آدرس: تهران - خيابان جنت آباد جنوبی - كوچه ریاحی- پلاك 55 - واحد 1- دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران. تلفن: 44617615 فكس: 44466450 ايميل: i n f o @ i r h i s t o r y .ir
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳
  
      
 
 جستجو  
 عضویت در خبرنامه  - لغو
  
 
     نقد كتاب:  
 
 
اوج دفاع
  تاريخ: پنجشنبه ۲ مهر ۱۳۸۸
نام نویسنده: دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
 
  زندگي‌نامهاكبر هاشمي‌رفسنجاني در سال 1313خ. در روستاي بهرمان از توابع رفسنجان متولد شد. در پنج سالگي به دليل نبود مدرسه در روستا به مكتب رفت. وي تا چهارده سالگي علاوه بر آموزش تحصيلات ابتدايي در كارهاي كشاورزي به پدرش ياري مي‌داد، سپس براي آموختن دروس حوزوي راهي قم شد و تحت نظر حضرات اخوان مرعشي كه از خويشاوندان به حساب مي‌آمدند تحصيل را آغاز كرد. بعد از چند سال به اتفاق محمدجواد باهنر كه او نيز در زمره شاگردان امام به حساب مي‌آمد مكتب تشييع را راه‌اندازي ‌كرد. وي پس از رحلت آيت‌الله بروجردي و فراهم شدن زمينه مرجعيت آيت‌الله خميني در كنار ايشان به فعاليتهاي سياسي ادامه داد. در فروردين سال 1342 در پي يورش نيروهاي امنيتي به فيضيه، از جمله طلبه‌هايي بود كه به سربازخانه اعزام شد. بعد از حوادث 15 خرداد از سربازخانه گريخت و به جمع علماي مهاجري كه به منظور دفاع از امام در تهران گرد آمده بودند پيوست. در پي شكست برنامه رژيم پهلوي براي اعدام امام در مقام مرجعي مقتدر، محبوب و بهره‌مند از پشتيباني بي‌دريغ اقشار ميليوني مردم، زمينه‌اي براي شكل‌‌گيري تشكلي به نام «جمعيت اصلاح حوزه» فراهم شد. در پي تبعيد امام و قتل منصور در اسفند 1343 دستگير شد و به مدت پنج ماه در بازداشت به سر برد. در سال 1345 به سبب تحت تعقيب بودن، مدتي در تهران با آيت‌الله خامنه‌اي به طور نيمه مخفي زندگي كرد، اما در نهايت در تاريخ 20/8/1346 مجدداً دستگير و با وساطت آيت‌الله سيد احمد خوانساري آزاد شد. ادامه فعاليتها، سخنرانيها و روشنگريهاي وي موجب دستگيري‌اش در تاريخ 14/7/1350 مي‌شود و وي ماه‌هاي نخستين از سال 1351 را نيز در زندان قزل‌قلعه پشت سر مي‌گذارد كه با فاصله اندكي از آزادي در رفسنجان بازداشت و پس از چند روز زنداني بودن در كرمان به قزل‌قلعه تهران انتقال مي‌يابد و چهل و پنج روز در در زندان انفرادي مي‌ماند. در سال 1353 نيز در سفري به نوق در رفسنجان دستگير و پس از حدود پنجاه روز آزاد شد. در سال 1354 دو سفر چند ماهه به خارج كشور داشت كه در جريان يكي از اين سفرها در عراق به ديدار امام نيز نائل آمد. وي در بازگشت از سفر دستگير شد و تا پاييز 1357 در زندان به سر برد و سرانجام در جريان اوج‌گيري نهضت اسلامي مردم ايران آزاد شد.در آستانة پيروزي انقلاب اسلامي به عضويت شوراي انقلاب درآمد و در سال 1358 معاونت وزارت كشور را نيز به عهده گرفت. آقاي هاشمي رفسنجاني در اولين دوره انتخابات مجلس به نمايندگي از طرف مردم تهران انتخاب شد و از سوي نمايندگان ملت مسئوليت رياست مجلس را به عهده گرفت.ايشان در همين حال به عنوان يكي از اعضاي شوراي عالي دفاع محسوب مي‌شد. وي در سال 1362 به عنوان مسئول عمليات جنگ از سوي امام برگزيده شد كه تا پايان جنگ اين مسئوليت را به عهده داشت.آقاي هاشمي‌رفسنجاني در سال 1368 در پنجمين دوره انتخابات رياست‌جمهوري از سوي مردم برگزيده شد و براي دو دوره در اين سمت باقي ماند. ايشان هم‌اكنون رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام را برعهده دارد. نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايرانسال 65 را هرچند به درستي آقاي هاشمي رفسنجاني سال «اوج دفاع» در برابر نيروهاي متجاوز بعثي نام نهاده است، اما در همين حال در اين سال دوگانگي مشهودي در ديدگاه‌هاي مجريان برجسته استراتژي دفاعي كشور رخ مي‌نمايد كه نبايد از تبعات گسترده آن غفلت شود.همان‌گونه كه مي‌دانيم انقلاب اسلامي داراي تئوري ويژه خود در مبارزه عليه استبداد و سلطه بيگانه بر ايران بود. اجراي همين تئوري در عرصه دفاع در برابر ارتش قدرتمند صدام و كسب پيروزي‌هاي بزرگ به فاصله كوتاهي پس از اشغال بخش‌هاي وسيعي از خاك ايران توسط نيروهاي متجاوز، نگراني‌هاي جدي حاميان شرقي و غربي صدام را موجب شد. اين نگراني عمدتاً به درهم شكسته شدن هيمنه تسليحاتي قدرت‌هاي نظامي بزرگ باز مي‌گشت. اثبات مجدد برتري اراده ملت‌ها بر توان نظامي قدرت‌هاي مطرح جهان، ضربه جبران‌ ناپذيري بر موقعيت سلطه‌گرانه آنان در جهان وارد مي‌ساخت. همه ملت‌ها مي‌دانستند كه در تهاجم صدام به ايران، علاوه بر روسي بودن شاكله تجهيزات نظامي عراق، پيشرفته‌ترين دستاوردهاي نظامي فرانسه، بلژيك و كشورهاي اقماري آمريكا همچون برزيل و به تدريج انگليس و آلمان نيز ارتش متجاوز به ايران را تقويت مي‌كند. واشنگتن هم در كنار پشتيباني اطلاعاتي، شيوخ وابسته به خود را در خليج‌فارس وا مي‌داشت تا ميلياردها دلار به حاكم بغداد كمك كنند. شكست همه اين امكانات در برابر ملتي كه در تحريم كامل به سر مي‌برد و به سختي برخي از نيازهايش را از كشورهاي دست چندم تأمين مي‌كرد و به همين دليل كاملاً متكي به توان خود بود يك پديده توجه برانگيز و قابل تأمل جدي براي ملت‌ها به شمار مي‌رفت.در ابتداي تهاجم نيروي بعثي، نگاهي يكپارچه به چگونگي دفاع در ايران وجود نداشت و از جمله نزديك‌ترين نيروها به تئوري دفاعي انقلاب اسلامي افرادي جوشيده از متن مبارزات در دوران پهلوي بودند كه بعد از تشكيل سپاه به حسب ضرورت به آن پيوستند، لذا با ورود مؤثر سپاه به عرصه مديريت جنگ بعد از عزل بني‌صدر از فرماندهي كل قوا- كه به هيچ‌وجه به مدل اداره مردمي جنگ معتقد نبود- آرايش نظامي در مناطق اشغال شده به كلي تغيير كرد. بدين ترتيب نه تنها عمده مناطق به اشغال درآمده كشور آزاد گرديد، بلكه نيروهاي ايراني براي اطمينان از دفع كامل مهاجم، در بخش‌هايي وارد خاك عراق شدند. برتري موضع ايران در جنگ، فشارها را از طريق جنگ نفتكش‌ها، بمباران شهرها و غيرنظاميان، به كارگيري گسترده سلاح شيميايي و توسل به ساير شيوه‌هاي غيرانساني افزايش داد. سال 65 را در ايام دفاع مقدس بايد سالي دانست كه ملت با تمام قوا در برابر همه ابزارهاي پيشرفته كه براي درهم شكستن مقاومتش به كار مي‌رفت، پايمردي تحسين‌برانگيزي داشت. اما در حاشيه عزم راسخ ملت براي تأديب متجاوز نغمه‌هاي ناموزوني كه از ماه پاياني سال 62 آغاز شده بود در سال 65 فراز و فرود خود را طي كرد. آقاي هاشمي‌رفسنجاني در اين زمينه مي‌گويد: «سال 65 تمام شد، اما اميدهايي كه به ختم جنگ با يك پيروزي قاطع داشتيم، ناتمام ماند. طراحي عمليات سرنوشت‌ساز و تجهيز پانصد گردان رزمي و دريافت ده‌ها ميليارد تومان با اجازه ويژه امام از بانك مركزي... و تامين موشك‌هاي دوربرد تاو و هاك و قطعات از آمريكا و... اما ناكامي در [عمليات كربلاي چهار مشكل آفرين شد.]» (ص504)بايد ديد شعار «ختم جنگ با يك پيروزي» چگونه جايگاهي در كنار شعار محوري جنگ يافت و چرا با وجود همه امكانات مادي كه در اين سال تدارك ديده شد، توفيق چنداني به دست نيامد. هرچند بررسي دقيق و همه‌‌جانبه اين موضوع پژوهشي گسترده را طلب مي‌كند، اما از آن‌جا كه اين شعار حاشيه‌اي بعدها در واداشتن رهبري انقلاب به پذيرش قطعنامه 598 سازمان ملل نقش اساسي داشت در اين مختصر لاجرم به زوايايي از آن مي‌پردازيم. همان‌گونه كه مي‌دانيم جناب آقاي هاشمي در 30 اسفند 1362 مسئوليت فرماندهي عمليات جنگ را به عهده مي‌گيرد: «به دفتر رئيس‌جمهور رفتم. مشورت كرديم و صلاح ديديم كه من شخصاً به قرارگاه در جبهه بروم و مشكل را رفع كنم. قبلاً من و آقاي خامنه‌اي هر دو مايل بوديم، برويم. قرار شد از امام بپرسيم؛ امام از رفتن آقاي خامنه‌اي منع كردند. به اين دليل كه ايشان از لحاظ جسمي، قدرت كمي دارند... حكم فرماندهي عمليات را به نام من صادر كردند و احمدآقا به منزل آورد. در حكم امام از اين به بعد فرماندهي عمليات در جبهه به من محول شده است. با توجه به مسئوليت مجلس و ساير امور، كار سنگيني است ولي وضع جبهه‌ها و اختلاف فرماندهان ارتش و سپاه، گويا راه‌حل را منحصر به اين كار كرده است. اگر آقاي خامنه‌اي مشكل جسمي و مسئوليت رياست‌جمهوري را نداشتند، ايشان انتخاب مي‌شدند. استدلال ديگر امام اين است كه من [در مجلس] دو نائب رئيس دارم و در غياب من كساني هستند كه مجلس را رو به راه كنند اما رئيس‌جمهور، معاون ندارد...» (آرامش و چالش، كارنامه و خاطرات سال 62 هاشمي‌رفسنجاني، به اهتمام مهدي هاشمي، نشر معارف انقلاب، سال 1381، ص496)آقاي هاشمي‌رفسنجاني در اولين ديدار از جبهه با سمت جديد، مباحثي را در جمع فرماندهان ارشد جنگ مطرح مي‌كند كه از آن تلاش در پشت جبهه‌ براي آتش‌بس و پي‌گيري حقوق ملت ايران از طريق مذاكرات سياسي استشمام مي‌شود. اين‌كه چرا فرمانده عمليات جنگ در جمع نيروهاي تعيين كننده سرنوشت‌ نظامي جنگ بحث تعيين سرنوشت جنگ در پشت جبهه از طريق سياسيون را مطرح مي‌سازد بحث قابل تأملي است كه در ادامه بيشتر به آن خواهيم پرداخت: «براي اولين بار، بحث مهمي را با آنها در ميان گذاشتم كه عكس‌العملهاي متفاوتي داشت؛ بعضي پسنديدند و بعضي نپسنديدند. گفتم، نظر من و بعضي از مسئولان رده بالاي نظام اين است كه اگر يك عمليات موفق در داخل خاك عراق انجام دهيم و منطقه‌اي از دشمن را تصرف نماييم كه با آن بشود بعد از [پذيرش] آتش‌بس، بر عراق فشار آوريم و حق‌مان را بگيريم، بايد با آتش‌بس موافقت شود... آنها كه مخالف بودند، گفتند شعار «جنگ جنگ تا پيروزي» يا «جنگ جنگ تا دفع فتنه از جهان» تبديل به «جنگ جنگ تا يك پيروزي» شده و گفتند اظهار اين نظر، ممكن است باعث دلسردي رزمندگان شود...» (همان، صص 2-501)روز بعد، يعني دوم اسفند 1362 مجدداً آقاي هاشمي همين بحث را در جمع ديگري از مسئولان بلندپايه عملياتي مطرح مي‌سازد و هرچند از نتيجه طرح موضوع چندان رضايتي ندارد، اما طرح شعاري جديد در برابر شعار محوري جنگ، باب سياسي را پيش‌روي برخي فرماندهان جبهه‌ها‌ مي‌گشايد. گشوده شدن چنين بابي هرچند نظر اندكي از نيروهاي عملياتي را به خود جلب مي‌نمايد، اما تأثيرات بلندمدت آن غيرقابل اغماض است: «بعد از مغرب به قرارگاه كربلا رسيديم. نماز جماعت خوانده شد. براي حضار- فرماندهان- صحبت كردم و باز مسئله عمليات سرنوشت‌سازي كه مي‌تواند جنگ را تمام كند، مطرح كردم. آن‌گونه كه انتظار داشتم، عنوان ختم جنگ مقبول نيفتاد. معلوم مي‌شود، مسئله مهم براي بسياري از رزمندگان، ادامه جنگ است و همه چيز هم همين را نشان مي‌دهد و شايد به همين جهت، امام موافق طرح ختم جنگ نيستند و اگر در قلبشان هم قبول داشته باشند، برزبان نمي‌آورند». (همان، ص504) ما در اين بحث متعرض چرايي طرح موضوعي كليدي از جانب آقاي هاشمي در جمع فرماندهان نظامي كه امام مخالف آنند نمي‌شويم و صرفاً‌ بر اين نكته تأكيد داريم كه در پيروزي‌هاي چشمگير و اعجاب‌انگيز نيروهاي مردمي متجمع شده در سپاه بعد از عزل آقاي بني‌صدر اعتقاد راسخ آنان به استراتژي دفاعي ترسيم شده از سوي امام بود و لاغير. به طور قطع در سال 60 و 61، سپاه از نظر توان لجستيك بسيار فقير بود، اما در برابر پيشرفته‌ترين ارتش زرهي منطقه ايستاد و حتي برآن فائق آمد. بايد ديد چه عواملي موجب ‌شد كه ناكامي‌هاي جدي در سال 65 رقم بخورد: «ديروز در جبهه شرهاني هم عقب‌نشيني كرده‌اند. عراق فهميده كه خطوط دفاع ما آسيب پذير است.» (ص52)، «اطلاعات رسيده از منطقه قادر مي‌گويد دشمن در قسمتي از ميدان، پيروزي به دست آورده و اين مايه شكست مديريت جديد نيروي زميني و آقاي رضايي است كه مدعي بودند خطوط را محكم كرده‌اند.» (ص76)، «آقاي [علي] شمخاني [فرمانده نيروي زميني سپاه] و آقايان [محمدباقر] قاليباف و [قاسم] سليماني و... فرماندهان لشكرهاي سپاه آمدند... گزارش تلخي از عقب‌نشينيها دادند.» (ص107) «آقاي شمخاني اطلاعات لازم را در خصوص نتايج عمليات شكست خورده كربلاي چهار دارد.» (ص404)، «تلفني به آقاي خامنه‌اي، وضع نامطلوب جبهه را گفتم و تاكيد كردم عقب‌نشيني از غرب كانال ماهي، بيانگر وضع نامطلوب نيروهاي ماست.» (ص449) و... آيا طرح بحث‌هايي در جمع فرماندهان در مورد تعيين سرنوشت جنگ در پاي ميز مذاكرات سياسيون در اين زمينه تأثيرگذار نبوده است؟ آيا نمي‌توان تصور كرد توجه فرماندهان نظامي به اين مسئله كه سياسيون با حاصل تلاش آن‌ها چه خواهند كرد، آن‌ها را به وادي معادلات پشت جبهه سوق داده باشد؟ اصولاً طرح موضوع صلح و مذاكره ميان نيروهاي خط مقدم جنگ جز مردد ساختن آن‌ها نسبت به وظيفه‌شان حاصلي به بار نمي‌آورد. اين بدان معني نيست كه همواره دفع تهاجم صرفاً از طريق نظامي ممكن خواهد بود، اما از آن‌جا كه حتي مذاكرات سياسي بايد از پشتوانه قوي دفاعي برخوردار باشد، از طرح بحث‌هايي كه نيروهاي رزمنده را دچار ترديد مي‌سازد مي‌بايست به طور جدي اجتناب كرد. به طور قطع فرماندهي كل جنگ اين قدرت مانور را براي خود حفظ مي‌كند كه متكي بر توان رزمي كشور هر زمان ضروري دانست از توان ديپلماسي صرف بهره گيرد، اما بدون ترديد اعلام پيش از موعد اين موضوع به فرماندهان نظامي كه بنا داريم در آينده جنگ را از طريق سياسي و مذاكره خاتمه دهيم يك نتيجه بيشتر نخواهد داشت و آن تضعيف روحيه دفاعي خواهد بود. متأسفانه در كنار ايجاد تشكيك نسبت به شعارهاي محوري جنگ برخي نزديكان آقاي هاشمي كه در جنگ نيز دستيار ويژه ايشان به حساب مي‌آمدند در پشت جبهه آشكارا به طرح صلح با عراق مي‌پردازند: «شب احمدآقا تلفني گفت به دنبال نامه‌ي محسن رضايي به امام در مورد مطرح شدن صلح [با عراق] در جلسه نمايندگان با حضور دكتر روحاني، امام از من توضيح خواسته‌اند. گفتم فردا به زيارتشان مي‌آيم... صبح به زيارت امام رفتم... امام فرمودند طبق گزارش فرمانده سپاه، در جلسه‌اي جمعي از نمايندگان صحبت از مشكلات جنگ كرده و ختم جنگ را مطرح نموده‌اند. از من خواستند كه به آنها بگويم ما بايد تا آخرين فرد با صدام بجنگيم و صحبت از صلح نكنند». (ص113) هرچند آقاي هاشمي اين فراز از خاطرات خويش را بسيار مبهم و غامض مطرح ساخته است تا طرح كننده بحث صلح با صدام مشخص نگردد، اما تذكر امام به آقاي هاشمي تا حدودي مخاطب هشدار را روشن مي‌سازد.بنابراين نمي‌توان اتكا به توان مردمي در چارچوب استراتژي دفاعي كشور را باور داشت و در عين حال بي‌محابا با تزريق نگراني به اين صفوف توجه آنان را به امور دفاعي مخدوش ساخت. آقاي محسن رضايي - فرمانده وقت سپاه - سال‌ها بعد در گفت‌وگو با خبرگزاري فارس در مورد ماجراي مك‌فارلين كه آن ‌را مي‌توان نمود بارزي از فعاليت‌هاي سياسيون دانست مي‌گويد: «هنگامي كه ما متوجه شديم كه در تهران اتفاقاتي در جريان است وارد ماجرا شديم و محسن كنگرلو را به عنوان رابط دوم قرار داديم و آقاي وردي‌نژاد كه معاون اطلاعات سپاه بود و بعداً مسئول خبرگزاري جمهوري اسلامي شد را به عنوان رابط اصلي قرار داديم. در واقع ابتكار عمل را به دست گرفتيم تا ببينيم پشت صحنه چه مي‌گذرد.» وي در ادامه در پاسخ به اين سؤال كه آيا امام در جريال ماجراي مك‌فارلين بودند يا خير؟ ميزان اطلاع ايشان را در سطح اطلاع خويش دانسته است و مي‌گويد: «مثل ما، آن جزئياتي كه آقاي هاشمي در جريان بودند را حضرت امام مطلع نبودند». (خبرگزاري فارس، 1/7/88، گفتگو با محسن رضايي؛ جزئيات ماجراي مک‌فارلين را فقط هاشمي‌ مي‌دانست)از آن‌جا كه بخش اعظم خاطرات آقاي هاشمي در سال 65 به اين موضوع اختصاص يافته است و به اذعان آقاي محسن رضايي اين مسئله موجب مي‌شود تا توجه نيروهاي كليدي صفوف مقدم دفاعي به تهران و فعاليت‌هاي سياسي در آن جلب شود، واكاوي بيشتر آن ضروري به نظر مي‌رسد. متأسفانه به دليل بيان نشدن دقيق خاطرات دست‌اندركاران در ماجراي مك‌فارلين نمي‌توان قضاوت روشني در مورد همه دستاوردهاي اين تحرك سياسي داشت. همزمان با انتشار خاطرات سال 65 آقاي هاشمي‌رفسنجاني، كتابي به نام «ماجراي مك‌فارلين» توسط آقايان محسن هاشمي و حبيب‌الله حميدي وارد بازار نشر شد كه كمك چنداني به شفاف شدن اين رخداد مهم نكرد. ظاهراً انتشار اين كتاب به وعده جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني در سال 65 به مردم مبني بر ارائه جزئيات ماجرا باز مي‌گردد. روايت‌ها در مورد اين‌كه ماجراي مك‌فارلين جزو مسائل ناگفتني جنگ تحميلي است يا خير، گوناگون است. برخي صاحب‌نظران بر اين اعتقادند كه در اين ماجرا كليت نظام درگير بوده و برخي بر اين باورند كه اين اقدام در حاشيه سياست نظام صورت گرفته است. همان‌گونه كه اشاره رفت، به دليل در معرض قضاوت قرار نگرفتن جزئيات اين ماجرا عمده اظهارنظرها پيرامون آن مبتني بر استنباطات و تحليل است. به طور كلي بايد براي نزديك شدن به واقعيت، اقداماتي را كه به نوعي با آمريكايي‌ها ارتباط پيدا مي‌كرد به چهار بخش متمايز از يكديگر تقسيم نمود: 1- تهيه تجهيزات نظامي آمريكايي از بازار سياه اين كشور و دلالان 2- مذاكره غيرمستقيم با آمريكايي‌ها براي دريافت تسليحات در قبال كمك به آزادي گروگان‌هاي آمريكايي در لبنان 3- رسيدن به نوعي تفاهم با آمريكا براي پايان بخشيدن به جنگ از طريق مذاكره سياسي 4- تلاش براي عادي كردن روابط في‌مابين دو كشور.قرائن و شواهد به وضوح حكايت از آن دارند كه همه مسئولان نظام در جريان جزئيات برنامه‌ها حول دو محور اوليه بوده‌اند، اما اين مسئله محل مناقشه است ‌كه آيا در ارتباط با اقدامات حول دو موضوع ديگر نيز هماهنگي‌هاي لازم بين سران نظام وجود داشته است يا خير؟نامه معروف آقاي ميرحسين موسوي به امام خميني (ره) كه طي آن به صراحت از اين‌كه در جريان سفر مك‌فارلين قرار نگرفته ابراز گلايه‌مندي مي‌كند، حكايت از بي‌اطلاعي رئيس قوه مجريه دارد و وي قطعاً با توجه به مواضع سياسي‌اش به طريق اولي در جريان تلاش‌ها حول محور چهارم نيز نبوده است. رياست‌جمهوري وقت كه در آن زمان وفق قانون اساسي نقش هماهنگي بين قوا را به عهده داشته نيز در جريان فعاليت‌ها حول اين دو محور نبوده است و رئيس شوراي عالي قضايي هم؛ زيرا ايشان علاوه بر اين‌كه حساسيت ويژه در مورد اين موضوعات نداشتند صرفاً در جريان آن‌چه در جلسه سران مطرح مي‌شد قرار مي‌گرفتند. قبل از اين‌كه به احتمالات مطرح پيرامون در جريان قرار داشتن يا نداشتن امام بپردازيم به اين نكته توجه كنيم كه در ارتباط با دو محور مورد مناقشه، انگيزه‌ها و تمايلاتي را هم در ميان برخي سياسيون ايراني مي‌توان يافت و هم در ميان برخي سياستمداران آمريكايي. در آن هنگام آمريكايي‌ها كه از تأثيرات انقلاب اسلامي بر منطقه بسيار نگرانند تلاش دارند تا از تقابل شديد آن با خود بكاهند. بيماري امام و آينده رهبري ايران به زعم آنان فرصت مناسبي بود تا با ارزيابي جناح‌هاي مختلف درون انقلاب به ميانه‌روترين آن‌ها نزديك شوند، آن‌گاه بتوانند بر روند حركت انقلاب اسلامي تأثير گذارند. اين‌كه آمريكايي‌ها اصرار دارند به بهانه تأمين نياز‌هاي تسليحاتي ايران هيئت بلندپايه‌اي را به تهران گسيل دارند، هيچ‌گونه ارتباطي با مسئله گروگان‌هايشان در لبنان نمي‌تواند داشته باشد: «آقاي كنگرلو آمد و گزارش مذاكره با آمريكايي‌ها را داد. اطلاعات چندان مهمي نداده بودند و خواستار آمدن به ايران- به طور سري- براي بررسي نيازهاي جنگي ما بودند گفتم اگر مي‌خواهند ما در لبنان براي آزادي گروگانهايشان كمك كنيم بايد 100 موشك فونيكس بدهند.» (اميد و دلواپسي، كارنامه و خاطرات سال 64 هاشمي‌رفسنجاني به اهتمام سارا لاهوتي، دفتر نشر معارف اسلامي، سال 1387، ص435) قطعاً مذاكرات با هدف آزادي گروگان‌ها در خارج كشور بهتر مي‌توانست صورت گيرد و هيچ‌گونه نيازي به سفر به ايران نبود لذا اصرار بر اعزام هيئت به ايران هم حكايت از استيصال آمريكا دارد؛ زيرا انقلاب اسلامي، واشنگتن را به عنوان دشمن اصلي ملت‌ها معرفي مي‌كند و اين امر هر روز بر شدت ضديت‌ها با سلطه آمريكايي‌ها بر منطقه مي‌افزايد. تغيير اين شرايط دشوار از نگاه كاخ سفيد صرفاً با تغيير مواضع ايران در اين زمينه امكان‌پذير خواهد بود. كتاب «ماجراي مك‌فارلين» گرچه تلاش دارد اين انگيزه قوي آمريكايي‌ها را ناديده بگيرد يا آن‌ را كم‌رنگ جلوه‌گر سازد با اين وجود بعضاً ناگزير به بيان تمايلات آنان مي‌گردد: «منابع آمريكايي، همچون گزارش تاور، كوشيده‌اند انگيزه مهمتري را نيز درباره تصميم بخشي از حاكميت ايالات متحده در فروش سلاح به ايران، مطرح كنند. اين منابع از اهميت استراتژيك ايران و نيز لزوم برقراري ارتباط با آن به منظور جلوگيري از نفوذ اتحاد جماهير شوروي در منطقه و بي‌اثر بودن سياست‌هاي خصمانه ايالات متحده در قبال اين كشور سخن گفته‌اند» (ماجراي مك‌فارلين، فروش سلاح- آزادي گروگان‌ها، محسن هاشمي، حبيب‌الله حميدي، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1388، ص32) همچنين در مورد نگاه آمريكايي‌ها به آينده ايران اين كتاب به نقل از منابع آمريكايي‌ مي‌نويسد: «در اين زمان براساس اطلاعاتي در آمريكا كه مبناي آن امكان فوت رهبر انقلاب حضرت امام خميني(ره) بود، اين فرض پذيرفته شده بود كه ايران به زودي وارد يك مرحله بي‌ثباتي مي‌شود و اين امر از نظر آمريكا به منزله بهره‌برداري بيشتر شوروي از شرايط ايجاد شده بود، تا جايي كه حتي بحث جلوگيري از تجزيه ايران نيز در زمره عوامل تغييرات استراتژي آمريكا در قبال ايران ذكر شده بود. در اين زمينه گراهام فولر، مامور اطلاعات ملي ايالات متحده در خاورميانه و جنوب آسيا، در يك برآورد اطلاعاتي پنجاه صفحه‌اي به ويليام كيسي، رئيس وقت سازمان سيا (CIA) چنين آورده است: «آمريكا با اوضاع نامساعدي در مورد گسترش و بسط خط‌مشي جديد در مورد ايران روبروست، سير وقايع به طور عمده عليه منافع ماست و به زودي شاهد مبارزه براي جانشيني [امام] خميني خواهيم شد. آمريكا هيچ برگي براي بازي ندارد.» (همان، ص33) همچنين با مراجعه به آن‌چه به عنوان مشروح مذاكرات هيئت آمريكايي در تهران با طرف‌هاي ايراني منتشر شده اين مسئله كاملاً روشن است كه آمريكايي‌ها هدفي فراتر از آزادي گروگان‌هاي خود در لبنان را دنبال مي‌كنند: «تاريخ: 25 مه 1986 (4 خرداد 1365) محل: تهران، ايران، هتل استقلال، زمان: 15: 5 بعدازظهر مقام ايراني پس از افتتاح جلسه و معرفي همكاران مي‌گويد كه هدف و دليل اصلي اين جلسه آماده‌سازي برنامه‌اي براي ساير مباحث و مذاكرات است. مك‌فارلين از طرف رئيس‌جمهور ايالات متحده خوشحالي خود را از حضور در ايران براي شروع مذاكراتي كه اميدوار است به صورت پايدار ادامه يابد اعلام نموده و موارد زير را مطرح مي‌كند: وي به مسئوليت‌هاي دو كشور در قبال اتحاد جماهير شوروي و آنچه از نظر آمريكا براي منافع امنيتي‌اش در نقاط ديگر جهان مهم است اشاره مي‌كند. وي همچنين با اشاره به تاريخ روابط ايران و آمريكا در 10 سال گذشته، اضافه مي‌كند كه: «در اين مذاكرات اميدواريم اين مسئله را روشن سازيم كه آمريكا انقلاب ايران را مي‌پذيرد و در نظر ندارد و نمي‌خواهد هيچ‌گونه تأثيري بر آن بگذارد. آشكار است كه ما در طول هشت سال گذشته با هم اختلاف‌نظرهايي داشته‌ايم ولي آمريكا ايران را يك قدرت مستقل مي‌شناسد كه بايد با آن بر اساس احترام متقابل رفتار نمود. به همين دليل است كه ما قبل از شروع مذاكرات در سطوح عالي، مسئله‌ گروگان‌گيري را كه در گذشته رخ داده است (سفارت آمريكا در تهران) پشت سر گذاشته و آن را مسئله‌اي مربوط به گذشته انگاشته‌ايم.» (همان، ص125)همچنين در پيش‌نويس توافق‌نامه‌اي كه در پايان مذاكرات هيئت آمريكايي به سرپرستي مك‌فارلين با طرف ايراني تهيه شده بر ايجاد دور جديدي از روابط بين دو كشور تاكيد مي‌شود: «امروز بيست و هفتمين روز مه 1986 و ششم خرداد سال 1365 دولت ايالات متحده آمريكا و دولت جمهوري اسلامي ايران در فضاي درك دو جانبه و با شناخت اهميت ايجاد احترام، اعتماد و اطمينان متقابل براي ايجاد دوره جديدي از روابط دو جانبه بر موارد زير به ترتيب توافق كردند: ...» (همان، ص139) به طور مشخص اين ابراز تمايل آمريكايي‌ها براي تجديد روابط با ايران به پشتوانه مواضع جرياني در داخل ايران طرح مي‌شد كه آنان را ميانه‌روهاي داخل نظام مي‌ناميدند. آيا ابراز تمايل جريان مورد بحث براي ترميم روابط با آمريكا يك تاكتيك فريب به منظور دريافت سلاح و تجهيزات جنگي بود؟ برخي مستندات مؤيد اين امر است كه اعتقاد به برقراري روابط با واشنگتن به هيچ‌وجه فريب نبوده است. اين‌كه آمريكايي‌ها در مسئله مك‌فارلين اصل را بر تغيير موضع ايران نسبت به خود قرار داده‌اند براساس تشخيص دقيق گرايش‌هاي موجود در ميان شخصيت‌هاي مختلف بعد از امام است. برخي براي سرپوش گذاشتن بر اين واقعيت‌ها اين‌گونه عنوان مي‌دارند كه اگر آمريكايي‌ها بنا داشتند براي بهبود روابط بي‌اعتمادي‌ها را برطرف سازند چرا در فروش سلاح نيرنگ به كار گرفتند و تجهيزات از رده خارج شده به چندين برابر قيمت به ايران ارسال كردند. از جمله اين افراد آقاي محسن هاشمي‌رفسنجاني است كه به نمايندگي از پدر، كتاب مك‌فارلين را منتشر مي‌سازد. در مقدمه اين كتاب مي‌خوانيم: «اصولاً اين‌گونه مذاكرات مخفيانه و غيرصادقانه آن هم از طريق دلالان اسلحه و همراه با تقلب در كيفيت سلاح و قيمت آن هيچ‌گاه نمي‌توانست به رابطه‌اي رسمي و دائمي بيانجامد، به ويژه آنكه آمريكايي‌ها نيز به خوبي از سؤظن مقامات ايراني نسبت به ايالات متحده و عدم رغبت آنان به رابطه با آن كشور آگاه بودند و مي‌دانستند كه هدف ايران نيز صرفاً تهيه تسليحات مورد نياز و حياتي خود است... گمان مي‌رود آن دسته از منابع آمريكايي كه در مورد پروسه فروش اسلحه به ايران به منظور نزديكي بيشتر ايالات متحده به حكومت ايران و تلاش براي دگرگوني سياست‌هاي خصمانه آن كشور نسبت به جمهوري اسلامي سخن گفته‌اند، در واقع كوشيده‌اند انگيزه‌هاي مهم سياسي و بين‌المللي براي عملكرد غيرقانوني دولت ريگان بتراشند... اين‌گونه تحليل‌ها علاوه بر خارج از ايران، در داخل ايران نيز به صورت ناآگاهانه يا با انگيزه‌هاي خاص مطرح شده است. حتي ارائه گزارش تاور كه ظاهراً به منظور كشف چگونگي و چرايي ماجراي فروش اسلحه به ايران تهيه شد، تلاش بسيار زيركانه‌اي براي فرافكني مسئوليت اين امر بر دوش كارمندان ميان پايه و نجات شخص رئيس‌جمهور از يك رسوايي بزرگ‌تر و جلوگيري از گونه‌اي «ايران گيت» در قياس با «واترگيت» بود.» (همان، مقدمه، ص35)اين ادعاي طرح شده در كتاب «ماجراي مك‌فارلين» با مستندات در دست حتي با اظهارات شخص آقاي هاشمي‌رفسنجاني تطبيق ندارد. ايشان در خاطرات سال 65 خويش به صراحت از وجود گرايش به تجديد رابطه با آمريكا در ميان سران قوا بعد از سفر هيئت آمريكايي سخن مي‌گويد: «شب با ديگر قوا مهمان احمدآقا بوديم... درباره اصرار آمريكا به تجديد رابطه با ايران مذاكره كرديم. مخالف و موافق صحبت كردند. به نتيجه نرسيديم. بنا شد در جلسات بعد بحث و قبلاً با حضرت امام مذاكره شود.» (ص128) هرچند راوي محترم مشخص نمي‌سازد در اين جلسه چه كساني موافق تجديد رابطه با آمريكا بودند و چه كساني مخالف، اما ساير قرينه‌ها و موضع‌گيري‌ها، جايگاه ايشان را در اين مباحث روشن مي‌سازد. با اين وجود چند نكته در اين فراز براي خواننده قابل تأمل خواهد بود: 1- طرح بحث تجديد رابطه با آمريكا در جلسه سران بلافاصله پس از سفر يك هيئت بلندپايه آمريكايي به ايران با يكديگر ارتباط دارد يا خير؟ 2- آيا طراح و مبتكر بسترسازي براي تجديد رابطه با آمريكا در داخل و خارج كشور بر اساس سياست كلان نظام عمل مي‌كرده است يا خير؟ 3- چرا بعد از اين‌ كه جلسه سران قوا تصميم مي‌گيرد اين بحث را با امام مطرح سازد آقاي هاشمي‌ ديگر سخني از اين مطلب به ميان نمي‌آورد و آن‌ را مسكوت مي‌گذارد؟ 4- آيا اين مسئله اتفاقي است كه عده‌اي در داخل كشور همزمان با اصرار آمريكايي‌ها براي تجديد رابطه همين سياست را پي مي‌گيرند؟بنابراين به هيچ وجه نمي‌توان مدعي شد تمايل آمريكايي‌ها براي تجديد رابطه يك سويه بوده است. اين سخن داراي پشتوانه منطقي است كه آمريكا به دليل مواجه بودن با شرايط سخت در جهان اسلام به دنبال خارج كردن خود از نوك تيز حمله نهضت اسلامي بود، اما اين بدان معني نيست كه واشنگتن بدون دريافت نشانه‌هايي از سوي جرياني كه آن‌ را ميانه‌رو مي‌خوانند هيئتي بلندپايه راهي تهران سازد. جناب آقاي هاشمي‌ تمايل يك سوي معادله را به صورت كاملاً شفاف بيان مي‌كند: «ظهر، علي اخوي‌زاده كه از اروپا برگشته، آمد. از طريق كاردارمان در لندن، دو نفر از مقامات آمريكايي با او ملاقات كرده‌اند. خواستار رفع تيرگي روابط شده‌اند.» (ص241) همچنين در فرازي ديگر در اين زمينه آمده است: «آمريكايي‌ها براي برقراري روابط با ما دست و پا مي‌زنند و به هر وسيله‌اي متشبث مي‌شوند.» (ص243)حتي اگر بپذيريم كه جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني در اين مقطع برنامه عملياتي براي پاسخ مثبت گفتن به اين دست و پا زدن آمريكايي‌ها نداشته باشد نمي‌توان چشم از اين واقعيت پوشيد كه ايشان از اين شرايط براي تقويت استراتژي خويش در ارتباط با جنگ بهره گرفته است. تمام كساني كه صاحب اين خاطرات را به خوبي مي‌شناسند بر اين امر واقفند كه ايشان فردي با برنامه‌هاي درازمدت است. اين شخصيت شناخته شده اين‌گونه نيست كه در روند پيشبرد برناهه‌هايش هنگام مواجهه با موانع جدي از ادامه راه باز ايستد، بلكه همراه با سياست صبر و انتظار مسيرهاي مختلف و متنوع مستقيم و غيرمستقيم را براي نيل به مطلوب خويش مي‌آزمايد. همان‌گونه كه آقاي هاشمي صادقانه ابراز مي‌دارد و به آن اشاره شد، سياست و استراتژي ايشان در ارتباط با تهاجم عراق در اين شعار خلاصه مي‌شود: «جنگ، جنگ تا يك پيروزي» توفيق اين شعار متاسفانه در سال 64 و 65 در گروي تلاش براي خريد تسليحاتي از آمريكا در قبال ميانجي‌گري براي آزادي گروگان‌هاي غربي در لبنان مي‌شود. قطعاً در شرايط سخت تلاش عراق براي متوقف كردن صادرات نفت ايران، حمله گسترده به شهرها و مردم بي‌دفاع غيرنظامي، استفاده وسيع از موشك‌هاي دوربرد و هواپيماهاي بلندپرواز براي ناامن ساختن همه نقاط كشور، همچنين سلاح شيميايي و ... دست‌يابي به تجهيزات نظامي امري ضروري و حياتي بود، اما به نظر مي‌رسد آقاي هاشمي از ضرورت مذاكره غيرمستقيم با آمريكايي‌ها براي تأمين نيازهاي جبهه‌ها كه مورد تأييد همه سران و امام بوده است استفاده‌هاي ديگر نيز براي تحقق اهداف سوم و چهارم، كرده است. اين بهره‌گيري بدون شك استراتژي اصلي جنگ را كمرنگ‌ مي‌سازد و نتايج معكوسي به بار مي‌آورد. يكي از صاحب‌نظران و كارشناسان تاريخ جنگ در كتاب خود در اين زمينه مي‌نويسد: «آقاي هاشمي به اين نظر است كه استراتژي ايشان مبني بر تصرف يك منطقه با اهميت و پايان دادن به جنگ صحيح بود ولي كاستي‌ها و ناتواني نيروهاي نظامي مانع از تحقق آن شد؛ زيرا كليه عمليات‌هايي كه پيشنهاد مي‌شد و ايشان تصويب و حمايت مي‌كرد، اهداف استرتژيك داشت و در صورت تحقق اهداف، پايان دادن به جنگ ممكن مي‌شد ليكن نيروهاي نظامي قادر به تامين اين اهداف نبودند». سپس نويسنده در پاورقي مي‌افزايد: «نيروهاي نظامي بويژه سپاه در برابر اين تحليل معتقدند كه فقدان استراتژي نظامي و تاكيد بر اجراي يك عمليات براي پايان دادن به جنگ عامل ناكامي بود. براي اثبات اين موضوع چنين استدلال مي‌شود كه ما بايد پس از فتح خرمشهر همانند قبل از آن، كه براي آزادسازي مناطق اشغالي مجموعه‌اي از عمليات را طراحي و اجرا كرديم و معضل مناطق اشغالي حل شد، براي پايان دادن به جنگ نيز به پيروزي قاطع نياز داشتيم و اين مهم با استراتژي نظامي و طراحي و اجراي مجموعه عمليات ممكن بود».(روند پايان جنگ، محمد دروديان، ناشر مركز مطالعات و تحقيقات جنگ، سال 84، ص27)بدون اين‌كه خواسته باشيم در اين ارزيابي متوقف شويم و ميزان نقش آفريني شعار «جنگ جنگ تا يك پيروزي» را در ناكامي جبهه‌ها مورد بررسي موشكافانه قرار دهيم، صرفاً بر اين نكته تأكيد مي‌ورزيم كه تعدد استراتژي در جنگ يا هر حركت همه‌جانبه و پيچيده، ايجاد سردرگمي مي‌كند. تبعات فقدان وحدت نظر و عمل در جنگي كه جبهه مقابل ملت ايران در آن بسيار وسيع بود، بر هيچ صاحب‌نظري پوشيده نبود، اما آقاي هاشمي‌رفسنجاني به هر دليل مصر بودند تا به پشتوانه يك عمليات موفق و جلب نظر آمريكا از طريق سياسي به جنگ پايان دهند. آمريكايي‌ها نيز كه به هيچ‌وجه مايل نبودند ملت ايران در جبهه‌هاي نبرد به پيروزي نايل آيد از اين تز استقبال مي‌نمودند و آماده بودند در حد يك عمليات موفق از نظر تسليحاتي وارد معامله شوند. گفته مي‌شود اگر واشنگتن تمايل به تجديد روابط داشت چرا بعضاً در ارسال تجهيزات صداقت لازم را به خرج نداد؟ پاسخ اين چرايي را بايد در نگراني آمريكا از امكان بهره‌مندي ايران از تجهيزات براي دست‌يابي به پيروزي نهايي در جبهه‌ها يافت. از اين‌رو برخي سلاح‌هاي از رده خارج شده و غيركارآمد را نيز راهي ايران ساخت؛ بنابراين آمريكا نيز در محدوده استراتژي آقاي هاشمي مي‌خواهد نقش‌آفريني كند، يعني كمك به يك عمليات موفق و نه بيش از آن. البته اگر آقاي هاشمي براساس استراتژي امام به مديريت جبهه‌ها مي‌پرداخت دست‌يابي به هر امكاني براي تقويت توان رزمي نيروهاي مدافع كشور بسيار ارزنده بود. به همين دليل نيز رهبري و سران قوا جملگي بر تلاش حول دو محور تهيه تسليحات از بازار سياه آمريكا و ميانجي‌گري براي آزادي گروگان‌هاي آمريكايي در لبنان براي دريافت سلاح متفق بودند. اما آن‌چه مشكلاتي را موجب مي‌شود نقش‌آفريني آقاي هاشمي‌رفسنجاني حول دو محوري است كه براساس استراتژي خود، آن‌ها را دنبال مي‌كند. تلاش‌هاي آقاي هاشمي در اين وادي از سال 64 آغاز مي‌شود، اما در آستانه سفر هيئت آمريكايي به تهران كه وي نمي‌تواند از تركيب آن بي‌اطلاع باشد، ناگزير است خبر سفر چند آمريكايي را به تهران، به همراه سلاح‌هايي مورد معامله قرار گرفته در جريان ميانجي‌گري و مذاكرات غيرمستقيم با آمريكايي‌ها به جلسه سران بدهد: «شب با سران قوا مهمان آقاي موسوي اردبيلي بوديم... درباره پيشنهاد آمريكا مبني بر آمدن يك هيأت آمريكايي به ايران براي مذاكره درباره كمك ما به آزادي گروگانهاي آمريكايي در لبنان و در مقابل پرداخت قطعات اسلحه‌هاي آمريكايي به ما، با آمدن هيأت رسمي آمريكايي قبل از تحويل لوازم هاك، مخالفت شد.» (ص59) در اين روايت هرچند صرفاً هدف از سفر هيئت آمريكايي مذاكره پيرامون مسئله گروگان‌ها در لبنان عنوان مي‌شود با اين وجود اكثريت سران قوا با آن مخالفت مي‌كنند، اما آيا آقاي هاشمي‌ تلاش خود را در اين زمينه متوقف مي‌سازد؟ ايشان كه اهداف ديگري در سر دارد، حضور هيئت آمريكايي را در تهران بسيار حائز اهميت مي‌داند؛ لذا اين موضوع را همچنان پي مي‌گيرد، اما تحت اين عنوان كه چند آمريكايي مي‌خواهند سلاح‌هاي خريداري شده را به ايران بياورند: «آقاي [محسن] كنگرلو تلفني اطلاع داد كه آمريكايي‌ها گفته‌اند روز هفدهم ماه مي [28 ارديبهشت] نصف قطعات درخواستي [موشك] هاك را با هيأت ظاهراً آلماني به ايران مي‌آورند و پس از تنظيم برنامه‌ آزادي گروگانها در لبنان، بقيه را مي‌آورند. شب رئيس‌جمهور و نخست‌وزير مهمان من بودند. در مورد مقابله به مثل عليه عراق و خريد كالا و آمدن آمريكايي‌ها توافق شد.» (ص92) چنان‌چه اشاره شد، در انتقال اطلاعات به ساير سران قوا صرفاً بحث آن است كه چند آمريكايي مي‌خواهند بخشي از سلاح‌هاي خريداري شده را به ايران منتقل سازند و براي ارسال بقيه آن براساس زمان‌بندي آزادي گروگان‌ها برنامه‌ريزي كنند. همچنين با قطعي شدن اين سفر كه آقاي هاشمي از كم و كيف آن نمي‌توانسته بي‌اطلاع باشد دايره افراد در جريان قرار گرفته لاجرم افزايش مي‌يابد. از اين زمان سپاه نيز به منظور حفاظت از اين هيئت وارد حلقه اطلاع يابندگان مي‌شود: «به آقاي كنگرلو گفتم با آقاي وحيدي (مسئول اطلاعات سپاه) در مورد امنيت آمريكائيهائي كه بناست بيايند هماهنگ كنند.» (ص95) اين در حالي است كه آقاي هاشمي از موضع امام در اين زمينه و چارچوب‌هاي تعيين شده بي‌اطلاع نيست: «به زيارت امام رفتيم. مشكلات بين ارتش و سپاه، اختلاف افسران نيروي زميني با آقاي صياد فرمانده نيرو و ادامه گزارشهاي قبلي درباره مذاكرات غيرمستقيمي كه با آمريكايي‌ها بر سر كمك به آزادي گروگانهاي آمريكايي در لبنان در مقابل گرفتن امكانات نظامي داريم، را گزارش كردم. در مورد دوم موافقند و دستور احتياط مي‌دهند». (ص39) اما آقاي هاشمي كه به ابتكار خود بحث‌ها را از اين چارچوب فراتر برده كاملاً بر اين مسئله واقف است كه حضور يك هيئت بلندپايه آمريكايي در تهران قطعاً داراي دو ويژگي‌ بارز است؛ اولاً مذاكرات مستقيم خواهد بود، ثانياً بحث به مراتب فراتر از مسئله گروگان‌ها خواهد رفت: «آقاي محسن كنگرلو اطلاع داد كه هواپيماي حامل قطعات گران قيمت آمريكايي- كه با پاسپورت ايرلندي آمده‌اند و به نام ايرلندي هستند- در فضاي تهران است... آقايان [محسن] كنگرلو [مشاور نخست‌وزير] و [احمد] وحيدي[مسئول اطلاعات سپاه] آمدند. گزارش وضع هيأت آمريكايي را دادند. يك چهارم قطعات هاك درخواستي را آورده‌اند. آقاي مك‌فارلين مشاور ويژه ريگان و شخصيتهاي حساس ديگر آمريكا در هيات‌اند براي سران كشور ما كلت و شيريني، هديه آورده‌اند و خواهان ملاقات با سران هستند. قرار شده هديه را نپذيريم و ملاقات ندهيم مذاكره را در سطح دكتر هادي و دكتر روحاني و مهدي نژاد مخفي نگهداريم و [مذاكرات] محدود به مسأله گروگانهاي آمريكايي در لبنان و دادن قطعات هاك و چند قلم ديگر اسلحه [باشد.] آنها بيشتر خواهان مذاكره در مسائل كلي و سياسي‌اند.» (صص8-107) مقايسه اين مطلب با آن‌چه آقاي هاشمي‌ در روز 13 آبان به دستور امام به مردم گزارش مي‌دهد نكاتي را محل تامل مي‌سازد: «يكي از هواپيماهايي كه براي ما از كشورهاي اروپايي اسلحه مي‌آورد اجازه عبور گرفت كه وارد شود و اسلحه‌اش را در فرودگاه تخليه كند... آنها در بدو ورود اسامي ايرلندي به ما داده بودند. وقتي كه هواپيما وارد فرودگاه مهرآباد شد به ما اطلاع دادند كه اين آقاياني كه در فرودگاه از هواپيما پياده شده‌اند مي‌گويند ما آمريكايي هستيم و براي مسئولان كشور ايران از ريگان و مسئولان آمريكايي پيام آورده‌ايم... امام فرمودند كه با آن‌ها صحبت نشود و پيام آنها را نگيريد و ببينيد كه آنها كي هستند و براي چه به ايران آمده‌اند.» آقاي هاشمي كه در مراسم سالگرد گرامي‌داشت روز 13 آبان سخن مي‌گفت همچنين اضافه كرد: «قيافه يكي از آنها به قيافه مك‌فارلين شبيه بود. البته ما هنوز صددرصد مطمئن نيستيم كه همان بوده است يا نه، چون كسي تا حالا صحبت نكرده است و كساني كه از طرف ما با آنها روبرو بودند همان ماموران امنيتي ما در منطقه هستند و يكي از كساني كه در خريد اسلحه با آن دلال‌ها بود... ما گفتيم برويد همان جا، اين جا جاي اين حرف‌ها نيست، ما با آمريكا قهريم ما با شما در جنگ هستيم شما آتش‌افروز اين جنگ هستيد. ما چطور بياييم و با شما ملاقات كنيم و با شما حرف بزنيم. مگر ما يادمان رفته كه برژينسكي با دولت موقت ما در الجزاير ملاقات كرد و دولت موقت را آب برد... گفتند كه اين دلا‌ل‌ها به ما گفته‌اند اينها به ما گفتند كه شما بياييد به ايران، اينها استقبال مي‌كنند... ما فهميديم كه آنها را حسابي رنگ كرده‌اند.» (روزشمار جنگ ايران و عراق، ماجراي مك‌فارلين، جلد چهل و چهارم، مركز مطالعات و تحقيقات جنگ، سال 1380، ص585)اولين نكته حائز اهميت در اين فراز، اطلاع امام از ماجراي گفت‌وگو با آمريكايي‌ها صرفاً در حد محور دوم، يعني مذاكره غيرمستقيم براي ميانجي‌گري در قضيه گروگان‌ها در لبنان به منظور خريداري اسلحه، بوده است. رهبري انقلاب هرگز در جريان برخي مراودات سياسي براي بهبود روابط و اين‌كه با اين هدف قرار است يك هيئت بلندپايه آمريكايي به ايران بيايد نبوده است؛ لذا براساس قول آقاي هاشمي مي‌گويند: «ببينيد كه آنها كي هستند و براي چه به ايران آمده‌اند». برخي تحليل‌گران اين‌گونه عنوان مي‌كنند كه چنين اقدام حساسيت برانگيزي يقيناً بدون هماهنگي با امام صورت نگرفته است. بايد بر اين نكته تأكيد كرد اولاً براساس روايت‌ آقاي هاشمي، امام در جريان فعاليت‌هاي ايشان حول محور سوم نبوده است. ثانياً به نوعي از گفت‌وگوها حول محور دوم كه امام در جريان آن بودند استفاده شده كه گويا آمريكايي‌ها دچار توهم شده‌اند و بدون هماهنگي راهي تهران گشته‌اند. ثالثاً براي مشخص شدن اين واقعيت كه امام هرگز به هيچ بهانه‌اي خلاف واقع نمي‌گفتند مناسب است روايتي از آقاي هاشمي را مورد توجه قرار دهيم: «به دفتر گفتم كه خبري در اخبار ظهر پخش كنند كه غيبت ما را از تهران توجيه نمايد، ولي بالاخره گويا خواسته‌اند خبري در مورد ملاقات با امام باشد. امام موافقت نكرده‌اند كه خبر ملاقات بدون واقعيت پخش شود.» (ص414) بنابراين اگر امام در جريان مراودات ايجاد شده براساس محور سوم و چهارم بودند هرگز به آقاي هاشمي نمي‌گفتند كه اينها كي هستند و براي چه به ايران آمده‌اند.نكته حائز اهميت ديگر در بيانات آقاي هاشمي به عنوان سخنران مراسم 13 آبان مسئله انتقال پيامي مخدوش به واشنگتن مبني بر استقبال از هيئت بلندپايه آمريكايي در تهران است. ايشان اين پيام ارسالي را از جانب دلالان عنوان مي‌كند و اين‌كه مقامات آمريكايي با اين پيام رنگ شده‌اند. در اين زمينه چند مسئله قابل طرح است: اولاً بسيار دور از ذهن است كه «مك‌فارلين» مشاور ويژه رئيس‌جمهور آمريكا، «آميرام نير» مشاور نخست‌وزير اسرائيل و چند مقام عالي‌رتبه ديگر براساس قول دلالان راهي ايران شده باشند. ثانياً اگر قصد رنگ كردن آمريكايي‌ها در ميان بوده و هيچ‌گونه تمايلي در برخي شخصيت‌هاي داخل كشور براي تجديد رابطه با آمريكا وجود نداشت چرا مي‌بايست بحث تجديد رابطه با آمريكا به طور همزمان در جلسه سران قوا مطرح مي‌شد؟ قطعاً طرح چنين مباحثي در بالاترين سطوح بيانگر آن است كه از جايگاهي رفيع و بسيار اطمينان‌بخش به آمريكايي‌ها چراغ سبز نشان داده شده بود. ثالثاً اگر امام با قاطعيت جلو مذاكره با هيئت آمريكايي را نمي‌گرفتند آيا بنا نبود مسئولان كشور ناخواسته وارد عرصه‌اي شوند كه برايشان غيرمترقبه بود؟ رابعاً با وجود منع جدي امام از مذاكره، و همچنين تأكيد اكثريت سران قوا بر اين نكته كه آقايان هادي، روحاني و وردي‌نژاد صرفاً در ارتباط با مسئله ‌گروگان‌ها با آن‌ها مذاكره كنند متأسفانه ياران نزديك آقاي هاشمي‌ ترجيح دادند در اين چارچوب خود را مقيد نسازند. خامساً- آقاي هاشمي اين‌گونه وانمود مي‌سازد كه هيئت آمريكايي دست خالي ايران را ترك كرد، اما پيشنهاد دست‌اندركاران كاخ سفيد براي سفر مجدد هيئت بلندپايه به تهران در فاصله‌اي كوتاه خلاف آن‌ را ثابت مي‌كند: «آقاي [محسن] كنگرلو تلفني گفت آمريكايي‌ها خواسته‌اند كه براي مذاكره درباره گروگانهاي لبناني دوباره به ايران بيايند. گفتم موافقت نداريم كه بيايند. مذاكره ديگر لازم نيست.» (ص131) بنابراين علي‌رغم موضع سرسخت امام و منع سران قوا در مورد مذاكره با آمريكايي‌ها پيرامون روابط، ياران آقاي هاشمي ظاهراً به گونه‌اي عمل نمي‌كنند كه اين مهمانان خواسته يا ناخواسته چندان هم دست خالي از ايران بازگردند.البته جناب آقاي هاشمي بعد از مواجه شدن با موضع قاطع امام مذاكرات را مجدداً به خارج كشور منتقل مي‌سازد؛ به عبارتي به دنبال خارج شدن هيئت آمريكايي از ايران در تاريخ 7/3/65 تا زمان علني شدن سفر هيئت بلندپايه آمريكايي به تهران در 12 آبان همان سال باب مذاكرات نه تنها مفتوح نگه داشته مي‌شود، بلكه براي تقويت اين حركت، افراد داراي موقعيت‌هاي حساس ديگري نيز در اين ماجرا دخالت داده مي‌شوند. دور جديد مذاكرات كه ظاهراً با محوريت آقاي علي هاشمي (برادرزاده‌ آقاي هاشمي‌رفسنجاني) آغاز مي‌شود فرمانده وقت سپاه را نيز در اين قضيه درگير مي‌سازد. البته همان‌گونه كه اشاره شد، نيروي اطلاعات سپاه در آستانه سفر هيئت بلندپايه آمريكايي به تهران به منظور حفاظت از آن در جريان امر قرار گرفت، اما بر خلاف آن‌چه در جلسه سران تصويب مي‌شود در عمده مذاكرات غايب بود. علي هاشمي در مصاحبه با مجله شهروند امروز ضمن بيان دلايل شكست دور اول ارتباطات آقاي هاشمي با آمريكايي‌ها چگونگي آغاز دور دوم را بدين‌گونه تشريح مي‌كند: «ببينيد آمريكايي‌ها در مذاكره خيلي «تهاجمي» برخورد مي‌كنند. زماني كه تصميم مي‌گيرند با ايران رابطه برقرار كنند و آقاي قرباني‌فر شروع مي‌كند به رابطه با آقاي كنگرلو، اين هدف وجود داشته كه تا شش ماه ديگر اين داستان به يك پروژه كامل و تمام شده بينجامد... حالا بلافاصله مشاور امنيت ملي رئيس‌جمهور آمريكا بيايد و در تهران با مقامات عالي رتبه‌اي مثل آقاي هاشمي‌رفسنجاني يا وزير امور خارجه و فرماندهان نظامي، بحث‌ها را يكسره و كامل كند... اما آنها وقتي با آن سرعت به ايران مي‌آيند، در ايران شرايط براي ديدار مهيا نيست.ه‍ ‍.ا: مگر آنها براي آمدن به ايران هماهنگي نكرده بودند؟ اين را نمي‌دانم و آقاي كنگرلو حتماً در جريان است. اما ناهماهنگي هم بالاخره محتمل است. ماجرايي را تعريف مي‌كنم. در زمان بوش پدر يك روز بين وزير خارجه ايران و نماينده ايران در سازمان ملل هماهنگي مي‌شود كه اگر ممكن باشد در مسئله‌اي ميان بوش پدر و آقاي هاشمي‌رفسنجاني گفت‌وگويي انجام شود. فردا صبح آن روز آقاي بوش پدر، تماس مي‌گيرد با دفتر رياست‌جمهوري ايران و پشت خط مي‌ماند. او مي‌خواسته با آقاي هاشمي‌ صحبت كند ولي اصلاً دفتر رياست‌جمهوري آمادگي نداشته و تلفن‌ها قطع مي‌شود... اين را هم در نظر بگيريد كه ايران كشوري انقلابي بوده است و امام در مقام رهبري ايران قرار داشته‌اند و رابطه را هم خود آمريكايي‌ها قطع كرده بوده‌اند. بنابراين ممكن است كه ايراني‌ها هم آمادگي نداشته‌اند كه در سطح سران ملاقات كنند.ه‍ .ا- شما از چه مقطعي وارد اين ماجرا شديد؟ بعد از اينكه طرح تهاجمي آمريكا براي پياده شدن در تهران و مذاكره با مقامات عالي‌رتبه شكست خورده بود... من به همراه چندتن از دوستان در آن زمان سفري به بلژيك داشتم. شهريور 1365 بود و من 25 سال بيشتر نداشتم. در آنجا تماسي با من گرفته شد و گفتند كه ما مي‌خواهيم مسائلي را با شما در ميان بگذاريم تا به گوش آقاي هاشمي‌رفسنجاني برسد... وقتي ملاقات انجام شد مشخص شد... كساني هستند كه با شوراي امنيت آمريكا كار مي‌كنند. يكي از آنها فردي به نام حكيم بود... يكي ديگر از آنها فردي به نام ريچارد سيكورد بود كه قبلاً معاون وزير دفاع آمريكا بوده... جلسه ما در هتلي در بلژيك برگزار شد... آنها البته اضافه كردند كه روشن و صريح مي‌گوئيم كه مدنظر ما اين نيست كه شما يك پيروزي در عراق به دست بياوريد. بعد هم چندبار تأكيد كردند كه آنچه مدنظر ماست، يك «صلح شرافتمندانه» است... ه‍ .ا: فرجام و نتيجه اين جلسه شما چه بود؟ من وقتي از سفر برگشتم شرح آن ديدار را در چندين صفحه نوشتم و وقتي از آقاي هاشمي‌رفسنجاني گرفتم و خدمت ايشان رسيدم و ماجرا را هم كاملاً توضيح دادم ه‍ .ا: واكنش آقاي هاشمي چه بود؟ ايشان ماجراي مك‌فارلين را تكذيب كردند... برداشتم اين بود كه ايشان نيازي به توضيح براي اينجانب نمي‌ديدند. ه‍ .ا: پس شما اقدام ديگري انجام نداديد؟ من در آن زمان ارتباطي هم با دفتر امام داشتم. با يكي از دوستان كه در دفتر امام بود اجمالي مشورت كردم و ايشان پيشنهاد داد كه من با آقاي محسن رضايي كه ارتباط هم داشتيم جلسه‌اي بگذارم. رفتم پيش آقاي محسن رضايي... ه‍. ا: هدفتان از ديدار با آقاي رضايي چه بود؟ هم واقعاً دنبال يك پاسخ بودم و هم به مشكلات جبهه فكر مي‌كردم كه از نزديك خودم آنها را درك مي‌كردم. البته بعداً شنيدم كه آقاي هاشمي‌ آن گزارش را كه من به ايشان داده بودم به آقاي حسن روحاني و دكتر هادي در مجلس داده بود. ايشان نمي‌خواست خودش راساً وارد ماجرايي شود كه ربطي به او ندارد... با اين شرايط به ديدار آقاي رضايي رفتم و موضوع را توضيح دادم. آقاي رضايي تكذيب نكرد و گفت آنچه گفتي اتفاق افتاده است. ما هم اگر بتوانيم از نظر استراتژيك از آنان كمك بگيريم، اين همه تلفات نخواهيم داشت و پيروزي در جنگ بيشتر مي‌شود. ما از طريق واحدهاي سپاه به جريان كمك مي‌كرديم و حالا شما هم كاري به اين موضوع نداشته باش. فقط سرنخ‌هايت را به بچه‌هايي كه من معرفي مي‌كنم وصل كن تا كار ادامه پيدا كند. از اين مقطع به بعد من ديگر شخصاً مداخله‌اي نداشتم و فقط سفري به خارج داشتم تا نيروهايي كه سپاه معرفي كرده بود را به نيروهاي آمريكايي وصل كنم. ه‍ . ا: در چه كشوري اين ارتباط‌گيري را انجام داديد؟ ابتدا به تركيه رفتم و سپس به آمريكا. اين مذاكرات هم ادامه يافت تا زماني كه روزنامه (هفته‌نامه) الشراع براي اولين بار قضيه مك‌فارلين را منتشر كرد و بعد حضرت امام با آقاي هاشمي اين نظر را طرح مي‌كند كه بهتر است اول بار ما داستان را افشا كنيم و ايشان هم روز 13 آبان اين قضيه را افشا مي‌كنند اما صحبت‌هاي عمومي باز هم ماجرا را پيچيده‌‌تر مي‌كند و به سرنوشت ماجراي قبلي دچار مي‌كند.» (شهروند امروز، شماره 50، سال سوم، 26 خرداد 1387)قبل از پرداختن به جزئيات روايت آقاي علي‌هاشمي و بررسي صحت و سقم آن مناسب است مروري بر روايت آقاي محسن هاشمي در اين زمينه داشته باشيم: «بنابر اظهارات علي هاشمي، او در سن 25 سالگي زماني كه دانشجو (رشته زمين‌شناسي دانشگاه شهيد بهشتي) بود به بيماري چشم مبتلا شد و در مردادماه 1365 به اتفاق همسرش براي معالجه عازم لندن شد. در بحث‌هاي دوستانه‌اي كه جلال ساداتيان، كاردار ايران با وي داشت، ساداتيان ابراز مي‌كند برخي تماس‌ها با سفارت و او گرفته مي‌شود كه او با توجه به اينكه نماينده رسمي جمهوري اسلامي ايران است نمي‌تواند پاسخگوي آن‌ها باشد. ساداتيان برخي از اين تماس‌ها را با علي هاشمي مطرح مي‌كند و از او مي‌خواهد به يكي از اين ملاقات‌هاي درخواستي برود، زيرا فرد متقاضي ابراز كرده بود مطالب خود را صرفاً با كسي در ميان مي‌گذارد كه مستقيماً با مقامات عالي‌رتبه ايران در تماس باشد. ترتيب ملاقات در يكي از هتل‌هاي لندن توسط ساداتيان با اين شخص كه خود را شهرياري معرفي نمود، داده مي‌شود... علي هاشمي بدون هماهنگي قبلي با مقامات ايران و با توجه به روحيه ماجراجويش مي‌پذيرد كه با آنان ملاقاتي داشته باشد. ترتيب ملاقات در بروكسل داده مي‌شود و دليل تغيير مكان نيز نگراني از جاسوسي سيستم‌هاي اطلاعاتي شوروي و انگليس عنوان مي‌گردد. در اوايل شهريورماه 1365، آلبرت حكيم و يك آمريكايي به نام سيكورد به ملاقات علي هاشمي در هتل محل اقامت وي در بروكسل مي‌روند. در اين ملاقات سيكورد، به عنوان مشاور ريگان و داراي درجه نظامي سرلشكري معرفي مي‌شود... بنا به اظهارات علي هاشمي وي در بازگشت به ديدار عموي خود هاشمي رفسنجاني مي‌رود و گزارشي از سفر لندن و بروكسل و تماس آمريكايي‌ها به ايشان مي‌دهد. اما هاشمي‌رفسنجاني به او اظهار مي‌كند... بهتر است وي در اين باره با كسي سخن نگويد، اما گزارش دقيق ماجرا را بنويسد. اما حس ماجراجويي بار ديگر علي هاشمي را تحريك به تحقيق در مورد واقعيت آمدن يا نيامدن آمريكايي‌ها به ايران مي‌كند در نهايت به اين نتيجه مي‌رسد به دليل روابط پيش خود با محسن رضايي (به واسطه حضور در جبهه و همكاري نزديك با وي) ماجرا را براي او شرح ‌دهد... هنگامي كه علي هاشمي نگراني‌اش را از مخالفت عموي خود مطرح مي‌نمايد، محسن رضايي مي‌گويد: ‌«خود وي موضوع را با ايشان در ميان خواهد گذاشت... در جلسه دوم علي هاشمي با محسن رضايي، وي ضمن تعيين خطوط كلي و نحوه برخورد با آمريكايي‌ها، فهرست تسليحات و اطلاعات مورد نياز را به علي هاشمي مي‌دهد... افزون بر آن، اسم مستعاري نيز براي علي هاشمي انتخاب گرديد و قرار شد كه در جريان گزارش به هاشمي‌رفسنجاني اين نام به كار رود... علي هاشمي براي ملاقات بعدي عازم تركيه مي‌شود و از طريق تركيه، پس از ساعتها پرواز با هواپيمايي كوچك كه براي سوخت‌گيري توقفي هم داشته است به مكان ناشناخته مورد نظر مذاكره كننده مي‌رسد. او ابراز مي‌دارد كه در ابتدا نمي‌دانست واقعاً كجا بوده فقط به نظر مي‌رسيد كه بعد از چند ساعت پرواز به يكي از شهرهاي اروپايي مانند ژنو رسيده است و از آنجا با پروازي چندساعته به محلي رسيدند و مجدداً بي‌آنكه اجازه پياده شدن به او داده شود، پرواز به مكان نهايي صورت مي‌گيرد... علي هاشمي را به اتاقي بدون پنجره با سقفي كوتاه هدايت مي‌كنند، شايد براي اينكه در اين مكان بهتر بتوانند همه مكالمات را ضبط كنند. در آن اتاق سيكورد، نورث و فرد ديگري حضور داشت كه او را «رئيس» معرفي كردند. علي هاشمي معتقد بود كه آن شخص شبيه پويندكستر (رئيس شوراي امنيت ملي) بود. صحبت‌هايي كه در اين جلسه مطرح شد عمدتاً حول محورهاي ذيل بود: 1- تروريسم، گروگان‌ها و آزادي آنان... 2- استراتژي ايران روسيه و امنيت خليج‌فارس. 3- مصالح ايران و آمريكا... علي هاشمي بر اساس رهنمودهاي محسن رضايي... در مذاكرات تاكيد مي‌كند و مي‌گويد اسرائيل نبايد در ارتباط ميان دو طرف نقش و حضور داشته باشد... در اواسط سال 1365 علي هاشمي به همراه سميعي براي ديدار مجدد حكيم به آلمان مي‌رود. حكيم كه به استقبال آمده بود از حضور سميعي تعجب مي‌كند. علي هاشمي كه صرفاً‌ براي معرفي سميعي در سفر حضور داشت و در جلسه اول به عنوان معارفه طرف ايراني شركت كرده بود، در پي بروز اختلاف بين سميعي و طرف‌هاي آمريكايي در جلسه ديگر نيز حاضر مي‌شود. سرانجام در آخرين جلسه براي خداحافظي، نورث از علي هاشمي تشكر مي‌كند و يك انجيل كه ريگان پشت آن به دست‌خط خود مطلبي نوشته بود، به او مي‌دهد تا به مقامات عالي‌رتبه ايران تسليم كند.» (ماجراي مك‌فارلين، فروش سلاح، آزادي گروگانها، نوشته محسن هاشمي- حبيب‌الله حميدي، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1388، صص152-144)در اين دو روايت پرتفاوت منسوب به علي هاشمي تلاش شده است چند موضوع براي خواننده قابل باور ‌شود: 1- علي هاشمي به صورت كاملاً اتفاقي محوريت ارتباط با آمريكايي‌ها را به عهده مي‌گيرد (در روايتي، زماني كه براي معالجه با همسرش به لندن رفته بود و در روايتي ديگر در سفري به بلژيك با دوستانش)2- دخالت داده شدن آقاي محسن رضايي (فرمانده وقت سپاه) در دور دوم مذاكرات با آمريكايي‌ها بدون هماهنگي با آقاي هاشمي‌رفسنجاني بوده است (در روايتي با توصيه دوستاني در بيت امام و در روايتي صرفاً به دليل دوستي في‌مابين به ابتكار شخص علي هاشمي اين كار صورت مي‌گيرد)3- بعد از منع علي هاشمي از ادامه ارتباط‌گيري با آمريكايي‌ها توسط آقاي هاشمي‌رفسنجاني، وي با اسم مستعار اين كار را ادامه‌ مي‌دهد و عمويش از اين مهم كاملاً بي‌اطلاع بوده است.4- برخلاف دور اول مذاكرات كه آمريكايي‌ها به نوعي اسرائيل را در آن دخيل كرده بودند در دور دوم مذاكرات صهيونيست‌ها هيچ‌گونه دخالتي نداشتند (هرچند تفاوت روايت‌ها به خوبي مشخص مي‌سازد كه مسائلي از قلم افتاده است) قابل توجه اينكه در اين زمينه گزارش تاور تأكيد مي‌كند كه علي هاشمي به اسرائيل برده شده است اما آقاي محسن‌ هاشمي در كتاب ماجراي مك‌فارلين اين بخش از گزارش را خلاف واقع اعلام مي‌دارد. با اين وجود وقتي در روايت آقاي علي‌ هاشمي بعد از پرواز از تركيه موضوع توقف در مكاني ناشناخته به ميان مي‌آيد اين احتمال تقويت مي‌شود كه آمريكايي‌ها در دور دوم مذاكرات نيز اسرائيلي‌ها را دخالت داده بودند.5- در دور دوم مذاكرات صرفاً تهيه تسليحات براي سپاه مدنظر بوده و هيچ‌گونه تحركي براي تجديد روابط در دستور كار نبوده است. اما زماني كه علي هاشمي از ديپلماسي تهاجمي آمريكا سخن مي‌گويد كاملاً روشن مي‌سازد كه نگاه طرف ايراني در اين زمينه مبتني بر فراهم كردن زمينه‌ها به صورت تدريجي بوده است. مسئله‌اي كه براي آمريكايي‌ها چندان قابل درك نبوده و بعضاً ايجاد اشكال مي‌كرده است. نكات قابل تامل ديگري نيز در روايت‌هاي ارائه شده توسط اطرافيان آقاي هاشمي‌رفسنجاني وجود دارد كه به دليل اجتناب از مطول شدن بحث از آن مي‌گذريم. البته تذكر اين مطلب خالي از لطف نخواهد بود كه آقاي جلال ساداتيان (كاردار وقت ايران در لندن و برادر مسئول دفتر آقاي هاشمي‌ در دوران رياست‌مجلس) در گفت‌وگو با صاحب اين قلم آن‌چه توسط آقاي محسن هاشمي در مورد حلقه وصل اوليه بودن ايشان مطرح شده را تكذيب كرد. بنابراين اتصال اوليه علي هاشمي به آمريكايي‌ها نه به‌گونه‌اي است كه در كتاب ماجراي مك‌فارلين ادعا شده مبني بر اين كه كاردار ايران در لندن اين ارتباط را برقرار مي‌كند و نه روايت مستقيم علي هاشمي كه در جريان سفري با دوستانش به بلژيك، آمريكايي‌ها در آنجا با وي تماس مي‌گيرند زيرا ملاقات يا ملاقات‌هاي ايشان در لندن پيش از اين زمان صورت گرفته بود. روايت شخص آقاي هاشمي‌رفسنجاني نيز بر روشن شدن چگونگي وارد شدن علي هاشمي به اين ماجرا كمكي نمي‌كند: «عصر علي- اخوي‌زاده- براي پيگيري پيام كاردارمان در لندن در خصوص پيام آمريكاييان آمد. گفتم تعقيب نكند و از مطرح كردن مسئله ممنوعش كردم. خوب نيست به خاطر رابطه فاميلي، علي در موضوع وارد شود.» (ص252) همچنين در روايت ديگري از ديدار علي هاشمي با مؤلف كتاب موضوع سفر به آمريكا تكذيب مي‌شود: «عصر علي- اخوي‌زاده- آمد؛ از خوزستان احضارش كرده بودم. گزارش ديدار و مذاكره مجدد با آمريكايي‌ها را داد، قبل از اقدام او را نهي كرده بودم. به من گفته بودند كه به آمريكا رفته و با ريگان درباره سقوط صدام مذاكره كرده است. گفت به آمريكا نرفته، بلكه به نوعي ادامه همان رشته ارتباط‌هاي سابق بوده با [اليور] نورث عضو شوراي امنيت ملي آمريكا و پويندكستر [از طراحان رابطه آمريكا با ايران]، [آلبرت] حكيم و سام صحبت كرده معلوم شد انجيل با امضاي ريگان را، او آورده و اين كار را با اصرار آقاي محسن رضايي كرده است... احمد آقا هم آمد. نگران همان ديدار بود.» (ص351) در اين روايت نه تنها بحث از توقف پرواز علي هاشمي از تركيه به آمريكا در «مكان ناشناخته» به ميان نمي‌آيد بلكه حتي سفر به آمريكا نيز نفي مي‌شود. آنچه در اين بحث بيشتر قابل تامل است اين كه آقاي هاشمي همه مسئوليت دور دوم ارتباطات با آمريكايي‌ها را متوجه آقاي محسن رضايي مي‌نمايد و گونه‌اي وانمود مي‌سازد كه به هيچ‌وجه در جريان نبوده است در حالي كه سفارت ايران در لندن و ساير كانال‌ها همگي در ارتباط مستقيم با ايشان بوده‌اند: «آقاي محسن رضايي آمد و براي توجيه فرستادن علي- اخوي‌زاده- براي مذاكره با آمريكايي‌ها در مورد گروگان‌هاي لبنان حرف زد كه قانع كننده نبود و گفتم اشتباه كرده است. اما از جهتي به ايشان حق دادم، زيرا احساس نياز به سلاح را بيشتر از ديگران دارد و از طرفي پي برده كه فاز اول در آستانه بن‌بست است و فكر كرده با در صحنه قرار گرفتن برادرزاده من، پيشرفت كار بهتر خواهد بود.» (ص365)در اين زمينه چند نكته مي‌بايست مورد توجه ويژه قرار گيرد: 1- در دور دوم مذاكرات نيز مسئله گروگان‌ها بهانه يا ظاهري براي تجديد روابط است. 2- همه كانال‌ها در دور دوم هم كاملاً در اختيار آقاي هاشمي‌اند؛ از اخوي‌زاده تا كاردار ايران تا آقاي وردي‌نژاد كه بيشتر از اين‌كه سپاهي باشد و در خدمت آقاي محسن رضايي، جزو نيروهاي مورد اعتماد آقاي هاشمي‌ به حساب مي‌آيد و ... 3- آقاي محسن‌رضايي نيز اطمينان كافي ندارد كه نيروهاي آقاي هاشمي از جمله آقاي فريدون وردي‌نژاد همه مسائل را به ايشان منعكس سازند: «آقاي محسن رضايي آمد. درباره نيازهاي عمليات آينده و كمبودها و آزادي گروگان‌هاي لبناني گفت و تأكيد كردم («م» زائد است) كه فريدون [مهدي‌نژاد] بايد جزئيات را به من بگويد» (ص346) آقاي رضايي در اين زمينه به صاحب اين قلم يادآور شد كه من از ميانه راه با اين مسئله پيوند خوردم و اين تاكيدم به آقاي هاشمي از اين رو بود كه چيزي از من پوشيده نماند. 4- متأسفانه با وجود آن كه در دور اول ارتباطات حاشيه‌اي و خارج از تصميم نظام آقاي هاشمي با آمريكايي‌ها، دخالت يافتن اسرائيل مي‌توانست لطمه بزرگي به جمهوري اسلامي ايران بزند، در دور دوم نيز همان خطا تكرار شد. اين واقعيت مي‌بايست براي شخصيت سياسي برجسته‌اي چون آقاي هاشمي مسلم مي‌بود كه آمريكا هرگز به اقدامي دست نمي‌‌يازد كه موقعيت پايگاه‌شان در منطقه يعني اسرائيل تضعيف شود. لذا هر نوع اقدامي را در جهت تقويت ايران بدون هماهنگي كامل با صهيونيست‌ها و اطمينان خاطر بخشيدن به آن‌ها انجام نمي‌دهند. به همين دليل نيز بود كه هواپيماي مك‌فارلين از آمريكا به تهران، در ميانه راه در اسرائيل توقف مي‌كند. همچنين براساس قرائني احتمالاً هواپيماي آقاي علي‌هاشمي از مقصد تركيه به آمريكا، در اسرائيل به زمين مي‌نشيند. در مورد تركيب اعضاي هيئت آمريكايي به سرپرستي مك‌فارلين نيز گرچه صرفاً از عضويت «نير» مشاور نخست‌وزير اسرائيل نام برده مي‌شود اما محمدجواد لاريجاني در «نشست مذاكرات ديپلماتيك در 30 سال انقلاب اسلامي» در دانشگاه صنعتي شريف از وجود دو صهيونيست در اين هيئت ياد مي‌كند: «ريگان رئيس‌جمهور وقت آمريكا در حال سقوط بود لذا استراتژي كار با ايران پيروز را مطرح كرد ولي صهيونيست‌ها توسط دو جاسوس موساد كه در هيئت مك‌فارلين بودند... مذاكرات را برهم زدند.» (سايت جهان‌نيوز، 7 دي‌ماه هشتاد و هفت)در زمينه چنين خطاهايي بايد خداوند را شاكر بود كه اعتبار امام در جهان اسلام و اعتقاد راسخ ملل مسلمان به موضع سرسختانه ايشان در برابر صهيونيست‌ها، از تبعات چنين اقداماتي بعد از فاش شدن سفر مك‌فارلين كاست. بدون ترديد اراده‌اي وجود داشت تا چهره انقلاب اسلامي مخدوش شود. از اين رو با گنجانيده شدن مشاور نخست‌وزير اسرائيل (و يك صهيونيست‌ ديگر) در تركيب هيئت بلندپايه آمريكايي به تهران كوشش شد لطمه جبران‌ناپذيري به مواضع صادقانه ايران در قبال نژادپرستان وارد گردد. متاسفانه آقاي هاشمي در خاطرات خويش هرگز سخني در اين زمينه به ميان نمي‌آورد حال آن كه با توجه به اين‌كه ورود مشاور نخست‌وزير اسرائيل به ايران رخدادي بسيار مهم بود و ازجمله نتايج ديپلماسي پنهان و فردمحورانه به حساب مي‌آيد ضروري بود در كنار خدمات برجسته ايشان، در اين اثر مورد اشاره قرار گيرد. البته قدرت هدايت غيرمستقيم آقاي هاشمي موجب ايجاد اين تصور مي‌شود كه مسائل به گونه‌اي رقم خورده كه براي پذيرش مسئوليت خطاها ضرورتي وجود ندارد: «آقاي محسن رضايي آمد و براي توجيه فرستادن علي- اخوي‌زاده- براي مذاكره با آمريكايي‌ها در مورد گروگان‌هاي لبنان حرف زد كه قانع كننده نبود و گفتم اشتباه كرده است. اما از جهتي به ايشان حق دادم، زيرا احساس نياز به سلاح را بيشتر از ديگران دارد و از طرفي پي برده كه فاز اول در آستانه بن‌بست است و فكر كرده با در صحنه قرار گرفتن برادرزاده من، پيشرفت كار بهتر خواهد بود.» (ص356) ناگفته پيداست كه در اين زمينه آقاي محسن رضايي همانند برخي مقاطع ديگر به ويژه در مورد پايان جنگ در ميداني عمل كرده كه طراحي كلان آن با آقاي هاشمي بوده است. محوريت مذاكرات علي هاشمي براساس روايت آمريكائيها و حتي شخص ايشان بر تجديد ارتباط دور مي‌زده است. اين مسئله حتي در مورد مذاكرات آقاي وردي‌نژاد نيز صادق بوده لذا تذكر سران قوا و شخص امام را در پي داشته است: «عصر آقاي [فريدون] مهدي‌نژاد آمد. توصيه كردم كه در مذاكره با آمريكايي‌ها، درباره مسائل سياسي حرف نزند و درباره جنگ هم چيزي نگويد... در جلسه سران قوا و مشورت با امام، اين تصميم اتخاذ شده است.»(ص 354) مسائل سياسي و مسئله جنگ دو محوري بود كه آقاي هاشمي شخصاً آن‌را پيگيري مي‌كرد. اين روايت به خوبي مؤيد اين مسئله است كه ديگر شخصيت‌ها با ورود به اين دو محور موافق نبوده‌اند. متاسفانه با وجود اين تأكيدات همچنان نيروهاي عمل كننده و در صحنه‌ آقاي هاشمي همان ديپلماسي پنهان را پي مي‌گيرند تا آن كه به طور كلي اين مسئله از آنان گرفته مي‌شود: «آقاي مهدي‌نژاد آمد و گزارش مذاكره با ماموران آمريكايي را پيرو مبادله گروگان‌هاي آمريكايي‌ داد. كار را به وزارت خارجه محول كرده و افراد سابق را خلع نموده‌اند.» (ص382) علي‌رغم اتخاذ شدن چنين تصميماتي در سطح كلان نظام آقاي هاشمي حتي در آخر بهمن ماه اين سال راه ديگري را براي حفظ اين ارتباطات در پيش مي‌گيرد: «شب آقاي مهدي‌نژاد و دكتر هادي آمدند. درباره پيشنهاد تعمير موشك‌هاي فونيكس توسط مهندسين خارجي از طريق يك ايراني آمريكايي شده، مذاكره شد. قرار شد پذيرفته شود.» (ص470) روايت‌هاي ديگر آقاي هاشمي در اين زمينه در اسفند ماه روشن مي‌سازد كه به بهانه تعمير موشك‌هاي فونيكس، با همان تيمي كه علي هاشمي با آنها مذاكره داشته مذاكرات را ادامه مي‌دهند: «آقاي مهدي‌نژاد آمد. توضيح مذاكراتش با [آلبرت] حكيم در تركيه، در خصوص همكاري براي تعمير اسلحه‌هاي آمريكايي و پيشنهادهاي او در جهت ايجاد محيط بهتر در آمريكا در ارتباط با انقلاب اسلامي گفت. قرار شد با دكتر روحاني مذاكره را ادامه دهند.» (ص481) همان‌گونه كه در اين فراز به خوبي روشن است تيم مذاكره كننده به بهانه تعميرات!؟ تنها نيستند بلكه همان ياران نزديك آقاي هاشمي‌اند كه از ابتدا در پروژه ديپلماسي پنهان دخيل بوده‌اند و در مذاكرات تعميراتي نيز بحث بر روي مسئله «ايجاد محيط بهتر در آمريكا در ارتباط با انقلاب اسلامي» است. آلبرت حكيم كه از وي به عنوان رابط تعميرات ياد مي‌شود همان كسي است كه در مذاكرات با علي هاشمي نقش محوري داشت. خوشبختانه برخورد قاطع امام بعد از ورود مك‌فارلين به ايران موجب شد اين مقام عاليرتبه آمريكايي نتواند با شخصيت‌هاي مؤثر كشور ملاقاتي داشته باشد. همين امر باعث گرديد زماني ‌كه جريان حاكم بر بيت آقاي منتظري براي لطمه زدن به اعتبار انقلاب اسلامي اين موضوع را فاش ساخت، آمريكايي‌ها در موضع خفت قرار گيرند. البته حفظ اين برتري ايران نياز به مديرتي قوي داشت كه امام به خوبي از عهده آن برآمدند. قطعاً اگر مسئولان كشور براساس برنامه‌ريزي آمريكايي‌ها و صهيونيست‌ها عمل مي‌كردند اعتبار انقلاب اسلامي به شدت ضربه مي‌خورد. آن‌گونه كه علي هاشمي نيز به آن اذعان دارد بناي اين روابط بر ايجاد زمينه‌ براي گفت‌وگوهاي مستقيم بوده اما وي تاكيد مي‌كند كه آمريكايي‌ها محدوديت‌ها را در ايران درك نمي‌كردند و بسيار شتابزده بودند.صرفنظر از اينكه اين ديپلماسي پنهان با وجود امام نمي‌توانست حاصلي داشته باشد و آمريكايي‌ها نيز در اواخر سال 65 با درك اين موضوع، مجدداً بر شدت فشارهاي خود افزودند، بايد ديد وارد كردن سپاه به اين ديپلماسي چه تبعاتي بر نيروهاي خط مقدم جبهه‌ها داشت. شايد بتوان يكي از تبعات آن‌ را دو سال بعد در نامه آقاي محسن رضايي به امام جستجو كنيم. به طور مسلم آقاي هاشمي بعد از اين كه نتوانست ديپلماسي پنهان خود را از طريق مذاكره در انطباق با ديپلماسي آمريكايي‌ها در جهت پايان دادن، درآورد مسير ديگري را فعال ساخت كه در اين زمينه نيز همچون مذاكره با آمريكايي‌ها، برخي دست‌اندركاران، در ميدان طراحي شده آقاي هاشمي عمل كردند و درخواست‌هايي را براي ادامه جنگ مطرح كردند كه عملاً امكان تأمين آن وجود نداشت. آقاي هاشمي در اين زمينه در مصاحبه با نويسنده كتاب «روند پايان جنگ» مي‌گويد: «آنچه سپاه و دولت در نامه به امام نوشتند اگر پنج سال قبل مي‌گفتند امام تصميم مي‌گرفت و جنگ را تمام مي‌كرد. نامه سپاه به امام، معلومات (اطلاعات) امام را برهم ريخت». (روند پايان جنگ، محمد دروديان، مركز مطالعات و تحقيقات جنگ سپاه، سال 84، ص28) لازم به ذكر است كه سردار رشيد، يكي از نيروهاي برجسته و باسابقه سپاه در اين زمينه مي‌نويسد: «اين كار (نوشتن هر دو نامه) بنا به خواسته آقاي هاشمي نوشته شد براي پايان دادن به جنگ». (همان) بدون اينكه خواسته باشيم بر دشواري‌هاي اداره جنگ و زحمات آقاي هاشمي در آن سال‌ها چشم بپوشيم، بر اين نكته تأكيد مي‌كنيم كه ديپلماسي پنهان ايشان دوگانگي در استراتژي جنگي ايران ايجاد كرد كه تلاش‌هاي بعدي ازجمله هدايت ديگران براي نوشتن نامه به امام را بايد ناشي از تبعات آن دانست.در آخرين فراز از اين نقد مناسب است بر نكات برجسته ديگر خاطرات سال 65 آقاي هاشمي تاكيد شود. مسئله سيدمهدي هاشمي كه عليرغم مقاومت شديد آقاي منتظري، به دستور امام دستگير و محاكمه ‌شد از جمله موضوعات قابل توجه در اين اثر است. هرچند مؤلف محترم خاطرات ترجيح داده است برخي اقدامات ضربه زننده اين باند به كشور همچون ارسال حجم قابل توجهي ماده منفجره «سي چهار» به عربستان در مراسم حج را ريشه‌يابي نكند. با اين وجود اطلاعات ارائه شده در اين زمينه ذي‌قيمت است. براساس همين روايات نگاه امام و آقاي هاشمي در اين زمينه كاملاً متفاوت جلوه‌گر مي‌شود. همچنين موضع نرم آقاي هاشمي نسبت به آقاي احمد كاشاني كه به جرم ايجاد هسته‌اي در ارتش براي ايجاد اختلاف و درگيري با سپاه، دستگير شده بود، كاملاً چشمگير است. آقاي كاشاني كه متأثر از سياست مظفر بقايي خط ايجاد اختلاف در صفوف نيروهاي انقلاب را دنبال مي‌كرد متاسفانه با تعداد ديگري از همفكران خود به شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي راه يافته بود و مورد حمايت آقاي هاشمي قرار داشت. با وجود كشف شبكه توزيع شب‌نامه‌هايي در حمايت از ارتش و در ضديت با سپاه در منزل اين عضو حزب زحمتكشان مظفر بقايي متاسفانه وي به دليل حمايت‌هاي گسترده ايشان به سرعت آزاد شد اما برخي از افسران ارتش همچون سرهنگ فروزان مدت‌ها در زندان ماندند: «مراجعه نمايندگان خط راست، براي نجات آقاي احمد كاشاني از زندان اين روز‌ها زياد شده است. خود من هم مايلم نجات يابد». (ص496)از جمله نكات قابل تأمل ديگر در اين خاطرات چگونگي ارتباطات آقاي هاشمي با بيت امام است. آن‌گونه كه ايشان روايت مي‌كند اعضاي بيت، خبر برخي ملاقات‌هاي امام و مسائل مطرح شده در آنها ‌را به ايشان انتقال داده و بعضاً رهنمود‌هايي نيز دريافت مي‌داشتند: «آقاي [محمدعلي] انصاري از بيت امام تلفني گفت، امروز نخست‌وزير براي مسئله قطع سوبسيد [=يارانه] از وزارت نفت و نيرو- كه در كميسيون برنامه و بودجه براي [تامين] مخارج جنگ قطع شده- خدمت امام مي‌رود. پيغام دادم كه نظر كميسيون هم به امام گفته شود.» (ص485) يا در روايت ديگري مي‌خوانيم: «حاج احمد آقا آمد... گفت آقاي آذري قمي خدمت امام آمده و از امام براي اداي قرض‌هاي روزنامه رسالت، كمك خواسته است و امام چيزي نداده‌اند». (ص492) البته اهل تحقيق چرايي برقراري چنين رابطه‌اي بين آقاي هاشمي و دفتر امام را كه طي آن حتي ملاقات‌هاي خصوصي امام به ايشان گزارش مي‌شود، درك مي‌كنند. قطعاً براي ريشه‌يابي اين رابطه بايد اشراف بر ضعف‌ها را مدنظر قرار داد.: «[مصطفي] كفاش‌زاده آمد و ادعا كرد [همايون] انصاري [شيرازي] آدم خدمتگزاري است. او به اخذ رشوه از كمپاني نوريكو در خريد توپ‌هاي اتريشي 155 متهم شده است. گفتم بالاخره بايد به دادستاني برود تا وضع روشن شود.» (ص344)، همچنين: «به احمدآقا گفتم كه لازم است [مصطفي] كفاش‌زاده، [همايون] انصاري [شيرازي] را به دادستاني معرفي كند.» (ص346) و در روايت ديگري مي‌خوانيم: «آقاي [محمدعلي] انصاري از بيت [امام] آمد و از رفتن ماموران به خانه يكي از خدمتگزاران بيت (كفاش‌زاده) شكوه كرد و گفت انصاري [شيرازي] را در منزل يكي از آنها گرفته‌اند. احمدآقا هم تلفني گله كرد.» (ص348) و در نهايت آقاي كفاش‌زاده كه فرد رشوه‌گيرنده در جريان معاملات سنگين تهيه سلاح را در منزل خود مخفي كرده بود به آقاي هاشمي مراجعه مي‌كند، شايد به اين دليل كه ايشان را كليد حل مشكل مي‌بيند: «آقاي [مصطفي] كفاش‌زاده آمد و براي رسيدگي سريع‌تر به اتهام دوستش آقاي [همايون] انصاري [شيرازي] كه بازداشت شده، استمداد كرد.» (ص359) قطعاً زماني كه آقاي هاشمي بتواند در قوه قضائيه اين‌گونه ضعف‌هاي نيروهاي حاشيه‌اي بيت را حل و فصل كند، رابطه ويژه‌اي شكل مي‌گيرد كه به لحاظ سيستمي بسيار قابل تامل خواهد بود. از نكات قابل توجه ديگر در اين خاطرات عدم حمايت امام از دانشگاه آزاد بعد از تغيير جهت‌گيري آن است. امام در بدو تاسيس دانشگاه آزاد در سال 61 به دليل آن‌كه اصولاً قرار نبود مدركي مطالبه و ارائه كند و هدفش صرفاً ارتقاء سطح دانش جامعه بود از آن حمايت كردند. اما در سال 65 اساسنامه دانشگاه آزاد تغيير كرد و بنا بر آن گذاشته شد كه در زمره مؤسسات آموزش عالي قرار گيرد و مدرك تحصيلي در سطوح مختلف ارائه دهد. اين تصميم، دانشگاه آزاد را كه قرار بود با مدرك‌گرايي مقابله كند، از پايه تغيير ماهيت داد. در اين سال آقاي هاشمي براي كسب حمايت مجدد امام خدمت ايشان مي‌رسد و متعاقباً نامه‌اي مي‌نويسد: «از امام خواستم دانشگاه آزاد اسلامي را در مقابل مخالفان تندرو تقويت كنند. فرمودند موارد اختلاف و نقاط نظر طرفين را بنويسم تا تصميم بگيريم؛ نوشتم و فرستادم». (ص113) اما علي‌رغم پي‌گيري‌هاي متعدد آقاي هاشمي امام به اين نامه پاسخي نمي‌دهند (ص120) و اصولاً از مشي جديد دانشگاه آزاد كه به صورت افراطي‌تر از گذشته به جو ناسالم مدرك‌گرايي در كشور دامن مي‌زد به هيچ‌وجه حمايت به عمل نمي‌آورند. مناسب است براي شناخت طيف مخالفين اين تغيير جهت دانشگاه آزاد از اهداف اوليه به روايتي از آقاي هاشمي عنايت كنيم: «آقايان [مسيح] مهاجري و [محمدرضا] بهشتي آمدند. از دو مقاله روزنامه جمهوري اسلامي در مورد مجلس و دانشگاه آزاد اسلامي انتقاد كردم». (ص112) متاسفانه هرگز به انتقادات خيرخواهانه در مورد انحرافاتي كه مديريت اين دانشگاه در سطوح كلان ايجاد نمود، توجهي نشد.در مجموع، خاطرات سال 65 آقاي هاشمي را بايد روشن‌كننده بسياري از حلقه‌هاي تاريك تاريخ كشور دانست، هرچند روش مختصر نگاري ايشان در اين اثر تقويت شده و برخلاف آثار قبلي اشتباهات نگارشي در آن افزايش يافته است. قطعاً اين ضعف‌ها از ارزش تاريخي اثر نخواهد كاست و مرجع ارزشمندي براي محققين خواهد بود.                                                     باتشكر                  دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران                                  مهر 88
 
     
 
 
      ديدگاهها:  
 

پست الکترونيک:



حروف عکس را با رعایت بزرگ و کوچکی حروف تایپ کنید

۱۷/۰۷/۱۳۸۸
-> اهانت یهودی بودن احمدی نژاد! نیز توسط دشمنان مطرح شد ولی دشمنان بدانند که ما از این مسائل زیاد دیده ایم ، از اهانت مسلمان نبودن علی(ع) که شهید محراب عبادت بود که علی در محراب چه می کرد ؟ مگر علی نماز هم می خواند؟! تا تکفیر حضرت امام(ره) توسط برخی متحجرین بعلت تدریس فلسفه و...
و اینک احمدی نژاد این شیعه واقعی علی و رهرو ثابت قدم امام (ره) ...
هرکه بامش بیش، برفش بیشتر


 
بازگشت

 






info[at]irHistory.ir Copyright All right Reserved