آدرس: تهران - خيابان جنت آباد جنوبی - كوچه ریاحی- پلاك 55 - واحد 1- دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران. تلفن: 44617615 فكس: 44466450 ايميل: i n f o @ i r h i s t o r y .ir
چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۳
  
      
 
 جستجو  
 عضویت در خبرنامه  - لغو
  
 
     يادداشتها و مقالات:  
 
 
آقاي سازگارا، لطفاً كمي هم مطالعه كنيد!
  تاريخ: دوشنبه ۴ تير ۱۳۸۶
نام نویسنده:
 
    نامه‌ی محسن سازگارا به آقای علی خامنه‌ایآقای خامنه‌ای کجا می‌روید؟
 
به نام خدا
حضور محترم آقای خامنه‌ای:
با سلام. تصمیم گرفته بودم دیگر به شما نامه‌ای ننویسم. چون به نظرم آنچه شرط بلاغ بود در سه نامه خصوصی و یک نامه علنی طی ١٥ سال گذشته نوشته بودم. حرف بیشتری نیاز نبود. اما اکنون که بحران قریب الوقوع در کشور درمی‌گیرد فکر می‌کنم یکبار دیگر چند کلمه به شما گفتن ضرری نداشته باشد اگر چه امید ندارم فایده‌ای هم داشته باشد.جناب آقای خامنه‌ای
دست از این افکار عجیب و غریب بردارید که فکر می‌کنید تمام دنیا توسط یک هیئت مدیره نامرئی اداره می‌شود و آن هیئت مدیره و یا به قول جنابعالی دشمن صبح تا شب هم کار و زندگی‌اش این است که ببیند شما در ایران چکار می‌کنید و آنگاه علیه شما، یا جمهوری اسلامی یا حکومت دینی توطئه و نقشه چینی کند. تصور شما این است که تمام رهبران دنیا هم از آن مرکز دستور می‌گیرند. باور کنید دنیا اینطوری نیست. هیئت مدیره هم ندارد. آن دشمن خیالی شما هم وجود خارجی ندارد. مردم و دولت‌های دنیا هم کار و زندگی خودشان را دارند. ایران هم بخش بسیار کوجکی از اشتغالات آنها است. دوستی کردن با دنیا و دنبال منافع ملت ایران بودن، صلح واشتی، مسیری است که کمک می‌کند تا این ملت رنجدیده پس از ٢٧ سال، سر به بالین آسایش بگذارد و بالاخره از "شرایط حساس کنونی" بیرون بیاید. اما دوستی با دنیا لوازمی هم دارد که از جمله آنها دموکراسی و حقوق بشر است. نگوئید دیگران نمی‌کنند و اینها برای ما است. باور کنید اینطور نیست. اولاً وضع حقوق بشر در کمتر جایی از دنیا، به خرابی ایران است. ثانیاً كمتر نظام سیاسی در دنیا به اندازه ایران غیر دموکراتیک و فردی است. ثالثاً چکار به کار دیگران دارید. شما با مردم خودمان درست رفتار کنید. دیگران را در قبر شما نمی‌گذارند. باور کنید با این افکار، تصویر شما در دنیا چیزی شده، در حدود عیدی امین یا قذافی، حیف از ملت ایران است که دچار چنین جفایی باشد. کمی از پوسته این تفکرات بیرون بیائید.
جناب آقای خامنه‌ای
خاطرتان هست وقتی رئیس جمهوری شدید دنبال نخست وزیری بودید که از شما حرف‌شنوی داشته باشد. به همین دلیل آقای مهدوی کنی را کنار گذاشتید و مهندس موسوی را که در آن روزها جوانی از حزب خودتان و فامیل‌تان بود نخست وزیر کردید. تنها یک سال زمان احتیاج داشت تا معلوم شود هرکس در راس دولت باشد، به مقتضای مسئولیتی که دارد نمی‌تواند هر روز، از کس دیگری بیرون از دولت دستور بگیرد. این از بدیهیات اداره هر سازمان کوچکی است چه رسد به دولت و مملکت. با مهندس موسوی مشکل پیدا کردید و اگر امام نبود، دور دوم اورا نخست وزیر نمی‌کردید. پس از رهبر شدن هم روی همین هوس و نگرش غلط به مدیریت، بتدریج در همه امور دخالت کردید. در هشت سال گذشته، وقت مملکت را تلف کردید. نیروهای نظامی و امنیتی را وارد سیاست کردید و در نهایت گروهی را بر مملکت مسلط ساختید که حرف شمارا گوش کنند و به اصطلاح رایج، حکومت یکدست شود و یا اگر دقیق‌تر بگوئیم، تمام ارکان حکومت تابع شما شوند. اما دیدید که در اولین قدم، در دوران انتخابات ریاست جمهوری نهم کاندیدای شما را کنار گذاشتند و کس دیگری را جلو انداختند و با فشار شما اخیرا به او یک پست دست دوم داده‌اند. اکنون هم به راهی می‌روند که ناکجاآباد است. و البته این تازه از نتایج سحر است، باش تا صبح دولتت بدمد.
پیش بینی سرنوشت سرابی که تحت عنوان دولت مطیع خودتان در انتظارش بودید خیلی سخت نیست و نیاز به هوش خیلی بالا ندارد. گروهی که با بی‌تدبیری شما بر مملکت حاکم شده‌اند این تضادها را با این بخش‌های کشور دامن خواهند زد.
١ – جناح‌های سیاسی که خواهان تغییر قانون اساسی و ساختار کل نظام بوده و در این انتخابات اخیر هم یکبار دیگر معلوم شد که بزرگترین جناح کشور هستند. تندروی نسبت به این جناح‌ها، فضای خشونت را تشدید می‌کند و راه گذار مسالمت آمیز کشور به دموکراسی را سخت‌تر می‌سازد. در واقع خشونت‌ورزی حاکمین جدید با طرفداران دموکراسی، راه گذار محتوم کشور به دموکراسی را ناهموارتر می‌سازد.
٢ – جبهه دوم خرداد و طیفی که از ملی – مذهبی‌ها تا روحانیون مبارز را در بر می‌گیرد. با فشار گروههای پشتیبان حاکمین، کنار گذاشتن تمام طرفداران آنها از مشاغل و مناصب و یا به قول انصار حزب‌الله پاکسازی دستگاه‌ها از منافقین، درگیری با این جناح را تشدید می‌کند و فضای کشور را نا امن‌تر می‌سازد.
٣ – تکنوکراتهای حکومتی که اکثراً از نسل اول و دوران انقلاب هستند و در طی ٢٧ سال گذشته در عمل تحول فکری کرده‌اند. شعار بازگشت به سیاست‌ها و ارزش‌های اول انقلاب آن هم به شکل عوام‌فریبانه‌ای که این روزها به نمایش در می‌آید، چون در عمل مغایر دانش و تجربیات این گروه است با این بلوک قدرت به درگیری می‌انجامد و منجر به استعفا و کناره گیری بسیاری از آنها می‌شود. وزرای آقای احمدی نژاد دو دسته می‌شوند. یک دسته که عاقل‌تر هستند در عمل با بدنه کارشناسی دستگاه‌های دولتی همسویی می‌کنند، آنگاه با گروههایی چون انصار حزب الله و کیهانی‌ها درگیر می‌شوند که ازهم اکنون روی طبل تصفیه می‌کوبند و صحبت از حضور منافقین در دولت می‌کنند. دسته دوم بر سر سیاست‌های قبلاً شکست خورده تندروانه پافشاری می‌کنند و با بدنه اجرایی دولت و تکنوکراتهای حکومتی دچار مشکل می‌شوند و دولت ناتوان را ناتوان تر می‌سازند. نگاهی به صدرالمشاورین آقای احمدی نژاد بیاندازید که بدلیل تندروی در همین کارها درزمان دکتر ولایتی از وزارت خارجه اخراج شد. حالا می‌خواهد همان کارها را در سطح یک کشور انجام دهد.
٤ – جناح سنتی بازار و هیئت مؤتلفه که عملاً از زمان انتخابات کنار گذاشته شده‌اند و تندروهای حاکم درصدد حذف آنان هم هستند. اگر چه باج‌هایی هم به آنها داده شده است اما منطق قدرت نظامی حاکم کار را به درگیری با آنها می‌کشاند. این کشمکش ابتدا در مجلس چهره نشان می‌دهد و سپس به قوه قضائیه و پاره‌ای نهادهای زیر نظر شما کشیده می‌شود.
٥ – روحانیت مبارز تهران و مدرسین حوزه علمیه قم و جناحهای سنتی‌تر روحانیت. بخصوص آنکه در همین ابتدای کار آقای احمدی نژاد کسی را مشاور امور روحانیت خود کرده است که سالها در بخش اطلاعاتی و امنیتی روحانیت مشغول کار بوده است. همچنین بال و پر گرفتن روحانیونی چون آقای مصباح یزدی که فاقد وزن حوزوی هستند و سطح گسترده‌ای از تنفر در حوزه‌ها را برای خود یدک می‌کشند، اختلاف روحانیت با حکومت را تشدید می‌کند.اولین نمود آن را در اجلاس اخیر مجلس خبرگان مشاهده کردید که دنبال تغییر آئین نامه انتخابات خبرگان بودند تا شاید بتوانند در انتخابات سال آینده خبرگان اکثریت را به دست آورند و سپس حضرتعالی را عزل نمایند. البته جالب است که گروه آقای مصباح یزدی و نظامیان حامی ایشان هم همین خیال را در سر دارند و می‌خواهند با همین آئین نامه فعلی، مجتهدین خودشان را وارد انتخابات کنند و اکثریت را بگیرند و صندلی را از زیر پای شما بکشند.
٦ – خود جنابعالی و بیت رهبری مرکز بعدی اختلاف است. وقتی گروهی با اسلحه وارد سیاست شوند دلیلی ندارد که از شما یاکس دیگری حرف شنوی داشته باشند. کما اینکه در جریان انتخابات هم کاندیدای مورد حمایت شما و فعالین بیت جنابعالی، کس دیگری بود و در آخرین لحظه کنار گذاشته شد. در مورد وزرا هم از همین ابتدای امر به پاره‌ای از پیشنهادات شما ترتیب اثر نداده‌اند. بخصوص در مورد وزات خارجه این گروه راه خود را رفته است. بعد از این هم مطمئن باشید هرچه شما بیشتر برایده آل خود که دخالت در امور اجرایی است پافشاری کنید بیشتر هیچ کاره خواهید شد. غولی را که از چراغ بیرون آورده‌اید گریبان خودتان را قبل ازهمه گرفته است، هیچ چاره‌ای ندارید جز اینکه بخشی از فرماندهان نظامی و امنیتی پشتیبان آقای احمدی نژاد را عزل کنید و قدرت نظامی را از آنها بگیرید. کاری که شروع کرده‌اید ولی فایده‌ای ندارد، نیروهای پشتیبان خودرا با آنها گره زده‌اید. با این کار در صف این نیروها شکاف ایجاد می‌کنید.
تأسفانه راه دموکراتیک و حضور مردم و نهادهای مردمی چون مطبوعات را در سیاست بسته‌اید و در چند سال گذشته دائماً آنها را سرکوب و تضعیف کرده‌اید. اگر به همین راه که آمده‌اید ادامه دهید چاره‌ای جز مقابله اسلحه با اسلحه نخواهید داشت.
٧– وزارت اطلاعات و نهادهای اقتصادی و امنیتی وابسته به آن مشکل دیگری است که با هجوم سازمان امنیت موازی برای تسخیر این وزارتخانه، منجر به واکنش‌های تندی خواهد شد. ترورهای اخیر تنها مقدمه‌ای بر مشکلات آتی خواهد بود.٨ – سپاه پاسداران انقلاب اسلامی محل دیگر نزاع است. شما بهتر از من می‌دانید که سپاه، ارگانی بصورت اطاعت محض نیست و از روز نخست با اما و چرا تأسیس شده است. علی رغم تصفیه‌های مکرر، باند کودتاچی حاکم بر آن محبوبیتی در بدنه سپاه ندارد و مشکل اصلی آنها با بدنه و بخش بزرگی از فرماندهی سپاه است. وقتی پای قدرت سیاسی و اقتصادی هم بیش از پیش به سپاه باز شود، این تضادها تشدید می‌شود.
٩- بحران بعدی با دنیا است. سیاست‌های تروریستی و شاخ و شانه کشیدن برای دنیا و تندروی‌های بچگانه، خوب یا بد، درست یا غلط با جهت عمومی دنیا همخوانی ندارد. ممکن است تصور کودکانه حاکمین جدید، تشکیل یک جبهه تروریستی از بخشی از مسلمانان برای به هم زدن روال فعلی دنیا باشد. اما این کار همانطور که در ٢٧ سال گذشته نشان داده شد، حاصلی جز اتلاف منابع ملی و تحلیل بردن توان یک مملکت ندارد. دنیا نیز واکنش نشان می‌دهد. دیدید چگونه چند سال حرکت دیپلماتیک کشور برای جذب اروپا، ظرف یک ماه از دست رفت. نطقی را که برای آقای احمدی نژاد، خود شما پسندیده بودید و تصحیح کرده بودید، در سازمان ملل مورد تمسخر محافل دیپلماتیک قرار گرفت و حاصل آن هم در فاصله کوتاهی صدور قطعنامه حکام آژانس بین المللی انرژی در محکومیت ایران شد. البته بی‌اعتنایی شما به درخواست محافل بین‌المللی برای آزادی گنجی هم در این امر تأثیر زیادی داشت. حالا تمام امید شما باید به روسیه‌ای باشد که همیشه بیشترین کلاه را بر سر ملت ایران گذاشته است و شبح سنگین تحریم هم دور سر ملت و کشور ایران دور می‌زند. بعد هم معلوم نیست به نذر چه کسی باید این همه هزینه بپردازیم. آخرش هم اگر تمام دنیا کن فیکون شود، چیزی عاید ما نمی‌شود. مایی که در اداره کشور خودمان درمانده‌ایم و یک مشکل ترافیک یا آلودگی هوا یا فساد در قوه قضائیه را نمی‌توانیم حل کنیم، معلوم نیست چه پیامی برای دنیا داریم. به قول قدیمی‌ها اگر بیل زن هستیم، اول باغچه خودمان را بیل بزنیم بعد برای دیگران تعیین تکلیف کنیم. به هرحال دور جدیدی از بحران با دنیا، مردم را در یک دور نوین از سختی و ناراحتی قرار می‌دهد.
١٠- و بالاخره بالاترین بحران و درگیری با مردم است. کافی است از میان گروههای مختلف اجتماعی تنها به سه گروه اقلیتهای قومی ، زنان و جوانان نگاه کنید. هر سه گروه مطالبات روشن اقتصادی و اجتماعی و سیاسی دارند که ٢٧ سال است دولت‌های مختلف هر از گاهی با آنها کلنجار رفته‌اند و همواره نیز به نوعی مصالحه و کوتاه آمدن راضی شده‌اند بدون آنکه البته فکر اساسی هم برای مشکلات این گروههای اجتماعی بکنند. حالا نوبت این دارودسته جدید است که می‌خواهد با خواست‌های این گروههای اجتماعی کشتی بگیرد. آنهم باگماشتن یکی از بدنام‌ترین و مخوف‌ترین چهره‌های اطلاعاتی در رأس وزارت کشور که مستقیم‌ترین وظیفه را در این مورد دارد. کشور ایران در سطوح مختلف و در میان گروههای گوناگون اجتماعی بصورت انباری از تضادها و مطالبات انباشته درآمده است که گاهی نیز پرده‌هایی بسیار خون آلود بر آنها کشیده شده است. صبر و حوصله و عقل و درایت بسیار بالایی می‌طلبد که با تأنی و حوصله و حسن نیت بتوان کشور را از مرحله کنونی عبور داد و سرآن را به سلامت بربستر آرامش و دموکراسی قرار داد. حرکات حاکمین جدید تنها چند گره محکم تر بر کلاف پرگره و کور کشور خواهد زد. مملکت ایران و نیروهای موجود درآن بزرگتر از آن هستند که چند نفر تازه به دوران رسیده در قدرت بتوانند آن را به راحتی از گلو پایین دهند. یادتان باشد که آدم‌هابه هر صورت با یکدیگر اختلاف سلیقه دارند و آن یکدستی که فکر می‌کنید هرگز پیش نمی‌آید. در سیاست یا هر کار جمعی دیگر اختلاف نظر و سلیقه قطعی است. دو راه دارید یا این اختلاف را به رسمیت بشناسید و آن را قانونمند سازید که در این حالت می‌شود دموکراسی و یا سرکوب کنید و همه را یکدست بخواهید که آخرش می‌شود امثال حکومت صدام حسین که کار آمدی ندارد و ملت عراق بدبخت می‌شود و دنیا به جانش می‌افتد. نگاهی به اختلافات مجلس هفتم و یاهمین کابینه تازه تأسیس بیاندازید تا ببینید چرا آن یکدست سازی‌ها سرابی بیش نیست.
جناب آقای خامنه‌ای:
شما به هر صورت ٢٧ سال تجربه در اداره کشور دارید. بعید است که ندانید مبارزه با فقر و تبعیض و فساد که شعار شما است با نمایش راه انداختن و روی زمین نشستن حل نمی‌شود. ساده زیستی امر خوبی است اما نه جلوی دوربین‌ها.
ام این کار ریا است. فقر در کشور ما جدی است. درآمد سرانه کشور نسبت به سال ٥٦ تا سی درصد برای هر ایرانی پایین آمده است. اما درمان آن با افزایش درآمد نفت هم عملی نیست چون این افزایش حداکثر می‌تواند درصد اندکی در تولید ناخالص ملی تأثیرگذار باشد. تا ایرانی‌ها دلخوش نباشند و سرمایه گذاری و تولید نکنند و تولید ناخالص ملی را بالا نبرند و در واقع تا چرخ مملکت به حرکت نیفتد مسئله فقر حل نمی‌شود. برگرداندن درآمد سرانه ایرانی‌ها به همان سطح سال ٥٦ نیاز به تولید ناخالص ملی حدود سیصد میلیارد دلار دارد یعنی بیش ازدو برابر وضع فعلی. درآمد نفت حداکثر به ٤٠ یا ٥٠ میلیارد دلار خواهد رسید. یعنی ١٥% آن تولید ناخالص ملی مورد نیاز برای رسیدن به درآمد سرانه سال ٥٦. الباقی را باید بخش‌های صنعتی و کشاورزی و خدمات کشور و در واقع ملت ایران تولید کنند. برای این کار ایرانی‌ها باید محیط امن و آرام و قوانین مناسب و دولتمردان عاقلی را ببینند تا با دلخوشی به سرمایه گذاری و تولید در بخش‌های صنعتی و کشاورزی و خدمات بپردازند. نگاهی به رکود بازار بورس تهران یا معاملات ملک یا خروج وحشتناک ارز از کشور بیاندازید تا ببینید که اقتصاد کشور و مردم چگونه واکنش نشان می‌دهند. باور کنید این دیگر توطئه دشمن جهانی نیست.
دیهیات علم اقتصاد است. ببینید برای حل مشکل فقر در جامعه چطور راه برعکس را رفته اید و یک دولت خروس جنگی و خط و نشان بکش برای مردم و دنیا سرکار آورده اید.
در خصوص تبعیض هم حتماً با من موافقید که اصلی‌ترین و پایه‌ای‌ترین درمان رفع تبعیض، حاکمیت قانون است. باید قوانین روشن و مشخص و قوه قضائیه مستحکمی وجود داشته باشدو شاه و گدا در مقابل ان مساوی باشند تا اصولاً صحبت از رفع تبعیض معنی داشته باشد. نهادهای فراقانونی و در رأس تمام آنها وجود خود حضرتعالی مهم‌ترین عامل عدم حاکمیت قانون است. نگاهی به چند سال گذشته بیاندازید و ببینید که چگونه نهادهای منسوب به شما از هر مجازاتی رهایی یافتند. یک قلم نگاهی به روزنامه کیهان و سرنوشت تمام هتاکی‌ها و تهمت زنی‌های آن بیاندازید و ببینید که گویی در مقابل آن هیچ فریادرسی نیست و آنچه با هرکس بخواهد می‌کند و هیچ مرجعی برای رسیدگی نیست.یا سرنوشت حمله کنندگان به خوابگاه دانشجویان یا عاملین قتل‌های زنجیره‌ای و یا شکنجه کنندگان شهرداران نواحی و معاونین شهرداری ودهها مثال دیگر. درتاریخ قرن نوزدهم ایران صحنه خیلی جالبی داریم. وقتی ناصرالدین شاه از سفر سوم فرنگ برگشت تمام درباریها را جمع کرد و گفت در آنجا آنچه دیدم قانون بود و ساعتی از حاکمیت قانون و لزوم آن برای کشور دم زد. یکی از درباریها نقل می‌کند که در آن جمع هیچ کس جرأت نکرد بگوید که اعلیحضرت عامل اصلی عدم حاکمیت قانون خود شما هستید. حالا نقل شما است. دم از تبعیض و مبارزه با تبعیض می‌زنید اما یک نفر نمی‌گوید تا شما و منصب رهبری ماورای هر قانونی قرار دارد و به هیچکس هم پاسخگو نیست، رفع تبعیض و حاکمیت قانون غیر ممکن است. نگوئید مجلس خبرگان مقام رهبری را ممیزی می‌کند که نمی‌کند. تمام وکلایش از فیلتر شورای نگهبانی رد شده‌اند که منصوب شما است و در عمل هم حتی یک مورد دیده نشده که این مجلس لااقل برای حفظ ظاهر هم که شده علنی و در مقابل ملت به یک عملکرد شما یا نهادهای زیر نظر شما انتقاد کند. اینهمه انحراف و خرابکاری در نهادهای زیر نظر شما مثل رادیو و تلویزیون و نیروی انتظامی و قوه قضائیه و بنیاد مستضعفان و ستاد اجرایی فرمان هشت ماده‌ای امام و بنیاد شهید و سازمان امنیت موازی و سپاه پاسداران و دهها ارگان دیگر وجود دارد. اما جالب است حتی یک مورد هم تا کنون مطرح نشده است. متوجه می‌شوید که چرا مبارزه با تبعیض با ساختار کنونی و تمرکز قدرت در دستان شما عملی نیست. لطفاً سراغ تئوری مندرس تقوای رهبر هم نروید که اگر نداشته باشد بطور اتوماتیک از رهبری ساقط است. اکثریت کارها و خطاهایی که یک رهبر سیاسی می‌کند از دایره معمول تعاریف تقوا بیرون است. مثلاً وقتی در کردستان تصمیم می‌گیرید مردم را سرکوب کنید، تعاریف رایج تقوی با این تصمیم شما کاری ندارد. اگر بالاترین جنایتها را هم در آنجا مرتکب شوند، بر دامن این تقوای تعریف شده رایج گردی نمی‌نشیند. یا اگر هرکس به شما نامه‌ای بنویسد و یا انتقادی بکند جایش در زندان و مستحق حکم محکومیت باشد، نسبت به تعریف تقوای حاکم خللی وارد نمی‌شود. یا همین سیاست معروف شما که معتقدید مردم باید از حکومت بترسند و مطبوعات نباید روی مردم را به حکومت باز کنند را در نظر بگیریم. بر اساس این سیاست در سالیان اخیر مطبوعات را بسته و منتقدین را به بند کشیده‌اید و موجی از افسردگی و دلسردی در مردم ایجاد کرده‌اید بازهم این خطایا برابر تعاریف موجود، از تقوای شما کم نمی‌کند. چون تعاریف رایج تقوا، تنها در حدود اجرای احکام شرعی دور می‌زند که اکثراً در حوزه فردی جای دارند و مهم‌ترین مسائل اجتماعی که با سرنوشت مردم سروکار دارد از آن دایره بیرون است. در تاریخ اسلام صحنه بسیار تکان دهنده‌ای وجود دارد. چند سال پس از شهادت امیرالمومنین و استقرار معاویه بن ابی سفیان بر مصدر حکومت، پیرزنی از اهل کوفه، به دلیل بی عدالتی که در حق پسرش شده بود به شام رفته و هر روز جلوی کاخ خلیفه دادخواهی می‌کرد و سروصدا به راه می‌انداخت. تا بالاخره یک روز خلیفه تصمیم گرفت خودش با او صحبت کند. وقتی آن پیرزن در مقابل خلیفه نیز درشتی کرد و از حق دادخواهی برای پسرش کوتاه نیامد، معاویه جمله‌ای در مذمت علی (ع) گفت که به نظرم یکی از بهترین تعریف‌ها از روش حکومتی علی (ع) است. او گفت: "خدا لعنت کند آن علی را که طعم مخالفت با حکومت را به شما چشاند." ظاهراً امروزه از معاویه بایدعذرخواهی کنیم. آن بدبخت به صراحت امروز شما برای مردم شاخ و شانه نمی‌کشید. خنده‌دارتر این اتوماتیک بودن است. در مملکت استبدادزده‌ای مثل ایران که استبداد باز تولید می‌شود، اگر دهها نهاد نظارتی و کنترل هم برای مردم طراحی کنی باز هم امکان مطلقه شدن قدرت و عدم تمکین آن به خواست مردم وجوددارد، چه رسد به اینکه قدرت بیکرانی مثل ولایت فقیه داریم که در واقع هر کاری دلش می‌خواهد می‌تواند بکند و به هیچکس هم جواب ندهد و مردم هم راهی برای پایین آوردن او از مسند قدرت و یا نظارت بر او و یا انتقاد از او ندارند و بعد بگوئیم یک روزی که تقوا نداشت خودش اتوماتیک عزل می‌شود و از مصدر قدرت پایین می‌آید.در مورد فساد که بشکل فساد اقتصادی و رانت خواری و اعتیاد و فحشا و فسادهای اجتماعی و مهمتر از همه تزلزل ارزش‌های اخلاقی، ارکان کشور را فراگرفته است، نیاز به وارونه کردن تمام روابط موجود است. باید دخالت حکومت در بسیاری از حوزه‌ها راکم کرد. اما درست راه برعکس اتخاذ شده و قرار است دخالت حکومت افزایش بیابد. اجازه بدهید یک قلم به فساد اقتصادی و رانت خواری بپردازم. مطمئناً برای مقابله با این بلیه در کوتاه مدت باید دست رانت خواران اقتصادی را کوتاه کرد و در میان مدت باید ساختار اقتصادی کشور را از اقتصاد حکومتی و دولت سالار به اقتصاد خصوصی و بازار آزاد تغییر داد و البته در دراز مدت هم سایر روابط اجتماعی که بر اقتصاد تأثیر دارند باید اصلاح شوند و زمینه فساد از آنها ریشه کن شود. حالا فرض کنید چند نفر پیدا شده‌اند و می‌گویند می‌خواهند با فساد اقتصادی مبارزه کنند. از نمایش و شو درآوردن مثل روی زمین نشستن که بگذریم باید بتوانند جلوی رانت خواری را بگیرند. آیا می‌توانند دست شرکتهای سپاه را از پیمانکاریهای کشور و واردات لوازم خانگی و معاملات نفتی و تولید خودرو و دهها فعالیت دیگر کوتاه کنند؟ آیا می‌توانند سهمیه آقای مصباح یزدی از واردات شکر صنعتی را متوقف کنند؟ آیا می‌توانند بیش از ٥ هزار واحد املاک و مستغلاتی را که توسط ستاد اجرایی فرمان ٨ ماده‌ای امام مصادره شده را به صاحبانش برگردانند و مزایایی را که یک عده از قبل این موسسه و موسسات نظیر آنها که همگی زیر نظر شما هستند بدست آورده‌اند متوقف کنند؟ آیا می‌توانند تمام رانتهایی را که آقای واعظ طبسی و یا ری شهری و یا دیگران به نام امامان و امام زاده‌ها استفاده می‌کنند موقوف کنند؟ اگر بکنند آنگاه شما باید با یک بودجه محدود دولتی، شفاف و روشن و منعکس در ردیف‌های بودجه و زیر نظر ذیحساب وزارت دارایی سرکنید. در این صورت پول برای پرداخت شهریه برای طلاب و یا پشتیبانی گروه‌های فشار و یا دهها هزینه دیگری را که بیت شما انجام می‌دهد از کجا می‌آورید؟ اگر امیرکبیر در ظرف سه سال توانست راه دزدی را در این مملکت ببندد، دلیلش این بودکه اول بودجه ناصرالدین شاه را دردست گرفت و محدود کرد و بعد به سراغ دیگران رفت. اگر چه آن بزرگوار جانش را هم گذاشت اما لااقل راه درست را نشان داد. آیا به نظر شما با رانت خواری بزرگ و سازمان یافته‌ای که عمدتاً در اطراف شما و در موسسات زیر نظر شما وجود دارد، می‌توان صحبت از مبارزه با فساد اقتصادی کرد. به نظر شما نمایش‌های کمدی آقای احمدی نژاد مثل روی زمین نشستن در مقابل دوربین تلویزیون تا چه حد با یک مبارزه جدی با فساد مربوط است؟
می‌گویند خود کرده را تدبیر نیست. شما این کشور را به این شکل درآورده‌اید و شما هم باید پاسخگو باشید. تکلیف امثال من روشن است. به دنبال تغییر قانون اساسی فعلی و تدوین یک قانون اساسی دموکراتیک مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر هستیم. نقطه شروع این کار را هم برگزاری یک رفراندوم آزاد با نظارت نهادهای بین المللی برای تعیین تکلیف قانون اساسی فعلی می‌دانیم. برای رسیدن به این مقصد هم چاره‌ای جز سازماندهی مقاومت مدنی در مقابل قدرتمدارانی که در مقابل این خواسته مردم می‌ایستند نداریم. اما نمی‌دانم شما می‌خواهید چکار کنید. مطمئناً دروغ‌هایی را که در مورد شرکت مردم در انتخابات گفته‌اند دیگر شما باور نکرده‌اید. لااقل به گزارش‌های محرمانه اعتماد کنید و مطمئن باشید کمتر از ٣٠% مردم در انتخابات شرکت کرده‌اند. اگر به بحث‌های برون دینی اعتقادی ندارید و به رأی اکثریت مردم قائل نیستید، لااقل به بحث‌های درون دینی و فتوای اکثریت فقها توجه کنید. به موجب فتوای اکثریت فقها حکومت وقتی برای فقیهی مسجل می‌شود که مستظهر به رأی اکثریت مردم باشد. با آقای منتظری دشمن هستید و لابد فتوای ایشان را قبول ندارید، با آقای سیستانی چطور؟ بعید است حرف غیرشرعی و غیرعقلی آدم‌هایی چون آقای محمد یزدی مورد قبول شما یا هرآدم عاقلی باشد. ایشان می‌گویند منصب ولایت فقیه را یک نوع نصب الهی قلمداد می‌کنند و وظیفه خودشان راکشف این انتصاب الهی می‌دانند و نه رأی دادن. می‌دانید این حرف یعنی چه؟ یعنی نعوذبالله، شما یا هر آدم دیگری در این منصب، هم طراز پیامبران و یا امامان شیعه می‌گردد. می‌دانید چه حقه بازی بزرگی دراین حرف نهفته است و می‌تواند تا چه حد مورد سوء استفاده شیادان قرار گیرد. بیائید با مردم صریح باشید. اگر شما هم به این قبیل حرف‌ها اعتقاد دارید، صریحاً اعلام کنید تا مردم هم بدانند که شما چگونه برای خود یک نیمچه پیامبری و نظرکردگی الهی قائلید. فقهای شیعه هم بدانند که شما چه در سر دارید، آن گاه نه فقط اطاعت از شما جایز نیست، بلکه مبارزه با شما واجب شرعی می‌شود. و اگر به این حرف‌های مشکوک امثال آقای یزدی باور ندارید که فکر می‌کنم نداشته باشید، در آن حالت چاره‌ای جز اخذ رأی مردم، برای مشروعیت حکومت خود ندارید. رأی مردم را هم در یک انتخابات آزاد می‌توان اخذ کرد، نه از طریق یک مجلس خبرگان دست چین شده. کاشکی به نصیحت مصلحانی مثل اکبر گنجی گوش می‌کردید که شما را به شرکت در یک انتخابات آزاد و اخذ رأی اکثریت مردم دعوت می‌کنند، و در صورت عدم رأی اعتماد مردم کنار می‌رفتید. کاشکی تا دیر نشده بابت تمام دهن کجی‌هایی که به ملت کرده‌اید از مردم عذرخواهی می‌کردید و کنار می‌رفتید. واقعیت این است که شما کشور را بسیار بد اداره کرده اید خاطرم هست وقتی صدام حسین به کویت حمله کرد و به زور متحدین از آنجا بیرون رانده شد و مملکتش هم دچار تحریم سازمان ملل شد، شما در یک سخنرانی به درستی از او انتقاد کردید و گفتید این چگونه رهبری است که کشورش را دائماً به مشکل و بدبختی دچار می‌کند و مردمش را به زحمت می‌اندازد. اکنون قدری به خودتان نگاه کنید و ببینید ملت و مملکت را کجا برده‌اید. می‌دانم در دلتان به این حرف‌های من می‌خندید و متأسفانه از باده قدرت مستید. فکر می‌کنید بر خر مراد سوار هستید و مخالفین را قلع و قمع کرده‌اید، اشتباه می‌کنید. سرنوشت ادامه مسیر فعلی روشن است. در تاریخ ایران و جهان بارها اتفاق افتاده است. تا دیر نشده می‌توانید با همراهی با مردم از خسارت بیشتر به کشور جلوگیری کنید.خوددانید.و ما توفیقی الا بالله
محمد محسن سازگارا
مهرماه هشتاد و چهار
 
 
 
آقاي سازگارا، لطفاً كمي هم مطالعه كنيد!
 
جناب آقاي محسن سازگارا !
باسلام، راستش را بخواهيد وقتي نامه شما را به آيت‌الله خامنه‌اي خواندم، بيش از هر چيز، از اين غصه‌ام گرفت كه چرا حال كه جنابعالي خود را مرتب به اين در و آن در مي‌زنيد تا در هيبت يك نيروي اپوزيسيون مطرح شويد، دستكم بخشي اندك از وقت خود را نيز به مطالعه و تحقيق و انديشيدن اختصاص نمي‌دهيد تا آثار آن، در مكتوبات شما متجلي شود و مردم و مسئولان بتوانند از انتقادت، رهنمودها و سخناني پرمغز و راهگشا بهره‌مند گردند. به نظر من اساساً وجود يك طيف منتقد و بلكه اپوزيسيون كه از توانمنديهاي فكري بالايي برخوردار باشد، مي‌تواند فوايد بسيار زيادي را براي يك نظام سياسي به همراه داشته باشد چرا كه كمبودها و كاستيها و نواقص و اشتباهات آن را بدرستي يافته و با مطرح ساختن آنها، بهترين راهنماي عمل را در اختيار مسئولان نظام براي بهبود اوضاع و شرايط قرار مي‌دهد. به ياد دارم يكي از استادان ما بر اين نكته تأكيد داشت كه نظام سرمايه‌داري، استمرار حيات خود را مديون كارل ماركس است زيرا او با نگاه عميق خود توانست تمامي اشكالات نظام سرمايه‌داري را يافته و سپس هشدار دهد كه چنانچه وضعيت به همين صورت ادامه يابد، اين نظام امكان ادامه حيات را نخواهد يافت. به اعتقاد ايشان متفكران و مسئولان نظام سرمايه‌داري نيز با دقت نظر در آراء و انديشه‌هاي ماركس، و دست‌زدن به اصلاحات لازم در جهت كاهش اشكالات، دستكم توانستند از وقوع آنچه براي سرزمينهاي غربي پيش‌بيني شده بود، جلوگيري به عمل آورند. راستش گاهي آرزو مي‌كنم ايكاش ما هم يك چندتا ماركس داشتيم و به همين خاطر هم هست كه انتقادات گوناگون را مي‌خوانم تا بلكه اين آرزوي خود را برآورده ببينم، اما...
 شايد همين آرزوي مهارنشدني بود كه مرا ناخودآگاه به سوي خواندن نامه جنابعالي سوق داد. البته نه آن كه با شخصيت و تفكر جنابعالي ناآشنا باشم اما اگر بخواهم حقيقت را گفته باشم بايد بگويم كه تا قبل از خواندن اين نامه، هرگز چنين شناختي از سطح فكر و انديشه جنابعالي نداشتم.
در ابتداي نامه خود، تصويري از «دنياي واقعي» را ارائه كرده‌ايد و توصيه فرموده‌ايد كه بايد دست از خيالات برداشت. نه «هيئت مديره‌اي نامرئي» اداره جهان را برعهده دارد و نه اين كه «دشمن صبح تا شب كار و زندگي‌اش اين است كه ببيند شما در ايران چكار مي‌كنيد و آن گاه عليه شما، يا جمهوري اسلامي يا حكومت ديني توطئه و نقشه‌چيني كند.» خلاصه آن كه خواسته‌ايد رهنمود دهيد كه چشمها را بايد شست و جور ديگر بايد ديد، دست از «توهم توطئه» برداريد و در دنيايي كه هركسي سرش گرم كار خودش است، شما هم با سلم و صفا وارد شويد تا بتوانيد «سر بر بالين آسايش» بگذاريد.
راستي چه خوب بود اگر دنياي واقعي هم همين شكل و شمايل كارتوني را كه جنابعالي در ذهن داريد، داشت اما چه مي‌توان كرد كه دنياي واقعي با دنياي كارتوني و تخيلات نوشتالوژيك تفاوتهاي بسيار دارد. براي درك اين نكته، شما اصلاً تمام آنچه را كه توسط مسئولان كشوري و نيز آنان كه همراه با انقلاب اسلامي هستند، به كنار بگذاريد و به آنچه ديگران در اين زمينه مي‌گويند توجه كنيد. آنها خود بيشتر از ما درباره اين كه از چند سده پيش تاكنون چه كرده‌اند و در حال حاضر نيز دست‌اندركار چه اموري هستند، نوشته و گفته‌اند. صدها كتاب و مقاله در اين باره منتشر شده و «روند سلطه‌گري» غرب در تمامي جوانب آن مورد بررسي قرار گرفته است. انتظار بنده از شما آن نيست كه تمامي اين مطالب را مطالعه كنيد بلكه تقاضا مي‌كنم تنها اندكي از اوقاتي را كه صرف امور ديگري مي‌كنيد، به مطالعه اختصاص دهيد و چند مورد از اين كتابها و مقالاتي را كه خودشان درباره خودشان نوشته‌اند بخوانيد. اگر حتي اين مقدار هم اهل مطالعه نيستيد، لااقل يك چند فيلم كه در اين زمينه‌ها ساخته شده است را ببينيد، آن هم باز فيلم‌هايي كه خودشان ساخته‌اند. اين كار كه ديگر سهل و آسان است و زحمتي ندارد. خلاصه از جنابعالي تقاضا دارم به هر نحو ممكن، كاري كنيد كه ذهن‌تان با پيچيدگيهاي دنياي واقعي آشنا شود و اين‌گونه نباشد كه نگاهي بسيط و ساده‌انگارانه به مسائل بين‌المللي داشته باشيد.
 اما به هر حال وظيفه خود مي‌دانم براي اين كه مسئله براي جنابعالي روشنتر شود، تنها به يك مورد اشاره مي‌كنم. جنابعالي قاعدتاً بايد چيزهايي درباره نهضت ملي شدن نفت شنيده باشيد. لابد اين را هم مي‌دانيد كه دكتر محمد مصدق از ارديبهشت 1330 الي 28 مرداد 1332 مسئوليت نخست‌وزيري را برعهده داشت. لطفاً به اين سؤال بنده پاسخ دهيد كه علت بركناري مصدق چه بود؟ آيا وي طي يك قيام ملي كه در كشور صورت گرفت، بركنار شد يا بر اثر كودتايي كه توسط آمريكا و انگليس طراحي شده بود، حكومت قانوني‌اش ساقط گرديد؟ از آنجا كه جنابعالي از اعضاي نهضت آزادي بوده و اين تشكل نيز يكي از وجوه خود را مصدقي بودن ذكر كرده است، قاعدتاً بايد قائل به سرنگوني حكومت دكتر مصدق طي يك كودتاي آمريكايي- انگليسي باشيد، ضمن آن كه اسناد و مدارك انتشار يافته در اين زمينه نيز كاملاً گوياي اين واقعيت است.
حال سئوال ديگر. از سال 32 تا زمان حاضر، حدود 52 سال مي‌گذرد. آيا كشورهايي كه در آن زمان در حال توطئه‌گري عليه حكومتهاي استقلال‌طلب بودند، ديگر از آن كارهاي بد دست برداشته‌اند و اينك سر در لاك خودشان فروكرده‌اند يا آن كه آن جريان همچنان ادامه يافته و حتي بر شدت و حدت آن نيز افزوده گرديده است؟ اگر بفرماييد آنها متنبه شده و توبه كرده‌اند، بايد دلايل و عوامل اين تنبه و عابد و زاهد شدن را نيز بفرماييد. چه تغيير و تحول دروني و بين‌المللي روي داده است كه كودتاچيان سابق، ديگر گرد آن طرحها و نقشه‌ها و كارهاي ناشايست نمي‌گردند؟ و اما اگر نتوانيد دلايل قابل قبولي در اين عرصه اقامه نماييد، پس بايد به استمرار آن جريان اذعان كنيد. از طرف ديگر، به اين سئوال نيز پاسخ دهيد كه آيا تشكيلات سيا و اينتليجنت سرويس و ام‌اي6 و ديگر سازمانهاي مشابه آنها، از 50 سال پيش تاكنون گسترش يافته و پيشرفت كرده‌اند يا در همان حال باقي مانده و يا اصلاً پس رفت داشته است؟ آيا اين تشكيلات عريض و طويل و در عين حال مخوف و هولناك فقط و فقط به كار تأمين امنيت داخلي اين كشورها مي‌پردازند و يا دست‌اندركار امور ديگري نيز هستند؟ و تازه اين همه، درچارچوب سازمانهاي امنيتي و اطلاعاتي قرار دارد حال آن كه مي‌دانيم امروزه اتحادها و ائتلافهاي مختلفي براي حفظ موقعيت برتر و يا واردآوردن فشارهاي سياسي و اقتصادي و نظامي و حتي فرهنگي بر ديگران وجود دارد كه با توجه به نوع نگاه جنابعالي به مسائل بين‌المللي و خلاصه كردن كل آن در چند سطر، بعيد است بحث تفصيلي در اين باره در حوصله شما باشد. فقط به همين مقدار اكتفا مي‌كنم كه كافي است نهضت ملي شدن نفت را با انقلاب اسلامي مقايسه كنيم تا متوجه بسياري از قضايا شويم. به طور كلي انقلاب اسلامي داراي ابعادي به مراتب وسيعتر و همه جانبه‌تر از نهضت ملي شدن نفت مي‌باشد و به صورت عميق‌تري منافع نامشروع سلطه‌جويان را به مخاطره افكنده است. از سوي ديگر اين نكته بديهي است كه دكتر مصدق نگاهي كاملا مثبت به آمريكا و دولتمردان اين كشور داشت و اتفاقا آنها نيز با اطلاع از اين موضوع، توانستند از آن سوءاستفاده بزرگي به عمل آورند و در نهايت ضمن همدستي با انگليس، كودتا عليه مصدق را عملي سازند. براستي وقتي آمريكاييها در مقابل نهضت ملي شدن صنعت نفت و مصدق و دولت او كه اساساً هيچ تعارضي را بين خود و ايالات متحده احساس نمي‌كردند، آن گونه عمل مي‌كنند، چه نوع رفتار و عملكردي را بايد از آنها در مقابل انقلاب اسلامي و صداي رساي عدالت جويي و استقلال طلبي آن در عرصه بين‌المللي، انتظار داشته باشيم؟
البته ناگفته نماند كه بنده مخالف سرسخت افراط‌گرايي در تئوري توطئه هستم. اين درست است كه آمريكا و همپيمانانش به انحاي گوناگون درصدد كارشكني و توطئه عليه ما هستند- و از جمله تازه‌ترين آنها را اين روزها در رابطه با كارشكني اين كشورها در توسعه علمي و تكنولوژيك هسته‌اي در ايران مشاهده مي‌كنيم- و بواسطه همين عملكردها مشكلات زيادي را نيز برايمان فراهم آورده‌اند، اما اين مسئله نبايد مانع از آن شود كه بهانه و مستمسكي به دست آورده و تمام اشكالات، ناكارآمديها، ضعفها، اشتباهات و سوءمديريتهاي خود را نيز در زير آن پنهان كنيم. متأسفانه بايد گفت برخي از مسئولان و مديران از چنين بهانه‌اي بهره ‌جسته‌اند و چه بسا همين سوءاستفاده‌هاي آنها باعث شده باشد تا نوعي واكنش منفي نسبت به اين واقعيت شكل بگيرد. بنابراين معتقدم مردم با نگاه تيزبين خود و مسئولان با تدابير و تصميمات خويش، بايد به گونه‌اي جدي با چنين سوءاستفاده‌هايي برخورد كنند واجازه ندهند تا زمينه براي مقبول افتادن آن سوي افراط در جامعه فراهم آيد. بايد متعادل و واقع‌بين بود و اين تعادل را در حوزه داخلي و بين‌المللي رعايت كرد.
جناب آقاي سازگارا !
اجازه دهيد به موضوع ديگري كه مطرح كرده‌ايد بپردازيم. حكم كرده‌ايد كه «كمتر نظام سياسي در دنيا به اندازه ايران غيردموكراتيك و فردي است» و طبعاً منظورتان اين بوده است كه رهبر انقلاب به گونه‌اي فردي و غير دموكراتيك بر كشور و امورات آن حكم مي‌راند و براي محكم‌كاري اين مسئله، چنين گفته‌ايد كه تصويري كه امروز از ايشان در دنيا وجود دارد «در حدود عيدي امين يا قذافي» است. همچنين در جاي ديگري نيز نوشته‌ايد: «دم از تبعيض و مبارزه با تبعيض مي‌زنيد اما يك نفر نمي‌گويد تا شما و منصب رهبري ماوراي هر قانوني قرار دارد و به هيچكس هم پاسخگو نيست، رفع تبعيض و حاكميت قانون غيرممكن است.» بنابراين سنگ تمام گذاشته‌ايد و حداكثر درجه يك حكمراني غيردموكراتيك و ديكتاتوري را به تصوير كشيده‌ايد.
اما بد نيست نگاهي به بخشها و جملات ديگري از اين نامه نيز بياندازيم. در جايي مي‌فرماييد: «در هشت سال گذشته، وقت مملكت را تلف كرديد. نيروهاي نظامي و امنيتي را وارد سياست كرديد و در نهايت، گروهي را بر مملكت مسلط ساختيد كه حرف شما را گوش كنند و به اصطلاح رايج، حكومت يكدست شود و يا اگر دقيق‌تر بگوييم، تمام اركان حكومت تابع شما شوند. اما ديديد كه در اولين قدم، در دوران انتخابات رياست‌جمهوري نهم كانديداي شما را كنار گذاشتند و كس ديگري را جلو انداختند و با فشار شما اخيراً به او يك پست دست دوم داده‌اند.» و نيز كمي آن سوتر چنين آورده‌ايد: «در مورد وزرا هم از همين ابتداي امر به پاره‌اي از پيشنهادات شما ترتيب اثر نداده‌اند. بخصوص در مورد وزارت خارجه اين گروه راه خود را رفته است. بعد از اين هم مطمئن باشيد هر چه شما بيشتر بر ايده‌آل خود كه دخالت در امور اجرايي است پافشاري كنيد، بيشتر هيچ كاره خواهيد شد.»
 بنده نمي‌دانم هنگامي كه اين نامه را مي‌نوشتيد در چه حال و حالتي بوده‌ايد و نيز نمي‌دانم آيا اصلاً عيدي امين را مي‌شناسيد يا فقط نامش را اتفاقي از كسي شنيده‌ايد اما در همين چند جمله فارغ از صحت و سقم نظر جنابعالي درباره كانديداها و وزراي مورد نظر رهبري، چنان تناقض عجيب و غريبي وجود دارد كه هوش از سر آدمي مي‌برد، و اگر جنابعالي ـ با هر شعبده‌اي كه بلديد ـ تنها بتوانيد يك جمع منطقي ساده ميان اين دو بخش از سخنانتان بزنيد، ما را بس!
اگر حكومت و حاكميت در كشور ما آن‌گونه است كه تصوير كرده‌ايد، پس چگونه است كه نه كانديداي مورد نظر ايشان به رياست‌جمهوري مي‌رسد و نه وزراي مورد نظرشان به وزيري و نه آن يك دستي كه مطلوب ايشان است تحقق مي‌يابد؟ اين چگونه حكومت فردي و ديكتاتوري و غيردموكراتيك است كه گويي همه امور آن براساس فعاليت نهادهاي قانوني و نيروهاي سياسي مختلف حاضر در صحنه پيش مي‌رود؟ اين ‌چگونه شباهتي با عيدي امين و قذافي است كه كانديداي مورد نظر ايشان براي رياست‌جمهوري- به زعم جنابعالي- بايد حداكثر به يك مسئوليت درجه دومي قناعت كند؟ و اما جالبتر و خوشمزه‌تر از همه اينكه بعد از آن كه مي‌گوييد چنين و چناني كه شما مي‌خواستيد نشد، گويي ناگهان همه اينها از ذهنتان محو مي‌شود و خطاب به رهبري مي‌فرماييد: «ببينيد براي حل مشكل فقر در جامعه چطور راه برعكس را رفته‌ايد و يك دولت خروس جنگي و خط و نشان بكش براي مردم دنيا سر كار آورده‌ايد.» وقتي اين گونه پراكنده گويي و احكام و عبارات متناقض در صحبتهاي شما به چشم مي‌خورد آيا واقعاً به بنده اين حق را نمي‌دهيد گذشته از همه اين مسائل، نگران حال شما باشم؟
در اينجا براي آن كه ارزش و عمق سخنان و ادعاهاي جنابعالي روشن شود، بد نيست اشاره‌اي به نكته‌اي ديگر در همين زمينه داشته باشم. از آنجا كه خواسته‌ايد، سبك و سياق و اساساً نوع تفكر و بينش رهبري را از همان ابتداي انقلاب، غير دموكراتيك و كاملاً فردي و استيلاجويانه به تصوير بكشيد، اين‌گونه نوشته‌ايد كه «خاطرتان هست وقتي رئيس‌جمهوري شديد دنبال نخست‌وزيري بوديد كه از شما حرف‌شنوي داشته باشد. به همين دليل آقاي مهدوي‌كني را كنار گذاشتيد و مهندس موسوي را كه در آن روزها جواني از حزب خودتان و فاميل‌تان بود، نخست‌وزير كرديد.»
واقعاً عذر مي‌خواهم از اين كه چنين جمله‌اي را بر زبان جاري مي‌كنم ولي باور كنيد چاره‌اي را جز اين برايم نگذاشته‌ايد كه بگويم يا خيلي از قضايا پرت هستيد يا خودتان را به پرت و پلاگويي زده‌ايد و يا خداي ناكرده آلزايمر گرفته‌ايد. اين كه ديگر اظهرمن‌الشمس است كه كانديداي اول آيت‌الله خامنه‌اي براي نخست‌وزيري، آقاي مهندس موسوي نبود بلكه آقاي دكتر ولايتي بود. دومين فردي هم كه در جلسه غيرعلني مجلس براي نخست وزيري وي رأي گيري به عمل آمد و البته رأي نياورد، آقاي مهندس غرضي بود. اي كاش مثلاً مي‌گفتيد ايشان براي آن كه چه و چه شود، آقاي ولايتي و غرضي را براي نخست‌وزيري در نظر گرفتند، آن وقت لااقل موضوعي براي بحث حول و حوش آن وجود داشت ولي از آنجا كه صرفاً در انديشه تخريب هستيد، ولو با به هم بافتن مطالب خلاف واقع، همين كه دورادور چيزهايي درباره نسبت خويشاوندي ميان آيت‌الله خامنه‌اي و مهندس موسوي شنيده‌ايد، خواسته‌‌ايد از آن كمال بهره را ببريد و چنين است  كه الحق‌و‌الانصاف چنان جمله‌اي از خود صادر كرده‌ايد كه آدمي مي‌ماند چه بگويد و اصلاً با كه بگويد.
آقاي مهندس ميرحسين موسوي در حقيقت كانديداي مجلس براي نخست‌وزيري بود. اگر خواستيد بفهميد كه چگونه ايشان در چنين موقعيتي قرار گرفت و چرا كانديداهاي اول و دوم رئيس‌جمهور وقت مورد تصويب نمايندگان دوره اول واقع نشدند، مي‌توانيد با جناب آقاي مهندس بهزاد نبوي صحبت كنيد. ايشان از سير تا پياز اين قضيه و از جيك تا پوك اين قصه را باز خواهد گفت چراكه در اين ماجرا بسيار فعال بود. اگر هم تمايلي به شنيدن مسائل سياسي و تاريخي كشورتان نداريد و بيشتر دوست داريد اوقات خود را در امور ديگري صرف كنيد، حداقل نگاهي گذرا به خاطرات جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني در سال 60 (عبور از بحران) بياندازيد. در آنجا سرنخهايي پيرامون ماجراي انتخاب نخست‌وزير در دوره اول رياست‌جمهوري آيت‌الله خامنه‌اي وجود دارد كه خواندن آنها براي شما كه گويا قصد داريد هرازگاهي خودي نشان دهيد مفيد خواهد بود و باعث مي‌شود تا اين‌گونه باصطلاح توي اوت نزنيد. (حال كه سخن به اينجا رسيد و ذكر خيري از جناب مهندس بهزاد نبوي شد، اجازه مي‌خواهم داخل همين پرانتز و دور از چشم ديگران، يكي از معماهاي ذهني خود را مطرح كنم بلكه جنابعالي رمز گشايي بفرماييد. در سالهاي ابتدايي انقلاب، سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي و بويژه جناح چپ آن به زعامت آقاي مهندس بهزاد نبوي با نهضت آزادي ايران، مثل كارد و پنير بودند طوري كه سايه نهضت ازادي را با كاتيوشا مي‌زدند. تا اينجا البته مسئله‌اي نيست. صرفاً اختلافي است كه بين دو تشكل سياسي وجود دارد. آنچه معماي ذهني بنده است اين كه چگونه مي‌شود جنابعالي در آن زمان هم عضو نهضت آزادي بوديد و كنار دست جناب دكتر ابراهيم يزدي و هم يار غار جناب مهندس بهزاد نبوي؟ توضيحاً عرض مي‌كنم كه اين ارتباط با آقاي نبوي صرفاً با طرح يك رفاقت و دوستي شخصي دوجانبه حل نمي‌شود. چرا؟ به اين دليل كه جنابعالي در مشاغل و مسئوليتهاي دولتي نيز در كنار ايشان بوديد. هنگامي كه ايشان وزير صنايع سنگين شد، شما نيز در مقام معاون وزير و رئيس سازمان نوسازي و گسترش صنايع ايران ‌ـ كه مسئوليتي بسيار مهم و حساس بود و صدها شركت و كارخانه بزرگ و كوچك را زير نظر داشت ـ مشغول كار شديد و سالها نيز در اين مقام بوديد. اين در حالي بود كه اين جمع سياسي، به هيچ وجه در آن زمان با حضور افرادي كه نه مخالف، بلكه ناهماهنگ و ناهمخوان با آنها بودند در مقامات و پستهاي سياسي موافقت نداشت. نمونه بارز اين نوع تفكر و رفتار را در ماجراي انتخاب نخست‌وزير بعد از رياست‌جمهوري آيت‌الله خامنه‌اي مي‌توان مشاهده كرد. پس از آن نيز در كابينه مهندس موسوي كه ابتدائاً با حضور افرادي از دو طيف به اصطلاح چپ و راست تشكيل شده بود، آن قدر فتيله اختلافات را بالا كشيدند كه در نهايت منجر به استعفا و خروج وزراي طيف راست از كابينه شد و يكدستي بر آن حاكم گرديد. حال بماند ماجراي اختلافات و دسته‌بنديهايي كه در حزب جمهوري اسلامي پيش آمد و شد آنچه شد. به هر حال از اين كه به حاشيه رفتم عذر مي‌خواهم و پيشاپيش نيز از جنابعالي به خاطر حل اين معما، كمال تشكر را دارم.)
البته هرچند كه در طرح موضوع نخست‌وزيري مهندس موسوي، به اوت زديد، اما اتفاقاً مروري بر همين قضيه مي‌تواند نكات جالبي را در برداشته باشد. همان‌طور كه عرض شد پس از آن كه دو كانديداي اصلي رئيس‌جمهور وقت براي نخست‌وزيري، مقبول مجلس واقع نشدند، به هر تقدير مشخص شد كه نظر اكثريت نمايندگان در مورد نخست‌وزيري مهندس موسوي، مثبت است. به تعبير جنابعالي، مهندس موسوي در آن هنگام «جواني» از حزب جمهوري اسلامي بود كه طبعاً براي تصدي پست نخست وزيري چندان هم مورد تأكيد حضرت امام در آن برهه از زمان قرار نداشت. از سوي ديگر آيت‌الله خامنه‌اي به عنوان يكي از ياران باسابقه امام، عضو اوليه شوراي انقلاب، دبيركل حزب جمهوري اسلامي، امام جمعه پايتخت به انتخاب امام، نماينده امام در شوراي عالي دفاع، جانباز انقلاب و در نهايت رئيس‌جمهور منتخب مردم و مورد تأييد امام از جايگاه و موقعيت بالايي برخوردار بود. اگر خصوصيات فردي و اخلاقي آيت‌الله خامنه‌اي آن‌گونه كه شما تصوير كرده‌ايد بود، حداقل اين بود كه ايشان مي‌بايست با توجه به موقعيت شخصي و اختيارات حزبي و حكومتي، وارد يك كشاكش گسترده با مجلس مي‌شد تا حرف و نظر خود را درباره كانديداهاي اول و دوم خويش به كرسي بنشاند. بويژه آن كه در آن زمان اكثريت نمايندگان مجلس را اعضاي حزب جمهوري اسلامي تشكيل مي‌دادند و ايشان از حيث دبيركلي حزب نيز قادر به اعمال فشار بر آنها بود. اما هيچيك از اين اتفاقات نيفتاد بلكه ايشان با محترم شمردن نظر اكثريت مجلس، آقاي مهندس موسوي را به عنوان نخست‌وزير معرفي كرد و در مراحل بعدي نيز كمال همكاري و مساعدت را با ايشان داشت. البته اگر بخاطر داشته باشيد در قانون اساسي قبل از سال 68، حوزه مسئوليتهاي رياست‌جمهوري و نخست‌وزيري به نوعي تنظيم شده بود كه گاهي به دليل سكوت قانون يا ابهامات يا اشكالات موجود در آن، مسائلي در روال كارها و انجام وظايف به وجود مي‌آمد. توصيه مي‌كنم اگر فرصت و فراغتي يافتيد، نگاهي به مفاد قانون اساسي قبل از سال 68 بياندازيد تا به ريشه بعضي از اختلافات بهتر آگاهي يابيد، هرچند اين سخن به معناي آن نيست كه در طول كار، اختلافات سليقه‌اي و ديدگاهي و روشي ميان رئيس‌جمهور وقت و نخست‌وزير به وجود نيامده است اما موكول كردن تمام مسائل به اين قضيه، نمي‌تواند مطابق واقع باشد.
انتخابات رياست‌جمهوري سال 76 نيز برهه ديگري است كه توجه به فعل و انفعالات سياسي در آن، نقش رهبري را در هر چه بيشتر رقابتي شدن آن به نمايش مي‌گذارد. در آن زمان جناح چپ پس از عدم موفقيت در به صحنه كشاندن مهندس موسوي و سپس به دليل امتناع آقاي سيدمحمد خاتمي از حضور در اين صحنه، با بحران فقدان كانديدا مواجه شد و در واقع همه چيز مهيا بود براي پيروزي كانديداي مطرح جناح راست كه البته عده‌اي سعي داشتند ايشان را كانديداي منحصر به فرد مورد نظر رهبري نيز جلوه دهند. آيا اگر آيت‌الله خامنه‌اي خواستار ادامه همان وضعيت بود، اين امكان براي ايشان مهيا نبود؟ چطور شد كه روال و روند انتخابات به گونه‌اي ديگر شد و رقابتي جدي در گرفت. چه خوب است اگر آقاي خاتمي، اينك پس از فراغت از مسئوليت رياست‌جمهوري اين نكته را بازگويد كه چرا در ابتدا از ورود به صحنه انتخابات امتناع داشت، چگونه شد كه چندي بعد با شور و نشاط وارد اين عرصه گرديد.
در نهمين دوره انتخابات رياست‌جمهوري كه اخيراً شاهد آن بوديم نيز علي‌رغم آن كه عده‌اي مشتاق يكسويه شدن آن بودند، مجدداً رهبري با اتخاذ يك تدبير مناسب اجازه بروز چنين وضعيتي را نداد. به اين نكته هم حتماً توجه داريد كه آقاي دكتر معين كانديداي حزب مشاركت، فردي نبود كه مواضع سياسي او و حزبش ناشناخته باشد. اتفاقاً جالب اينجاست كه رد صلاحيت اوليه ايشان توسط شوراي نگهبان و تبليغات مثبت و منفي كه در اين باره صورت گرفت باعث شده بود تا ايشان با بهره بردن از اين رانت تبليغاتي، به چهره‌اي مطرح در ميان كانديداها تبديل شود. با اين همه، آيت‌الله خامنه‌اي خواستار حضور ايشان در صحنه انتخابات شدند و چه بسا كه اين تصميم، باعث دلخوري يا حتي عصبانيت عده‌اي هم گرديد. در طول زمان رقابتها نيز امكانات تبليغاتي نظام به طور مساوي در اختيار تمامي كانديداها قرار گرفت و در نهايت نيز انتخاباتي كاملاً رقابتي برگزار شد. البته در اين انتخابات، كانديداي مورد نظر شما نتوانست رأي اكثريت جامعه را به خود اختصاص دهد اما اين نبايد باعث شود تا از روي عصبانيت، همه چيز را زير سئوال ببريد. اخلاق شكست و اخلاق پيروزي، جزو ملزومات دموكراسي و انتخابات است. در يك دوره، اين حزب و جناح مورد توجه اكثريت مردم قرار مي‌گيرد و در دوره‌اي ديگر آن گروه و طيف. اين يعني دست به دست شدن قدرت در چارچوب يك نظام انتخاباتي. نه آن كه برنده انتخابات شده است بايد چنين بيانگارد كه براي هميشه و به هر نحو و طريق ممكن در اين وضعيت باقي خواهد ماند و نه آن كه بازنده انتخابات بوده، بايد در انديشه به هم ريختن كافه باشد.
البته بيان اين مسائل به معناي آن نيست كه بنده معتقد باشم اينك ما در وضعيت سياسي بي‌عيب و نقص و ايده‌آلي به سر مي‌بريم. بايد اشكالات كار را پيدا كرد و درصدد رفع آنها برآمد. اما به اين نكته هم توجه داشت كه ساماندهي امور سياسي، كار سهل و ساده‌اي نيست. نفس پيچيدگيهاي سياست از يكسو و از سوي ديگر حضور نيروها و طيف‌ها و عقايد و سلائق مختلف در اين صحنه، و علاوه بر اينها، دخالتهاي آشكار و پنهان بيگانگان در امور داخلي و بين‌المللي كشورمان، از جمله مشكلات كار در اين زمينه به شمار مي‌آيند.
جناب آقاي سازگارا !
هنگامي كه مي‌فرماييد: «تكليف امثال من روشن است. به دنبال تغيير قانون اساسي فعلي و تدوين يك قانون اساسي دموكراتيك مبتني بر اعلاميه جهاني حقوق بشر هستيم. نقطه شروع اين كار را هم برگزاري يك رفراندوم آزاد با نظارت نهادهاي بين‌المللي براي تعيين تكليف قانون اساسي فعلي مي‌دانيم.» در واقع هدف و مأموريت جنابعالي براي تمامي كساني كه حتي اندكي آگاهي از مسائل سياسي دارند، كاملاً روشن و آشكار مي‌گردد. اما با اين همه، از آنجا كه بسيار دم از دموكراسي مي‌زنيد، حداقل آن است كه مختصر آگاهي نيز نسبت به آن داشته باشيد تا حداقل خودتان بدانيد به دنبال چه مي‌گرديد.
به عنوان مثال، جنابعالي در جايي از اين نامه، قيافه يك نوستراداموس وطني را به خود گرفته و «تضادهايي» كه بر اثر روي كار آمدن دولت جديد در ميان نيروهاي مختلف سياسي فعال كشور درخواهد گرفت را برشمرده‌ايد و لابد هم كلي احسنت و آفرين به خود گفته‌ايد و به اين همه هوش و ذكاوت، مباهات فرموده‌ايد. بنده اصلاً كاري به درست و غلط بودن پيش‌بيني‌ها و تحليلهاي جنابعالي در اين زمينه ندارم. فقط و فقط مي‌خواهم عرض كنم همين كه مي‌گوييد چه گروهي آمده، چه گروهي رفته، چه كسي با چه كسي برخورد خواهد كرد، چه دسته‌بنديهايي به وجود مي‌آيند، چه دسته‌بنديهايي دچار تجزيه مي‌شوند، چه كسي اختلافات را تشديد مي‌كند، چه كسي در فكر چه تدبيري براي به دست آوردن قدرت بيشتر در آينده است و قس علي هذا، اينها همه نقض غرض آن فرضيه اصلي جنابعالي است كه سعي داريد حكومت را يك حكومت مطلقه فردي و غيردموكراتيك و مثلاً مشابه حكومت عيدي امين و قذافي معرفي كنيد. در واقع اينها كه جنابعالي زحمت كشيده و موفق به كشف آنها شده‌ايد، جزئي از دموكراسي به شمار مي‌آيد.
ببينيد! براي اين كه متوجه شويد اجازه دهيد اين طور بگويم. فرض كنيم جنابعالي موفق شديد تكليف و مأموريتي را كه برعهده داريد به انجام رسانده و تحت نظارت «نهادهاي بين‌المللي»، مثلاً يك نظام دموكراتيك به تعبير خودتان در ايران مستقر سازيد. آيا فكر مي‌كنيد ديگر از اين‌گونه كشاكش‌ها و كشمكشها براي تصاحب قدرت وجود نخواهد داشت؟ بي‌ترديد در آن زمان هم شاهد ائتلافها و اختلافها، آمدنها و رفتنها، مذاكره‌ها و مناقشه‌ها، قانونمنديها و خلاف قانون عمل كردنها، چپ‌رو‌ها و راست‌روها، تندروها و كندروها و خلاصه شلوغي بازار سياست خواهيم بود و البته اينها همان چيزهايي است كه جنابعالي موفق به كشف آنها در زمان حاضر نيز شده‌ايد. مسئله‌اي كه مي‌ماند اين است كه چطور است همه اين قضايا اگر در يك حكومت تشكيل يافته تحت «نظارت بين‌المللي» باشد هيچ ايراد و اشكالي ندارد اما اگر در يك حكومت اسلامي به چشم بخورد، سرتاپا عيب و ايراد و اشكال است؟
البته مشكل شما و امثال شما، به يك مسئله ريشه‌اي‌تر و اساسي‌تر برمي‌گردد. حقيقت آن است كه علي‌رغم تمامي شعارهايي كه درباره دموكراسي مي‌دهيد، شاكله ذهني و فكري شما كاملاً توتاليتريستي است و متأسفانه قادر به تغيير و تحول در آن هم نيستيد. به همين دليل نيز اساساً نمي‌توانيد مسائل متنوع و مختلف موجود در كشور را از يكديگر تجزيه كنيد، مسئولان هر بخش را همراه با حوزه مسئوليت و اختياراتشان در نظر بگيرد و از هريك به مقتضاي مسئوليتشان پاسخ بخواهيد. لذا چون قدرت درك اين گونه تنوعات و جزئيات را نداريد، همه مسائل و تمامي قضايا را اعم از كوچك و بزرگ، به رهبري نسبت مي‌دهيد و او را مسئول ريز و درشت تمامي آنچه در كشور مي‌گذرد، به شمار مي‌آوريد.  به همين دليل نيز دچار تناقضهاي عجيب و غريبي در تجزيه و تحليل مسائل و تشريح آنها براي جامعه مي‌شويد. از يك طرف مي‌گوييد همه بايد در چارچوب قانون اساسي عمل كنند و همه امور بايد وفق قانون پيش برود و از سوي ديگر هر اشكال و ايرادي در كشور به چشم بخورد، به گونه‌اي راجع به آن صحبت مي‌كنيد كه انگار هيچ مسئول ديگري در اين كشور وجود ندارد و بنابراين جلوگيري از بروز آن يا وظيفه مرتفع‌ ساختن آن وظيفه مستقيم رهبري بوده است. از قرار معلوم تكليفتان با خودتان هم معلوم نيست.  اينك كه رهبري مرتباً بر رعايت چارچوبهاي قانوني تأكيد مي‌ورزد و بارها نيز خاطرنشان ساخته‌اند كه همگي و حتي رهبري بايد در محدوده اختيارات قانوني خود عمل كنند، شعاري تحت عنوان اختيارات و عملكردهاي فراقانوني رهبري را درست كرده و مانند ورد بر زبان داريد و تكرار مي‌كنيد، حال اگر ايشان طبق نگاه توتاليتريستي امثال شما بخواهد در هر ريز و درشتي دخالت كرده و مستقيماً به اصلاح وضعيت بپردازد، آن‌گاه معلوم نيست چه خواهيد كرد.
به عنوان نمونه نوشته‌ايد: «در هشت سال گذشته، وقت مملكت را تلف كرديد. نيروهاي نظامي و امنيتي را وارد سياست كرديد و...». گذشته از شعارهاي كذايي كه آن را از بر كرده‌ايد و سر مي‌دهيد، در همين جمله شما، نوع نگاه به سياست و دولت معلوم است. انگار اگر فردي رئيس‌جمهور شد و يا حزب و گروهي، قوه مجريه يا مقننه را طي انتخابات به دست گرفت، ديگران همه بايد زمين ادب را ببوسند و از صحنه خارج شوند در حالي كه اصلاً اين‌گونه نيست. ديگ جوشان سياست، همچنان مي‌جوشد و غل مي‌زند. رقابتها پايان نمي‌پذيرد. حتي چه بسا كه كارشكنيها و چوب لاي چرخ گذاشتنها و تبليغات منفي و غيره و غيره هم وارد كار شود. توپخانه‌هاي مطبوعاتي طرفين، عليه يكديگر شليك مي‌كنند، رفقا و رقبا در همراهي يا مخالفت با مسئولان سخن مي‌گويند، مصاحبه مي‌كنند، مقاله و يادداشت مي‌نويسند، گردهمايي و همايش مي‌گذارند، ياركشي مي‌كنند، زيرآب زني مي‌نمايند (!) و خلاصه هرآنچه از دستشان برآيد كوتاهي نمي‌كنند. من اصلاً با خوب و بد اين كارها، كار ندارم. فقط مي‌خواهم بگويم جنابعالي به دليل حاكميت همان نگاه توتاليتريستي بر فكر و ذهنتان اساساً قادر به تشخيص اين تنوعات نيستيد. البته آن هدف و تكليف و مأموريتي كه بر عهده خود مي‌دانيد نيز مزيد بر علت شده و تمامي اين قضايا را يكدفعه و يك‌جا متوجه رهبري مي‌كنيد. به اين ترتيب خيال خودتان را نيز از فكر كردن و تأمل و انديشيدن راجع به مسائل گوناگون و ريشه‌يابي آنها و سپس ارائه راه‌حل‌هاي سنجيده و منطقي براي حل معضلات، بكلي راحت كرده‌ايد. وقتي يك راه‌حل كلي داريد كه مي‌توانيد هر مسئله‌اي را با آن حل كنيد، ديگر چه نيازي به فكر كردن و انديشيدن؟ اما از بنده بشنويد و مطمئن باشيد كه از دل اين چارچوبه فكري كه شما و امثال شما داريد، دموكراسي متولد نخواهد شد، هرچند كه به اسم دموكراسي بار برداشته باشيد.
جناب آقاي سازگارا !
سعي من در اين مقال بر آن بود تا بحث را درچارچوب يكسري كليات محدود سازم، هرچند بعضاً به جزئياتي نيز پرداخته شد، و اميدوارم به اين ترتيب توانسته باشم اندكي از پيچيدگيهاي دنياي سياست را براي جنابعالي بازگو نمايم. البته در نامه شما به مسائلي در زمينه‌هاي سياسي، اقتصادي، بين‌المللي و غيره نيز اشاره شده است كه در صفحات مطبوعات و سخنرانيها و گردهماييها نيز به وفور مي‌توان از اين دست مطالب را مشاهده و مطالعه كرد. جنابعالي نيز مي‌توانيد با مطالعه تعدادي از اين مقالات كه توسط افرادي با ديدگاههاي مختلف به رشته تحرير درآمده است، بر دانش و آگاهي خود در مورد آنها بيافزاييد.
و اما توصيه پاياني اينجانب به شما آن است كه كمي بيشتر راجع به آن «تكليفي» كه برعهده گرفته‌ايد، انديشه كنيد. اين را فقط و فقط براي خودتان مي‌گويم. ببينيد تا همين‌جا اين تكليف چقدر بر فكر و زبان شما تأثير گذارده و آن را به افكار و اهداف و حتي ادبيات «ناظران بين‌المللي» شبيه ساخته است. گذشته از تكرار تهمت‌زنيهاي آنها به ايران در مورد تروريسم، درباره موضوع انرژي اتمي نيز به گونه‌اي سخن گفته‌ايد كه هيچ حقي را براي مردم ايران در اين زمينه قائل نيستيد: «ديديد چگونه چند سال حركت ديپلماتيك كشور براي جذب اروپا، ظرف يك ماه از دست رفت» و سپس در حالي كه آقاي احمدي‌نژاد در نطق خود در سازمان ملل، بيشترين حسن نيت ممكن را در مورد مسائل هسته‌اي به خرج داده و حتي از ديگران دعوت به مشاركت در طرح‌هاي اتمي ايران كرده است- كه طبعاً امكان حداكثر نظارت آنها را بر جزئيات فعاليتهاي اتمي كشورمان نيز به وجود مي‌آورد- همچنان جنابعالي همنوا با ديگران به محكوميت اين طرح پرداخته‌ايد. آيا جز اين است كه جنابعالي براساس تكليفي كه بر دوش گرفته‌ايد، خواستار تسليم محض و بي‌قيد و شرط مردم ايران در برابر زورگوييهاي اروپا و آمريكا هستيد؟  
متأسفانه بايد بگويم از فحوای کلی حرفهای شما و امثال شما چنين استنباط مي‌شود که مشکل و مسأله شما اساساً دلتنگی برای دموکراسی در ايران نيست چراکه اگر چنين بود دستکم تحولات و دستاوردهای چشمگير در اين زمينه را می ديديد و در عين حال برای رفع کمبودها و کاستيها پيشنهادهايی را ارائه مي‌داديد. اما وقتی بکلی منکر همه چيز می‌شويد و با تناقض گوييهای وحشتناک سعی در تاريک نمايی مطلق وضعيت کشور داريد، اين حکايتی از تغيير و تحولات بنيانی در مبانی فکری شما دارد. البته نفس اين موضوع چيز تازه‌ای نيست و سالها پيش از اين نيز شاهد چنين تغيير مواضعی در بخشی از نيروهايی که نام و عنوان مسلمانی بر خود داشتند، بوديم. آنچه در آن برهه اتفاق افتاد ناشی از التقاط چپ در مواضع فکری و عقيدتی اين گروه (سازمان مجاهدين خلق) بود که در مراحل بعد به نفع مارکسيسم حل شد. امروز نيز التقاط راست را بوضوح ميتوان در تفکرات و عقايد کسانی ملاحظه کرد که در نهايت فرجامی جز حل شدن به نفع ليبراليسم و پذيرش تمامی ابعاد و زوايای آن نخواهد داشت. در آن زمان التقاطيون چپ به اين اعتقاد رسيده بودند که اسلام فاقد توانمنديهای علمی و عملی برای مبارزه با امپرياليسم است و اين تنها مارکسيسم است که علم مبارزه به شمار می‌آيد و لذا بايد دست از اسلام شست و تمام وکمال به سمت آن رفت. اين کار بعد از دورانی از نفاق و نيرنگ و تزوير، سرانجام عملی شد. امروز کافی است مشاهده کنيد فرجام آن مبارزان دوآتشه با امپرياليسم به کجا رسيده و چسان در آغوش گرم! امپرياليسم و کاپيتاليسم آرميده‌اند. اينک التقاطيون راست نيز بر اين اعتقادند که اسلام فاقد توانمنديهای علمی و عملی برای برپايی يک حکومت کارآمد، مردمسالار و عدالت گستر است و به همين دليل دل به ليبراليسم و دموکراسی با جوهره حقوق بشر غربی بسته‌اند. بروشنی ميتوان پيش بينی کرد که نقش و کارکرد اسلام و نيز فرجام آن نزد اينان نيز همان است که پيش از اين نزد التقاطيون چپ بود.  
اما ديديد و ديديم که علم مبارزه واقعی با امپرياليسم از دل تفکر دينی جوشيد و خط عملی و عينی مبارزه با سلطه گران از درون تفکر ناب اسلامی و توسط امام خمينی به عنوان يک مرجع دينی استمرار پيدا کرد و به نتيجه نهايی که سرنگونی يک رژيم سراپا وابسته به بيگانه بود، رسيد. حتی در آن زمان که اين علم و اين خط مبارزاتی با تمام توان به پيش می‌تاخت و صدای جوش و خروش آن در تمام عالم پيچيده بود، همچنان التقاطيون و نيز چپ شدگان و چپ روندگان در تصورات و خيالات خود، غوطه می‌خوردند و قادر به مشاهده واقعيات نبودند. به همين دليل نيز پس از پيروزی انقلاب اسلامی، بر روی آن شمشير کشيدند تا بلکه آن را از پای درآورند و به خيال خود انقلاب سوسياليستی را در اين سرزمين برپا سازند و به اين ترتيب اثبات نمايند که مارکسيسم علم مبارزه است و نه اسلام. التقاط راست نيز امروز قادر به مشاهده واقعيات نيست و تمام توان خود را به کار گرفته است تا ثابت کند که اسلام علم حکومت نيست و اين علم تنها از سرزمينهای غربی سرچشمه ميگيرد و بس. اما براستی مگر ميشود يکسره منکر واقعيات شد و به مردم چنين قبولاند که چشم بر هم گذارند و نبينند؟
 
 
ملت بزرگ ايران 27 سال است که با در نظر داشتن تجربيات گرانقدر يک سده اخير خود، حرکتی جدی را در مسير توسعه و استقلال آغاز نموده و در طول اين مدت بخوبي دريافته است كه بايد با مشكلات و مسائل موجود در اين راه دست و پنجه نرم كند. ضعفها و اشكالات داخلي را با قدرت تدبير و تجربه، مرتفع سازد و در مقابل توطئه‌ها و كارشكنيهاي خارجي نيز هوشياري و صبر و تحمل پيشه سازد. بنابراين تكليف مردم ايران روشن است. بهتر است شما هم فكري دوباره درباره «تكليف» خود كنيد.  
 
 
 
مسعود رضائي
 

 
 

 
     
 
 
      ديدگاهها:  
 

پست الکترونيک:



حروف عکس را با رعایت بزرگ و کوچکی حروف تایپ کنید

 
بازگشت

 






info[at]irHistory.ir Copyright All right Reserved