تاريخ: دوشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۴
نام نویسنده: عباس سلیمی نمین
بسمهتعالي
سخنم را با استعانت از پروردگار آغاز ميكنم تا آنچه در پي ميآيد بتواند به روشن كردن گوشههايي از حقايق تاريخ پرفراز و نشيب كشورمان كمك كند. همچنين از سعه صدر دستاندركاران آن جريده محترم (صرفنظر از برخي مقدمهنويسيهاي ژورناليستي) سپاسگزارم؛ چرا كه موجب شده است تا ديدگاههاي متعارضي در معرض قضاوت اهل تدبر قرار گيرد و فرصت نقد چند مطلبي كه روزنامه شرق در تبليغ يك اثر مكتوب به چاپ رسانده بود، فراهم آيد. همچنين لازم ميدانم در مطلع بحث اعلام دارم برخلاف آنچه در مقدمه «ويلللمكذبين» آمده است، اين مناظره قلمي به دنبال انتشار مطلبي در روزنامه شرق در تبليغ كتاب «در جستجوي صبح» آغاز شد، لذا در صورتيكه بار ديگر مطلبي از جانب «ويراستاران حرفهاي» نخستين مدير اميركبير عرضه شود، طبق قانون و عرف رسانهاي اين حق براي اينجانب محفوظ خواهد بود تا مجدداً پاسخ خود را جهت درج تقديم دارم.
قبل از ورود به اصل بحث، يعني جعل تاريخ نشر در دوران پهلوي دوم از سوي تدوين كنندگان كتاب در جستجوي صبح، لازم است اجمالاً به چند نكته بپردازم:
1- تنظيمكنندگان پاسخ به نقد اينجانب، براي مطلب خود تيتر «ويلُ للمكذبين» يعني «واي بر دروغگويان» را برگزيدهاند. هر چند اينگونه انگ زدنها را شايسته يك بحث منطقي نميدانم، اما ناگ زيرم با ذكر چند مصداق خوانندگان محترم را در اين زمينه به قضاوت بخوانم.
در كتاب «در جستجوي صبح» كساني كه بعد از خلع يد از آقاي جعفري، مديريت انتشارات اميركبير را به عهده ميگيرند با تعابير تندي چون آسان خواران و ... بارها مورد حمله قرار گرفتهاند. اين بدان معناست كه لابد امكانات فراوان و سرمايه هنگفتي كه بخشي از ثروت آقاي جعفري را تشكيل ميداده از مالكيت وي خارج شده و در اختيار يك سازمان عامالمنفعه قرار گرفته است. خوب است براي روشن شدن قضيه، به جوابيهاي با امضاي ايشان در پاسخ به وكيل آقاي رائين، توجه فرماييد: «فرمودهاند ثروت افسانهاي مدير مؤسسه اميركبير يك ميليارد و پانصد ميليون تومان است. من كه صاحب اين ثروت هستم كه ايشان بخشيدهاند! نميدانم اين رقم را با چند صفر بنويسم. اما تمام اين دارايي را در مقابل قرضهايم به شما واگذاشتم، بيائيد و اين معامله سودآور را بكنيد و در ازاي آن حقوق و مزاياي پنجاه سال كار و خدمت مرا به فرهنگ مملكت طبق قوانين كار كه بهر صاحب حقي تعلق ميگيرد تا آخر عمر بمن بدهيد و اين پيرمرد شصت ساله را بازنشسته كنيد!» (روزنامه كيهان مورخ 13/10/1358)
با توجه به اينكه در زمان خلع يد آقاي جعفري از مؤسسه اميركبير بخش قابل توجهي از ثروت مورد اشاره، از سوي مقامات قضايي در اختيار وي قرار گرفت بنابراين به نظر ميرسد حتي به مراتب بيش از تقاضاي مطروحه، نظر آقاي جعفري تأمين شده باشد؛ زيرا انتشارات اميركبير با انبوه بدهيهاي آن گرفته و در مقابل، برخي داراييهاي ديگر به ايشان بازگردانيده شد. در واقع صرفنظر از آنچه صورت گرفته است، يك مسئله براساس اذعان مكتوب مديراسبق اميركبير كاملاً روشن ابراز شده و آن بدهيهاي فراوان اين مؤسسه است. اما همين فرد بعد از گذشت چند سال به طور كلي منكر بدهكار بودن مؤسسه اميركبير در زمان خلع يد شده و در نامهاي به مدير انتشارات اميركبير در سال 66 از گزارش عرضه شده در غرفه اميركبير در مورد بدهيهاي اين مؤسسه در نمايشگاه بينالمللي كتاب تهران انتقاد ميكند: «مؤسسه انتشارات اميركبير- جناب آقاي حسين انواري- با عرض سلام در بازديدي كه در نمايشگاه بينالمللي كتاب از غرفه اميركبير داشتم، فيلمي از كار توليد كتاب در قسمتهاي حروفچيني و چاپ و صحافي و توزيع و فروش نشان ميدادند كه متاسفانه در مقدمه گفتاري كه براي آن فيلم تهيه شده بود سرپرست سابق مؤسسه، برخلاف مروت و جوانمردي و انصاف حقايق را وارونه جلوه ميداد و در مورد بدهي مؤسسه اميركبير قبل از مصادره مطالبي خلاف واقع و حقيقت بيان ميداشت كه هر شنونده كتابدوست و كتابخوان را به حيرت و تاسف وا ميداشت... برخلاف آنچه سرپرست سابق در آن فيلم ميگفت اگر در بادي امر مديران محترم جامعهالصادق و حوزه علميه قم زير بار تصاحب تشكيلات اميركبير نرفتند نه بواسطه بدهي بلكه بخاطر اطلاع از ماهيت حكم صادره و عدم رضايت من بدين تصاحب بوده است... با تقديم احترام عبدالرحيم جعفري 25/8/66». (دبيرخانه مركزي انتشارات اميركبير/مورخ 28/9/66 شماره ثبت 9258)
دستكم در اين امر هيچگونه ترديدي نميتوان داشت كه يكي از اين دو روايت آقاي جعفري خلاف واقع است و بنابراين خود در جايگاهي قرار ميگيرد كه به ديگران نسبت داده است: ويلُ للمكذبين.
نكته دوم در مورد ضرب و شتم وكيل آقاي رائين است، يعني مسئلهاي كه نخستين مدير اميركبير ترجيح داده در مورد آن كاملاً سكوت كند. دو روايت در اين زمينه از ايشان در دسترس محققان قرار دارد كه در يكي ضرب و شتم آقاي كمرهاي – وكيل آقاي رائين- را بشدت تكذيب كرده است و مينويسد: «در اينكه نوشتهاند مورد فحاشي و ضرب قرار گرفتهاند به راستي آيا باور كردني است كه وكيلي مورد ضرب و جرح قرار گيرد و شكايتها و كلانتري كشيها در پي آن نيايد؟» (روزنامه كيهان مورخ13/10/1358) و اما روايت متضاد ديگري به نقل از ايشان در كتاب «در جستجوي صبح» به ثبت رسيده است كه طي آن شرح مبسوطي از چگونگي ضرب و جرح آورده ميشود: «معطل نكردم كه سئوال و جوابي در بين بيايد، تا رسيدم رفتم جلوي كمرهاي، خودم نميدانم چه قيافهاي داشتم. كمرهاي تا مرا ديد از جا جهيد... نفهميدم وحشت كرد يا به اين نيت كه با من دست بدهد. معطل نكردم، كشيده محكمي به صورتش زدم، و يك لگد هم به كمرش، پسگردنش را گرفتم و كشان كشان از اتاق بيرونش انداختم.» (ص1035) در اينجا نيز يكي از اين دو روايت خلاف واقع است و ميتواند مصداق آشكار «ويلُ للمكذبين» باشد. از اين دست خلاف واقعگوييها توسط خلاف واقعگوياني كه همواره دچار فراموشي ميشوند، با ذكر مصاديق به وفور ميتوان بيان كرد، اما چون موضوع نقد ما مسائل شخصي آقاي جعفري نيست، به منظور پرهيز از اطاله كلام به بيان ديگر مصداقها نميپردازم، البته ذكر اين نكته خالي از لطف نخواهد بود كه حتي در همين مطلب «ويلُ للمكذبين» مواردي به نقل از مقاله اينجانب كه يك هفته قبل از آن در روزنامه شرق درج شده بود، آمده كه كاملاً خلاف واقع است: «و نوشتهاند كه جعفري روتارين به خاطر ارتباطش با دكتر گنجي روتارين- وزير آموزش و پرورش وقت- قرارداد كتابهاي درسي را بست. اين در حالي است كه من در عمرم با آقاي گنجي ارتباط نداشتم. قرارداد كتابهاي درسي اصلاً با آقاي دكتر خانلري بسته شد»(روزنامه شرق 17 مهر 84 شماره 596)
اصولاً چنين موضوعي در مقاله اينجانب وجود خارجي ندارد و اگر ايشان بتوانند خلاف آن را به اثبات برسانند كه قطعاً نخواهند توانست، حاضرم رسماً در رسانهها اعلام كنم كه با ابتداييترين اصول تحقيق بيگانهام در غير اين صورت آيا ايشان مصداق ويلُ للمكذبين نخواهند بود؟
2- مطلب ويلُ للمكذبين، پاسخ به نقد اينجانب را بعد از ستايشهاي كمنظير از آقاي جعفري همچون «... و محبوب ناشران و كتابفروشان و مؤلفان و مترجمان و همواره سربلند و سرافراز» كه در ادامه به آن خواهم پرداخت و نيز با متهم ساختن ناقد به عدم درك «ويراستاري حرفهاي» در كار نشر آغاز كرده است. صدور چنين حكمي به اين دليل صورت گرفته است كه اينجانب براساس مستنداتي از كتاب «در جستجوي صبح» داشتن سوادي در حد پنجم دبستان (ص145) ناتواني در نگارش يك مقدمه چند سطري ساده (واگذاري نگارش مقدمه كوتاه بر كتاب صحيفه سجاديه به آقاي فاضل. ص598)، همچنين به ثبت نرسيدن حتي يك مقاله كوتاه در هر زمينهاي در آرشيو رسانهها به قلم ايشان و ... را عنوان داشتهام: «از آنجا كه آقاي عبدالرحيم جعفري به اذعان متن كتاب داراي تحصيلاتي در سطح ابتدايي است و حتي توان نگارش متني بسيار ساده و چند سطري را ندارد، لذا ايشان نميتواند تحرير كننده چنين كتابي كه نگارنده- يا نگارندگان- آن از توان بالايي در نگارش برخوردارند به حساب آيد.» در پاسخ به اين استنباط كه مبتني بر قرائن ذكر شده، است در مطلب «ويلُ للمكذبين» آمده است: «من صاحب بزرگترين نشر خصوصي در ايران بودهام و بيش از 2800 كتاب به چاپ رساندهام با بيشتر چهرههاي فرهنگي و ادبي زمان خودم حشر و نشر داشتهام و آثار آنان را دستكم به خاطر شغلم مطالعه كردهام. چگونه با چنين سوابقي از نوشتن زندگينامهام ناتوان باشم. من به طور حرفهاي كتابم را به شماري از حرفهايترين ويراستاران كشور سپردهام... اما نويسندگان نوشته كذا ويراستاران را نويسندگان كتاب تلقي كردهاند و اين ناآگاهي آنان از صنعت نشر و كتاب را ميرساند.» (روزنامه شرق، شماره 595 مورخ 16/7/84، ص20) اينكه آقاي جعفري هر آنچه را نشر ميكرده ميخوانده يا خير يا به اصطلاح صرفاً همان افراد به خدمت گرفته شده به مطالعه كتاب ميپرداختهاند، موضوعي است كه در مبحث همكاري عناصر اداره نشر كتاب با مؤسسه اميركبير به آن خواهيم پرداخت. اما به فرض مطالعه، آيا فردي با تحصيلات ابتدايي از يك كتاب فلسفي، سياسي و عرفاني سنگين ميتواند بهرهاي ببرد؟
همچنين در كجا ميتوان سراغ گرفت كه حشر و نشر كاسبكارانه يك فرد كمسواد با صاحبان علم و دانش منجر به كسب كمالات علمي شده باشد؟ البته ممارست و نشست و برخاست با هدف كسب علم و تلمذ، مقوله ديگري است كه قطعاً بايد آن را مستثني كرد. جالب اينكه آقاي جعفري اين قاعده ارتقاي سواد از طريق چاپ كتاب و حشر و نشر كاسب كارانه با اهل فضل را در مورد ديگران صادق نميداند: «تأسيس اين شركت (انتشارات تمدن بزرگ) و مشاركت نماينده شاهپور غلامرضا در آن باعث شد كه بعد از انقلاب به اين بهانه اكبر آقا (علمي) مدتي زنداني و چاپخانه و ساختماني كه در شاه آباد داشت و قسمتي از اموال مصادره شود در صورتيكه اكبر آقا اصلاً اهل سياست نبود، سواد نداشت. آقاي خ. و يكي دو نفر از همدستانش براي رقابت با شركت ما او را علم كرده بودند.» (در جستجوي صبح ص827) اين در حالي است كه آقاي علمي علاوه بر اينكه در امر نشر كتاب سابقه بسيار بيشتري از آقاي جعفري داشت، صاحب امتياز مجله نيز بود: «كار به جايي ميرسد كه اكبر آقا هم كه حتي از نوشتن نام خود عاجز بود امتياز مجلهاي را ميگيرد به نام علمي، گرداننده اين مجله مهدي آذر يزدي و احمدشاملو و چند تن از رفقاي او هستند. كار از اينها و آوازه از اكبر آقا!...» (همان، ص236) در اينجا بنا به اعتراف آقاي جعفري حشر و نشر با نويسندگان و انتشار كتاب و مجله و حتي صاحب امتياز نشريه ادواري بودن (در آن زمان به دليل نبود جايگاه مدير مسئول، صاحب امتياز، مسئول محتوايي نشريه بود و همه مطالب را بايد ميخواند) لزوماً نميتواند منجر به ارتقاي سطح معلومات كسي شود. نكته ديگري كه در اين زمينه يادآوري آن ضروري است مسئله اعتقاد به ويراستاري حرفهاي است. همگان ميدانند كه اگر اعتقادي به ويراستاري حرفهاي وجود داشته باشد، دستكم نام ويراستار يا ويراستاران بايد در شناسنامه كتاب بيايد. آيا امتناع از اجراي اين بديهيترين و ابتداييترين اصل در امر ويراستاري به اين معني نيست كه مسئله در اين كتاب ويرايش نيست، بلكه نگارش است و درصورت ذكر نام به اصطلاح ويراستاران حرفهاي(بنا به ادعاي آقاي جعفري) همه كساني كه با قلم و نگارش سروكار دارند به دليل آشنايي با شيوة نگارش افراد صاحب قلم بلافاصله پي ميبرند نگارنده كتاب كيست؟ جالب است بدانيم فردي كه مدعي است: «مؤسسه اميركبير تنها مؤسسه انتشاراتي خصوصي بود كه بخش ويراستاري را به طور حرفهاي وارد عرصه نشر كرد» (روزنامه شرق شماره 595 مورخ 16/7/84) نام صفحهآراي كتاب، خوشنويس عناوين و ... را ذكر ميكند، اما نامي از ويراستار يا ويراستاران كه بالاترين جايگاه را در توليد يك اثر مربوط به يك فرد كم سواد دارند، نميبرد. البته خواننده اهل فضل خود دلايل حذف نام ويراستاران را به خوبي درك ميكند و لذا نيازي به اطاله كلام در اين زمينه نيست.
اما اي كاش مدير سابق انتشارات اميركبير، كار به تعبير ايشان ويرايش پاسخ تهيه شده را نيز به همان «حرفهايترين ويراستاران» تدوين كننده «در جستجوي صبح» ميسپرد تا با مطلبي در حد وزانت كتاب مواجه بوديم؛ زيرا اين تغيير «ويراستار حرفهاي»، خواننده را از همان ابتدا با تندگوييهاي غير ضروري در يك بحث منطقي مواجه ميسازد كه به وفور در مقدمه مطلب يافت ميشود: «دروغ هر چه بزرگتر باوركردنيتر». «نويسندگان نوشتهكذا»، «مفتريان از هيچ دروغي ابا ندارند»، «حربه كثيفي»، «مكاشفات خلسهاي»، «اتهامات كثيف»، «آنچه را ميخوانيد نه جوابيهاي است به نوشته كذا (كه درشأن من نيست) توصيه به ثبت شيوه نقد دفتر مطالعات در انگليس تا مبادا شير پاك خورده! ديگري آنرا به نام خود جا بزند» و در نهايت در حاليكه همه مطالب مطرح شده در نقد همراه با ذكر دقيق مستندات بود طرح اين ادعا كه: «تمام اتهاماتي كه در نوشته كذا طرح شده است متكي به شايعات و حرفهاي كوچه و بازار است كه دو نفر و نصفي كتابفروش عقب افتاده آن را بر سر زبان انداختهاند». (همان) اگر ويراستاران اين مطلب، بنا را بر بحثي استدلالي گذاشته بودند نيازي به چنين قضاوتهاي تند بسيار ابتدايي نداشتند. استدلالهاي خود را در برابر مطالب طرح شده در معرض قضاوت خوانندگان قرار ميدادند و اهل نظر آنچه را بايد، برداشت ميكردند.
3- آقاي جعفري در پاسخ به برخي مستندات غيرقابل كتمان در نقد، تاجر كتاب معرفي و حتي در فرازي با تأييد ضمني اظهار يكي قاضي ناشر به مردهشور تشبيه ميشود: «در جاي ديگر وظيفه بنده را چاپ كتابهاي ماترياليستي عنوان كردهاند. من هم كتاب چپ چاپ كردهام، هم كتاب مذهبي، به نظرم ميآمد مردم ميبايست هر دو را ميخواندند و حرفهاي هر كدام را ميدانستند. من هم كتاب چپ چاپ كردهام، هم كتاب راست اما نه راست بودهام و نه چپ. چون تاجر كتاب بودم، نه ناشر حزبي و خطي.» (روزنامه شرق شماره 595 مورخ 16/7/84) صرفنظر از خلط مبحث ويراستاران محترم كه بحث تفكر مذهبي و تفكر الحادي را در يك پاراگراف چند خطي تبديل به چپ و راست سياسي و خطي نمودهاند و عدم تعلق به آنها مزيت محسوب ميشود. در اين فراز اعتراف ميشود كه آقاي جعفري تاجر كتاب بوده است؛ تاجري كه به محتواي آنچه تجارت ميكند كاري ندارد. او دنبال سودي فزونتر است و برايش مهم نيست با تجارت چه محتوايي تأمين شود. چونان تجاري كه اگر سودي در نقل و انتقال مواد كشنده بكار گرفته شده در سلاحهاي شيميايي و ميكروبي بيابند به سوي آن گرايش مييابند و اگر سود در تجارت داروي شفابخش باشد به آن سو معطوف ميشوند. آيا تاجري كه هم سموم كشنده جسم ميليونها انسان و هم داروي شفابخش انسانها را خريد و فروش ميكند، ميتواند به تجارت داروي خود مفتخر باشد؟ هرگز! اما قطعاً به خاطر مشاركت در كشتن ميليونها انسان بيگناه بايد پاسخگو باشد. زماني كه آقاي جعفري سئوال ميشود چرا كتبي را نشر داده است كه صراحتاً در آنها دين افيون ملتها عنوان شده و مبتني بر تفكر الحادي اصولاً اعتقاد به ماوراي ماده در آنها تكذيب شده است اعلام ميدارد كه من تاجر بودهام و به محتواي كتب كاري نداشتهام، اما قرآني كه از سرسودجويي چاپ شده (زيرا عليالقاعده همه اقشار مردم مسلمان ايران خريدار دائمي كتاب آسماني خود هستند و اين كتاب ناشران ميتواند همواره درصدر ليست فروش قرار داشته باشد) امروز به عنوان سند افتخار مطرح ميشود. مسلماً چاپ قرآن و برخي كتب ديني از سرسودجويي براي يك تاجر كتاب در ايران كه كتب مبتذل نيز چاپ كرده است هرگز مايه افتخار نيست، اما بابت چاپ و ترويج آثاري كه فرهنگ و اعتقادات اصيل اين سرزمين را تخريب كرده و زمينه سلطه فرهنگي اشغالگران را بعد از كودتاي 28 مرداد 32 هموار ساخته است بايد پاسخگو باشد. آيا ميتوان ادعا كرد كتب نافي كليه موضوعات ماوراي مادي از روح انسان گرفته تا خدا («نظر به شناخت»، سال انتشار 1355) صرفاً به منظور اطلاع جامعه از آن منتشر شده است؟ ايا يك فرد معتقد به قرآن و اسلام خود با نشر آثاري اينچنين در مقام نفي مباني قرآن و اسلام برميآيد؟ البته تاجري كه به دنبال سود صرف است ممكن است اين گونه عمل كند؛ زيرا تاجر سودجو هم به تجارت مواد كشنده انسانها ميپردازد و هم به تجارت داروهاي شفابخش.
جالب اينكه اين تاجر حرفهاي توانمند، امروز به عنوان يك نيروي فرهنگي هدفمند مطرح ميشود: «جاي تاسف و تعجب است كه آنان نگاهي به تاريخ گذشته مملكت ما ندارند و نميبينند كه چه بزرگاني محسود قدرت طلبان و افراد ابن الوقت قرار گرفتند و خان و مان و جان خود را از دست دادند، نميبينند كه ميرزا تقيخان اميركبير كشته شد، خانه دكتر مصدق را بر سرش خراب كردند، زنداني و تبعيدش كردند... ولي زندگي جاويد و افتخار براي اينان ماند و داغ ننگ ابدي بر پيشاني معاندان و دشمنان آنان». (روزنامه شرق شماره 597 مورخ 20/7/84)
براي شناخت ابن الوقتها و كساني كه داغ ننگ ابدي بر پيشانيشان خواهد ماند قطعاً محققان تاريخ، كتاب «آريامهر شاهنشاه ايران» منتشر شده توسط آقاي جعفري را از نظر دور نخواهند داشت و براستي آن گاه كه مشاهده كنند در اين كتاب به صراحت مصدق به عنوان يك خائن و دكتر فاطمي نيز خيانت كننده ديگري به ملت ايران معرفي شده است به چه قضاوتي خواهند رسيد؟ آيا بهتر نيست چنين ژستهايي كه با هويت يك تاجر سودجو هيچگونه سنخيتي ندارد در جاي ديگري ؟ در حاليكه دادن چنين نسبتي به مصدق قطعاً از خراب كردن خانه برسرش رسوايي برانگيزتر است، اين گونه عملكردهاي باري به هر جهت، به حساب دورماندن از چشم زخم ساواك گذاشته ميشود: «يكي از ناشران كه در سالهاي 56-1355 كارش به دستور ساواك متوقف شد شركت انتشار بود كه مديريت آن با آقاي محجوب بود و شركاي آن آقايان بازرگان و سحابي و چند تن ديگر از مليون بودند. ولي انتشارات اميركبير با شركت انتشار فرق داشت... من براي اين كه از چشم زخم ساواك در امان بمانم و انتشارات اميركبير ضد دستگاه جلوه نكند كتابهاي شيرو خورشيد، مصاحبه شاه با خبرنگار لوموند، شرح حال شوكت الملك علم به معرفي آقاي انجوي و پنجاه و پنج دشتي را چاپ كردم.» (در جستجوي صبح، ص936) بنابراين تفاوت فاحشي بين كساني است كه در دوران پهلوي دوم در حوزه نشر اهل فكر و نظر بودهاند و دستگيري، شكنجه و تعطيلي كامل انتشاراتيشان را تحمل كردهاند با تجار كتاب كه هرگز اهل انديشه و فكر خاصي نبوده و باري به هر جهت به دنبال كسب سود بيشتر ميرفتهاند و مانند آقاي جعفري رشدي از دستفروشي كتاب تا تبديل شدن به كارتل نشر كتاب داشتهاند. نكتهاي كه در اينجا بايد به آن توجه داشت تعريف و تمجيدهاي حسابگرانه و حساب شده از اين تاجر كتاب است. كساني كه دل به تحريفهاي تاريخ نشر كشور در كتاب «در جستجوي صبح» دادهاند، با تعريفهاي سخاوتمندانه از اين اثر و كسي كه اين كتاب به نامش منتشر شده است تلاش دارند به اهدافي به مراتب فراتر از «جعفري» در دست يابند. در ميان تعريف و تمجيدهاي بي حد و حصر و بالاتر رپرتاژ روزنامه شرق، آسيا، آنچه هر صاحب انديشه را به تامل وا ميداشت مطلب كتاب هفته با تيتر «بزرگ اهل خرد» در سال 83 بود. اين جريده وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي نوشت: «جعفري «بزرگ اهل خرد» است و به رغم گذشت ربع قرن گوشه نشيني و عزلت، بزرگداشت او، آن هم از سوي يك مؤسسه رسمي و خوشنام مشتق از نظام جمهوري اسلامي ايران (يعني دايرهالمعارف آقاي كاظم بجنوردي) بيانگر اين است كه نام او را همواره به خوشنامي بردهاند.(كتاب هفته)
گرمي روابط خاص و داد و ستدهاي پشت پرده، حتي نشريه رسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي را نيز آنچنان دچار غفلت ميكند كه ظاهراً فرصت كمترين تأمل در واژههايي با معاني كاملاً روشن را از كف آنها ميربايد. براستي اگر از مسئولان وقت اين وزارتخانه تعريفي درباره «اهل خرد» خواسته شود، چه خواهند گفت؟ لابد خواهند گفت دستكم يك اثر فكري از آنان به ثبت رسيده باشد. به اين ترتيب اگر سؤال شود بزرگ اهل خرد چه خصوصيتي بايد داشته باشد، قطعاً بايد بگويند كسي كه سرآمد دارندگان انديشه و نظر در كشورمان باشد. يعني نه تنها آثار متعددي از وي انتشار يافته، بلكه به لحاظ محتوايي نيز آرا و انديشههايي برتر و والاتر از ديگر خردمندان عرضه كرده باشد. حال چگونه فردي كه خود اذعان دارد تاجري بيش در عرصه كتاب و كتابت نبوده، اينگونه سخاوتمندانه به «بزرگ اهل خرد» جامعه ايران تبديل ميشود تا جايي كه امر بر او مشتبه شده و خود را با شخصيتهاي برجسته تاريخ كشور همچون ابوالقاسم فردوسي، اميركبير و ... مقايسه ميكند. اين مسئلهاي است كه در ادامه بحث به آن خواهيم پرداخت.
4- رد نفي صلاحيت آقاي جعفري براي اداره مؤسسه اميركبير در دادگاههاي صالحه هر چند موضوع بحث من نيست و پرداختن به آن را انحراف اساسي از مسائل محوري تحريف شده در كتاب «در جستجوي صبح» ميدانم، اما از آنجا كه بخش عمده پاسخ به نقدم، به شرح احكام صادره و تلاشهاي ايشان براي بازستاندن مؤسسه اميركبير اختصاص يافته است لازم به ذكر ميدانم كه هدف اينجانب از نقد كتاب تبليغ شده از سوي روزنامه شرق پرداختن به مسائل شخصي و عملكردهاي اقتصادي آقاي جعفري در زمان تصدي مديرعاملي شركت طبع و نشر كتب درسي نبوده و نيست. قطعاً اگر در اين كتاب مسائل اساسي حوزه نشر در دوران پهلوي دوم و عملكرد سازمانهاي آشكار و پنهان وابسته به آمريكا بعد از كودتاي 28 مرداد از سوي ويراستاران حرفهاي مجهولالهويه مورد تحريف قرار نگرفته بود هرگز انگيزهاي براي نقد آن نداشتم. تاجر پيشگان بيشماري همچون آقاي جعفري در طي سالهاي گذشته با توسل به شيوههاي مختلف توانستهاند اموالي را كه براي مدتي از تملكشان خارج شده بود، بازپس گيرند. قطعاً ميتوان چنين پنداشت ايشان نيز كه توانسته برخي عناصر از در رسانهها در مقابل قابليتهاي خود؟! به خضوع وادارد تا او را به عرش رسانند، خواهد توانست عناصر ضعيفالنفسي را در تشكيلات قضا بيابد و به اهداف خود نائل آيد.
اما اينكه گفته ميشود: «مرا به اتهام حيف و ميل اموال دولتي به دادگاه بردند كه تا امروز پس از 25 سال معلوم نشده است چه اموال دولتي و بيتالمالي در اختيار من بوده است.» (روزنامه شرق، شماره 597، مورخ 20/7/84) بايد گفت بحث تباني با مسئولان وزارت آموزش و پرورش و سندسازي براي دريافت وجوه غيرقانوني از اموال عمومي يكي از اتهامات آقاي جعفري بوده است و لذا معلوم نيست از چه رو چنين بحثي مطرح ميشود، بويژه با علم به اينكه آقاي شافع رئيس حسابداري كتابهاي درسي در دادگاه به صراحت اعلام ميدارد كه در جريان چاپ كتابهاي درسي توسط آقاي جعفري سوءاستفاده شده است. همچنين آقاي ايرج عسكريان - رئيس دفتر و منشي سابق هيئت مديره شركت كتابهاي درسي ايران - سوءاستفادههاي متعددي را توسط آقاي جعفري مطرح ميسازد كه عبارتند از: دخل و تصرف در تعرفه اجرت حروفچيني و چاپ و صحافي، واردات كاغذ از ژاپن و فروش آنها در بازار آزاد، برداشتهاي غيرقانوني متعدد به مدت 13 سال از طريق گردش مالي در حسابداري شركت با استفاده از عمليات گردش حساب و در رابطه با مؤسسه اميركبير و چاپخانه سپهر، سند سازي و جعل هزاران سند حسابداري در پي شكايات سهامداران از حيف و ميلهاي مديرعامل به كمك يك مؤسسه حسابرسي غيرمجاز براي ارائه به مقامات قضايي، تباني با نماينده قانوني وزارت آموزش و پرورش در شركت كتابهاي درسي و ... (روزنامه جمهوري اسلامي شماره 251، مورخ 24/1/1359)
البته در ادامه جوابية نقد اينجانب آورده شده است: «اولاً در صورتيكه حيف و ميلي صورت گرفته باشد شركت طبع و نشر كتب درسي به لحاظ حقوقي ميبايست مورد مواخذه قرار ميگرفت.» (روزنامه شرق، شماره 597 مورخ 20/7/84) ظاهراً ويراستاران حرفهاي جناب آقاي جعفري با اين گونه عبارت پردازيها قصد غامض كردن موضوع را براي پيگيري كنندگان بحث دارند. عليالقاعده از آنجا كه شركت طبع و نشر كتب درسي سالها قبل از آن منحل شده بود و مدير عامل اين شركت نيز كسي جز آقاي جعفري كه در زمان احضار به دادگاه مديريت انتشارات اميركبير را برعهده داشت، نبود، به صرف اينكه گفته شود «شركت 137 سهامدار داشته و يكي از آنها من بودم «چيزي از مسئوليت مديرعامل در قبال لغزشها و سوءاستفادهها نميكاهد و اينگونه سلب مسئوليت كردن از خود، از سوي هيچ صاحبنظري قابل پذيرش نيست؛ زيرا عموماً سهامداران از بسياري از مسائلي كه در شركتها ميگذرد كاملاً بياطلاعاند و در اين مورد خاص نيز تمامي زد و بندها با آموزش و پرورش و ساير مراكز منحصراً از طريق مدير عامل صورت ميگرفته است. نكته ديگري كه در جوابيه بيشتر به طنز شباهت دارد استفتاء كلي از امام بدون ذكر مصداق است. در اين استفتاء از امام سؤال شده است اگر كسي از روي ترس و كراهت صلحنامهاي را در مورد اموالش امضاء كند آيا صلحنامه شرعاً صحيح است يا خير؟ جواب اين استفتاء كاملاً قابل پيشبيني است و از هر مجتهدي نيز چنانچه به اين ترتيب سؤال شود پاسخي جز «غير شرعي بودن» چنين صلحنامهاي نخواهد داشت. به طور كلي در سؤالي كه ايشان مطرح كرده است گويا به هيچ وجه پرونده تخلفات و سوءاستفادههاي مختلف وجود نداشته و بيدليل وي را دستگير كرده و تحت فشار گذاشتهاند تا بخشي از اموالش را در اختيار مؤسسات عامالمنفعه قرار دهد. به طور قطع اگر سوابق موضوع حذف و سؤالي كلي مطرح گردد نتيجه كاملاً مشخص خواهد بود. جالب اينكه اين زيركي طنزآميز از سوي صفحهپردازان روزنامه شرق به صورت بسيار درشت بر پيشاني صفحه نقش بسته است. ظاهراً مورد ديگري به اين قوت! دال بر ذيحق بودن آقاي جعفري در اختيار نداشتهاند. البته بررسي چگونگي رشد سريع مالي آقاي جعفري از دستفروشي به كارتل نشر كشور، در حاليكه ناشران برجسته همان زمان از سوي دستگاه اختناق به ورشكستگي كشانيده ميشدند، خود بحث جامعي را ميطلبد و نياز به مطالعه دقيق پرونده محاكمات وي و مستندات ارائه شده از سوي شكّات و آراء صادره دارد كه قطعاً از حوصله اين بحث خارج (و همانگونه كه اشاره شد) انحراف از بحث اصلي است.
پس از اين مقدمه طولاني ورود به بحث اصلي را با بررسي تمهيدات اتخاذ شده در حوزه نشر در دوران پهلوي دوم آغاز ميكنم؛ موضوعي كه در كتاب «در جستجوي صبح» كاملاً تحريف شده است و از قضا ويراستاران حرفهاي مطلب ويلُ للمكذبين نيز ترجيح دادهاند به طور كلي از كنار آن بگذرند. همانگونه كه ميدانيم در دوران حاكميت مطلق آمريكا برايران كه به دنبال كودتا عليه دولت دكتر محمد مصدق در 28 مرداد سال 32 آغاز شد به منظور تأمين منافع حداكثري آمريكاييان در ايران خفقان تصوير نشدني بر كشور حاكم گشت. «ساواك» توسط فاتحان جديد كشور و به كمك كارشناسان اسرائيلي تأسيس شد. از طرفي كشتار دانشجويان معترض به سلطه آمريكا در محوطه دانشگاه تهران، آغاز تلخ هر نوع آزادي بيان حتي در محيط دانشگاه بود. فاتح جديد براي مسلط شدن بر همه امور كشور و كنار گذاشتن رقيب خود نياز به فضايي در كشور داشت تا بتواند بدون اعتراض به سرعت عمل كند و بر همه شئونات ملت ايران مسلط شود، 50 هزار مستشار نظامي را به ايران سرازير سازد، كاپيتولاسيون را تحميل كند، نفت ايران را در كنترل خود گيرد، نفوذ فرهنگي خود را تحكيم بخشد و ... بدين منظور ساواك تمامي جرايد كشور را كه انگشت شمار بودند به طور مستقيم كنترل ميكرد و افرادي را به صورت رسمي گمارده بود تا مطالب، قبل از چاپ بازبيني شوند. انتشاراتيهاي محدود آن ايام نيز بشدت تحت كنترل بودند و آثار منتشره عمدتاً كتب شعر، ادعيه و ... بود. بعد از تسلط نسبي امريكاييها بر ايران لازم بود اين فضاي رعب و وحشت و شكنجه و اعدام كمي تعديل شود؛ زيرا جوانان كشور كه حق كمترين اظهارنظري در امور كشور را نداشتند و ناچيزترين انتقادشان، شكنجههاي وحشيانهاي را در پي داشت، براي شكستن جو خفقان در گروههاي مخفي متشكل شدند و براي مقابله با حاكميت تحقيرآميز آمريكا برايران دست به سلاح بردند. اعدام انقلابي برخي عناصر بومي وابسته به بيگانه و بعدها برخي افسران آمريكايي زنگ خطري بود كه حاكميت وقت را به چارهانديشي وا ميداشت. اما بعد از سالها خفقان، دستگاه ديكتاتوري شاه بسيار شكننده شده بود و كمترين آزادي انديشه را تحمل نميكرد و مجريان اعمال سانسور همچون محرم قليخان به دليل جمود ذهني هيچگونه تغييري را تاب نميآوردند. فعال شدن بازوي فرهنگي كودتاگران در ايران در اين زمينه، يعني همان بنگاه فرانكلين كه بلافاصله بعد از كودتاي 28 مرداد سفره خود را در ايران پهن كرده بود يكي از ابزارهاي مؤثر به حساب ميآمد. تشكيلات مخفي فراماسونري و روتاري و لاينز نيز ميتوانستند در اين زمينه به طور مؤثر ايفاي نقش كنند. انديشه صنفي كردن سانسور و مقدم بر آن هدايت نويسندگان و مترجمين در واديهايي كه كمتر نياز به سانسور باشد به كمك اين مراكز وابسته به آمريكا شكل گرفت. بنگاه فرانكلين كه وظيفه ترويج فرهنگ كودتاگران را در ايران به عهده داشت از ايفاي نقش اصلي در اين زمينه استقبال كرد؛ زيرا در كنار مأموريت جديد ميتوانست تأثيرگذاري فرهنگي خود را با قوت بيشتري دنبال كند.
اما انديشه صنفي كردن كنترل غيرمستقيم و در نهايت سانسور، نياز به پشتوانه مالي عظيمي داشت كه كودتاگران حاضر به پرداخت هزينه آن نبودند. تطميع نويسندگان و مترجمان با پرداختهاي چند برابر و به خدمت گرفتن مسئولان فرهنگي كشور نياز به سرمايه گذاري جدي داشت. با طرح واگذاري انحصاري توليد و چاپ كتابهاي دبستاني به فرانكلين از سوي محمدرضا پهلوي اين مشكل نيز برطرف شد، يعني با منابع مالي ملت ايران انديشه صنفي كردن سانسور در كشور كليد خورد. به طور قطع سانسور جديد بسيار حرفهايتر و با پرستيژ بود. ديگر از محرم قليخانها اثري نبود و تطميع، هدايت و در نهايت سركوب جايگزين آن شد.
كار تحريف توسط ويراستاران حرفهاي در كتاب «در جستجوي صبح» در اين زمينه از آنجا آغاز ميشود كه واگذاري انحصاري چاپ كتب دبستاني به فرانكلين را خدمتي بزرگ! به ملت ايران ترسيم ميكنند: «همايون (نماينده ايراني بنگاه فرانكلين) ديگر به كارها مسلط و به فروش و چاپ و انتشار كتاب در ايران وارد شده بود. وقتي وضع بلبشوي كتابهاي درسي در آن زمان را ديد به فكر افتاد كه دنبال چاپ كتابهاي دبستاني برود. به وسيله آقاي عليايزدي، كه از دوستانش بود، از شاه وقت ملاقات گرفت و چند جلد از كتابهاي ابتدايي را كه در آن زمان هر ناشري ميتوانست چاپ كند و چاپ و صحافي آنها به وضع اسفباري درآمده بود به شاه نشان داد- در يكي از كتابها زير عكس آلبالو نوشته بود نان سنگك و زير عكس نان سنگك نوشته بود خيار- چند كتاب ابتدايي چاپ آمريكا را هم نشان داد و پيشنهاد كرد كه اگر دولت كمك كند او وسايلي فراهم ميآورد كه كتابهاي ابتدايي ايران هم به همين طريق چاپ شود... شاه به سازمان شاهنشاهي خدمات اجتماعي دستور داد مخارج چاپ كتابهاي ابتدايي را به مؤسسه فرانكلين بپردازد... اين كار باعث شكايتهاي زيادي از طرف ناشران شد كه ميگفتند وزارت فرهنگ در واگذاري چاپ كتابهاي ابتدايي به مؤسسه فرانكلين به آنها خيانت كرده است، در صورتي كه آنها خودشان با چاپهاي مغلوط و نامرغوب كتابهاي ابتدايي باعث اين تصميم وزارت فرهنگ شده بودند» (در جستجوي صبح،صص2-431)
ويراستاران محترم كتاب به صورت كاملاً حرفهاي و هنرمندانه، اقدامي را كه عنواني جز يك خيانت بزرگ برآن نميتوان نهاد، به يك خدمت بزرگ جلوه دادهاند. به گواه كتابهاي دبستاني و دبيرستاني مربوط به دوران حاكميت رضاخان و دهه 20 (موجود در كتابخانه تخصصي تاريخي دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران) هرگز چنين تحقيري بر ملت ايران حتي در آن سالها روا داشته نشد. حتي به فرض وجود چنين نمونهاي از يك خطاي جزئي چاپچيها در جابجايي كليشهها كه به سهولت ميتوانست توسط نمونه خوانها برطرف شود، آيا رواست براي تحريف تاريخ نشر و خيانتها را خدمت جلوهگر ساختن، ملت ايران را آنچنان نالايق ترسيم كنيم كه گويا قبل از كودتاي آمريكاييها در ايران حتي از عهده چاپ كتابهاي ساده دبستاني خود برنميآمده است؟ درك انگيزه ويراستاران محترم از تحريف اين گونه واقعيتها چندان دشوار نيست، به ويژه اگر بدانيم به تدريج كار اجرايي صنفي كردن سانسور در ايران به برخي مؤسسات بومي چون اميركبير واگذار شد، يعني ماموريتي كه رشد سريع اين مؤسسه را در پي داشت. اما همانگونه كه قبلاً اشاره شد تلاش براي تطهير جريان فرهنگي وابسته به آمريكا كه تز صنفي كردن سانسور و كنترل را در كشور دنبال ميكرد و مرتبطان بومي آن، تناقضاتي را به بار ميآورد. اولاً تاب در جستجوي صبح تعريف و تمجيدهاي فراواني از توانمنديهاي حضرات در زماني كه امتياز انحصاري چاپ كتابهاي درسي دبيرستاني در گام دوم به نيروهاي بومي در خدمت بنگاه فرانكلين، يعني مدير وقت اميركبير و برخي اذناب آن، اعطا ميشود، به عمل ميآورد به اين عنوان كه توانستهاند بخوبي از عهده انتشار كتابهاي درسي بسيار گستردهتر دبيرستاني با كيفيتي بالا برآيند. دستكم اين تبليغ براي عناصر بومي وابسته به فرانكلين نشان ميدهد در ايران نيز كساني يافت ميشدند كه بتوانند كتاب با كيفيت مطلوب چاپ كنند. بنابراين اگر مرتبطين كمسواد ميتوانستند از عهده چاپ كتب آموزشي برآيند، اهل فرهنگ و كساني كه سوابق طولاني در زمينه انتشار كتب با ارزش داشتند به طريق اولي قادر به اين كار بودند. ثانياً وزارت فرهنگ ميتوانست نظارت خود را بر چاپ كتب درسي با قوت اعمال كرده و از بروز اينگونه اشتباهات سطحي و پيشپا افتاده جلوگيري به عمل آورد. ثالثاً نگاهي محققانه به محتواي كتابهايي كه فرانكلين با دريافت مبالغ هنگفت از ايران به چاپ رساند ميتواند مشخص سازد كه ملت ايران در قبال تحقير چاپ شدن كتب دبستاني خود توسط بيگانه، چه چيزي دريافت ميداشته است. به عبارت ديگر ملتي با پيشينه تاريخي طولاني فرهنگي سرنوشت نوباوگان خود را به كودتاگران ميسپارد تا شايد از اين رهگذر، نيروهاي فعال و سازندهاش به لحاظ علمي تنومند شوند. براي روشن شدن آنچه بر ملت ما گذشته است و ميزان تحريف حقايق، جا دارد نظري به تحقيق مرحوم جلالآلاحمد در اين زمينه بيفكنم: «به عنوان نمونه اين يكي از معلومات ذيقيمتي است كه در اين كتابها به خورد بچههاي مردم داده ميشود: اگرچه بظاهر اينطور است كه آفتاب بدور زمين ميگردد اما حقيقت چنين نيست و زمين است كه هر شبانه روز يكبار به دور خورشيد گردش ميكند.» (سه مقاله ديگر، جلال آلاحمد، انتشارات رواق، چاپ دوم، سال 42، ص92، به نقل از صفحه140 كتاب چهارم دبستان تهيه شده توسط بنگاه فرانكلين) اگر در موردي كه ويراستاران حرفهاي محترم به منظور تطهير محمدرضا پهلوي در واگذاري چاپ كتب درسي به بيگانگان ذكر كردند، يك چاپچي بيسواد مرتكب خطايي حزي شده بود، در اين نمونه كه يكي از مصاديق عملكرد درخشان مؤسسات فرهنگي كودتاگران است صاحبان قلم خطاهاي فاحش محتوايي را مرتكب شدهاند. اما نه تنها مورد تحقير قرار نميگيرند بلكه كتاب در جستجوي صبح در صدد برميآيد تا به نسلهاي آينده اينگونه وانمود كند كه اگر آمريكائيها لطف نمينمودند و از طريق كودتا بر سرنوشت ملت ايران مسلط نميشدند اين ملت عقب افتاده، فرق بين نان سنگك و خيار را در كتابهاي دبستاني خود تشخيص نميداد. پس نتيجه بايد گرفت نه تنها واگذاري چاپ كتابهاي درسي به مؤسسات آمريكايي خيانت نبود حتي واگذاري سرنوشت كشور به آنها نيز نبايد خيانت به حساب ايد بلكه خدمتي بزرگ به ملت ايران بوده است و نسلهاي آينده نيز بايد همواره قدردان الطاف كودتاگران در حق خود باشند. البته ويراستاران حرفهاي محترم در تعريف و تمجيدهاي خود از فرانكلين به همين حد بسنده نكردهاند: «يكي از اقدامات مهم همايون صنعتيزاده (مباشر ايراني بنگاه فرانكلين) كه كاري سترگ در تاريخ چاپ و نشر و فرهنگ ايران است پايهگذاري تاليف و چاپ دايرهالمعارف فارسي است كه در سالهاي 6-1335 دو سه سالي پس از تاسيس مؤسسه فرانكلين و با كوشش و افكار بلند او صورت گرفت.» (در جستجوي صبح، ص435) اينگونه وارونه نشان دادن نقش بازوي فرهنگي كودتاگران در جاي جاي كتاب مشاهده ميشود تا آنجا كه گويي اگر 50 هزار مستشار آمريكائي بعد از كودتا بر همه شئون كشور مسلط نميشدند ملت ايران براي هميشه از داشتن يك دايرهالمعارف فارسي محروم ميماند. در اين حال امكانات مالي كه فرانكلين از قبل تهيه و چاپ كتب انحصاري كتب دبستاني به دست ميآورد، اين موقعيت را برايش ايجاد كرد كه بسياري از نيروهاي فرهنگي كشور اعم از رسمي و غيررسمي را با جهتگيري خاص خود ساماندهي كند. مرحوم جلال آلاحمد در سال 43 در اين زمينه نوشت: «كار او (نماينده ايراني بنگاه فرانكلين) بالا گرفت و مربع همايون- بارقاطر (احسان يارشاطر)- خانلري- خواجه نوري داشت ميشد چهارگوش پيبناي مطبوعات رسمي و نيمه رسمي... و او پس از مترجمها سراغ ناشرها رفت و دست يك يكشان را در حنايي فرو كرد كه با بوي دلار و بليط بختآزمايي آب گرفته بودند و بعد سراغ مجلهها. سخن را همين جوري خريد و راهنماي كتاب را. و بعد همهشان را دست به دهان خودش نگاهداشت و نگاهداشت تا بوق انحصار كتابهاي درسي را دكتر مهران زد. وزير فرهنگ وقت به كمك فاطمي نامي كه معاون فرهنگ بود؛ اما نانخور رسمي همايون. و ما در آن ايام (38و39) مشاور بوديم در تعليمات متوسطه و ميديديم كه چگونه فرهنگ مملكت دارد بدل ميشود به شعبهاي از شعبات بنگاه فرانكلين». (يك چاه و دو چاله، جلالآل احمد، انتشارات رواق، چاپ اول ص17)
يكي از ابزارهاي بسط تسلط فرانكلين بعد از تنظيم روابط با جايگاههاي رسمي در كشور، در اختيار گرفتن چند انتشاراتي بومي براي اجرايي كردن منوباتش در ارتباط با تغيير چهره ظاهري رژيم پهلوي بود. همانگونه كه اشاره رفت بعد از كودتاي 28 مرداد و تشكيل خشنترين دستگاه سركوبگر (ساواك) و استفاده از چاقوكشان و چماقداراني چون شعبان جعفري، دست نشانده آمريكا در ايران چهرهاي به شدت ضد فرهنگي و منفور يافته بود. براساس برنامه فرانكلين در بخش سانسور آثار مكتوب و سركوب شديد صاحبان انديشه و نظر، اينگونه تدبير شده بود كه امور مربوط به كنترل ابتدايي و اوليه آثار اهل قلم، به مؤسسات ظاهراً غير دولتي واگذار گردد تا آنان اين مهم را در چارچوب مسائل درون صنفي حل و فصل نمايند. از سوي ديگر نقش آفريني نهادهاي آمريكايي بايد حتيالمقدور پنهان ميماند. بنابراين بايد مجريان بومي قدرتمندي شكل ميگرفتند تا به عنوان پوششي ظاهري، سياستهاي كلان مدنظر را به اجرا گذارند. در چارچوب اين سياست است كه رشد ناگهاني مجرياني چون مدير انتشارات اميركبير حاصل ميآيد و طولي نميكشد كه شركتهاي انتشاراتي قديمي يك به يك بلعيده ميشوند. به همين خاطر هم بايد گفت اينكه امروز آمار كتب منتشره توسط اميركبير در دوران پهلوي موجب تفاخر باشد محل بحث تأمل جدي است. البته اگر واقعيتها بيان نشود و مشخص نگردد كه چه انتشاراتيهايي به همراه كليه آثار منتشرهشان يكي خريداري شدند تا از طريق تمركز امور انتشاراتي، اعمال كنترلهاي غير رسمي بر نشر ممكن شود، شايد برخي تحت تأثير چنين آمارهايي قرار گيرند. در واقع اجراي طرح ايجاد تعداد محدودي مؤسسات بزرگ انتشاراتي و به تعطيلي كشانيدن ناشراني كه اهل فكر و نظر بودند و اصولاً ورودشان به اين عرصه نه با انگيزه تجارت بلكه خدمت به رشد و آگاهي مردم بود و در اين راه آماده بودند مضامين گوناگون را نيز به جان بخرند، فضاي نشر كشور را كاملاً تغيير داد. به اين ترتيب مسئولان دستگاه رعب و وحشت ساواك به تدريج قانع شدند كه كادرهاي تشكيلات سانسور خود را در اين چند مؤسسه محدود پخش كنند. در همين راستا مؤسساتي چون اميركبير متعهد ميشدند اولاً افراد توانمندي را در زمينه كنترل محتوايي آثار به خدمت گيرند. ثانياً ناشران كوچك را از طريق فشارهاي شديد ساواك همزمان با اشتهاي مالي آنها، از ميدان به در كنند. ثالثاً نويسندگان را راساً از طريق تهديد به چاپ نكردن اثرشان وادار به پذيرش تغييرات مورد نظر نمايند و از سوي ديگر، آنها را تطميع از طريق انعقاد قراردادهاي امتياز، وابسته به خود كنند. اينجانب در نقد قبلي خود به تفصيل مستنداتي از كتب مختلف در مورد چگونگي بلعيده شدن انتشاراتيهاي كوچك را ذكر كردم. (ا.ك.به كتاب قتل عام قلم و انديشه، سال 57، ص115)، (مجله فردوسي، شماره 887، مورخ 4/9/1347) همچنين از خود كتاب در جستجوي صبح نيز (ص862، ص935 و...) نقل شد كه به منظور جلوگيري از تكرار، خوانندگان محترم را دعوت به مطالعه آن بخش از نقد مزبور در سايت «نظرستان» يا سايت روزنامه شرق مينمايم. اما اينكه اميركبير چگونه به انجام وظايف محوله نائل ميآيد. گزارش ده شمارهاي روزنامه آيندگان در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي ميتواند برخي از حقايق را روشن سازد: «از همان زمان كه طرح سيستماتيك كردن سانسور مورد اجرا قرار گرفت، ميان مؤسسه انتشاراتي اميركبير و اداره سانسور كتاب و سازمان امنيت و وزارت اطلاعات روابط مخصوص و بسيار نزديكي برقرار شد و دستگاه اختناق «فربه» كردن باز هم بيشتر اين بنگاه انتشاراتي را مد نظر قرار داد و اين امر به خصوص پس از ورود پسر جعفري صاحب انتشارات اميركبير به كار انتشار و مترقي نماييهاي نخستين او از جمله چاپ نشريه «الفبا» و جمع كردن نويسندگان معروف، شكل معين گرفت. به اين سبب دستگاه اختناق ايران از يك سو با خريد يكجاي هر يك از كتابهاي اين ناشر (در مورد هر كتاب خريد بين پانصد تا هزارن خسه به طور يكجا از طرف فرهنگ و هنر) و از سوي ديگر با كمكهاي شركت ملي نفت ايران و كتابخانه پهلوي اين بنگاه انتشاراتي را ياري ميداد. و اين كمك مالي در قبال تعهداتي بود كه انتشارات اميركبير برعهده گرفته بود. مؤسسه انتشارات اميركبير تعهد كرده بود اولاً گروهي «وارد» و آگاه سانسورچي را گرد آورد و گروهي از سانسورچيان كنوني اداره نگارش را هم به آنها بيفزايد... اميركبير به عنوان بزرگترين مؤسسه غير دولتي انتشار كتاب در كنار مؤسسات بزرگ دولتي و نيمه دولتي ديگري كه اهرمهاي اصلي مرحله جديد سانسور كتاب بودند، وظايف ديگري نيز به عهده داشت. (ماجراهاي پشت پرده سانسور در ايران- شماره 9 (روزنامه آيندگان شماره 3265 مورخ 26/10/57) اين روزنامه همچنين در شماره بعدي خود در اين زمينه مينويسد: «از جمله ضروريات غيرقابل اجتناب در مرحله جديد سيستماتيزه كردن سانسور كتاب وجود گروهي سانسورچي آگاه و ورزيده و به اصطلاح دوره ديده بود. دستگاه سانسور و اختناق در نظر داشت با پرورش گروهي سانسورچي متخصص، خود را از شر سانسورچيان قديمي خود كه گاه به سبب ناوارد بودن اجازه چاپ كتابهاي ناباب از دستشان در ميرفت آسوده كند طبيعتاً اين امر با منافع سانسورچيان سابقهدار اصطحكاك پيدا ميكرد و به اين دليل ميان ااره نگارش فرهنگ و هنر و سانسورچيان آن با سازمان انتشارات سروش و دستگاه چيني آن كه سرگرم پرورش سانسورچيان متخصص و دور ديده بود، اختلافهاي متعدد و خردهگيريهاي فراواني وجود داشت...» (همان شماره 3267) انتشارات اميركبير ترتيبي داده بود كه علاوه بر عوامل كنترل كننده خود، بعد از ساعت 2 بعد از ظهر نيروهاي اداره نگارش چون آقايان فرامرز برزگر، انصاف پور، خانم درخشنده زعيمي و... در محل اين انتشارات حضور يابند و مستقيماً امور محوله را به انجام رسانند. جالب اينكه در پاسخ به نقد اينجانب ادعا شده بود: «من صاحب بزرگترين نشر خصوصي در ايران بودهام و بيش از 2800 كتاب به چاپ رساندهام. با بيشتر چهرههاي فرهنگي و ادبي زمان خودم حشرو نشر داشتهام و آثار آنان را دستم به خاطر شغلم مطالعه كردهام.» اين بدينمعني است كه آقاي جعفري با مطالعه آثار در مورد محتواي آنها نظر ميداده است در حاليكه در كتاب جستجوي صبح به دو مطلب اعتراف شده اول اينكه آقاي جعفري از محتواي كتبي كه منتشر ميكرده كاملاً بياطلاع بوده است. در ثاني كنترل كنندگان ورزيدهاي اين وظيفه خطير را به انجام ميرساندهاند: «در همان سالها (دكتر براهني) كتابي براي چاپ به اميركبير داد به نام «روزگار دوزخي آقاي ياز» كه در حدود دويست صفحه آن حروفچيني و با تيراژ2 هزار جلد چاپ ميشد، متصدي حروفچيني چاپخانه چندبار به من تذكر داد كه مطالب اين كتاب «يك جوري است» براي شما گرفتاري ايجاد خواهد كرد، و من هم به آقاي براهني ميگفتم، او هم ميگفت مطالب كتاب تاريخي است. تا اينكه خود چند صفحهاش را خواندم، مطالب آن پر از صحنههاي خشونتآميز و بيبندوبار بود، دستور دادم از ادامه حروفچيني و چاپ آن خودداري كنند و تمام اوراق چاپ شده را به كارخانه مقواسازي فرستاديم. گذشت، شد زمان انقلاب، شهر شلوغ شده بود، وقتي دولت بختيار روي كار آمد، شلوغتر و تحريكات فراوانتر. در اين حيص و بيص بود كه مقالهاي از مجله پيام دانشجو چاپ آمريكا در روزنامه آيندگان چاپ شد، بسيار متهم كننده و غرضآلود كه ضمن حملاتي به دستگاههاي دولتي و اشخاص مختلف چند سطري هم مرا به باد انتقاد و حمله گرفته بود كه بله، عبدالرحيم جعفري با دربار رابطه دارد و همكارياش با مؤسسه آمريكائي فرانكلين اظهر من الشمس است و اميركبير غول خصوصي دستگاه اختناق است و از اين قبيل...» (در جستجوي صبح صص5-974) در نقد قبلي اشاره كرده بودم اين ادعا كه كتاب آقاي براهني به خاطر محتواي خشونتآميز و بي بند و بار آن خمير شده است نميتواند چندان مورد پذيرش رار گيرد زيرا اميركبير دهها اثر مبتذل ديگر را به چاپ رسانده بود. اما در پاسخ به اين مطلب، از ميان چندين كتاب كه براي نمونه ذكر نام آنها برده شده بود، سه كتاب ياد ميشود كه بعد از انقلاب نيز به چاپ رسيدهاند و اين امر را دليل بر برائت اميركبير در چاپ كتب مبتذل فراوان ذكر ميكنند. اولاً همانگونه كه اعتراف شده اين كتابها بعد از انقلاب با تغييراتي به چاپ رسيدهاند. در ثاني آيا از چاپ كتابي در بعد از انقلاب دليلي بر مثبت بودن محتواي آن است؟ حتي چند سال بعد از پيروزي انقلاب آثاري چون «زنان بدون مردان» به چاپ رسيده كه موجب شرمدگي هر اهل فرهنگي شده است. البته نكات جالبتري نيز در ميان توضيحات ارائه شده از سوي ويراستاران حرفهاي جناب آقاي جعفري به چشم ميخورد. در مقام تطهير فرانكلين كه كتابهاي بسيار محتوان براي كودكان دبستاني ما عرضه ميگردد ادعا شده است: «دفتر مطالعات تاريخ سعي دارد تاليف محتواي همه كتابهاي درسي را به مؤسسه فرانكلين نسبت دهد. اين مسئله البته به من مربوط نيست ولي از زماني كه شركت ما كتابهاي درسي را چاپ ميكرد، تاليف كتب درسي زير نظر سازمان كتابهاي درسي صورت ميگرفت و در تاليف آنها چهرههاي موجهي نقش داشتند. شهيد باهنر و دكتر بهشتي كتاب تعليمات ديني و آقاي دكتر حداد عادل كتاب تعليمات اجتماعي را تاليف كردند.» (روزنامه شرق، شماره 595، مورخ 16/7/84) چند مغالطه حرفهاي در اين جوابيه صورت گرفته است. اولاً اينجانب هرگز در نقد ارائه شده ادعا نكرده بودم كتب دبيرستاني توسط فرانكلين تهيه و چاپ ميشد بلكه بحث از كتب دبستاني بود و نمونهاي از مطالب مغلوطي كه ارانه مربوط به كتاب چهارم دبستان است. در ثاني بزرگواراني چون شهيد بهشتي و باهنر در دهه پنجاه در تدوين كتب دبيرستاني مشاركت داشتند. حال از چه رو زيركانه با يادكردن از اين شخصيتها تلاش ميشود اشتباهات فاحشي كه در كتابهاي درسي چاپ فرانكلين به چشم ميخورد را متوجه اين عزيزان سازند؟ ثالثاً بحث ما در مورد عملكرد فرانكلين مربوط به سالهاي پاياني دهه سي بود و خوانندگان ارجمند با مراجعه به مطلب گذشته در خواهند يافت كه به هيچ وجه بحث محتوايي كتب دبيرستاني به ميان نيامده بود. اما ويراستاران حرفهاي با اين آسمان و سيمان كردنها، ضمن مبرا كردن فرانكلين و كارشناسانش خواستهاند شخصيتهاي نامبرده را – كه در تدوين كتابهاي دبستاني اواخر دهه 30 و اوايل دهه 40 هيچگونه دخالتي نداشتند- به نوعي مسئول مطالب سطحي و سراسر مغلوط معرفي كنند.
نكته قابل تأمل ديگر در اين جوابيه، تلاش براي مخدوش ساختن منابع متعدد ذكر شده در نقد اينجانب است: «بهتر بود دفتر مطالعا تاريخ سخنان خود را به منبعي با آبروتر از نشريه فرمان مستند ميكرد. شايد نسل امروز نشريه فرمان را نشناسد اما نسل ما ميداند كه نشريه فرمان چه بود و مدير آن، شاهنده چه كسي بود. شاهنده باجگير و فرمان نشريه درباري و مطرود بود و عجيب است محققان دفتر مطالعات تاريخ كه حساسيت عجين نسبت به درباري بودن نشريات و عناصر فرهنگي دارند به روزنامه فرمان استناد ميكنند.» (همان) البته گويا ويراستاران محترم فراموش كردهاند در چند سطر قبل از آن وقتي بحث در مورد وابستگيهاي جعفري بود، به شدت نسبت به آن واكنش نشان داده و خاطرنشان ساختهاند: «در هر فراز نوشته كذا پاي ساواك و دربار به ميان كشيده شده است. حربه كثيفي كه سالها است كارايي خود را از دست داده.» لذا در اين فراز با نسبت دادن عباس شاهنده به دربار قصد تحطئه همه مستندات نقد را دارند. هرچند در اين زمينه بايد گفت آقاي جعفري اگر چهره ناطلوبتري از آقاي عباس شاهنده نداشته باشد قطعاً موجهتر از ايشان بحساب نميآيد، اما با اين وجود در عرصه تاريخنگاري در آينده حتي از مطالبي كه به نام ايشان به ثبت رسيده است دستكم به عنوان اظهارات و مشاهدات يك راوي نقل قول خواهد شد. از طرفي اگر مستندات نقد اينجانب به روايت نقل شده از نشريه فرمان منحصر ميشد شايد چنين ايرادي قابل پذيرش بود. توسل به اين شيوهها براي فرار از پاسخگويي به انتقاداتي كه به صورت فراگير از سوي همه رسانهها در طول دوره يكسال قبل و دو سال بعد از پيروزي انقلاب در نقد عملكرد اميركبير مطرح ميشد چندان كارساز نخواهد بود. در اين سالها هيچ جريان فكري از عملكرد جعفري دفاع نكرده است. از مجله فردوسي گرفته تا روزنامه آيندگان، از روزنامه اطلاعات گرفته تا روزنامه كيهان، از نشريه جنبش حاج سيدجوادي گرفته تا مجله پيام دانشجو، از روزنامه انقلاب اسلامي گرفته تا روزنامه جمهوري اسلامي، از هفتهنامه جوان گرفته تا نشريه كار و... همه و همه از بلعيده شدن انتشاراتيهاي كوچك توسط انتشارات اميركبير با كمك مالي و سياسي ارگانهاي مختلف رژيم پهلوي سخن ميگويند و از عملكرد اين انتشارات در سياهترين سالهاي خفقان و سانسور برائت ميجويند. اما ويراستاران حرفهاي محترم همه انتقادات مطرح شده طي آن سالها را كه صرفاً بخشي از آن در نقد اينجانب منعكس شده بود، اينگونه عنوان ميكنند: «تمام اتهاماتي كه در نوشته كذا طرح شده است متكي به شايعات و حرفهاي كوچه بازار است كه دو نفر و نصفي كتابفروش عقب افتاده آن را بر سرزبان انداختهاند.» (روزنامه شرق، شماره 595، مورخ 16/7/84) در اينجا بدين لحاظ كه خوانندگان بتوانند قضاوت دقيقي داشته باشند بناچار به برخي شكايات افراد از آقاي جعفري اشاره ميكنم: آقاي بابكن سوكياس پس از طرح شكايتي در ارتباط با خودآموز سوكياس، طي اعلاميهاي در روزنامه انقلاب اسلامي ادعاي جعل دست خط و امضاي خويش را از سوي آقاي جعفري مطرح ميسازد. آقاي كاوه دهگان ادعاي سرقت ترجمه كتاب «ظهور و سقوط رايش سوم» را مطرح ميسازد، آقاي هرمز شديد شكايتي را در ارتباط با دائرهالمعارف جامع موسيقي مطرح ميكند و... در ميان اين شكايات، آنچه بيش از همه جلب توجه ميكند شكايت آقاي محمود مصاحب است كه در جوابيه تنظيمي توسط ويراستاران محترم ذكر خيري از ايشان شده و از «چهرههاي موجه فرهنگ و ادب ايران» معرفي ميشوند. آقاي مصاحب در شكايت خود مينويسد: «آقاي جعفري به كمك آقاي اقصي زحمات 20 ساله مرا در تهيه دايرهالمعارف فارسي ناديده گرفته و نام اشخاص ديگري را در پشت آن ذكر كردهاند و بدين ترتيب مرتكب «يك سرقت علمي» شدهاند... در برابر اين شعبه آقاي جعفري ابتدا مرا تهديد كرد و اظهار داشت كه مرديست ثروتمند و ميتواند پروندهها را به ميل خود رفع و رجوع كند. سپس مرا دعوت كرد تا به دفتر كارش بروم تا راجع به اختلافات موجود مذاكره شود. من نپذيرفتم (شايد خداوند متعال نخواسته بود كه من هم سرنوشتي مثل مرحوم رائين داشته باشم)... چون رجاء واثق دارم كه نفوذ و ثروت آقاي جعفري در آن دادسرا تأثيري نخواهد كرد از اين رو شكايت خود را معروض و تقاضاي رسيدگي دارم... با تقديم احترامات فائقه- محمود مصاحب- 25/12/58» بدون آنكه بخواهيم در مورد صحت و سقم ادعاها مطرح شده موصعي اتخاذ كرده باشيم صرفاً براين نكته تأكيد ميورزم كه مسائل مطروحه در مورد عملكرد آقاي جعفري كه از موضع زورگويانه صورت ميگرفت هموضوعي نيست كه با به كارگيري عبارت تحقيرآميز «دو نفر و نصفي كتابفروش عقب افتاده» بتوان از كنار آن عبور كرد. البته اگر ويراستاران محترم مايل باشند، بناچار در دور ديگر اين مناظره قلمي وارد ريز تخلفاتي خواهيم شد كه منجر به اعلام ورشكستگي شركت طبع و نشر كتابهاي درسي ايران شد و بسياري از سهامداران جزء را به مصائب بسيار دچار ساخت. برخلاف ادعاي آقاي جعفري، در اين زمينه در مراكز رسمي اسناد و مداركي وجود دارد كه به قدر كفايت گوياست. دقيقاً با اطلاع از همين واقعيت است كه راه مصالحه در پيش گرفته شد تا هرچه سريعتر موضوع فيصله يابد، هرچند ايشان اينك پذيرش مصالحه را تحت فشار اعلام ميدارد. جالب اينكه برخي مدارك گوياي اين واقعيت است كه قبل از آن دادگاه در مورد تخلفات آقاي جعفري به راي نهايي برسد و در شرايطي كه كارگران اميركبير دست به تصحن طويل المدت زده و خواستار رفع ظلمي بودند كه جعفري در مورد آنان روا داشته بود، ايشان حاضر بود براي خاموش كردن اعتراضات كار كردن، همه فروشگاههاي اميركبير را به جز شعبه بازار و خوارزمي، به بنياد مستضعفان ببخشد.
«پدر بزرگوارم- پس از سلام صبح امروز در دفتر بازپرسي براي امضاي توافقنامه با كار كردن متحصن حاضر شدم اما با قرآن خودمان توسط حضرت آقاي قاضيزاده استخاره كردم با اين نيت كه اگر خوب آمد فروشگاههايي را كه شريك نداريم (يعني همه فروشگاهها بجز بازار و خوارزمي) را به بنياد مستضعفان با هر مقام ديگري كه دادستاني تعيين كنند واگذار كنيم و اگر خوب نيامد قرارداد توافقنامه را امضا كنيم. خوشبختانه بسيار بسيار خوب آمد من صددرصد موافقم، شما هم خواهش ميكنم نظر خود را مرقوم بفرمائيد- ميبوسمتان محمدرضا- 11/1/59 چون پسرم آقاي محمدرضا جعفري موافقت كردهاند من هم موافقت دارم – عبدالرحيم جعفري 19/1/59» (عين كليشه نامه جهت درج در روزنامه شرق تقديم ميشود) بنابراين در حاليكه براي رهايي از اعتراضات كارگران اميركبير و آشكار نشدن بيشتر مسائل، آقاي جعفري حاضر بوده خود به واگذاري اميركبير اقدام كند آيا امروز ميتواند ادعا كند امضاي مصالحه نامه بعد با مقامات قضايي تحت فشار از روي اكراه بوده است؟ قطعاً در صورت ادامه يافتن اين مناظره قلمي افرادي همچون آقاي جواد باسينان، آقاي عبدالحسين خرمي (صاحب چاپخانه خرمي كه جزء شاكيان نيز بوده است) و... كه از نزديك در آن ايام شاهد تخلفات بودهاند روايتهاي شنيدني بسياري در اين زمينه خواهند داشت و طبعاً تاريخ ميبايست توسط همين راويان دست اول، شفاف شود.
از جمله موضوعات ديگري كه در كتاب در جستجوي صبح كاملاً جعل شده، ماهيت سازمانهاي مخفي وابسته به بيگانگان همچون فراماسونري كلوپ ورتاري است. اين كتاب بدون كمترين اشاره به نقش اين سازمانها در استحكام بخشي به پايههاي ديكتاتوري محمدرضا پهلوي ميكوشد وجههاي كاملاً مثبت از آنها ارائه دهد: «يكي از گرفتاريهاي بايي نداشتم.» (در جستجوي صبح، صص8-917)
تصويري كه ويراستاران حرفهاي كتاب در جستجوي از تشكيلات روياري ترسيم ميكنند چنان است كه ظاهراً پشت و پناه همه مظلومان در دوران حاكميت پهلوي دوم بوده است(!) به اين ترتيب ارتباط با چنين محافل نيز به تنها ضعفي محسوب نميشود
بلكه استعانت از آنها خدمتي بزرگ به كشور محسوب ميگردد. هر چند به طور غيرمستقيم قصد چنين القائاتي را دارند، اما از آنجا كه اهل انديشه و تحقيق از ماهيت اين سازمانها مطلعند عضويت آقاي جعفري در اين سازمان به صراحت نفي ميشود: «حالا قضيه روتاري چه بود؟ من دوستي داشتم به نام مهدي سهيلي با ايشان به هتل كونتيننتال رفتم، هتل لاله فعلي. تا آنجا كه يادم ميآيد حدود 200 نفر از مديران كارخانهها، تجار، پزشكان، مهندسان و نويسندگان و شاعران حضور داشتند. ناهاري خودريم و بعد كي از حضار درباره حرفهاش و مشكلات آن صحبت كرد. چند باري رفتيم و هر بار برنامه همين بود. تمام ارتباط و برخودر من با روتارين همين بود. حالا اينكه پشت اين ظاهر يك دستگاه مخوف قرار داشت يا نداشت اطلاعي نداشتم و دفاعي هم از آن نميكنم. اما چيزي كه من از روتاري ديدم همين بود. همين چند بار حضور در هتل كونتيننتال ما را از نظر آقايان تبديل به روتارين كرد... وقتي آقايان اتهام عضويت در ورتاري به من زدند به دنبال اسناد و مدارك اين اين اتهام رفتم. سازمان اسناد انقلاب اسلامي كتابي در اين زمينه چاپ كرده بود اسمي از من در ليست اعضاي روتاري نبود. حضرات فرمودند كه اسم شما در كتابي كه وزارت كشور چاپ كرده است آمده. در آن كتاب هم اسمي از ما نبود. اين كتاب توسط گروه مطالعات و تحقيقات دفتر انتخابات وزارت كشور منتشر شده است. بعداً متوجه شدم كه در روتاري اسم تمام مهمانان در ليستي نوشته ميشد و آقايان فقط از اين ليست مهمانان استفاده كردهاند و اتهام روتارين به من زدهاند!» (روزنامه شرق، شماره 596، مورخ 17/7/84)
براي روشن شدن برخورد دوگانه با تشكيلات مخفي روتاري كه از يك سو تلويحاً منجي ضربه خوردگان از سانسور معرفي ميشود و از سوي ديگر به دليل ماهيت ضدملي آن عضويت در آن تكذيب ميگردد مناسب است تأملي در ماهيت اين تشكيلات صورت گيرد. كلوپ روتاري در سال 1905 – م در شيكاگو آمريكا توسط سه يهودي آمريكايي به نامهاي «پل هربس»، «سيلو سترشيل» و «گستاولوپر» راهاندازي شد. و سپس با افزوده شدن پيرام شوري و هاري رگلس جلسات مستمر كلوپ آغاز گرديد. اين تشكل مخفي آمريكايي كه هويت خود را از فراماسونري گرفت سعي نمود تا سازماني مدرنتر را بوجود آورد اما به لحاظ مباني، همان جهان وطني صهيونيزم را مبناي كار خود قرار داد لذا به صراحت در اساسنامه آن قيد شده است: «مسئله مذهب و مليت داراي ارزشي نبوده و با عضويت در اين كلوب هيچ ارتباطي ندارد و اعتباري براي آنها مفروض نيست.»
در ايران نيز در اواخر سال 1333 يعني يكسال پس از كودتاي آمريكاي 28 مرداد و همزمان با تشكيل بنگاه آمريكايي فرانكلين، توسط دكتر گراتس (كه در چهارچوب اصل 4 ترومن به ايران آمده بود) كلوب روتاري شكل گرفت.
در اين زمينه در مقدمه «راهنماي كلوپهاي روتاري ايران» كه به صورت محرمانه ويژه اعضاء به چاپ ميرسيد آمده است: «بدين ترتيب هسته مركزي اين فعاليت با حضور آقايان مجيد اميرابراهيمي- ژرژ آوانسف و دكتر ورجاوند كه خود از بدو كار و با روتارين دكتر گراتس در تماس بودند تشكيل و مكاتباتي نيز در اين مورد با دفتر مركزي روتاري بينالمللي بعمل ميآوردند. اين سه مرد خيرخواه و نيكوكار كه محيط را براي توسعه هدفهاي روتاري آماده مينمودند ضمن تماسهايي كه با شادروان سناتور عباس مسعودي- سناتور مصطفي تجدد و سناتور دكتر جهانشاه صالح داشتند درباره تشكيل كلوب روتاري در ايران مذاكراتي بعمل آوردند و توانستند با جلب رضايت آنان در اين مورد قدمهاي مؤثري بردارند...
در سال 1964 (م) كه چندي از تاسيس اين دفتر ميگذشت رئيس كلوبهاي روتاري بينالمللي براي بار يافتن محصور شاهنشاه آريامهر و استدعا از خاكپاري همايوني جهت قبول رياست عاليه كلوپهاي روتاري در ايران به تهران آمد و پس از قبول استدعايش از طرف اعليحضرت همايون محمدرضا پهلوي شاهنشاه آريامهر خاك ايران را با دستي پر ترك گفت و از همان تاريخ نيز ورتارينهاي ايران بر فعاليتهاي همه جانبه خود بمنظور گسترش هر چه بيشتر دامنه فعاليت براي اجراي هدفهاي روتاري افزودند» (كتاب راهنماي كلوبهاي روتاري ايران، چاپ بهمان 1353، صص11-9)
به اين ترتيب كلوپ روتاري در ايران جايگاهي فراتر از فراماسونري مييابد زيرا رياست گراند لو فراماسونري ايران با جعفر شريف امامي بود، حال آن كه روتارينها در داخل كشور مستقيماً از سوي محمدرضا پهلوي مورد حمايت قرار ميگرفتند. اما در مورد تلاش نهچندان حرفهاي ويراستاران محترم تدوين كننده جوابيه براي كتمان عضويت آقاي جعفري در كلوپ روتاري بايد عرض كرد آيا ميتوان واقعيتهاي تاريخي را با داستانسرايي بسيار ابتدايي مخدوش ساخت؟ كدام محقق اين ادعا را ميپذيرد كه روزي دوستي دست مرا گرفت و به كلوب روتاري برد. شايد اگر كسي كاملاً از اين تشكلهاي مخفي و ديسيپلين و مقررات بسيار جدي و خشك آنها بياطلاع باشد تحت تاثير چنين داستانپردازيهايي قرار گيرد اما محققين و تاريخ پژوهان كه علاوه بر شناخت اينگونه تشكلهاي آهنين، به آثار برجاي مانده از انتشارات داخلي و محرمانه دسترسي دارند چه قضاوتي در مورد اينگونه كتمان حقايق خواهند داشت؟ البته وقتي پژوهشگران بخش «كلوب روتاري شمال تهران» در كتاب راهنماي كلوبهاي روتاري ايران را مورد مطالعه قرار ميدهند علت اين تلاش را براي جعل حقايق درك ميكنند. زيرا افرادي با آقاي جعفري در كي كلوپ عضويت دارند كه به بسياري از كارهاي جعفري معنا ميبخشيدند؛ راودخانيان- يهودي، هوشنگ سيمون- بهايي، علي محمدخارمي- بهايي، لطفالله حي- بهايي،
البته با علم به نقش كليدي صهيونيستها و فرقه زايش يافته از آنان يعني بهائيت در تشكيلات فراماسونري و روتاري است كه در كتاب در جستجوي صبح سعي شده به برخي ذهنيتهاي جامعه از اين سازمانها پاسخ گفته شود: «سالهاي 44-1343 و شايد اندكي عقب يا جلوتر، انتشار يك دوره كتاب به نام فراموشخانه و فراماسونري در ايران سروصداي زيادي در تهران و ميان اهل كتاب و روشنفكران به پا كرد و نام نويسندهاي را كه تا آن زمان آنقدرها شناخته نبود به سر زبانها انداخت. اين شخص روزنامهنگاري بود به نام اسماعيل رائين كه من تا آن سالها نامش را نشنيده بودم. اين دوره سه مجله بود؛ مجلههاي اول و دوم آن نشان نداد... (در جستجوي صبح، صص3-982)
بنابراين با مشخص شدن عضويت قطعي آقاي جعفري در كلوب روتاري شمالي تهران كه در رديف روتارين بيست و يكم معرفي ميگردد (راهنماي محرمانه كلوبهاي روتاري ايران، سال53، ص102) تا حدودي روشن ميشود كه چرا ايشان كتاب خياط جادو شده» را با مقدمهاي به نام خود به چاپ ميرساند: «فرصتي مناسب است تا بر پيشاني اين كتاب كه نخستين ارمغان ادبي جديدي از فرزندان اسرائيل در سرزمين باستاني توحيد براي فارسي زبانان است نيكي و محبتي را كه از مردم آن ديار بخاطر سپردهام نقش كنم... رضاي خدا و اجر بسزا حلالش باد ملتي كه در فجر تاريخ تمدن به شكستن بتها و انهدام فراعنه مفتخر است... تقي جعفري». البته ابراز ارادت نسبت به صهيونيستها منحصر به همين كتاب نيست كه آقاي جعفري ميگويد من به خطايم در اين زمينه اذعان دارم و بعد سعي كردم با چاپ برخي كتابها در مودر صهيونيزم آنرا جبران كنم. انتشار آثار ديگري همچون ترجمه كتاب «دومين شانس» نوشته كنستان ويرژيل گئورگيو كه در آن به صراحت به تبليغ پايگاه صهونيستها در خاورميانه يعني اسرائيل پرداخته شده است نشان از ارادتي به يهوديان سازمان دهنده روتاري دارد كه اذعان به يك خطا در مقابل آن رنگ ميبازد: «... اسرائيل يك دولت مذهبي است در چنين دولتي انسان هنوز ارزش خود را از دست نداده و اسرائيل تنها دولت مذهبي جهان است.»
دقيقاً به منظور زدودن همين ابهامات از عملكرد آقاي جعفري است كه استدلال جالبي مطرح ميشود: «به هر حال من سه جلد كتاب رائين را چاپ كردم كه باعث دردسرهاي زيادي براي من شد حالا بايد سئوال كرد كه اگر من روتارين و فراماسون و وابسته به صهيونيسم بودم دست به انتشار اين كتاب ميزدم» (روزنامه شرق، شماره 596، مورخ 17/7/84)
براي طرح اين نوع استدلالهاي بسيار متقن و دندان شكن(!) بايد مخاطب را كاملاً بياطلاع از مسائل سياسي فرض كرد. همانگونه كه در نقد خود اشاره كرده بودم كتاب فراماسونري و فراموشخانه در چارچوب رقابت شديد بين سلطهگر جديد و استعمار گرپير انتشار يافت. همه محققان تاريخ معاصر بر اين واقعيت واقفند كه رقابت در سهمخواهي بيشتر بين لندن و واشنگتن موجب شد تا اطلاعاتي نه چندان جامع در مورد برخي افراد وابسته به قدرت مسلط رو به افول و قدرت رو به رشد در ايران آشكار شود. اينكه ساواك در جريان انتشار اين كتاب بود، كاملاً طبيعي است و ترفند چاپ ايتاليا زدن بر روي كتاب نيز به احتمال زياد تدبير ساواك بوده تا موجب رنجش فوقالعاده انگليس از ساواك نشود. اما همانگونه كه همگان ميدانند و آقاي جعفري نيز از آن بياطلاع نبوده است، چاپ اول كتاب فراماسونري در چاپخانه داور پناه به مديريت سرهنگ ايرج داورپناه صورت گرفت ولي آقاي جعفري عليرغم اطلاع از اين واقعيت و به رغم انعقاد قرارداد، با بهانه قرار دادن همين موضوع چاپ ايتاليا، تلاش داشت با سؤاستفاده از قانون نشر، يك ميليون و پانصد هزار تومان حقالتأليف آقاي رائين را پرداخت نكند. بنابراين آيا در چارچوب تلاش جناح آمريكايي در كشور براي تضعيف جناح انگليسي، عملكرد آقاي جعفري قابل درك نيست؟ مدارك و اسناد نشان ميدهد كه وي وابسته به كلوب روتاريني است كه صهيونيستهاي آمريكايي در شكلگيري آن نقش اصلي را داشتهاند. آيا اگر آقاي جعفري در اين رقابت اقدام به چاپ دوم كتاب فراماسونري يا فراموشخانه در ايران كرده باشد بدين معني است كه ايشان روتارين نبوده است؟ البته چنانكه اكنون به آن اعتراف شده است چاپ جلد چهارم فراماسونري توسط ساواك جمعآوري ميشود، اين بدان معني است كه به دلائلي كه بر ما مشهود نيست ادامه اين افشاگري چندان به صلاح قدرتهاي مسلط بر ايران نبوده است: «اخيراً هم كتابي از سرتيپ منوچهر هاشمي با نام «داوري، سخني در كارنامه ساواك» چاپ شده است كه در آن آمده است رائين در ماموريت سرتيپ هاشمي در فارس و تشكيل ساواك در بوشهر با ايشان همكاريهاي ارزندهاي داشت. طبق گفته تيمسار هاشمي اسناد و مدارك كتاب فراموشخانه از طريق ساواك در اختيار رائين قرار گرفته است... در آن تصريح شده است: جلد چهارم پس از چاپ جمعآوري و از توزيع و فروش آن جلوگيري شد.» (روزنامه شرق شماره 596، مورخ 17/7/84) به طور قطع آقاي رائين مدارك در مورد فراماسونري را از كانوني دريافت داشته بود اما اين كانون نميتواند ساواك بوده باشد زيرا ساواك به هيچ وجه حق نداشت در امور فراماسونها و تشكيلات آن دخالت كند. البته چاپ اين كتاب در ايران نميتوانست بدون هماهنگي با ساواك صورت پذيرد. به طور قطع اين اسناد ميبايست توسط عوامل مرتبط با سيا در ايران به رائين منتقل شده باشد. اما مسائل مطرح شده در اين فراز هيچ كدام پاسخ خلاف رافع گوئيها در مورد حوادث روز مرگ مشكوك رائين نخواهد بود. چنانكه در نقد آمده بود آقاي جعفري در كتاب جستجوي صبح به صراحت ميپذيرد كه در اين روز به شدت آقاي كمرهاي وكيل رائين و نيز آقاي ارمغان را مضروب ساخته است. (صص9-1035) اما در جوابيهاي كه همان زمان در اختيار مطبوعات قرار گرفت، با قوت ضرب و شتم آقاي كمرهاي تكذيب شده بود: «آيا باور كردني است كه وكيلي مورد ضرب و جرح قرار گيرد و شكايتها و كلانتري كشيها در پي آن نباشد؟» (روزنامه كيهان 13/10/58) به اين ترتيب چنين نتيجهگيري كرده بودم كه اين احتمال قوت ميگيرد كه تكذيب ادعاي آقاي كمرهاي مبني بر اين كه جعفري عامل قتل رائين بود هاست چندان قابل پذيرش نباشد. در نقد اينجانب هرگز نظر قطعي صادر نشده بود بلكه خاطرنشان ساخته بودم وقتي اثبات ميشود آقاي جعفري به اين صراحت در زمينه مضروب ساختن آقاي كمرهاي دروغ گفته است، احتمال خلاف واقع گفتن وي در مورد مضروب نساختن رائين نيز وجود دارد.
مطالعه كتاب و جوابيه ارسالي، بر هر محققي روشن ميسازد كه ارادهاي فراتر از خواست فردي تاجر مسلك و سودجو و از همه مهمتر فاقد هويت فرهنگي- كه طي سالها در خدمت اجراي برنامههاي فرانكلين و كلوب روتارين بودن، حتي يك مكتوب چند سطري از وي به ثبت نرسيده است- در پس نگارش كتاب در جستجوي صبح وجود دارد. به ويژه كه حتي در جوابيه ميخوانيم «مركز مؤسسه انتشارات فرانكلين در شهر نيويورك آمريكا است و سرمايه آن كمكهاي عامالمنفعه و خيريهاي است كه كمپانيهاي بزرگ به موسسات عامالمنفعه و خيريه ميكنند...» (روزنامه شرق، شماره 595 مورخ 16/7/84)
اينگونه تلاش براي تطهير بازوي فرهنگي كودتاگران كه بلافاصله بعد از كودتاي 28 مرداد كار خود را در ايران آغاز كرد قطعاً در حد ادراكات آقاي جعفري نيست بلكه روي سخن اينجانب با «ويراستاران حرفهاي» ايشان است كه سعي ميكنند در كنار اظهارات خوش آيند و مقايسه وي با فردوسي و اميركبير، جريان وابستهاي را در كشور بازسازي كنند. البته اين «ويراستاران حرفهاي» از آنجا كه مجهولالهويهاند، در خلاف واقع گوئيهاي خود براي تحريف تاريخ كشور، زياني نميبينند. اگر توانستند به نام خاطرات جعفري به اهداف ترسيم شده، نائل آيند كه به كمال مطلوب خود رسيدهاند و اگر خلاف واقع گوئيهايشان برملا شد، آنگاه جعفري به عنوان يك عنصر فاقد هويت فرهنگي بايد در اين ميانه پاسخگو باشد كه آن هم اهميت چنداني ندارد.