تاريخ: سه شنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۴
نام نویسنده: مسعودرضائي
زندگينامهحجتالاسلاموالمسلمين محمدتقي فلسفي در سال 1283 ه.ش در خانوادهاي روحاني در تهران متولد شد. وي از همان دوران كودكي فراگيري علوم اسلامي را نزد پدر خويش آيتالله حاج شيخ محمدرضا تنكابني آغاز كرد و با ورود به سنين جواني، به اصرار مادر، منبر رفتن و وعظ و خطابه را نيز در پيش گرفت و بسرعت در اين زمينه صاحب نام شد تا جايي كه در سال 1305 به دعوت مجلس شوراي ملي در پنج روز آخر ماه صفر در صحن مجلس منبر رفت. با آغاز سياستهاي سختگيرانه رضاخان به منظور اشاعه باستانگرايي از يك سو و اسلامزدايي از سوي ديگر كه به ممنوعيت برگزاري مجالس وعظ و عزاداريهاي مذهبي انجاميد، حجتالاسلام فلسفي در سال 1316 از پوشيدن لباس روحاني منع گرديد كه اين وضعيت تا سال 1319 ادامه داشت. در اين سال ايشان با پوشيدن لباس روحاني در مجلس ختم مادر همسر خود به سخنراني پرداخت و همچنان در اين لباس باقي ماند. به دنبال بركناري رضاخان و بروز شرايط جديد، سخنرانيهاي ايشان مجدداً آغاز شد كه از جمله بايد از سخنراني در مسجد امام خميني (مسجد شاه سابق) به مناسبت ورود آيتالله حاج آقا حسين قمي به تهران در تيرماه 1322 ياد كرد. حجتالاسلام فلسفي در ادامه فعاليتهاي خود، مسئوليت نمايندگي حضرت آيتالله العظمي بروجردي را براي ابلاغ پيامهاي ايشان به شاه و نخستوزير برعهده گرفت و تا پايان عمر ايشان به اين وظيفه عمل كرد. پخش مستقيم سخنرانيهاي حجتالاسلام فلسفي در ماه مبارك رمضان از راديو طي سالهاي 1327 الي 1334 ، تأثيرات بسيار مثبتي را بر افكار عمومي داشت. مبارزه پيگير ايشان با بهائيت و بويژه سخنراني آقاي فلسفي در رمضان سال 1334 عليه اين فرقه و طرح درخواست مردم از حكومت براي تخريب حظيرهالقدس، موجب شد تا شاه و دولت در چارچوب سياستهاي آمريكا به موضعگيري جدي عليه ايشان دست بزنند و از اين پس علاوه بر قطع پخش سخنرانيها از راديو، امكان ملاقات با شاه به منظور ابلاغ پيامهاي مرجعيت نيز به كلي از بين برود. پس از رحلت آيتالله بروجردي و شروع غائله انجمنهاي ايالتي و ولايتي و آغاز نهضت امام خميني، حجتالاسلام فلسفي به عنوان زبانگوياي مراجع و بويژه امام خميني به موضعگيري در اين باره پرداخت و لذا تا زمان تبعيد حضرت امام در آبان 1343، چند بار حبس و ممنوعالمنبر شد. ايشان از سال 43 الي 50 همچنان به ترويج و تبليغ مباني عقيدتي و فرهنگي اسلام در جامعه مشغول بود و در اين بين از انتقاد و تذكر به دولت و روشنگري افكار عمومي در اين زمينه نيز كوتاهي نميكرد. همچنين حجتالاسلام فلسفي در سالهاي 1328 و 1335 طي دو سفر به پاكستان، به سخنراني در شهرهاي مختلف اين كشور براي شيعيان پرداخت كه با استقبال گستردهاي مواجه گشت. اين سخنرانيها نيز از راديو پاكستان به طور مستقيم پخش ميشدند. از سال 50 رژيم پهلوي به خاطر هراس از تأثيرات عميق سخنرانيهاي آقاي فلسفي، ايشان را ممنوعالمنبر كرد كه تا زمان پيروزي انقلاب اسلامي در سال 57 ادامه داشت. در طول اين مدت ايشان با اشتغال به تأليف، موفق به انتشار پنج كتاب در زمينه تفسير، اخلاق و تربيت اسلامي شد. پس از پيروزي انقلاب، حجتالاسلام فلسفي مجدداً به روشنگريهاي خود در زمينههاي مذهبي و سياسي پرداخت. حجتالاسلام فلسفي در 27 آذر 1377 پس از عمري مجاهده در راه اسلام و اعتلاي ملت ايران، چشم از جهان فرو بست.
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
خاطرات حجتالاسلاموالمسلمين محمدتقي فلسفي بيانگر آن بخش از خط مبارزه و نهضت انقلابي مردم ايران در طول سالهاي حاكميت رژيم پهلوي است كه پنهان مانده يا كمتر به آن اهميت داده شده و چه بسا گاهي مورد قضاوتهاي نادرست نيز قرار گرفته است. معمولاً هنگامي كه بحث از نهضت و حركتهاي مبارزاتي و انقلابي عليه رژيم پهلوي به ميان ميآيد، نخست مسائلي مانند موضعگيريها و فعاليتهاي حاد سياسي، مبارزات مسلحانه، تعقيب و گريزهاي گاه و بيگاه و نيز حبس و شكنجه و تبعيد بيش از هر چيز ديگري فضاي ذهن آدمي را پر ميكند. اما آيا تمام مبارزه و حركت انقلابي منحصر در اين امور بود؟ البته اينها بخش مهمي از جريان ريشهدار انقلاب اسلامي به شمار ميآيند، اما مسلماً تمام واقعيت محسوب نميشوند. بخشي ديگر از اين واقعيت كه آن نيز در جاي خود بسيار پراهميت است، هرچند ظاهر آن در نگاه نخست شور و حرارت انقلابي و عملياتي را بازتاب نميدهد، تلاشهايي است كه به منظور حفظ، استحكام و ارتقاي سطح بينش و درك ديني و فرهنگي و سياسي مردم صورت پذيرفته و بدين ترتيب زمينه و بستري را فراهم آورده است كه جريان انقلاب بتواند بر آن پا گيرد و به پيش برود. در اين مسير كسان بسياري اعم از روحاني و غيرروحاني زحمت و مرارت كشيده و چه بسا رنج حبس و زندان را نيز برخود هموار كردهاند كه در ميان آنها، حجتالاسلام فلسفي از جايگاهي رفيع برخوردار است. مرور و مطالعه پويش فكري و فرهنگي اسلامي جامعه و راهبران و كارگزاران آن، اينك ميتواند به سؤالي كه بعضاً اين سو و آن سو مطرح ميشود، پاسخي در خور بدهد: چرا نهضت مردم ايران محتوايي اسلامي به خود گرفت و سرانجام در قالب انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد؟ البته هستند كساني كه با چشم پوشيدن بر پيشينه فرهنگي جامعه و نيز مجموعهاي از فعاليتهاي فرهنگي با ماهيت اسلامي، سعي دارند پاسخي معوج و بيمبنا براي اين سؤال تدارك ببينند و حتي اسلامي بودن انقلاب را منكر شوند، اما رجوع محققانه به تاريخ معاصر و مشاهده بيغرض وقايع، رويدادها و تحولات سياسي، فرهنگي و اقتصادي، حقيقت را در پيش روي جويندگان آن قرار خواهد داد. آنچه بيش از هر نكته ديگري در اين خاطرات جلب توجه ميكند، پيوند ميان روحانيت و مردم در طول سالهايي است كه رژيم وابسته پهلوي بر اساس برنامهريزيهاي فرهنگي استعماري، تلاش چشمگيري را براي اسلام زدايي از ايران آغاز كرده بود. حجم عظيم فعاليتها در اين زمينه از ابتداي به دستگيري قدرت توسط رضاخان تا هنگام سرنگوني سلطنت پهلوي، عليالقاعده ميبايست بر اساس آنچه تصور طراحان و مجريان اينگونه سياستها و برنامهها بود، به محو يا حداقل تضعيف شديد فرهنگ و ذهنيت اسلامي در ايران ميانجاميد. شايد بتوان گفت برخاستن موج سنگين تبليغات باستانگرايي و وانمود ساختن ويراني و تخريب تمدن پرشكوه ايراني به دست اعراب مسلمان مهاجم، به تنهايي كافي بود تا كينه و نفرتي شديد در دل جامعه ايراني از اسلام و مسلمين بيندازد و روند جدايي ايرانيان از اسلام را آغاز نمايد. اما عليرغم تمامي فشارها و تلاشها در اين زمينه و از سوي ديگر تضييقات و سختگيريهاي جدي در قبال مظاهر اسلامي مانند مجالس روضه و عزاداري، حجاب و حتي لباس روحانيت، نتيجه مطلوب طراحان برنامه اسلام ستيزي به دست نيامد؛ چرا كه ارتباط و پيوند عميق و ريشهداري در طول قرنهاي متمادي بين روحانيت به عنوان حامل و ناشر فرهنگ ديني و مردم شكل گرفته بود كه براحتي قابل گسست نبود. در اين ميان مسجد، منبر و وعظ و خطابه نقش بسيار مهمي داشت. اگر بزرگترين برنامه تهاجمي استعمار به ايران را در سده اخير، تهاجم فرهنگي بدانيم- كه ميتواند زمينهساز تحقق ديگر مطامع استعماري باشد- بنابراين مؤثرترين دفاع در قبال آن نيز بايد ماهيتي فرهنگي و فكري داشته باشد. «منبر» به عنوان جايگاهي براي روشنگري اذهان و افكار در حوزه معارف ديني و نيز هشدار و انذار درباره طرحها و برنامههاي ضدمنافع ملي، نقش در خور توجهي را ايفا كرده است. البته همان گونه كه آقاي فلسفي نيز در خاطرات خود بيان ميكند، منبر و وعظ اگرچه ابزار و امكان بسيار مناسبي براي توسعه فرهنگ مذهبي و تقويت روحيه مبارزاتي بوده است، اما اين بدان معنا نيست كه تمامي حاضران در اين عرصه، استفاده مطلوب و مفيد را از آن به عمل ميآوردند: «منبرها، مردم شايسته و بيدار دل و مؤمن واقعي تربيت نميكردند، مگر خيلي نادر؛ اما بعضي كه با اخبار اهل بيت (ع) سر و كار داشتند - مثل مرحوم حاج شيخ عباس محدث قمي (رضوانالله عليه) و كساني همانند او- منابرشان مفيد و آموزنده بود و با ذكر روايات مردم را به راه سلامت و پاكي سوق ميدادند. اما همه منبريها نميتوانستند درباره برخي اخبار مورد نياز و شرح و تفصيل آنچه براي مردم آموزنده است، سخن بگويند.»(صص3-62) اين نيز واقعيتي است كه برخي اهل منبر به واسطه عدم كفايت تحصيلات ديني و عدم برخورداري از اطلاعات و دانش روز، موضوعاتي را به مخاطبان خود عرضه ميداشتند كه نه تنها بر آگاهي آنها نميافزود، بلكه پردهاي از خرافات و عقايد بيمبنا بر ديدگان مخاطبان ميكشيد: «حتي وقتي، واعظي به دليل اين كه مردم عادت داشتند با انگشت حساب كنند، در منبر ميگفت خداوند فرشتهاي خلق كرده است كه هزار دست دارد و در هر دستي صد هزار انگشت دارد، و در هر انگشتي صد هزار بند انگشت، و او حساب اعمال بندگان را با بندهاي انگشتان خود منظور ميكند.»(ص64)تلاش آقاي فلسفي براي آسيبشناسي دقيق منابر و افزودن بر كارآيي فرهنگي آنها و در نهايت به كار گيري روش و شيوه و محتوايي كه بتواند به عنوان الگويي براي ديگران باشد، نخستين گام ايشان در مسير مجاهدت ديني و فرهنگي به شمار ميآيد و از آنجا كه تشخيص درد و راه درمان، هر دو با هوشياري و دقت صورت گرفته بود، توانست دستاوردهاي مثبتي نيز در پي داشته باشد: «مسير منبر را از وضع عادي خود به جهت ديگري سوق دادم و اين امر موجب استقبال گرم شنوندگان گرديد و آنچنان شد كه مجلس شوراي ملي آن روز كه در سه روز آخر دهه سوم ماه صفر مجلس عزاداري تشكيل ميداد و از وعاظ معروف دعوت مينمود، مرا در سن نوزده سالگي و در دو سال پياپي جهت سخنراني دعوت كرد.»(ص64)حجتالاسلام فلسفي در زماني به عنوان يك واعظ فرهيخته و صاحب كمال مطرح ميشود كه دستگاه حاكميت رضاخان پس از پشت سرگذاردن تلاطمات كودتاي انگليسي و تغيير رژيم قاجار، در حال شتابگيري به منظور اجراي برنامههاي دين ستيزانه انگليس و عوامل فراماسونر آن بود. به اين ترتيب يكي از سختترين شرايط براي مردم ايران و بويژه روحانيت كه ميبايست فشار مضاعفي را متحمل ميشد و در عين حال رسالت سنگين خود را در نشر معارف ديني به انجام ميرسانيد، شكل گرفت. وضع قانون لباس متحدالشكل از جمله اقداماتي است كه در طول زمان، محو روحانيت را از صحنه اجتماعي ايران دنبال ميكرد. طبيعي است كه در زمان وضع اين قانون، امكان خلع لباس كليه روحانيون و بويژه علماي بلندپايه وجود نداشت، اما تصور بر آن بود كه با منع پوشيدن لباس روحانيت توسط طلبهها و روحانيون جوان و آزار و اذيت ديگر روحانيون و بويژه برخوردهاي اهانتآميز با آنها، بتدريج وضعيت به صورتي درخواهد آمد كه هرچند كساني قلباً نيز تمايل به اين صنف و سلك داشته باشند، اما براي پرهيز از مواجه شدن با چنين تضييقاتي از ورود به آن اجتناب ورزند و به مرور زمان و با از صحنه كنار رفتن علما و روحانيون بلندپايه، روحانيت نيز به كلي محو شود: «آن قدر آنها را به كلانتري بردند و لباسها را قيچي كردند و عباها و عمامهها را پاره كردند كه نميشود احصا كرد. آنها را با لباس به كلانتري ميبردند و بدون لباس و عمامه بيرون ميكردند تا با چشمان گريان به منزل برگردند. تا آنجا كه توانستند بياندازه اذيت و اهانت كردند... در قم هم دستور داده بودند كه موضوع اتحاد شكل و خلع لباس و جواز عمامه عملي شود، يعني ملاحظه حوزه علميه را هم نكردند.»(ص81)در اين حال، فشار سنگيني را كه بر زعامت حوزه علميه قم وارد ميآمد از خلال خاطرات آقاي فلسفي ميتوان تا حدودي درك كرد. اقدامات ضد ديني دستگاه حكومت و اهانتي كه به روحانيت روا ميداشت از يك سو و فشار درخواستها و تقاضاهاي مردمي براي مقابله با اين برنامهها از سوي ديگر، آيتالله حاجشيخ عبدالكريم حائري يزدي را بشدت در تنگنا قرار داده بود. از نگاه ايشان آنچه در آن زمان بيش از هر مسئلهاي اهميت داشت صيانت از حوزه علميه نوپاي قم در مقابل يك حكومت ديكتاتوري ضد دين وابسته به انگليس بود كه هيچ حد و مرزي را در رفتارها و عملكردهاي خود نداشت و با تكيه بر نيروي نظامي تحت فرمانش، سرمست از غرور و تكبر بود. رفتار اهانت بار و خشونتآميز رضاخان با شيخ محمدتقي بافقي كه به عدم رعايت شئونات ديني از سوي همسر و دختران وي در حرم حضرت معصومه (ع) اعتراض كرده بود، مشتي از خروار به شمار ميآمد و امكان تكرار چنين رفتارهايي را با ديگر علما و بزرگان روحانيت، گوشزد ميساخت. با اين حال، ميتوان درك كرد كه فشار رواني حاصل از انتشار شايعات و شبهات در جامعه و نيز برخوردهاي سخيف برخي افراد ناآگاه تا چه حد بوده است كه سرانجام ايشان را وادار به انجام كاري ميسازد كه عقلاً و قلباً با آن موافق نبود: «آن موقع مردم قم به حضور آيتالله مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري رئيس حوزه علميه قم ميآمدند و ميگفتند: آقاي حاج شيخ! به رضاشاه تلگراف كنيد كه مردم قم را از لباس متحدالشكل معاف كند. حاج شيخ هم ميگفت: فايدهاي ندارد، گوش نميكند، عملي نيست. بر اثر اصرار مردم و انكار حاج شيخ، كار به آنجا رسيد كه بعضيها در قم مرحوم حاج شيخ را متهم ميكردند كه ايشان نيز با اتحاد شكل موافق است.»(ص82) در نهايت نيز پس از تلگراف حاج شيخ عبدالكريم حائرييزدي به رضاخان و طرح درخواست مزبور، نحوه واكنش دربار به اين تلگراف و اقدامات خشونتآميز بعدي، نشان داد كه رأي و نظر مرجعيت در اين زمينه صائب بوده است. اما اين به معناي خارج شدن حوزه از مسير مبارزه با استبداد و استعمار نبود هرچند كه به ظاهر آرامش و سكوت بر آن حاكم گرديد. در دل اين آرامش و در لايههاي زيرين اين وضعيت، حاج شيخعبدالكريم حائري با حفاظت از اصل موجوديت حوزه علميه قم، چراغ علوم و معارف ديني را روشن نگه داشت و به تربيت طلاب و روحانيوني پرداخت كه سرمايههاي گرانقدري براي آينده محسوب ميشدند. امام خميني از جمله اين روحانيون در دوران حاكميت سنگين استبداد به شمار ميآيد كه خط مبارزه را از مسيري كه حاجشيخ عبدالكريم فراهم آورده بود، دنبال ميكرد. اما موضوعات ديگري نيز در خاطرات آقاي فلسفي راجع به اين برهه از زمان وجود دارد كه مروري بر آنها ميتواند به روشن شدن وضعيت كشور كمك كند. استبداد پهلوي اول، گذشته از حوزه دين و فرهنگ، عرصههاي اقتصادي را نيز تحت تأثير قرار داد و تبعات منفي دامنهداري را بر آنها بار كرد. آقاي فلسفي به نمونهاي از اين دست كه تصرف و تصاحب زمينهاي زراعي مرغوب و حاصلخيز بود، اشاره دارد: «همه ميدانستند كه رضاخان از نظر شهوت مالپرستي عنصري خبيث و كثيف و ديوانه بود. املاك مرغوب مردم را تصاحب ميكرد و هركس را كه در برابرش مقاومت مينمود به روز سياه مينشاند. از جمله عدهاي از مردم شمال و ناحيه تنكابن بودند كه چند جريب زمين داشتند و بر روي آن زراعت ميكردند. هم برنج ميكاشتند و هم باغ پرتقال داشتند، و او تمام اين امكانات را از آنها گرفت... خلاصه آن كه در دوران خفقان رضاخاني، زندگي مردمي كه در كنار بحر خزر بودند پريشان شد و همه خرده مالكان به صورت رعاياي دربار درآمدند.»(ص75) اينگونه دستاندازيهاي گسترده رضاخان به املاك زراعتي مرغوب واقعيتي است كه هيچ كس قادر به كتمان آن نبوده است و به نوعي همه، آن را بازتاب دادهاند. اما براي آگاهي بيشتر از حرص و ولع سيري ناپذير رضاخان كه در زمان ورود به تهران با نيروهاي قزاق كودتاگر در سوم اسفند 1299، حتي يك باب منزل متعلق به خود نداشت، آمار و ارقامي را كه درباره ثروت وي در پايان سلطنت 16 سالهاش از سوي مقامات رسمي رژيم پهلوي ارائه شده است، مورد ملاحظه قرار ميدهيم. مهندس جعفر شريفامامي، استاد لژ اعظم فراماسونري و از مسئولان بلندپايه در زمان پهلوي دوم، صرفاً پول نقدي را كه به عنوان ارث از رضاخان به محمدرضا رسيد 40 ميليون تومان ذكر ميكند. (خاطرات جعفر شريفامامي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات سخن، سال1380، ص87) اما «باقر پيرنيا» يكي ديگر از مقامات رژيم پهلوي اطلاعات جامعتري در اختيار قرار ميدهد: «رضاشاه پس از رفتن از ايران، دارايي بسيار از خود به جاي گذاشته بود. از آن ميان چهارده ميليون ليره در بانك انگليس و نزديك به 64 ميليون تومان پول نقد در بانك ملي و مقدار زيادي زمينهاي كشاورزي و كارخانههاي گوناگون.» (خاطرات باقر پيرنيا، انتشارات كوير، سال 1382، ص141) دكتر مصدق نيز در بخشي از مكتوبات خويش از 5600 رقبهاي ياد ميكند كه رضاخان در طول 16 سال سلطنت خود، به تصرف درآورده بود. (دكتر محمد مصدق، خاطرات و تألمات مصدق، تهران، انتشارات علمي، چاپ دهم، ص282 ) حال براي اين كه بتوان تصوير واضحتري از مبالغ اندوخته شده نزد رضاخان به دست آورد، كافي است مبلغ كل بودجه كشور را در آن هنگام در نظر داشته باشيم: «در زمان رضاشاه بودجه مملكت بود يك صد ميليون تومان، فقط يك صد ميليون تومان. آقاي رئيس مجلس كه آن وقت دادگر بود، نطق غرايي كرد و بودجه را طلايي نامگذاري كرد كه بودجه مملكت يك صد ميليون تومان شده است.»(جعفر شريفامامي، همان، ص116) به اين ترتيب ابعاد غارتگري وحشتناك اين دوران كه توش و توان اقتصاد ملي را به كلي مضمحل ساخته است ميتوان فهميد. با آغاز جنگ جهاني دوم و بركناري رضاخان در شهريور ماه 1320، دوران بسيار حساسي در تاريخ كشور ما آغاز ميگردد. فروريختن ديوار استبداد و روي كار آمدن شاه و دولتي ضعيف و لرزان در شرايطي كه كشور نيز تحت اشغال نيروهاي بيگانه قرار داشت، باعث شد تا به يكباره پتانسيل جمع شده در گروههاي مختلف فكري، عقيدتي و سياسي رها شود و جامعه با انواع و اقسام افكار و عقايد و مرامها و مسلكها مواجه گردد. نيروهاي چپ و الحادي در قالب حزب توده به سرعت شكل گرفتند و با برخورداري از حمايتهاي بيدريغ مادي و سياسي اتحاد جماهير شوروي به نشر آراء و افكار خود پرداختند. خاطرات نيروهاي اوليه و مؤسس حزب توده گوياي واقعيتهاي بسياري در اين زمينه است. به عنوان نمونه، ايرج اسكندري ضمن بيان فعاليتهاي سياسي و مطبوعاتي اين حزب در ابتداي تشكيل، درباره نحوه كمك شورويها به آن خاطرنشان ميسازد: «كاغذ را به وسيله نمايندگي تجارتي ميدادند. روستا واسطهاش بود و آن را ميگرفت و تحت نظر يك كميسيون مالي كه اميرخيزي هم جزء آن بود، مصرف ميشد؛ يعني آن را به روزنامه ميدادند... مدتي روزنامه سياست بود. پس از اين كه سياست رفت روزنامه مردم بود كه ما امتيازش را گرفته بوديم، بعد نامه مردم بود، بعد هم ظفر و روزنامه اتحاديه درآمد كه آنها هم به نوبه خود مقداري مصرف كاغذ داشتند. كمكي كه به ما ميكردند همين بود. البته ما حق داشتيم از كاغذهايي كه به ما ميدادند، چنانچه مازادي بر مصرف داشت، آن را بفروشيم و از محل فروش آن درآمد بالنسبه قابل توجهي به دست ما ميآمد كه ميتوانستيم آن را صرف ديگر كارهاي روزنامه بكنيم.» (خاطرات ايرج اسكندري، دبير اول حزب توده ايران (1349-1357)، تهران، انتشارات مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ دوم، 1381، ص143) البته بديهي است تأسيس اين حزب و شكلگيري دفاتر آن در شهرهاي مختلف و برخورداري از نشريات گوناگون نيازمند حمايتهاي بيدريغ متنوعي از سوي شوروي بوده است. به موازات اين خط الحادي، خط ديگري نيز از مدتها پيش با گرايش به سياست و فرهنگ غرب در ايران شكل گرفته بود و در قالب باستانگرايي و ناسيوناليسم افراطي، ضديت با اسلام را به طور جدي دنبال ميكرد. صادق هدايت و حلقهاي از نويسندگان دور او را در اين زمينه بايد مورد اشاره قرار داد. اين عده از همان اوان حكومت رضاخان با در اختيار داشتن ابزار نويسندگي در حوزه داستان و رمان، تلاش پيگيري را در اين زمينه آغاز كرده بودند. براي پي بردن به ميزان ضديت صادق هدايت به عنوان نقطه مركزي اين حلقه با اسلام، سخني از بزرگ علوي را از نظر ميگذرانيم: «من كتاب «پروين دختر ساسان» را برداشتم و خواندم... كتاب چيز ديگري بود و مسأله ديگري را مطرح كرده بود و اين كه چقدر عربها و اسلام به ايران ضرر رساندند... [هدايت] تحمل تملق و مجيزگويي از اسلام را نداشت، ميلرزيد و نميتوانست خودش را [كنترل] كند و گفتم، در حضور زنها فحشهاي ركيك ميداد.»(خاطرات بزرگ علوي، به كوشش حميد احمدي، تهران، انتشارات دنياي كتاب، 1377، صص166-164) وي در اين زمينه ميافزايد: «مركز توجه ما گذشته ايران و دوران باستان بود. آثاري كه در زبان خارجي با وضع ايران جور درميآمد، اينها را صادق هدايت تشويق ميكرد كه برويد و بخوانيد، ترجمه كنيد، بنويسيد، يك كاري انجام دهيد... صادق هدايت من را وادار كرد تا «حماسه ملي ايران»... نوشته «نولدكه» را از آلماني به فارسي ترجمه كنم... كتاب حماسه ملي ايران به خرج «تقيزاده» كه در آن زمان وزير دارايي بود به چاپ رسيد يعني ايشان با يك بازرگان ايراني سر معامله ترياك قرار گذاشته بود كه دو هزار پوند در اختيار تقيزاده بگذارد و او اين پول را براي كارهاي فرهنگي خرج بكند. از اين دو هزار پوند، مبلغ 300 تومان آن به من رسيد، خيلي پول بود.»(همان صص 175-174) بنابراين حمايتهاي گسترده مالي، سياسي و فرهنگي از جريان باستانگرايي در زمان رضاخان و ادامه اين جريان در دوران بعد با هدف محو فرهنگ اسلامي از ايران زمين، در كنار جريانهاي فرهنگي فراماسونري و نيز رونق گرفتن شبهه آفريني در دين توسط افرادي مانند كسروي، حكميزاده و شريعت سنگلجي، مجموعاً به صورت يك موج، فضاي جامعه را تحت تأثير قرار ميداد. در اين ميان، مهمترين نيروي مقاوم در برابر حركتهاي ضد اسلامي و الحادي و غربگرايانه، شبكه وسيعي از روحانيت بود كه با استفاده از مساجد و منابر و تكايا و با برگزاري مراسم مختلف مذهبي، به ترويج و تحكيم فرهنگ اسلامي مشغول بودند. البته بديهي است در ميان اين شبكه گسترده، بايد قائل به تنوع سطوح علم و دانش و معرفت باشيم و چه بسا انتقادات فراواني نيز بر بخشهايي از اين قشر وارد باشد، كما اينكه آقاي فلسفي خود نيز بر اين نكته انگشت نهاده و ضعفها و كاستيها را مورد توجه قرار داده است، اما از سوي ديگر ناديده انگاشتن نقاط قوت و شخصيتهاي تأثيرگذار در اين سلك نيز جز چشم فرو بستن بر بخشي از واقعيات تاريخي كشورمان نخواهد بود. آنچه در كنار كاركرد فرهنگي صرف روحانيت در اين برهه قابل توجه است، رويكرد و برنامهريزي هوشيارانه مرجعيت به منظور بيشترين بهرهگيري از وضعيت موجود است و در اين ميان، رفتار سياسي حجتالاسلامفلسفي جاي دقت و تأمل دارد. واقعيت آن است كه نحوه تعامل سياسي آقاي فلسفي با دربار و دولت در اين برهه به گونهاي بوده كه بحثها و مناقشات بسياري به دنبال داشته است، اما براي دستيابي به قضاوتي صحيح و منصفانه بايد در واقعيتهاي سياسي، فرهنگي و اجتماعي آن دوران تأمل كرد. برخلاف دوران رضاخان، در اين هنگام فشارها از روي حوزههاي علميه، روحانيت و جامعه براي دوري گزيدن از اسلام و فعاليتهاي مذهبي برداشته شده بود، هرچند در شكلها و شيوههاي ديگر با شدتي تمام ادامه داشت. قوانيني مانند لباس متحدالشكل و كشف حجاب نيز لغو شد و حتي نوعي حس همراهي دربار با درخواستهاي مرجعيت نيز مشاهده گرديد. بديهي است در شرايطي كه نيروهاي الحادي و ضد اسلامي با تمام توان در حال تلاش بودند، روحانيت نيز با بهرهگيري از شرايط موجود به دفاع از مباني عقيدتي و فرهنگي جامعه برخيزد. در اين ميان بويژه تحريك و تحركات حزب توده نگرانيهاي عميقي را در بين رجال سياسي و مذهبي دامن زده بود و روند رو به گسترش اين فعاليتها باعث ميشد تا روحانيت به تعبير آقاي فلسفي بناچار به سمت انتخاب «خيرالشرين» پيش رود: «در واقع آقايان علما و روحانيون به قول اميرالمومنين (ع) بين طرفداري از سلطنت مشروطه كه در رأس آن شاه به ظاهر طرفدار مذهب قرار داشت و يا سكوت در برابر اقدامات گروههاي صريحاً الحادي و ضد دين و روحانيت، خيرالشرين را انتخاب كردند.»(ص114) در اين حال، روحانيت با دست زدن به چنين انتخابي، از يك سو فضاي لازم را براي فعاليتهاي تبليغي و ارشادي خود در جامعه به دست ميآورد و از سوي ديگر اين امكان را مييابد تا از برخي اقدامات برنامهريزي شده از سوي عناصر غيرمذهبي يا ضد مذهبي در دربار و دستگاههاي دولتي جلوگيري كند. قرار گرفتن آقاي فلسفي به عنوان رابط ميان مرجعيت و شاه، بر همين اساس صورت گرفت و دستاوردهايي نيز در برداشت، هرچند پس از كودتاي آمريكايي 28 مرداد و به دنبال تسلط كامل آمريكا بر ايران و تحكيم پايههاي سلطنت محمدرضا اين روند متوقف و بتدريج معكوس گرديد: «در واقع بايد گفت كه شاه در دوران سي و هفت سال حكومت خود، دو چهره كاملاً متفاوت از خود نشان داد: در ابتدا با توجه به اقدامات خصمانهاي كه رضاخان نسبت به شئونات ديني انجام داده بود و سخت مورد تنفر و انزجار مردم گرديد، سعي نمود در قلوب مردم تا اندازهاي نفوذ كند و به اصطلاح مقبوليت اجتماعي به دست آورد. به همين دليل با كارهاي ضد اسلامي پدرش صريحاً مخالفت كرد... شاه اين رويه را تا سالهاي 34-1333 همچنان ادامه داد ولي به دنبال قضيه مبارزه با بهاييها كمكم چهره وابسته با استكبار، مغاير شئون ديني و مستبدانه پدري را آشكار نمود، به طوري كه اين جريان در سالهاي 42-1341 به اوج خود رسيد و تا پيروزي انقلاب اسلامي ادامه يافت.»(ص113)حضور چشمگير، موفق و تأثيرگذار حجتالاسلام فلسفي كه از دهه 20 به بعد همواره از او به عنوان «واعظ شهير» نام برده ميشد در عرصه سخنرانيهاي مذهبي_سياسي، هرچند كه بظاهر يك حركت تبليغي به شمار ميآيد، اما در حقيقت لايههاي زيرين اين حركت را يك جريان مبارزاتي تشكيل ميدهد. در چارچوب چنين حركتي جا دارد به برخي اقدامات ديگر نيز اشاره شود. تشكيل «جامعه تعليمات اسلامي» توسط حاج شيخ عباسعلي اسلامي در سال 1322 به منظور احداث مدارس و مساجدي كه در آنها با بهرهگيري از توان نيروهاي انديشمند و خوشفكر مسلمان، امكان آموزش موثر علوم و معارف اسلامي فراهم آيد، ازجمله اين حركتهاست كه آثار و دستاوردهاي بسياري را در پي داشت. تنها كافي است به اين نكته اشاره شود كه قريب به 80 مسجد، حسينيه و مركز فرهنگي در چارچوب اين حركت تأسيس شد كه پايگاههاي مناسبي براي تربيت و آموزش نيروهاي مسلمان به شمار ميآمدند. در همين حال برگزاري مجالس مختلف در مساجد، تكايا و حسينيهها را نيز بايد در نظر داشت كه حتي با در نظر داشتن پارهاي اشكالات و نقصانها و كاستيها در بخشي از آنها، مورد استقبال مردم قرار ميگرفت و پايههاي عقيدتي و فرهنگي جامعه را از ويران شدن در مقابل امواج كوبنده فرهنگها و عقايد ضدديني و زمينه ساز وابستگي سياسي و اقتصادي به قطبهاي شرق و غرب، محافظت ميكرد. به اين ترتيب اين گونه حركتها از يك سو در تقابل با حركتهاي الحادي و ضد ديني شرقي قرار داشت و از سوي ديگر با تحكيم مباني اعتقادي جامعه، زمينه را براي نفوذ و گسترش تفكرات و رفتارهاي غربي ناهموار ميساخت. البته از آنجا كه در سالهاي قبل از 32 حزب توده و عوامل آن از قدرت تحرك بالايي برخوردار بودند، خط اصلي اين حركت در تقابل با اين حزب قرار ميگيرد و پس از سال 32، اين تضاد به حوزه برنامهريزيهاي غربي براي اسلامزدايي از ايران بويژه با ترويج گسترده بهائيت، منتقل ميشود.در اين ميان، سالهاي نهضت ملي شدن صنعت نفت و تحولات پيچيده و پر سرعت آن، به گونهاي است كه يكي از دشوارترين برهههاي زندگي آقاي فلسفي را به عنوان يكي از مبرزترين شخصيتهاي روحاني در اين دوران، رقم ميزند. از يك سو مسئله ملي شدن صنعت نفت به عنوان يك واقعه مهم ملي مطرح است و از «واعظ شهير» انتظار ميرود در منابر خود و در حضور هزاران نفر مستمع حاضر و همچنين شنوندگان اين سخنراني از راديو، از نفوذ كلامش بهره جويد و در اين باره سخن گويد. از سوي ديگر به دنبال دستگيري نواب صفوي در اوايل سال 30، فشار هواداران فدائيان اسلام براي طرح آزادي وي از حبس بر آقاي فلسفي بشدت افزايش مييابد تا جايي كه وي را در صورت عدم پذيرش اين خواسته تهديد به قتل ميكنند: «حتي تهديد به قتل توسط طرفداران نوابصفوي را پذيرا شدم، ولي زير بار آنها نرفتم كه در منبر مسجد شاه در ماه رمضان 1330 شمسي كه از راديو نيز پخش ميشد، به خاطر دستگيري مرحوم نواب صفوي به دولت اعتراض كنم.»(ص140) اين در حالي بود كه اختلافات ميان فدائيان اسلام و آيتالله كاشاني نيز به يك موضوع مهم تبديل شده بود و فضاي سياسي جامعه را تحت تأثير قرار ميداد بويژه آن كه فدائيان اعلاميههاي تندي عليه آيتالله كاشاني منتشر ميساختند: «... چيزي نمانده بود كه اين توفيق بزرگ شامل آنان و ملت مسلمان ايران گرديده، سرزمين ما فرزندان اسلام بهشت جهان گردد كه گويا شهوات كاشاني و اقليت با اجراء احكام نوراني اسلام و پيشرفت صفوف مقدس معارف سنيه قرآن مخالف بوده، با اتكا به فداكاريهاي ما فرزندان اسلام، دربار پرشهوت و جنايت را تقويت نمودند...»(آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده فدائيان اسلام، كد بازيابي 3-156-703، جلد دوم، سند شماره 389) بروز تضادها و درگيريها ميان آيتالله كاشاني و مصدق، مسئله ديگري بود كه در ادامه به وقوع ميپيوندد و طبعاً انتظارات مختلفي از آقاي فلسفي براي بحث درباره آن يا موضعگيري به نفع اين يا آن طرف وجود داشته است. اما در وراي تمامي اينها تضاد رو به رشد ميان دكتر مصدق و شاه را بايد در نظر داشت كه بيش از هر مسئله ديگري ذهن جامعه را به خود معطوف داشته بود و هر واقعه ديگري نيز در ارتباط با اين تضاد تحليل و ارزيابي ميشد. بدين ترتيب جامعه به دو قطب كلي تقسيم شده بود كه به اين يا آن سوي اين شكاف بزرگ منتسب ميشد و حتي سكوت در اين عرصه نيز ميتوانست تفاسير خاص خود را به دنبال داشته باشد: «به دليل سكوتي كه آيتالله العظمي بروجردي در امر ملي شدن نفت اختيار كرده بود، كساني بودند كه عدم مداخله ايشان را در امر نفت، به عنوان طرفداري از شاه تفسير ميكردند، در حالي كه اين سكوت جنبه شرعي و ديني داشت.»(ص161) در چنين فضاي متشنج، پر هياهو و مملو از شايعات و تهمتها و تحريكاتي كه احزاب و گروههاي سياسي و روزنامهها عليه يكديگر به راه انداخته بودند، آقاي فلسفي از ورود به مباحث سياسي روز خودداري ميورزد. اين در حالي است كه با نگاه امروزي به مسائل آن زمان، چه بسا اين انتظار مطرح شود كه مرجعيت و آقاي فلسفي در آن برهه ميبايست عليه شاه و دربار و به نفع نخستوزير مدافع ملي شدن صنعت نفت كشور موضعگيري ميكردند و اجازه شكلگيري و پيروزي كودتاي سياه آمريكايي را در 28 مرداد نميدادند. اما چنين تحليلي كاملاً يكسويه و فارغ از شرايط زمان است و نميتواند بازتاب دهنده حاق واقعيت باشد. براي دستيابي به تحليلي واقعنگرتر و قضاوتي منصفانهتر در اين زمينه، حداقل بايد به يك عامل ديگر توجه جدي كرد و آن تحركات و رفتارهاي حزب توده و نيز نوع واكنش دكتر مصدق نسبت به اين حزب و عملكردهاي آن است. در خاطرات آقاي فلسفي موارد متعددي را ميتوان يافت كه گوشههايي از فضاي آن زمان را ترسيم ميكند: «موضوع ديگري كه روحانيون را بسيار خشمگين كرد، اين بود كه مصدق روزنامههاي كمونيستي را آزاد گذاشت تا هر چه خواستند نوشتند و هيچگاه به اعتراض مردم مسلمان و روحانيون اهميت نداد. گاهي بعضي از آقايان علما كه از خيابانهاي شاهآباد، يا استانبول عبور ميكردند روزنامهفروشهاي هوادار حزب توده را ميديدند كه با اهانتي آشكار هفتهنامه چلنگر را لوله ميكردند و به طرف صورت آنها ميبردند و ميگفتند: آشيخ! چلنگر. اين مسائل و امثال آن كه به طور روزافزوني اتفاق ميافتاد باعث شد كه مصدق ارزش و پايگاه مردمي خود را در ميان اكثريت مسلمانان و افراد با ايمان از دست بدهد.»(ص136) اما اين تنها روحانيون نبودند كه بدين لحاظ از دست مصدق خشمگين بودند بلكه حتي نزديكترين ياران و همراهان مصدق نيز از اين نحو عملكرد او بسيار ناراحت و عصباني بودند. دكتر سنجابي كه تا پايان دوران نخستوزيري دكتر مصدق يار و همراه وي بود و پس از آن نيز همواره خود را وفادار به مصدق ميخواند، در خاطرات خود به ذكر واقعهاي ميپردازد كه از يك سو حاكي از مماشات تعمدي دكتر مصدق با تودهايهاست و از سوي ديگر اعتراض جدي همكاران نخستوزير وقت را به اين نوع عملكرد بازتاب ميدهد: «... من رفتم با آقاي دكتر مصدق صحبت كردم. گفتم: آقا! رفقاي جبهه ملي و جمعي از دوستان بازاري ما خيلي از جهت تودهايها و كارشكني آنها ناراحت هستند... جمعاً هفت هشت نفر را با خودم نزد دكتر مصدق بردم. خليل ملكي آنجا تند صحبت كرد. گفت: آقا! مردمي كه از شما دفاع ميكنند همينها هستند. كم هستند يا زياد هستند همينها هستند. چه دليلي دارد كه شما قدرت توده را اين همه به رخ ملت ميكشيد و اين مردم را متوحش ميكنيد.»(خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، انتشارات صداي معاصر، تهران، 1381، ص154) دكتر مصدق خود نيز اذعان دارد كه تودهايها تا بعدازظهر 27 مرداد 32 از آزادي عمل برخوردار بودند و تنها در اين زمان است كه او به عنوان نخستوزير دستور توقيف و جمعآوري آنها را از خيابانها ميدهد: «همه ميدانند كه عصر روز 27 مرداد دستور اكيد دادم هر كس حرف از جمهوري بزند او را تعقيب كنند...»(دكتر محمدمصدق، خاطرات و تألمات دكتر محمد مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، چاپ دهم، 1381، ص272) اين نكته واضح است كه در آن هنگام شعار «جمهوري دموكراتيك» از سوي حزب توده مطرح گرديد و از آنجا كه پيش از آن در كشورهاي اروپاي شرقي تحت سيطره اتحاد جماهير شوروي چنين جمهوريهايي برپا شده بود، طرح اين شعار از سوي تودهايها، ترس و وحشت فراواني را در افكار عمومي دامن زده بود بويژه اين كه مشاهده ميشد عوامل حزب توده بي هيچ مانعي به فعاليتهاي سياسي ميپردازند. نورالدين كيانوري كه در آن هنگام از رهبران تودهاي حاضر در ايران بود، خود معترف است كه طرح اين شعار از طرف حزب توده در آن زمان صحيح نبود: «در اينجا براي همه اين مسأله مطرح شد كه بعد از فرار شاه آيا بايد سلطنت را حفظ كرد و يا جمهوري برپا نمود... حزب توده ايران شعار «جمهوري دموكراتيك» را مطرح كرد و از دكتر مصدق خواست كه اعلام جمهوري كند... اين شعار را هيئت اجرائيه تصويب كرد. البته به نظر من اين كلمه «دمكراتيك» صحيح نبود چون سوءتفاهم ايجاد ميكرد. خوب، اين شعار باعث شد كه عدهاي با وجودي كه ميدانستند كه حزب نيرويي ندارد كه حكومت را به دست گيرد، تصور كنند كه ما ميخواهيم يك «دمكراسي تودهاي» - مانند اروپاي شرقي- ايجاد كنيم و همين شعار وسيلهاي شد براي تبليغ عليه ما و رَم كردن عدهاي از ما. به نظر من صحيح اين بود كه ما فقط شعار جمهوري ميداديم.»(خاطرات نورالدين كيانوري، به كوشش مؤسسه تحقيقاتي و انتشاراتي ديدگاه، انتشارات اطلاعات، 1371، ص267) به اين ترتيب جاي ترديد نيست كه دكتر مصدق در نحوه تعامل با حزب توده، هرچند كه قصد بهرهبرداري از توان اين حزب در جهت مقابله با دربار و عوامل شاه را داشت، دچار اشتباه محاسبه شديدي شد و در نهايت، اين تدبير وي نتيجهاي كاملاً معكوس براي او و مردم ايران به بار آورد. در اين زمينه نبايد فراموش كرد كه عوامل سازمان سيا و اينتليجنس سرويس نيز بخوبي توانستند از سياست حضور تودهايها در صحنه سياسي كشور و شعارها و عملكردها و رفتارهاي ضد ملي و ضد مذهبي آنها سوءاستفاده كنند و با برنامهريزيهاي خود در چارچوب عمليات «آژاكس» بشدت بر نگرانيهاي موجود بيفزايند: «در همين زمان جنگ رواني بر ضد مصدق به نهايت خود ميرسيد. مطبوعات تحت نفوذ، همگي بر ضد مصدق در حال فعاليت بودند... عوامل سيا براي ترساندن و مضطرب ساختن رهبران مذهبي در تهران متوسل به تبليغات سياه شدند و تحت نام حزب توده اعلام كردند كه اگر رهبران مذهبي با مصدق مخالفت كنند با مجازات سختي روبهرو خواهند شد. تهديدهاي تلفني به اسم حزب توده صورت گرفت و يكي از چندين طرح بمبگذاري منازل رهبران مذهبي نيز اجرا شد...»(عمليات آژاكس، بررسي اسناد CIA درباره كودتاي 28 مرداد، ترجمه ابوالقاسم راهچمني، انتشارات مؤسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بينالمللي معاصر ايران، 1382، ص70)هنگامي كه مجموعهاي از اين دست مسائل در كنار يكديگر قرار ميگيرند، آنگاه با بازسازي فضا و شرايط سياسي، فرهنگي و اجتماعي اين برهه، بهتر ميتوان به نوع موضعگيريها و رفتارهاي روحانيت، بويژه شخصيتهايي مانند آقاي فلسفي پي برد، هرچند اين انتظار و توقع از چنين شخصيتهايي باقي ميماند كه ميبايست با دقت نظر بيشتر در امور و نيز دخالتهاي سنجيده و مؤثر در هدايت فكري و سياسي تودههاي مردم امكان فراهم آمدن زمينه كودتا و تسلط همهجانبه آمريكا بر ايران را منتفي ميساختند. اين مسئلهاي است كه از نگاه آقاي فلسفي نيز دور نمانده و به نوعي آرزوي دروني خود را در اين زمينه بيان ميدارد: «شايد اگر مردم متدين در آن زمان ميدانستند كه قرار است مملكت با كودتاي 28 مرداد به دامان آمريكا برود، عليرغم كجرويهاي مصدق نسبت به شأن دين، اجازه اين كار را نميدادند و حاضر نبودند كه از چاله سلطه انگلستان بيرون بيايند و در چاه عميق آمريكا فرو افتند.»(ص143) طبعاً براي تحقق اين آگاهي و دانايي و خيزش مردم در برابر كودتاي آمريكايي، شخصيتهايي مانند آقاي فلسفي ميتوانستند از كارآيي بالايي برخوردار باشند، اما متاسفانه فضاي بسيار آلوده سياسي آن روز، اين امكان را فراهم نياورد. حتي بايد گفت آثار و تبعات فعاليتهاي حزب توده و جنجالها و هياهوهاي سياسي بويژه در طول نيمه دوم نخستوزيري دكتر مصدق به حدي گسترده بود كه تا چندي پس از واقعه كودتا نيز، آنگونه كه بايد آثار و تبعات چنين كودتايي احساس نميشد. شايد مهمترين واقعهاي كه توانست زنگ خطري جدي را بويژه براي روحانيت به صدا درآورد، مشخص شدن حمايت همه جانبه رژيم پهلوي از بهائيت بر اساس برنامههاي ديكته شده آمريكا بود.با دقت در خاطرات آقاي فلسفي و پيگيري روند مبارزه روحانيت با بهائيت، بخوبي ميتوان مشاهده كرد كه نيرويي فراتر از شاه و دربار در آن برهه، پشت سر بهائيت قرار دارد و ضمن فراهم آوردن زمينههاي لازم براي بسط و توسعه حضور و نفوذ عوامل خود در عرصههاي سياسي و فرهنگي و اعتقادي، بشدت در مقابل تعرض روحانيت به اين فرقه از خود واكنش نشان ميدهد. به گفته آقاي فلسفي به دنبال ناراحتي شديد آيتالله بروجردي از گسترش حضور بهائيت و واكنشهاي سالهاي پيش از 1334 به اين مسئله، ايشان تصميم به طرح موضوع در سخنراني خود به مناسبت ماه رمضان ميگيرد كه به طور مستقيم نيز از راديو پخش ميشد. جالب اينجاست كه آقاي فلسفي اين موضوع را با شاه نيز در ميان ميگذارد و او با طرح مسئله مخالفتي نميكند: «در ملاقات با او گفتم: آيتالله بروجردي نظر موافق دارند مسأله نفوذ بهاييها كه موجب نگراني مسلمانان شده است، در سخنرانيهاي ماه رمضان كه از راديو پخش ميشود مورد بحث قرار گيرد. آيا اعليحضرت هم موافق هستند؟ او لحظهاي سكوت كرد و بعد گفت: برويد بگوييد.»(ص191) حتي اگر علت اين اعلام موافقت محمدرضا را ناپختگي و كمتجربگي وي بدانيم، اما به هرحال حاكي از اين مسئله نيز ميتواند باشد كه وي در آن زمان دستكم ميتوانسته به خود بقبولاند كه سخناني عليه بهائيت از راديو به طور مستقيم پخش شود. اما چندي بعد و به دنبال فشارهايي كه براي تخريب كامل «حظيرهالقدس» به دولت وارد ميآيد، شاهد واكنشهاي شديدي از سوي شاه و دربار هستيم كه پيداست گذشته از تمايلات دروني خود آنها، حاصل فشار سياست بيگانگان براي حمايت جدي رژيم از بهائيت در برابر مردم و روحانيت است: «در نتيجه مقاومت من در ادامه سخنراني تا پايان رمضان سال 1334 شمسي راجع به بهاييها، اين شد كه شاه از من خشمگين شود و لذا نه تنها از آن زمان به بعد ملاقاتم با شاه جهت ابلاغ پيامهاي آيتالله بروجردي براي هميشه قطع گرديد، بلكه امام جمعه تهران نيز جرأت نكرد طبق روال سابق در ماه رمضان و دهه اول محرم، از من براي سخنراني در مسجد شاه دعوت كند! شايد هم به او دستور داده بودند. علاوه بر اينها، پخش سخنرانيهايم از راديو نيز هم براي هميشه ممنوع شد.»(ص199) به اين ترتيب محمدرضا پهلوي با قرار رفتن كامل در اختيار سياستهاي آمريكا، از اين پس در مسيري گام ميگذارد كه پدرش در تقابل با اسلام پيمود. گسترش روزافزون حضور بهائيت در دستگاه دولتي و نيز به دست گرفتن شريانهاي اقتصادي كشور توسط پيروان اين فرقه، طبيعتاً توجه جدي بسياري از روحانيون و از جمله مرجعيت را به خود معطوف داشته بود و از اين بابت نگرانيهاي زيادي داشتند، به گونهاي كه تحمل وضعيت را براي آنها غيرممكن ميساخت: «همين قدر ميدانم در زماني كه موقعيت بهاييها به صورت يك امر مهم ضد اسلامي مطرح شده بود و پيامهاي پيدرپي آيتالله بروجردي هم از طرق مختلف بياثر گرديد، ايشان مكرر ميفرمودند: «اين وضع براي من غيرقابل تحمل است» زيرا از وقفه كار مبارزه با بهاييها خيلي ناراحت بودند و پس از آن ديگر اعتمادي به دستگاه دولتي نداشتند.»(ص200)در چنين وضعيتي امام خميني با نگاه تيزبين خود به اين واقعيت پي برد كه جهتگيري توان روحانيت در مبارزه با بهائيت، در حقيقت نميتواند نتيجه چنداني در برداشته باشد و لذا بايد به جاي پرداختن به معلول، به علت اصلي و منشأ فساد پرداخت. شكلگيري اين ديدگاه نزد امام در طول زمان از يك سو و تفاوت اين ديدگاه با مشي و رويه سياسي آيتالله بروجردي از سوي ديگر باعث شد تا بين آنها فاصلهاي به وجود آيد، اگرچه تا زمان حيات و فعاليت مرجعيت عامه، امام خميني خود را ملزم به رعايت شأن و جايگاه ايشان ميدانست و از هرگونه حركتي كه به تضعيف اين جايگاه بينجامد، خودداري كرد.با آغاز حركت انقلابي امام عليه رژيم پهلوي در پي رحلت آيتالله بروجردي و سپس آيتالله حكيم، حجتالاسلام فلسفي نيز در مسيري كه مرجعيت حاضر آن را ترسيم ميكرد، حركت ميكند و البته ابزار اصلي او بدين منظور همان مسجد و منبر است. كثرت گزارشهاي ساواك از سخنرانيهاي ايشان و فضاي حاكم بر انبوه مستمعين، حاكي از اثربخشي عميق اينگونه مجالس بر ذهنيت جامعه است. آنچه ممكن است عدهاي را در اين زمينه به اشتباه بيندازد، مماشات دستگاه با ايشان و حتي حضور برخي مقامات بلندپايه كشور مانند نخستوزير، وزيران و ديگر مقامات مملكتي در پاي منبر «واعظ شهير» است. در واقع اين مسئله نه تنها ضعفي براي آقاي فلسفي به شمار نميآيد، بلكه يكي از نقاط قوت اين شخصيت روحاني و مبارز محسوب ميشود. شهامت آقاي فلسفي در طرح مسائل و مشكلات جامعه و ايستادگي ايشان در مقابل انحرافات و كجرويها و پايمردي در دفاع از حريم مرجعيت، محبوبيت فوقالعادهاي را براي اين خطيب توانمند در ميان جامعه رقم زده بود و در واقع شخصيتهاي مملكتي حتي به بهاي به جان خريدن انتقادات تند ايشان، خود را ناچار از آن ميدانستند تا براي كسب وجهه در ميان مردم، در مجلس سخنراني ايشان حاضر شوند هرچند اين وضعيت براي آنها خوشايند نبود. از سوي ديگر حضور آقاي فلسفي در شهرستانها و گردآمدن جمعيتي كثير در پاي منبر ايشان، فينفسه در آن زمان كه رژيم پهلوي با هدايت برنامهريزان آمريكايي، گامهايي جدي در مسير اسلامزدايي از ايران برميداشت، يك نوع تظاهرات سياسي و اعلام اعتراض به عملكردهاي ضداسلامي رژيم به حساب ميآمد.نكته ديگري كه در همين جا بايد به آن اشاره داشت، هوشمندي آقاي فلسفي در جلوگيري از هرگونه سوءاستفاده رژيم از سخنرانيهاي ايشان به نفع خود است. نمونه بارز اين مسئله را در ماجراي اخراج ايراني تبارها از عراق ميتوان مشاهده كرد.(صص426-422) از سوي ديگر دقت نظر آقاي فلسفي در تلاشهايي كه به انحاي گوناگون از سوي افراد و محافل مختلف براي ايجاد ارتباط با ايشان به عمل ميآمد نيز نبايد از نظر دور داشته شود. در اين زمينه اعتراف «مئير عزري» سفير رژيم صهيونيستي در تهران شنيدني است: « با همكاريي ح ر. با حجتالاسلامها كريمي و راشد كه از سخنرانان ورزيده و نامدار دستگاه راديو تلويزيون ايران بودند، آشنا شدم. راشد سخنوري بيمانند بود كه برنامههاي راديوئياش شنوندگان فراواني داشت. سخنانش به دل مينشست، دلير و شاهدوست بود. حجتالاسلام فلسفي رقيب سرسخت راشد بود كه ميتوانست ساعتها بيايستا و بدون دوبارهگوئي در زمينههاي دلخواهش سخن بگويد و شنونده را برجاي ميخكوب كند. كوشش من براي يافتن راهي در دوستي با وي به جائي نرسيد...»(مئير عزري، كيست از شما از تمامي قوم او، يادنامه، دفتر يكم، ترجمه ابراهام حاخامي، اورشليم، 2000، ص307) به اين ترتيب بايد گفت در طول سالهاي 43- زمان تبعيد حضرت امام به تركيه و عراق- تا زمان پيروزي انقلاب اسلامي، شاهد يك جريان مبارزاتي در كشور هستيم كه بايد از آن تحت عنوان جريان منبر، وعظ، خطابه و سخنراني نام برد و آقاي فلسفي قطعاً يكي از شاخصترين عناصر در اين زمينه به شمار ميآيد. از جمله ويژگيهاي اين جريان آن بود كه «حضور» و «غيبت» آن داراي تأثير مشابهي بود. حضور آقاي فلسفي در مجالس مختلف تا سال 50 به نوعي بر مردم تأثيرگذار بود و غيبت ايشان از اين عرصه به واسطه ممنوعالمنبر شدن نيز به نوعي ديگر. اين مشكلي بود كه رژيم پهلوي هرگز نتوانست بر آن فائق آيد. پس از آن كه سياستهاي سركوبگرانه و خفقان آميز رژيم، اجازه حضور آقاي فلسفي بر منبر و سخنراني براي مردم را از ايشان گرفت، اين موضوع خود به مسئلهاي جدي براي مردم تبديل شد و در همين حال پخش نوارهاي سخنراني و نيز تأليفات ايشان، همواره نام و يادش را بر سر زبانها زنده نگه داشت.نكتهاي كه در خاطرات آقاي فلسفي در دوران بعد از انقلاب جلب توجه ميكند، تلاش و اهتمام حضرت امام براي صيانت از شأن و جايگاه آقاي شريعتمداري است: «در آن هنگام من قم بودم. يك روز صبح امام به وسيلة يكي از دوستان پيغام داد كه به فلاني بگوييد اينجا بيايد... امام فرمودند: «ما ميدانيم كه اجانب به خصوص امريكا با اين انقلاب خيلي دشمن هستند و با وسايل گوناگون به آن ضربه ميزنند. حالا اول كار است كه آمدهاند و حزب درست كردهاند. اين حزب خلق مسلمان عليالتحقيق ريشة خارجي دارد...»... بعد امام فرمود: «مشكل اين است كه آقاي شريعتمداري به نام يك آيتالله وابستگي خودش را به اين حزب اعلام كرده و آن را وابسته به خود معرفي كرده است... اين كه گفتم شما بياييد، براي اين است كه بگويم پيش آقاي شريعتمداري برويد و بطور خصوصي از قول من به ايشان بگوييد اين كار را اجانب كردهاند، شما كه اين مطلب را پذيرا شدهايد، يا آگاهيد يا ناآگاه. مصلحت شما اين است كه فوراً در جرايد و راديو و تلويزيون اعلام كنيد كه از اين حزب بركنار هستيد و مسائل آن به هيچ وجه به شما ارتباط ندارد، تا حيثيت شما محفوظ باشد».(ص367) متأسفانه پس از چند دور مذاكره آقاي فلسفي با آقاي شريعتمداري و عليرغم پذيرش اوليه نصايح امام، به واسطه جوسازيهاي اطرافيان، در نهايت اين تلاش امام به نتيجه نرسيد: « ... نزد آقاي شريعتمداري رفتم ايشان گفت: «رفقاي من موافقت نكردند و گفتند هم در قم و هم در آذربايجان حيثيت افراد بسياري از بين ميرود؛ ضربة بزرگي هم به شما ميخورد؛ نبايد اصلاً پيرامون اين مطلب فكر كنيد! بنابراين من آن نوشته را نمينويسم.» به منزل امام برگشتم و مطالب را به ايشان عرض كردم. امام متأثر شد.»(ص370) در مجموع بايد گفت آثار و تبعات جريان مسجد و منبر در شكلگيري انقلاب اسلامي به حدي وسيع و گسترده و عميق است كه هر تحليلي از انقلاب بدون توجه جدي به آن، ابتر و ناقص خواهد بود. طبعاً حجتالاسلام فلسفي به عنوان نمونهاي بارز در اين زمينه به شمار ميآيد كه توجه به ايشان به معناي غفلت و چشم پوشي از طيف گستردهاي از روحانيون روشن و آگاه در اين صحنه نيست. از سوي ديگر خاطرات آقاي فلسفي اين نكته را نيز گوشزد ميكند كه در دوران بعد از انقلاب نيز نبايد از نقش و تأثيرگذاري مسجد و منبر در تقويت بنيانهاي فكري و عقيدتي و نيز در اصلاح و بهبود روند امور كشور غفلت كرد. البته شرط لازم براي دستيابي به چنين دستاوردهاي بزرگ و مهمي آن است كه شخصيتهايي همچون حجتالاسلاموالمسلمين فلسفي به عنوان الگو در نظر گرفته شوند و خطبا و واعظين آگاه به معارف اسلامي و مسائل روز و آشنا به روحيات و نيازهاي فكري مخاطبان، در اين عرصه فعال و كوشا باشند.
با تشكر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران