آدرس: تهران - خيابان جنت آباد جنوبی - كوچه ریاحی- پلاك 55 - واحد 1- دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران. تلفن: 44617615 فكس: 44466450 ايميل: i n f o @ i r h i s t o r y .ir
يكشنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
  
      
 
 جستجو  
 عضویت در خبرنامه  - لغو
  
 
     نقد كتاب:  
 
 
يادنامه
  تاريخ: پنجشنبه ۱۵ دي ۱۳۸۴
نام نویسنده: عباس سليمي نمين
 
   زندگي‌نامه
مئير عزري در سال 1923م. در اصفهان در يك خانواده يهودي متولد شد. او نيز بسان پدرش تحصيلات متوسطه خود را در آموزشگاه آليانس كه توسط يهوديان صهيونيست اداره‌ مي‌شد و آموزشگاه ستيوارت مموريال كالج به پايان برد و همزمان دوره آموزشگاه ادب را نيز طي كرد. پدرش دستيار سيدني آرميتاژ سميت نماينده انگليس در وزارت اقتصاد ايران بود كه قرارداد 1919 را بر ملت ايران تحميل كرد. پس از جنگ جهاني دوم خانواده عزري به تهران انتقال يافت. عزري تحصيلات عالي ندارد، اما مدعي است: «در سالهاي 3-1942، در چارچوب سال پاياني‌ي دبيرستان آموزش دانشكده بازرگاني را پيگيري مي‌كردم. در دوره نمايندگي در ايران نيز (پس از سال 1958)، تا آنجا كه مي‌توانستم با نشستن در برخي كلاسهاي دانشكده‌هاي ادبيات و بازرگاني‌ي دانشگاه تهران (مستمع آزاد)، مي‌كوشيدم خود را با ريزه‌كاريهاي فرهنگ آموزشي ايران آشناتر كنم.»
عزري در تهران با سازمان خلوتص نوجوانان به رهبري يعقوب ملامد كه از سال 1944 در چندين شهرستان به ترويج گرايش صهيونيستي پرداخته بود آشنا شد. همچنين از اوايل سال 1940 به همراه چند جوان يهودي ديگر اقدام به انتشار روزنامه‌اي دستنويس به نام «بدان در خاك اسرائيل چه مي‌گذرد» كرد. وي در تابستان 1947 به عنوان دبير جنبش خلوتص در ايران و نماينده صندوق ملي و آژانس يهود انتخاب شد. خانواده عزري در نخستين ماههاي سال 1950 براي هميشه به اسرائيل كوچيدند. او در ژوئيه 1951 به عنوان گزارشگر با روزنامه‌هاي اديب و صداي وطن همكاري مي‌كند و در سال 1955 پروانه انتشار هفته‌نامه ستاره شرق را از وزارت كشور اسرائيل دريافت مي‌نمايد. اين در حالي است كه او پيش از آن به عضويت حزب كارگران ارتص اسرائيل «م.پ.ا.ي» درآمده است. وي در ژوئن 1955 به عنوان يكي از كانديداهاي اين حزب به صورت ناموفق در انتخابات سراسري مجلس سوم اسرائيل شركت مي‌كند. عزري در مارس 1956 به عضويت شوراي عالي هيستدروت (سنديكاي كارگران و كارمندان) در مي‌آيد و در آوريل همان سال به عنوان نماينده جنبش كارگران صهيونيست در كنگره صهيونيستي شركت مي‌جويد. در شكل‌گيري طرح تأسيس راديو فارسي اسرائيل، عزري نقش مؤثري داشت و اين راديو در آوريل 1956 رسماً كار خود را آغاز ‌كرد.
 مئير عزري در سال 1958 بعد از هشت سال اقامت در اسرائيل به تهران بازگشته و به عنوان نماينده رژيم صهيونيستي در ايران كار خود را آغاز ‌كرد كه اين مسئوليت تا سال 1974 ادامه ‌يافت. وي پس از ترك پست سفارت همچنان در ايران به عنوان رايزن انرژي و نفت مي‌ماند، سپس با اخذ مرخصي از وزارت خارجه، نمايندگي بانك روچيلد را در تهران به عهده مي‌گيرد. در اين ايام به دليل ارتباطات گسترده با مقامات بلندپايه رژيم پهلوي، نمايندگي شركت ملي نفت ايران در چند كمپاني برعهده‌اش گذاشته مي‌شود، در حالي كه  در كمپانيهاي ترانس آسياتيك، آي.پي.سي هولدينگ و شركت شاه لوله ايلات- اشكلون، نيز به نمايندگي از دو كشور ايران و اسرائيل مشغول به كار است. عزري كه تا زمان اوج‌گيري نهضت اسلامي مردم، در ايران حضور داشت و به امر دلالي در معاملات كلان اقتصادي مي‌پرداخت، در آستانه پيروزي انقلاب به اسرائيل رفت.
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
خاطرات و تاريخ‌پردازي منسوبان يا حاميان رژيم پهلوي در ربع قرن اخير، رويكردهاي متفاوت و بعضاً متعارضي را مي‌نماياند. به طور كلي مي‌توان آثار ارائه شده را به چهار گروه تقسيم كرد:
1- آثار بيان كننده برخي حقايق در مورد عملكرد پهلوي‌ها با هدف بي‌اطلاع نشان دادن آمريكا و انگليس از آن دوران سياه (همچون «آخرين سفر شاه» نوشته ويليام شوكراس)
2-    آثار تطهير كننده شخص راوي از طريق طرح برخي مفاسد پهلوي‌ها و مظالم غرب به ايران (همچون خاطرات ابوالحسن ابتهاج)
3-    آثاري با طرح برخي انتقادات از حاميان خارجي محمدرضا پهلوي براي تطهير وي (همچون «آخرين روزها» نوشته هوشنگ نهاوندي)
4-    آثاري با انتقاد شديد از ملت ايران كه به حكومت پهلوي‌ها پايان دادند با هدف تطهير غرب و پهلوي‌ها (همچون «كهن‌ديارا» خاطرات فرح ديبا)
در طي اين سالها هرچه از زمان پيروزي انقلاب اسلامي دور شده‌ايم كمتر توليد آثاري از نوع يك و دو را شاهد بوده‌ايم، زيرا شناخت ملت ايران و ساير ملتها از رژيم پهلوي كه منجر به قيام كم‌نظيري براي ساقط كردن محمدرضا و پايان دادن به سلطه آمريكا برايران شد در اوج خيزش سراسري مردم، بسيار وسيع و گسترده بود. لذا آثار توليدي براي تطهير حاميان شاه نمي‌توانست بدون بيان مفاسد عوامل داخلي غرب صرفاً با مقصر جلوه‌ دادن درباريان، حتي براي جامعه جهاني كشش و جاذبه‌اي داشته باشد. اما هر چه از آن دوران دورتر مي‌شويم از يك سو غبار ايام، گذشته‌ها را بيشتر مي‌پوشاند و از ديگر سو نسلهاي جديدي پا به عرصه مي‌گذارند كه با مسائل و موضوعات سالهاي دراز حاكميت بيگانگان بر اين ديار كاملاً ناآشنايند؛ بنابراين دارندگان تعلقات سياسي به آن ايام، بعد از گذشت دو دهه از خروج ايران از مجموعه وابستگان به غرب بر اين تصورند كه شرايط براي نگارش آثاري از نوع سوم و چهارم بيشتر فراهم است. در اين ميان خاطرات آقاي مئير عزري را كه به صورت غيرمتعارفي شانزده سال به عنوان سفير اسرائيل در ايران اقامت مي‌گزيند و تا مقام مشاور و امين محمدرضا پهلوي ارتقاي موقعيت مي‌يابد بايد تا حدودي متفاوت از دسته‌بندي ارائه شده قلمداد كرد؛ زيرا آقاي عزري در اين اثر تلاش كرده پديده صهيونيسم و پيوند آن را با پهلوي‌ها، مستقل از غرب ارزيابي كند. هرچند جمع كثيري از صاحبنظران سياسي براي پديده صهيونيسم هويتي جدا از كلان‌سرمايه‌داري حاكم بر غرب قائل نيستند، اما جناب سفير در اثر خود اين‌گونه مي‌پسندد تا عملكرد صهيونيستها در ايران را متفاوت و مستقل از آمريكا و انگليس جلوه دهد؛ از اين رو ضمن وارد آوردن انتقاداتي جدي به عملكرد اين دو كشور- چه در دوران اوج حاكميتشان بر ايران و چه در زمان متزلزل شدن پايه‌هاي حكومت وابسته به آنها- مي‌كوشد صهيونيستها را در جايگاه دلسوزترين افراد براي منافع ملت ايران مطرح سازد. بلاشك براي محققان و تاريخ‌پژوهان نيز نگريستن از منظر صهيونيستها به يكي از حساس‌ترين فرازهاي تاريخ كشورمان جاذبه لازم را خواهد داشت. همچنين بايد اذعان داشت اطلاعات ارائه شده در اين خاطرات براي تطهير عملكرد صهيونيستها مي‌تواند نگاه جديدي را به تاريخ معاصر اين مرز و بوم مطرح سازد؛ زيرا علاوه بر كوتاهي‌هاي جبران ناپذير در زمينه بررسي عملكرد صهيونيستها در ايران (از جنبش مشروطه تا سقوط پهلوي‌ها) اصولاً به دليل پنهان‌كاري شديد مؤسسات صهيونيستي همچون آليانس و سازمانهاي مخفي وابسته به اين جماعت همچون فراماسونري، روتاري،... منابع لازم براي مطالعه مستقل نقش صهيونيستها در ايران كمتر فراهم شده است. اكنون با انتشار خاطراتي در چنين حجم (دو جلد، پنجاه فصل، 710 صفحه قطع رحلي و 450 قطعه تصوير و سند) زمينه‌ها و انگيزه‌هاي ابتدايي براي برداشتن گامهاي محققانه وجود دارد.
همان‌گونه كه خوانندگان به خوبي دريافته‌اند موضوعات و مسائل از نگاه صهيونيستها به صورت بسيار گذرا و سطحي در اين خاطرات مطرح شده است، حال آن كه هر كدام به صورت مستقل مي‌تواند مبناي تحقيق و پژوهش قرار گيرد. عزري آن‌گونه كه خود به صراحت اذعان مي‌دارد، يك صهيونيست و از خانواده تربيت شده در مكتب آليانس است؛ بنابراين موضوعات متنوع طرح شده در اين خاطرات را نمي‌بايست موضع يهوديان ايران قلمداد كرد، زيرا با توجه به وجود گرايشهاي مختلف در ميان يهوديان، يك نژادپرست را هرگز نمي‌توان به عنوان سخنگوي آنان شناخت، هرچند وي تلاش بسيار دارد تا اعمال و رفتار تربيت شدگان آليانس در ايران را به آحاد اين اقليت ديني تعميم دهد. اجمالاً در ابتداي اين بحث بايد به اين نكته اشاره داشت كه صهيونيسم هيچ‌گونه ارتباط مبنايي با باورهاي ديني ندارد، بلكه صرفاً گرايشي نژاد پرستانه در درون يك قوم است. البته صهيونيستها ابتدا پايگاه اصلي عضوگيري خود را در ميان يهوديان بنا نهادند، اما امروز كه به وضوح در ميان ساير اقوام اروپايي، صهيونيستهاي مسيحي نيز هويت خويش را آشكار كرده‌اند بيش از هر زماني عدم ارتباط صهيونيسم با باورهاي اديان الهي آشكار شده است. مجمع عمومي سازمان ملل نيز در سال 1975 م. طي قطعنامه شماره 3379 رسماً صهيونيسم را معادل «نژادپرستي» عنوان كرد و علت دوري جستن بسياري از يهوديان معتقد و پايبند از اين جماعت خود برتربين را بايد غيرهمگون و حتي متعارض بودن تمايلات آنها با مباني فكري و اعتقادي مذاهب الهي دانست. اديان الهي همواره منادي برابري انسانها (با رنگها و قوميتهاي مختلف) بوده‌اند و فضيلت و برتري را در ميزان تعلقات معنوي و به طور كلي پايبندي انسان به «اصول الهي» عنوان نموده‌اند؛ بنابراين هم از نظر اديان آسماني و هم براساس اجماع جامعه بشري، صهيونيسم يك گرايش مذموم خود برتربين نژادي است. اين كه ظهور و بروز چنين پديده‌ شومي در جهان امروز زمينه‌ساز چه فجايعي بوده است ارتباط مستقيمي با خاطرات آقاي عزري پيدا نمي‌كند، اما پيوند نژادپرستان جهان كه در اين خاطرات به هيچ وجه به آن اشاره نمي‌شود، نكته قابل تأملي در شناخت صهيونيسم خواهد بود. دقيقاً از همين رو نماينده صهيونيستهاي حاكم بر فلسطين هيچ‌گونه اشاره‌اي به ارتباط بسيار قوي تل‌آويو با آفريقاي جنوبي در سالهاي حاكميت آپارتايد بر اين كشور نمي‌كند، در حالي‌كه رژيم نژادپرست سفيد پوست پروتريا همچون صهيونيسم يكي ديگر از ميوه‌هاي تلخ سرمايه‌داري بود و بدين جهت اين دو رابطه تنگاتنگي با هم داشتند و به شدت نيز از يكديگر پشتيباني مي‌كردند.
مطالعه در زمينه پيوند رژيمهاي شكل گرفته بر اساس تمايلات نژادپرستانه، محققان را به اين واقعيت نزديك خواهد ساخت كه ظهور و افول پديده‌هاي خود برتر بين نژادي در غرب عمدتاً ريشه در سرمايه‌داري سلطه‌طلب دارد و به طور كلي مي‌توان مدعي شد اوج‌گيري كلان سرمايه‌داري رابطه تنگاتنگي با تفكر برتري‌ طلبي نژادي و قومي داشته است (در اشكال مختلف صهيونيسم مسيحي يا يهودي).
آقاي مئير عزري در فرازهايي از نوشتار خود به عدم ارتباط صهيونيسم با دين يهود اشارات صريحي دارد. به عبارت ديگر وي عنوان مي‌كند كه فردي مي‌تواند اصولاً پايبند به دين يهود نباشد، اما صهيونيستي برجسته به حساب آيد: «شادروان ابراهام ميرزاحي (راد) چندان پايبند دين و دستورهاي آن نبود، ولي خود را يك صهيونيست و وفادار سوگند خورده به اسرائيل مي‌شناخت.» (جلد2، ص258)
تأكيد بر جدايي صهيونيسم از يهوديت در مقدمه اين بحث از اين روست كه امكان انگ‌زدنها و استفاده از حربه آنتي سميتيزم منتفي گردد. سوءاستفاده صهيونيستها از دين يهود بيشتر در اين زمينه رخ مي‌نمايد كه هرگونه نقدي را بر عملكردها و گرايشهاي نژادپرستانه و ضدانساني خويش، با چنين برچسبي منكوب مي‌كنند. البته به منظور بي‌ارتباط جلوه‌گر ساختن تدوين اين خاطرات با تطهير عملكرد صهيونيستها در ايران آقاي عزري در پيشگفتار خود به گونه‌اي به ايجاد اين ذهنيت دامن مي‌زند كه گويا هدف از نگارش اين اثر دفاع از عملكرد پهلوي‌ها بوده است: «در پايان اين پيشگفتار نكته‌اي را بايد يادآور شوم و آن اينكه خواننده اين يادنامه شايد در فرود و فراز رويدادهاي اين نوشته بپندارد كه نگارنده در برابر شاه گذشته ايران و خاندان پهلوي، ديني به گردن داشته و با نگارش اين يادنامه خواسته آن دين را ادا كند، به كساني كه با چنين پنداري روبرو خواهند شد بايد بگويم بيش از دو دهه است كه آن مرد بزرگ چشم از جهان فرو بسته و دستگاه پادشاهي در ايران برچيده شده، آن شكوه به افسانه پيوسته و خانواده‌اش نيز مانند ميليونها ايراني در گوشه و كنار جهان با درد آوارگي دست به گريبانند». (ص9) اين جمله پايان بخش مقدمه ضمن تجليل سخاوتمندانه از محمدرضا پهلوي و دوران حاكميت وي بر ايران هيچ‌گونه پاسخي به ذهنيتي كه خود ايجاد مي‌كند نمي‌دهد. شايد خواننده‌اي كه آقاي عزري را به هيچ وجه نمي‌شناسد و براي اولين بار با مطالعه اين كتاب با نام و موقعيت وي در دوران پهلوي دوم آشنا شده است، از طريق تأمل در معيارها و ملاك‌ها و همچنين شاخصهاي مرتبطين و دوستان وي در داخل كشور بهتر بتواند به شناختي از او نائل آيد. هرچند در ادامه اين بحث با نماينده صهيونيستها در ايران بيشتر آشنا خواهيم شد، اما از آنجا كه بعد از كودتاي 28 مرداد بسياري از طرفداران رژيم پهلوي بر اين امر اصرار مي‌ورزيدند كه افراد بدنام مرتبط با دربار بايد طرد شوند تا چهره رژيم كودتا ترميم گردد، بدين لحاظ مي‌توان اطرافيان محمدرضا پهلوي را به چند دسته تقسيم كرد. منفورترين دسته، جماعت بدكاران، چاقوكشان و فواحش به رهبري شعبان جعفري بودند. جعفري خود در خاطراتش در مورد دارودسته‌اش در روز كودتا مي‌گويد: «زاهدي بغل وا كرد، مام رفتيم تو بغل تيمسار و اونم ما رو يه ماچ كرد... گفت: هنوز ما خيلي باهات كار داريم. گفتم: قربان رفقام زندان هستن، اجازه بدين من برم اينارو بيارم. خلاصه رئيس زندان رو صدا كرد و گفت: اونارو بده بدست اين برن. گفت: قربان اينا چند تاشون جرمشون سياسي نيست! اينا چاقوكشي كردن. گفت: عيب نداره! بده به دست اين برن.» (خاطرات شعبان جعفري، به كوشش هما سرشار، نشر آبي، سال 81، ص171) هرچند جعفري براي عامه ملت ايران مشهورتر از آن است كه نياز به معرفي وي باشد، اما در شناخت وي همان بس كه فاسدترين نيروهاي دربار نيز تلاش داشتند از وي فاصله بگيرند. در اين حال، احساس تعلق آقاي عزري به آقاي جعفري تا حدودي روشن مي‌سازد كه عمدتاً نقطه اتكاي صهيونيستها در ايران چه كساني بوده‌اند: «شعبان جعفري نامدارترين پهلوان زورخانه‌هاي ايران... دوستان پهلوان جعفري اين جوانمرد دلير، ميهن‌پرست و شاهدوست را از زندان آزاد كردند... پهلوان شعبان جعفري بارها از اسرائيل بازديد نمود و يكي از دوستان خوب مردم اين كشور شد.» (جلد2، صص8-26)
اين تعريف‌ها و تمجيدها، ملاكها و معيارهاي صهيونيستها را مشخص و همچنين روشن مي‌سازد نژادپرستان چه كساني را دستكم از ايران جذب كردند و براي اقامت به اسرائيل بردند. برخلاف تلاش نگارنده كه اسرانيل را كعبه آمال همه يهوديان عنوان مي‌كند و علي‌رغم همه نگرانيهايي كه حسابگرانه از انقلاب اسلامي در ميان اقليت يهودي ايجاد كردند، يهوديان تارك ميهن عمدتاً حاضر نشدند به اسرائيل بروند و اقامت در آمريكا را ترجيح دادند. جالب اينكه براي فرد بدنامي چون شعبان جعفري نيز همزيستي با افرادي چون شارون (قتل عام كننده آوارگان فلسطيني در اردوگاههاي صبرا و شتيلا) جاذبه چنداني نداشته است: «شاه كه رفت منم رفتم. وقتي شاه خواست بره بيرون گفتم: خوب شاه كه داره مي‌ره من اينجا بمونم چيكار كنم؟ منم ميرم! اومدم رفتم اسرائيل چون اسرائيل را دوست داشتم...» (خاطرات شعبان جعفري،نشر آبي، سال 1381، ص340) جالب اينكه حتي صهيونيستها نيز همچون محمدرضا پهلوي حاضر مي‌شوند يك زورخانه به وي واگذار كنند: «به من گفت: مي‌خواهيم يه زورخونه تو اسرائيل درست كنيم... بعد از انقلاب كه رفتم اسرائيل رفتم اونجا، خدمت شما عرض كنم ديدم يه جاي خرابه است گردنشون گذاشتم كه اونجا رو درست و روبراه كنن.» (همان، ص266) با وجود همه تسهيلاتي كه در اختيار جعفري قرار مي‌گيرد وي حاضر نمي‌شود براي هميشه در اسرائيل بماند، لذا راهي آمريكا مي‌شود و در آنجا اقامت مي‌گزيند. وقتي افراد بي‌فرهنگي چون جعفري ترجيح مي‌دهند در جاي ديگري غير از اسرائيل اقامت گزينند معلوم مي‌شود چه افرادي با چه سطحي از فرهنگ، تبليغات صهيونيستها را باور كرده و جذب آنان شده‌اند. البته عزري در فرازي از خاطراتش، هم سطح فرهنگي ايرانيان جذب شده به اسرائيل را روشن مي‌سازد و هم حجم تبليغاتي كه توانسته آنها را آنهم در دوران حاكميت پهلوي‌ها بر ايران به ترك ميهن وادارد: «براي استاد عدل (وزير كشاورزي) از زندگي همكيشان يهودي‌ام گفته بودم... پيرو خواسته وي بايد به ديدار چندتن از يهوديان ايراني تبار كشاورز در اسرائيل مي‌رفتيم... يك كرد يهودي ساده كه در ايران فروشنده ابزار يدكي اتومبيل بود، آنروز شنبه براي ما ميهمانان ايراني‌اش خوراك ايراني پخته بود و مي‌كوشيد به شيوه‌ ايراني از ما پذيرايي كند. همسر ميزبان بانوئي ساده و بي‌آلايش بود مي‌پنداشت همه ميهمانانش يهودي‌ي ايراني هستند و براي بازبيني و بررسي‌ي زندگي در اسرائيل به اين سرزمين آمده‌اند تا به روشني دريابند كه بايد ايران را پشت سرنهند يا همانجا بمانند. او مي‌كوشيد ما را به هر زباني كه شده به زندگي در اسرائيل و ساختن با پاره‌اي كاستيها خرسند كند. با شوري آتشين مي‌گفت: كشور غربا را رها كنيد و به خانه پدريتان بيائيد، كم به ما زور نگفته‌اند، كم به زن و بچه‌هايمان فشار نياورده‌اند، بيچاره پدرها و مادرهايمان در چه نكبتي مردند، همه مي‌گويند ما در ايران روزهاي خوشي داشته‌ايم و گلايه‌هايمان بيجاست!!...
چهره برافروخته و چكه‌هاي سرد عرق روي پيشاني‌ي ميهمانان را در برابر اين گفته‌ها و داوريهاي تند مي‌ديدم، ولي نمي‌دانستم چه واكنشي در سر و دلشان برانگيخته بود، دانستم كه هر چه زودتر بايد آهنگ سخن را دگرگون مي‌كردم. بيمناك بودم كه مبادا اين ديدار غم‌انگيز لگدي بر پياله شيري باشد كه به دشواري دوشيده‌ام. ناچار به گوش عدل رساندم كه: بانوي ميزبان دچار گونه‌اي بيماري رواني‌ست، بنابراين ميهمانان نبايد گفته‌هاي نامبرده را به دل بگيرند.» (جلد2، ص93)
بانوي بينواي يهودي كه در دام‌نژادپرستان صهيونيست گرفتار آمده مگر چه چيزي را بازگو مي‌كند كه متهم به رواني بودن مي‌شود؟ آيا جز اين است كه وي به بازگويي همان تبليغاتي مي‌پردازد كه صهيونيستها قبل از ترك ديار خويش به شيوه‌هاي مختلف به وي القاء كرده بودند؟ اگر آشكار شدن باورهاي صهيونيستي نشان از عدم تعادل روان دارد چرا زماني كه صهيونيستها به دليل گرايشهاي نژادپرستانه مورد انتقاد قرار مي‌گيرند آن را برنمي‌تابند؟ جالب است توجه كنيم اين ميزان بدگويي از شرايط زندگي يهوديان در ايران مربوط به دوراني است كه صهيونيستها آن را بهشت مطلوب خود اعلام مي‌دارند و حاضر نمي‌شوند از موهبتهاي چنين شرائطي محروم شوند. عزري خود بعد از شانزده سال در پست سفير اسرائيل در ايران همچنان در مناصب پائين‌تر همچون رايزن نفتي و نماينده بانك روچيلد ترجيح مي‌دهد از خوان نعمت گسترده شده توسط پهلوي‌ها براي بيگانگان، بهره گيرد. سرهنگ نيمرودي (وابسته نظامي سفارت اسرائيل)پس از پايان ماموريتش در ايران مي‌ماند و به امر تجارت؟! مي‌پردازد (جلد 2، ص150) و... البته آقاي عزري دليل اين همه علاقه وافر به ايران در اين ايام را دستكم در مورد ديگران بيان مي‌كند: «دوران درخشان شاه به سالهاي پس از 1968 باز مي‌گردد، روزهائي كه بهاي نفت و گاز ايران در بازار جهاني سر به آسمان كشيده بود... گسترش بازرگاني كشور به جائي رسيده بود كه بسياري از ژنرالها و سفراي بازنشسته آمريكايي‌ي بيكاره و سرگردان در اروپا و خاور دور براي پولسازي به ايران مي‌آمدند و با خوش آمدگوئيهاي دستگاه روبرو مي‌شدند (سپارو آگنيو معاون رئيس جمهور آمريكا از سرشناسان اين گروه بود)... آگنيو در اوت سال 1973 به اتهام كلاهبرداري از پست معاونت رئيس‌جمهوري آمريكا بركنار شد، جرالد فورد جايش را گرفت.» (جلد1، ص227)
بنابراين برخلاف تبليغاتي كه براي واداشتن يهوديان ايراني به ترك ميهن صورت مي‌گرفت دستكم به گواه آنچه آقاي عزري خود اذعان مي‌دارد و در ادامه بحث مشروحاً به آن خواهيم پرداخت، صهيونيستها در ايران موقعيتي طلايي براي كسب ثروتهاي نجومي و بهره‌برداري از امكانات گسترده كشور داشته‌اند. متاسفانه بايد اذعان داشت علي‌رغم گذشت بيش از ربع قرن از قطع يد صهيونيستها از ايران هنوز ابعاد همكاريهاي موساد با ساواك، قراردادهاي كلان تخريب كننده كشاورزي در پوشش خدمات كشاورزي، غارت ميراث فرهنگي و دست‌اندازي به تاريخ كشور، بهره‌برداري از اختلافات قومي و دامن زدن به تجزيه‌طلبي براي گسترش نفوذ، دامن زدن به فساد هيئت حاكمه براي تحت كنترل درآوردن آنها، مشاركت گسترده در غارت نفت ايران و ... براي علاقه‌مندان به تاريخ روشن نشده است. هرچند آقاي عزري در اين خاطرات بسيار حسابگرانه متعرض اين بحث‌ها شده است، اما با اين وجود تا حدودي مكتوبات وي مي‌تواند به روشن شدن زوايايي از تاريخ كمك كند. در زمينه نقش اسرائيل و سازمان اطلاعاتي‌اش يعني موساد در شكل‌دهي به ساواك، ابتدا عزري به گونه‌اي سخن مي‌گويد كه گويي كاملاً با اين سازمان جهنمي بيگانه بوده و مانند همه آحاد جامعه با شنيدن نام آن، ترس بر وجودش غلبه مي‌كرده است: «روزي در آشفته بازار كارهاي روزانه‌ام، ناشناسي تلفن كرد و از من خواست با سرهنگ شاهين (رئيس بخش جرايد ساواك) ديدار كنم... به هر روي اين واژه در سال 1958 مي‌توانست براي شنونده‌اش چندش آور و نگران كننده باشد... شنيده بودم هر كسي كه به ساواك پاي مي‌نهد، بيرون آمدنش كار آساني نبود. يا بايد به همكاري با دستگاه پيمان مي‌بست يا اينكه بازجو بايد يقين پيدا مي‌كرد كه به خوبي او را تكانده و تخليه اطلاعاتي نموده است. همچنين شنيده بودم روزي ساواك يكصد و پنجاه تن از ناسازگاران با رژيم را سوار هليكوپتر كرده و در درياي نمك (مردابي شور نزديك قم) ريخته است!... كمتر كسي مي‌توانست پروايي به دل راه بدهد و چيزي بگويد يا در برابر بازجويانش پايداري كند. با چنين بينشي براي ديدار سرهنگ شاهين مي‌رفتم و در ژرفاي انديشه‌ام نگراني‌ي ‌آزارنده‌اي موج مي‌زد... تنها گماني كه به سرم نمي‌زد اين بود كه براي پاره‌اي گفت‌وگوها درباره هفته نامه ستاره شرق مرا فرا خوانده‌اند.‍»(جلد يك، صص3-81)
و در فرازي ديگر جناب سفير كساني را كه كارشناسان اسرائيلي را استادان بازجويان خوانده‌اند، ناآگاه مي‌نامد و هرگونه همكاري در اين زمينه را به طور كلي منكر مي‌شود تا از جنايات و شكنجه‌هاي قرون وسطايي ساواك برائت جويد: «همكاريهاي دو سويه سياسي ميان سران ايران و اسرائيل و داد و ستدهاي اطلاعاتي و ارزيابيهاي امنيتي تا پيش از فروريزي‌ي پادشاهي در ايران همواره كارساز بودند. ناآگاهاني كه از پس دگرگونيهاي سال 1979 در ايران سر برآوردند و كارشناسان اسرائيل را استادان بازجويان (شكنجه‌گران) ساواك خواندند هرگز نتوانستند بر گفته‌هاي بي‌پايه‌شان سرسوزني سند نشان بدهند.» (جلد اول، ص86) در اين تكذيبيه كه در ادامه به بررسي صحت و سقم آن خواهيم پرداخت نوعي اعتراف به جنايات گسترده ساواك نيز وجود دارد كه محدود به پرتاب كردن مبارزان از چرخبال به درون درياچه نمك قم نيست؛‌ زيرا جناياتي كه در شكنجه‌گاه‌ها اعمال مي شد به مراتب وحشيانه‌تر از اقدامي است كه جناب سفير به ذكر آن مي‌پردازد. اما قبل از بررسي سوابق ارتباط ساواك با موساد و آموزشهاي صهيونيستها به مأموران ساواك و كميته مشترك ضدخرابكاري به صورت جزئي‌تر، لازم است به هويت واقعي آقاي عزري نظري دقيقتر بيفكنيم. به عبارت ديگر بايد ديد آيا علت اظهار بي‌اطلاعي جناب سفير از فعاليتهاي مشترك ساواك و موساد در سركوب مبارزان در ايران، بيگانه بودن وي با اين مقولات است يا پنهانكاريها ريشه در خبرويت ايشان در اين زمينه دارد: «آغاز سال 1960 سرآغاز دوراني است كه ديدارهايم با شاهنشاه ايران نه با نام همراه، بلكه با نام نماينده، فرستاده يا سفير اسرائيل در ايران انجام شده است... شاه پرسيد با چه كساني در ايران ديدار داشته‌ام و كدام را برتر يافته‌ام و ناگهان گفت: ‌راستي چه كسي شما را به اينجا فرستاده؟ پاسخ دادم: كاستيهاي آزارنده‌اي كه در دوستي و پيوند دو ملت ايران و اسرائيل به چشم مي‌خورد بي‌آنكه دستور روز سران اسرائيل باشد به پيشنهاد نخست‌وزير بن‌گوريون و موافقت وزير خارجه گلدامئير... شاه پرسيد: آنها از شما خواسته‌اند در اينجا چه بكنيد؟ شگفتي‌ام را از اين پرسش در خود فرو بردم و در پاسخ، فشرده‌اي از دوره پيش از رفتنم به اسرائيل و بازگشتم به ايران را گفتم و افزودم: بن‌گوريون نخست‌وزير اسرائيل به من گفته است در ايران هر كاري كه مي‌كنم بايد بدانم كه به سود كشور و مردم ايران باشد.» (جلد يك، صص18-217)
سؤالها و جوابهاي رد و بدل شده در اين ملاقات به خوبي مشخص مي‌سازند كه نگاه شاه به عزري به عنوان يك ديپلمات و سفيري عادي نيست؛ زيرا از يك سفير اعزام شده هرگز سؤال نمي‌شود چه كسي او را فرستاده و چه نوع مأموريتي را در دستور كار خود دارد. همگان مكانيزم انتخاب سفير توسط مقامات يك كشور و مأموريتهاي اين پست را به عنوان رئيس هيئت ديپلماتيك مي‌دانند. طرح چنين سؤالاتي از طرف محمدرضا پهلوي به اين معناست كه وي از مأموريتهاي عزري تحت پوشش سفير بخوبي مطلع است. البته جناب سفير نيز در فرازهاي ديگري از خاطراتش، ديپلمات معمولي نبودن خود را مشخص مي‌سازد: «دكتر دورئيل كه همه توانش را در راه رسيدن نفت ايران به اسرائيل گذاشته بود، نمي‌توانست در دفتر كوچكش جائي براي من داشته باشد. افزون بر آن پاره‌اي كارهاي پنهاني داشتم كه كار در آن دفتر را برايم ناسازگار مي‌كرد.» (جلد اول، ص72) و در فراز ديگري مي‌افزايد: «پس از پاره‌اي ارزيابيها دانستم كه چشمهاي دستگاه ما را موشكافانه مي‌پايد و چاره‌اي نداريم جز اينكه در پنهانكاريها بيشتر بكوشيم.» (جلد اول، ص84) اين پنهان‌كاري‌ها با توجه به روابط بسيار مثبت بين صهيونيستها و محمدرضا پهلوي از يك سو مشخص مي‌سازد كه سؤالات ابهام‌آميز در ملاقات مورد اشاره بي‌دليل نبوده است. از سوي ديگر، اين ادعا كه كارهاي سفارت اسرائيل بنا به توصيه بن‌گوريون به سود مردم ايران صورت مي‌گرفته واقعيت ندارد. آزادي عمل صهيونيستها در آن ايام و حساسيت نداشتن دربار و ساواك در مورد آنان تا حدودي مي‌تواند ذهن خواننده را بدين سو سوق دهد كه آقاي عزري و دوستانشان به چه اموري مشغول بوده‌اند كه حتي نمي‌خواسته‌اند متحدشان - يعني شاه - از اين‌گونه اشتغالات مطلع شود.
اما در مورد اين ادعا كه بعد از انقلاب آنچه در مورد آموزش بازجويان طرح شد كاملاً بي‌اساس بوده و به گفتة آقاي عزري هيچ‌گونه سندي در اين زمينه ارائه نشده است بايد گفت در اين ارتباط اسناد بسياري در مركز اسناد ملي وجود دارد كه ترجيح مي‌دهيم براي جلوگيري از مطول شدن بحث به اعترافات نيروهاي صهيونيست بسنده كنيم. براي نمونه آقاي سهراب سبحاني كه سال گذشته كميته روابط آمريكا و اسرائيل (ايپاك AIPAC) وي را به عنوان نخست‌وزير پيشنهادي براي تغيير نظام جمهوري اسلامي مطرح ساخته بود در كتاب خود در اين زمينه مي‌نويسد: «همكاري اسرائيل و ايران تنها به مبارزه با دشمنان مشترك در خارج از مرزهاي آن دو كشور محدود نبود. در سال‌هاي اول 1970 كه مخالفت با برنامه‌هاي نوسازي شاه شدت گرفت سازمان موساد اطلاعات ارزنده‌اي از فعاليت پارتيزان‌ها از جمله مجاهدين خلق كه با سازمان آزاد‌يبخش فلسطين ارتباط داشتند در دسترس ساواك گذاشت و همكاري خود را با آن سازمان براي سركوب كردن آنها اعلام داشت. اين‌گونه همكاري بطور محرمانه بعمل مي‌آمد تا مخالفين كه اصرار داشتند ايران سياست خود را بنفع اعراب تغيير دهد تحريك نشوند.» (توافق مصلحت‌آميز روابط ايران و اسرائيل، نوشته سهراب سبحاني، ترجمه ع.م. شاپوريان، نشر كتاب، لوس‌آنجلس، 1989 م، صص8-187)
همچنين در فراز ديگري از اين كتاب، نويسنده، كه وابسته به محافل صهيونيستي است اذعان دارد سرگرد لوي مسئوليت آموزش بازجويان را به عهده داشته است: «تروريست‌هاي ايراني را كه مي‌توان با اتحاد جماهير شوروي و ليبي يا سازمان آزاديبخش فلسطين مرتبط دانست در ميان مقامات دولتي ايران و اعضاء سازمان اطلاعات و امنيت كشور نگراني‌هاي شديدي توليد كرده بودند. از اين رو بمنظور مراقبت دقيق دستجات تروريستي مانند فدائيان خلق و مجاهدين خلق همكاري ساواك با موساد از اهميت خاصي برخوردار بود. بعضي از اعضاء جديد سفارت كه به اتفاق اوري لوبراني به تهران اعزام شده بودند از افسران لايق و مجرب سازمان امنيت اسرائيل بودند و اين موضوع مايه مسرت و خرسندي دستگاه‌هاي امنيتي ايران شده بود. يادداشت سري زير از سفارت ايالات متحده درباره اطلاعات مربوط به هيئت بازرگاني اسرائيل در تهران شامل نكات جالبي مي‌باشد: آريه لوين كه قبلاً به لووا لوينLova Lewin  معروف بود و در سال 1927 در ايران متولد شد مامور اطلاعاتي است... آبراهام لونز Abraham Lunz متولد فوريه 1931 در ليبريه از سال 1971 رئيس اداره اطلاعات نيروي دريايي بوده و در امور ارتباطات و الكترونيك تخصص دارد. سوابق او و معاونش موشه موسي لوي در دفتر وابسته دفاعي در تل‌آويو حاكيست كه هر دو افسر اطلاعاتي لايقي هستند... سرهنگ دوم موسي لوي قبل از 1974 كه مامور تهران شد در ستاد اطلاعاتي نيروي دريايي اسرائيل افسر روابط خارجي بوده است. در اوت 1966 افسري به نام سرگرد لوي با مربي ايراني مدرسه جديدالتأسيس اطلاعاتي همكاري داشته و مسئول فراهم ساختن برنامه و وسائل تعليماتي بوده است و اين افسر قبل از مأموريت ايران رياست اداره جمع‌آوري اطلاعات سري را بعهده داشته است...» (همان، صص 5-254)
آقاي سهراب سبحاني در اين كتاب در واقع تلاش مي‌كند خدمات اسرائيل را براي حفظ محمدرضا پهلوي برشمارد؛ بدين منظور تا حدودي ماهيت هيئت سياسي و ديپلماتيك و همچنين هيئت بازرگاني اسرائيل را مشخص مي‌سازد.  بر اساس اين گزارش در خدمات‌دهي براي حفظ محمدرضا پهلوي- همان‌گونه كه به وضوح مشخص است- محور همه فعاليتهاي رژيم صهيونيستي در ايران، كمك به ساواك براي دستگيري مبارزان، بازجويي‌هاي غيرانساني و شكنجه‌هاي منجر به قتل يا آسيب‌هاي جبران ناپذير جسمي و روحي به منظور كشف سريع شبكه مبارزان بوده است.
همچنين فراز ديگري از اين كتاب به نقش موساد از ابتداي شكل‌‌گيري ساواك اشاره دارد: «شاه در سال 1957 با توجه به تأثير همكاري اسرائيل در زمينه‌هاي امنيتي و اقتصادي، ژنرال تيمور بختيار، رئيس سازمان امنيت و اطلاعات كشور (ساواك) را به منظور بررسي امكانات همكاري بين دو كشور به اسرائيل گسيل داشت... مذاكرات ژنرال بختيار با همپايگانش در اسرائيل موفقيت‌آميز بود و پس از ملاقات‌هاي متعدد كه بين موساد و ساواك به عمل آمد پايه‌هاي ارتباط نزديكي بين سازمانهاي امنيتي دو كشور برقرار گرديد و پيشرفت روابط ايران و اسرائيل بعد از آن بدست ماموران موساد و ساواك سپرده شد.» (همان، صص 5-4)
براي شناخت بهتر تيمور بختيار و جنايات وي از همان ابتداي تشكيل ساواك و نقش «سيا» و «موساد» در تربيت شكنجه‌گران- يا به اصطلاح بازجويان- مي‌توان به ساير منابع نيز رجوع كرد. جنايات ساواك به حدي بود كه سيا رفته رفته ترجيح داد در اين زمينه‌ها كمتر درگير شود؛ لذا بتدريج نقش موساد در ساواك تقويت شد. اين در حالي بود كه كمتر كشوري تمايل داشت خود را در كارنامه سياهترين ديكتاتوري جهان سهيم كند. در آن ايام شكنجه‌هاي وحشيانه رايج و سيستماتيك در مخفيگاه‌هاي ساواك تنفر جهانيان را از آنچه در ايران مي‌گذشت برانگيخته بود. ويليام شوكراس- نويسنده انگليسي- نيز در زمينه همكاري موساد براي تربيت افراد درنده خويي چون تيمور بختيار مي‌نويسد: «ساواك، سازمان اطلاعات و امنيت كشور، در سال 1957 [1335] به منظور حفظ امنيت كشور و جلوگيري از هرگونه توطئه زيان‌آور عليه منافع عمومي، تأسيس شد. به اصطلاح آمريكايي قرار بود ساواك، آميزه‌اي از سيا و اف.بي.اي و سازمان امنيت ملي باشد. اختيارات آن نظير سازمانهايي كه در زمان داريوش به عنوان چشم و گوش شاه خدمت مي كردند، بسيار وسيع بود. وظيفه اصلي آن حمايت از شاه از طريق كشف و ريشه‌كن ساختن افرادي كه با حكومت مخالف بودند و اطلاع دادن از وضع و حال و روز مردم به او بود. ماموران ساواك به وسيله موساد و سيا و سازمان آمريكايي براي پيشرفت بين‌المللي تربيت مي‌شدند... نخستين رئيس ساواك سپهبد تيمور بختيار بود كه به سنگدلي و لذت بردن از زجر دادن ديگران شهرت داشت. او درنده خوي وفاداري نبود.» (آخرين سفر شاه، سرنوشت يك متحد آمريكا، ويليام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، نشر البرز، چاپ چهارم، سال 1369، صص8-197)
البته آقاي عزري نيز در فرازي به آموزش نيروهاي كميته ضد خرابكاري - متشكل از نيروهاي ساواك، اطلاعات ارتش و شهرباني بود - توسط افسران اسرائيلي اشاره دارد: «در ژوئيه 1995، پيرو يادداشتها و يادمانه‌هايي كه از سرهنگ ابراهام تورجمان دريافت داشتم به گسترش روزافزون همكاريهاي پليس ايران و اسرائيل پي بردم... روزوليو، سرهنگ تورجمان را همراه سرهنگ دوم گبرئيل كهن، كارشناس نظامي در خرابكاري و مهندس جنگي به ايران فرستاده بود. روزوليو با چنين برنامه‌اي مي‌خواست بر آگاهيهاي افسران پليس ايران در رويدادهاي خرابكاري بيافزايد و شيوه‌هاي پيشرفته سازماندهي‌ي نيروها و كارزار را به آنان بياموزد... سي تن از ورزيده‌ترين آزمودگان پليس براي دوره‌اي ويژه به اسرائيل رفتند تا براي درگيري با گروههاي خرابكار كه رو به فزوني بودند آماده شوند... روزي ارتشبد نصيري از من خواست در نشست ويژه‌اي كه از افسران بلندپايه شهرباني برپا شده بود شركت كنم. گفت و گوي اين نشست در زمينه گروههاي تروريست و خرابكار فزاينده‌اي بود كه از سوي شوروي و كشورهاي عرب به كار گرفته مي‌شدند. ارتشبد نصيري در پي آن نشست از من خواست چند تن از افسران كاركشته پليس اسرائيل را كه در پيكار با خرابكاران آزموده شده‌اند به ايران بياورم.» (جلد اول، ص146) البته آقاي عزري در ادامه همين فراز مي‌افزايد كه شكنجه گران در ارتش و پليس همكاري با اسرائيل را مفيدتر ارزيابي مي‌كردند: «از همين رو بود كه همكاري‌ي ارتش و پليس ايران را با اسرائيل برتر، سودمندتر و سازنده‌تر از همكاري با آمريكا مي‌ديدند. دستگاههاي آمريكايي نيز در ايران بسيار كوشا بودند.» (همان) جناب آقاي سفير بسيار دقت دارد تا در اين فراز نام ساواك را به ميان نياورد، اما از اين مسئله غفلت مي‌نمايد كه دعوت نصيري از كارشناسان اسرائيلي براي آموزش افسران ايراني جهت مقابله با خرابكاران به چه معني است. اولاً نصيري امور مربوط به ساواك و كميته مشترك ضدخرابكاري را دنبال مي‌كرده است؛ بنابراين تكذيب مشاركت اسرائيل در آموزش شكنجه‌گران ساواك با اين اظهارات وي در تناقض است. ثانياً مسئله اصلي در مقابله با به اصطلاح خرابكاران يا همان مبارزان، گرفتن اطلاعات از آنان براي كشف مراكز تكثير اطلاعيه‌هاي افشاگرانه و شناسايي ساير اعضاي گروههاي مبارز بود؛ بنابراين زماني كه از كارآمدي بيشتر افسران اسرائيلي در اين زمينه سخن به ميان مي‌آيد بدين معني است كه آنان در به كارگيري آخرين روشهاي آزار جسمي براي وادار كردن مبارزان به دادن اطلاعات كارآزموده‌تر بودند. ثالثاً در دوراني كه افشاگريهاي دانشجويان مبارز خارج كشور در مورد جنايات شاه افزايش يافت مربيان آمريكايي فعاليتهاي خود را در ساواك محدودتر كردند، اما اسرائيلي‌ها كه در شكنجه و كشتار مبارزان فلسطيني تجربيات به روز داشتند فرصت را براي پركردن جاي آمريكايي‌ها مغتنم شمردند؛ به حدي كه در اواخر حكومت پهلوي، كارشناسان موساد در ساواك به مراتب بيشتر از كارشناسان سيا شده بودند و اين مطلبي است كه آقاي عزري به صراحت به آن اذعان دارد. اما اينكه چرا صهيونيستها در ايران با دست زدن به هر جنايتي از طريق هدايت ساواك سعي در حفظ ديكتاتور داشتند موضوعي است كه صرفاً با بررسي عملكرد آنان در اين ايام در بُعد اقتصادي، سياسي، و... قابل درك است. از جمله اموري كه در دوران پهلوي‌ها دست صهيونيستها در آن كاملاً باز شد غارت آثار باستاني ايران بود. صهيونيستها از خرد و كلان در اين خيانت بزرگ به ملت ايران سهمي يافته بودند. به تاراج رفتن ميراث فرهنگي كشور با باز شدن پاي صهيونيستها به ايران كه عمدتاً در جريان به انحراف رفتن انقلاب مشروطه تحقق يافت در دو بعد رسمي و پنهان پي گرفته مي‌شد. ابتدا صهيونيستهاي فرانسوي همچون آندره گدار رسماً هدايت اين امر را در ايران به عهده گرفتند تا جايي‌ كه چنين فردي بر كرسي مديركلي اداره كل باستان شناسي ايران نيز تكيه زد. روند سرقت آثار فرهنگي كشور در اين ايام چنان شدت گرفت كه براي نمونه سرتيپ فرج‌الله آق اولي نماينده تام‌الاختيار حكومت در استان خوزستان و فرمانده لشكر خوزستان طي تلگرامي به رضاخان مي‌نويسد: «استدعا مي‌كنم اعليحضرت همايوني اجازه نفرمايند اسناد هويت ملي ما باينصورت از كشور خارج شود.» وي همچنين از شاه مي‌خواهد جلو حفاري فرانسويان را بگيرد. اما رضاخان در جواب تلگراف دلسوزانه تيمسار آق اولي به وي حالي مي‌كند كه قرارداد با فرانسه معتبر و نافذ است.
 در زمان گدار پاي صهيونيستهاي آمريكا و انگليس نيز به ايران باز شد. مقارن لغو امتياز فرانسه بلافاصله بنگاه شرقي دانشگاه شيكاگوي آمريكا وارد ايران شد و تخت جمشيد و آثار اقماري آن را كه بسيار گسترده و متعلق به تمدن عيلامي‌ بود به تصرف خود درآورد. از اواخر سال 1309 حفاري تخت جمشيد به سرپرستي ارنست هرتسفلد آمريكايي آغاز شد و پس از او در سال 1314 اريك اشميت آمريكايي اين مسئوليت را به عهده گرفت. در مورد خارج كردن رسمي آثار باستاني از كشور اشاره به يك نمونه مي‌تواند حقايق را تا حدودي روشن سازد: «دانشمند فقيد پرفسور هرتسفلد با ملاحظه نخستين نمونه‌هاي لوحها اظهارنظر نمود كه اين نبشته‌ها حاوي ارقام و اطلاعات محاسباتي است و عموم دانشمندان باستان‌شناس اهميت فراوان براي پيدايش چنين گنجينه مهم قائل بودند. تعداد لوحها بيش از سي‌هزار عدد و تمامي آنها از گل خام بود كه پشت و رو و پهلوي آنها بخط ميخي عيلامي نوشته شده بود و طبعاً روشن كردن و خواندن مطالب روي آنها فرصت كافي لازم داشت و كارهاي مختلف مقدماتي را ايجاب مي‌نمود. بر اثر درخواست بنگاه شرقي دانشگاه شيكاگو كه در حقيقت باني و مؤسس بنگاه علمي تخت جمشيد و نخستين عامل چنين موفقيتهاي علمي بود با كسب اجازه از اعليحضرت رضاشاه كبير اوليأ دولت ايران موافقت كردند سي هزار لوح نامبرده براي انجام پژوهشهاي علمي بطور موقت در اختيار بنگاه شرقي گذارده شود و در نتيجه در آبانماه سال 2494 شاهنشاهي (1314 خورشيدي) يعني دو سال پس از كشف الواح، آنها را به عنوان امانت به بنگاه علمي مورد ذكر سپردند و به آمريكا حمل گرديد.» (بررسيهاي تاريخي، مجله تاريخ و تحقيقات ايران شناسي، نشريه ستاد بزرگ ارتشتاران، شماره مخصوص سال يازدهم، اسفند 2535 شاهنشاهي (1355) مقاله امانت داري خاك، صص 6-95) اين الواح كه ظاهراً رقم دقيق آن 32 هزار عدد بود (در اين مقاله بيش از سي هزار آمده است) نه تنها تا آخر حكومت پهلوي‌ها بلكه تاكنون نيز به ايران مسترد نشده است. ديگر آن كه در انتقال رسمي اين قبيل آثار پرحجم به خارج از كشور علي‌القاعده امكان اختفاي آن نبوده است و البته همزمان بسياري از آثار باستاني نيز از كشور خارج شد كه كسي از آن اطلاعي نيافت. اما در مورد عدم استرداد الواح مورد بحث علاوه بر تصاحب اين آثار، مقوله دست اندازي در تاريخ‌نگاري كشور نيز مطرح است كه در ادامه به اهداف خاص نابودي و پنهان كردن آثار عيلامي خواهيم پرداخت.
در زمينه نقش صهيونيستها در چپاول آثار ملي كشور مرحوم رشيد كيخسروي در كتاب محققانه خود مي‌نويسد: «اگر حفاري دولتهاي فرانسه و آمريكا و انگليس در چارچوب اعزام گروه‌هاي علمي باستانشناسي و با ظاهري قانوني صورت مي‌گرفت و چپاولگريهاي آنان تا حدودي شكل قانوني داشت، در عوض عوامل صهيونيستها با يك توطئه كاملاً حساب شده بشكل افراد ناشناس و دستهاي نامرئي در رأس سازمانها و تشكيلات مملكتي قرار گرفتند...باند مافيايي و مخوف ايوب ربنو مانند غده سرطاني بجان آثار باستاني ما افتاد و بالغ بر پنجاه سال شيره جان اين ملت زجر كشيده را مكيده و هيچ اثري را از تعرض خود مصون نداشت و نوك كلنگ اين باند به تمامي آثار باستاني ما فرو رفت... مدارك موجود نشان مي‌دهد كه باند صهيونيستي ايوب ربنو روزانه با استفاده از حداقل 1500 نفر كارگر و كليه تجهيزات و امكانات حفاري و با نظارت صوري و ظاهري وزارت فرهنگ وقت سالهاي متمادي و مستمر در تخت جمشيد و مرودشت، شهرري، گنبدكاووس و تركمن صحرا و سيلك كاشان، حسنلو، زيويه كردستان، قيلانتو و غار كرفتو در كردستان، همدان، عمارلو و تمامي نقاط باستاني گيلان و مازندران، مارليك، خوزستان و هفت تپه، وجب به وجب لرستان، هرسين، گنگاور، و ساير مناطق باستاني كرمانشاه و ذره ذره مناطق باستاني آذربايجان و ساير تپه‌ها و اتلال باستاني و بيشتر قبور متبركه حفاري نموده و آنچه را يافته است به موزه‌هاي خارج و موزه ايران باستان فروخته است و طبق نوشته مهندس شيرازي مدير عامل فعلي سازمان حفاظت آثار باستاني [1358] كه از چهره‌هاي خوشنام و دل سوز مي‌باشد در سالهاي بعد از 1346 كه كليه حفاريهاي تجارتي ممنوع بوده و تحت هيچ شرطي دولت مجاز به صدور جواز حفاري تجارتي نبوده اما باند صهيونيستي ايوب ربنو هم چنان به حفاري‌هاي تجارتي اشتغال داشته و از تعقيب و مجازات و بازخواست مصون بوده است.» (دوران بي‌خبري يا غارت آثار فرهنگي ايرانيان، رشيد كيخسروي، سال 63، صص12-8)
اكنون با شناخت مختصري از ايوب ربنو، در خاطرات آقاي عزري به آنچه در مورد وي و ساير صهيونيستهاي درگير در قاچاق اشياي قيمتي باستاني آمده نظر مي‌افكنيم: «زنده ياد ايوب ربنو زاده همدان بود و بي‌آنكه دانش باستانشناسي را در دانشگاهي قرار گرفته باشد، از شناخته شده‌ترين و نام‌آورترين كارشناسان يادگارهاي باستانشناسي (عتيقه‌جات) در جهان بود. موزه‌هاي بزرگ جهان سخن و ارزيابي‌ي نامبرده را همواره مي‌پذيرفتند و از جايگاهي ويژه برخوردار بود. دربار ايران او را كارشناسي نام‌آور مي‌شناخت، به ويژه در زمينه‌هاي باستانشناسي رايزن شهبانو بود. ايوب با شادروان پدرم از ديرباز دوستي و همكاري داشت. چند سالي پس از گشايش سفارت اسرائيل در ايران كه موشه‌ديان براي نخستين بار به ايران آمده بود با ربنو دوستي‌ي نزديكي پيدا كرد. گفت‌وگوهاي شيرين آنان همواره در زمينه هنرهاي زيباي مردم دورانهاي گذشته و بررسي‌ي يادگارهاي ارزنده و فرهنگ باستانيان مي‌بود. هرگاه كه زنده ياد موشه ديان به ايران مي‌آمد از ايوب ديدار مي‌كرد، هر دو از ارزيابي‌ي يافته‌هاي تازه (عتيقه‌هاي تازه كشف شده) خرسند و خشنود بودند.» (جلد دوم، ص208)
اين فراز از خاطرات، به خوبي شمه‌اي از دخالت همه مقامات صهيونيستي در امر قاچاق اشياي عتيقه را بيان مي‌دارد. پدر جناب سفير و البته خود آقاي سفير (كه در ادامه به آن اشاره خواهيم كرد)، موشه ديان و درباريان در اين چپاول فرهنگي هر يك به نوعي سهيم‌اند. اين جماعت همگي از يافته‌هاي جديد بسيار خرسند و خشنود مي‌شوند. آقاي عزري در مورد پدر خويش داستان ربوده شدن شاهنامه از كتابخانه و فروش آن به دولت و سپس سرقت مجدد آن را بازگو مي‌كند كه بسيار تأمل برانگيز است: «پدرم پس از بازگشت از خاك اسرائيل در سال 1925 با چند تن از دوستانش به كار داد و ستد عتيقه‌ پرداخت كه چندان نپائيد... پيش از اين يادآور شدم كه پدرم با كار عتيقه آشنا بود. روزي دوستي به آگاهي‌ي او رساند كه در شيراز يك نسخه شاهنامه فردوسي در سه جلد سراغ دارد كه هنرمندان ايراني در سده‌هاي پانزده يا شانزده ميلادي، آنها را به مينياتوري بيمانند آراسته‌اند... پدرم و سه تن از يهوديان اصفهان اين گنج گرانبها را به سيصدتومان خريدند. با چنين پولي آنروزها مي‌توانستند سه روستاي ششدانگ بخرند. بازرگاني انگليسي آنرا از پدرم به مبلغ هشتصد تومان خريداري نمود و درخواست كرد كه در تهران به يك كمپاني‌ي انگليسي تسليم گردد. پيش از تحويل كتاب به كمپاني، كسي به اداره آگاهي‌ي شهرباني اعلام كرد كه اين كتاب از كتابخانه مجلس شوراي ملي يا كتابخانه شيراز ربوده شده است. بازجويان آگاهي به خانه ما سرازير شدند و پدرم سند قانوني‌ي خريد را ارائه نمود و روشن شد كه فروشنده از سالها پيش مالك قانوني آن بوده است. كار بالا گرفت، فرماندار تهران پيشنهاد كرد چنانچه نمايندگان مجلس، اين كتاب را سرمايه ملي بشناسند در كتابخانه مجلس بايگاني گردد و غرامت آنرا به پدرم پرداخت نمايند پدرم با رد اين پيشنهاد، درخواست ديدار با شاه و دادخواهي از وي را پيش كشيد... رضاشاه پدرم را مي‌ستايد و دستور مي‌دهد بهاي كتاب و هزينه‌هاي ديگر را به وي بپردازند. در پائيز 1927 (1306) كتاب به پدرم بازگردانده شد و سه تن از برجستگان وزارت ماليه و خزانه‌دار كل كشور آنرا دستينه (امضا و صورتمجلس) كردند... شگفتا كه سرنوشت اين گنجينه چيز ديگري است. رندان هر سه جلد را مي‌ربايند و در اروپا دست به دست مي‌چرخد تا سر از كلكسيون خاندان روچيلدها درمي‌آورد.»(جلد اول، صص22-21)
توانايي اين جماعت به گونه‌اي است كه عاقبت، هم پول از رضاخان مي‌گيرند و هم كتابها را به خارج انتقال مي‌دهند كه به يكي از بزرگان صهيونيسم يعني روچيلد واگذار مي‌شود. همچنين سخنان آقاي عزري در مورد يار بسيار نزديكش در سفارت روشن مي‌كند كه وي نيز در چپاول آثار ملي ايران نقش داشته است: «دكتر دوريئل به نام كارشناس حقوق بين‌المللي كه با چند زبان اروپايي آشنايي داشت، با گروه كارشناسان اسرائيلي كه دريافت تاوان آسيبهاي يهوديان قرباني‌ي نازيسم در جنگ دوم جهاني را بررسي مي‌كردند همكاري داشت. اين گروه به سرپرستي دكتر پينحاس (فليكس) شينعار، در شهر بن (پايتخت آلمان)، گرد آمده بودند. صوي و همكارانش توانستند حقوق پايمال شده يهود را زنده كنند. وي در تابستان 1956، با نام نماينده اطاق بازرگاني‌ي تل‌آويو، به تهران آمد... دوره كوتاهي نماينده يك سرمايه‌دار ايراني‌زاده بازرگان عتيقه با نام «ايوب ربنو» در پاريس شد. ربنو هداياي ارزنده‌اي به موزه اسرائيل پيشكش كرده كه مايه سربلند‌ي‌ي ايراني تباران اسرائيل مي‌باشد.» (جلد اول، صص8-76) به اين ترتيب وابسته بازرگاني سفارت اسرائيل نيز در اين تجارت پرمنفعت بي‌بهره نبوده و عزري نيز دستكم به يك مورد از خارج ساختن اشياي گرانقيمت عتيقه از ايران معترف است (ارسال يك لنگه درب بسيار نفيس با ارتفاع 6 متر به اسرائيل). مرحوم رشيد كيخسروي در تحقيق خود در مورد عملكرد باند ايوب ربنو مي‌نويسد: «هرجا مسجد قديمي و امامزاده و تكيه و قبور متبركه و اتلال و تپه‌هاي باستاني بود مشتي صهيونيست طماع و حريص... با سوءاستفاده از حسن نيت و اغفال مردم ساده روستاها و متوليان امام‌زاده‌ها درهاي قيمتي و باستاني و پنجره‌هاي اروسي و ضريح‌ها و فرش و وسايل عتيقه را با نوع جديد و آهني و به ظاهر تازه و رنگ كرده و لعاب زده و ارزان قيمت معاوضه نمودند... موزه اهدايي ايوب ربنو هم اكنون در بيست كيلومتري تل‌آويو فعاليت دارد و يكي از ايرانياني كه خود از اين موزه بازديد نموده و عكسهائي را همراه خود به ايران آورده مي‌گويد موزه اهدايي ايوب ربنو خيلي مجهزتر و وسيع‌تر از موزه ايران باستان مي‌باشد.» (دوران بي‌خبري، رشيد كيخسروي، سال 63، صص11-10)
آقاي عزري در فرازي از خاطراتش به كارگيري اين قبيل ترفندها را از سوي صهيونيستها كه آقاي رشيد كيخسروي در تحقيق خود به آن اشاره دارد، مورد تأييد قرار مي‌دهد: «ايوب روزي در ديداري با دوستي در يكي از شهرهاي خراسان، نگاهش به ويرانه از ميان رفته مسجدي مي‌افتد و با شگفتي به ارزش بي‌مانند «محراب» در آن نيايشگاه پي مي‌برد. گفت‌وگوها با كساني كه بايد آن ويرانه را نوسازي نمود آغاز مي‌شود و پس از آمادگيهاي همه سويه، در كمتر از چند روز كارشناسان و كاشيكاران برگزيده‌اي از اصفهان براي كارهاي نوسازي‌ي نيايشگاه به خراسان مي‌آيند. از آن نيايشگاه ويرانه و بي‌بهره كاخي زيبا مي‌آرايند و در پي پيمانها و سازگاريهاي انجام يافته و احترام به مردم آن سامان ايوب فروتنانه همه هزينه‌هاي نوسازي را خود مي‌پردازد. مردم نيز تكه‌هاي از هم پاشيده محراب آن مسجد را به وي پيشكش كردند كه به دست هنرمندان اصفهاني نوسازي شد. در يكي از ديدارهائي كه ايوب از اورشليم داشت محراب را به موزه اسرائيل پيشكش كرد.» (جلد دوم، ص209)
آنچه در اين ميان بسيار تلختر به نظر مي‌رسد به كارگيري ايوب ربنو و چند يهودي ديگر از سوي خانم فرح ديبا براي خريداري آثار به غارت رفته توسط خود آنان، از حراجي‌هاي بين‌المللي است. در حالي‌كه غارت و چپاول آثار باستاني كشور توسط ربنو و ساير صهيونيستها حتي اعتراضهاي گسترده روشنفكران را به دنبال دارد درباريان كه خود به نوعي در اين غارت سهيم بودند با چنين ترفندي، براي صهيونيستها و خود كسب وجهه مي‌نمودند.
آقاي عزري در مورد اعتراضات شديد روشنفكران در دوران پهلوي و دفاع شخص محمدرضا از عملكرد صهيونيستها چنين مي‌گويد: «چندي پس از اين يورشهاي سازمان يافته، روزنامه‌نگاران روي برخي از بازرگانان يهودي انگشت نهادند كه تكه‌هائي كه يادگار باستاني‌ي ايرانيان را به موزه‌ها يا بازرگانان جهان فروخته‌اند و در اين گزافه سرائي از هيچ بددهني كوتاهي نكردند. پيرو بازديدي كه شاه از موزه‌هاي بريتانيا در لندن و متروپوليتن در نيويورك انجام داد، به پرسش گوشه‌دار روزنامه‌نگاري چنين پاسخ داد: «چه بدي دارد كه تكه‌هائي از هنر و فرهنگ باستانيمان نام ايران، تاريخ و جايگاه شكوهمند اين كشور را زينتبخش موزه‌هاي جهان كنند، تا هر سال ميليونها مردم از سراسر دنيا با هنر و فرهنگ و تمدن ايران آشنا شوند؟ آنان بدينوسيله خواهند دانست چرا به گذشته خودمان پايبنديم.» چيزي نگذشت كه پايگاه پدافندي‌ي بازرگانان عتيقه كار يهودي در كشور تا جايگاه سرفرازي و باليدن بالا رفت.» (جلد اول، ص226) در اين اظهار آقاي عزري تناقض آشكاري وجود دارد. از يك سو همگان مي‌دانند كه انتقاد از اسرائيل و صهيونيستها در آن دوران مستوجب پيگرد بود؛ بنابراين بددهني به صهيونيستها به ويژه آناني كه جزو شركاي دربار محسوب مي‌شدند نمي‌توانست در مطبوعات صورت بگيرد. به همين دليل تنفر پنهان ايجاد شده از عملكرد غارتگرانه آنچنان گسترده بوده است كه محمدرضا مجبور به دفاع از آنان مي‌شود. از سوي ديگر اگر به تاراج بردن آثار فرهنگي كشور قابل دفاع بود چرا خانم فرح ديبا درچارچوب يك ژست ملي و هنر دوستانه همان سارقان را به كشورهاي مختلف اعزام مي‌كند تا با قيمتهاي گزافي آثار به سرقت برده شده توسط خودشان را از بازار جهاني خريدار كنند و به ايران بازگردانند؟ آقاي عزري در ادامه اين فراز مي‌گويد: «در ميان كارشناساني كه از سوي وي (خانم فرح ديبا) به هر جاي دنيا مي‌شتافتند تا تكه‌اي كهنه را دستچين كنند و به ايران بازگردانند سناتور فروغي پسر محمدعلي فروغي نخست‌وزير پيشين بود كه از پيشينه‌اش در بخشهاي پيشين گفتيم. ديگري ايوب ربنو، بازرگان عتيقه بازي بود كه در ميان سرآمدان جهان در اين كار نامي داشت و ارمغانهاي ارزشمندي به موزه اسرائيل پيشكش كرده بود. خواهرزاده وي (مهدي محبوبيان)، نيز در انجام اين كار به شهبانو نزديك شده بود» (همان) اگر پهلوي‌ها خود در اين فساد و اقدام ضدملي با صهيونيستها سهيم نبودند با دستگيري افرادي چون ربنو به سهولت مي‌توانستند جلوي آنچه را كه  مي‌توان به آن فاجعه ملي اطلاق كرد، بگيرند. اما نه تنها جلوي صهيونيستهايي همچون ربنو به دليل برخورداري از حمايت شديد اسرائيل گرفته نمي‌شد بلكه به مقام مشاورت درباريان نيز درمي‌آمدند.
مشاور فرح ديبا در خاطرات خود به شمه‌اي از جريان تأسف‌بار خارج نمودن غيرقانوني آثار باستاني و سپس بازگرداندن بخشي از آنها با هزينه‌هاي نجومي، اشاره دارد: «در اوايل سال 1980 در زندان اوين، مهندس محسن فروغي كه از متخصصين آثار عتيقه ايراني است، برايم تعريف كرد كه ده سال قبل روزي پرويز راجي، منشي مخصوص هويدا، به من تلفن زد كه نخست‌وزير مايل است در اسرع وقت با او ملاقات كند. طي اين ملاقات رئيس دولت به او مي‌گويد: «آقاي فروغي، من يك بليط هواپيما، براي رفت و برگشت به توكيو در اختيارتان مي‌گذارم، در آنجا هم اطاقي در هتل برايتان رزرو كرده‌اند. مأموريت شما اين است كه: شهرام، پسر اشرف به طور غيرقانوني، عتيقه‌هايي را از كشور خارج ساخته است و ظرف سه هفته آينده مي‌خواهد در حراجي، آنها را به فروش برساند... فروغي، پس از بازگشت از توكيو، به هويدا اطلاع مي‌دهد كه ارزش مجموع اين گنجينه، حدود شش ميليون فرانك است. هويدا مي‌گويد كه شهرام براي آن دوازده ميليون مي‌خواهد. در اين باره فروغي برايم توضيح داد كه هويدا بنا به پيشنهاد محرمانه شهبانو، تصميم گرفته بود تمام اين مجموعه را بخرد و به ايران بازگرداند. ضمن آنكه به من گفت، مدت بيست سال، شهرام، همواره در قاچاق آثار عتيقه ايراني دست داشته است.» (از كاخ شاه تا زندان اوين، احسان نراقي، ترجمه سعيد آذري، نشر رسا، چاپ اول سال 72، صص8-127) سرانجام فروغي كه خود بنا به اذعان آقاي عزري يهودي است و زيرمجموعه ايوب ربنو به حساب مي‌آيد و در غارت بي‌حد و حصر آثار باستاني نقش داشته‌ است، به دو برابر قيمت (ارزش خارج كشور) آن اشياي عتيقه را پيروزمندانه! به ايران باز مي‌گرداند. بازي زيبايي است! در اين بازي مجموعه دلالان وابسته به دربار پولي حتي دو برابر قيمت ارزش اشياي عتيقه در بازار جهاني به دست مي‌آورند. خانم فرح ديبا نيز قهرمان جلوه‌گر مي‌شود زيرا به كمك باند ايوب ربنو توانسته به فرهنگ و تمدن اين مرز و بوم خدمت شايان توجهي كند! البته در اين ميان باند صهيونيستي نيز فربه‌تر شده و توان مالي بيشتري براي حضور در همه نقاط كشور و تاراج گنجينه‌هاي باستاني و سرقتهاي شبانه از مراكز مختلف پيدا مي‌نمايد. اين شمه‌اي از حديث تلخ غارت سازمان يافته مفاخر ملي ايران و آلوده كردن و سهيم نمودن پهلوي‌هاي بيسواد و كم‌سواد فاقد درك فرهنگي در اين خيانت هولناك است.
 در ادامه اين بحث به خيانت عظيم‌تر يعني تاريخ‌سازي براي ملت ايران از طريق انهدام بخشي از تمدن باستاني اين مرز و بوم خواهيم پرداخت. از جمله مطالب محوري ديگر در خاطرات آقاي عزري دفاع از فعاليتهاي خدماتي و بازرگاني صهيونيستها در اشكال مختلف در ايران است. سفير اسرائيل در اين بخش مي‌كوشد همكاريهاي كشاورزي، تجاري، نفتي، ساختماني و غيره را منشأ رشد و پيشرفت ايران قلمداد سازد، بدون اينكه ماهيت اين قراردادها و تبعات اين فعاليتها را در ايران روشن سازد.
 يكي از موضوعاتي كه آقاي عزري فراوان به آن پرداخته كمكهاي شايان توجه صهيونيستها به امر توسعه كشاورزي؟! ايران است. او به گونه‌اي در اين زمينه سخن مي‌گويد كه گويي بهره‌مندي اين نژادپرستان از قراردادهاي پرسود، ايران را تبديل به قطب كشاورزي در منطقه كرده بود. البته جناب سفير براي اينكه پاسخي نيز براي محققان داشته باشد اظهارات متناقضي نيز بيان مي‌دارد، تا در صورت مواجهه با آمار و ارقامي متعارض با تبليغاتش بتواند عوامل ديگر را در تخريب كشاورزي ايران مقصر جلوه دهد. غافل از اينكه خواننده با دقت در اقلام وارداتي توسط همين جماعت درمي‌يابد كه حضور صهيونيستها براي رونق بخشي به كشاورزي ايران پوششي پيش نبوده است.
عزري در اين خاطرات ضمن اعتراف به اينكه صهيونيستها در تدوين طرح اصلاحات ارضي داراي نقش بوده‌اند مي‌گويد: «جنبش شاه و مردم «اصلاحات ارضي» كه بسياري آن را «انقلاب سفيد» خوانده‌اند، در ايران آرام آرام به ديوار سخت ناسازگاري‌هاي زمينداران بزرگ (فئودالها) و پيشوايان كيش‌مدار برخورد. چنين جنبشي همه‌گير نيازمند جواناني آزموده و كارشناساني پخته بود كه بتوانند پرچم نوخواهي، نوسازي و پيشرفت را به دوش بكشند. دستگاههاي سياسي‌ي ايران در برداشتن گامي اينگونه دگرگوني آفرين چاره‌اي نداشتند جز اينكه دست ياري به سوي كشورهاي دوست بگشايند. اسرائيل از نخستين كشورهائي بود كه با روشن‌بيني پاسخي سازنده به اين درخواست داد.» (جلد2، ص80)
وي در ادامه مي‌افزايد: «سه تن از كارشناسان اسرائيلي كه به فراخوان وزارت كشاورزي براي پاره‌اي همكاريهاي آموزشي، رايزني و ياريهاي ارزنده‌شان به سازمان اصلاحات ارضي از ايران ديدن كردند: يعقوب ارييلي از وزارت خارجه، صوي بياليك و ميخائل عصمون از وزارت كشاورزي. اينگونه همكاريهاي آموزشي در زمينه پيشبرد كار كشاورزي در ايران و رفت و آمدهاي كارآموزان و بازديدهاي كارشناسان از داده‌هائي سودمند برخوردار مي‌گشت و در هر دو سو انگيزه‌هائي سازنده پديد مي‌آورد.» (جلد2، صص2-81)
براي پي بردن به صحت و سقم اظهارات آقاي عزري در اين زمينه بهتر آن است كه نظرات دست‌اندركاران رژيم پهلوي را در مورد اصلاحات ارضي كه توسط آمريكائيها و با كمك صهيونيستها به منظور تك محصولي ساختن ايران دنبال شد مرور كنيم. دكتر محمدعلي مجتهدي رئيس باسابقه دبيرستان البرز و بنيانگذار دانشگاه صنعتي شريف (آريامهر) در اين زمينه مي‌گويد: «... حتي شنيدم- راست يا دروغ- كه وزير اقتصاد آلمان آمده بود پهلويش، (و شاه) راجع به اقتصاد دنيا اظهارنظر مي‌كرد. شايد مي‌دانست ولي من تصور مي‌كنم چه طور يك آدمي كه هيچ نوع تحصيلاتي نكرده باشد، چه طور مي‌تواند اظهار نظر كند در اموري كه به تحصيلات عميق احتياج دارد... دهن بيني او يقين بود. هركس ديرتر مي‌رفت، عقيدة او اجرا مي‌شد. و خودش را هم تو بغل آمريكايي‌ها انداخته بود. دستور آمريكايي را چشم بسته اجرا مي‌كرد- همان اصلاحات ارضي كه بزرگترين ضربه را به كشاورزي مملكت وارد كرد...» (خاطرات دكتر محمدعلي مجتهدي، تاريخ شفاهي هاروارد، نشر كتاب نادر، خرداد 80، ص154) در اين زمينه علينقي عاليخاني وزير اقتصاد دهه چهل نيز مي‌گويد: «البته وقتي در مرحله دوم اصلاحات ارضي آمدند زمينهاي خرده مالكين را گرفتند، كار بي‌ربطي بود، به اينكه ما بتوانيم كارمان را درست انجام بدهيم لطمه زد، بويژه از نقطه نظر توليد و از نظر راندمان در هكتار، به همين دليل راندمان در هكتار به صورت واقعاً شرم‌آوري پايين بود... همانطور كه گفتم من از همان اول مخالف مرحله دوم اصلاحات ارضي بودم.» (خاطرات دكتر علينقي عاليخاني، تاريخ شفاهي هاروارد، نشر آبي، چاپ دوم، سال 82، صص5-44) آقاي عاليخاني در ادامه بحث انتقادي خود در اين زمينه و در فرازي ديگر مي‌افزايد: «حالا يك وزارت اصلاحات ارضي درست كرديد كه شد ارباب اينها ولي به مراتب بدتر از ارباب گذشته است. به خاطر اينكه ارباب گذشته به هر حال فردي بود كه مسئوليتي در برابر روستائيان داشت، الان درآورديمش به صورت يك مشت بوروكراتي كه هيچ اهميتي به كشاورز و توليد كشاورزي نمي‌دهد...» (همان، ص124) شاپور بختيار آخرين نخست‌وزير پهلوي دوم نيز در اين زمينه مي‌گويد: «ما از آن روزي كه اين اصلاحات را كرديم، هي محصول [كشاورزي] ما پائين آمد، هي محصول ما پائين آمد. هي پول نفت داديم و هي گندم و نخود و لوبياي آمريكايي خريديم. من اين را نمي‌خواستم. حالا هم نمي‌خواهم. ما از آمريكا مي‌توانيم «رآكتور» (reacteor ) بخريم. ما مي‌توانيم طياره جت بخريم... ولي ديگر لپه و نخود و لوبيا معنا ندارد كه بخريم. چه شد كه اين طور شد؟ اين اصلاحات دروغي بود.» (خاطرات شاپور بختيار، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، نشر زيبا، سال 80 ، ص81) باقر پيرنيا، استاندار استانهاي فارس و خراسان در سالهاي دهه چهل نيز در اين زمينه مي‌گويد: «به باور من اصلاحات ارضي مي‌بايست انجام شود. اما قانون و برنامه‌اي كه براي آن تنظيم كرده بودند نه تنها بر پيشرفت كشاورزي نيفزود بلكه كشاورزي و كشاورز را سراسر از ميان برد.» (گذر عمر، خاطرات سياسي باقر پيرنيا، انتشارات كوير، سال 82 ، ص276) اظهاراتي از اين دست را در لابلاي صفحات خاطره نگاري مردان پهلوي‌ها فراوان مي‌توان يافت كه به دليل اجتناب از طولاني شدن مطلب به همين حد كفايت مي‌كنيم. وجه مشترك اظهارنظرها در مورد اصلاحات ارضي كه توسط آمريكا بر محمدرضا تحميل شد و مورد پشتيباني برنامه‌ريزي و اجرايي صهيونيستها واقع شد را به اختصار مي‌توان تاكيد بر نابودي كشاورزي ايران دانست؛ ايران كه زماني خود صادر كننده گندم بود بر اساس اين برنامه به اولين وارد كننده گندم آمريكا مبدل گرديد. سياست نابودي كشاورزي ايران براي اتكاي اقتصاد كشور به صرف صادرات نفت البته براي صهيونيستها نيز بسيار مطلوب بود؛ زيرا بازار وسيعي را در اختيار محصولات آنان قرار مي‌داد. نكته جالب توجه در اظهارات متناقض آقاي عزري اين است كه در مقام برشمردن اقلام صادراتي صهيونيستها به ايران، خيانت آنان به كشاورزي اين مرز و بوم براي هر خواننده‌اي آشكار مي‌گردد: «ارتش ايران به پاره‌اي از فراورده‌هاي كشاورزي روي خوش نشان داد. سپهبد ايادي، پزشك ويژه شاه در اين زمينه به انگيزه مهر فراوانش به اسرائيل بيش از ديگران كوشيد.» (جلد2، ص153)
جالب است بدانيم سهپبد ايادي به دليل بهايي بودن ارادت خاصي به صهيونيسم داشت. وي علاوه بر حضور در جايگاه پزشك مخصوص محمدرضا، سازمان «اتكا» را كه مايحتاج غذايي ارتش و خانواده آنها را تأمين مي‌كرد در كنترل خود داشت. سياست توسعه كشاورزي ايران؟! توسط صهيونيستها بدان جا مي‌انجامد كه پروازهاي ال‌عال به طور مرتب «خوراكيهاي گوناگون» به ارمغان مي‌آورند: «پروازهاي ال‌عال به ايران نكته سودرسان ديگري براي هر دو ملت داشت كه از بازدهي‌ي سرشاري نيز برخوردار بود. آوردن خوراكيهاي گوناگون، ميوه تازه، جوجه‌هاي يك روزه، گاو، تخم‌مرغ، ماهي، ابزار ساختماني و جاده‌سازي، نيازهاي فن‌ ورزي براي كارشناسان ايراني و جنگ افزار براي ارتش ايران را مي‌توان بخشهائي از آن سودهاي دو سويه خواند.» (جلد2،ص161) البته نيازي به توضيح نيست كه چرا صهيونيستها از آنچه از طريق محمدرضا پهلوي در پوشش اصلاحات ارضي بر كشاورزي ايران روا داشتند دفاع مي‌كنند. جالب‌تر اينكه كارهاي هنرمندانه‌تري از سوي صهيونيستها در دوران پهلوي صورت مي‌گرفت كه نتيجه سياست نابود كننده كشاورزي ايران مشخص نشود و محمدرضا پهلوي بتواند پيشرفت كشاورزي و كشاورزان را براي خبرنگاران و بازديدكنندگان به نمايش بگذارد. از جمله اين هنرنمايي‌ها ساختن يك روستاي مدرن؟! بود كه فقط كارشناسان صهيونيست از عهده ساختن آن برمي‌آمدند: «برنامه ديگري برپا كردن ساختمانهاي اين دهكده نمونه بود كه پيش از آن آغازيده بود... پس از آغاز برنامه‌ها، دشواريها و كاستيهاي مالي يكي پس از ديگري سر درآوردند. ولي از آنجا كه پادشاه ايران و بسياري از دست‌اندركاران دولت به ريشه‌دار بودن اين گام بنيادي و نياز مردم بينواي اين تكه از خاك كشور آگاه بودند، همه دشواريها را خردمندانه از پيش پاي كارشناسان برداشتند.» (جلد2، ص70) اين روستاي نمونه دقيقاً بر اساس برنامه‌اي ساخته شد كه حتي روستايي ايراني نيز مصرف كننده خوبي براي توليدات اسرائيلي باشد؛ لذا در اين روستاي نمايشي طويله‌اي براي نگهداري گوسفند روستائيان در نظر گرفته نشده بود: «پس از اينكه كارشناسان اسرائيلي در دشت قزوين به بازسازي ويرانه‌ها و ساختن خانه‌هائي تازه براي روستائيان پرداختند، ميان رايزنان ايراني و دستگاههاي دولتي ناهماهنگيهايي پديد آمد. اسرائيليها مي‌خواستند در خانه‌هاي كوچك دو اطاق خواب، سالن، آشپزخانه و گرمابه‌اي با يك دوش بسازند. ولي رايزنان ايراني باور داشتند روستائيان ناآشنا با اين شيوه زندگي، از گرمابه‌هاي خانه براي خواباندن چهارپايان بهره‌برداري خواهند كرد.» (جلد2، ص48) اين روستاي نمونه با بافت زندگي مردمي كه با توليد شير، گوشت، تخم‌مرغ و... بي‌نياز از واردات خارجي بودند، هيچ‌گونه انطباقي نداشت، اما سالها مورد استفاده تبليغاتي قرار گرفت و نمايشگر پيشرفت روستاهاي ايران؟! خبرنگاران و مقامات خارجي بودند.
از جمله بحثهاي محوري ديگر در خاطرات آقاي عزري نوع تنظيم امور با دست‌اندركاران امور اجرايي، فرهنگي، نظامي و سياسي است. اين بخش از مطالب جناب سفير دربردارنده نكات پندآموز براي مديران كشور در زمانهاي مختلف خواهد بود. ايجاد تعلقات كلان مالي، آلودگيهاي اخلاقي، تحميق فكري از طريق تاريخ پردازيهاي حسابگرانه، استفاده دقيق از ابزارهاي تشويقي همچون رشوه و تنبيهي همچون تحريم و ... از جمله راهكارهاي به خدمت گرفتن مسئولان وقت آن دوران بوده است.
خواننده خاطرات در مواجهه با فرازهاي متعددي از اين كتاب - در شرح سرويس‌دهي اختصاصي سفير اسرائيل به مسئولان كشوري و لشكري براي تشويق و ترغيب آنان به گسترش غيرمعمول تعلقات مالي - درمي‌ماند كه چرا آقاي عزري در تهران و ساير شهرهاي كشور درگير چنين موضوعات پيش پا افتاده‌اي شده است: «[سپهبد] كيا براي پرورش و گسترش كشاورزي در زمينها و باغهايش از ما ياريهاي ارزنده‌اي گرفت.» (جلد2، ص94)، «مهدوي در گرگان داراي چند تكه زمين بزرگ كشاورزي بود كه پيش از اينكه شاه اين زمينها را به اندازه ده تا پنجاه هكتار به هر يك از سران ارتش بدهد بيشتر جنگل مي‌بودند... بدينگونه مهدوي يكي از سران كشور كه به دربار و ارتش نزديك بود و زمينهاي كشاورزي‌ي فراواني داشت به جرگه كساني پيوست كه نيازمند همكاري با كارشناسان كشاورزي‌ي اسرائيل بودند ... او داراي پنج‌هزار هكتار زمين در مرز تركمنستان و نزديكي‌ي شبه جزيره ميانكاله در كرانه درياي خزر و بيست هزار هكتار در سبزوار خراسان، و تكه‌هاي كوچكتري در جاهايي ديگر بود.» (جلد2، صص6-95). «ياريهاي كم و بيش همساني نيز درسال 1973 به ارتشبد نعمت‌الله نصيري فرمانده ساواك و ارتشبد حسين فردوست سرپرست بازرسي‌ي شاهنشاهي شد» (همان)، «كيهان يغمائي سرپرست انجمن شهر مشهد، از زمينداران بزرگ استان خراسان... از كارشناسان اسرائيلي براي پاره‌اي رايزنيها در زمينه پيشرفت كشاورزي در ايران و برنامه‌هاي كشاورزي در زمينهاي خودياري گرفت... خراساني‌ي زميندار ديگري با نام سناتور عماد تربتي، دوست نزديك علم از كارشناسان كشاورزي اسرائيلي در خواست بازبيني از زمينهايش را در تربت حيدريه پيش كشيد.» (جلد2، ص111)
«ملك‌تاج علم همسر نخست‌وزير اسدالله علم كه زمينهاي پهناوري در اين استان از پدرش قوام الملك به او رسيده بود، از گروهي از كارشناسان اسرائيلي درخواست كرد براي سركشي به زمينهايش از پيرامون جيرفت و خاش ديدن كنند. من و عزرا دانين همراه آن گروه بوديم... همچنين گروهي از كارشناسان اسرائيلي پيرامون محلات و خمين در جائي به نام شهابيه براي شهاب خسرواني برنامه‌هائي در دست انجام داشتند... شهاب از دوستان نزديك شاه بود» (جلد2، ص112)
«در سالهاي 1960 و 1961 كارشناسان كشاورزي‌ي اسرائيل با اميري نماينده پارلمان كه از نزديكان خانواده سپهبد كيا بود و حسنعلي‌ي مولوي كه هر دو زمينهائي در جاجرود و كن داشتند به همكاري پرداختند... شاهدخت شمس پهلوي در بخشي از شهرستان كرج (شمال غرب تهران) چند تكه زمين داشت. در تابستان 1965 شاهدخت از من خواست گروهي از كارشناسان كشاورزي اسرائيل كشت گياهاني را كه هرگز در ايران كاشته نشده بود بررسي كنيم.» (جلد2، ص113)، «سرلشكر محمد دفتري يكي از سران پيشين ارتش ايران پنج‌هزار هكتار زمين در مراغه از دولت گرفته بود تا در آن كشاورزي كند يكي از كارشناسان وزارت خارجه ايران به نام پناهي از كارشناسان ما درخواست نمود گروهي براي بازديد از اين زمينها به آذربايجان بروند.» (جلد2، ص119)
مواردي از اين دست در خاطرات آقاي عزري فراوان يافت مي‌شوند كه ضمن در تناقض بودن با شعار اصلاحات ارضي، مؤيد آنند كه صهيونيستها در توسعه زمين‌داري ميان هيئت حاكمه نقش جدي داشته‌اند. تشديد حرص و ولع دست‌اندركاران امور كشور به جمع‌آوري ثروت و دارايي همان گونه كه توانست رضاخان را به مطلوبترين شكل در خدمت قدرتهاي بيگانه درآورد، در دوران پهلوي دوم نيز به عنوان شيوه‌اي كارآمد مورد استفاده قرار گرفت. در مورد تأثير راهكارهاي صهيونيستها براي به خدمت گرفتن نيروهاي تعيين كننده در آن ايام شايد آنچه درباره سپهبد پاليزبان به عنوان يكي از امراي ارتش بيان مي‌شود، كفايت كند: «از ميان افسران اداره دوم ارتش ايران كه دوستي با اسرائيل را به راستي باور داشتند بايد از سپهبد عزيزالله پاليزبان ياد كنم كه زيردست سپهبد كيا پرورش يافته بود. او كردي پاك و بي‌آلايش بود... بارها از اسرائيل ديدن كرده و هر بار با دستي پرتر به ميهن بازگشته بود، روزي با چشمان گيرايش خيرة من شد و گفت: آقاي عزري راستي، من نمي‌دانم به ايران يا به اسرائيل بيشتر خدمت كنم.» (جلد1، صص3-122)
از جمله شيوه‌هاي ديگر صهيونيستها براي به خدمت گرفتن دست‌اندركاران، از صدر تا ذيل، وارد كردن آنان به وادي مسائل غير اخلاقي بود. اذعان صريح آقاي عزري به اينكه فواحش اسرائيلي در مسير محمدرضا پهلوي قرار مي‌گرفتند (البته بدون دريافت هداياي شاهانه كه يك سرويس كامل برليان بود) نمونه بارز استفاده از همه ابزارهاست. آنچه در اين خاطرات بيش از ساير موارد در اين زمينه خودنمايي مي‌كند نوع تاثيرگذاري اين گونه سرويس‌دهي‌ها به وزير كشاورزي وقت - آقاي ارسنجاني - است. جناب وزير در ابتداي مواجه شدن با نماينده صهيونيستها موضعي منطبق بر واقعيت دارد: «براي ديدار ارسنجاني، روزي به دفتر نخست‌وزير علي اميني رفتم كه از پيش دوستي‌ي گرمي با وي داشتم. پس از ديداري، سرپرست دفتر اميني گفت كه فصيحي در دفتر وزير كشاورزي چشم به راه ديدار با من است. به وزارت كشاورزي بازگشتم، ولي فصيحي با شگفتي گفت: چندين يادداشت روي ميز آقاي وزير گذاشته‌ام، ولي ايشان هر بار مي‌گويند: «از خارجيها خوشم نمي‌آيد، به ويژه ايرانيهائي كه به خارجيها خدمت مي‌كنند، از همه بدتر اسرائيليها كه جاسوسان آمريكائيها در خاورميانه‌اند.» (جلد2، ص102) عزري در فراز ديگري از خاطراتش آنچنان از اينكه شيوه آلوده‌سازي اخلاقي در مورد ارسنجاني موثر واقع شده و عملاً سفير اسرائيل را به عنوان مشاور جنسي خود پذيرفته‌ است، مغرور گشته كه بي‌محابا برخي از مسائل ناگفتني را بيان مي‌دارد: «پيوند من با ارسنجاني به زودي به اندازه‌اي درهم تنيد كه در برخي نشستها او را بي‌پروا با دوست دخترش كه دختر يكي از ژنرالهاي برجسته رضاشاه بود، مي‌ديدم.» (جلد2، ص104) و در فراز ديگري مي‌افزايد: «روزي يك بسته نامه به دستم داد كه از سوي دختر جوان هژده ساله‌اي به نام مريم متين دفتري (از خانواده احمد متين دفتري نخست‌وزير ايران در سالهاي  1939 تا 1940) دستينه شده و در آلمان زندگي مي‌كرد، دخترك جوان زيبا ارسنجاني‌ي چهل و چهار ساله را در سخنرانيهاي تلويزيوني‌اش ديده و يك دل نه هزار دل شيفته وي شده بود. دامنه اين مهر و دلدادگي از نگارش نامه‌هاي رنگارنگ فزونتر رفته و سر از گفت و گوهاي چند ساعته تلفني درآورده بود. گو اينكه دختر بارها بر سر سپردگي‌اش سوگند‌ها خورده بود ولي ارسنجاني نمي‌خواست آبرويش را ميان مردم سكه يك پول كند و با دختري كه مي‌توانست همسن دخترش باشد، جايي آفتابي شود. پيشنهاد كردم دخترك را به ايران فرا خواند و با وي به گفت و گوئي بنشيند. دخترك با سري سودا زده به ايران آمد و ارسنجاني مرا به ديداري كه ميانشان انجام شد فرا خواند. در ديدار پاياني از زبان ارسنجاني شنيدم كه آماده است دخترك را به همسري‌ي خويش برگزيند.» (جلد2، ص107) درك اينكه چرا اين مشاور امور جنسي راه بي‌آبرو ساختن وزير را پيش پاي او مي‌گذارد چندان دشوار نيست. دست‌اندركاران فاقد شخصيت و بي‌اعتبار شده، بهترين ابزار براي بيگانگان خواهند بود. لذا ارسنجاني كه در ابتداي مواجهه با عزري اسرائيلي‌ها را به درستي عوامل آمريكا مي‌خواند بعد از بي‌اعتبار شدن و در هم ريختن به لحاظ شخصيتي، به صورت كامل در خدمت صهيونيستها قرار مي‌گيرد: «روزي ارسنجاني همراه سه تن دوستان نزديكش مرا به خانه خود فرا خواند و پس از پيشگفتاري در زمينه برنامه‌هاي كشاورزي‌ي نوين در كشور گفت: «تا تنور گرم است نان را بايد چسباند، تا بيش از اين موي دماغمان نشده‌اند بايد دست در دست كارشناسان اسرائيلي كار كشاورزي را در ايران سروساماني بدهيم.» (جلد2، ص104) البته از همان نوع سروساماني كه شخص وزيركشاورزي پيدا مي‌كند. درواقع ابتدا وزير به صورت مصرف كننده كالاهاي تدارك ديده شده توسط نماينده صهيونيستها درمي‌آيد و سپس با نابودي كشاورزي ايران بازار كشور آماده مصرف كالاهاي كشاورزي بيگانگان مي‌شود. البته در اين ميان بعضاً نويسندگان و روشنفكران آن دوران كه در دام جناب سفير گرفتار نمي‌شدند، با تحريم مواجه مي‌گشتند: «فرامرزي (سردبير روزنامه كيهان) تند و گزنده مي‌نوشت، با اسرائيل ميانه‌اي نداشت، هرازگاه نيشي هم مي‌زد و اين كشور نوپا را زائده امپرياليسم آمريكا مي‌خواند كه مي‌خواهد سرور خاورميانه گردد... نخستين ديدار من با فرامرزي، در خانه او همراه عافار بود، يكي از يادنرفتني‌ترين ديدارهاي دشوارم بود، او چپ و راست مي‌پرسيد و من بايد پاسخ مي‌دادم. پرسشها به گونة بازجوئي بودند نه به هوس دانستن و آگاهي، هرچه پيشتر مي‌رفتيم بر دشواريهاي گفت و گو افزوده مي‌شد و من بيشتر خود را در منگنه‌اي يكسويه مي‌ديدم. او تاريخ روشن يهود و دو هزار سال رنج گالوت و كشتارهاي ددمنشانه هولوكاست را آنگونه كه پيش آمده به آساني نمي‌پذيرفت.» (جلد1، ص178) عبدالرحمن فرامرزي تلاش جناب سفير را براي پذيرايي از وي در اسرائيل ناكام مي‌گذارد و همچنان به اطلاع رساني دربارة برخي سودجوييهاي غيرانساني صهيونيستها در ايران ادامه مي‌دهد: «در دوره ديگري ستيز كيهان با يهوديان ايران و اسرائيل با چاپ نوشته‌هائي نادرست، مبني بر اينكه يك بازرگان يهودي شيرخشك فاسد وارد كرده و بسياري از بچه‌هاي بيگناه كشور بيمار شده‌اند بالا گرفت. به دنبال گسترش چنين گزارش نادرستي در رسانه‌اي پرتيراژ سران انجمن كليميان در سفارت اسرائيل در ايران گردهم آمدند و درخواست چاره‌جوئي و واكنشي شايسته كردند. در پي رايزنيهائي پرجنجال بر آن شديم تا نخستين گام زورآزمائي را با درخواست پس گرفتن آبونمانها از روزنامه كيهان برداريم و با ندادن آگهيهاي بازرگاني به آن روزنامه تا دو سه ماه آينده نيروي خود را بيازمائيم. با همين شيوه كوشيديم به روزنامه اطلاعات كه رقيب سرسخت كيهان بود ميداني تازه بدهيم و نيازهاي خود را با اين روزنامه برآوريم. كم و بيش دو ماه گذشت تا روزي يكي از بازرگانان همكيشمان كه با ژاپنيها داد و ستد گسترده داشت از سوي مصباح‌زاده پيامي برايمان آورد كه نامبرده مي‌خواهد ديداري با ما داشته باشد.» (جلد1، ص179)
بررسي صحت و سقم ادعاي آقاي عزري در مورد دروغ بودن اخبار كيهان مبني بر سودجوييهاي غيرانساني صهيونيستها، چندان دشوار نيست. همه مي‌دانند نفوذ سياسي و اقتصادي صهيونيستها در آن دوران به حدي بود كه اگر نشريه‌اي حقايقي را درباره فعاليتهاي خلاف اسرائيلي‌ها مي‌نوشت تحت فشار قرار مي‌گرفت، چه رسد به اينكه موارد خلاف واقعي را به آنها نسبت دهد. از اين گذشته، اگر خبر رساني كيهان در مورد تخلفات سودجويان صهيونيست‌ عاري از حقيقت بود جناب سفير با طرح شكايت مي‌توانست به سهولت اين روزنامه را مورد پيگرد قرار دهد. اما پيگيري شيوه تحريم اقتصادي و توسل به ساواك، نشان از آن دارد كه هدف اصلي جلوگيري از راهيابي حقايق به جرايد بوده است و نه تصحيح يك خطا كه حتي با درج يك توضيح مي‌توانست برطرف شود. آقاي عزري مغرورانه از به زانو درآمدن - مصباح‌زاده مدير وقت كيهان- سخن به ميان مي‌آورد. البته بايد اذعان داشت عدم پايداري مدير كيهان در برابر فشارهاي همه‌ جانبه صهيونيستها موجب مي‌شود بسياري از نيروهاي اهل فكر و نظر - كه حاضر نبودند داستان‌پردازيهاي تاريخي و مظلوم‌نمايي‌هايي همچون «هولوكاست» را پذيرا شوند- روزنامه را ترك كنند: «همانروز كيهان بين‌المللي كه به زبان انگليسي چاپ مي‌شد با بهره‌برداري از گزارش راديو اهواز نوشته‌اي دو پهلو در ستايش عبدالناصر چاپ كرد. برموشه (مامور اطلاعاتي اسرائيل) كوشيد پاكروان (رئيس ساواك) را به دوباره‌خواني‌ي آن نوشته فرا خواند، ولي با رفتن فرامرزي و جابجا شدن سردبيري تازه در روزنامه كيهان، داستان پايان يافت.» (جلد 1، ص206) اعتراف جناب سفير به اين كه حتي سلب آزادي مطبوعات را ماموران امنيتي اسرائيل به رياست ساواك ديكته مي‌كردند، هرچند براي ما ايرانيها قطعاً بسيار تلخ است، اما اين موضوع را روشن مي‌كند كه چگونه نيروهاي اهل انديشه از صحنه حذف مي‌شده‌اند. اكنون به سبب آشنايي با شمه‌اي از فشارهاي مختلف بر روزنامه‌نگاران ايران آن دوران اين ادعاي جناب سفير را بهتر مي‌توانيم محك بزنيم: «كوشش من يافتن روزنامه‌نگاران آزاده‌اي بود كه به راستي مي‌توانستند بريده از وابستگيها و رها از پاره‌اي روشهاي دست و پاگير باور خود را بنويسند.» (جلد 1، ص178) كانال دست‌‌يابي به اين روزنامه‌نگاران آزاده خود مشخص كننده بسياري از واقعيتهاست: «سرهنگ شاهين كه در بخشهاي پيشين از او ياد كردم، از سوي ساواك بر همه رسانه‌هاي نوشتاري‌ي كشور كار بازرسي يا بازبيني داشت، بنابراين بودند رسانه‌هائي كه نمي‌توانستند آنگونه كه مي انديشيدند، بنويسند. در پي آشنايي با من كوشيد مرا با روزنامه‌نگاران بيشتري آشنا كند» (جلد 1، ص183) روزنامه‌نگاراني كه نماينده ساواك به جناب سفير معرفي مي‌كند علي‌القاعده كساني‌اند كه از آزادي هيچ گونه بويي نبرده بودند: «[عباس] شاهنده در اين ديدارها با چندي از سران اسرائيل آشنا شد كه برايش پيروزيهائي نيز به دنبال داشت. در يكي از اين نشستها آنچنان از ميهن‌پرستي‌ي سربازان ساده اسرائيلي به شور آمده بود كه اشك پهناي چهره‌اش را گرفت و گفت: دريغا يهودي چشم به جهان نگشوده يا در اسرائيل از مادر زاده نشده‌ام.» (جلد1، ص181) آقاي عباس شاهنده چهره‌اي شناخته شده‌تر از آن است كه نيازي به توضيح در اين باره باشد  كه نماينده ساواك چه كساني را براي خدمتگزاري به صهيونيستها به سفير آنان معرفي مي‌كند. اما نكته قابل توجه اينكه آقاي عزري پس از به خدمت گرفتن روزنامه‌نگاران خوشنامي؟! همچون عباس و شكستن قلم روزنامه‌نگاران اهل فكري همچون عبدالرحمن فرامرزي به سراغ ساير نويسندگان كشور مي‌رود و در آلوده سازي آنان بسيار مي‌كوشد. افرادي همچون سعيد نفيسي را كه به دليل سوابق يهودي خانواده‌اش پيش از آن نيز با برخي تشكلهاي صهيونيستي بي‌ارتباط نبوده، جذب مي‌كند و كاملاً به خدمت مي‌گيرد: «از استاد سعيد نفيسي درخواست كردم پيشگفتاري بر اين نوشته بنگارند. زنده‌ياد نفيسي باآگاهي‌ي فزاينده‌اي در اين پيشگفتار با يادي ژرف از تاريخ و فرهنگ يهود و همبستگيهاي آنان با مردم ايران، از دوران كورش، داريوش، خشايارشا شاهنشاهان بزرگ ايراني تا امروز سخن گفت... شادروان نفيسي در اين پيشگفتار با بازگشت شگفت انگيز خاندان يهود پس از دو هزار سال به خانه‌اشان سخن گفته و افزوده اين كشور كوچك كه در برابر خاك گسترده ايران ناچيزتر از يكي از كوچكترين استانهاست تنها در دو دهه به نيرومندترين كشور خاورميانه شانه مي‌سايد.» (جلد1، صص8-197) البته آقاي عزري در مورد علت اين ميزان ارادت آقاي نفيسي به صهيونيستها نيز اشاره دارد: «نفيسي از خانواده‌هاي سرشناس ايراني بوده كه به گفته‌اي ريشه يهودي داشته‌اند. برادرش پزشك ويژه شاه بود و پدرش نيز از نامداران كشور خوانده مي‌شد. يكي ديگر از برادرانش فتح‌الله از سران شركت ملي نفت ايران مي‌بود.» (جلد 1، ص277)
اما بجز افرادي چون نفيسي كه داراي انگيزه‌هاي قابل دركي براي دفاع از صهيونيستهاي اشغالگر فلسطين بودند دعوت برخي شخصيتهاي فرهنگي نتيجه مطلوبي براي آقاي عزري در برنداشت؛ لذا ايشان ترجيح مي‌دهد در اين‌گونه موارد سكوت كند و سخني به ميان نياورد. مرحوم جلال‌آل احمد از جمله كساني است كه بعد از بازديدي از سرزمينهاي اشغالي در سفرنامه خود چنين مي‌نويسد: «بيست سال است كه يك مشت زورگو به كمك سرمايه‌هاي بين‌المللي و به بركت سازمانهاي تروريستي صهيون و «هاگانا» خاك فلسطين را اشغال كرده‌اند و يك ميليون ساكنان آنرا بيرون ريخته‌اند. بيست سال است كه مرتب ذره ذره از خاك اعراب را تصرف مي‌كنند. بيست سال است كه سازمان ملل از آنها مي‌خواهد كه آوارگان فلسطين را بگذارند به وطنشان برگردند و آنها با گردن كلفتي رد مي‌كنند. در عرض اين مدت يازده مرتبه از طرف سازمان ملل محكوم به تجاوز شده‌اند.» (سفر به ولايت عزرائيل، جلال‌آل احمد، انتشارات مجيد، ص89) در فرازي ديگر ضمن انتقاد شديد از روشنفكران كه متأثر از تاريخ‌سازي صهيونيستها، بر جنايات آنها چشم فرو مي‌بندند مي‌افزايد: «روشنفكر ايراني چه مي‌گويد كه «اِستر» ملكه‌اش بود و «مردخاي» وزير شاه هخامنشي‌اش! و دانيال نبي‌ امامزاده‌اش؟ وجدان روشنفكر ايراني بايد از اين ناراحت باشد كه چرا نفت ايران در تانك و هواپيمايي مي‌سوزد كه برادران عرب و مسلمانش را مي‌كشد. وجدان روشنفكر ايراني بايد از اين ناراحت باشد كه چرا نفت سعودي و كويت در تانك‌ها و هليكوپترهايي مي‌سوزد كه ملت فقير ويتنام را به توپ بسته‌اند. چه كسي گفته است كه وجدان روشنفكر ايراني را هم بايد مطبوعات فرنگ بسازند؟ و ماليخولياهاي روچيلد و لانزمن؟ اين حرف و سخن كهنه‌اي است كه چرا كفاره گناهي را كه ديوانه‌اي در بلخ آلمان و اروپا كرد بايد ما در شوشتر خاورميانه بدهيم.» (همان، صص2-91) و در بخش ديگري از سفرنامه خود مي‌گويد: «و راستش را بخواهي صهيونيسم است كه خطرناك است. چرا كه پشت سكه نازيسم و فاشيسم است و بهمان طريقه عمل مي‌كند. يك «هاگانا» براي من با دسته‌هاي اس‌.اس هيچ فرقي ندارد. آندره فيليپ سوسياليست نوشته بود كه شرم‌آور است كه اينجا در فرانسه عده‌اي از يهوديها نوشته‌اند و گفته‌اند كه ما وطنمان اسرائيل است نه فرانسه و متاسفانه مي‌بينيم كه مطبوعات فرانسه در دست يهوديها است.» (همان، ص99) همچنين آقاي داريوش آشوري بعد از بازديد از اسرائيل طي سخنراني در محل انجمن دانشجويان يهود ايراني در آذر ماه 1349 چنين مي‌گويد: «در چشم اروپايي‌ها همه‌ي مردم و اقوام غيراروپايي وحشي يا نيمه متمدن و خلاصه نيمه انسان بودند و از اين لحاظ فكر امپرياليستي، اروپايي خود را مجاز مي‌دانست كه حتا رسالت هديه كردن تمدن را به وحشي‌ها و بربرها به خود نسبت دهد و آنجا كه به ميل و رغبت اين «هديه» را نپذيرد به زور اين وظيفه‌ي تاريخي را به انجام رساند. براين مبنا بود كه نهضت صهيوني از آغاز، در افق اروپايي خود ساكنان بومي فلسطين را نمي‌ديد و يا اگر مي‌ديد به چيزي نمي‌گرفت. ماكسيم رودنسون اين نكته را خوب متذكر مي‌شود. او مي‌گويد: «در تمام اين مدت (يعني در دوران تكوين نظري صهيونيسم) ساكنين واقعي فلسطين، تقريباً به وسيله همه ناديده گرفته شدند. فلسفه‌ي شايع در اروپاي آن زمان، بدون شك مسئول چنين وضعي بود، هر منطقه‌اي كه خارج از حوزه‌ي اروپا قرار گرفته بود، خالي به شمار مي‌آمد؛ البته نه از ساكنين، بلكه از فرهنگ.
اين نكته را هرتسل، بنيانگذار نهضت صهيوني به صراحت ابراز كرده است كه: ما در آنجا بايد بخشي از برج و بارو و استحكامات اروپا عليه آسيا را تشكيل دهيم، يك برج ديدباني تمدن عليه وحشيگري بسازيم. (نقل از كتاب اعراب و اسرائيل، اثرماكسيم رودنسون، ترجمه‌ي رضا براهني، انتشارات خوارزمي، چاپ اول)» (ايرانشناسي چيست و چند مقاله ديگر، داريوش آشوري، انتشارات آگاه، سال 51، صص7-156) و در آخرين فراز از سخنراني، آقاي داريوش آشوري مي‌گويد: «نهضت صهيوني را بايد از جهت هدف اصلي خود كه به وجود آوردن يك كانون ملي براي يهوديان جهان بود شكست خورده به شمار آورد، زيرا كشور كنوني اسرائيل از حيث جمعيت فقط بخشي كوچك از كل جمعيت يهودي جهان را دربردارد، ولي در مقابل قدرت ميليتاريست متجاوزي بوجود آورده است كه از سويي با زور و قهر و بيخانمان كردن و حتا كشتار دسته جمعي قلمرو خود را توسعه داده و از سوي ديگر، در صحنه‌ي بين‌المللي، در مقابل ملتهايي كه درصدد كسب آزادي و استقلال و حيثيت ملي هستند، در جبهه‌ي نيروهايي قرار گرفته است كه مي‌خواهند بندهاي اسارت و استعمار را همچنان برگردن اين ملتها نگاه دارند.» (همان، ص160)
نتيجه بخش نبودن راهكارهاي گوناگون- از رشوه‌دهي و تطميع تا بايكوت و تحت فشار سياسي و اقتصادي قرار دادن- در مورد برخي شخصيتها همچون استاد كامبوزيا منجر به شهادت مي‌شود: «استاد مرحوم رشيد كيخسروي در اين مورد مي‌نويسد: (اميرتوكل) كامبوزيا ضد صهيونيسم سرشناسي بودند. به فرمايش خودش صهيونيست‌ها با او دشمن بودند و چند بار درصدد قتل و يا انتقام‌كشي از او بوده ولي عمق مخالفت ايشان با صهيونيسم از اين ابعاد خارج بود. استاد مي‌فرمود كه مقامات دولتي اسرائيلي تاكنون چند بار مرا به اسرائيل دعوت نموده و من در جواب گفته‌ام آنقدر خام نيستم كه چنين دعوتي را بپذيرم.» (دوران بي‌خبري يا غارت آثار فرهنگي ايرانيان، رشيد كيخسروي، سال 63، ص202) جالب اينكه جناب آقاي عزري مدعي است در 16 سال سفارت خود براي پيشبرد اهداف صهيونيستها در ايران هيچ‌گاه اقدام به پرداخت رشوه نكرده است: «جا دارد به روشني بگويم كه در دوره پانزده ساله نمايندگي‌ام در ايران از سال 1958 تا 1973، من و دكتر دوريئل در زمينه‌هاي سياسي و همكاريهايمان با ايرانيان ديناري رشوه يا شبه رشوه به كسي نداديم.» (جلد1، ص161)
جناب آقاي عزري البته فراموش كرده‌اند كه صهيونيستها از ابتداي فعاليتهاي خود در ايران و جلب روشنفكران به تشكلهاي صهيونيستي همچون فراماسونري از حربه رشوه بيشترين بهره را بردند و رواج كننده چنين فسادي در اين مرز و بوم همين حضرات بودند: «در اين تاريخ با ورود سرهاردفورد جونز و سرجان ملكم كه هر دو از استادان فراماسونري بودند، روابط ايران و انگلستان وارد مرحله جديدي گرديد كه ورق حوادث بسياري را به نفع سياست انگلستان برگرداند. خود سرهاردفورد جونز مي‌نويسد: از بزرگان ايران هر كسي را كه توانستم فراماسُن كردم و براي آمدن سرجان ملكم زمينه را آماده ساختم.» (يادداشتهاي جونز، كتابخانه محمود محمود) ... توسل آنها به رشوه، پيشكشي، مداخل، تقديمي و هدايا و ترويج نفاق و فساد و خيانت و تقويت خيانتكاران و بيگانه‌پرستان از وحشتناكترين روشها و طرقي بود كه هنوز هم پس از گذشت سيصد و پنجاه سال آثار آنرا برأي‌العين مي‌بينيم.» (فراموشخانه و فراماسونري در ايران، اسماعيل رائين، 1346، جلد1، صص17-16)
بنابراين اولين كساني كه فساد و رشوه‌خواري را در ميان دست‌اندركاران كشور رواج دادند فراماسونها بودند: «گرفتن رشوه و مقرري از انگليسها براي اولين بار توسط ميرزا ابوالحسن شيرازي فراماسون راسخ‌العقيده بصورت مستمري درآمد». (همان، ص17) همچنين برقراري روابط اسرائيل با ايران نيز با رشوه‌دهي ممكن شد: «ماموران موساد در ژانويه 1950 بوسيله يك ميانجي آمريكائي بنام مستعار ادم « Adam » در ازاي شناسائي بالفعل اسرائيل مبلغ 240000 دلار به دولت پرداختند تا در جلب نظر موافق مطبوعات ايران به مسئله شناسائي بالفعل اسرائيل صرف شود.» (توافق مصلحت‌آميز روابط ايران و اسرائيل، سهراب سبحاني، ترجمه ع.م شاپوريان، سال 1377، آمريكا، Ketab Carp، ص51)
شوكراس نويسنده و محقق انگليسي نيز در اين زمينه مي‌نويسد: «اسرائيل شناسايي دوفاكتوري خود را با پرداخت رشوه قابل توجهي به محمد ساعد نخست وزير وقت ايران به دست آورد.» (آخرين سفر شاه، ويليام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، نشر البرز، چاپ چهارم، 1369، ص93)
جناب آقاي سفير نيز كه در تناقض گويي گرفتار آمده است در فرازهاي مختلف به پرداخت رشوه به ويژه در مورد رسانه‌هاي خارجي، اذعان دارد. از جمله خدماتي كه صهيونيستها به محمدرضا پهلوي ارائه مي‌دادند استفاده از نفوذ خود در شبكه اطلاع‌ رساني جهاني براي تطهير چهره پهلوي‌ها بود: «ما از حساسيتهاي دستگاه سياسي ايران در برابر رسانه‌هاي باختر (غرب) آگاه بوديم و مي‌دانستيم كه سران ايران مي‌خواهند در باختر زمين چهره‌اي پسنديده از خود نمايش دهند... رفته رفته شمار نوشته‌هائي كه به همت و ياري ما در رسانه‌هاي جهان چاپ مي‌شود فزوني ‌گيرد تا جائيكه كيا از من خواسته بريدة روزنامه‌هاي گوناگون را برايش ترجمه كنم تا هر روز صبح زود در كاخ سعد‌آباد به دست شاه برساند... روزي شاه به شوخي به كيا گفته است: خواهي ديد روزي سفراي ما در همه كشورهاي جهان دست‌آوردهاي اسرائيل را در روزنامه‌هاي دنيا به حساب خودشان خواهند گذارد و به آن افتخار خواهند كرد. نمي‌دانند كه ما از پشت پرده آگاهيم و داستانها را مي‌دانيم.»(جلد1، ص211)
 البته نبايد از نظر دور داشت كه تلاش صهيونيست‌ها براي كاستن از تبعات عملكرد دهشتناك ساواك به اين دليل بود  كه خود در آن سهم بسزايي داشتند. به نوشته شوكراس نويسنده انگليسي «شاه به منظور از بين بردن هرگونه مخالفت داخلي با كمك سازمان سيا و موساد، سرويس جاسوسي اسرائيل به ايجاد پليس مخفي وحشتناك خود پرداخت كه به ساواك مشهور شد.» (آخرين سفرشاه، ويليام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، نشرالبرز، چاپ چهارم، 1369، ص81)
شوكراس همچنين در مورد برخي از شيوه‌هاي شكنجه آموزش داده شده به مأموران ساواك مي‌گويد: «به شهادت زندانيان سابق، ابزارهاي شكنجه ساواك معمولاً عبارت بود از شلاق، كتك، شوك برقي، كشيدن ناخن و دندان،‌ تنقيه آب جوش، آويختن وزنه‌هاي سنگين به بيضه‌ها، بستن زنداني به يك تخت آهني كه بتدريج داغ مي‌شد، فرو كردن بطري شكسته در مقعد، تجاوز به عنف.» (همان، ص254)
لذا به دليل سهيم بودن در جنايات ساواك، صهيونيستها مي‌كوشيدند با پرداخت رشوه به نويسندگان در واقع برخيانت خود به ملت ايران كه از طريق آموزش آخرين روشهاي اقرار گيري وحشيانه به ساواك و ... صورت مي‌گرفت، سرپوش گذارند: «توانستيم چهره شاه ايران را در ديدگاه مردم آمريكا، رهبري جلوه دهيم كه شيفته پيشرفت مردمش مي‌باشد و در اين راه از برداشتن هيچ گامي خودداري نمي‌كند. در بخش بررسي‌ي‌ پيوندم با خاندان پهلوي خواهم گفت شاه تا چه اندازه به هنر اسرائيليها و نيروي رسانه‌هاي گروهي آنان در سراسر جهان بويژه در امريكا باور داشت و تا چه اندازه اين نكته را سرنوشت‌ساز مي‌شناخت... شگفتا كه چنين برداشتي در برابر همبستگي‌ي نيروهاي ستيزه‌جو كه بخشي از آن خود را كنفدراسيون دانشجويي مي‌خواندند، نتوانست پايدار بماند. در ديدار شاه از آلمان و آمريكا، ناتواني‌ي برخي رسانه‌هاي «بله قربان‌گوي» چه خودي و چه بيگانه همه آشكار شدند. در رويدادهاي پائيز 1979 ديديم كه دست‌اندركاران رسانه‌هائي كه به ناز و كرشمه و دريافت يادگاري خو كرده بودند، در برابر توفان تند خشونت تاب نياوردند و زود از ميدان به در رفتند. شمارة روزنامه‌نگاران چاپلوس خودي يا بيگانه‌اي كه در هر ديدار با شاه يا با همراه شدن با وي آزمندتر مي‌شدند،‌ فزوني گرفته بود.» (جلد 1، ص213)
ظاهراً در اين فراز آخر آقاي عزري فراموش مي‌كند چه در داخل كشور و چه در خارج كشور نقش هدايت كننده متملقان را به عهده داشته است و حتي در مقدمه همين اثر به رسم عادت، همچنان محمدرضا پهلوي را «مرد بزرگ» (جلد1، ص9) مي‌خواند يا در فرازي در پاسخ به پرسش شاه در مورد خانواده‌اش، مردم به فغان آمده از فساد دربار را دچار توهم و اتهام زن مي‌خواند: «روزي در برابر يكي از دشوارترين پرسشهاي شاه، مبني بر اينكه آيا من از زبان مردم شنيده‌ام كه برادران و خواهرانش در زمينه‌هاي پولي‌ي كشور و زد و بندها، دست دارند و زياده روي مي‌كنند، پاسخ دادم: تا آنجا كه هم‌ميهنان ايراني‌ام را شناخته‌ام، بسياري در ميانشان دوست دارند خود را آگاهتر از آنچه كه هستند نشان بدهند و بگويند كه به همه اسرار پشت پرده دسترسي دارند. من با بگومگوهاي مردم كاري ندارم، آنها همه را بدنام مي‌كنند. ولي آنچه كه خود شخصاً آزموده‌ام، اينكه چندين بار والاحضرتها در زمينه كشاورزي و مركبات با من رايزنيهائي نموده و درخواستهائي داشته‌اند كه هرگز به هيچ‌گونه سوء بهره برداري برنخورده‌ام و همه دريافتها و پرداختها به درستي انجام يافته‌اند.» (جلد1، ص220) آقاي عزري با اين دروغ پردازيها دو هدف را دنبال مي‌كند؛ اول اين ‌كه محمدرضا پهلوي را كه در اين سالها در اوج غرور و خودپرستي بود از خود نرنجاند. دوم آن‌ كه تداوم بهره‌مندي از داد و ستدهاي آلوده به فساد درباريان و به ويژه برادران و خواهران وي را تضمين نمايد.
شوكراس با اشاره به اين امر كه محمدرضا پهلوي حاضر نبود جلو فساد خانواده‌اش را بگيرد مي‌نويسد: «بتدريج كه سالها مي‌گذشت هويدا بيشتر متوجه مي‌شد كه دارد يك سيستم بشدت پوسيده و فاسد را اداره مي‌كند. در حالي كه در انظار عمومي از روياهاي پيشرفت شاه دفاع مي‌كرد، به طور خصوصي با خريد مقادير هنگفت اسلحه مخالفت مي‌ورزيد و تشخيص داده بود كه پس از افزايش بهاي نفت در 74-1973 فساد به صورتي زننده درآمده است... در 1978 هويدا سرانجام شاه را راضي كرد كه مقرراتي براي فعاليتهاي تجارتي خانواده‌اش وضع كند... ليلا همسر مطلقه هويدا مي‌گويد: آنها ايران را نه يك كشور بلكه يك تجارتخانه مي‌پنداشتند.» (آخرين سفرشاه، ويليام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، نشر البرز، چاپ چهارم، 1369، ص267)
 فساد خانواده پهلوي به ميزاني رسوا و بي‌پروا بود كه اميرعباس هويدا نيز با وجود مفاسدش به ويژه در زمينه اعطاي امتيازات ويژه مالي به صهيونيستها، بقاي حكومت پهلوي را بر آن مبنا ناممكن دانست و همزمان با آغاز اعتراضات گسترده مردمي، از محمدرضا پهلوي دستوراتي به منظور كنترل اطرافيانش ‌گرفت. آخرين راهكاري كه در اين بخش مي‌بايست به آن اشاره كرد، سناريوسازي تاريخي به منظور ايجاد پيوند بين ايران باستان و يهوديت است. اين تاريخ‌پردازي كه زمينه‌هاي آن با شكل‌گيري فراماسونري در ايران دوران قاجار و عملي شدن اهداف آن همزمان با به قدرت رساندن رضاخان فراهم شد، غيرمستقيم راه صهيونيستها را در ايران هموار مي‌ساخت. به عنوان نمونه، آقاي عزري چگونگي تأثيرگذاري پدرش را بر حاج‌علي كيا كه بعدها به صورت تمام و كمال در خدمت صهيونيستها قرار گرفت اين گونه توصيف مي‌كند: «پدرم با يادآوري پيشينه تاريخي ايرانيان باستان در خوشرفتاري با يهوديان و بررسي‌ي ارزشهاي نيكوي كورش بزرگ و مهر شاهنشاه ايران به پيوند توده ايراني با قوم يهود انگشت نهاد.» (جلد1، ص50) و در فراز ديگري چگونگي جذب اين افسر بي‌اطلاع از تاريخ را به رژيم صهيونيستي بيان مي‌كند: «كيا توانست با پيشنهاد ديداري از اسرائيل، شاه را با خود همساز كند. روز پنجم نوامبر 1958، كيا براي ديداري چند روزه به اسرائيل پرواز كرد... عزرا دانين در نوشته‌اش «صهيونيست راستين» از كيا با نام دوست ياد كرده كه در مزرعه خانوادگي‌اش در حذرا (ميان تل‌آويو و حيفا) به گردش پرداخته و سخنها رانده‌اند... در ستايش تاريخ ايران و پيوند ديرين مردم اين كشور با يهوديان جهان، روي ماهي بزرگي كه ميز شام را آراسته بود نوشته بودند «به ياد روزهاي خشايارشا» كه سرآغاز طومار استر است.» (جلد1، ص102)
به اين ترتيب افسري كه ابتدا حاضر به همراهي با اهداف صهيونيستها نبود به لحاظ تاريخي آنچنان به آنان تعلق خاطر مي‌يابد كه عملكردش حتي موجب حيرت آقاي عزري مي‌شود: «كيا فراتر از دايره اختياراتش مي‌كوشيد ما را با ديگر دستگاههاي دولتي آشنا كند و دستمان را در دست كارسازان نهد. روزي رك و پوست كنده از كيا پرسيدم چرا دوستي‌ي او اينچنين ژرف و ياريهايش به ما اينگونه گسترده است؟» (جلد1، ص243) بايد اذعان داشت نتيجه تاريخ‌سازي صهيونيستها براي ما ملت ايران صرفاً موم شدن كيا در دست صهيونيستها نشد، زيرا اين طراحي تاريخي از يك سو باستانگرايي ايراني را با يهوديت پيوند مي‌داد و از سوي ديگر ورود اسلام به ايران را همراه با نابودي كتابخانه‌ها و بطور كلي مظاهر تمدن اين سرزمين تبليغ مي‌كرد. بنابراين روشنفكر بي‌اطلاع از اسلام و تاريخ از يك سو از اسلام كينه به دل مي‌گرفت و از ديگر سو احساس پيوند با يهود مي‌نمود، البته يهوديتي كه صهيونيستها آن را نمايندگي مي‌كردند. روشنفكران غيرمذهبي كه به اين ترتيب جذب سازمان‌هاي مخفي صهيونيستي همچون فراماسونري شدند در ترويج اين تاريخ طراحي شده نقش بسزايي داشتند. مرحوم دكتر عبدالحسين زرين‌كوب در اواخر عمر بعد از فاصله گرفتن از تشكيلات فراماسوني اين گونه به نقد آثار خود و ساير فراماسونها كه بر اساس اين طراحي تاريخي به نگارش درآمده مي‌پردازد: «رساله ايران شاه [نوشته ابراهيم‌ پورداود] آكنده است از شور حماسي حس ملت پرستي. همين لحن تا حدي در كتاب مازيار مجتبي مينوي و بيشتر در طي مقالات ذبيح‌الله صفا راجع به روساي نهضت‌هاي ضد عرب و هم در مقاله و كتاب سعيد نفيسي راجع به كتاب بابك خرمدين و در رساله عبدالله ابن مقفع تأليف مرحوم عباس اقبال و در كتاب دو قرن سكوت اثر نويسنده اين سطور نيز در تجلي است. در همه اين آثار لحني نامساعد آميخته به نيش و طعنه در حق اعراب بكار رفته است كه البته شايسته بيان مورخ نيست.»(تاريخ ايران بعد از اسلام، دكتر عبدالحسين زرين‌كوب، انتشارات اميركبير، تهران، 1355، ص150) البته اگر روشنفكر ايراني غيرمذهبي به خود اجازه مي‌داد حتي يكبار مستقل از مستشرقين يهودي- كه براي ما ايرانيان تاريخ باستان دو هزار و پانصد ساله بر مبناي پيوند با يهوديت تدوين كردند- تورات را مطالعه كند به سهولت طراحي تاريخي صهيونيستها را مورد پذيرش قرار نمي‌داد و در چارچوب آن به خدمتگزاري نمي‌پرداخت.
روشنفكر كم مطالعه و پرمدعاي دوران مشروطيت كه زمينه روي كار آمدن ديكتاتوري چون رضاخان را براي اجرايي نمودن اين تاريخ ‌سازي فراهم ساخت حتي يك بار آنچه را كه در تورات در مورد اِستر و خشايارشا آمده در آثار خود مطرح نمي‌سازد. اگر ايراني علاقه‌مند به اطلاع از تاريخ، استر را از طريق تورات كه مستندترين تاريخ يهود است مي‌شناخت هرگز صهيونيستها نمي‌توانستند استر را مبناي تاريخ ما ايرانيان قرار دهند. دستكم اين سؤال براي اين طيف مي‌بايست مطرح مي‌شد كه اگر بنا بر باستان گرايي است با توجه به سابقه تمدني هشت تا نه هزار ساله فلات ايران – همان گونه كه آقاي عزري نيز در خاطرات خود به آن اشاره دارد- چرا صهيونيستها علاوه بر تاريخ‌سازي،‌ محمدرضا پهلوي را تشويق كردند كه جشنهاي دو هزار و پانصد ساله را براي تثبيت تاريخ مشترك يهودي- ايراني برگزار كند؟
آن گونه كه در عهد عتيق (تورات) در بخش «كتاب استر» آمده است خشايارشا با تحريك اين معشوقه يهودي‌اش به كشتار كم نظيري در فلات ايران دست مي‌زند. كشتار مزبور بيانگر اين واقعيت تاريخي است كه ساكنان فلات ايران هرگز حاضر به پذيرش سلطه يهوديان برخود نبوده‌اند، لذا با طرح‌ريزي مردخاي - وزير وقت يهودي خشايارشا - كوچك و بزرگ را در چندين شهر از دم تيغ مي‌گذراند: «و يهوديان در شهرهاي خود در همه ولايتهاي اخشورش پادشاه جمع شدند تا بر آناني كه قصد اذيت ايشان داشتند دست بيندازند و كسي با ايشان مقاومت ننمود زيرا كه ترس ايشان بر همه قومها مستولي شده بود. و جميع روساي ولايتها و اميران و واليان و عاملان پادشاه يهوديان را اعانت كردند زيرا كه ترس مردخاي برايشان مستولي شده بود. چونكه مردخاي در خانه پادشاه معظم شده بود و آوازه او در جميع ولايتها شايع گرديد. و اين مردخاي آناً فآناً بزرگتر مي‌شد. پس يهوديان جميع دشمنان خود را بدم شمشير زده كشتند و هلاك كردند و با ايشان هر چه خواستند بعمل آوردند... و پادشاه به استر ملكه گفت كه يهوديان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر و ده پسر هامان را كشته و هلاك كرده‌اند پس در ساير ولايتهاي پادشاه چه كرده‌اند. حال مسئول تو چيست كه بتو داده خواهد شد و ديگر چه درخواست داري كه برآورده خواهد گرديد. استر گفت اگر پادشاه را پسند آيد به يهودياني كه در شوشن مي‌باشند اجازت داده شود كه فردا نيز مثل فرمان امروز عمل نمايند... و ساير يهودياني كه در ولايتهاي پادشاه بودند جمع شده براي جانهاي خود مقاومت نمودند و چون هفتاد و هفت هزار نفر از مبغضان خويش را كشته بودند از دشمنان خود آرامي يافتند اما دست خود بتاراج نگشادند. اين در روز سيزدهم ماه آذار (واقع شد) و در روز چهاردهم ماه آرامي يافتند و آنرا روز بزم و شادماني نگاه داشتند.»‍ (عهد عتيق، كتاب استر 8-9:2) با توجه به اين مسئله كه شهرهاي بزرگ آن زمان جمعيتي بين هزار تا هزار و پانصد نفر داشتند مي‌توان حدس زد ساكنان چند شهر بزرگ و كوچك در اين نسل كشي گسترده قتل‌عام شده‌اند. همچنين با علم به اينكه هنوز هم يهوديان سالروز اين كشتار عظيم ساكنان فلات ايران را تحت عنوان «پوريم» جشن مي‌گيرند بايد به تاريخ سازي صهيونيستها تبريك گفت كه آن را چنان نگاشتند كه نه تنها استر و مردخاي ضربه زننده به تمدن اين سرزمين قلمداد نشدند، بلكه مسلمانان كه با آغوش باز مورد استقبال ايرانيان قرار گرفتند، خونريز و نابود كننده فرهنگ و شكوه اين سرزمين معرفي گرديدند. در واقع در اين طراحي تاريخ براي ملت ايران، جاي تبعات دو رخداد بزرگ در گذشته اين سرزمين عوض شد، بدين صورت كه ايرانيان متأثر از تاريخ باستان، قاتلان نياكان خود را دوست پنداشتند و به آزادسازان پدرانشان از ظلم و استبداد شاهان، به ديده نفرت نگريستند. خاطرات آقاي عزري حكايت از آن مي‌كند كه صهيونيستها با اين ترفند يعني تغيير در دشمن‌شناسي، بسياري از افراد بي‌اطلاع را به ويژه در ميان نيروهاي ارتش به خدمت خود در آورده بودند.
در آخرين بخش از اين نوشتار جا دارد نگاهي نيز به خدماتي بيفكنيم كه صهيونيستها در چهارچوب قراردادهاي پرسود قرار بود به ملت ايران ارائه دهند. از جمله مواردي كه بخوبي مي‌تواند بيانگر نوع عملكرد آقاي عزري و سودهاي سرسام‌آور و غيرمتعارف صهيونيستها در ايران باشد موضوع پروژه «سيتي» است: «غلامرضا نيك‌پي شهردار تهران آن روزها مي‌خواست پروژه «سيتي» را در بخشي از تهران (زمينهاي بهجت‌آباد و عباس‌آباد كه پيش از اين برنامه سربازخانه بودند)، پياده كند. سرمايه‌داران بزرگي در ايران و بيرون از ايران به انجام اين كار بزرگ چشم دوخته بودند كه يكي از آنها دستگاه روچيلد آليانس در انگليس بود. دولت اسرائيل از من خواست ديدار آنها را با شاه برنامه‌ريزي كنم... ولي ناگهان روچيلدها پس نشستند. پيشرفتهاي پولي و سازندگيهاي همگاني‌ي آنروزها به اندازه‌اي شتابزده بود كه كسي باور نمي‌كرد سه يا چهار سال آينده به دنبال آن روزها، مردم به خيابانها بريزند. براي به دست آوردن آگاهيهاي تازه از دگرگونيهاي بيرون از برنامه رهسپار لندن شدم. روچيلدها پيرو بازنگريهاي موشكافانه كاردانان بانك، بهره‌هاي درشت پروژه سيتي در ايران را به اندازه‌اي كلان يافتند كه برتر ديدند خود را در چنان كار غول آسائي درگير نكنند. در پايان لرد روچيلد پدر روزي گفت: در خانواده ما چنين رسم است كه از آلودگي به آندسته از كارهائي كه بهره‌اش از اندازه‌هاي شناخته شده بيرون است خودداري كنيم... كوشيدم روچيلد را از شيوه‌اي شناخته شده در ايران آگاه كنم كه دارندگان درآمدهاي كلان در كشور با پاره‌اي سازندگيهاي همگاني مانند برپايي‌ي دانشگاهها، بيمارستانها، آموزشگاهها در استانهاي دور افتاده با گسترش كشاورزي در پهنه كشور و پيشكش آن به ملت، دين خود را ادا مي‌كنند. دستگيريها با پيشكشهائي به سازمانهاي آموزشي، فرهنگي و بهداشتي با هم‌انديشي‌ي شاه ساده‌ترين روشهايي است كه مي‌تواند بهترين راهگشا در اين زمينه باشد. روچيلد پاسخ داد: همه اين پيشنهادها درست، ولي سود كلان در پيش است نه پيشكشي، بنابراين پيگيري‌ اين كار با روشهاي ما سازگار نيست.» (جلد1، صص7-256) اعتراف به اين واقعيت تلخ كه سودهاي نجومي‌اي كه بر اساس زد و بند با شخص محمدرضا پهلوي و با دلالي عزري به دست مي‌آمد بعضاً موجب وحشت بزرگ سرمايه‌داراني همچون خانواده روچيلد مي‌شد، بسيار تأثربرانگيز است. جناب آقاي سفير البته مشخص نمي‌سازند از قبل هزاران قرارداد كلان مشابه، صهيونيستها كدام اقدام عام‌المنفعه از قبيل احداث دانشگاه، بيمارستان و... در مناطق محروم به انجام رسانده‌اند. خواننده حتي به يك مورد در اين خاطرات برنمي‌خورد كه بخشي از اموال غارت شده ملت ايران در قالب كارهاي عام‌المنفعه به ملت بازگردانيده شده باشد. در صورتي كه عكس آن كاملاً صادق است. شركت‌هاي ورشكسته (جلد2،ص154) و شركتهاي بدون هيچ گونه سرمايه وارد بازار ايران مي‌شدند و با دريافت بخش اعظم مبلغ قرارداد بعد از چندين سال هيچ گونه خدماتي ارائه نمي‌كردند: «پس از سالها گفت و گوهاي كشدار، برنامه لوله كشي گاز در پهنه شهر تهران، در تابستان 1960، پديدار شد. عيما نوئل راستين روز چهاردهم ژوئيه همان سال با يك شركت فرانسوي با نام دوريه به تهران آمد، همراه من با انتظام، بهبهانيان و چند تن ديگر از سران بنياد پهلوي ديدارهائي انجام داد. به دنبال همين ديدارها، سرانجام پيماني ميان وي با كمپاني‌ي نفت ايران دستينه شد تا لوله كشي‌ي گاز در تهران آغاز گردد. پيرو اين پيمان و پيدايش كمپاني‌ي تازه با نام «مصرف گاز»، پنجاه و يك درصد از سهام در كمپاني نوپا از آن ايران، چهل درصد از آن كمپانيهاي «سوپرگاز» و «سويرول» راستين و نه درصد نيز به محمد علي قطبي ميانجي‌ي پيماننامه رسيد.»(جلد2، ص166)
اين قرارداد بسيار كلان كه با تباني صهيونيستها و دربار (بنياد پهلوي) منعقد مي‌گردد حتي تا سال 1979 يعني 19 سال بعد صورت اجرايي نمي‌گيرد. صهيونيستها كه همزمان پروژه ساخت شهرك قدس (غرب سابق) را نيز به عهده داشتند به گازكشي اين شهرك مبادرت ننمودند.
اين نوع خدمات‌دهي صهيونيستها كه از چتر حمايتي اميرعباس هويدا برخوردار بود بعضاً موجب واكنش سازمانهاي ايراني مي‌شد: «كميسيوني ويژه در دفتر نخست وزيري (پنج تن از برجسته‌ترين كارشناسان) به بررسي كار پرداخت، گزارش بلندبالائي به نخست وزير داد و سرانجام كمپاني‌ي ورد شايسته‌ترين سازمان براي پياده كردن پروژه شناخته شد... سرانجام و در پايان برنامه اميدهاي كمپاني ورد براي بهره‌برداري از دستگاههائي كه براي ساختن سد داريوش بزرگ به ايران برده بود و مي‌خواست در برنامه‌هاي آينده، به كار بگيرد برباد رفتند. دولت ايران دويست و پنجاه هزار دلار بابت زيان ديركرد برنامه، ماليات بر درآمد و بيمه‌هاي كارگران از كمپاني درخواست نمود... درگيري ميان كمپاني ورد با دولت ايران از مرز ناسازگاري و گله‌مندي گذشت و به دادخواهي در دادگاه رسيد. كمپاني هفت ميليون دلار بستانكاري از دولت ايران دادخواهي مي‌كرد. چرا كه آنرا در ترازنامه پذيرفته شده از سوي كارشناسان ايران در ستون بستانكاريهايش آورده بود. به هر روي اين كمپاني به انگيزه گرفتاري‌هاي ديگري كه سر راهش سبز شد، در سال 1971 از ميان رفت.» (جلد2، صص30-129) به اين ترتيب شركتي كه قادر به تأمين ماشين آلات لازم نبود بعد از پنج سال بدون اينكه خدمتي ارائه بدهد مبالغ هنگفتي را از آن خود مي‌سازد. قراردادهايي از اين دست فراوان بين ايران و اسرائيل به امضا مي‌رسد، به ويژه در زمينه تسليحاتي كه تهران همه هزينه آن را پرداخت مي‌كند. تسليحات ساخته شده حتي در ايران مورد آزمايش قرار مي‌گيرد، اما حاصل كار تماماً به اسرائيل انتقال مي‌يابد و ملت ما نتيجه‌اي از سرمايه‌گذاري خود نمي‌برد (به منظور پرهيز از طولاني شدن بحث، خواننده گرامي مي‌تواند به كتاب «توافق مصلحت‌آميز روابط ايران و اسرائيل» نوشته سهراب سبحاني، چاپ آمريكا، صص276 و 3-272 مراجعه كند) همان گونه كه قبلاً اشاره شد، در بخش فعاليتهاي تجاري بين دو كشور تا قبل از كودتاي 28 مرداد توسط آمريكاييها، در فهرست صادرات ايران به اسرائيل، كالاهايي همچون گندم، جو، برنج و حتي مرغ و تخم مرغ مشاهده مي شود كه صدور اين اقلام، تا حدودي بيانگر وضعيت قابل دفاع‌تر و صنعت كشاورزي در ايران بود، اما بعد از مسلط شدن كامل صهيونيستها بر امور كشور و البته به كمك برنامه اصلاحات ارضي، اين روند معكوس مي‌گردد و علاوه بر واردات مرغ و تخم‌مرغ و... دست ساخته‌هاي كم ارزشي همچون چراغ راهنمايي و رانندگي، مدالهاي اهدايي محمدرضا و... نيز همه و همه از اسرائيل وارد كشور مي‌شوند.
در بخش نفت و بويژه بازاريابي صهيونيستها براي نفت ايران مسئله بسيار غم‌انگيزتر است و دل هر ايراني غيرتمندي را به درد مي‌آورد. در اين عرصه صهيونيستها بدون كمترين سرمايه‌گذاري صاحب درآمدهاي كلان مي‌شدند. يكي ازموضوعات مهم در اين زمينه ايجاد خط لوله بندر ايلات- اشكلون بود كه اهميت فوق‌العاده‌اي براي اسرائيلي‌ها داشت. صهيونيستها طرحي را ارائه كردند كه به واسطه آن كشتي‌هاي نفتكش وارد بندر ايلات در خليج عقبه شوند و از آن پس، نفت ايران به وسيله يك خط لوله جديد 42 اينچي به بندر اشكلون واقع در ساحل درياي مديترانه انتقال يابد و از آنجا به وسيله نفتكشها به اروپا حمل شود. اين خط لوله 260 كيلومتر طول داشت و مخارج آن را دولت ايران پرداخت كرد، اما تقسيم سود بر اساس قاعده تنصيف منافع بود. سفير اسرائيل كه از كمترين امكاني براي چپاول ملت ايران به نفع صهيونيستها نمي‌گذرد به پاس اين خدمات نمايندگي شركت ملي نفت ايران در پروژه و كارهاي كلان را به عهده مي‌گيرد: «پيوند دوستي من با سران «نيوك» (شركت ملي‌ي نفت ايران) و همكاريهايمان به گونه‌اي تنگاتنگ شده بود كه به دنبال روزهاي پاياني‌ي سفارتم در ايران، در چند كمپاني، نمايندگي‌ي دستگاه نفتي‌ي ايران را هنوز به دوش داشتم. در دسامبر سال 1972 از سوي هر دو كشور به گروه سرپرستي كمپاني‌هاي «ترانس آسياتيك»، كمپاني‌ي كانادايي‌ي آي. پي.سي «هولدينگ» و «شاه‌لوله ايلات - اشكون» پيوستم... به دنبال همين روند، روزي دكتر منوچهر اقبال در نشستي با همكارانش (اعضاي هيات مديره شركت نفت ملي‌ي ايران) گفت: آقاي مئير عزري كه او را به اعضاي هيئت مديره شركت ملي‌ي نفت ايران پيشنهاد كرده‌ام، وطنپرستي ايراني است كه منافع ميهنش را هرگز به منافع كشوري كه نمايندگي‌اش را در ميان ما به عهده دارد نخواهد فروخت. او اميني شايسته براي دو كشور ايران و اسرائيل است، به خوبي و بهتر از بسياري از ما مي‌داند چگونه از اين امانت پاسداري كند.» (جلد2، ص171) تسليم و بي‌ارادگي افراد بهايي چون اميرعباس هويدا در برابر صهيونيستها پديده‌هاي نادر ديگري را نيز در امور داخلي ايران بروز داده است: «ديدارهايي را كه با شاه داشتم از اين پس بايد به دو دسته بخشبندي بكنم، يكدسته ديدارهاي ويژه كه به تنهائي انجام مي‌شد و چهره در چهره بودند، ديگري ديدارهائي در جشنهاي دربار و بزرگداشتهاي خانوادگي. روزي در يكي از اين ديدارها شاه از من پرسيد كه چرا پيشنهاد اميرعباس هويدا را براي پذيرش وزارت كار در دولتش نپذيرفته‌ام، با سپاس فراوان از مهر شاه از اين پيشنهاد ارزنده پاسخ دادم: من در ايران نماينده كشوري شناخته شده هستم، پذيرش پيشنهاد آقاي هويدا با چنين پديده‌اي سازگار نيست.»(جلد1، ص219)
آقاي عزري در اين سالها براي خود قدرتي به مراتب بيشتر از يك وزير در ايران قائل است. اين پيشنهاد صرفاً ذلت شاه را در برابر صهيونيستها نشان مي‌دهد و اين ذلت وقتي به نخست‌وزير مي‌رسد صدچندان مي‌شود: «از جنگ سرد و آرايش پايگاههائي ميان ‌آندو (علم و هويدا) و هوادارانشان بسيار شنيده بودم، ولي هرگز مانند آن روزي كه هويدا براي چاشتي گوارا مرا به دفترش فرا خواند به ريشه‌هاي تنيدة اين ستيز پي نبرده بودم. در پي گفت و گوهاي روزمره ناگهان پرسيد: آيا در تفسير مسائل سياسي، اقتصادي و اجتماعي ايران و اسرائيل يا هر جاي ديگر، اظهارنظر در مورد افراد و شخصيتها از همان شيوه‌اي تبعيت مي‌كنيد كه با آقاي علم داشتيد؟ آيا در كيفيت يا كميت كار خودتان با ما دو نفر به تساوي رفتار مي‌كنيد؟... گفتم: به گمان من شما هر دو در راه نيرومندي‌ي پادشاهي و خدمت به ملت ايران و پيشرفت مردم ايران ميكوشيد؛ بنابراين ترديد نداشته باشيد كه من شما را به او و او را به شما ترجيح نخواهم داد.» (جلد1، ص260) اوج ذلت يك ملت زماني رقم مي‌خورد كه مسئولان كشورش مشروعيت خود را از بيگانگان دريافت دارند. هويدا كه اين گونه حقيرانه در برابر نماينده صهيونيستها ظاهر مي‌شود طبيعي است كه براي باقي ماندن بر مسند، به جاي خدمت به مردم تمام تلاش خود را براي جلب نظر بيگانه به كار بگيرد: «در دوره‌اي كه شادروان اميرعباس هويدا در دولت زنده ياد حسنعلي منصور به وزارت دارايي برگزيده شده بود توانسته بوديم براي كالاهاي اسرائيل كه به مرزهاي ايران مي‌رسند از پرداخت بخشهائي از حقوق گمركي بكاهم.» (جلد2، ص143) در دوران نخست‌وزيري نيز، هويدا به منظور كسب رضايت صهيونيستها رسماً به عزري اعلام مي‌دارد وزرايي در كابينه وارد شده‌اند كه عمدتاً وابسته به تشكلهاي صهيونيستي يعني فراماسونري‌اند: «يادي از منصور كرد و با افسوس سررشته در سربلندي گفت: يكي از موفقيتها را بايد مديون مرحوم حسنعلي منصور بدانم كه تخم دموكراسي و تحولات اجتماعي را در اين كشور كاشت و رفت، به ويژه كه با جنبش او توانستيم نيروهاي جوان و تحصيلكرده را وارد دستگاههاي سياسي كشور و بيشتر از همه سازمان برنامه بكنيم... براي شما هم بد نخواهد شد، چون بيشتر اين جوانها درس خوانده آمريكا هستند و آنجا خواه‌ناخواه با يهوديان يا انجمن‌هاي يهودي و فرهنگ اين مردم آشنائيهائي پيدا كرده‌اند. شيوه نگاه كردن هويدا به دانش اندوختگان ايراني در آمريكا را كم و بيش پذيرفتم.»(جلد1، ص261)
خاطرات آقاي عزري براي هر محقق و پژوهشگر تاريخي سراسر تلخي است؛ زيرا با دقت در آن به ريشه بسياري نابسامانيهاي اجتماعي و... پي‌ خواهد برد. براي نمونه به دلايل بافت ناموزون شهري و عدم اختصاص فضاي لازم به امور بهداشتي، آموزشي، ورزشي، فضاي سبز، سيستم حمل و نقل، سيستم فاضلاب، ايجاد شاهراه و... واقف خواهد شد: «شادروان ابراهام ميرزا حي (راد)... زمينهاي دور افتادة ارزان را مي‌خريد، زمينه‌ها را فراهم مي‌آورد، زيرسازي مي‌كرد، از دستگاههاي گوناگون شهرداري و وزارتخانه‌ها آب و برق و تلفن مي‌گرفت، مي‌ساخت و به بهاي خوب مي‌فروخت...
سالها بود به خريد زمين در اسرائيل پرداخته... در تكه‌اي از اين زمين كاخي به سان كاخ سفيد واشنگتن براي خويش آراست.» (جلد2، صص9-258) اين‌گونه درآمد زايي كه صرفاً با زد و بند با دربار به ويژه اشرف ممكن بود سود سرشاري داشت، زيرا بخشهايي از زمينها به جاي تخصيص يافتن به امور رفاهي و خدمات عمومي، به فروش مي‌رسيد. علي‌القاعده حاصل اين چپاول ملت ايران بايد به صورت كاخ سفيد در اسرائيل بروز كند. به طور كلي و در يك بررسي گذرا مي‌توان به اين واقعيت رسيد كه صهيونيست‌ها در ايران از هيچ چيزي نمي‌گذشتند. لذا علت نفرت آقاي عزري از انقلاب اسلامي و توهين به ملت ايران را به خوبي مي‌توان درك كرد. عزري اعتراف دارد كه چپاول ملت ايران توسط صهيونيستها در اواخر حكومت پهلوي با اعتراض مردم مواجه شد: «شوربختانه شكوه دارندگي و برازندگي بسياري از آنان در تهران و شهرستانها آرام آرام مايه رشك مشتي سست و كاهل مي‌گشت و برخي دستگاههاي دولتي مرا از دريافت نامه‌هاي گله‌آميز، آگاه مي‌كردند. نامه‌ها و نوشته‌هاي بي‌دستينه‌اي كه توانگران يهودي را به باد ناسزا مي‌گرفت و با انگهاي ناروا (قاچاق سرمايه‌هاي ملي، خروج غيرقانوني‌ي پول از كشور، همكاري با شركتهاي خارجي‌ي دشمن ايران) خشمي كهنه از گذشته را آشكار مي‌كرد.» (جلد1، ص226) جناب سفير از اين كه ملت ايران مانع تداوم مكيدن كشورش توسط صهيونيستها شد ضمن تعريف از شاه كه چنين امكانات بي‌حد و حصري را در خدمت بيگانگان قرار داده بود مستقيماً زبان به توهين مي‌گشايد: «شاه در بالا بردن لايه‌هاي زندگي‌ي مردم ايران و نام اين كشور آنچنان به پيشرفتهاي چشمگيري دست يافت كه برخي از كارشناسان مردم ايران را مستاني انگاشتند كه بندگي‌ي خدا از يادشان رفت و بخت خويش را لگد كوب كردند.» (جلد2، ص125) توهين به ملت ايران از سوي فردي صورت مي‌گيرد كه پيشرفت در ساواك را پيشرفت جامعه ايران پنداشته است؛ براي همين از چنين فردي كه از شعبان جعفري به عنوان يكي از منفورترين چهره‌ها در تاريخ ايران آن گونه تجليل مي‌كند و ميرزا فتحعلي آخوندزاده را كه تلاش داشته ارتباط مردم را با اسلام قطع كند، مي‌ستايد، بيش از اين انتظار نيست. (آخوندزاده در ضمن يكي از اشعار خويش مي‌گويد:   اين دين اگر ز بيخ و بن بر نكنم      من خود نه علي بن تقي حسنم)
بي‌مناسبت نيست سواد اين صهيونيست توهين كننده به ملت ايران و تلاش كننده براي محو اسلام در ايران را با مرور فرازي از اظهار فضلش در مورد تاريخ شيعه محك زنيم: «گفتني اينكه پيروان شيعه باور دارند شصت و يك سال پس از رفتن پيامبر اسلام از مكه به مدينه، حضرت امام حسين پسر حضرت علي با خواسته خلافت بر ارتش معاويه شوريد. معاويه فرمانرواي شام براي پيشگيري از گسترش شورش، به دائي‌ي حسين، به شمر دستور داد با سپاهي گران از آمدن امام حسين به شام پيشگيري كند. شمر در كربلا از خواهرزاده‌اش امام حسين خواست از رفتن به شام خودداري نمايد. ولي با پافشاري‌ي نامبرده روبرو شد كه سرانجام سر امام را نزد سرورش به شام فرستاد. وفاداران به آئين شيعه چنين رويدادي را نشانه پايداري‌ي فرهنگي‌ي خويش شناخته‌اند، هر ساله در چنين روزهائي در خيابانها راه مي‌افتند و سوگواري مي‌كنند، خاك بر سر خود مي‌ريزند، با زنجير تن و جانشان را سياه مي‌كنند و با شمشير به سرشان مي‌كوبند تا با فوران خون آرامش يابند.» (جلد2، ص179) مسلماً اين سطح سواد و اطلاع جناب سفير را از فرهنگي كه با ترويج آخرين ابزارهاي شكنجه به مصاف آن رفته بود بايد يكي از دلايل سقوط پهلوي‌ها پنداشت. آقاي عزري با چنين ميزان درك و انديشه تبديل به مشاور و امين محمدرضا پهلوي شده بود. شايد اگر جرياناتي در غرب كه معتقد بودند با تشديد شكنجه نمي‌توان بر ملت ايران حكومت كرد، به پهلوي دوم نزديك‌تر بودند مي‌توانستند درحفظ دولت كودتا بيشتر مؤثر افتند تا فردي چنين ناآشنا با فرهنگ اسلامي كه بحق بايد وي را همسنگ شعبان جعفري شناخت؛ آقاي جعفري‌اي كه با فحاشي به مدير دبيرستاني كه معلمش به ديكته فريدون فرخ‌زاد صفر داده بود طلب نمره بالايي براي وي مي‌كند و  پاسخ مي‌شنود: «آخر اين دانش‌آموز صابون را با س نوشته است» با فحاشي بيشتر پاسخ مي‌دهد: «مگر با س بنويسد كف نمي‌كند...» آقاي عزري كه به دوستي با شعبان جعفري بسيار مي‌بالد خود نيز از نظر دانش در حد اوست و داستان خسن و خسين هر سه دختران مغاويه‌اند را تكرار مي‌كند.
در آخرين فراز از اين نوشتار لازم به ذكر است كه جناب سفير به بسياري از رخدادهاي آشكار كه بر آنها اشراف كامل داشته  و حتي بعضاً با مشاركت مستقيم او بوده است آگاهانه نمي‌پردازد. از آن جمله سفر ناموفق (البته به زعم صهيونيستها) برخي شخصيتها به سرزمينهاي اشغالي بنا به دعوت عزري همچون جلال آل‌احمد، داريوش آشوري و... و همچنين چگونگي جدا ساختن بحرين از ايران، واگذاري تجهيزات چاپخانه‌اي به روزنامه‌ آيندگان، دستگيري مسئولان بلندپايه و تراز اول همچون هويدا توسط محمدرضا پهلوي در اواخر حكومتش به جرم مفاسد كلان، چگونگي تشكيل دو گروه مديران وابسته به انگليس تحت عنوان «گروه ترقي‌خواه» وابسته به آمريكا تحت عنوان «كانون مترقي»، جريان كشته شدن عليرضا پهلوي توسط برادرش، استاد اعظمي شريف امامي در تشكيلات فراماسونري و...
در اين خاطرات برخي مطالب نيز به دليل كم اطلاعي راوي به خطا بازگو شده است؛ مثلاً شاهرود زادگاه علي شريعتي ص271 (سبزوار زادگاه دكتر شريعتي است)، حمايت آيت‌الله كاشاني از تيمسار متين دفتري، ص131 (متين دفتري به دليل خويشاوندي با دكتر مصدق مورد حمايت او بود. ر.ك. به خاطرات دكتر سنجابي ص159)، كنار گذاشتن پاكروان از سوي هويدا، ص 186 (اصولاً نخست‌وزير هيچ‌گونه دخالتي در امور ساواك نداشت تا برسد به اينكه رياست آن را تعويض كند)، سرپرستي داريوش همايون بر انتشارات  فرانكلين، ص189 (همايون صنعتي‌زاده سرپرست فرانكلين بود) و...
با وجود چنين اشتباهات فاحش و علي‌رغم نازل بودن توان فرهنگي آقاي عزري، از آنجا كه وي در عمده سالهاي حكومت پهلوي دوم در ايران حضور داشته و از ارتباط نزديكي با ساواك و شبكه فراماسونري و ساير سازمانهاي يهودي و بهايي (به عنوان جرياني در خدمت سازمان‌هاي صهيونيستي) برخوردار بوده، داراي اطلاعات گسترده و فراواني از مسائل گوناگون است. هرچند وي تلاش مشهودي داشته تا اطلاعاتي به ويژه در مورد نفوذ نيروهاي صهيونيست يهودي با بهره‌گيري از برخي «جديدالاسلام»ها به جامعه مسلمانان ارائه ندهد، امّا اين خاطرات براي همه دست‌اندركاران سياسي مي‌تواند بسيار آموزنده باشد. شناخت راهكارهاي دشمن براي به فساد كشاندن نيروهاي تعيين كننده در جامعه، شيوه‌هاي ارتباط‌گيري با نيروهاي فرهنگي و سرمايه گذاري روي آنها، جريان سازي به ويژه در استفاده از قوميت‌ها براي تضعيف ملتها و فراهم كردن زمينه بيشتر به خدمت گرفتن آنان و ... از جمله مطالب ارزشمندي است كه محققان و پژوهشگران تاريخ مي‌توانند هر يك از اين موضوعات را زمينه يك تحقيق مستقل قرار دهند. بدون شك خاطرات آقاي عزري دفاعيه‌اي است براي تطهير عملكرد صهيونيستها در ايران، اما تشابه حساسيتهاي رخ نموده در اين اثر با برخي جريانات موجود در كشور مي‌تواند كمك مؤثري به جريان شناسي بهتر جامعه كنوني نمايد.
                                                          با تشكر   دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران

 
     
 
 
      ديدگاهها:  
 

پست الکترونيک:



حروف عکس را با رعایت بزرگ و کوچکی حروف تایپ کنید

 
بازگشت

 






info[at]irHistory.ir Copyright All right Reserved