آدرس: تهران - خيابان جنت آباد جنوبی - كوچه ریاحی- پلاك 55 - واحد 1- دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران. تلفن: 44617615 فكس: 44466450 ايميل: i n f o @ i r h i s t o r y .ir
پنجشنبه ۶ دي ۱۴۰۳
  
      
 
 جستجو  
 عضویت در خبرنامه  - لغو
  
 
     نقد كتاب:  
 
 
خاطرات و تالمات مصدق
  تاريخ: چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۵
نام نویسنده: عباس سليمي نمين
 
    زندگي‌نامه
محمد مصدق در 29 ارديبهشت 1261ش .(در شناسنامه به رسم قديم دو سال سن بيشتر قيد شده است)  در تهران متولد شد. تحصيلات ابتدايي را به كمك معلمان سرخانه سپري ساخت و در سن 12 سالگي لقب مصدق‌السلطنه و فرمان استيفاي خراسان را از طرف ناصرالدين شاه دريافت داشت.مصدق در سال 1325 ق. به عضويت «دارالشوراي كبري» (تشكيل شده به فرمان محمدعلي شاه) درآمد. سال بعد از آن براي ادامه تحصيل راهي فرانسه شد اما بعد از مدتي بيمار شد و به ايران بازگشت. وي پس از مدتي مجدداً براي ادامه تحصيل به سوئيس رفت و در نهايت در سال 1914 م. موفق به اخذ درجه دكتري در رشته حقوق گرديد. مصدق در همان سال- مصادف با 1332ق. - به ايران بازگشت و مدتي در مناصب مختلف به انجام وظيفه پرداخت. با امضاي قرارداد 1919 توسط وثوق‌الدوله، وي كه از مخالفان اين قرارداد بود تصميم گرفت با رها كردن وظايف دولتي، به اروپا بازگردد و با اخذ تابعيت سوئيس براي هميشه در آن كشور ماندگار شود اما با اوج ‌گيري مخالفتها با قرارداد مزبور در داخل كشور، از اين تصميم خود منصرف گرديد. در سال 1299 ش. و به هنگام وقوع كودتاي انگليسي، مصدق از والي‌گري فارس استعفا داد و سپس در سال 1300 در كابينه احمد قوام‌السلطنه به وزارت ماليه منصوب گرديد. وي سپس در همان سال به پيشنهاد رضاخان وزير جنگ، به عنوان والي آذربايجان مشغول كار شد. مصدق در دوره پنجم مجلس كه از بهمن 1302 الي بهمن 1304 برقرار بود، به عنوان نماينده مردم تهران حضور داشت و در اواخر عمر اين مجلس، با ماده واحده انقراض قاجاريه وحكومت موقتي رضاخان به مخالفت برخاست. وي همچنين در دوره ششم نيز به نمايندگي مجلس برگزيده شد و در اين دوره با احداث راه‌آهن در مسير شمال- جنوب به دليل تأمين منافع انگليس مخالفت كرد. با پايان يافتن عمر مجلس ششم در مرداد 1307، مصدق نيز در فضاي خفقان‌آميز آن برهه، از امور دولتي و سياسي كناره گرفته و در قريه احمدآباد ساكن گرديد. او در 5 تير 1319 دستگير و پس از چندي به بيرجند تبعيد شد اما در آذر همان سال بنا به درخواست محمدرضا، آزاد و ملزم به اقامت اجباري در احمدآباد گرديد. با تبعيد رضاخان و باز شدن فضاي سياسي كشور، مصدق مجدداً به عنوان يك عنصر سياسي مطرح گرديد به طوري كه در اواخر سال 1322 محمدرضا به وي پيشنهاد نخست‌وزيري داد. مصدق در دوره چهاردهم مجلس (اسفند 1322 تا اسفند 1324) از سوي مردم تهران به نمايندگي انتخاب شد. در اين دوره پس از طرح تقاضاي شوروي براي كسب امتياز نفت شمال، ماده واحده «تحريم مذاكرات نفت» تا پايان جنگ جهاني با تلاش او و جمعي ديگر از نمايندگان به تصويب رسيد. در جريان انتخابات مجلس شانزدهم و به دنبال بروز تخلفات گسترده در جريان آن، مصدق و جمعي ديگر در اعتراض به فقدان آزادي انتخابات در 22 مهر 1328 مبادرت به تحصن در دربار كردند كه در ادامه، منجر به تشكيل جبهه ملي گرديد. در پي اين اعتراض، مصدق و تعدادي ديگر از اعضاي اين جبهه به نمايندگي مجلس انتخاب شدند و فراكسيون اقليت را تشكيل دادند. در اين دوره مصدق با قرار گرفتن در رأس كميسيون نفت، به عنوان يكي از نيروهاي شاخص در عرصه ملي شدن صنعت نفت مطرح شد و سرانجام در پي تلاشهاي صورت گرفته، با تصويب ماده واحده‌اي در 29 اسفند 1329، صنعت نفت ملي گرديد. در پي اين اقدام مهم، مصدق در ارديبهشت 1330 با پاسخ مثبت به پيشنهاد جمال امامي مبني بر تصدي پست نخست‌وزيري، زمام دولت را در دست گرفت تا قانون ملي شدن صنعت نفت را به اجرا درآورد. وي پس از مدت كوتاهي با مطرح كردن فقدان امنيت جاني، در مجلس متحصن شد و سپس دفتر نخست‌وزيري را به منزل خود منتقل ساخته و اقدام به تشكيل گارد نخست‌وزيري كرد. در پي شكايت دولت انگليس به شوراي امنيت، دكتر مصدق در مهرماه 1330 راهي آمريكا شد و در شوراي امنيت براي پاسخگويي به شكايت مزبور حضور يافت كه با موفقيت همراه بود. در ارديبهشت 1331 دكتر مصدق با متوقف ساختن روند راي گيري، موجب شد تا دوره هفدهم مجلس به جاي 136 نماينده، با 80 نماينده كار خود را آغاز كرده و پي بگيرد، ضمن آن كه نخست‌وزير خود از حضور در جلسه افتتاحيه اين دوره اجتناب كرد. وي سپس عازم لاهه شد و موفق شد شكايت انگليس در ديوان دادگستري بين‌المللي لاهه را نيز نافرجام گذارد. دكتر مصدق در اواخر تيرماه 1331 به دليل عدم موافقت محمدرضا با درخواست وي براي تصدي وزارت جنگ، استعفا داد كه در پي آن با تلاش آيت‌الله كاشاني و شكل‌گيري قيام سي‌تير، شاه و دربار ناچار از عقب نشيني و موافقت با خواسته دكتر مصدق شدند. يك هفته پس از اين قيام، دكتر مصدق از مجلس تقاضاي اختيارات به مدت 6 ماه كرد كه با اين درخواست موافقت به عمل آمد. در پايان اين مدت، مصدق مجدداً در دي ماه خواستار تمديد اختيارات به مدت يك سال شد كه اين درخواست با مخالفت جدي آيت‌الله كاشاني رياست مجلس مواجه گرديد، هرچند اكثريت نمايندگان به آن رأي مثبت دادند. مصدق در مرداد 1332 علي‌رغم مخالفت برخي از ياران و همراهان خويش، اقدام به برگزاري رفراندومي براي تعطيلي مجلس هفدهم كرد. به دنبال آن، در نخستين ساعات روز 25 مرداد، فرمان عزل وي در چارچوب يك طرح توطئه مشترك انگليسي- آمريكايي توسط سرهنگ نصيري به وي ابلاغ  شد اما با دستگيري نصيري، اين اقدام كودتايي در آن روز خنثي گرديد. با اين حال، موج دوم كودتا در روز 28 مرداد به عمر دولت مصدق پايان داد و وي پس از محاكمه‌اي فرمايشي نهايتاً در فروردين 1333، به سه سال حبس انفرادي محكوم گرديد. با پايان اين دوره، مصدق از 13 مرداد 1335، دوران اقامت اجباري خود در قريه احمدآباد را آغاز كرد. دكتر محمد مصدق در روز 14 اسفندماه 1345 در بيمارستان نجميه تهران درگذشت.
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
«عقيده دولت آمريكا اين بود اگر به او (مصدق) كمك نكنند وضعيت ايران متزلزل خواهد شد، من مخالف اين نظريه بودم و مي‌گفتم غير از دولت مصدق و كمونيسم شق ثالثي هم هست و چنانچه دولت ديگري روي كار بيايد ما مي‌توانيم قراردادهايي با آن منعقد كنيم كه موجب ارضاي ما بشود. ايرانيان هميشه خوب بوده‌‌اند و باز هم بايد همانطور خوب بشوند‍«. (خاطرات انتوني ايدن وزير خارجه انگليس در دوران نهضت ملي شدن صنعت نفت، صفحات 4-223)عاقبت با كودتاي مشترك انگليس و آمريكا اين نهضت استقلال‌طلبانه پس از تضعيف جبهه داخلي، درهم شكسته شد و «بايد» مد نظر وزير امور خارجه لندن براي ربع قرن ديگر تحقق يافت. اما در دور جديد، انگليسي‌ها بر سر اين خوان نعمت تنها نبودند، بلكه سهمي چهل درصدي از كنسرسيوم به واشنگتن نيز اعطا گشت. دكتر مصدق شمه‌اي از چپاول ثروت ايران توسط انگليس قبل از كودتا را اين‌گونه ترسيم مي‌كند: «شركت نفت انگليس و ايران در تمام مدت امتياز پنج ميليارد دلار علناً استفاده نمود و به ملت ايران فقط يكصد و ده ميليون ليره پرداخت كه آن هم به مصارف سوق‌الجيشي رسيد و استفادات سري و نامشروع هم از معادن نفت بسيار كرد كه چون مداركي بدست نداده نمي‌توانم چيزي اظهار كنم و فقط بذكر اين نكته قناعت مي‌كنم كه ما هر قدر خواستيم نفتي كه در تمام مدت امتياز انگليس از آبادان برده، صورت بدهند شركت امتناع نمود و گفت اين صورت را بايد از بحرية انگليس مطالبه كرد.» (ص235)با علم بر بخشي از غارت منابع ايران توسط بيگانه، مصدق پاي در مسير تحقق خواسته عمومي ملت ايران يعني ملي شدن صنعت نفت و پايان دادن به يك تحقير تاريخي نهاد، اما برخي ضعفها و غفلتها و درس نگرفتن از تاريخ موجب ناكامي اين نهضت شد. نخست‌وزير دوران ملي شدن صنعت نفت، بعد از سلطه مجدد بيگانگان بر ميهنمان تاسف و تأثر خود را در واكنش به نطق پيروزمندانه ايدن ابراز مي‌دارد: «من هر وقت اين جمله از پيام آقاي سرآنتوني ايدن وزير خارجه آن روز و نخست‌وزير امروز انگلستان را به مردم ايران داده مي‌خوانم «هيچ چيز از اين مناقشه جاهلانه‌تر و بيهوده‌تر نبوده است» بي‌اختيار ميگريم كه چرا عمال بيگانه بتوانند شكست ملت ايران را به «رستاخيز ملي» تعبير كنند و براي آن جشن برپا نمايند و اين عمل سبب شود كه وزير خارجه انگليس، مبارزه و فداكاري يك ملتي را براي بدست آوردن آزادي و استقلال «مناقشه جاهلانه» تعبير كند.» (ص297)قطعاً بسياري از اقشار ملت ايران، به ويژه نسل جوان امروز، علت ميزان تأثر مصدق را درك نمي‌كنند؛ زيرا اطلاعات جامعي از حجم غارت ثروت ملي خويش ندارند. به همين دليل ترجيح مي‌دهيم تا در چارچوب اين نقد كمتر متعرض موضوع چرايي تضعيف شدن جبهه داخلي نهضت ملي صنعت نفت شويم و عمدتاً به واكاوي ابعاد مختلف رخدادهاي آن دوران از زبان يكي از شخصيتهاي كليدي و مؤثر در اين فراز تاريخي بپردازيم. البته در اين مسير ناگزير از اشاره به برخي تعارضات در عملكردهاي روايت شده، خواهيم بود، اما اين اشارات هرگز نگاهي كلان به نهضت ملي شدن صنعت نفت را دنبال نمي‌كند؛ زيرا معتقديم پرداختن به آن از يك سو بحث مبسوطي را مي‌طلبد و از ديگر سو مانع بهره‌مندي بهتر و بيشتر خوانندگان از تجربيات و مشاهدات شخصيتي مي‌شود كه تحولات دوران قاجار و پهلوي را از نزديك دنبال كرده و به مقايسه آنها با يكديگر  نشسته ‌است.قبل از پرداختن به مباحث مطرح شده در اين كتاب جا دارد دكتر مصدق را آن گونه كه خود معرفي كرده بشناسيم تا با الگوهاي ذهني از ساير شخصيتهاي تاريخ معاصر در مقام ارزيابي عملكرد وي برنياييم. نخست‌وزير دوران ملي شدن صنعت نفت همان گونه كه به صراحت ابراز مي‌دارد فردي است با خلق و خوي شخصيتي طبقه متمول جامعه كه از ابتداي ورود به عرصه فعاليتهاي اجتماعي براي‌ نظرات كارشناسانه خويش شأن و منزلت قائل است و حاضر نمي‌شود براي كسب مناصب سياسي اين شأنيت را زير پا گذارد، اما همين شخصيت هرگز مدعي مبارز بودن و آشتي ناپذيري با بيگانگان يا ايادي آنها نيست، بلكه صرفاً با اين عوامل در صورتي‌ كه مخاطرات جدي متوجه وي نكنند به مقابله پارلماني و اداري پرداخته است.براي نمونه، در دوراني كه دكتر مصدق والي ايالت فارس است نه تنها مبارزات مردم را عليه اشغالگران تائيد نمي‌كند، بلكه با كنسول انگليس و مسئولان پليس جنوب رابطه‌اي رسمي، البته با حفظ شأن و منزلت خاص خويش، دارد: «بعد از انتصابم به ايالت فارس ماژور «ووير» قونسول انگليس بديدنم آمد و ضمن صحبت اظهار كرد مردم فارس از پليس جنوب متنفرند... و گفت پليس جنوب را مامور كرده‌ايم آن عده از خوانين تنگستاني را كه موجب عدم نظم و امنيت مي‌شوند تنبيه كنند كه بي‌اختيار حالم تغيير نمود... (مصدق) گفتيد مردم فارس از پليس جنوب متنفرند و بايد كاري كنيم از اين تنفر بكاهيم. اكنون مي‌خواهيد آن را مأمور تنبيه عده‌اي از هموطنان خود(؟!) بكنيد و بر انزجار مردم بيفزائيد هنوز فراموش نشده كه قتل شيخ حسين‌خان چاه‌‌كوتاهي را كه نسبت به يكي از عمال انگليس دادند مردم طهران در نقاط عديده مجلس ختم گذاشتند و او را مثل يكي از شهداي وطن شناختند؟ از اين بيانات مقصودم اين نيست كه بخواهم تنگستاني‌ها را از نسبتي كه به آنها مي‌دهند مبرا كنم»‌(ص124) در اين فراز نه تنها دكتر مصدق را مؤيد مبارزات تنگستاني‌ها عليه اشغالگران انگليسي نمي‌يابيم، بلكه حتي پليس جنوب به نوعي جزء ملت ايران به حساب آورده مي‌شود. البته در فراز ديگري ايشان فراتر از اين رفته و به رابطه بسيار صميمي‌اش با نيروهاي مسلح اشغالگران و به رسميت شناختن آنها، اشاره دارد: «اينطور صلاح ديدم كه سلامهاي رسمي را كه آنوقت در هر يك از اعياد مذهبي منعقد مي‌شد موقوف كنم و روزهاي عيد بطور غيررسمي در طالار بزرگ ايالتي از واردين پذيرايي نمايم و صاحبمنصبان پليس جنوب هم مثل سايرين مي‌آمدند و من از آنها پذيرايي مي‌كردم... كلنل فريزر هم كه فرمانده‌ي پليس جنوب بود از همه بيشتر بزبان ما آشنا و روابطش با من بسيار صميمانه بود». (صفحات 6-125)البته آقاي مصدق اشاراتي نيز به مخالفتهاي خويش با دخالتهاي فريزر در امور داخلي كشور در اين مقطع زماني دارد؛ زيرا اين ژنرال انگليسي كسي بود كه رضاخان را هنگامي كه مدارج پاييني در نيروي قزاق داشت زير نظر گرفته و زمينه‌هاي رشد سريع وي را فراهم ‌نموده بود: «كلنل فريزر با من داخل مذاكره شد و بعنوان هواخواهي از شاه گفت چرا دستخط شاه را در اين ايالت اجرا ننموديد؟ كه در جواب گفتم بشما مربوط نيست كه چنين سئوالي بكنيد... نظر اصلي فريزر اين بود كه ما با دولتي كه روي منافع خارجي تشكيل شده بود بسازم (دولت سيدضياء و رضاخان) و مخالفتم سبب نشود كه ديگران بمن تأسي كنند و نقشه سياست خارجي را خنثي نمايند. اين سليقه انگليسي‌هاست كه اول حداكثري مي‌خواهند، چنانچه طرف با دليل و برهان مخالف نمود باز از خود او بهر حداقلي كه ممكن باشد استفاده مي‌نمايند.»(صفحات 9-128)در اين دو روايت نوع تعامل دكتر مصدق با نيروهاي اشغالگر براي خواننده خاطرات به خوبي مشخص مي‌شود؛ مصدق نه مبارزي است كه زندگي‌اش را در راه آرمانهايش به مخاطره بيفكند و نه فردي كه حاضر باشد استقلال شخصيت خويش را زير پاي بيگانگان نهد. حتي در شرايطي كه نفوذ بيگانه را تحقيرآميز مي‌يابد ترجيح مي‌دهد در خارج كشور اقامت جويد: «من هميشه در اين فكر بودم اگر روزي نتوانم در ايران بوطن خود خدمت كنم محل اقامت خود را در سوئيس قرار بدهم... در آنجا بودم كه قرارداد 9 اوت 1919 معروف به قرارداد وثوق‌الدوله بين ايران و انگليس منعقد گرديد كه باز تصميم گرفتم در سوئيس اقامت كنم و به كار تجارت پردازم.» (ص118) البته بايد اذعان داشت كه نوع نگرش مصدق به بيگانه پس از آگاهي او از ميزان چپاول ملت ايران توسط انگليسي‌ها از طريق حاكم ساختن ديكتاتوري رضاخاني بر كشور، تغيير مي‌كند و با آمادگي بيشتري به عرصه مسائل سياسي پاي مي‌گذارد: «تشكيل دولت ديكتاتوري هم كه بيست سال به معرض آزمايش قرار گرفت ثابت نمود كه بهترين وسيله براي پيشرفت سياست بيگانگان در اين قبيل ممالك حكومت فردي است چونكه با يك نفر همه چيز را مي‌توانند در ميان بگذارند و او را هم طوري اداره نمايند كه هر وقت خواست كمترين تمردي بكند به يكي از جزاير اقيانوس تبعيدش كنند. بطور خلاصه هر كس را بخواهند وارد مجلس كنند و هر كس را بخواهند متصدي كار نمايند و هر چه بخواهند از چنين مجلس و دولت بگيرند. اگر دولت ديكتاتوري تشكيل نشده بود قرارداد دارسي تمديد نمي‌شد» (ص261) اما در اين مقطع نيز ترجيح مي‌دهد خود را از مخاطرات مخالفت با ديكتاتور به دور دارد و حتي در مورد تمديد قرارداد دارسي سكوت نمايد. دعوت به سكوت از سوي مصدق موجب دلگيري دوستان وي همچون آقاي حسن پيرنيا مي‌شود: «يكي از روزهاي دوره ديكتاتوري كه شادروان حسن پيرنيا مشيرالدوله به ديدنم آمده بود و صحبت ما به كار نفت كشيد گفتند ديديد كه همكار ما در مجلس پنجم چه كرد. گفتم چه كرد؟ گفتند قرارداد «دارسي» را الغا نمود... گفتم ما كه به مخالفت با دولت مشتهريم خوب است در اين باب صحبتي نكنيم و به انتظار نتيجه بمانيم. تا كار به جامعه ملل كشيد و امتياز نفت براي مدت سي و دو سال تمديد گرديد. من در آن سالها در ده زندگي مي¬كردم و براي آن كه گرفتا نشوم با كسي معاشرت نمي-كردم. با اين حال يكي از روزها كه به شهر آمده بودم دل به دريا زدم و خدمت ايشان رسيدم. گفتند اگر حرفي بزنم خواهيد گفت كه چون به مخالفت با دولت مشهوريم حرفي نزنيم، كه من از بيانات خود در جلسه‌ي قبل معذرت طلبيدم. سپس شروع به مذاكرات شد و نظريات خود را بدين طريق بيان نمودند (1) از نظر سياسي- تمديد مدت سبب شد كه باز تا شصت سال ديگر يعني از 1933 تا 1992 ايران نتواند قدمي در راه آزادي و استقلال خود بردارد. (2) از نظر اقتصادي سال 1960 كه قرارداد منقضي ميشد تاسيسات نفت به دولت ايران تعلق مي‌گرفت و سپس تمام عوايد نفت متعلق به ايران بود نه 16% كه شركت نفت مي‌پرداخت و اكنون باز همين مبلغ را بصورت ديگر خواهد پرداخت، بنابراين 84% از عايدات ما براي مدت سي و دو سال به جيب خارجي رفته است. گفتم اينها همه صحيح پس چرا براي چنين قراردادي جشن گرفتند و چراغان كردند؟ گفتند از بي‌اطلاعي و اختناق مردم سؤاستفاده نمودند و آن عده‌اي هم كه مي‌دانستند در سايه امنيت و تسلط دولت بر اوضاع نتوانستند حرفي بزنند و اعتراضي كنند و اين بزرگترين استفاده‌اي بود كه دولت انگليس از تشكيل دولت ديكتاتوري و امنيت سطحي كرد. از آن ببعد من هميشه در اين صدد بودم كه مضرات تمديد را گوشزد كنم. ولي اوضاع و احوال اجازه نمي‌داد و كسي قادر نبود حتي يك كلام در صلاح مملكت اظهار كند... تا وقتي كه كافتارادزه به ايران نيامده بود و پيشنهاد امتياز نفت شمال را نداده بود نتوانستم در مجلس حتي يك كلام از قرارداد 1933 صحبت كنم و بعنوان مخالفت با پيشنهاد او بود كه پرده از روي آن برداشتم.» (صص3-292)به اين ترتيب مصدق معترف است كه در دوران ديكتاتوري رضاخاني حتي در محافل بسيار خصوصي حاضر به بيان نظرات و ديدگاههاي خويش در مورد نوع عملكرد انگليسي‌ها نبوده است و با وجود تغيير شرايط سياسي بعد از شهريور 20 وي همچنان اين سكوت را نمي‌شكند. فقط زماني مصدق به خود اجازه مي‌دهد در مخالفت با قراردادهاي نفتي سخن بگويد كه اتحاد جماهير شوروي نيز سهم مشابهي از نفت ايران را در شمال كشور مطالبه مي‌كند؛ از اين رو برخي كارشناسان تاريخ بر اين اعتقادند كه بحث‌هاي نمايندگان مجلس در ارتباط با نفت كه طي آن البته برخي عملكردهاي گذشته انگليسي‌ها مورد نكوهش قرار مي‌گرفت، بي‌ارتباط با سفر كافتارادزه به تهران نبوده است. به ويژه اينكه در نهايت مجلس مصوبه‌اي را مي‌گذراند كه سدي در برابر همسايه شمالي مي‌شود. مصدق واكنش سفارت لندن به نطق خود را اينگونه توصيف مي‌كند: «بعد از 24 سال يعني سال 1323 كه دوره ديكتاتوري خاتمه يافت و انتخابات طهران نسبت بساير نقاط آزاد شد و من مجدداً بنمايندگي از مردم طهران وارد مجلس چهاردهم شدم، خاطره ديگري از او (فريزر) دارم كه بد نيست آن را هم در اين جا نقل كنم... روز 13 اسفند ماه 1323 كه بين من با بعضي از وكلاء در مجلس سخناني در گرفت كه از جلسه خارج شدم و تصميم گرفتم ديگر به مجلس نروم روز بعد اول وقت مصطفي فاتح معاون شركت نفت ايران و انگليس بمن تلفن نمود و گفت فردا (15 اسفند) عده‌اي شما را بمجلس خواهند برد كه من چيزي نگفتم و مذاكرات خاتمه يافت و بعد بخود مي‌گفتم كه با شركت نفت ارتباطي ندارم كه بمن اين تلفن را كرده‌اند و بهواخواهي من قيام نموده‌اند... عصر همان روز اديب فرزند اديب‌الممالك فراهاني شاعر معروف از طرف كلنل فريزر نزد من آمد و همين‌طور پيام آورد كه باز مزيد تعجب گرديد... چون مخالفتم با پيشنهاد كافتارادزه سبب شده بود كه مخالفينم آن را از نظر هواخواهي سياست انگليس تعبير كنند اين است كه لازم مي‌دانم در اين باره نيز توضيحاتي بدهم... چنانچه كافتارادزه موفق شده بود امتياز معادن نفت شمال را دست آورد نفع مشترك دو همسايه شمال و جنوب در معادن نفت ايران سبب مي‌شد كه ملت ايران نتواند هيچوقت دم از آزادي و استقلال بزند و اين يكي از مواردي بود كه ما با سياست انگليس وجه اشتراك و وجه افتراق داشتيم»‌ (صص3-131)به اين ترتيب مي‌توان استنباط كرد كه برخي اظهارات ضدانگليسي براي مقابله با درخواست روسها لازم بوده است و افرادي چون كلنل فريزر كه اين چنين در مقام تجليل از مصدق برمي‌آيند اتخاذ مواضع دو سويه را براي گذشتن مصوبه‌اي در مجلس كه راه را بر رقيب سد كند ضروري ‌مي¬دانسته‌اند. البته جامعه ايران بعد از شهريور 20 بشدت كنجكاو است تا بي¬اطلاعي خود را از دوران اختناق رضاخاني جبران كند. احزاب سياسي و رسانه‌هاي مكتوب مي‌كوشند تاحدودي به اين خواست عمومي پاسخ‌ گويند؛ لذا به موازات اطلاع توده‌هاي مردم از واقعيتهاي پنهان، جو ضد انگليسي بار ديگر در جامعه شدت مي‌گيرد. حضور نيروهاي شوروي در شمال كشور و ناكامي نماينده آنها براي اخذ امتياز نفت شمال فعاليت بيشتر نيروهاي چپ‌گرا را در افشاي عملكرد انگليس به دنبال دارد و فضاي سياسي ايجاد شده در كشور موجب مي‌شود كه حتي نمايندگان همراه با سياستهاي انگليسي نتوانند منويات خود را آشكارا ابراز دارند. تنفر عمومي از رضاخان و قدرت بيگانه‌اي كه وي را به قدرت رسانده بود به شدت اوج مي‌گيرد. يك عنصر بلند پايه ساواك (رئيس اداره هشتم) در خاطرات خود در اين زمينه مي‌گويد: «شايد رضاشاه در تاريخ همه كشورها و در بين همه رهبران و سلاطين، تنها شاهي بوده باشد كه هم از سوي عوامل ارتجاع در مظان اتهام بوده، هم از سوي روشنفكران و چپ‌گرايان. تبليغات عليه او و به تعبير امروز ترور شخصيت او چنان دامنه پيدا كرده و مورد قبول هم افتاده بود كه در سال‌هاي بعد از سقوط او، اهل قلم و سياست، احمدشاه زنباره و بي اطلاع از امور مملكت‌داري را شاه دموكرات و مدرس طرفدار سلسله قاجار را، با تز حكومت اسلامي، قهرمان آزادي معرفي مي‌كردند و رضاشاه را دست نشانده و عامل بيگانه، و عجبا كه نوشته‌هائي اين چنين در بين اصحاب كتاب مثل ورق‌زر دست به دست مي‌گشت.»(داوري، سخني در كارنامه ساواك، سرتيپ منوچهر هاشمي، انتشارات ارس، لندن، سال 73، ص 85)ملت ايران بعد از شهريور 1320 پس از آگاهي از اين كه چرا انگليس زمينه كودتا عليه قاجار را فراهم آورد و چگونه توانست از طريق رضاخان به اهدافش نائل آيد، طبيعي بود كه احمدشاه خوشگذران را بر عامل مستقيم بيگانه ترجيح دهد: «آيا كسي تصور مي‌كرد وقتي به اعليحضرت فقيد بگويند از مملكت برويد با داشتن ارتشي درتحت امر راه جزيره «موريس» را كه تا آنوقت اسمي از آن نشنيده بودند در بيش بگيرند. اين اطاعت صرف و تمكين محض براي اين بود كه در قلب مردم جايي ذخيره نكرده بود و بهمين جهت هم نفرمود من پادشاه ملتي هستم و تكيف مرا بايد ملت تعيين كند. من از خانه و وطن خود چرا دور شوم و كجا بروم. مرحوم احمدشاه كه با قرارداد مخالفت نمود با اينكه نظامي نبود و آرتشي تحت امر نداشت نتوانستند بدون تمهيد و مقدمه او را خلع كنند. مقدمات خلعش چند سال طول كشيد كه يكي از آن دخالت دولت در انتخابات دوره پنجم تقنينيه بود كه وكلائي به مجلس بروند و به ماده‌ي واحده‌اي كه برخلاف قانون اساسي تنظيم شده بود راي بدهند.»(ص257)دكتر مصدق در فراز ديگري احمدشاه را كه زير بار فشار انگليسي‌ها براي امضاي قرارداد 1919 - كه ايران را به تحت‌الحمايگي انگليس درمي‌آورد- نرفت مورد تجليل قرار مي‌دهد: «اين مقاومت منفي سبب شد كه مردم وطن‌پرست در مملكت به شاه (احمدشاه) تأسي كنند و آن قدر با قرارداد مخالفت كنند تا دولت انگليس از اجراي آن مايوس شود و براي اجراي سياست خود در ايران فكر ديگري بنمايد. خلاصه اينكه شاه بواسطه‌ي مخالفتي كه نمود از بين رفت و خوشنام آن پادشاهي كه در خير مملكت از سلطنت گذشت.» (ص113)غرض از تأكيد ما بر اين نكته كه «هر چه از شهريور 20 فاصله مي‌گيريم بر آگاهي مردم از عملكرد دست نشانده انگليسي‌ها افزوده مي‌شود و به تبع آن تنفر عمومي از لندن شدت مي‌يابد»، آن است كه بتوانيم تا حدودي جو سياسي جامعه آن روز را ترسيم نماييم. در اين فضاي سياسي، مصدق خود اذعان دارد تا سه سال بعد از پايان ديكتاتوري رضاخان در مورد قرارداد نفتي انگليس با ايران اصولاً سخني نگفته است و در سال 1323 نيز كه در مجلس به منظور مقابله با سهم‌خواهي روسها اظهارتي ‌دارد و به تجديد قرارداد دارسي در سال 1312 اشاراتي مي‌كند مورد تشويق انگليسي‌ها قرار مي‌گيرد كه شرح آن را از روايات كتاب در اختيار داريم. نكته حائز اهميت در زمينه ملي شدن صنعت نفت اين كه حتي ابتكار و پيشنهاد اين موضوع متعلق به مصدق نيست. برخي صاحبنظران تاريخ معاصر براساس اسناد موجود از مشروح مذاكرات كميسيون نفت مجلس شوراي ملي معتقدند حتي تا اواسط سال 29 مصدق موضع موافقي با ملي شدن صنعت نفت نداشته است. البته ما در اين بحث مبنا را بر روايات خود دكتر مصدق به عنوان نخست‌وزير دوران ملي شدن صنعت نفت قرار مي‌دهيم. وي در زمينه چگونگي مطرح شدن طرح اجرايي بعد از تصويب ماده واحده ملي شدن صنعت نفت در 29 اسفند سال 29 به صراحت مي‌گويد: «شنبه 8 ارديبهشت 1330 كه روز جلسه‌ي مجلس نبود به مجلس شوراي ملي احضار شدم. اكثريت نمايندگان هم آمده بودند و مي‌خواستند در جلسه‌ي خصوصي به شور و مشورت پردازند و تمايل خود را براي تعيين نخست‌وزير بعرض شاهنشاه برسانند. از اينكه گفته مي‌شد آقاي حسين‌علاء استعفا داده است تعجب كردم چونكه روز ششم ارديبهشت شب كه بخانه من آمده بودند و مي‌خواستند در يك موضوعي با من مشورت كنند هيچ از اين بابت صحبتي نكردند و چون قبل از اين ملاقات من در كميسيون نفت مجلس شوراي ملي بودم كه طرح نُه ماده‌اي جمعي از نمايندگان كه براي ملي شدن صنعت نفت تنظيم شده بود از تصويب كميسيون گذشت نخست‌وزير را از جريان مطلع كردم و تقاضا نمودم كه روز يك‌شنبه نهم ارديبهشت در جلسه رسمي مجلس حضور يابند...‍»(ص177)در فراز ديگري دكتر مصدق چگونگي شكل‌گيري انديشه كلي ملي شدن صنعت نفت را روايت و مطرح مي‌كند كه نمايندگان عضو كميسيون نفت مجلس- كه خود رياست آن را به عهده داشت- نتوانسته بودند بعد از چند ماه بحث به فرمولي براي استيفاي حقوق ملت برسند: «ملي شدن صنعت نفت در سراسر كشور ابتكار شادروان دكتر حسين فاطمي است كه چون كميسيون نفت مجلس شوراي ملي پس از چند ماه مذاكره و مباحثه نتوانست راجع باستيفاي حق ملت از شركت نفت انگليس و ايران تصميمي اتخاذ كنند دكتر فاطمي با من كه رئيس كميسيون بودم مذاكره نمود و گفت با وضعي كه در اين مملكت وجود دارد استيفاي حق ملت كاري است بسيار مشكل، خصوصاً كه دولت انگليس مالك اكثريت سهام شركت است و بعنوان ماليات بر درآمد هم هر سال مبلغ مهمي از شركت استفاده مي‌كند و من‌باب مثال در سال 1948 از شصت‌ويك ميليون ليره عوائد خالص شركت نفت بدولت ايران كه مالك معادن نفت است از بابت حق‌الامتياز فقط نُه مليون ليره رسيده در صورتيكه دولت انگليس به عنوان ماليات بر درآمد بيست‌وهشت مليون ليره استفاده كرده است.»(ص229)البته توجه دادن خوانندگان به اين فرازها از خاطرات دكتر مصدق بدين معني نيست كه وي بعد از انتخاب شدن به عنوان نخست‌وزير نقش اساسي در پيگيري موضوع ملي شدن نفت ايفا نمي‌كند، بلكه هدف صرفاً مشخص شدن معادلات قبل از 29 اسفند 1329 است. آقاي دكتر كريم سنجابي فضاي سياسي آن ايام را بدين گونه توصيف مي‌كند: «رزم‌‌آرا ظاهراً موفق شده بود كه يك قراردادي به دست بياورد كه بر مبناي 50-50 باشد. ولي هنوز جرأت اينكه آن را به مجلس بياورد در مقابل افكار عمومي و در مقابل اقليت مجلس و جبهه ملي نداشت گويا منتظر بود پايگاه محكم‌تر و قدرت بيشتري به دست بياورد... شاه در عين اينكه علاقمند بود كه اين قرارداد مورد تصويب مجلس قرار بگيرد اما از اينكه رزم‌آرا آن را انجام بدهد براي سلطنت خودش خوف داشت... رزم‌آرا در تابستان 1329 به حكومت رسيد و قتل او در اسفند 1329 بود. بعد از كشته شدن او اصل ملي شدن صنعت نفت به صورت يك ماده واحده‌اي در آخر اسفند 1329 به تصويب مجلس رسيد... در ارديبهشت بالاخره با جرياناتي كه در مجلس پيش آمد بعضي از نمايندگان اكثريت مجلس به تصور اينكه دكتر مصدق آدمي منفي است و هيچوقت حاضر به قبول مسئوليت نيست با اين تصور و توهم پيشنهاد كردند كه حل اين مسئله و نخست‌وزيري را به دكتر مصدق واگذار كنيم و طراح اين فكر حتي خود جمال امامي بود كه دشمني ديرين با مصدق و مليون داشت. مصدق هم كه براي فداكاري نسبت به اين امر حاضر بود از اين فرصت استفاده كرد و گفت: من به اين شرط قبول مسئوليت مي‌كنم كه قانون ملي شدن صنعت نفت قبلاً به تصويب برسد.»‌ (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر، سال 81، صص5-113)در گفته‌هاي آقاي سنجابي دو نكته، قابل تأمل است؛ اول آن كه دكتر مصدق تا توافق همگان را در مورد ملي شدن صنعت نفت دريافت نمي‌كند بطور جدي پاي در ميدان نمي‌گذارد. توافق شاه و توشيح طرح توسط وي براي نخست‌وزير اين دوران معناي خاصي دارد، به ويژه اين كه مصدق وي را همچون پدرش در اين زمينه بي‌اراده مي‌داند. نكته دوم آن كه جمال امامي كه سردمدار طيف وابسته مجلس به حساب مي¬آمد علي-القاعده مستقلاً چنين پيشنهادي را مطرح نمي‌سازد. با مرور فرازي از خاطرات آقاي دكتر مصدق مي‌توان به اين نكته پي ‌برد: «يكي از نمايندگان كه چند روز قبل از كشته شدن رزم‌آرا نخست‌وزير بخانه‌ي من آمده بود و مرا از طرف شاهنشاه براي تصدي اين مقام دعوت كرده بود و هيچ تصور نمي‌كرد براي قبول كار حاضر شوم اسمي از من برد كه بلاتامل موافقت كردم و اين پيش آمد سبب شد كه نمايندگان از محظور درآيند و همه بالاتفاق كف بزنند و بمن تبريك بگويند.» (ص178)بنابراين آقاي جمال امامي في‌البداهه نخست‌وزيري مصدق را پيشنهاد نمي‌كند، و قبل از نخست‌وزيري حسين علاء نيز اين مسئله عنوان شده بود. اين بدان معني است كه نخست‌وزيري دكتر مصدق قبلاً در برخي محافل سياسي مورد بررسي و مطالعه قرار گرفته بود. هدف از اين سخن آن نيست كه مصدق را به سبب ضعفي مورد توجه كانونهاي قدرت آن دوران بدانيم، بلكه برعكس، وي داراي شخصيت مستقلي بود كه مي‌توانست در چارچوب تعيين شده‌اي عمل كند. كما اين كه در دوران قدرت‌گيري رضاخان نيز اين خصوصيت مثبت مصدق موجب ارجاع مأموريتهاي مهمي به وي شد: «روز بعد سردار سپه وزير جنگ بخانه من آمد و اظهار نمود از مذاكرات شما با وزير پست و تلگراف مسبوق شدم و من مخصوصاً براي اين آمده‌ام كه بشما بگويم اگر اين ماموريت را قبول كنيد در اين ايالت هم قواي انتظامي تا آنجا كه مربوط به انتظامات است در اختيار شما قرار خواهد گرفت و براي اينكه شما مطمئن شويد مي‌نويسم مادام كه شما در راس آن ايالتيد فرمانده لشكر خود را مطيع نظريات شما بداند و دستور شما را در اموري كه مربوط به امنيت است اجراء نمايد... از مذاكرات جم اينطور دستگيرم شد با اينكه در وزارت ماليه با من مخالفت كردند مي‌خواهند در آذربايجان مامور عالي‌رتبه دولت كسي باشد كه صرفاً آلت فعل نبوده و صاحب رائي از خود باشد كه تبليغات افراد چپ در مردم تأثير نكند و امنيتي را كه در آنجا مختل شده بود با وسايل عادي و توجه بافكار عمومي برقرار نمايد.» (صص5-143)مي‌توان به اين نتيجه‌گيري نزديك شد كه دكتر مصدق از يك سو شخصيتي مستقل و ملي دارد كه از اعتباري در جامعه برخوردار است و از سوي ديگر به دليل اشراف‌زاده بودن و مرفه‌ زندگي كردن، خود را حتي بر سر مسائلي كه به آن اعتقاد دارد نيز به مخاطره نمي‌اندازد؛ لذا در چارچوبهاي تعريف شده‌اي حركت مي‌كند. طبعاً مجموعه‌اي از اين خصوصيات، وي را براي حل برخي بحرانها، در نگاه كانون‌هاي قدرت مفيد جلوه‌گر ساخته است، اما اين‌كه دكتر مصدق بعد از پذيرش نخست‌وزيري در چه مسيري قرار گرفت كه براي بيگانگان راهي جز اقدام به كودتا به منظور بركناري‌اش وجود نداشت، بحث ديگري است كه در اين نقد ما متعرض آن نمي‌شويم، چرا كه تلاش اين نوشتار شناخت آقاي مصدق از زبان خود اوست. خوشبختانه ايشان در اين كتاب دربارة مقاطعي تاريخي كه به صورت گزينشي به آن پرداخته، جز موارد اندكي، صادقانه روايت‌هاي خود را بيان داشته است. اين ويژگي خاطرات امكان روشن ساختن اين بخش از تاريخ پرمناقشه ايران را فراهم مي‌آورد.محور بسيار مفيد ديگر در اين خاطرات شناخت پهلوي‌هاست. متاسفانه دكتر مصدق به دلايلي از جمله نگارش خاطرات در زندان پهلوي دوم دچار تعارضاتي در اين زمينه شده كه البته براي محققان با توجه به شناخت خصوصيات نويسنده قابل فهم و درك است و قاعدتاً چيزي از اعتبار نوشته‌ها نمي‌كاهد: «همه مي‌دانند كه سلسله پهلوي مخلوق سياست انگليس است، چونكه تا سوم اسفند 1299 غير از عده‌اي محدود كسي حتي نام رضاخان را هم نشنيده بود و بعد از سوم اسفند كه تلگرافي از او بشيراز رسيد هركس از ديگري سؤال مي‌كرد و مي‌پرسيد اين كي است، كجا بوده  و حالا اينطور تلگراف مي‌كند. بديهي است شخصي كه با وسايل غيرملي وارد كار شود نمي‌تواند از ملت انتظار پشتيباني داشته باشد. بهمين جهات هم اعليحضرت شاه فقيد و سپس اعليحضرت محمدرضا شاه هر كدام بين دو محظور قرار گرفتند. چنانچه مي‌خواستند با يك عده وطنپرست مدارا كنند از انجام وظيفه در مقابل استثمار باز مي‌ماندند و چنانچه با اين عده بسختي و خشونت عمل مي‌كردند ديگر براي سلسله حيثيتي باقي نمي‌ماند تا بتوانند بكار ادامه دهند. اين بود كه هركس ابراز احساساتي مي‌كرد و يا انتقادي از اعمال شاه مي‌نمود وصله‌ي عضويت حزب توده را باو مي‌چسبانيدند و او را به اشد مجازات محكوم مي‌كردند. تبعيد و قتل مدرس و فرخي در زندان كه نتوانستند آنان را متهم بمرام كمونيستي بكنند يك دليل بارز و مسلمي است بر صدق اين مقال و تا صفحات تاريخ باقي است خواهند گفت آنها را براي چه در زندان از بين بردند.»(صص4-343)اگر مصدق اين پدر و پسر را عامل بيگانه مي‌داند - كه به درستي نيز چنين است - چرا زماني كه مي‌توانست در اين زمينه تمهيدي بينديشد نه تنها اقدامي ننمود بلكه هرگز متعرض اين شجره وابسته نشد: «هموطنان عزيز بخوبي واقفند اگر اينجانب تصدي نخست‌وزيري را با كبر سن و ضعف مزاج بعهده گرفتم براي اين بود كه قانون ملي شدن صنعت نفت را سرانجام دهم... از اينرو تا سرحد امكان كوشيدم كه در امور داخلي وضع موجود را حفظ كنم... بدين جهت براي اينكه خاطر شاهانه نگران نباشد در چهارم خرداد 1330 شرحي بدين مضمون: «پيشگاه اعليحضرت همايون شاهنشاهي چون مدت خدمت چاكر به محض خاتمه كار نفت بسر خواهد رسيد براي رياست شهرباني كل كشور به هيچوجه نظري نمي‌تواند بعرض برساند و تعيين آن فقط منوط باراده ملوكانه است» عرض نموده فرستادم» (ص209) در حالي كه همگان مي‌دانستند كه دكتر مصدق براي اين جوان خوشگذران هيچ گونه شأني قائل نيست و وي را فردي فاقد صلاحيت مي‌داند چرا مي‌بايست ضمن حفظ دستگاه و پايگاه بومي بيگانه در صدد اين گونه تملق‌گويي برمي‌آيد؟ به طور قطع اين پسر از پدرش بي‌صلاحيت‌تر بود. براي نمونه، دكتر محمدعلي مجتهدي كه با پهلوي‌ها از نزديك محشور بوده است، مي‌گويد: «انگليسي‌ها هم مي‌خواستند از شر بختياريها و قشقايي‌ها و كسان ديگر كه نمي‌گذاشتند نفت ببرند، از دست آن‌ها خلاص بشوند. از دست خزعل خلاص بشوند. لازم بود كسي را داشته باشند. ولي آيا رضاشاه به مملكت خدمت نكرد؟ بله؟ شخص بي‌سواد يك شخصي كه مهتر (تميزكننده اصطبل اسب) بود مغزش درست كار مي‌كرد. محمدرضا شاه، نه. اين مهتر نبود، اين عزيز دردانه پدر و مادر بود، مغزش درست كار نمي‌كرد. در درجه اول علم جاسوس را وزير دربار و همه كاره خود كرده بود. بله؟ نخست‌وزيرش شريف‌امامي. ايشان چه لياقي داشتند.»(خاطرات محمدعلي مجتهدي، رئيس دبيرستان البرز، بنيانگذار دانشگاه صنعتي شريف، طرح تاريخ شفاهي‌ هاروارد، نشر كتاب نادر، سال80،ص190)اين باور و قضاوت، منحصر به آقاي دكتر مجتهدي نيست بلكه همه وابستگان به رژيم پهلوي همچون ابوالحسن ابتهاج در خاطرات خويش محمدرضا را بسيار زبون‌ترو ذليل‌تر از پدرش در برابر بيگانه ارزيابي ‌كرده‌اند، با اين حال، چگونه است كه دكتر مصدق ضمن بيان مواضع صريح خود در مورد رضاخان درباره فرزند وي اين گونه تملق‌آميز سخن مي‌گويد؟ بويژه اينكه اين خاطرات بعد از كودتاي 28 مرداد نگاشته شده است و بي‌اعتباري شاهي كه از طريق كودتا بر مسند قدرت نشانده شد بر درباريان نيز كاملاً آشكار بود. براي نمونه، عبدالمجيد مجيدي - يكي از وابستگان به دربار و رئيس سازمان برنامه و بودجه در سالهاي 56-51 - در اين زمينه در خاطراتش مي‌گويد: «جريان 28 مرداد واقعاً يك تغيير و تحولي بود كه هنوز [كه هنوز] است براي من [اين مسئله] حل نشده كه چرا چنين جرياني بايد اتفاق مي‌افتاد كه پايه‌هاي سيستم سياسي- اجتماعي مملكت اين طور لق بشود و زيرش خالي بشود.»(خاطرات عبدالمجيد مجيدي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات گام نو، سال 81، ص42)در حالي‌كه افرادي چون مجيدي اذعان دارند كه بعد از كودتا، محمدرضا پهلوي مشروعيت خود را از دست داده بود آقاي مصدق در اين خاطرات صرفاً از خيانت‌ها و خدمات رضاخان به بيگانه سخن مي‌گويد و ترجيح مي‌دهد حتي در اواخر عمر نيز خود را از خطر درگير شدن با پهلوي دوم دور دارد. امام خميني(ره) ضعف دكتر مصدق را در مقابله با اين عوامل دست نشانده اين گونه بيان مي‌دارند: «اين غفلت بزرگ از رجال سياسي و علما و- عرض مي‌كنم كه- ساير اقشار مملكت ما واقع شد، و اين آدم را تحميل كردند بر ما و دنباله‌اش را هم گرفتند كه قدرتمندش كنند. از آن وقت تا حالا هم غفلتها شده است. «قوام‌السلطنه» مي‌توانست اين كار را بكند لكن با غفلتها، با ضعف نفسها نكرد. از او بالاتر «دكتر مصدق» بود. قدرت دست دكتر مصدق آمد لكن اشتباهات هم داشت. او براي مملكت مي‌خواست خدمت بكند لكن اشتباه هم داشت. يكي از اشتباهات اين بود كه آن وقتي كه قدرت دستش آمد اين را خفه‌اش نكرد كه تمام كند قضيه را. اين كاري براي او نداشت آن وقت، هيچ كاري براي او نداشت، براي اينكه ارتش دست او بود، همه قدرتها دست او بود و هم اين ارزش نداشت آن وقت. آن وقت اينطور نبود كه اين يك آدم قدرتمندي باشد... مثل بعد كه شد. آن وقت ضعيف بود و زير چنگال او بود لكن غفلتي شد.»(صحيفه امام، مجموعه آثار امام خميني، جلد چهارم، ص371، پاريس، از سخنراني 16 آبان 57 در جمع دانشجويان و ايرانيان مقيم خارج)متأسفانه در اين خاطرات دكتر مصدق نه تنها در اين وادي گام برنمي‌دارد كه ملت خويش را از خيانتهاي پهلوي دوم مطلع سازد، بلكه به منظور اثبات پايبندي به پادشاهي محمدرضا پهلوي حتي مسائلي را مطرح مي‌سازد كه با روايت ديگر اعضاي جبهه ملي در تعارض است. براي نمونه، مصدق بعد از واقف شدن بر مشاركت محمدرضا پهلوي با بيگانگان در كودتا دستور مي‌دهد تا مجسمه‌هاي اين پسر و پدر را پائين بياورند: «روز پيشش من نزد ايشان بودم و ايشان دستوري به من دادند كه برويد و با احزاب صحبت بكنيد و مجسمه‌ها را پائين بياوريد. بنده به حزب ايران رفتم. به آقاي خليل ملكي تلفن كردم كه او آمد. به حزب مردم و پان‌ايرانيست‌ها و بعضي از بازاري‌ها تلفن كردم كه آنها هم آمدند و عده‌اي را براي اجراي آن امر فرستاديم... ولي بايد انصاف بدهم كه خليل ملكي گفت: اين كار درستي نيست. خود من هم شب به مصدق گفتم كه اين كار درستي نبود.»(خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر، سال 81 صص 9-158) روايت دكتر مصدق در اين زمينه ضمن اينكه با واقعيت تطبيق ندارد، به نوعي ابراز برائت از برخي مواضع و تصميمات بحق اتخاذ شده بعد از 25 مرداد تلقي مي‌شود و اين البته در شأن چنين فردي نيست: «در تمام مدت تصدي كار آنچه لازم بود در حفظ مجسمه‌هاي هر دو شاهنشاه بكار بردم و آنها را از عمليات تخريب كننده افراد چپ حفظ نمودم ولي آن روز كه درست خاطرم نيست كدام يك از روزهاي آخر مرداد بود كه وضعيت شهر صورت عادي نداشت و اين خبر رسيد دستور دادم قبل از هر اقدامي از طرف افراد چپ مجسمه‌هاي اعليحضرت شاهنشاه فقيد را دستجات و احزاب ملي خود بردارند تا چنانچه بعد خودمان آنها را بجاي خود نگذاريم عمال بيگانه ما را با افراد چپ همكار قلمداد نكنند و علت اينكه ما نمي‌توانستيم مجسمه‌‌ي اعليحضرت شاهنشاه فقيد را بجاي خود نصب كنيم در سلطنت‌آباد موقع بازجويي اظهار نموده‌ام و بهمين جهت هم بود كه دادستان در كيفر خواست خود مرا بعنوان مجسمه‌هاي اعليحضرت فقيد تعقيب ننمود. نسبت بمجسمه‌هاي اعليحضرت همايون شاهنشاهي هميشه احترام داشتم. چنانچه دولت سقوط نمي‌كرد جبران عمليات ناگوار افراد چپ مي‌شد و آنها را بجاي خود مي‌گذاشتم.» (ص290)محدود كردن تنفر عمومي جامعه از پهلوي‌ها به عناصر چپ‌گرا، صرفاً نوعي ضعف مصدق را به ذهن خواننده متبادر مي‌سازد.آيا نخست‌وزير دوران ملي شدن صنعت نفت اگر بر مواضع خود پايدار مي‌ماند خطري جدي متوجه وي مي‌شد؟ به ويژه اينكه در فراز ديگري از اين خاطرات به تنفر عمومي جامعه از پهلوي‌ها اشاره دارد و تخريب مجسمه‌ها را كار مردمي مي‌داند كه سالها تحت ظلم و تعدي واقع شده‌اند: «وقايع روزهاي اخير مرداد مبتني بر دو علت بود: كه يكي جنبه سياسي داشت و ديگري جنبه حقوقي: جنبه سياسي از اين نظر كه آن اعليحضرت در تمام مدت سلطنت خود از افراد سلب‌ آزادي نمود و حق انتخاب نمايندگان مجلس را كه در مملكت مشروطه حق طبيعي و مسلم مردم است از آنان سلب كرد و قرارداد نفت را سي و دو سال تمديد نمود و مليونها از اين كار سؤاستفاده فرمود و چه خوب بود كه آن پادشاه حيات داشت و قانون از كجا آورده‌اي را جلوي ايشان مي‌گذاشتند تا معلوم شود آن ثروت هنگفت را از چه ممرّي تحصيل نمود. جنبه حقوقي از اين نظر كه ملكي را بزور در يكي از نقاط و با ثمن بخس مالك مي‌شد و بعد بجان و مال ديگر مالكين مجاور ابقاء نمي‌فرمود و بدين طريق در ظرف بيست سال پنج هزار رقبه تمليك نمود و كسي نديد آن پادشاه كه خود باني ثبت اسناد بود راجع بيكي از اين املاك اعلان ثبت دهند و حق اعتراض را از مردم سلب نكنند تا هركس سخني داشت بگويد و حقانيت خود را به اثبات رساند. خلاصه اينكه از دولت ديكتاتوري مردم تنفر داشتند ولي از ترس جرأت نمي‌كردند اظهار بكنند و بعد كه نسيم آزادي دميد چون دست مردم بشاه نمي‌رسيد غيظ و غضب خود را نسبت بمجسمه‌ها ابراز مي‌كردند.» (ص196)دكتر مصدق كه پهلوي‌ها را هم عامل بيگانه و متعدي به حقوق مردم مي‌داند چگونه حتي به مجسمه‌هاي آنها نيز احترام مي‌گذاشته است و اگر مردم به خاطر ظلمي كه به آنها روا داشته شده بود حق داشتند به چنين امري مبادرت كنند، چرا كليه اقدام كنندگان در اين زمينه يكسره چپ‌گرا و احتمالاً وابسته به همسايه شمالي معرفي مي‌شوند؟ در اين وادي همچنين دكتر مصدق علت اطاعت نكردن از فرمان عزل خويش را در 25 مرداد به گونه‌‌اي توجيه مي‌كند كه گويي پهلوي‌ها اصولاً وابسته به بيگانه نيستند و هر فرمانشان مي‌بايست از سوي كساني كه وابستگي را برنمي‌تابند مورد اطاعت واقع شود. به ويژه اينكه مصدق از نقش انگليس در كودتا به تفصيل سخن مي‌گويد؛ بنابراين چرا نمي‌بايست در اين خاطرات اعلام شود كه به دليل پيروي محض محمدرضا پهلوي از برنامه‌هاي بيگانه، فرمان او قابل اعتنا نبود: «نظر باينكه دستخط طوري تنظيم شده بود كه اصالت آن مورد ترديد بود و علت ترديد هم اين بود كه در سطر آخر كلمات طوري بهم نزديك و فشرده شده بود كه هر كس دستخط را مي‌ديد يقين مي‌كرد كه ورقه قبل از نوشتن دستخط توشيح شده است (سفيد مهر) و نزديك شدن كلمات از اين نظر بود كه دستخط خاتمه پيدا كند و از محل توشيح تجاوز نكند و ابلاغ آن هم كه ساعت يك روز 25 مرداد 32 بوسيله كودتا صورت گرفت سبب شد كه من از دو طريق يكي را انتخاب كنم». (ص226)اين توجيهات به هيچ‌وجه متناسب با وزن و منزلت يك رهبر سياسي نيست. مردم انتظار دارند فردي چون مصدق در خاطرات خويش از تصميمات و عملكردش با قوت دفاع كند و دستكم، خود بر صحت و اصالت مواضع اتخاذ شده پاي فشارد و از پرداخت هر هزينه¬اي در اين راه هراسي به دل راه ندهد، به ويژه اين كه اين توجيهات با روايات ساير اعضاي برجسته جبهه ملي در تعارض قرار دارد: «گفت: فردا صبح زود اول وقت بيائيد... تنها خدمت ايشان رسيدم و گفتم: جناب دكتر... هر حكومت را معمولاً سه قدرت حفظ مي‌كند. اول قدرت زور كه نيروي نظامي باشد متاسفانه شما نداريد و ارتش با شما نيست. اينها اكثراً با شاه هستند... اين افكار عمومي زياد مورد استفاده قرار گرفته و خيلي خسارت و آسيب‌ بر آن وارد آمده است... مي‌ماند قدرت قانوني. قدرت قانوني براي آوردن حكومت و حفظ آن در نظام مشروطيت از دو عنصر مركب است. يكي مجلس و ديگري شاه. اما شاه با شما مخالف است. بنابراين تنها مجلس مي‌ماند، شما در اين مجلس اكنون اكثريت داريد... گفت نخير، آقا! اين مجلس ما را خواهد زد... بعد گفتم: آقا! من يك عرض اضافي دارم. اگر شما مجلس را ببنديد در غياب آن ممكن است با دو وضع مواجه بشويد. يكي اينكه فرمان عزل شما از طرف شاه صادر بشود ديگر اينكه با يك كودتا مواجه بشويد آن وقت چه مي‌كنيد؟ گفت: شاه فرمان عزل را نمي‌تواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمي‌دهيم.» (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر، سال 81، صص1-150) به طور مشخص موضع آقاي مصدق از قبل در قبال چنين فرمان عزلي مشخص بوده است، به ويژه اينكه فرمان عزل در چارچوب كودتاي بيگانه صادر مي‌شود. آيا شخصيتي چون مصدق نبايد به جاي چنين توجيهاتي، علت تن ندادن به اين فرمان را آلت فعل بودن محمدرضا اعلام نمايد و نه زمان ابلاغ فرمان؟: «اگر اعليحضرت همايون شاهنشاهي حق عزل نخست‌وزير را داشتند چرا دستخط مبارك را آنوقت شب آنهم با افراد مسلح و تانك بصورت كودتا ابلاغ نمودند. چنانچه روز روشن ابلاغ مي‌نمودند اگر اطاعت نمي‌كردم متمرد بودم.» (ص294) به طور كلي خواننده بعد از تأمل در اين گونه اظهارات، مشكل آقاي مصدق را در اين مي‌يابد كه پهلوي‌ها را به درستي عامل بيگانه مي‌داند، امّا حاضر نيست هزينه مقابله با عوامل اصلي بيگانه در كشور را متقبل شود. چگونه مي‌توان كشور را از يوغ بيگانه خارج ساخت در حالي كه خود را گوش به فرمان دست نشانده آنان مي‌دانيم و اجراي اوامر چنين عاملي را ولو اينكه همراه با كودتاي طراحي شده توسط بيگانه باشد بر خود فرض مي‌پنداريم؟! البته يك محقق اين وفاداري به سلطنت را نه از روي اعتقاد، بلكه به دلايل ديگري مربوط خواهد دانست. همان گونه كه پيش از اين نيز اشاره شد اين شخصيت سياسي برجسته نهضت ملي شدن صنعت نفت در فرازها و مقاطع حساس، همچون سياستمداري ظاهر نمي‌شود كه حاضر باشد براي مواضع درست خويش بهاي لازم را بپردازد. دقت خواننده خاطرات در دلايل پناه بردن دكتر مصدق به مجلس و خارج نشدن از خانه ملت به دليل نداشتن امنيت جاني، اين واقعيت تلخ را كاملاً روشن مي‌سازد: «يكي از روزهاي اول نخست‌وزيري خود كه صبح بكاخ ابيض رفتم وقتي كه از آنجا خارج مي‌شدم ناگهان دو نفر زن كه يكي از آنها بچه‌اي در بغل داشت جلوي اتومبيل من كه در حال حركت بود آمدند و آن را متوقف ساختند و معلوم شد كه دو نفر مرد نيز از دور متوجه من هستند. ولي بلافاصله مامورين نخست‌وزيري رسيدند و آن دو نفر ناپديد شدند و زنها نيز در موقع بازجويي نتوانستند دليل موجهي براي متوقف ساختن اتومبيل بيان كنند و اين سبب شد كه اين جانب براي چندي مجلس شوراي ملي را محل توقف خود قرار دهم و از عبور و مرور در خارج اجتناب نمايم.» (ص217) واكنش نخست‌وزير نهضت ملي شدن صنعت نفت كه بايد خود و ملت را براي مبارزه با انگليس و دربار وابسته پهلوي آماده كند در مواجهه با مسائلي چون ماجراي فوق¬الذكر، پناه بردن به محلس است كه مقوله قابل هضمي نيست. چنين روحيه‌اي آيا مي‌تواند سرمشق مناسبي براي ملت باشد؟ وقتي مردم در مبارزه با بيگانه، رهبران خود را مقاوم مي‌يابند علي‌القاعده با قوت در ميدان مي‌مانند. اين نوع عملكردها- كه بر اثر مسائلي بسيار جزئي پيشتازان شرايط ويژه‌اي در مورد خودشان به وجود آورند- نمي‌تواند دعوت كننده مردم به ايستادگي باشد. اين روحيه مصدق را عمدتاً بايد نشئت گرفته از نوع زندگي اشرافي وي دانست كه با وجود تشكيل گارد نخست‌وزيري با بروز كمترين مسئله باز هم شرايط اضطراري براي خود اعلام مي‌كند. آيت‌الله خامنه‌اي نيز در تحليلي از نهضت ملي شدن نفت خلق و خوي اشرافي مصدق را در نحوه مبارزاتش دخيل مي‌داند: «دكتر مصدق اينجوري نبود، يك شخصيتي از خانواده اشراف، جزء طبقه اشراف، در اشرافيت متولد شده، در اشرافيت بزرگ شده، در اشرافيت هم از دنيا رفت و در همان وضعيتي كه بود البته انسان آزاده‌اي بود. اين نظر خوشبينانه بنده است. ممكن است بعضي‌ها اين نظر را نداشته باشند من در اين باره بحثي ندارم. ايشان يك آدمي بود يك سياستمدار آزاديخواه بود و دنبال اين بود كه كشور را از يوغ انگليس‌ها نجات بدهد.»(خطبه‌هاي نماز جمعه تهران، آيت‌الله خامنه‌اي،‌24/12/63) هرچند در اين نوشتار بنا بر نقد عملكرد دكتر مصدق در جريان نهضت ملي شدن صنعت نفت نيست، اما تناقضاتي در اين خاطرات رخ مي‌نمايد كه ناگزير از اشاره به برخي از آنها هستيم. ازجمله اين تناقضات در توجيه نوع تعامل جناب نخست‌وزير با حزب توده بروز مي‌يابد: «راجع باظهارات بعضي از نمايندگان كه در زمان دولت اين جانب حزب توده آزادي عمل داشته است و چنانچه دولت سقوط نمي‌كرد بر اوضاع مسلط ميشد بايد عرض كنم كه حزب توده‌اي وجود نداشت، افراد همان حزب بنام احزاب و دستجات ديگر مثل ساير احزاب از اصول دموكراسي برخوردار بودند. دولت نه ميتوانست اين‌ آزادي را از مردم سلب كند چونكه در سايه‌ي اين آزادي بود كه مملكت به آزادي و استقلال رسيد و نه ميتوانست يك عده نامعلومي را از اين اصول محروم نمايد»(ص288) البته جناب آقاي دكتر مصدق معترف است كه اين آزادي! را به صورت بسيار دير هنگام از اين حزب نفي كرده است: «و اما اينكه اين جانب و همكارانم تصور كنيم كه دوره كاملاً دست ما افتاده است چنين تصوري بهيچوجه نشد و عصر 27 مرداد بود كه دستور داده شد هركس حرف از هر رقم جمهوري بزند مورد تعقيب واقع شود.»(ص277) اما مسئله آزادي توده نفتي‌ها براي توهين به مقدسات مردم و ايجاد نگراني در جامعه مقوله‌اي نبوده است كه از سوي دوستان مصدق به وي گوشزد نشده باشد: «روز سالگرد 30 تير بود كه آن تظاهرات صورت گرفت و مرحوم خليل ملكي آمد و نگراني خودش را به من اظهار كرد. آقا! ديگر چه براي ما باقي مانده، توده‌اي‌ها امروز آبروي ما را بردند، اين آقاي دكتر مصدق مي‌خواهد با ما چه كار كند... بنده هم آمدم خليل ملكي و داريوش فروهر و مرحوم شمشيري و يك نفر از حزب ايران و يكي دو نفر از بازاري‌ها جمعاً هفت هشت نفر را با خودم نزد دكتر مصدق بردم خليل ملكي آنجا تند صحبت كرد... چه دليلي دارد كه شما قدرت توده را اين همه به رخ ملت مي‌كشيد و اين مردم را متوحش مي‌كنيد...».(خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، ص154) و در فرازي ديگر از همين كتاب، سنجابي به صراحت به نقل از مصدق مسئله استفاده از حزب توده را مطرح مي‌كند: «مصدق توده‌اي‌ها را خوب مي‌شناخت. يك وقتي خود او به من گفت: من سه بار سوار توده‌اي‌ها شده‌ام»(همان، ص213)بنابراين باز گذاشتن دست توده‌اي‌ها و حتي فرصت دادن به توده نفتي‌ها براي هجمه به مقدسات مردم و نگران كردن جامعه، مسئله اعتقاد به دموكراسي و آزادي نبوده است زيرا دستكم بسيار ديرهنگام دكتر مصدق اين آزادي را از آنان سلب مي‌كند ضمن اينكه آزاديهايي كه به اين گروه مي‌دهند براي جريان فداييان اسلام قائل نيست و به شدت جلوي ميتينگ آنها را مي‌گيرد.صرف‌نظر از اين‌گونه تعارضات در اين خاطرات كه دكتر مصدق عمدتاً به منظور توجيه عملكردهاي خود مانند تصويب قانون امنيت اجتماعي، تعطيلي مجلس و ... دچار آن مي‌شود، كتاب «خاطرات و تألمات دكتر محمد مصدق» مطالب بسيار مفيدي درباره مسائل گوناگون از جمله عملكرد فراماسونهاي برجسته‌اي چون محمدعلي فروغي دارد. فروغي در مقام نخست‌وزير تمام هزينه‌هايي را كه انگليس براي آلوده كردن نيروهاي سياسي و جهت‌دهي به امور فرهنگي كشور مصروف مي‌داشته از خزانه ملت پرداخت مي‌كرده است: «در جريان جنگ اول جهاني كه بعضي از دول از نظر تبليغات و مصالح خودشان وجوهي در ايران بمصرف رسانيدند دولت انگليس هم براي حفظ منافع خود پولهائي خرج نمود و يك عده نفع‌پرست دور مامورين و مبلغين آنها را گرفتند و سوءاستفاده نمودند. فرمانفرما و قوام‌الملك هم در شيراز از قونسول انگليس براي مخارجي كه قلمداد مي‌نمودند يكصد لك روپيه كه آنوقت با سه ميليون تومان برابر بود دريافت نمودند و يك ورق سفيد هم به قونسولگري ندادند و يكي از اقلام اين مخارج را هم كه ماژر ميد قونسول انگليس بمن گفت وجهي معادل شش هزار تومان بود كه براي تعزيه‌داري حضرت سيدالشهداء گرفته و تا دينار آخر آن را خرج كرده بودند. دولت انگليس تمام پولهايي را كه در آن جنگ براي پيشرفت سياست خود در ايران خرج كرده بود از دولت مطالبه مي¬نمود و دولت انكار مي¬كرد تا اين كه موضوع تغيير سلطنت پيش آمد. محمد علي فروغي نخست وزير شد و ضمن نامه¬اي به سفارت انگليس مطالبات آن دولت را تصديق كرد.»(ص164)همچنين خاطرات آقاي دكتر مصدق ترفند رضاخان را براي فريب افكار عمومي در جريان تمديد قرارداد دارسي به طور مستند بيان مي‌كند و نيز ماهيت طرحهاي عمراني صورت پذيرفته توسط وي را كه در چارچوب سياستهاي سوق¬الجيشي انگليس دنبال شده است براي محققان و تاريخ‌پژوهان روشن مي‌سازد.به هر حال نبايد فراموش كرد كه دكتر مصدق با قصد و هدف خدمت به مردم و ميهن خويش، گام در مسير ملي شدن صنعت نفت نهاد و در حد وسع و توان خويش در اين راه كوشيد. بنابراين اينك مروري بر عملكردها و موضعگيري‌هاي نخست‌وزير دوران نهضت ملي، نه از باب تخطئه و يا ناديده گرفتن تلاشهاي او به عنوان يكي از شخصيت‌هاي برجسته تاريخ معاصر كشورمان بلكه از زاويه عبرت‌آموزي از تاريخ پر فراز و نشيب اين سرزمين است تا مبادا در چرخه تكرار گرفتار آييم.
با تشكر     دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران     آذر 1385

 
     
 
 
      ديدگاهها:  
 

پست الکترونيک:



حروف عکس را با رعایت بزرگ و کوچکی حروف تایپ کنید

 
بازگشت

 






info[at]irHistory.ir Copyright All right Reserved