تاريخ: يكشنبه ۱ شهريور ۱۳۸۳
نام نویسنده: عباس سليمي نمين
زندگينامهنورالدين كيانوري، فرزند شيخ مهدي نوري و نوة شيخفضلالله نوري، در سال 1294 شمسي متولد شد. تحصيلات متوسطه را در تهران و در مدرسه دارالفنون در سال 1313 به پايان رسانيد. در همان سال وارد دانشكده فني شد. يك سال در دانشكده فني درس خواند و سپس براي ادامه تحصيل راهي آلمان شد. در سال 1314 در شهر آخن وارد دانشگاه فني شد و در رشته ساختمان و معماري تحصيلات خود را به پايان رسانيد و در سال 1319 به ايران بازگشت. در سال 1321 رسماً وارد حزب توده ايران شد (در زمان تأسيس حزب توده در مهرماه 1320 وي به خدمت نظام وظيفه مشغول بود و نميتوانست رسماً وارد حزب شود). در سال 1323 به عضويت كميسيون تفتيش حزب درآمد و در سال 1326 به دنبال برگزاري كنگره دوم حزب به عنوان عضو كميته مركزي و عضو هيئت اجرائيه انتخاب گرديد.در سال 1327 به دنبال ترور نافرجام محمدرضا شاه معدوم دستگير و زنداني شد. در سال 1329 از زندان گريخت و تا سال 1334 مخفيانه در ايران زندگي كرد و در همان سال به شوروي سابق رفت. پس از دو سال اقامت در شوروي سابق در سال 1336 راهي جمهوري دموكراتيك آلمان گرديد. در سال 1342 به دنبال اختلافاتي كه در رهبري حزب توده ايران بروز كرد، عليرغم ميل خود، از كار حزبي كناره گرفت و در رشته تخصصي خود در آكادمي ساختمان در برلين مشغول فعاليت شد. در سال 1351 مجدداً به فعاليت حزبي بازگشت و تا سال 1356 سمت دبير دومي حزب را به عهده داشت. در سال 1357 به عنوان دبير اول حزب انتخاب شد. در ارديبهشت ماه 1358 به ايران بازگشت و تا زمان بازداشت و انحلال حزب در اين سمت باقي ماند.
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
نورالدين كيانوري را اگرچه نميتوان پرسابقهترين عضو حزب توده دانست، اما بيقين بايد او را پرآوازهترين، پرهياهوترين و در عين حال بحث برانگيزترين «تودهاي» در طول 4 دهه فعاليت اين حزب به شمار آورد. رفقاي تودهاي مخالف كيانوري، او را با انواع و اقسام صفات فردي و گروهي منفي نواختهاند تا آنجا كه بسياري از ناكاميها، كجرويها و شكستهاي اين حزب به پاي روحيه ماجراجو، باندباز، وابسته، قدرتطلب و حتي مشكوك اين عضو كميته مركزي نوشته شده است. اما كيانوري در بيان خاطراتش در سال 71-1370، نه تنها به تبرئه خود از كليه اين اتهامات ميپردازد، بلكه با بيپروايي كامل صحبتها، خاطرات و ادعاهاي رفقاي سابقش را بياعتبار ميشمارد: «من به خاطرات هيچكس اعتماد ندارم.»(ص 108) اين جملهاي است كه از دهان كيانوري خارج ميشود، اما با نگاهي به خاطرات انتشار يافته ديگر اعضاي كميته مركزي حزب توده و مشاهده تفاوتهاي آشكار در بيان و تشريح حوادث گوناگون، بايد آن را، كمابيش وصف حال جميع رفقاي سابق در حق يكديگر قلمداد كرد. البته آنچه خاطرات كيانوري و در واقع شخصيت او را از بقيه رفقاي سابق خود متمايز ميسازد، پافشاري ناموجه وي براي توجيه عملكردها و رفتارهاي حزب ـ بويژه در ارتباط با اتحاد جماهير شوروي ـ است. به اين ترتيب بايد گفت كيانوري در زماني كه اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي به دنبال روي كار آمدن گورباچف بسرعت راه دوري گزيني از كمونيسم را طي ميكند، بسان يك كمونيست ارتدكس به دفاع از «روابط» حزب توده با حزب كمونيست شوروي ميپردازد و حاضر به تجديدنظر در اين زمينه نيست. به هرحال حزب توده به لحاظ سابقه طولاني فعاليت، از جهات گوناگوني به صورت مبسوط قابل نقد و بررسي است. خوشبختانه در خاطرات كيانوري نيز مروري بر اين فعاليت چهل ساله صورت گرفته و زمينه مناسبي براي پرداختن به مسائل مختلف فراهم آمده است. بنابراين در چارچوب نقد خاطرات كيانوري ميتوان به ماهيت و فعاليت حزب توده نيز نگاهي انداخت. بدين منظور طي چند بخش به اين امر ميپردازيم: 1- وابستگي حزب توده به شوروي: بيترديد برجستهترين مشخصه حزب توده را بايد وابستگي همه جانبه آن به اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي به حساب آورد؛ به طوري كه تصوير يك عامل بيگانه و بلكه جاسوس را از اين حزب نزد مردم ما منعكس ميسازد. اين وابستگي كه از ابتداي تشكيل حزب توده در سال 1320 تا انتهاي فعاليت آن در سال 1362 به طور مستمر ادامه داشت، هرگز مورد انكار اعضاي كميته مركزي حزب توده و ازجمله كيانوري واقع نگرديد، اما به هرحال در طي اين دوران طولاني، تلاشهايي به منظور توجيه اين وابستگي براي افكار عمومي صورت گرفته كه البته چندان قرين موفقيت نبوده است و لذا حزب توده، كادر رهبري و اعضاي آن همواره از نگاه مردم ايران، مُهر عامل بيگانه بودن را بر پيشاني داشتهاند.البته در اين ميان يك واقعيت را نبايد از نظر دور داشت و آن وقوع انقلاب سوسياليستي در سال 1917 ميلادي در روسيه تزاري است كه در آن هنگام با توجه به شعارها و ايدهآلهاي مطرح شده، توانست نگاهها و توجهات بسياري را از اقصي نقاط جهان و ازجمله در ايران به سوي خود جلب كند. سابقه تفكرات سوسياليستي يا به تعبير آن هنگام «اشتراكي» در ايران به دوران مشروطيت و تشكيل حزب سوسيال دمكرات يا «اجتماعيون عاميون» باز ميگردد كه بسياري معتقدند بنيانگذار اصلي آن «حيدرخان عمواوغلي» بوده است. وي تقريباً همزمان با پيروزي نهضت مشروطه و در آستانه تشكيل مجلس اول در سال 1324 ق./1906 م. از سوي شاخه حزب سوسياليست روسيه در باكو به ايران آمد تا شعبهاي از اين حزب را در آذربايجان ايران نيز تأسيس و راهاندازي كند. اين حزب كه در مراحل بعدي به «حزب دمكرات» تغيير نام يافت به رهبري سيدحسن تقيزاده از جمله احزاب فعال در سالهاي پس از مشروطه به شمار ميآيد. رهبري اين حزب پس از فرار تقيزاده از ايران در پي ترور آيتالله بهبهاني، برعهده سليمان ميرزا اسكندري قرار گرفت كه وي بعدها بلافاصله پس از فرار رضاخان از ايران، به همراه جمعي از اعضاي آزاد شده «حزب كمونيست ايران» اقدام به تأسيس حزب توده كرد. غرض از ذكر اين مختصر آن است كه تفكرات و تحركات سوسياليستي در ايران از چند دهه قبل از آغاز به كار حزب توده وجود داشته و همواره نيز در ارتباط مستقيم و تنگاتنگ با اينگونه نظريات و تشكيلات نزد همسايه شمالي قرار داشته است. بويژه پس از پيروزي انقلاب سوسياليستي و تبديل روسيه تزاري به اتحاد جماهير شوروي، تغيير و تحولاتي كه در مراحل نخست براي از بين بردن اختلافات طبقاتي صورت ميگيرد، موجي از اميد را در دل سوسياليستهاي ايراني در جهت استقرار يك نظام سوسياليستي (غالباً در وجه اقتصادي و اجتماعي آن) در كشور خود دامن ميزند و در واقع نظام سياسي و تشكيلاتي استقرار يافته در همسايه شمالي به صورت يك الگوي تمام عيار پيش چشم اينان قرار ميگيرد. اين سرآغاز يك روند وابستگي عميق و همهجانبه است كه به مدت چهل سال به صورتي فزاينده ادامه مييابد.در اين حال دو عامل ديگر موجب تشديد وابستگي حزب توده به شوروي را ميشود. نخست آنكه اين حزب در ميان توده مردم پايگاهي نداشت. حزب توده عليرغم آن كه توانست با بهرهگيري از تجربيات و مساعدتهاي حزب كمونيست شوروي، يكي از گستردهترين شبكههاي تشكيلاتي حزبي را در ايران به وجود آورد، اما از آنجا كه مرام و مسلك الحادي آن صددرصد و كاملاً آشكار در تضاد با ايمان و اعتقاد مردم ايران بود، هيچگاه موفق به نفوذ در قلبهاي آحاد اين ملت نشد و چه بسا به دليل الحادي و وابسته بودن، مورد تنفر عامه نيز قرار داشت. اتفاقاً همين تنفر عمومي از اين حزب در مقطع بسيار مهم مرداد 32 مورد سوءاستفاده بيگانگان در جهت تأمين منافع خودشان قرار گرفت و يك موقعيت سرنوشتساز را از دست مردم ايران خارج ساخت. بنابراين حزب توده در مسير حركتش به جلو به خاطر بيپايگاه بودن در جامعه، بناچار هر روز بيش از پيش سطح اتكاي خود به اجانب را فزوني ميبخشيد.عامل دومي كه در تشديد وابستگي حزب توده نقش بسيار مؤثري داشت، تعميق وابستگيهاي فردي و شخصي اعضاي كادر مركزي اين حزب به شوروي بود. سليمان ميرزا اسكندري به عنوان نخستين دبيركل حزب توده اگرچه معتقد به سوسياليسم بود، اما آنگونه كه گفته ميشود فردي مسلمان و نمازخوان بود. بنابراين ميتوان پنداشت كه وي سوسياليسم را بيشتر از جنبههاي اقتصادي آن مورد نظر داشت و نه از لحاظ نظريات و تئوريهاي فلسفي. از سوي ديگر، وي هرچند نگاهي مثبت به همسايه شمالي داشت، اما داراي وابستگيهاي حزبي و تشكيلاتي عميق و گسترده به شوروي - آن گونه كه بعدها در ميان اعضاي كميته مركزي مرسوم شد - نبود. اما از آنجا كه عمر رياستش بر حزب توده بيش از دو سال طول نكشيد، پس از وي زعامت و رهبري اين حزب در دست كساني قرار گرفت كه در سراشيبي وابستگي شخصي به شوروي دست به مسابقهاي نفسگير با يكديگر زدند و هر يك تلاش داشتند تا گوي سبقت را از ديگري بربايند. اين مسابقه به گونهاي آنها را در اين مسير پيش برد كه به عنوان نمونه مابين كيانوري سال 1322_ ابتداي پيوستن وي به حزب توده_ با كيانوري سال 1357 و 1362، تفاوتي چشمگير وجود دارد و همين طور است در مورد ديگر اعضاي اين حزب. بنابراين طبعاً با تعميق وابستگيهاي شخصي كه با هدف پيروز شدن در جنگ قدرت درون حزبي براي بدستگيري پستها و مناصب مهمتر و بالاتر يا به منظور كسب امتيازات و برخورداريهاي افزونتر صورت ميگرفت، تشكيلات حزب نيز لاجرم در اين مسير گامهاي بلندتري برداشت و به همين نسبت از جامعه خود فاصله گرفت.به هر حال، حزب توده از ابتدا با توصيه شوروي شكل گرفت و حتي نام آن نيز برگرفته از نظريات استالين درباره تشكيل احزاب سوسياليست «در كشورهاي عقب مانده» بود: «علت اين كه نام حزب را «توده» گذاشتند، يك مسئله قديمي است كه در سال 1936 استالين مطرح كرد. او ميگفت كه در كشورهاي عقب مانده كمونيستها نبايد به نام حزب كمونيست فعاليت كنند بلكه بايد در جبهه شركت كنند؛ چون كه در اين كشورها هنوز براي پذيرش افكار كمونيستي آمادگي نيست... لذا يك حزب وسيعي بسازيد كه افراد طرفدار پيشرفت و ترقي اجتماعي و سوسياليسم به طور كلي، نه كمونيسم، به آن جلب شوند.» (ص75)همچنين در مورد آغاز به كار حزب توده هرچند كيانوري منكر آن است كه «علياوف»_ دبير اول وقت سفارت شوروي در تهران_ دعوت كننده اصلي جلسه مؤسسان بوده، اما به هرحال حضور او را در اين جلسه نميتواند رد كند و همين مسئله نشان ميدهد كه حزب توده از ابتدا نه تنها با گرايش به سمت اتحاد شوروي بلكه - حداقل- تحت نظر مستقيم آنها شكل گرفت.مسئله ديگري كه ميزان حاكميت شوروي بر حزب توده را در همان اوان مشخص ميسازد، عضويت عبدالصمد كامبخش در كميته مركزي حزب به دستور «برادر بزرگتر» و برخلاف ميل ديگر رهبران حزب است؛ زيرا آنان وي را فردي ميدانستند كه به واسطه لو دادن اطلاعات بسيار درباره گروه «53 نفر»، موجبات مرگ دكتر تقي اراني را در زندان رضاخان فراهم آورده بود. كيانوري البته اين اتهام را در مورد كامبخش رد ميكند و گناه تمامي مسائل را به گردن فرد ديگري به نام «شورشيان» مياندازد، اما استناد كيانوري براي اثبات اين ادعاي خود به نامهاي است كه كامبخش پس از آن كه از پذيرش او به حزب امتناع ميشود، «به كمينترن نوشت و دلايل اين كه اطلاعاتي را داده، چه اطلاعاتي را داده و چه اطلاعاتي را قبلاً پليس داشته، شرح داد.»(ص 57) به گفته كيانوري رونوشت اين نامه نزد خواهرش اختر، همسر كامبخش ، موجود است و احسان طبري نيز آن را ديده است. هرچند در اينجا بايد پرسيد چرا يك برگ رونوشت چنين نامه مهمي نزد كيانوري براي عرضه وجود ندارد و همچنين چرا احسان طبري نيز در خاطرات خود اشارهاي به اين مطلب ندارد، اما حتي اگر وجود چنين نامهاي را نيز بپذيريم، باز هم چيزي از اصل مطلب كم نميكند. در واقع مسئله اين است كه كامبخش از سوي تعدادي از اعضاي كميته مركزي حزب توده، بحق يا بناحق، متهم به ضعف و خيانت در زندان ميشود. طبعاً در چنين وضعيتي كامبخش اگر دلايل و مدارك كافي براي اثبات بيگناهي خود داشت ميبايست به رفقاي حزبي خود در ايران ارائه ميداد و تلاش ميكرد تا سرانجام بتواند اتهامات وارده به خود را نزد آنان منتفي سازد. اما اين كه كامبخش بدين منظور به كمينترن نامه مينويسد حاكي از آن است كه اساساً شأنيتي براي كميته مركزي حزب قائل نيست و به اين واقعيت آگاهي دارد كه اگر بتواند مسائل را با رفقاي بزرگتر حل و فصل نمايد، مابقي قضايا خودبخود حل شده است. اتفاقاً اين روش با توجه به جايگاهي كه كامبخش نزد شورويها داشت، بخوبي جواب ميدهد و نتيجه مهمتري كه در بر دارد اين است كه به ديگران نيز خاطر نشان ميسازد در صورت بروز مسئله و مشكل، راهحل اصلي و مؤثر چيست.نحوه عملكرد و موضعگيري حزب توده در قبال فرقه دمكرات آذربايجان در بدو تشكيل و سپس فرار اعضاي آن به شوروي نيز از جمله سرفصلهايي است كه ميزان بيارادگي و وابستگي حزب توده را در برابر حزب كمونيست شوروي به نمايش ميگذارد. همانگونه كه كيانوري خاطرنشان ميسازد: «حزب زماني از تشكيل فرقه مطلع شد كه اعلاميه آن در آذربايجان و جاهاي ديگر منتشر شده بود، و سپس سازمان حزب توده ايران در آذربايجان، بدون مشورت با كميته مركزي حزب، جلسه كميته ايالتي خود را تشكيل داد و به فرقه ملحق شد.» (ص127) اما قبل از آن كه به نحوه واكنش كميته مركزي حزب توده در قبال اين مسئله بپردازيم جا دارد به نوع روابط ميان اعضاي كميته مركزي و سيدجعفر پيشهوري قبل از تشكيل فرقه توسط وي نيز توجه كنيم: «پيشهوري از طرف سازمان حزبي تبريز براي شركت در كنگره اول حزب انتخاب شده بود. او به تهران آمد و حتي در كلوپ حزب هم حاضر شد. ولي مخالفين پيشهوري، كه هم از دسته اردشير آوانسيان بودند و هم از دسته ايرج اسكندري و هم از دسته رضا روستا، با شركت او در كنگره مخالفت كردند. بدين ترتيب، هسته دشمني و كينه بين پيشهوري و رهبري حزب توده ايران _ كه البته از زندان وجود داشت _ به وجود آمد.» (ص115) عليرغم اين كينه و دشمني همهجانبه و همچنين آن گونه تشكيل فرقه، يعني بدون كوچكترين مشورت با كميته مركزي حزب توده يا دستكم اطلاع دادن به آن، از آنجا كه اين اقدام با هماهنگي حزب كمونيست شوروي صورت گرفته بود و ضمناً «فرقه مستقيماً زير نظر باقروف كار ميكرد» (ص128)، حزب توده نيز نه تنها بلافاصله تشكيل فرقه را به رسميت پذيرفت بلكه الحاق بدون اجازه سازمان ايالتي حزب به فرقه را نيز مورد تأييد قرار داد: «اسكندري و جودت وقتي فهميدند كه اين اقدام از طرف دولت شوروي تأييد ميشود، با آن كنار آمدند و جودت براي فرقه سينه چاك ميكرد. اردشير، گرچه با پيشهوري مخالف بود ولي سياستش سكوت تأييدآميز بود و خواستهاي فرقه، و البته نه آن كجرويهاي نفرتانگيز اوليه، را خواستهاي معقولي ميدانست... بتدريج يك تأييد جمعي ايجاد شد.» (ص127)پايان كار فرقه دمكرات آذربايجان نيز به گونهاي صورت پذيرفت كه هم خسارات و تلفات بسيار زيادي را براي مردم اين خطه به همراه داشت و هم تأثيرات منفي آن بر وجهه و موقعيت حزب توده براي هميشه باقي ماند: «تأثير شكست فرقه بر حزب فوقالعاده سنگين بود. حزب به تمام معنا و تا دقيقه آخر از فرقه حمايت كرد و باز بدون اطلاع حزب اين عقبنشيني انجام گرفت، بدون اين كه حزب اطلاع داشته باشد و خود را آماده كند. معمولاً براي چنين آمادگي يكي دو ماه وقت لازم است و چنين نشد. چرا؟ يك دليل اين است كه مقامات شوروي به رهبري حزب توده ايران آن اعتماد را نداشتند و ميترسيدند كه موضوع از آنجا درز پيدا كند… شورويها هميشه ميگفتند كه كافي است اسكندري بداند، ساواك هم ميداند.» (ص131) اين در حالي است كه آنچه از سوي شوروي در ماجراي فرقه دمكرات آذربايجان روي داد جز حاصل معاملهگري آنها با دولت ايران به نمايندگي احمد قوام بر سر نفت شمال نبود كه البته با ترفند به كار گرفته شده از سوي قوام، در نهايت نيز چيزي عايد و حاصل آنان نشد اما در اين ميان، فرقه بازيهاي عدهاي قدرتطلب و وابسته به بهاي جان هزاران نفر از مردم بيگناه آذربايجان و همچنين كردستان تمام شد و در حالي كه جاي آن را داشت كه در آن زمان حزب توده به نحوه عملكرد برادر بزرگتر را اعتراض كند، اما هرگز چنين كاري صورت نپذيرفت و كيانوري قريب به چهل سال پس از آن واقعه و اضمحلال اتحاد جماهير شوروي، همچنان حاضر نيست حتي لب به انتقاد از حزب كمونيست شوروي بگشايد و آنها را بدين خاطر ملامت و سرزنش نمايد.از سوي ديگر، عزيمت جمعي از اعضاي كميته مركزي به دنبال واقعه 15 بهمن 1327 به شوروي و سپس آلمان شرقي و پيوستن بقيه اعضا به آنها تا سال 1334، اين حزب را مستقيماً تحت نظر حزب كمونيست شوروي قرار ميدهد و تمامي امكانات لازم از قبيل دفتر، محل اسكان و وسايل ارتباطي نيز از سوي برادر بزرگتر در اختيار حزب توده مقيم لايپزيك گذارده ميشود. اين دوره كه تا سال 1357 به طول ميانجامد دوره وابستگي بيش از پيش حزب توده و اعضاي آن به شوروي است كه با توجه به آشكار و واضح بودن آن نيازي به توضيح در اين باره وجود ندارد. آنچه در اين زمينه گفتني است نقشي است كه كيانوري دبير اول وقت حزب در آستانه بازگشت به كشور در سال 58 طي ملاقاتي با مسئولان شعبه بينالمللي كميته مركزي حزب كمونيست شوروي ميپذيرد: «من قبل از مراجعت به ايران، در اوايل سال 1358، براي خداحافظي به مسكو رفتم... قرار شد كه ما از طريق سفارت شوروي در تهران رابطه خود را حفظ كنيم و از من خواستند كه هر 6 ماه يك بار براي مذاكره سفري به مسكو بكنم.» (ص506)اين ملاقات و قول و قرارهاي گذارده شده، در حالي صورت پذيرفت كه در ايران، انقلاب اسلامي با شعار «نه شرقي _ نه غربي» به پيروزي رسيده بود و جا داشت تا وابستگان عقيدتي، سياسي و سازماني به شوروي با تجزيه و تحليل درست از روند پيروزي انقلاب اسلامي و با عبرت گرفتن از گذشته خويش، راه جديدي را در پيش گيرند، اما نه تنها چنين نشد بلكه حزب توده اين بار دقيقاً در نقش يك عامل اطلاعاتي بيگانه، دور جديد فعاليت خود را در داخل كشور آغاز ميكند و حتي در مسير اخذ اطلاعات نظامي و ارائه آنها به شوروي گام گذارد: «سرهنگ فوق جواني را كه با او بود با نام «لئون» به من معرفي كرد و هر سه در پارك قدم زديم. در اين گردش درخواست دستيابي به اطلاعات اف 14 از سوي كميته مركزي حزب كمونيست شوروي به اطلاع من رسيد... اين جريان ادامه داشت تا انقلاب پيروز شد و ما به ايران آمديم و فعاليت حزب را در داخل كشور آغاز كرديم. در اين زمان «لئون» به تهران آمد و درخواست خود را مجدداً مطرح كرد. اين يك اشتباه فوقالعاده بزرگ حزب كمونيست اتحاد شوروي بود كه از دبيركل يك حزب كمونيست، آن هم حزبي با 40 سال سابقه، چنين درخواستي را بكند. اشتباه عميقتر من اين بود كه اين درخواست را پذيرفتم و اين اطلاعات را به شورويها دادم.» (صص5-544)البته آنچه كيانوري در مقام بيان خاطرات خود تحت عنوان «اشتباه فوقالعاده بزرگ» ياد ميكند چيزي نبود جز نتيجه محتوم و گريز ناپذير يك روند 40 ساله وابستگي به بيگانه. به اين ترتيب حزب توده، فعاليت خود را با توصيه شورويها آغاز كرد و با جاسوسي براي آنها به پايان برد.2- اختلافات و دستهبنديهاي درون حزبيحزب توده به لحاظ سابقه طولاني فعاليت در ميان احزاب سياسي پاگرفته در ايران تاكنون، موقعيت برجستهاي داشت. به عبارت ديگر، در شرايطي كه بسياري از احزاب و گروههاي سياسي عمري كوتاه و دوراني زودگذر را بي آن كه بتوانند اقدام به تشكيل حوزههاي حزبي در مناطق مختلف كشور بكنند، پشت سرميگذارند و جز نامي از آنها در تاريخ سياسي كشورمان باقي نميماند، حزب توده با در اختيار داشتن يك شبكه حزبي وسيع و همچنين برخورداري از يك سازمان حزبي و كنگرهها و پلنومهاي متعدد، براستي در قد و قامت يك «حزب» ظاهر شد و همين مسئله موجب گشته بود تا در افكار عمومي اين حزب داراي يك انسجام و همبستگي دروني بسيار مستحكم تصور شود. اما نه تنها در خاطرات كيانوري بلكه با مروري بر خاطرات ديگر اعضاي كميته مركزي اين حزب، ميتوان به عمق اختلافات، دستهبنديها و مبارزه براي قدرت در درون اين حزب پي برد. اين اختلافات از همان ابتدا با شدتي تمام در حزب بروز و ظهور خود را در قالب شكلگيري دستهبنديهاي مختلف، به نمايش گذارد: «در كنگره اول دستهبنديها خيلي شديد بود. سه دستهبندي وجود داشت: يكي دسته ايرج اسكندري و دكتر مرتضي يزدي و دكتر رادمنش بود... دسته ديگر، اردشير و عده زيادي از روشنفكران بودند كه من و نوشين و امثال ما در اين دسته بوديم... دسته ديگر رضا روستا و محمود بقراطي و افراد اتحاديه كارگري بودند.» (ص69)البته در ادامه اين مسير چهل ساله، با توجه به شرايط و مقتضيات، اين دستهبنديها دچار تغيير و تحول ميشوند، اما آنچه در اصل باقي ميماند اين است كه هيچ گاه اين اختلاف و مبارزه دروني از ميان كميته مركزي حزب توده رخت برنميبندد و گاه تا حد زدن اتهام «جاسوس» به يكديگر نيز پيش ميرود: «ايرج اسكندري طي يك نامه 35 صفحهاي به كميته مركزي حزب كمونيست اتحاد شوروي ادعا كرده بود كه من و مريم جاسوسان انگلستان هستيم كه در رهبري حزب نفوذ كردهايم.» (ص364)از طرفي اينگونه تضادها و درگيريها اگرچه بعضاً زمينه جدايي بعضي افراد كميته مركزي و كادرهاي بالاي حزب را فراهم ميآورد، اما اين مسائل هيچيك باعث فروپاشي حزب نشدند. جدا شدن خليل ملكي ـ عضو ارشد هيئت اجرائيه حزب ـ به همراه افرادي مانند انورخامهاي و جلال آل احمد از حزب در بهمن 1326 يا كنارهگيري دكتر فريدون كشاورز از كميته مركزي در سال 1337 و همچنين انشعاب فروتن، قاسمي و سغايي در سال 1343 كه به تشكيل «سازمان انقلابي حزب توده ايران» انجاميد از جمله مهمترين موارد قابل ذكر در اين زمينه به شمار ميآيند.اين جداييها و انشعابها طبعاً حاصل اختلافات دامنهدار در حزب بودند كه البته روايت واحدي در مورد جزئيات و شرح ماوقع آنها وجود ندارد. به عنوان نمونه كيانوري، كشاورز را فردي ميداند كه به اميد گرفتن پست و مقام به حزب توده گرويد: «از گروه دوم كه براي وزير شدن و وكيل شدن آمده بودند، بايد دكتر فريدون كشاورز را اسم برد.» (ص68) اين قضاوت كيانوري به ماجراي ورود سه وزير تودهاي به كابينه ائتلافي قوام برميگردد اما آنچه دكتر كشاورز در «من متهم ميكنم كميته مركزي حزب توده را» ميگويد، نه تنها در مورد ماجراي ورود به كابينه قوام بلكه درباره تمامي مسائل و موارد مربوط به حزب توده، تفاوتي صددرصد با روايت كيانوري دارد. به هر حال، در خاطرات كيانوري به وفور ميتوان مطالبي را در مورد دستهبنديهاي گوناگون در درون حزب توده و تضادها و برخوردهاي اين دستهها با يكديگر مشاهده كرد. گذشته از آنچه كيانوري در مورد دستهبنديهاي موجود در ابتداي شكلگيري حزب توده بيان ميدارد، در اينجا به دو مورد ديگر از ميان انبوه موارد ذكر شده، اكتفا ميكنيم. نخست به وجود آمدن يك دسته متشكل در سازمان جوانان توسط شرميني است: «شرميني دستهبندي پهناوري در حزب راه انداخته بود و نه تنها در سازمان جوانان هر نفسي را كه درميآمد خفه ميكرد بلكه با كمك ]گالوست[ زاخاريان، كه دوست بسيار نزديك او بود، يك دستهبندي ريشهدار و تند هم در درون حزب به وجود آورد.» (ص227) اين مسئله حاكي از آن است كه چگونه مسئولان حزب از امكاناتي كه در اختيار داشتند به نفع مسائل شخصي و باندي خود بهره ميگرفتند.اما بيترديد بهترين نمونهاي كه دستهبنديهاي درون حزبي و ميزان تضاد و درگيري آنها با يكديگر را نشان ميدهد، نامههاي چهارگانهاي است كه پس از ماجراي كودتاي 28 مرداد از سوي افراد مختلف در هيئت اجرائيه مستقر در تهران، به منظور شكايت از يكديگر براي اعضاي كميته مركزي مستقر در مسكو، نگاشته شده است. دكتر بهرامي، دكتر يزدي و دكتر جودت، سه تن از اعضاي هيئت اجرائيه مستقر در تهران طي نامه خود، بيشترين حملات را به كيانوري دارند: «كيانوري و قاسمي رفته رفته بيش از پيش تشكيلات تهران و شهرستانها را به تيول خود مبدل كردند.» (ص311)، «كيانوري با كليه قوا در مقابل اصلاح نواقص تشكيلات دموكراتيك زنان به مخالفت برخاست زيرا ظاهراً در نظر او سازماني بيعيبتر از تشكيلات دموكراتيك زنان و مسئولي بينقصتر از مريم وجود ندارد» (ص313)، «كيانوري از موقعي كه از تشكيلات تهران برداشته شد به اتفاق دوستانش به كار خطرناك و زيانبخش براي حزب و نهضت دست زده و آن اين است كه با استفاده از روحيه يأس و بيايماني كه در نتيجه شكست 28 مرداد در قشري از روشنفكران حزبي پيدا شده يورش و تهاجم عليه كميته مركزي را تشويق ميكند.» (ص316)اما نكته مهم در اين نامه، راهحلي است كه اين افراد براي حل اينگونه مشكلات پيشنهاد ميكنند كه در واقع بايد گفت شاهكليد فهم بسياري از مسائل درباره حزب توده است: «در صورت امكان در اينجا نيز ارتباط ما با دوستان ]منظور شورويها است[ برقرار شود و مانند سابق يك نفر مسئول اين كار باشد. اين امر علاوه بر راهنماييهاي لازم در مواقع حساس از لحاظ ايجاد هماهنگي بين اعضاء هيئت اجرائيه تأثير فراوان دارد.» (ص320)درباره اين نكته مهم بعداً سخن خواهيم گفت، اما در نامه كيانوري به كميته مركزي نيز مطالبي مطرح شده است كه فضاي دروني حاكم بر هيئت اجرائيه را بخوبي مشخص و آشكار ميسازد: «حتي در جلسات هيئت اجرائيه روش تحكم و به زور قبولاندن نظرات و عدم توجه به استدلالات به شدت از طرف بعضي از رفقا دنبال ميشود. مرعوب كردن از راه سلب مسئوليت و خفه كردن از راه لجنمالي از روشهاي عادي است.» (ص323)، « اين ضعف رهبري ناشي از ضعف تئوريك ماست ]ناشي از[ عدم علاقه ما به تحصيل و مطالعه، شركت نداشتن در كار عملي، مجزا بودن از تودهها، نبودن هيچگونه حساب پس دادن و مورد مؤاخذه قرار گرفتن و كمكاري و خودخواهي و تكبر شديد است.» (ص323)، «رفقا! دشمني و كينتوزي بين كادرها، از هيئت اجرائيه گرفته تا پايين، به صورت غيرقابل تصوري عادي درآمده است. توهين، فحش و متهم كردن بسيار عادي است.» (ص326)، «عدهاي از رفقا مدتهاست در تمام شبكههاي حزبي... با پيگيري اين طور تبليغ ميكنند كه يك جناح منشويك خيانتكار عامل امپرياليسم در كميته مركزي هست كه نمايندگان آن قاسمي، فروتن و كيانوري هستند و بخصوص كيانوري در شرايط كنوني نقش بريا ـ اسلانسكي را بازي ميكند و تمام شكستهاي حزب محصول خرابكاري اوست.» (ص327)مهندس عُلوّي نيز در نامه خود به علت اصلي بروز اختلافات شديد ميان اعضاي هيئت اجرائيه اشاره ميكند: «انگيزههاي واقعي عبارتند از: دستهبندي براي احراز مقامات حساس، خودخواهي، جاهطلبي و استقلالطلبي بعضي ارگانها و سازمانها» (ص321) و براي نمونه نقش سازمان جوانان حزب را چنين بيان ميدارد: «استقلالطلبي سازمان جوانان نيز در اين ميان رل مهمي بازي ميكند... شرميني پس از بركناري خود، عليرغم تصميم هيئت اجرائيه، همچنان به رتق و فتق امور سازمان جوانان مشغول بود و مسئولين آن سازمان هم فقط از او دستور ميگرفتند و هيچ امري را با مسئول جديد خود در ميان نميگذاشتند و هنوز هم دستورات را فقط مستقيماً از شرميني ميگيرند.» (ص322)اينكه واقعاً كداميك از اين سخنان و ادعاهاي عليه يكديگر، منطبق با واقعيت است، در بحث حاضر چندان مهم نيست. آنچه اهميت دارد پي بردن به فضاي دروني حزب است كه همگي در مورد تضادها و رقابتها و خودسريها و قدرتطلبيها و لجنماليها و توطئهگريها عليه يكديگر، متفقالقولند و لذا در وجود اين واقعيت بزرگ شك نميتوان كرد. از طرفي، اين فضا را مختص يك دوره خاص ـ مثلاً شرايط حساس بعد از كودتاي 28 مرداد ـ نميتوان پنداشت بلكه كميته مركزي و كادر رهبري حزب توده غالباً در چنين فضايي قرار داشته است. تصويري كه كيانوري از نحوه رفتار و تصميمگيري برخي اعضا در ماجراي اخراج قاسمي، فروتن و سغايي از كميته مركزي حزب در اوايل دهه 40 ميدهد، گوياي بخشي از اين واقعيت است: «قاسمي در بحثهاي درون دبيرخانه كميته مركزي به طور رسمي و جدي از مواضع حزب كمونيست چين دفاع ميكرد. بتدريج دكتر فروتن ـ كه در گذشته بيش از ديگران به درستي نظريات حزب كمونيست شوروي اعتقاد داشت ـ نيز به نظريات قاسمي پيوست و سغايي هم تحت تأثير آنان قرار گرفت... پلنوم يازدهم حزب در چنين جوّي تشكيل شد. ايرج اسكندري قبلاً با عدهاي درباره بركناري دكتر رادمنش و برگزيده شدن خود به دبير اولي مذاكره كرده بود... در جريان پلنوم دانشيان پيشنهاد اخراج دكتر فروتن، قاسمي و سغايي را مطرح كرد... رأيگيري به عمل آمد و معلوم شد كه اكثريت كميته مركزي با اخراج اين سه نفر مخالف است. ايرج اسكندري به علت نقشهاي كه در دست داشت به دو رأي فروتن و قاسمي نياز مبرم داشت و از اين رو با پيشنهاد اخراج آنها مخالفت كرد... بحثهاي شديدي در خارج از جلسه پلنوم آغاز شد و بالاخره در بعدازظهر همان روز دوباره جلسه تشكيل شد. اسكندري كه احساس كرده بود هوا پس است و اميدي به عملي شدن نقشه او براي اشغال دبير اولي نيست، پيش از همه پشت تريبون رفت و مخالفت خود را پس گرفت.» (ص431) بنابراين ملاحظه ميشود كه در امور مهمي چون اخراج چندتن از اعضاي پرسابقه كميته مركزي، چه عواملي در تصميمگيري اعضا نقش داشته است.موضوع ديگري كه پراكندگي و تشتت و تفرق آراي اعضاي مركزي حزب توده را كاملاً نشان ميدهد، عدم توانايي آنها براي دستيابي به كوچكترين اتفاقنظر در جريان «پلنوم چهارم(وسيع)» است؛ به طوري كه بنا به گفته كيانوري، هيچ دو نفري از آنها نتوانستند به يك نظر مشترك دست پيدا كنند: «در اين جلسات بحثهاي بي سرانجامي درگرفت... و بالاخره هيچ كس قانع نشد. همه بر سر مواضع خود بودند و هيچ دو نفري نتوانستند يك نظر مشترك پيدا كنند. بالاخره قرار شد كه هر فرد كميته مركزي فشرده نظرات خود و ادعاهايش نسبت به عملكرد افراد ديگر را در يك نوشته جداگانه، كه نام آن را «پلاتفورم» گذاشته بوديم، به پلنوم عرضه دارد.» (ص367)به طور كلي در كشور ما اين كه در يك حزب يا گروه سياسي اختلافات و درگيريهاي دروني وجود داشته باشد، به هيچ وجه امري بيسابقه و غيرطبيعي نيست، اما اين كه حزبي با اين درجه از تنشهاي دروني بتواند به مدت حدود چهار دهه دوام آورد، قطعاً مسئلهاي عادي به شمار نميآيد. براي پيبردن به دليل اين مسئله بايد به همان نكتهاي توجه كرد كه پيش از اين در نامه آقايان بهرامي، يزدي و جودت به آن اشاره شده بود، يعني ضرورت ارتباط نزديك و ارگانيك با حزب كمونيست شوروي. در حقيقت اين افراد با توجه به شناختي كه از اوضاع و شرايط حزب و اعضاي آن دارند براي آن كه بتوانند به مسير خود ادامه دهند برقراري «ارتباط با دوستان» را به منظور ارائه «راهنماييهاي لازم در مواقع حساس از لحاظ ايجاد هماهنگي بين اعضاي هيئت اجرائيه» كاملاً مؤثر و كارآمد قلمداد ميكنند. برمبناي همين اعتراف صريح و براساس انبوهي از شواهد و مدارك و استنادات بايد گفت مهمترين عاملي كه توانست در طول چهل سال، «نوعي» همكاري و همبستگي را ميان جمع پرتضاد كميته مركزي حزب توده استمرار بخشد و اين اجزاي متفرق را به يكديگر بچسباند، «ملاط وابستگي» بود. اين ملاط مخلوطي بود از خودباختگي فرهنگي و عقيدتي در قبال حزب كمونيست شوروي، وابستگيهاي شديد سياسي و ارگانيك به سازمانهاي سياسي و امنيتي شوروي و همچنين وابستگي مالي و تداركاتي كه موجب ميشد تا همگي در برابر فرمان برادر بزرگتر، سر تسليم فرود آورند. مسلماً چنانچه عامل وابستگي و فرمانبرداري از حزب كمونيست شوروي را حذف كنيم، هيچ دليل و عامل ديگري را با توجه به عمق تضادها و كشاكشها و درگيريهاي موجود در كميته مركزي، نميتوان براي بقاي چهل ساله اين حزب جايگزين آن ساخت.3- موقعيت و ماجراجوييهاي كيانوريكيانوري آن گونه كه خود ميگويد توسط كامبخش ـ شوهر خواهرش ـ با افكار چپ آشنا شد و سپس به حزب توده پيوست. اين نكته نيز در خاطرات كيانوري به وضوح بيان شده است كه كامبخش جايگاه ويژهاي نزد مقامات شوروي داشت كه به وي قدرت فوقالعادهاي در حزب توده ميبخشيد: «قدرت كامبخش به علت نفوذي بود كه نزد شورويها داشت. براي همه آنهايي كه به شوروي علاقمند بودند و گرايششان به شوروي واقعاً زياد بود، كامبخش شاخص بود.» (ص 53) طبعاً ميتوان چنين پنداشت كه كيانوري نيز در ابتداي كار خود در حزب، به لحاظ ارتباط شخصي و فاميلي با كامبخش از اين نفوذ و قدرت وي، بهرهمند ميشده است، اما اين اشتباه به نظر ميرسد كه موقعيت و نفوذ بعدي كيانوري درحزب را نيز معالواسطه بدانيم بلكه وي خود بتدريج از نظر نزديكي به مقامات شوروي به يك كامبخش ثاني مبدل و از سوي ديگر به دليل ويژگيهاي شخصي از جمله برخورداري از روحيه ماجراجويي و تحرك سازماني، از موقعيت ممتازي برخوردار ميشود.به طور كلي كيانوري به عنوان ماجراجوترين عضو كميته مركزي حزب توده شناخته شده است. وي متهم به برنامهريزي و هدايت چندين تصفيه فيزيكي درون سازماني و ترورهاي برون سازماني است. دراين زمينه بويژه دكتر فريدون كشاورز ليست بلندبالايي را در «من متهم ميكنم كميته مركزي حزب توده را» به عنوان اقدامات مخفي و مشترك از سوي كامبخش و كيانوري ارائه ميدهد كه «نه حزب و نه كميته مركزي، نه هيئت اجرائيه و حتي دبير حزب از آن اطلاعي نداشتند و مستقيماً از طرف اين دو نفر ولي با استفاده از تشكيلات حزب و بعضي از كادرهاي مورد اعتماد آنها انجام ميگرفت.» (خاطرات سياسي، نوشته دكتر فريدون كشاورز، به كوشش علي دهباشي، ص 45). اين اقدامات به نوشته دكتر كشاورز عبارتند از : «1- قتل احمد دهقان مدير تهران مصور، 2- قتل محمد مسعود مدير روزنامه مرد امروز كه در ايران بسيار محبوب بود زيرا به دربارشاه حمله ميكرد، 3- تشكيل كميته ترور از بعضي از افراد حزب و مخفيانه 4- شركت كيانوري با واسطه در جريان تيراندازي به شاه 5- قتل چند تن از افراد ساده و غيرمسئول حزب 6- قتل حسام لنكراني يكي از اعضاء باوفا و فداكار حزب... 7- ايجاد قيام افسران خراسان كه اعضاء سازمان افسري بودند... 8- ايجاد انفجار در ناو ببر 9- ايجاد انفجار در هواپيما در قلعهمرغي.» (همان منبع، صص 46-45)البته كيانوري در خاطرات خود منكر مشاركت در اين گونه اقدامات و ترورها شده است و اتهامات مزبور را بكلي رد ميكند. ما نيز در اينجا مجال پرداختن به يكايك اين موارد را نداريم و لذا صرفاً به بررسي ماجراي تيراندازي به طرف شاه در 15 بهمن 1327 ميپردازيم كه در واقع بايد آن را به عنوان نقطه عطفي در حيات حزب توده به شمار آورد، چراكه به دنبال واقعه مزبور، حزب توده غيرقانوني اعلام و دوران فعاليت مخفي آن آغاز گرديد. همچنين در پي اين حادثه، جمعي از كادرهاي بالاي حزب دستگير و روند خروج اعضاي كميته مركزي حزب به خارج آغاز شد كه در نهايت طي چند سال به خروج كليه اعضا از كشور و انتقال فعاليت حزب به شوروي و سپس آلمان شرقي انجاميد.در مورد حادثه 15 بهمن 1327 انگشت اتهام، بيشتر رو به سوي كيانوري قرار دارد و ملامتها و سرزنشهاي زيادي نيز بدين لحاظ متوجه او گرديده است؛ زيرا اعتقاد براين است كه در آن شرايط، حزب توده هيچ نيازي به اين نداشت كه گام در چنين مسيري بگذارد و اساساً هيچ تصميم داخلي يا دستور و توصيه خارجي نيز براي اقدام به اين عمل خطرناك وجود نداشت، اما كيانوري صرفاً بر اساس روحيات و تصميمات ماجراجويانه شخصي، با دستيازيدن به اين اقدام خطرناك، حزب را در مسيري ناخواسته و دشوار قرار داد. در اين زمينه البته گفتنيهاي بسيار در مورد تأثير منفي واقعه 15 بهمن 1327 بر جنبش اسلامي و ضدصهيونيستي داخل كشور به رهبري آيتالله كاشاني وجود دارد كه در متن كتاب به آن اشاراتي شده و در اينجا از آن در ميگذريم.آنچه موجب شده تا كيانوري در شكل دادن به واقعه مزبور بشدت مورد سوءظن واقع شود، ارتباط وي با ناصر فخرآرايي و اطلاع از قصد وي مبني بر ترور شاه، اصرار كيانوري براي برگزاري مراسم بزرگداشت تقي اراني در 15 بهمن به جاي 14 بهمن و نهايتاً عزيمت پيشبيني نشده وي به تهران در اثناي مراسم مزبور است كه گفته ميشود به منظور نظارت بر كار فخرآرايي صورت گرفته است. كيانوري در مورد اين مسائل چنين توضيح ميدهد: «من از موضوع ترور در اين تاريخ اصلاً اطلاع نداشتم. هي ميگويند كه آقا تو چرا پيشنهاد كردي كه به جاي پنجشنبه 14 بهمن، كه سالروز اراني بود، جمعه 15 بهمن سر قبر اراني برويم! ما هر سال، براي اين كه كارگران و دانشجويان و كارمندان بتوانند در تظاهرات شركت كنند، تظاهرات 14 بهمن را در جمعه بعد يا قبل برگزار ميكرديم. اين هيچ چيز غيرعادي نبود. بعضي ايرادهاي بچگانه ميگيرند كه تو در موقع ميتينگ به خانه رفتي و دوربين عكاسي آوردي! (سوار موتور سيكلت يكي از بچههاي حزبي شدم و رفتم به خانه و براي عكسبرداري دوربين را آوردم.)» (ص184)اگرچه ميتوان با رجوع به سوابق برگزاري مراسم بزرگداشت دكتر اراني در سالهاي قبل براحتي ميزان صحت و سقم ادعاي كيانوري را مبني بر رويه بودن برگزاري اين مراسم در روز جمعه دريافت، اما به هر حال سؤالي كه در اينجا به ذهن متبادر ميشود اين است كه اگر واقعاً اين مسئله يك سنت و رويه بوده است، در آن سال نيز ميبايست طبق معمول كميته مركزي حزب روز برگزاري مراسم را جمعه قبل يا بعد از 14 بهمن قرار ميداد و اساساً ديگر نيازي به پيشنهاد و اصرار كيانوري در اين زمينه وجود نميداشت. بنابراين اگر كيانوري و فقط كيانوري بر اين مسئله پاي ميفشارد، اين مسئله ميتواند حاكي از آن باشد كه ديگران اصرار بر برگزاري مراسم در همان روز 14 بهمن داشتهاند و اگر چنين اصراري بوده لذا ميتوان تصور كرد كه رويه و عرف مورد ادعاي كيانوري، وجود نداشته است!اما بخش ديگر صحبت كيانوري مبني بر اين كه وي به منظور آوردن دوربين عكاسي و عكسبرداري از مراسم به تهران رفته و بازگشته، بيش از ادعاي نخست وي شكبرانگيز است؛ چراكه حزب توده از ابتداي فعاليتش داراي مطبوعات و نشريات خاص خود بود و لذا پرواضح است كه خبرنگاران و عكاسان مطبوعات وابسته به اين حزب، از پيش آمادگيهاي لازم را براي تهيه خبر و گزارش و عكس از اين مراسم دارا بودهاند. از طرفي اگر فرض را بر اين بگيريم كه در ميان كل جمعيت حاضر در آن مراسم، حتي يك دوربين عكاسي هم وجود نداشته است، آيا ميتوان پذيرفت وظيفه رفتن به تهران و آوردن دوربين عكاسي برعهده يك عضو كميته مركزي حزب قرار داشته باشد؟ آيا ديگراني كه بتوانند سوار موتور شوند و به تهران بروند و با يك دوربين عكاسي بازگردند، در آنجا حضور نداشتهاند؟!بنابراين مجموع اظهارات كيانوري در مورد رفتارها و عملكردهاي وي در روز 15 بهمن 1327 به هيچ وجه قانع كننده نيست. حال اگر چنين بپنداريم كه كيانوري در ماجراي مزبور دخيل بوده است نخستين نكتهاي كه به ذهن ميرسد آن است كه وي بيترديد خودسرانه و بدون داشتن دستور از طرف رفقاي شوروي، دست به چنين كار خطيري نميزده است. در همين حال، انگيزه مناسب را براي طراحي اين اقدام از سوي روسها ميتوان حدس زد و آن انتقامگيري از شاه به خاطر فريبكاري و بدقولي در اعطاي امتياز نفت شمال و در مقابل نفوذ روزافزون انگليس در بهرهبرداري از منابع نفتي ايران و كسب عوايد بسيار از قراردادهاي گوناگون بوده است. به اين ترتيب ميتوان اين گمانه را در نظر داشت كه رهبران شوروي با بهرهگيري از يك عامل مطمئن خود، دست به قماري زدند كه در صورت پيروزي در آن، حداقل دستاورد براي آنها ضرب شصت نشان دادن به كساني بود كه بخواهند آنها را سر دوانيده و بازي دهند. روسها در اين بازي تنها به اندازه چند سانتيمتر با پيروزي فاصله داشتند، ولي تقدير چيز ديگري بود.4- حزب توده، مصدق و كودتاي 28 مردادهرچند كيانوري غالب تحليلها و عملكردهاي شخص خود را در قبال دولت دكتر مصدق و جريانات سياسي آن دوران مثبت ارزيابي ميكند، اما در مجموع معترف است كه حزب توده كارنامه موفق و قابل دفاعي در اين دوران از خود برجاي ننهاده است: «در دوره اول ملي شدن صنعت نفت كه آغاز آن با فرار رهبران حزب توده از زندان مصادف بود، يعني از سال 1329 تا نيمه سال 1331 سياست حزب ما سياست بسيار نادرستي بود. به نظر من ريشه اصلي اين اشتباهات عبارت بود از غرور بيش از اندازهاي كه آن افراد هيئت اجرائيه كه در جريان غيرقانوني شدن حزب در بهمن 1327 به زندان افتاده بودند بدان دچار شده بودند. اين افراد عبارت بودند از: دكتر مرتضي يزدي، دكتر حسين جودت، احمد قاسمي، محمود بقراطي، مهندس علي علوي و كيانوري.» (ص281)البته اين كه كيانوري اشتباهات حزب توده را منحصر در دوران «1329 تا نيمه 1331» ميداند، خود مسئلهاي قابل بحث است، چراكه حزب توده نه تنها در اين مقطع موفق به ارزيابي صحيح شرايط اجتماعي و سياسي نشد بلكه بايد گفت عملكردهاي اين حزب در دوران بعد از اين مقطع نيز در واقع يكي از عوامل مهم در زمينهسازي براي موفقيت كودتا به شمار ميآيد. كيانوري از جمله اشتباهات حزب توده را در مقطع مورد نظر خويش چنين برميشمارد: «نقص ديگر ما، كه باز هم «غرور» در پايه آن قرار داشت، عدم شناخت درست كشورمان و بويژه نقش عميق اعتقادات مذهبي در وسيعترين تودههاي زحمتكشان جامعه، كه حزب از خواستهاي اقتصادي و سياسي آنان دفاع ميكرد، بود.» (ص284) اما مگر اين «عدم شناخت» تا زمان وقوع كودتا، ترميم و اصلاح شد؟ بر مبناي همين عدم شناخت ريشهدار و مستمر بود كه حزب توده در شرايط بسيار حساس مرداد ماه 32، نيروهاي خود را با شدت هر چه تمامتر به خيابانها كشيد و بر نگراني عميق جامعه از مستولي شدن «كمونيستها» و «الحاد و بيديني» بر كشور دامن زد و بويژه با طرح شعار «جمهوري دمكراتيك» به دنبال فرار شاه از كشور، يكي از بزرگترين اشتباهات خود را مرتكب شد. كيانوري خود نيز معترف است كه «اين شعار باعث شد عدهاي با وجودي كه ميدانستند كه حزب نيرويي ندارد كه حكومت را به دست بگيرد، تصور كنند كه ما ميخواهيم يك «دمكراسي تودهاي» ـ مانند اروپاي شرقي ـ ايجاد كنيم و همين شعار وسيلهاي شد براي تبليغ عليه ما و رم كردن عدهاي از ما.» (ص267) بنابراين پرواضح است كه اشتباهات حزب توده تا زمان پيروزي كودتاي 28 مرداد لاينقطع ادامه داشته است و اگر نبود اين گونه اشتباهات و عدم شناختها و هيجانزدگيها، چه بسا تاريخ كشورمان در آن مقطع به گونه ديگري رقم ميخورد.البته در اينجا ناگفته نماند كه رفتارها و عملكردهاي دكتر مصدق در قبال حزب توده نيز خود عاملي بود كه در تهييج و تحريك حزب توده تأثير داشت. به عبارت ديگر، دكتر مصدق نه تنها تا آخرين روزها قصد برخورد با حزب توده و جلوگيري از تظاهرات تودهايها را نداشت بلكه به تعبير دكتر كريم سنجابي در خاطراتش، سعي داشت از تودهايها سواري بگيرد: «مصدق تودهايها را خوب ميشناخت. يك وقتي خود او به من گفت: من سه بار سوار تودهايها شدهام. من درست نميدانم آن سه بار كي بوده ولي معلوم است كه يعني من آنها را به كارهايي وادار كردم كه مطابق سياست و نظر من بوده است.» (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، ص 215)اين مماشات و به تعبيري پيگيري سياست سواري گرفتن از تودهايها تا بدان جا پيش ميرود كه نزديكترين افراد به دكتر مصدق را نيز به اين نتيجه ميرساند كه ايشان قصد برخورد جدي با حزب توده را ندارد و لذا اعتراض آنها را برميانگيزد. در اين زمينه نيز سخن دكتر سنجابي شنيدني است: «روز سالگرد 30 تير بود كه آن تظاهرات صورت گرفت و مرحوم خليل ملكي آمد و نگراني خودش را به من اظهار كرد. گفت: آقا! ديگر چه براي ما باقي مانده، تودهايها امروز آبروي ما را بردند، اين آقاي دكتر مصدق ميخواهد با ما چه كار كند... بنده هم آمدم خليل ملكي و داريوش فروهر و مرحوم شمشيري و يك نفر از حزب ايران و يكي دو نفر از بازاريها جمعاً هفت هشت نفر را با خودم نزد دكتر مصدق بردم. خليل ملكي آنجا تند صحبت كرد. گفت: آقا! مردمي كه از شما دفاع ميكنند همينها هستند. كم هستند يا زياد هستند همينها هستند. چه دليلي دارد كه شما قدرت توده را اين همه به رخ ملت ميكشيد و اين مردم را متوحش ميكنيد. حرف او خيلي رك و تند بود. مصدق گفت: چه كارشان بكنم؟ خوب آنها هم تظاهر ميكنند. ملكي گفت: جاي آنها توي خيابانها نيست. جاي آنها بايد در زندان باشد. مصدق گفت: ميفرماييد آنها را زنداني بكنند كي بايد بكند، بايد قانون و دادگستري بكند... بنده خطاب به ايشان عرض كردم جناب دكتر به قول معروف ماهي را كه نميخواهند بگيرند از دمش ميگيرند. مبارزه با توده به وسيله دادگستري صورت نميگيرد... رفقاي من ناراحتيهايي براي خاطر شما دارند و شما كار را كوچك ميكنيد به اين كه وزير دادگستري اين كار را بكند. مبارزه با حزب توده كار وزير دادگستري نيست.» (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، ص 144)به اين ترتيب تودهاي ها با مشاهده اين وضعيت، از آنجا كه عرصه را در پيش روي خود بازديدند هر روز بر شدت حضورشان افزودند. متأسفانه بايد گفت دكتر مصدق در زماني كه ميبايست، اقدام به جلوگيري از فعاليت تودهايها نكرد و بخش عظيمي از جامعه را از دست داد و درست زماني دست به اين اقدام زد كه نميبايست. هنگامي كه كودتاچيان خود را براي آغاز موج دوم كودتا آماده ميكردند، «لويهندرسون» سفير آمريكا در تهران به ملاقات مصدق رفت و تهديد كرد چنانچه تودهايها از خيابانها جمع نشوند، دولت آمريكا اقدام به قطع روابط خود با ايران خواهد كرد و دكتر مصدق نيز با نگاهي خوشبينانه و اميدوارانه نسبت به آمريكا، دستور مقابله با تودهايها و دستگيري آنان را داد. به اين ترتيب روز بعد نيروهاي كودتا در فضا و زمينهاي كه ديگر نه مردم در صحنه بودند و نه نيروهاي تودهاي، تنها در طي يك نيمروز، بساط حكومت دكتر مصدق را از بيخ و بن برچيدند.مسئله ديگري كه در اظهارات كيانوري راجع به اين دوران قابل تأمل مينمايد، نحوه موضعگيري دولت اتحاد جماهير شوروي در قبال حكومت دكتر مصدق است. كيانوري پس از بيان اين كه نظرات اكثريت هيئت اجرائيه 8 نفري مقيم تهران برخلاف نظر او، در ضديت با دكتر مصدق قرار داشت و مطبوعات حزب نيز به تبع آنها موضعگيريهاي تندي عليه مصدق داشتند، اظهار ميدارد: «در آن موقع، بزرگ علوي رابط كميته مركزي حزب با خانه فرهنگ بود و نظرات شورويها را كسب ميكرد. در فاصله يك ماه، سه بار شورويها به ما پيغام دادند كه چرا شما اينقدر به مصدق و كاشاني فحش ميدهيد، اينها ملي هستند، اينها از منافع ملت ايران دفاع ميكنند.» (ص224) اما وي در مقابل اين سؤال كه اگر در مسكو نظرات قاطعي براي حمايت از دكتر مصدق وجود داشت، چگونه كميته مركزي حزب در آنجا و اكثريت هيئت اجرائيه در تهران به مخالفت با مصدق ميپرداختند، ناگزير از بيان اين واقعيت ميگردد: «ظاهراً در داخل حزب كمونيست شوروي هم اختلافنظري بوده است. گويا وزارت خارجه موافق اين نظرات مثبت بوده و بعضي ارگانهاي ديگر، كه آنها ]اعضاي كميته مركزي در مسكو[ رابطه داشتند، نظرات مخالف داشتهاند. بدين ترتيب آنها به تقليد از برخي محافل شوروي آن موضع را گرفتند و متعاقب آن احسان طبري مقاله وحشتناكي عليه مصدق نوشت. شبي كه اين مقاله به ايران رسيد واقعاً شب عزاي من بود.»(ص225)اما آنچه بيش از همه ميتواند گوياي چگونگي رفتار دولت شوروي در قبال دكتر مصدق باشد، دقيقاً همان آمار و ارقامي است كه كيانوري براي اثبات حسنيت آن دولت ارائه ميدهد. برطبق اين آمار تراز بازرگاني ايران با شوروي در سال 1330، 1331 و 1332 به ترتيب 94+، 33- و 779+ ميليون ريال بوده است. همان گونه كه ميدانيم دكتر مصدق در ارديبهشت 1330 به نخستوزيري رسيد و در 28 مرداد 1332 از اين مقام كنار زده شد و در طول اين مدت با تنگناهاي اقتصادي بسيار شديد حاصل از محاصره اقتصادي توسط بلوك غرب روبرو بود. در اين ميان آمار ارائه شده از سوي كيانوري بيانگر آن است كه در سال 1331 يعني در بحبوحه كشاكش ميان دولت دكتر مصدق و انگليس، تراز بازرگاني ايران و شوروي نيز 33- ميليون ريال است كه اين بخوبي حكايت از همراهي و هماهنگي شوروي با بلوك غرب در اين زمينه دارد. طبعاً تراز 94+ ميليون ريال متعلق به سال 1330 ميتواند ناشي از قراردادهاي لازم الاجرايي باشد كه پيش از نخستوزيري دكتر مصدق ميان دو دولت منعقد شده بود كما اينكه تراز 779+ ميليون ريال در سال 1332 نيز عمدتاً متعلق به دوران روي كار آمدن دولت كودتاي زاهدي است. بنابراين آنچه براستي ميتواند بيانگر نوع روابط بازرگاني ايران و شوروي در زمان دكتر مصدق به شمار آيد همان تراز 33- ميليون ريال متعلق به سال 1331 است و حكايت از اين واقعيت دارد كه روسها نيز در خريد نفت ايران همپاي تحريم كنندگان آن حركت ميكردند. دكتر كريم سنجابي نيز در خاطرات خود در اين باره چنين ميگويد: «در مسئله ملي شدن نفت، دولت شوروي كمكي به ايران نكرد، حاضر به خريد نفت از ايران نشد و حتي قاضي شوروي هم در ديوان لاهه به عنوان تمارض شركت نكرد.» (خاطرات سياسي دكتركريم سنجابي، ص176) ايشان در مورد عدم بازپرداخت طلاهاي ايران از سوي شوروي نيز ميگويد: «... اگر در اين باره گفتهاند كه شورويها ميخواستند بدهند يا مذاكراتي در جريان بود كه بدهند تا آنجا كه من اطلاع دارم دروغ است. آنها كاملاً مماطله ميكردند و حاضر به پرداخت طلاهاي ايران نميشدند تا زماني كه يك حكومت غيرملي كودتايي و ديكتاتوري بر سر كار آمد آن وقت بود كه آنها حاضر شدند اين طلاها را به ايران بدهند.» (همان منبع، ص 176)5- حزب توده و ساواكدرايت و هوشياري، ايثار و فداكاري، و پايداري و مقاومت از جمله اصول اوليهاياند كه بايد براي گام برداشتن در مسير مبارزه با يك رژيم ظالم و وابسته مد نظر قرار داشته باشند، اما در اين زمينه بايد گفت حزب توده به هيچ رو قادر به كسب نمره قابل قبولي نشد. نخستين و بزرگترين اشتباه رهبران اين حزب، پذيرش وابستگي همه جانبه به حزب كمونيست شوروي و تبديل شدن به عامل و بلكه جاسوس اتحاد جماهير شوروي بود. اين مسئله به مثابه كشيدن خط بطلاني بر شخصيت و هويت ملي و مستقل خود بود كه در واقع راه را براي بسياري از مسائل ديگر باز كرد.از جمله اموري كه در سابقه فعاليت حزب توده بشدت جلب توجه ميكند، سست عنصري بسياري از رهبران و افراد كادر بالاي اين حزب و تسليم سريع و آسان آنها در برابر رژيم پس از دستگيري است. در اين زمينه نام عبدالصمد كامبخش درصدر اين ليست قرار دارد. همانگونه كه آمد گناه وي در لو دادن اطلاعات منجر به مرگ دكتر تقي اراني تا آن حد براي مؤسسين حزب توده محرز بود كه از پذيرش وي امتناع ميكردند و چنانچه تأكيد و دستور حزب كمونيست شوروي مبني بر لزوم پذيرش او به عضويت كميته مركزي حزب نبود، وي هرگز امكان حضور در آن مقام و موقعيت را نمييافت.به هر حال، وادادگي در قبال سختيها و خيانت به دوستان و همراهان يك روند مستمر در حزب توده به شمار ميآيد كه بويژه دوران بعد از كودتاي 28 مرداد، يكي از نقاط اوج آن است و دكتر مرتضي يزدي عضو هيئت اجرائيه و مسئول سازمان افسري از جمله نخستين افراد در اين زمينه محسوب ميشود: «يك شب اعضاي ستاد (بهرامي، علوي، مبشري، وكيلي و من) در خانه كميته مركزي در حال بررسي طرح بوديم و نقشه عمليات هم در برابر ما بود و روي نقشه و جزئيات بحث ميكرديم. اين جلسه بعد از اجلاس هيئت اجرائيه، كه يزدي هم در آن شركت داشت، تشكيل شده بود. يزدي بايد به خانه خودش ميرفت ولي او ماند و گفت كه دير شده و نميتوانم به خانه خود بروم... چند روز پس از آن جلسه و يك يا دو روز پيش از تاريخي كه بايد عمليات را شروع ميكرديم، ناگهان مطلع شديم كه سه فرمانده واحدها به طور همزمان در سه نقطه مختلف دستگير شدهاند... بعدها كه در خارج بوديم به پيشنهاد سرلشكر آزموده شاه به دكتر يزدي عفو داد. در توضيحي كه سرلشكر آزموده در روزنامه اطلاعات براين عفو نوشته بود، آمده بود كه دكتر مرتضي يزدي به اين مناسبت عفو شد كه در موقع بسيار حساسي خدمت بزرگي به اعليحضرت و مملكت كرده است.» (ص299)توجه به اين نكته ضروري است كه يزدي در حالي آن «خدمت بزرگ» را به رژيم پهلوي كرد كه مسئول سازمان افسري حزب توده بود و ميتوان پنداشت كه وي علاوه، بر آن چه خدمات ديگري نيز عرضه داشته است. همچنين نكته جالب اينجاست كه دكتر يزدي عليرغم موقعيت برجستهاي كه در حزب توده داشت، نه تنها بعد از كودتاي 28 مرداد صرفاً از اين حزب كنارهگيري كرد بلكه راه همكاري با رژيم شاه را در پيش گرفت و ديگران را نيز به اين راه فراخواند (ص344) و البته به اين هم بسنده نكرد و دو پسر خود را نيز با ساواك مرتبط ساخت كه در سطور آتي به ماجراي آنها اشاره خواهد شد. اما سؤال مهمي كه درباره دكتر يزدي مطرح است اين كه براستي وي از چه زماني به رژيم پيوسته بود و اطلاعات محرمانه حزب را به مسئولان امنيتي پهلوي ميداد؟ كيانوري در اين باره چيزي نميگويد ولي ميتوان براساس اين ماجرا، درباره ميزان نفوذ رژيم در حزب توده گمانههايي را در نظر داشت.در جريان دستگيريهاي بعد از كودتاي 28 مرداد، نادر شرميني ـ مسئول شاخه جوانان حزب توده ـ نيز دستگير شد و او نيز بلافاصله در مسير همكاري با رژيم قرار گرفت. گفتني است شرميني همان كسي است كه به دليل نفوذ فوقالعادهاش در شاخه جوانان حزب، توانسته بود خود به يكي از عوامل مهم دستهبنديهاي جدي در حزب تبديل شود و حتي پس از بركنار شدن از مسئوليت شاخه جوانان، همچنان اتوريته و مديريت خود را بر آن حفظ كند. مهندس علوي در نامهاي كه از تهران به كميته مركزي حزب در مسكو مينويسد، موقعيت شرميني را اينگونه توصيف ميكند: «شرميني پس از بركناري خود، عليرغم تصميم هيئت اجرائيه، همچنان به رتق و فتق امور سازمان جوانان مشغول بود و مسئولين آن سازمان هم فقط از او دستور ميگرفتند و هيچ امري را با مسئول جديد خود در ميان نميگذاشتند و هنوز هم دستورات را فقط مستقيماً از شرميني ميگيرند... براي آن كه شرميني در امري مقصر شناخته نشود خطاهاي ايشان را يكي ديگر از اعضاي كميته مركزي سازمان، دربست به عهده گرفت. اين روحيه وضع نامطلوبي در سازمان به وجود آورده. شعارهاي «زنده باد شرميني كبير فرزند طبقه كارگر ايران» و غيره و همچنين اين كه عكس رنگين او را چاپ كرده و در تمام شعبات سازمان پخش كردهاند» (ص 322) اما همين «فرزند طبقه كارگر ايران» به گفته كيانوري «پس از اين كه دستگير شد بلافاصله ضعف نشان داد و همه چيز را لو داد. او چاپخانه كوچكي را كه در اختيارش گذارده بوديم لو داد... بعد از انقلاب كه به ايران آمديم مطلع شديم كه شرميني با يك كارخانه شيشه همكاري دارد. آقاي مهندس شرميني چهل ميليون دلار پول دولتي كارخانه را به جيب زده و در آمريكا به حساب خودش ريخته بود.» (ص350)دكتر بهرامي نيز كه يكي از پرسابقهترين اعضاي حزب توده به شمار ميرفت، در سال 1334 در حالي كه دبيركل حزب در ايران بود دستگير شد و «بلافاصله در ماشين، آدرس دو خانهاي را كه ميشناخت داد»(ص349) اين دو خانه متعلق به دو عضو بلندپايه حزب بودند: «يكي منزل امان الله قريشي ـ كه در آن زمان مسئول كميته ايالتي تهران بود و ديگر منزل مهندس علي علوي» (ص 346) گفتني است مهندس علوي ـ عضو هيئت اجرائيه حزب در ايران ـ تا سال 1338 در زندان بود و سپس اعدام شد.گذشته از اين گونه مسائل، نفوذ ساواك در حزب توده به گونهاي است كه موضوعي كاملاً قابل تأمل به نظر ميرسد. در اين زمينه نقش افراد رده بالا و درجه اول حزب را بايد به طور ويژه مد نظر قرار داد.. كيانوري در فرازي از ابتداي خاطرات خود خاطرنشان ميسازد كه «شورويها هميشه ميگفتند كه كافي است اسكندري بداند، ساواك هم ميداند.» (ص131) و سپس اين مسئله را صرفاً به عنوان اين كه «شورويها معتقد بودند كه احتمال اين كه بالاخره آمريكا و انگليس، اينتليجنس سرويس و سيا، در رهبري حزب نفوذ كرده باشد» مطرح ميسازد. اما در مراحل بعدي خاطرات، وي حقايق بيشتري را در اين باره بازگو ميكند: «من به يكي از اطرافيان اسكندري به شدت مشكوك بودم و در زمان انقلاب كه ليست ساواكيها منتشر شد معلوم شد كه حدس من درست بوده است. اين فرد، شهناز اعلامي، مدتهاي مديد توسط اسكندري به عنوان نماينده تشكيلات دمكراتيك زنان ايران در فدراسيون بينالمللي زنان دمكرات، كه مركز آن در برلين شرقي بود، شركت داشت... اسكندري به شدت از او حمايت ميكرد و اغلب با وي ديدار داشت و اعتماد بيچون و چرايي به او داشت.» (ص485)نفوذ ساواك از طريق فرزندان دكتر مرتضي يزدي به درون حزب توده بواسطه ارتباط آنها با دكتر رادمنش دبير اول حزب نيز يكي ديگر از موارد مهم در اين زمينه به شمار ميآيد: «دكتر يزدي در زندان، پس از تسليم به رژيم شاه، پسرش حسين يزدي را كه به توصيه حزب براي تحصيل به آلمان فرستاده شده بود ـ به ساواك مربوط ساخت ... حسين هم برادرش فريدون را با خود همراه كرد... حسين و فريدون يزدي (پسرعموهاي خانم رادمنش) مشير و مشاور و آجودان دكتر رادمنش بودند، در تمام اين سالها حسين يزدي نامههاي دكتر رادمنش را براي پست كردن به برلين غربي ميبرد و اگر كسي ميخواست از اروپاي غربي يا ايران با رادمنش تماس بگيرد، اين كار با واسطه حسين يزدي انجام ميشد.» (ص393)به اين ترتيب ميتوان پنداشت كه رادمنش به عنوان دبير اول حزب، به دليل اعتماد بسيار بالايي كه به حسين يزدي داشته، وي را از كليه مسائل و تصميمات دروني حزب نيز مطلع ميساخته و بنابراين ساواك از اشراف كاملي نسبت به كميته مركزي حزب توده در آلمان شرقي برخوردار بوده است.از سوي ديگر انتخاب «عباسعلي شهرياري» به عنوان مسئول تشكيلات تهران از سوي رادمنش، سبب شد كه ساواك از كليه مسائل حزب توده در داخل كشور نيز آگاه شود: «پس از پلنوم دهم، دكتر رادمنش به همراه عدهاي به عراق رفت و در آنجا عباسعلي شهرياري را به عنوان مسئول تشكيلات تهران به كار گرفت و اين تشكيلات را ايجاد كرد.» (ص447) «شهرياري براي قبضه كردن كامل تشكيلات تهران حزب، ترتيب دستگيري حكمتجو و خاوري را دارد.» (ص449)، «عباسعلي شهرياري پس از قتل معصومزاده و رزمي و به دام انداختن خاوري و حكمتجو همه كاره سازمان حزب در ايران شد.» (ص451) و به اين ترتيب بايد گفت ساواك در مقاطعي بر تمامي مسائل حزب توده در داخل و خارج كشور، اشراف كامل داشت.طبعاً آنچه در خاطرات كيانوري آمده و يا آنچه به هر ترتيب افشا شده است، تنها بخشي از واقعيات به شمار ميآيد و چه بسا افراد ديگري در اين ميان بودهاند كه مسائل آنها در خفا باقي مانده است، اما همين مقدار نيز بخوبي نشان ميدهد كه حزب توده تا چه حد در مشت رژيم پهلوي قرار داشته است. آنچه در اينجا ميماند اين كه براستي چگونه دستگاههاي عريض و طويل امنيتي و اطلاعاتي شوروي كه در آن زمان در تقابل جدي با سيستمهاي اطلاعاتي غربي بودند، قادر به پيگيري و كشف اينگونه نفوذها در حزب توده نشدهاند؟ آيا ميتوان اين مسئله را بسادگي پذيرفت كه كا.گ.ب اساساً از اين نفوذها بياطلاع مانده و يا پس از چندين سال، از آنها مطلع گرديده است؟! به هر حال، اين سؤالي جدي است كه پاسخ آن ميتواند مسائل بسياري را در خود نهفته داشته باشد.ماجراي كوزيچكين و پايان كار حزب تودهدر آستانه پيروزي انقلاب اسلامي، انتظار اين بود كه رهبران حزب توده پس از نزديك به چهار دهه وابستگي و ناكاميهاي پيدرپي و سرگرداني و نااميدي در خارج كشور، با نگاهي دوباره به واقعيات سياسي، فرهنگي و اجتماعي جامعه خويش و با عبرتگرفتن از گذشته پراشتباه خود، مسيري صحيح و منطبق بر مصالح ملي كشور خويش را انتخاب كنند و دستكم خود را از حالت عامليت بيگانه خلاصي بخشند. اما واقعيت اين است كه بندهاي وابستگي چنان محكم بر گرداگرد حزب توده پيچيده شده بود و رهبران آن به گونهاي دچار استحاله فكري و شخصيتي شده بودند كه ايجاد هرگونه تحولي در آنها غيرممكن مينمود و نه تنها چنين نشد بلكه كيانوري آنگونه كه خود ميگويد، اين بار در مقام دبير اول حزب توده و به عبارت ديگر رهبريت يكهتاز آن، پس از ملاقات «با مسئولين شعبه بينالمللي كميته مركزي حزب كمونيست اتحاد شوروي» و با توافق بر اين كه هر 6 ماه سفري به مسكو داشته باشد، راهي تهران ميشود. اگرچه كيانوري مدعي است كه در سفر به مسكو قبل از عزيمت به ايران «نه دستوري به من ابلاغ شد و نه دوره كارآموزي ويژه در كار بود» اما هدف از اين ملاقات وي با مسئولين شعبه بينالمللي كميته مركزي حزب كمونيست شوروي و مقرر شدن مسافرت هر 6 ماه يك بار وي به مسكو (ص506)، به حدي روشن و مشخص است كه ديگر نيازي به هيچ توضيح اضافه ندارد. بويژه آن كه وي خاطرنشان ميسازد پس از آغاز فعاليت مجدد حزب توده در ايران در ابتداي انقلاب «شعبه بينالمللي كميته مركزي حزب كمونيست شوروي خواستار تحليل ما از اوضاع ايران بود. من هر ماه يك بار مطالبي را تنظيم ميكردم و از اين طريق توسط گاليك ميفرستادم، آنها هم اطلاعاتي به ما ميدادند.» (ص549)بنابراين حزب توده پس از انقلاب اسلامي نه تنها اقدام به تصحيح رفتارها و عملكردهاي خود نكرد بلكه اين بار با سوءاستفاده از فضا و موقعيت جديد به گونهاي عميقتر، فعالتر و گستردهتري در جهت تأمين درخواستها و منافع بيگانگان به فعاليت پرداخت و در اين راه حفظ سازمان مخفي حزب، ارتباط مستمر اطلاعاتي با سفارت شوروي، اختفاي اسلحه و تلاش براي كسب اطلاعات سري نظامي و ارسال آنها به شوروي، از جمله اقداماتي است كه كيانوري خود بصراحت به آنها اعتراف دارد. نكته جالب اينكه كيانوري عليرغم اعتراف به ارسال اطلاعات نظامي كشور به شوروي حاضر نيست عنوان جاسوسي را براي اين كار بپذيرد: «به نظر من اين مسئله جاسوسي نبود. جاسوسي عبارت از چيزي است كه امنيت نظامي و سياسي كشور را به مخاطره اندازد. اطلاعات نظامي كه ما در اختيار شورويها قرار داديم چنين وضعي نداشت. اين اطلاعات مربوط به تكنولوژي نظامي آمريكاييها بود كه دشمن ايران بود و با همين هواپيماها كشتيهاي ايران را ميزد.» (ص546) البته بعيد به نظر ميرسد كه كيانوري در عمق وجدان خود نيز به آنچه در اين زمينه بر زبان ميآورد اعتقاد داشته باشد. اين نكته واضح است كه هرگونه تلاش مخفيانه براي كسب اطلاعات طبقهبندي شده ـ به ويژه در امور نظامي ـ و ارسال غيرقانوني آن براي بيگانگان در حكم جاسوسي است. از سوي ديگر اين اقدام حزب توده نشان دهنده ماهيت وابسته آن به بيگانه و آمادگي براي ارسال هرگونه اطلاعات درخواستي به مسكو بود. طبعاً روسها يك زمان نياز به اطلاعات مربوط به هواپيماهاي افـ14 داشتند و روز ديگر خواستار اطلاعات مربوط به مسائل سياسي و نظامي و اقتصادي بودند. آيا منظور كيانوري از اين توجيه عملكرد حزب آن است كه اگر روسها اطلاعاتي از جنس ديگر ميخواستند، حزب توده در برابر اين خواسته آنها مقاومت ميكرد؟! اين ادعا قطعاً در قاموس حزب توده نميگنجد.طبيعتاً حزب توده، يك گروه سياسي ناشناخته براي مسئولان نظام ما نبود و لذا از همان ابتدا تحت نظارت اطلاعاتي و امنيتي قرار گرفت. البته رهبران اين حزب براي كاستن حساسيتها بر روي خود، رفتارهاي منافقانهاي نيز در پيش گرفتند و حتي در بعضي موارد كيانوري به همراه يكي ـ دو تن ديگر از اعضاي كميته مركزي طي ملاقاتهايي با مسئولان بلندپايه نظام اقدام به ارائه اطلاعاتي نيز كردند، اما هيچيك از اين امور نتوانست باعث غفلت مسئولان از فعاليتهاي اين حزب گردد كما اين كه در طول اين دوران شاهد دستگيري و بازجويي تني چند از كادرهاي اين حزب بوديم كه كيانوري به ماجراي بازداشت و آزادي مهدي پرتوي يا تحت نظر بودن رحمان هاتفي اشاراتي دارد.با چنين پيشينه و سابقهاي، سرانجام در بهمن سال 61 جمعي از اعضاي كميته مركزي ـ و از جمله كيانوري ـ و سپس در ارديبهشت سال 62 تعدادي ديگر از رهبران و اعضاي حزب توده دستگير شدند و اين حزب منحل اعلام شد. كيانوري اين مسئله را بكلي وابسته به ماجراي فرار كوزيچكين مأمور كا.گ.ب در كنسولگري اتحاد جماهير شوروي در تهران به لندن برميشمارد و به اين ترتيب قصد دارد تا بر تمامي رفتارها و عملكردهاي سياه حزب توده در طول سالهاي قبل و بعد از انقلاب، قلم بكشد: «مدتي پس از پناهندگي كوزيچكين به انگلستان، اينتليجنس سرويس، پرونده قطوري براي حزب توده ايران درست كرد و با واسطه دولت پاكستان به جمهوري اسلامي ايران تحويل داد. بدين ترتيب، جمهوري اسلامي براساس اطلاعات مجعولي كه كوزيچكين طرح كرده بود به دستگيري رهبران و كادرهاي حزب توده ايران پرداخت.» (ص550)اين سخن كيانوري از چند زاويه قابل بررسي است. نخست آن كه محتواي كلام ايشان حاكي از پاكي، صداقت و عاري بودن كليه فعاليتهاي حزب توده از هرگونه شبهه و شائبهاي بوده و صرفاً برخي «اطلاعات مجعول» و يا اتهامات واهي، موجب دستگيري رهبران و كادرهاي اين حزب شده است. حال آن كه كيانوري خود در بيان خاطراتش بوضوح در مورد گام برداشتن اين حزب در مسير جاسوسي و مخفيكاري و ديگر اقدامات غيرقانوني سخن گفته است.دوم آن كه به تصور كيانوري در آن زمان نظام نوپاي جمهوري اسلامي از هيچگونه دستگاه اطلاعاتي و امنيتي برخوردار نبوده و لذا هيچ گونه اطلاع داخلي از عملكردهاي حزب توده وجود نداشته است. اين تصور بكلي اشتباه است. البته به دنبال پيروزي انقلاب و فروپاشي دستگاه ساواك شايد چنين تصوري نزد بسياري از گروههاي ضدانقلاب و همچنين كشورهاي خارجي شكل گرفته باشد ولي واقعيت آن است كه بلافاصله فعاليتهاي اطلاعاتي به طرق گوناگون و از جمله درچارچوب معاونت اطلاعات و عمليات سپاه آغاز شد و مجموعه اين فعاليتها، با عنايات خداوندي و همكاريهاي همهجانبه مردمي، توانست نظام را از يك مقطع بسيار دشوار و مملو از توطئههاي رنگارنگ شرقي و غربي، بسلامت عبور دهد. بنابراين، اين درست است كه در مهرماه 61، آقاي مادرشاهي و همراه با يك نفر ديگر براي انجام يك مأموريت به پاكستان رفتند (كارنامه و خاطرات هاشمي رفسنجاني، سال 61، ص263) اما در همان زمان واحد اطلاعات سپاه پاسداران فعاليتهاي حزب توده را كاملاً زير نظر داشت، و موفق به كسب اطلاعات بسياري شده بود.و سوم اين كه كيانوري با تأكيد بر اين نكته كه اطلاعات كوزيچكين درباره مسائل و روابط و اعضاي حزب توده بسيار محدود بوده است و نه تنها او از نام و نشان افسران عضو حزب توده مطلع نبود بلكه نام هيچيك از اين افسران به مقامات شوروي نيز داده نشده بود، به طرح اين ادعا ميپردازد كه «تصور من اين است كه ام.آي.6 همه اطلاعات خود را درباره افرادي كه ميخواست از شرشان خلاص شود به نام كوزيچكين در اختيار جمهوري اسلامي ايران گذارد.» (ص552) در اين زمينه كافي است به ياد آوريم در دوران بعد از انقلاب و شكلگيري يك ائتلاف فراگير شرقي ـ غربي عليه ايران، بيترديد مقامات سياسي و امنيتي كشور به توطئههاي رنگارنگ بيگانگان و عليالخصوص انگليسيها كه سابقهاي طولاني در مكاري و حيلهگري داشته و دارند، توجه كافي داشتند. بنابراين اگر هم احياناً اطلاعاتي از سوي آنها در اين زمينه داده شده باشد، قطعاً براي تعيين ميزان صحت و سقم آنها، با مجموعه اطلاعات موجود مطابقت داده شده و در هر صورت مبناي اصلي عملكرد همان داشتههاي مفصل و متقن خودي بوده است.اما مهمتر از اين، اعترافات كليه افراد دستگير شده در جريان مزبور، حاكي از آن است كه مسئولان امنيتي كشور نه براساس يك سري اطلاعات مجعول و غلط، بلكه برمبناي اطلاعاتي درست و دقيق، موفق شدند طي دو مرحله عمليات كليه وابستگان به حزب توده را كه در امور جاسوسي و خيانت به كشورشان فعال بودند، دستگير كنند. اظهارات كيانوري در مورد «مهدي پرتوي» و «احسان طبري» خود گوياي اين مسئله است: «پس از دستگيري، نميدانم چند روز بعد، پرتوي تسليم شد و ضعف شديد نشان داد و رنگ عوض كرد و مثل طبري «مسلمان دو آتشه» شد و در دادگاه افراد نظامي آن كارها را كرد و همه جريانات را با آب و تاب شرح داد و مسائلي را كه شناخته نبود، توضيح داد.» (ص555)البته همان گونه كه مصاحبه كننده در پاسخ به اين گفته كيانوري اظهار ميدارد نه تنها پرتوي بلكه كليه اعضاي مركزي حزب توده به فعاليتهاي خلاف قانون و مغاير با منافع ملي كشور خود اعتراف كردند. بنابراين اگر اين نحوه رفتار را دليل بر ضعف اين دو نفر بگيريم، به يك معنا جملگي دستگير شدگان از خود ضعف نشان دادهاند. لذا جا داشت آقاي كيانوري كه مدعي عملكرد مسئولان نظام برمبناي اطلاعات مجعول است، براي اثبات اين سخن خود نام افرادي را ميبرد كه بدون ارتباط با حزب توده و عملكردهاي خائنانه آن دستگير شدند.در پايان بايد گفت سرنوشت حزب توده از پيدايي تا انحلال، تجربه بزرگ و گرانقدري براي تمامي كساني است كه پاي در مسير فعاليتهاي سياسي حزبي و گروهي ميگذارند. براساس اين تجربه، «نگاه به بيرون» بتدريج وابستگيهاي سازماني را نيز به دنبال خواهد داشت و در اين مسير، تبديل شدن به يك عامل سرسپرده و بياراده بيگانه امري حتمي و ناگزير به شمار ميآيد. در اين زمينه بيقين تجربه حزب توده، عبرتهاي بزرگ و گرانقدري در بر دارد كه بسادگي نبايد از كنار آن گذشت.
با تشكر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران شهريور 83