در روزنامه ايران مورخ چهارشنيه 26 مرداد 1384 مصاحبهاي با عبدالرحيم جعفري مالك سابق انتشارات اميركبير با عنوان غبار سراب و مركب به چاپ رسيده بود كه بايد به پديد آورنده آن آفرين گفت چون واضح است كه آراستن و زيبا نشان دادن گذشتهاي كه خالي از بياعتباري , خيانت و ظلم نبوده است , كار سادهاي نبوده و نيست. آن هم با چاشني مظلوم نهايي و فضاسازي درام به هر شكل وقتي ابتداي مصاحبه را خواندم براي لحظهاي آرزو كردم كاش من هم مانند آقاي جعفري در سكوت و خلوت كوي الهيه در طبقه هشتم يك آپارتمان (حتما خيلي كوچك!) مينشستم و با پشتوانه حساب بانكيام به سروصداي كتابي گوش ميدادم بگذريم پس از فضاسازي جالبي را كه براي خانه و كتابهاي آقاي جعفري انجام پذيرفته است براي هنري كردن بيش از پيش فضا (دراماتيك سابق) شرح رويت قاب عكسي آمده كه جعفري از در كنار هنرمنداني چون عزتالله انتظامي و ... نشان ميداده است.
كه صد البته ارتباط هنرمندان سينما و موسيقي با مدير اقتصادي يك موسسه انتشاراتي بر خواننده مجهول است. اولين كتابي كه ايشان در انتشارات تازه تاسيس خود چاپ كرده است كتاب نماز مرحوم ميرزا خليل كمرهاي است اما بر خلاف نظر نگارنده انتشار اين كتاب سرآغاز انتشار كتابهايي براي شكل گيري جريان روشنفكري متعهد ايران نيست بلكه اگر در آن زمان كتابي خالي از نكات مذهبي چاپ ميشد نه تنها خريداري نميشد بلكه موجبات ايجاد سوء سابقه در ذهن مردم را براي ناشر فراهم ميكرد بالطبع و كسادي بازار آينده را نويسنده از قول جعفري ميگويد: "ميخواست به همه بگويد كه كتاب فقط چاپ كتاب درسي و حسين كرد و ... نيست ما نياز به كتابها و انديشههاي نوتري هم داريم" شايد آقاي جعفري آن سالها چنين حرفي را زده باشد اما فقط در حد حرف مانده است چون چند سال بعد چنان به منافع اقتصادي چاپ و انتشار كتابهاي درسي چسبيده بود كه حتي بردر شاه نيز نتوانست آن را از چنگش خارج كند و كرور كرور ثروت ملي را به حساب بانكي خود واريز كرد.
ـ رجوع كنيد به جستجوي صبح خاطرات عبدالرحيم جعفري ـ البته همه ما ميدانيم كه از اين اقدامات تنها ارتقاي سطح آموزش كشور و كمك به دانش آموزان مناطق محروم! بوده و ان شاءا... كه گربه است! نكته ديگري كه در راستاي تجليل از خدمات فرهنگي اين مدير خودم گفته شده خريد يا واگذاري انتشارات خوارزمي و شركت كتابهاي جيبي است كه به سادگي از داستان آن صرف نظر شده و عملكردي كه در آن زمان موجب ورشكستگي و ناراحتي بسياري از ناشران, فرهنگيان و اهل قلم را فراهم كرده بود به حساب نيامده است.
با وجود در دست بودن براهين و ادله روشن در مورد مكانيزمي كه در قالب آن انتشارات اميركبير قادر بوده انتشارات كوچك، اما با آثار ارزشمند را يك به يك ببلعد در كتاب «در جستجوي صبح» ادعا ميشود كه آقاي عبدالرحيم جعفري از جمله قربانيان سانسور در رژيم پهلوي بوده است: «يكي از گرفتاريهاي بزرگ من سروكله زدن با سانسور بود. من كه ناشر فعالي بودم، هميشه خدا لااقل حدود شصت هفتاد عنوان كتاب داشتم كه براي آنها سرمايهگذاري كرده بوديم و زير دست سانسورچيان وزارت فرهنگ و هنر از اين ميز به آن ميز ميرفت... خود من به هر جا كه براي بحث و مشورت يا سخنراني درباره مسائل كتاب و كتابخواني دعوت ميشدم، از انجمن قلم و باشگاه روتاري(!) گرفته تا باشگاه معلمان و... از فرصت استفاده ميكردم و از بيان نابسامانيهايي كه دستگاه سانسور در كار نشر ايجاد ميكرد ابايي نداشتم» (صص8-917) ظاهراً آقاي عبدالرحيم جعفري صرفاً براي يافتن درمان اين معضل خانمانسوز فرهنگ كشور پايش به كلوپ مخفي روتاري باز شده است وگرنه وي نه تنها قرباني سانسور بوده، بلكه هيچ گونه ارتباطي با جريانهاي فرهنگي بيگانه از جمله فرانكلين نيز نداشته است! بنابراين اگر بپذيريم همه قربانيان سانسور در دوران محمدرضا پهلوي از دستفروشي به ناگاه رشد افسانهاي مييافتند و به تعبيري كه در كتاب آمده تبديل به رستم انتشارات ميشدند (البته رستم تجهيز شده توسط ساواك) وضعيت نشر در آن دوران نميتوانسته بد باشد و ظاهراً فقط برخي تودهايهاي نفوذ كرده به مراكز تعيين كننده رژيم پهلوي موانعي را سر راه نشر به وجود ميآوردند: (!)«بحث اداره نگارش در وزارت فرهنگ و هنر بسيار مفصل است، و يكي از گرفتاريهاي عظيم اميركبير مشكل سانسور در اين اداره بود... رئيس اين اداره شخصي بود به نام زندپور كه سوابق تودهاي داشت و به همين جهت براي حفظ مقامش سعي ميكرد تا آنجا كه ممكن است كتابي چاپ نشود كه به تريج قباي دستگاه بربخورد و او زير سئوال برود.»(ص936)
شايد جوانان و پژوهشگران معاصر كه مطالعات چنداني در مورد سوابق فراماسونري و روتاري در ايران ندارند اينگونه تصور كنند كه هر كس ميتوانسته سرش را به زير بيندازد و به گردهمآييهاي روتاريها وارد شود. در حاليكه هيچگونه شباهتي بين باشگاه روتاري كاملاً مخفي و باشگاه معلمان وجود ندارد.
همچنين به دلائلي آقاي جعفري نه در كتاب خاطرات و نه در مصاحبهها هرگز از آقاي علي خليلي مدير انتشارات ملي، آقاي مولانا مدير انتشارات دارالفكر، آقاي حسن تهراني مدير انتشارات ارشاد تهران، آقاي آذريقمي مدير انتشارات دارالعلم، آقاي مصطفي زماني مدير انتشارات پيام اسلام و ... كه دستگير و بدترين شكنجهها در مورد آنها اعمال شد، ذكري به ميان نميآورد. و باز به همان دلايل از انتشارات بعثت، فراهاني، محمدي، شركت سهامي انتشار و... كه همواره مورد هجوم ساواك واقع ميشدند و آثار قابل توجهي از آنان توقيف و ممنوعالانتشار اعلام شده بودند، نام برده نميشود. براي نمونه شركت سهامي انتشار كه با سهامداري 500 شخصيت حقيقي و حقوقي آغاز به كار كرده و داراي 200 عنوان كتاب ديني، علمي، تاريخي، سياسي و اجتماعي بود در نهايت بعد از فشارهاي فراوان در سال 1350 توسط ساواك تعطيل شد.
اما از حق نميتوان گذشت كه تنها د ر سال 57 ـ 480 عنوان كتاب توسط انتشارات اميركبير و موسسات وابسته به چاپ رسيده است يعني در اوج انقلاب و مبارزات مردم مسلمان عليه استبداد رژيم ستم شاهي آقاي جعفري سخت مشغول كارهاي فرهنگي بوده است.
ديگر مسالهاي كه در اين مصاحبه جلب نظر ميكند به ميان آمدن پاي رقيبي جدي براي انتشارات اميركبير است اين رقيب جدي كسي نيست جز بنگاه فرانكلين و چقدر تعجب كردم وقتي اين بخش از مطلب را خواندم چون تاكنون به اشتباه ! فكر ميكردم در سايه بنگاه فرانكلين و خدمت صادقانه به اين بنگاه بود كه ناشري كوچك و بي سرمايه مانند اميركبير غول آسا رشد كرد و جزو معدود سرمايه داران ايران شد.
مروري كوتاه بر سوابق اين بنگاه و همكاريهاي آقاي جعفري با آن خالي از فايده نيست.
بعد از كودتاي 28 مرداد، كاخ سفيد براي استحكام بخشيدن به سلطه خود بر ايران در سه بخش نظامي، اقتصادي و فرهنگي برنامههاي گستردهاي را پي گرفت. در زمينه نظامي، ايران به عنوان پايگاه منطقهاي، انتخاب و زير نظر مستقيم مستشاران نظامي آمريكايي (البته تماماً به پشتوانه منابع نفتي ملت ايران) انباشت اسلحه مورد نياز براي سركوب قيامها در ديگر كشورهاي تحت سلطه، آغاز شد. اقتصاد ايران با ديكته شدن اصول دوازدهگانة به اصطلاح انقلاب سفيد به محمدرضا پهلوي كاملاً متكي به نفت گرديد، زيرا كشاورزي تحت پوشش اصلاحات ارضي به صورت اساسي تخريب و صنعت وابسته و محدود «مونتاژ» جايگزين آن شد. لازم به يادآوري است كه آمريكا و قبل از آن انگليس اقتصاد همه كشورهاي تحت سلطه خود را به سمت اقتصادي مبتني بر صادرات تك محصولي سوق ميدادند تا به سهولت بتوانند آنها را كنترل نمايند. همچنين مقاومت تاريخي ملت ايران در برابر سلطه بيگانگان، ضرورت مقابله همه جانبه با بنيانهاي فرهنگي را- كه يكي از عوامل اصلي اين ايستادگي به حساب ميآمد- در دستور كار نيروهاي پيروز در كودتاي 28 مرداد قرار داد. شايد بتوان گفت كه نهادهاي فرهنگي ايجاد شده در ايران توسط آمريكاييها، بيشتر از قواي نظامي اين كشور، در تداوم سلطه بلامنازع ربع قرني آن بر ايران نقش و تأثير داشتند. براي نمونه، مؤسسه آمريكايي فرانكلين در ايران از طريق انتخاب آثاري خاص براي ترجمه، و تشويق نويسندگان داخلي به پرداختن به پژوهشها و تحقيقات مورد نظر آنها، در جهتگيريهاي كلان نشر و فضاي فرهنگي كشور نقش مستقيم و تعيينكنندهاي را ايفا ميكرد. بايد گفت متأسفانه پرداختهاي غيرمعمول و غيرقابل رقابت اين مؤسسه به نويسندگان و مترجمان به شيوههاي مختلف، از منابع مالي ملت ايران تأمين ميشد. از جمله راههاي تأمين هزينههاي اين مؤسسه آمريكايي اعطاي امتياز انحصاري چاپ كتب دبستاني از سوي شاه به «فرانكلين» بود. تدوين و چاپ كتابهاي مورد نياز مدارس سراسر كشور توسط بيگانگان، علاوه بر اينكه تحقير ملت بافرهنگ ايران به حساب ميآمد و دست كارشناسان اين كانون را براي تأثيرگذاري فرهنگي بر فرزندان اين مرز و بوم باز ميگذاشت، درآمد غيرقابل تصوري را نيز به جيب آمريكاييها و نيروهاي وابسته به آنان در داخل كشور واريز ميكرد (قابل توجه است كه مؤسسه اميركبير و فراكلين آثار متعددي را در مدح خاندان سلطنت به چاپ رساندهاند كه از آن جملهاند: «رضاشاه كبير»،«شيروخورشيد(مصاحبه با شاهنشاه)»، «فلسفه نظام حكومت شاهنشاهي»، «اصول دوازدهگانه انقلاب سفيد»، «ايران جديد در قرن بيستم»(به زبان انگليسي مملو از تمجيد و تملق از محمدرضا پهلوي و رژيم سلطنتي)، «پنجاه و پنج»، «نه كتاب پهلوي»(مجموعه شعر در مدح خاندان پهلوي) و «آريامهر شاهنشاه ايران» كه در آن از فدائيان اسلام به عنوان آدمكش و از دكتر مصدق و فاطمي به عنوان خائنان به ملت ياد ميشود).
(جالب آنكه بعد از مشاهده نشانههاي تحول در ايران و قوت گرفتن پيشبيني توفان و خيزش مردم عليه سلطه بيگانه و استبداد داخلي، فرانكلين امكانات خود را به اميركبير واگذار ميكند: «طبق دستور مؤسسه مركزي نيويورك، دو سه سالي قبل از انقلاب مهاجر (رئيس فراكلين ايران)كمكم شروع كرد به فروش و واگذاري بعضي از اموال و امتيازات مؤسسه فرانكلين ازجمله امتياز كتابها و سرقفلي فروشگاههاي شركت كتابهاي جيبي... با مطالعات و آمد و رفت و مباحث بسيار با بچهها تصميم گرفتيم كليه سهام شركت كتابهاي جيبي را كه شامل سرقفلي فروشگاهها و موجودي كتابها و امتياز چاپ آنها بود بخريم و خريديم.»(ص444)
در مطالعه پيرامون عملكرد فرانكلين در ايران آنچه بيش از همه جلب توجه ميكند تسليم محض بودن شاه در برابر اين بنگاه فرهنگي بيگانه است. محمدرضا پهلوي علاوه بر اعطاي امتياز انحصاري چاپ كتب دبستاني به فرانكلين، امتياز چاپ كتب دبيرستاني را نيز به چند مؤسسه ايراني مرتبط با اين مؤسسه آمريكايي واگذار ميكند، تا آنجا كه غلامرضا پهلوي نيز با اين ناشران ايراني نميتوانست رقابت كند. در واقع بياراده بودن پهلوي دوم در برابر كودتاگران به قدرت رساننده وي، موجب فربه شدن فرانكلين و عوامل ايراني مرتبط با آن ميشود. به عبارت ديگر، حتي هزينه به خدمت بيگانه درآمدن عوامل اجرايي ايراني نيز از محل امتيازات ويژه آريا مهري تأمين ميشده است. البته واگذاري امر مهم سياستگذاري فرهنگي جامعه به فرانكلين و عوامل اجرايي بومي آن، آن هم به خفت بارترين وجه، اعتراضات بسياري از مطبوعات و صاحبان انديشه و فرهنگ را در آن زمان به دنبال داشت).
آقاي عبدالرحيم جعفري- نخستين مدير انتشارات اميركبير- به اعتراف خودش در كتاب خاطرات - داراي تحصيلاتي در سطح ابتدايي است و حتي توان نگارش متن بسيار ساده چند سطري را نيز ندارد و امور خدماتي مؤسسات وابسته به بيگانه را آن هم عمدتاً با انگيزه اقتصادي، پي ميگرفتهاست.
از سوي ديگر محمدرضا پهلوي كه عمدتاً بعد از كودتاي 28 مرداد و تشكيل دستگاه سركوبگر هر نوع آزاديهاي اجتماعي و سياسي توسط آمريكا (ساواك) و استفاده از چاقوكشان و چماقداراني چون شعبان جعفري (معروف به شعبون بيمخ) چهرهاي به شدت ضدفرهنگي و منفور يافته بود، در بخش سانسور آثار مكتوب و سركوب شديد صاحبان انديشه و نظر، تمايل داشت تا امور مربوط به كنترل ابتدايي و اوليه آثار اهل قلم را به مؤسسات ظاهراً غيردولتي واگذار كند تا آنان اين مهم را در چارچوب مسائل درون صنفي حل و فصل نمايند. ازسوي ديگر، نهادهاي آمريكايي فعال در حوزه فرهنگ مايل بودند مجريان بومي قدرتمندي را در خدمت گيرند تا آنان به عنوان پوششي ظاهري سياستهاي كلان مدنظر را به اجرا گذارند. پيوند اين دو خاستگاه در عرصه نشر، رشد ناگهاني مجرياني چون مدير انتشارات اميركبير را به دنبال داشت. در واقع آقاي عبدالرحيم جعفري يا همان آقاتقي معروف چاپخانه علمي، در بخش نشر همان نقشي را ايفا ميكرد كه خُرّم شاگرد آسفالتكار بعد از تبديل شدن به بزرگترين پيمانكار در بخش خدمات برعهده داشت و همچنين هژبر يزداني در بخش صنعت. ويژگي مشترك اين گونه معتمدان دربار، بيسوادي و حرفشنوي صرف آنان بود. البته بايد اذعان داشت كه اين قبيل مجريان با وجود نداشتن تحصيلات، از توان مديريتي مناسبي براي اجراي وظايف محوله برخوردار بودند. بنابراين تشكيلات پليس مخفي شاه (ساواك) كه نقش اصلي را در سركوب صاحبان انديشه و فكر داشت در كنار ساير برنامههاي خود طرحي را به طور جدي پي گرفت تا مسئوليت اوليه سانسور را متوجه صنف ناشران نمايد. (خودسانسوري) بدينمنظور، طرح ايجاد چند مؤسسه بزرگ انتشاراتي و انحلال يا خريد ناشران كوچك در دستور كار قرار گرفت. مسئولان ساواك معتقد بودند كه اگر با چند مؤسسه بزرگ انتشاراتي طرف باشند و كادرهاي دستگاه سانسور خود را در اين چند مؤسسه پخش كنند، اعتبار رژيم پهلوي در زمينه وضعيت بيان انديشه تا حدودي ترميم خواهد شد. به همين دليل نيز مدير وقت مؤسسه انتشاراتي اميركبير متعهد شده بود اولاً افراد توانمندي را در زمينه كنترل محتوايي آثار به خدمت گيرد. ثانياً ناشران كوچك را با تحريك اشتهاي مالي آنها از ميدان به در كند. ثالثاً نويسندگان را راساً از طريق تهديد به چاپ نكردن اثرشان و تطميع از طريق انعقاد قراردادهاي امتيازي وابسته به خود كند و از به اصطلاح هرز پريدن آنان جلوگيري به عمل آورد.
در چارچوب اين سياست طولي نكشيد كه انتشارات اميركبير با خريداري انتشارات قديمي چون ابنسينا، كتابهاي جيبي ، خوارزمي و ... عملاً به يك غول انتشاراتي مبدل شد. البته تسهيلات لازم بدين منظور از يك سو در زمينه مالي توسط شركت ملي نفت و كتابخانه پهلوي تأمين ميشد و از سوي ديگر فشار ساواك بر ناشران، از مقاومت آنان در برابر ترك حرفه خود ميكاست و نهايتاً در مقابل اميركبير تسليمشان ميساخت. براي نمونه، دستگيري دو نفر از صاحبان نشر- آقايان كاشيچي از انتشارات گوتنبرگ و گوهرخاي از انتشارات سپهر- اگرچه ظاهراً به علل ديگري صورت گرفت ولي در زندان براي آنها آشكار شد كه دستگيري آنها با مقاومتشان در برابر فروش مؤسسات انتشاراتي خود بيارتباط نبوده است.(كتاب «قتل عام قلم و انديشه»، سال 57، ص115)
اشاراتي كه در كتاب خاطرات عبدالرحيم جعفري به خودسانسوري ميشود گوياي موفقيتآميز بودن طرح ساواك در واگذاري امور مربوط به برخورد با نويسندگان به ناشران منتخب است: « آقاي ايرج افشار روزي مرا به چاپخانه بهمن كه مجله راهنماي كتاب به مديريت او در آنجا چاپ ميشد براي مشورت درباره ادامه چاپ كتابي كه زير نظر او در آن چاپخانه چاپ ميشد دعوت كرد. اين كتاب روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه بود كه او تصحيح كرده و نيمهكاره مانده بود، و مطالبي هم به ضد سلطنت داشت. پس از مشورت و حذف بعضي از كلمات قرار شد كه هزينه چاپ كتاب را اميركبير بپردازد.»(صص500-499)
در مورد ارتباط با دربار بدون آنكه نيازي به مرور اسناد و مدارك و نيز نامههاي بر جاي مانده از آن دوران باشد - كه دلالت مسلم بر وجود رابطه دارند- و حتي بدون توجه به نقشي كه براي اميركبير در نظر گرفته شده بود (كه عليالقاعده بدون هماهنگي با محمدرضا پهلوي به هيچ وجه ممكن نبود) در چند فراز از كتاب «در جستجوي صبح» - خاطرات جعفری - به رقابتهاي اقتصادي دروني حلقه وابسته به دربار اشاره ميشود و در چارچوب مواردي از آنها آقاي عبدالرحيم جعفري با شاهپور غلامرضا در مقابل يكديگر قرار ميگيرند. برخلاف انتظار، تنها ناشري كه توسط ساواك مسلح به سلاح كمري شده بود به پيروزي ميرسد و عملا اذعان مينمايد كه وي ميبايست با كانونهايي به مراتب قدرتمندتر از شاهپور غلامرضا مرتبط بوده باشد: «همانطور نشسته بودم و دنبال حل معما ميگشتم. يادم افتاد شاهپور غلامرضا در «شركت تمدن بزرگ» كه اكبر آقا علمي و چند ناشر مخصوصاً «برادران» و چند روزنامهنويس و چاپخانهدار در آن شريك بودند سهامدار بود و در حقيقت يكي از شركاي عمده شركت بود... به اعتبار شريك بودن شاهپور غلامرضا سعي ميكردند وزير آموزش و پرورش را در فشار بگذارند كه چاپ و نشر كتابهاي درسي به آنها واگذار شود و سرانجام هم وزارت آموزش و پرورش چاپ و نشر چند كتاب مربوط به كلاسهاي سالمندان را به آنها واگذار كرد تا شاهپور هم راضي شود.»(ص715) اين واقعيت كه قدرت حمايت كننده از مديريت وقت اميركبير از جايگاه بسيار بالاتري برخوردار بوده كه چاپ پرسود كتابهاي درسي همچنان در انحصار وي باقي ميماند و شاهپور غلامرضا از انجام اين كار بسيار پرمنفعت محروم ميشود مؤيد جايگاه پشت پرده مدير انتشارات اميركبير است، نمونه ديگري از درگيري با شاهپور غلامرضا اينگونه روايت شده است" نشستم به مشورت كردن با دوستان، كه چه كنم؟ همه معتقد بودند كه به آن قيافه وارفته و شل و ول حرف زدن والاحضرت (عليرضا) نگاه نكنم، اگر موافق ميلش عمل نكنم بلايي سرم خواهد آورد... تصميم گرفتم جا خالي نكنم، هر طور كه ميخواهد بشود.» (صص719- 717) كه برحسب اتفاق هيچ طوري هم نشد.
به راستي خواننده گرامي حق دارد تا از اين همه هم سويي با انقلاب اسلامي مردم ايران شگفت زده و انگشت به دهان بماند.
نوع عملكرد آقاي عبدالرحيم جعفري در زمينه خدمت رساني به دربار، حتي در آستانه شكلگيري خيزش سراسري ملت ايران و در اوج سركوبها و دستگيريهاي گسترده، خود به حد كفايت گوياست: «وزارت دربار شاهنشاهي- از آنجا كه نسخههاي كتاب مأموريت براي وطنم تأليف بندگان اعليحضرت همايون شاهنشاه آريامهر ناياب شده است بر طبق ماده اول قرارداد منعقده كه فتوكپي آن به پيوست تقديم ميشود خواهشمند است در صورت موافقت اجازه فرمائيد به چاپ تازه اثر در بيست هزار نسخه مبادرت گردد- با تقديم احترامات عبدالرحيم جعفري- مدير عامل شركت كتابهاي جيبي، 20/7/2537 (20/7/57)» (نگرشي بر پرونده عبدالرحيم جعفري، از انتشارات معاونت فرهنگي سازمان تبليغات اسلامي، سال 67 ص18)
در پایان اگر چه از امثال آقای جعفری جز دفاع از همپالگی هایش انتظاری نیست اما قطعا از روزنامه دولتی نظام اسلامی انتظار می رود تا نه تنها در جهت تطهیر چهره های دور از انقلاب اسلامی گام برندارد بلکه آستین همت و تعهد بالا زند و به روشن کردن زوایای پنهان حماسه بزرگ انقلاب اسلامی بپردازد.