آدرس: تهران - خيابان جنت آباد جنوبی - كوچه ریاحی- پلاك 55 - واحد 1- دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران. تلفن: 44617615 فكس: 44466450 ايميل: i n f o @ i r h i s t o r y .ir
پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
  
      
 
 جستجو  
 عضویت در خبرنامه  - لغو
  
 
     يادداشتها و مقالات:  
 
 
مدير مسئول محترم روزنامه شرق
  تاريخ: سه شنبه ۱ آذر ۱۳۸۴
نام نویسنده: عباس سليمي‌نمين
 
    مدير مسئول محترم روزنامه شرق
 
باسلام، آخرين فرصتي را كه برايم قائل شده‌ايد مغتنم مي‌شمرم و ابتدا به طرح اين بحث مي‌پردازم كه آيا به نظر شما فضاي نقد و بيان آرا و انديشه‌هاي متفاوت در عرصه فعاليتهاي درون صنفي رسانه‌اي و نشر كشور، كمي سنگين نيست؟ به نظر مي‌رسد در اين عرصه مجموعه‌اي از عوامل هماهنگ شده با هم آنچنان تركتازي مي‌كنند كه هر عنصر همراهي را از هيچ به همه چيز مي‌رسانند، امّا صاحبنظران غيرهمگون ابتدا ناديده گرفته مي‌شوند و در صورت اصرار بر طرح نظرات و ديدگاههايي متفاوت، با انواع برخوردهاي تخريبي مواجه مي‌شوند تا به كلي سر به زير و خاموش گردند. براي من ارزيابي عملكرد شما عزيزان كه سكان داري يك روزنامه روشنفكري طرفدار «دمكراسي» را به عهده داريد، بسيار حائز اهميت است. همان‌گونه كه مطلعيد، به دنبال انتشار كتاب «در جستجوي صبح» در سال 83 مقالات متعددي در تعريف و تمجيد از اين اثر در كتاب هفته ( 23 خرداد 83 و 25 مرداد 83)، روزنامه شرق (25 مرداد 83 و 8 شهريور 83) و همچنين روزنامه‌هاي آسيا، ايران و... به چاپ رسيد. در برخي از اين مقالات همچون «بزرگ اهل خرد» (25/5/83) اين اثر و ظاهراٌ نويسنده آن، يعني مدير اسبق انتشارات اميركبير، آن چنان مورد تحسين قرار گرفته و به عرش اعلي رسانده شده بودند كه نامي جز رپرتاژ آگهي غير موسوم بر آن نمي‌توان نهاد. آخرين مطلب در اين راستا، سال جاري (14 شهريور 84) تحت عنوان «تاريخچه فعاليت ناشري موفق» در روزنامه شما انتشار يافت؛ لذا اينجانب لازم ديدم به دنبال انتشار اين  حجم قابل ملاحظة مقالات تبليغي در مدح و ثناي اين كتاب، نقد خود را بر آن به عنوان تنها مطلب متفاوت براي چاپ به روزنامه وزين شرق ارسال دارم كه البته انعكاس آن قريب به يك ماه به تأخير افتاد. سرانجام بعد از چاپ آن در تاريخ 9 مهر 84 ، روزنامه توسعه در اقدامي غيرمنتظره مطلبي طولاني در نيم‌تاي دوم صفحه اول داشت كه طي آن ضمن حمله شديد به اينجانب فاش ساخت: «بي‌اغراق بگويم كه هيچ فكر نمي‌كردم روزي روزنامه شرق به چاپ كامل آن اقدام كند. در جست‌وجوهاي بعدي كاشف به عمل آمد كه مقاله را مدير دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران، براي چاپ به روزنامه فرستاده بود و مديران شرق با جلب رضايت و آگاهي آقاي جعفري اقدام به چاپ آن كرده‌اند. هر قدر كلنجار رفتم نتوانستم خود را به سكوت در اين باره راضي كنم...» (روزنامه توسعه، شماره 1221 مورخ 16 مهرماه 84 ، ص اول)
به اين ترتيب روشن گرديد كه مسئولان محترم روزنامه شرق بعد از كسب رضايت خود نقد شونده، فرصتي را براي دست‌اندركاران كتاب «در جستجوي صبح» فراهم آورده‌اند تا توضيحاتي آماده كنند. از اين رو در مقدمه‌اي بر اولين بخش از نقد اينجانب آمده بود: «آنچه از امروز در چند نوبت در صفحه كتاب شرق منتشر خواهد شد، نقدي است از عباس سليمي‌نمين، مدير سابق كيهان هوايي بر اين كتاب. اين نقد در قالب جزوه‌اي توسط وي تنظيم شده است. شرق كه مطلع شد عبدالرحيم جعفري نيز پاسخي براي اين نقد آماده كرد‌ه‌اند، ابتدا نوشته آقاي سليمي‌نمين و سپس توضيحات آقاي جعفري را در شماره‌هاي بعدي منتشر خواهد كرد.» (روزنامه شرق، شماره 589، مورخ 9 مهرماه 84 ، اول)
من در اينجا در مقام شكوه از نوع عملكردي كه روزنامه توسعه آن را آشكار ساخت يا برخي مقدمه‌نويسي‌هاي كاملاً جهت‌دار روزنامه شرق، مثل مقدمه آقاي متين غفاريان، كه طي آن مرا متهم به حسادت و نقد از روي حسدورزي كرد، برنيامده‌ام: «به نام خدا. پناه مي‌برم به پروردگار سپيده دم. از شر هر حسود آنگاه كه حسد ورزد، عبدالرحيم جعفري صحبت‌هاي خود را با اين آيه از قرآن كريم شروع مي‌كند... مي‌گويد نمي‌داند كه چه مشكلي با او دارند. مي‌گويم چون برايشان مسئله است كه شما كه روزي شاگرد چاپخانه بوديد چطور تبديل به بزرگترين ناشر ايران شديد...»(روزنامه شرق، مورخ 17 مهر 84 ، مقدمه روزنامه بر مطلب «پاسخ عبدالرحيم جعفري به انتقادات بركتاب خاطراتش، ص20») قصد توقف در اين گونه مطالب را هم ندارم، بلكه صرفاً مي‌خواهم نظر شما را به اين نكته جلب كنم كه من اين جرئت را به خود داده‌ام تا مطلبي متفاوت با نگاشته‌هاي چند روزنامه و نشريه به نفع يك اثر عرضه دارم و از تداوم اين بحث به صورت دو سويه براي آنكه خواننده خود، به كشف حقيقت نائل آيد استقبال نموده‌ام. علي‌القاعده در مناظرات قلمي، اصولي محترم شمرده مي‌شوند تا بستري مناسب براي قضاوت خوانندگان فراهم آيد. بايد ديد ما مدعيان آزادي انديشه در مقام انعكاس صرفاً يك نظر متفاوت در مقابل حجم قابل توجه مطالب همگون، چقدر به اصول يك مجادله قلمي پايبند مانده و چه نوع عملكردي در ساختار دروني فعاليتهاي رسانه‌اي مكتوب و نشر داشته‌ايم. به نظر من تعمق در اين امر، برخي آفات درون ساختاري را بر اهل نظر روشن خواهد ساخت. براستي فضاي روشنفكري‌اي كه خود گرفتار اين گونه انحصارات شده چگونه قادر خواهد بود سياستمداران و مجريان كشور را به سوي تحمل بيشتر آرا و انديشه‌هاي متفاوت رهنمون باشد؟ در اينجا روي سخنم با روزنامه‌هايي چون توسعه كه كنترل خود را در جريان بحثي دوسويه و در حال انجام از دست دادند و به حملاتي غيرمنطقي به من مبادرت ورزيدند، نيست، بلكه مخاطبم مسئولان محترم روزنامه شرق هستند كه هر زمان احساس نمودند توازن استدلالي بحث به نفع يك طرف به هم خورده است، از مطالب ديگري با امضاهاي حقيقي و مستعار كمك گرفتند تا به زعم خويش تغييري در روند بحث ايجاد كنند.
مسئولان محترم روزنامه شرق كه در مقابل حجم انبوهي از مقالات تبليغي به نفع كتاب «در جستجوي صبح» اجازه چاپ يك مطلب متفاوت، را آن هم به گونه‌اي كه ذكر آن رفت، داده‌اند چرا در زمان طرح استدلال‌هاي دو طرف، ديگراني را كه علي‌القاعده مي‌بايست نقش ناظر را ايفا مي‌كردند، به ميدان آوردند؟ براي نمونه اولين قسمت از پاسخ اينجانب به جوابيه ويراستاران آقاي عبدالرحيم جعفري، همراه سه نامه از آقايان داود رمضان شيرازي، محمود كاشيچي و شهرام گوهرخاي در حمايت از آقاي جعفري به چاپ رسيد. ورود افراد جديد به اين بحث به هر دليل، مي‌توانست در پايان بحث دوسويه صورت گيرد. علي‌القاعده در طول اين مدت عده‌اي از دنبال كنندگان بحث، به نفع اينجانب و عده‌اي ديگر به نفع ويراستاران آقاي جعفري موضع گرفته‌اند، اما آيا اين منطقي است كه در ميان مناظره قلمي دوسويه، موضعگيري آقاي شيرازي به عنوان واكنش اتحاديه ناشران منتشر شود؟ اتخاذ موضع اتحاديه ناشران، روال قانوني خاص خود را دارد كه هرگز در اين جا، طي نشده است و لذا آقاي شيرازي صرفاً مي‌توانسته موضع شخصي خود را اعلام نمايد و روزنامه شرق نيز مطالب دريافت شده به نفع دو طرف را در پايان بحث منتشر سازد. اين در حالي است كه متاسفانه به برخي افرادمخالف با جهت‌گيري‌هاي روزنامه شرق گفته شده است كه مطالبشان به چاپ نخواهد رسيد.
مسلماً چنين موضعي تصوير مناسبي از فضاي حاكم بر اهل نشر فكر و انديشه ارائه نمي‌دهد. قطعاً يادآوري اين نكته به عزيزان دست‌اندركار روزنامه شرق كه «براي بازتركردن فضاي فرهنگي مي‌بايست مروج تحمل انديشه مخالف و بردباري در شنيدن نظرات متفاوت باشيم»، به مثابه زيره به كرمان بردن است. جهتگيري و داشتن مواضع فرهنگي خاص براي روزنامه محترم شرق نه تنها عيب نيست بلكه بيان صريح و شفاف آن، حسن نيز محسوب مي‌شود؛ زيرا موجب انتخاب آگاهانه‌تر مخاطب خواهد بود. آنچه شايسته نيست، سر باز زدن از قواعدي است كه ما اهالي رسانه، ديگران را به پذيرش آن دعوت مي‌كنيم. آيا قبول داريد كه جاي نقد دو سويه اصولي و غيرمغرضانه در كشور ما در همه عرصه‌ها - اعم از سياست و فرهنگ - خالي است؟ آنچه متأسفانه رواج دارد برخوردهاي تخريبي در قالب ادبياتي دون شأن فرهنگ مردم اين مرز و بوم است. منافع جامعه فرهنگي و ضرورت اعتلاي آثار مكتوب در كشور ايجاب مي‌كند تا بدون توسل به شيوه‌هاي تخريبي و غيرمستند، به تقويت موقعيت نقد در كشور همت گماريم. قطعاً براي دستيابي به اين مهم بايد خويشتن‌داري را در خود تقويت كنيم و اجازه دهيم جهت‌گيريهاي‌هايمان - حال به هر دليل كه باشد - در معرض نقد قرار گيرد.
اگر ويراستاران مدير اسبق انتشارات اميركبير بعد از دو دوره بحث رفت و برگشتي، اكنون به هر دليل به اين جمعبندي رسيده‌اند كه «براي پاسخ دادن موجبي نمي‌بينم» صرفاً همين موضعگيري را منتشر سازيم و بگذاريم خوانندگان در فضايي «دستكاري نشده» به قضاوت بنشينند. در آن صورت به خوبي در خواهند يافت اتخاذ چنين موضع جديدي از سوي ويراستاران آقاي جعفري به چه معناست، در حالي كه جا داشت به تك‌تك مستندات ارائه شده توسط اينجانب پاسخ گويند. آنچه بيش از اعلام كفايت بحث توسط ويراستاران آقاي جعفري تعجب همگان را برانگيخت، جاسازي ستوني با يك امضاي مستعار در كنار مطلب «براي پاسخ دادن موجبي نمي‌بينم» بود. چنان كه اشاره شد حق قانوني دست‌اندركاران روزنامه شرق است كه در قبال اين بحث موضع داشته باشند، اما چگونگي پايبندي به قواعد اين اظهار نظر، ميزان رشد جامعه فرهنگي ما را به نمايش مي‌گذارد. لذا بهتر آن بود كه با بردباري و تحمل بيشتري، اجازه داده مي‌شد تا بحث دو جانبه به پايان رسد، سپس با دعوت كساني كه آنان را قوي‌تر از ويراستاران آقاي جعفري مي‌پنداريم زمينه ادامه بحث را فراهم مي‌آورديم. گذشته از اين مقدمه طولاني كه انتقادي از فضاي حاكم بر عقبه رسانه مكتوب و نشر كشور بود، لازم است به آنچه به عنوان آخرين واكنش ويراستاران آقاي عبدالرحيم جعفري به آن روزنامه ارائه شده است، نگاهي داشته باشيم.
مطلب «براي پاسخ دادن موجبي نمي‌بينم» مي‌توانست پاسخ مبسوطي به تك‌تك مستنداتي كه من در نقد دوم خود ارائه كرده‌ بودم، باشد. متاسفانه نه تنها اين گونه نشد، بلكه به بهانه ترك مناظره قلمي فرصت براي طرح برخي مسائل جديد مغتنم شمرده شد كه در تنافي آشكار با جهت‌گيري كلان مطلب است.
اين موضوعات جديد عبارتند از: سرقت ادبي اعلام كردن تهيه خلاصه كتاب توسط دفتر مطالعات، صورت نگرفتن ملاقات بين اينجانب و آقايان صدرواثقي و جلال هاشمي به ترتيب وكيل محترم و ناشر كتاب «در جستجوي صبح»، اين كه اينجانب تاكنون هيچ گونه اثري نداشته‌ام، اظهار لطف نسبت به نوشته‌هاي من! و اينكه همه آنها بي سروته و اباطيلي بيش نيست، اين كه من سابقه مبارزاتي نداشته‌ام و ...
اينجانب مايل بودم در ادامه بحث گذشته به منظور روشن‌تر شدن حقايق تاريخي به برخي مسائل كه اختلاف‌نظر حول آنها وجود داشت بپردازم. براي نمونه ويراستاران محترم آقاي جعفري در جوابيه اول خود هر نوع وابستگي ايشان به كلوب روتاري را كه توسط چند صهيونيست آمريكايي بنيان گذاشته شده بود قاطعانه مردود اعلام كردند. متقابلاً مستنداتي از نشريات داخلي روتاري مربوط به سال 53 عرضه گشت كه در آن روتارين بودن ايشان به طور قطعي ثبت و اعلام شده بود. اي كاش در اين پاسخ، نظر ويراستاران محترم در قبال اسناد ارائه شده مشخص مي‌گشت. از سوي ديگر برخي ادعاها نيز در مطالب رد و بدل شده گذشته از سوي ويراستاران آقاي جعفري مطرح شده بود كه اينجانب خاطرنشان ساخته بودم در صورت اثبات يك مورد از آنچه به من نسبت داده شده است، از تمامي اظهارات خود عدول و رسماً عذرخواهي خواهم كرد.
براي نمونه ادعا شده بود: «و نوشته‌اند كه جعفري روتارين به خاطر ارتباطش با دكتر گنجي روتارين- وزير آموزش و پرورش وقت- قرارداد كتاب‌هاي درسي را بست. اين در حالي است كه من در عمرم با آقاي گنجي ارتباط نداشتم. قرارداد كتاب‌هاي درسي اصلاً با آقاي دكتر خانلري بسته شد.» (روزنامه شرق، 17مهر84، شماره596) همان طور كه قبلاً نيز بيان داشتم، چنين موضوعي در نقد اينجانب وجود خارجي ندارد و اگر ايشان بتواند خلاف آن را به اثبات برساند، حاضرم رسماً در رسانه‌ها اعلام دارم كه با ابتدايي‌ترين اصول تحقيق بيگانه‌ام. البته مطالب از اين دست در جوابيه تنظيم شده توسط ويراستاران آقاي جعفري به وفور وجود داشت كه اينجانب به منظور جلوگيري از اطاله كلام از پرداختن به همه آنها پرهيز نموده بودم. براي نمونه در جاي ديگر ادعا شده بود: «البته به زعم آقايان بنده وزرا را جابه‌جا مي‌كردم يعني اينقدر مهم بودم كه در عزل و نصب وزرا تأثيرگذار بودم». (روزنامه شرق شماره 595، 16 مهر 84، ص20) باز هم بايد عرض كنم آنچه ادعا شده است، در نقد من وجود خارجي ندارد و حتي مطلبي بدين مضمون نيز نمي‌توان يافت. متأسفانه در اين مناظره قلمي شيوه‌اي از سوي ويراستاران محترم به كار گرفته شده كه طي آن به جاي پاسخگويي به مسائلي كه خوانندگان مايل بودند توضيحات دو طرف را حول آن دريافت دارند، موضوعات متفرقه و غيرمرتبط مطرح مي‌گشت.آيا بهتر نبود كه ويراستاران محترم به جاي حاشيه رفتن‌ها صرفاً يك مورد از مستندات ارائه شده توسط اينجانب را مخدوش اعلام مي‌كردند و براي آن اسناد ادله عقل پسند مي‌آوردند؟ متأسفانه حتي در آخرين جوابيه كه از عنوان آن مي‌توان استنباط كرد ويراستاران محترم به هر دليل بنا را بر پاسخ ندادن گذاشته‌اند، (چنانكه اشاره شد) مطالب جديدي طرح شده است كه مي‌توانست مسائل اصلي، جايگزين آن شود. طرح موضوعاتي چون ملاقات اينجانب با آقايان صدرواثقي و جلال هاشمي، چه ارتباطي مي‌‌تواند با بحث ما در مورد جعل مسائل تاريخي در كتاب «در جستجوي صبح» داشته باشد. البته بايد عرض كنم كساني كه در اين مسير به كتمان حقايق و جعل واقعيتها اهتمام مي‌ورزند، به تناقص گوييهاي بيشتري دچار مي‌شوند، كما اين كه در همين مطلب كوتاه تناقضهاي آشكاري به چشم مي‌خورد: «قبل از آنكه آنها را (مراد نقد است) به روزنامه شرق بدهد يك نسخه براي وكيل من جناب آقاي صدرواثقي و يك نسخه هم براي ناشر كتابم جناب آقاي جلال هاشمي مي‌فرستد و مؤكداً از آنها مي‌خواهد كه به ملاقات او بروند ولي با همه كوشش و تقاضاهايي كه كرده بود اين ملاقات‌ها دست نداد و متاسفانه سكه آقايان صدرواثقي و جلال هاشمي نيفتاده بود!! كه جناب آقا به چه علت مي‌خواسته با آنها ملاقات حضوري داشته باشد و چون اين ملاقات انجام نمي‌گيرد لاجرم نوشته‌ها به روزنامه شرق ارسال مي‌شود.» (روزنامه شرق، شماره624، 22 آبان84 ، ص20)
اينكه اينجانب بر اساس سنتي ديرينه، مطلب خود را براي همه كساني كه به نوعي در آن دخيلند ارسال مي‌دارم (اين رويه از دوران مديريت من بر كيهان هوايي شكل گرفت؛ زيرا اين جريده در خارج كشور توزيع مي‌شد و اخلاقاً خود را موظف مي‌دانستم يادداشتها و مطالب را براي كساني كه نامي از آنها برده مي‌شد در ايران ارسال دارم) و اين رويه چگونه اقدامي است بحثي ندارم، اما بر اساس همان رويه، نقد خود را خدمت جناب آقاي هاشمي كه نشاني ايشان را داشتم فرستادم و در تماس تلفني درخواست كردم چون آدرس آقاي جعفري را ندارم براي ايشان نيز ارسال شود. نقد مزبور بر اساس همين رويه براي جناب آقاي صدرواثقي نيز ارسال گرديد. اين اقدام من موجب ابراز تمايل آقايان براي انجام ديدارهايي شد.
اگر آقايان به اهداف پيچيده! اين ملاقات (كه خود به آن ابراز تمايل كرده بودند) وقوف داشته‌اند و به قول آقاي جعفري ملاقاتي صورت نگرفته، نه تنها نبايد متهم به كم‌فهمي و عدم تيزهوشي ‌شوند بلكه بايد مورد تشويق نيز قرار ‌گيرند؛ زيرا هوشيارانه متوجه اهداف خاص مزبور شده‌اند! اما اگر مستحق اين تعبير بازاري‌اند: «متاسفانه سكه آقايان صدرواثقي و جلال هاشمي نيفتاده بود!!» طبعاً بايد ملاقات صورت گرفته باشد، بنابراين چرا اعلام مي‌شود كه ملاقاتي انجام نگرفته است؟ واقعيت قضيه اين است كه ملاقات با آقاي هاشمي در همان ابتدا و با فاصله كوتاهي از ارسال مطلب و با جناب آقاي صدرواثقي بعد از چند بار تغيير زمان قرار (كه دوبار آن به دليل تغيير برنامه‌هاي من بود)  اخيراً صورت گرفت. حال خوانندگان عزيز قضاوت كنند اولاً اين موضوع چه ارتباطي با جعليات تاريخي كتاب «در جستجوي صبح» دارد؟ ثانياً همين موضوع بي‌ارتباط نيز همراه با تناقض‌گويي براي كشف اهداف پنهاني كه ديگران حتي وكيل و ناشر محترم متوجه نشده‌اند! مطرح مي‌شود.
در مورد اطلاق «سرقت ادبي» به تهيه خلاصه كتب تاريخي – كه از سوي دفتر مطالعات به منظور تسهيل مطالعه در كشور صورت مي‌گيرد و مورد تحسين و تمجيد قاطبه فرهيختگان است – نيز نيازي به توضيح نمي‌بينم. صرفاً مي‌توانم اعلام دارم آقاي جعفري در به خدمت گرفتن چنين ويراستاراني با چنين سطح از اطلاع، پول خود را به هدر داده‌اند.
همچنين در راستاي اشاره به تناقضات عديده متن كوتاه «براي پاسخ دادن موجبي نمي‌بينم» ناچارم به جمله ديگري از اين متن نيز اشاره كنم: «دوستان و همكاران من تلفني از من خواستند كه چون نويسنده مي‌خواهد از نام «دفتر مطالعات تاريخ» براي اغراض شخصي خود استفاده بكند كه تا امروز هم هيچ اثري از او چاپ نشده لذا جواب مطالب شخصي مثل او در شان و صلاح من نيست و بهتر است پاسخي به نوشته‌هاي بي‌سروته او ندهم. با در نظر گرفتن اينكه جناب آقا سال‌هاي قبل از اين مطالب خلاف حقيقت و مغرضانه بسيار گفته و نوشته بود لذا به جهاتي نوشتن جواب بعضي مطالب براي روشن شدن ذهن كساني كه از ماجرا اطلاع نداشتند ضروري بود.» (همان منبع)
در اين عبارت كوتاه، اينجانب به عنوان كسي مطرح مي‌شوم كه اثري از وي به چاپ نرسيده است، اما در عين حال سال‌ها قبل هم مطالب مغرضانه بسيار گفته و نوشته است. چگونه مي‌شود از فردي هيچ گونه اثري چاپ نشده باشد، اما از سالها قبل تاكنون مطالب مغرضانه نوشته باشد؟! اگر مطالب من بي‌سروته‌اند و «اباطيلي» بيش به حساب نمي‌آيند خوانندگان محترم روزنامه شرق كه به طور قطع و يقين داراي سوادي بيش از پنجم ابتدايي هستند به كشف اين حقيقت نائل خواهند آمد كه چرا بعد از دو دور مناظره قلمي و رعايت نكردن ابتدايي‌ترين اصول نقد، اين جمعبندي ارائه مي‌شود كه در شأن نبوده با صاحب اين قلم به مناظره براي روشن شدن حقايق تاريخي بپردازيد. اينجانب عباس سليمي‌‌نمين كه نويسندگي مقاله و ترجمه مقالات خارجي را در سرويس بين‌الملل روزنامه كيهان در ماههاي پاياني سال 61 آغاز كردم و در دوران مديريت جناب آقاي خاتمي ابتدا سردبيري نشريه كيهان هوايي در سال 62 و سپس مدير مسئولي آن از سوي ايشان به عهده‌ام گذاشته شد و طي نزديك به 20 سال مديريت (هفته‌نامه، ماهنامه، سالنامه و روزنامه) مقالات فراواني از من به چاپ رسيده است، مي‌پذيرم شأني بسيار پائين‌تر از فردي با سوادي در حد پنجم ابتدايي دارم منوط به آنكه دستكم يك مورد از مصاديق «اباطيل» بودن نوشته‌هايم از سوي ويراستاران محترم آقاي جعفري مشخص مي‌شد و در معرض قضاوت خوانندگان و ناظران بي‌طرفي كه اين بحث را دنبال مي‌كنند قرار مي‌گرفت، نه اينكه علاوه بر بهره‌مندي از حمايت ويژه! صرفاً به برخوردهاي توهين‌آميز و تخريب بسنده شود. آثار صاحب اين قلم در جشنواره‌هاي متعدد و در دوران حاكميت دولتهاي با ديدگاههاي متفاوت، برگزيده شده و جوايزي را به خود اختصاص داده است. براي نمونه در جشنواره دوم مطبوعات مقام اول را در سرمقاله نويسي در ميان نويسندگان سراسر كشور كسب كردم و در جشنواره يازدهم (سال 83) نقدهايم به كتب تاريخي مقام دوم نقد سياسي را به خود اختصاص داد . بنابراين دارند‌گان گرايشهاي سياسي مختلف در كشور و داوران نويسنده و روزنامه‌نگار متمايل به آنها، نه تنها چنين قضاوتي نداشته‌اند كه «اباطيل» نويسم بلكه منطق به كار گرفته شده در نگارش و شيوه نقد مرا ميان ساير ناقدان كشور، شايسته تقدير يافتند. خوشبختانه آثار اينجانب چه آنها كه در مطبوعات كشور (فارسي و انگليسي) انتشار يافته و چه موضوعاتي كه در قالب كتاب عرضه شده است در دسترس همگان قرار داردو مي‌توان با رجوع به آنها به ميزان صحت و سقم نسبت‌هاي داده شده به من ، پي برد.
البته بايد عرض كنم كه اگر حتي سوابق اينجانب در مبارزات دانشجويي روشن نبود باز هم حق داشتم بگويم و بنويسم كه «ويراستاران حرفه‌اي، قادر به تحريف تاريخ نخواهند بود». در نقدم به كتاب «در جستجوي صبح» به چند تحريف اساسي كه در اين كتاب صورت گرفته است اشاره كردم و مستنداتي نيز ارائه دادم:
1- مرگ مشكوك رائين به عنوان موضوعي بسيار مهم و مورد توجه محققان و تاريخ‌نگاران، در اين كتاب جعل شده است. تناقضات آشكار در اظهارات به ثبت رسيده از مدير اسبق اميركبير (كه حادثه در دفتر وي صورت گرفته است) با طرح مسائل شعاري - همان گونه كه در ستون «نام نيك اميركبير» آمده است - قابل رفع و رجوع نيست و اگر استدلالي وجود داشت  مي‌بايست در يك بحث منطقي تاريخي مطرح مي‌شد. البته در ادامه اين نوشتار به اين موضوع بيشتر، خواهيم پرداخت.
2- فراماسونري و روتاري به عنوان دو سازمان مخفي وابسته به بيگانگان در كتاب مورد بحث مورد تحريف قرار گرفته و عناصر وابسته به اين محافل تطهير شده‌اند. درمورد اهداف اين كانونهاي پنهان وابسته به بيگانه مستنداتي از مكتوبات آنان ارائه شد. همچنين اسنادي از نشريات دروني روتاري كه روتارين بودن آقاي جعفري را كاملاً مشخص مي‌سازد عرضه گشت.
3- بنگاه فرانكلين در اين كتاب به عنوان يك مؤسسه خيريه معرفي شده كه هدف آن خدمت به فرهنگ اين مرز و بوم بوده است. اين تحريف آشكار تاريخ كشورمان در حالي صورت مي‌گيرد كه هر فرد مطلع از تاريخ معاصر مي‌داند بعد از كودتاي نظامي آمريكايي‌ها عليه دولت قانوني دكتر محمد مصدق و استقرار نظاميان آمريكايي در ايران، بنگاه فرانكلين به عنوان بازوي فرهنگي قواي كودتاگر در اين مرز و بوم فعال شد، حال صرفنظر از اين كه اين مؤسسه آمريكايي با امكاناتي كه از محمدرضا پهلوي دريافت داشت توانست چه افرادي را مستقيماً به خدمت اهداف خود در آورد. هيچ محققي نمي‌تواند كاركرد اين مؤسسه فرهنگي را جدا از نقش آفريني مستشاران نظامي آمريكا مورد بررسي قرار دهد و همه نيروهاي كودتاگر را به صورت يك مجموعه نبيند، زيرا هدف بخشهاي مختلف مؤسسات وابسته به قواي اشغالگر در واقع يكي و آن هم استحكام بخشي به موقعيت خود در ايران بود.
4- برخي تحريفات كم اهميت‌تر ديگر نيز وجود دارند كه براي پرهيز از اطاله كلام، مجدداً به آنها نمي‌پردازيم.
نكته قابل توجه آن كه در شرايطي كه ويراستاران محترم آقاي جعفري حاضر نشده‌اند در مورد اسناد ارائه شده در هر زمينه اظهار نظر مشخصي (رد يا قبول) بنمايند، ستون نويس محترم حاشيه‌اي كه ادبياتي مشابه به مقدمه نويس محترم روزنامه شرق دارد، زحمت جبران اين نقص را برعهده گرفته است، اما معلوم نيست محققان و تاريخ‌پژوهان كشور داراي چه حدي از سواد و فهم فرض شده‌اند كه تصور مي‌شود با چنين شعارهايي امكان اقناع آنها وجود دارد: «آري، بذري كه ديروز كاشته شد امروز نهال آن به ياري پروردگار به درختي تنومند مبدل شده است  كه خار آن چشم دشمنان و حسودان را كور ساخته است»، «كينه، عداوت، بخل و حسد، مردي دست به كار بزرگي زده و از هيچ، همه چيز به وجود آورده».(روزنامه شرق، شماره 624 ، 22 آبان 84 ، ستون «نام نيك اميركبير»، ص20) براستي كدام محقق و نويسنده‌اي مي‌تواند به فردي با سواد در حد پنجم ابتدايي حسد بورزد، چه رسد به من كه حتي فردي را كه به نام او كتاب «در جستجوي صبح» نوشته شده است حتي يك بار نديده‌ام و هيچ گونه آشنايي با وي ندارم. افراد زيادي در اين كشور از طرق مشروع يا نامشروع به ثروتهاي كلان رسيده‌اند، اما اين قبيل تاجران تا در مقام تحريف تاريخ برنيايند پژوهشگران را با آنان كاري نيست. البته شايد بتوان از حربه «بخل» و «حسد» عليه «رقباي» چنين افرادي بهره جست كه آن مقوله ديگري است.
از الطاف آشكار مقدمه نويس يا ستون نويس محترم از جمله: «مطالب بي محتوا و بي‌مايه بود... كينه و عداوت و تنگ‌نظري در آن به چشم مي‌خورد... كسي كه ذاتش بد است و همه چيز را با بدبيني و عداوت نگاه مي‌كند... فحش و ناسزا نثارش مي‌كند... ديگر هتاكي و دشنام ندارد... كينه، عداوت، بخل و حسد... مركز مطالعات تاريخ... هويت ايران و ايراني را زيز سئوال مي‌برد... خار آن چشم دشمنان و حسودان را كور ساخته است... و ...». كه بگذريم ادعاهايي نيز مطرح شده كه لازم است به آنها پرداخته شود:
 1- آمده است: «جعفري پايش به كلوب مخفي روتاري باز شده است... رفتن به كلوب روتاري كه جرم محسوب نمي‌شود همه مردم در تمام دنيا به همه كلوبها رفته و مي‌روند». در اين زمينه بايد گفت اگر كلوب روتاري هماني باشد كه در اين ستون معرفي مي‌شود دليلي نداشت كه ويراستاران محترم آقاي جعفري در زمينه عضويت ايشان در اين كلوب مخفي به تناقض‌گويي و خلاف‌گويي گرفتار آيند، بلكه از ابتدا با صراحت اعلام مي‌داشتند كه نامبرده مثل همه مردم دنيا كه عضو كلوبي‌اند؟! افتخار عضويت در كلوب روتاري را داشته‌ است. اما ظاهراً با تعامل، اين مسئله قابل حل نبوده است؛ چرا كه مختصر! تفاوت‌هاي بين اين كلوب و ساير كلوبهاي ورزشي و غيره وجود دارد. از جمله آن كه متولي اين كلوب روتاري كه جناب آقاي جعفري ابتدا عضويت آن را نفي مي‌كردند و ظاهراً اين نويسنده محترم بعد از ارائه سندهاي متقن از سوي اينجانب مجبور به پذيرش آن شده‌اند صهيونيستها بوده‌اند. تفاوت ديگر اين كلوب با كلوبهاي عادي مخفي بودن است، يعني افراد براي عضويت در آن «گزينش» مي‌شوند و هر كسي را به آن راه نيست. ازجمله تفاوتهاي ديگر ضرورت پايبندي اعضا به اصول روتاري است كه در رأس آن عدم پايبندي به مباني ملي و مذهبي بومي قرار دارد. چنانچه قبلاً نيز اشاره شد در اساسنامه روتاري ضمن تأكيد بر جلوگيري از جذب افراد راسخ در اعتقادات خود آمده است: «مسئله مذهب و مليت داراي ارزش نبوده و با عضويت در اين كلوب هيچ ارتباطي نداشته و اعتباري براي آنها مفروض نيست». با افشاي اين گونه ارتباطات پنهان مشخص شود كه در تاريخ معاصر و امروز چه كساني هويت ايران و ايراني را زير سؤال مي‌برده‌اند. اگر در طول تاريخ، افرادي با عضويت در فراماسونري يا روتاري، ايران و ايرانيت را به بيگانگان فروختند، آيا محقق و پژوهشگر تاريخ نبايد با آشكار كردن عملكرد آنان واقعيتها را به اطلاع مردم برساند؟ آيا اگر نقش فراماسونها در جدا كردن بحرين از ايران توسط محققي بر مردم آشكار ‌شود مي‌بايست وي را متهم به تخريب شخصيتهاي به اصطلاح نامي كرد؟ هرچند بنده در تهيه برنامه هويت در تلويزيون هيچ گونه نقشي نداشته‌ام، اما اگر در اين برنامه افرادي چون تقي‌زاده، فروغي، حكمت و ... مرتبط با تشكلهاي مخفي وابسته به بيگانه مطرح شده‌اند واقعيتي است تلخ، اما غير قابل كتمان. براي شناخت بهتر افرادي كه در اين ستون از آنان به عنوان شخصيتهاي نامي و بزرگ ايران ياد مي‌شود به منابعي رجوع مي‌كنيم كه به دليل همسنخي به هيچ وجه قابل تخطئه نيستند. براي نمونه «مئير عزري» سفير پانزده ساله رژيم صهيونيستي دردوران پهلوي دوم در مورد وابستگي‌هاي افراد مورد بحث مي‌گويد: «خانواده‌هاي قوام  و حكمت، تنها برجستگان كشور نبودند كه پيشينة يهودي داشتند، محمدعلي فروغي (خانواده ذكاة الملك)، نيز كه در سال 1941، به نخست‌وزيري‌ي ايران رسيد پيشينه‌اي يهودي داشت (لقب ذكاة‌الملك از سوي شاهان قاجار به اين خاندان داده شده بود). نامبرده با سياستهاي ميهن پرستانه‌اش ايران ناتوان را در يكي از سخت‌ترين دوره‌هاي تاريخي كه ناخواسته آوردگاه بيگانگان شده و پل پيروزي‌اش خوانده بودند از برزخ هراسناك نازيها رها ساخت. نام خانوادگي‌ ذكاة الملك يادآور نام يهودي‌ي ذكائيم است. (يادنامه، دفتر يكم، مئير عزري، ترجمه به فارسي ابراهام حاخامي، اورشليم، سال 2000، ص97). دكتر جواد صدر وزير كشور در دوران پهلوي دوم نيز در خاطرات خود در اين زمينه مي‌گويد: « (سيدجلال‌الدين تهراني) در همان اوقات كه گاهي صحبت از تمايلش به رفتن اروپا مي‌كرد ماجراي ملاقاتش با علي‌اصغر حكمت وزير معارف را برايم تعريف كرد كه چون حكمت با رفتن من به اروپا موافق نبود او را تهديد كردم كه در اين صورت موضوع بهايي بودن تو را افشا خواهم كرد. حكمت هم لابد از زخم زبان سيد ناخشنود بود و نمي‌خواست يا نمي‌توانست امتيازي به او بدهد. روزي سيدجلال با خوشحالي و صداي خندة جيغ مانند به رشيدي و من در منزلش خطاب كرد و گفت: «ديديد چطور پدرش را درآوردم؟ يك عكس پيدا كردم كه جمعي از بهاييان نشسته‌اند و حكمت هم در ميان آنهاست. يك نسخه از عكس را براي او فرستادم و پيغام دادم مي‌خواهم آن را منتشر كنم. دو روز بعد پيغام رسيد كه كار سفرم به اروپا درست شد.» (نگاهي از درون، خاطرات سياسي دكتر جواد صدر، به كوشش مرتضي رسولي‌پور، نشر علم، سال 81 ، ص57)
و در فرازي ديگر از اين كتاب آمده است: « روزي براي كاري نزد نخست‌وزير رفته بودم. در اتاق انتظار نمايندة اسرائيل هم نشسته بود. او را قبلاً در يكي دو مهماني شناخته بودم و در يكي از آنها صحبت از روابط بين‌الملل و سياست خارجي ايران مي‌كرد و اطلاعات او آن چنان دقيق بود كه گويي خود متصدي آن بوده است. روز بعد از صاحبخانه راجع به نمايندة اسرائيل پرسيدم گفت: «اين شخص يكي از منابع خبري مهم جهان براي آمريكا و انگليس است و تمام آنچه كه پيش‌بيني مي‌كند واقع مي‌شود اما مشخص نيست از كجا به آن اخبار دست مي‌يابد. مثلاً هر روز مي‌داند چه كسي نزد شاه بوده و در چه موضوعي صحبت كرده است؟» نمي‌دانم اين اظهارات تا چه اندازه اغراق آميز بود... [نماينده اسرائيل] به من گفت: «وزير شما ديروز در مصاحبه‌اش راجع به روابط با اسرائيل نامناسب صحبت كرد. مي‌دانيد چرا حكمت بر عليه اسرائيل صحبت كرد؟» گفتم نمي‌دانم. گفت: «براي اينكه ظن يهودي بودن را از خود رفع كند.» اين سخن براي من كه قبلاً هم چيزي در اين خصوص شنيده بودم تعجب‌آور نبود.»(همان، ص336)
همچنين در مورد فروغي و نقش مستقيم وي در استقرار ديكتاتوري، حسين مكي مي‌نويسد: «فروغي از بدو پيدايش رضاخان يا از جهت هوش فطري و يا از لحاظ آگاهي از سياست انگلستان در مورد «تمركز حكومت قدرت» و ايجاد ديكتاتوري همواره او را تقويت مي‌كرد، و در بسياري بازي‌هاي سياسي مبتكر و در حقيقت يكي از تعزيه‌گردان‌هاي اصلي بوده است». (مكي، جلد 4، صص2-21) دكتر علي محمد نقوي محقق معاصر نيز در مورد فروغي مي‌نويسد : «فروغي مغز متفكر رژيم (پهلوي) يكي از غربزدگان فراماسونر بود. فروغي كه خود مورد احترام شديد تمام غربزدگان است در عالم سياست تا نخست‌وزيري هم پيش رفته و عامل سياست رژيم (پهلوي) در جهت اسلام زدايي و ورود فرهنگ غرب بوده است. فروغي بود كه با خيانتهاي خود عامل اصلي تداوم رژيم پهلوي، پس از عزل رضاخان گرديد. نخست با زمينه سازي استعفاي احمدشاه راه را براي سلطنت رضاخان هموار كرد و سپس بعد از حمله متفقين مجلس سيزدهم را تحكيم كرده، باعث جانشيني محمدرضا خان گرديد ». (نقوي، جلد1، ص87)
همچنين مرحوم ملك‌الشعراي بهار در مورد يهودي بودن فروغي در آغاز سلطنت پهلوي دوم خطاب به وي شعري سروده است:
شاها كنم از خبث فروغي خبرت                           خون مي‌كند اين جُهود ناكس جگرت
خطبه شهي و عزل تو را خواهد خواند                         زان‌گونه كه خواند از براي پدرت
(ديوان ملك‌الشعراي بهار، تهران 1368، جلد 2،ص1298)
همچنين در مورد تقي‌زاده و عملكرد وي به عنوان يكي از عناصر برجسته فراماسونري وابسته به انگليس مسائل بسياري مطرح است كه از جمله مي‌توان از تمديد قرارداد  نفتي ذلت‌بار دارسي در سال 1312خ. (1933 م) ياد كرد. در حالي كه بر اساس همان قرارداد ذلت‌بار دارسي انگليسي‌ها مي‌بايست تجهيزات استخراج نفت را در پايان قرارداد، در اختيار ايران قرار مي‌دادند، تقي‌زاده به نوعي عمل نمود كه براي هر محققي مشخص مي‌كند، كه وي در خدمت مصالح و منافع بيگانگان بوده است يا منافع ملت ايران؟ ابوالحسن ابتهاج اولين رئيس‌ سازمان برنامه و بودجه بعد از كودتاي 28 مرداد در خاطرات خود در اين زمينه مي‌نويسد: «رضا شاه در سال 1312 ناگهان تصميم گرفت كه قرارداد امتياز نفت را، كه در سال 1901 بين ناصرالدين شاه قاجار و ويليام دارسي انگليسي بسته شده بود، فسخ كند... سپس به دستور رضاشاه، تقي‌زاده قرارداد جديدي با شركت نفت ايران و انگليس امضاء كرد، و به موجب آن، همان امتياز براي مدت 32 سال ديگر تجديد شد و اين قرارداد به تصويب مجلس شوراي ملي هم رسيد، در صورتيكه قرارداد سابق به تصويب مجلس نرسيده بود. گذشته از اين، طبق قرارداد سابق، در انقضاي مدت امتياز نامه تمام دستگاههاي حفر چاه بلاعوض به مالكيت ايران درمي‌آمد و حال آنكه در قرارداد جديد اين ماده حذف شد.» (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، ج اول، انتشارات پاكاپرينت، لندن، 1991، ص234)
البته به نظر نمي‌رسد نويسنده محترم ستون «نام نيك اميركبير» از فراماسون بودن اين حضرات كه آنان را شخصيتهاي نامي و بزرگ ايران مي‌خواند بي‌اطلاع بوده باشد؛ زيرا زماني كه مي‌خواهد آقاي جعفري را ارتقاي شخصيت دهد وي را با شخصيت بزرگ معاصر ايران يعني ميرزا تقي خان اميركبير مقايسه مي‌كند و حاضر نمي‌شود آقاي جعفري را – كه اگر به وي ارتقاء دهيم در واقع در رديف برجستگان فراماسونري قرار مي‌گيرد- با افرادي چون فروغي، حكمت، تقي‌زاده و... مقايسه كند؛ زيرا به خوبي مي‌داند آنان در خدمت منافع ملت ايران نبوده‌اند و با عضويت در سازمانهاي وابسته به صهيونيستها دقيقاً منافع بيگانگان را دنبال مي‌كرده‌اند. در حالي كه شخصيت ارزنده‌اي چون اميركبير دربارة به بيگانگان مواضعي بسيار دقيق و هشيارانه و براساس منافع ملي داشت. همچنين برخورد بسيار سنجيده‌اي با فرقه بابيه و بهائيت و سران آنها به عنوان تربيت‌شدگان سلطه‌گران از وي در تاريخ به ثبت رسيده است.
اين بزرگ مرد تاريخ ايران هرگز اجازه نداد كه بيگانگان با فرقه‌سازي به تضعيف اسلام و مذهب مترقي شيعه در ايران نائل آيند. حال آن كه امثال فروغي در نقطه مقابل اين سياست عمل مي‌كردند. بنابراين اگر قرار باشد آقاي جعفري به عنوان عضو دون پايه‌ روتاري از جانب برخي، حسابگرانه ارتقاي مقام يابد مي‌بايست با اعضاي برجسته روتاري و فراماسوني كه عمده آنان را بهائيان يا يهوديان متمايل به صهيونيسم تشكيل مي‌دهند، مقايسه شود، نه با شخصيت كم‌نظيري كه در مقابل ايادي بيگانه موضعي قاطع داشته است. اما اينكه عضويت آقاي جعفري در روتاري جرم است يا خير؟ اظهارنظر در اين زمينه به عهده محقق نيست. وظيفه محقق تاريخ، جلوگيري از تحريف اين سرمايه ملي و دورنگاه داشتن آن از دخل و تصرف‌هاي حسابگرانه است و مناظره حاضر نيز عمدتاً بر اين اساس صورت گرفته است. يادآوري اين نكته نيز ضروري است كه فريبكاري‌هاي گوناگون صهيونيستها در دوران پهلوي اول موجب جذب برخي افراد كه به هيچ وجه مايل نبودند عليه مصالح ملت خويش وارد عمل شوند به سازمانهاي مخفي شد، اما بسياري از اين افراد بلافاصله بعد از اطلاع از اهداف اين سازمانها، علي‌رغم همه تهديدات از آنها دوري جستند. قطعاً بين چنين افرادي با كساني كه علاوه بر عضويت در اين تشكلهاي وابسته به صهيونيسم، امروز وظيفه تطهير عملكردهاي ضدملي گذشته را نيز به عهده گرفته‌اند تفاوت فاحشي وجود دارد.
2- در اين ستون آمده است: «بيماري و فوت اسماعيل رائين چه ربطي مي‌تواند به جعفري داشته باشد. رائين سال‌ها بود كه دچار ناراحتي قلبي بود و هر روز يك استكان سركه سر مي‌كشيد كه گويا مي‌توانست براي درمان قلبي‌اش مفيد باشد. ملاحظه كنيد در همين چهار نوع اتهام، چه موضوعي براي خوانندگان روشن مي‌شود.» (نام نيك «اميركبير»، روزنامه شرق، شماره 624 مورخ22 آبان84، ص20) در زمينه مرگ مشكوك آقاي اسماعيل رائين در دفتر مدير اسبق اميركبير هرگز در نقد قضاوتي صورت نگرفته است، بلكه صرفاً با ارائه مستنداتي از مطالب آقاي جعفري مشخص شد كه تناقضات آشكاري در اظهارات وي در مورد اتفاقات رخ داده در روز حادثه، وجود دارد. اين تناقض‌گوييها براي محققان روشن مي‌سازد كه در اين ميان لابد قصدي بر كتمان حقيقتي وجود دارد و اگر حقيقت همان گونه كه رخ داد بيان مي‌شد، تناقضي در اظهارات بروز نمي‌كرد. آنچه در آينده علاوه بر اين تناقضات براي محققان و تاريخ پژوهان محل تأمل جدي خواهد بود اقدام آقاي جعفري بلافاصله بعد از مرگ مشكوك آقاي اسماعيل رائين به انتشار يك جزوه چند برگي است. هرچند خانواده رائين و وكيل ايشان بلافاصله در اين زمينه واكنش نشان دادند، اما آقاي جعفري به دليل برخورداري از امكانات گسترده توانست اين جزوه چند برگي را در سطح وسيعي توزيع كند. لذا اين حركت توانست از دو وجه نتايجي را به نفع جاعل به بار آورد. اول اينكه آقاي اسماعيل رائين را در ميان نيروهاي انقلاب كه از جعلي بودن برگه اصلي اين جزوه بي‌اطلاع بودند، به شدت زيرسؤال برد و به طور قطع اين مسئله در چگونگي پيگيري اين پرونده (به درست يا به غلط) نمي‌توانست بي‌تأتثير باشد؛ زيرا علاوه بر يك سند جعلي بسيار تأثير‌گذار، نامه‌اي نيز به خط رائين وجود داشت كه به صورت خصوصي از خارج كشور براي مؤسسه اميركبير نوشته و در آن نظر روشنفكران غيرديني را نسبت به انقلاب اسلامي و رهبري آن منعكس كرده بود. دوم اينكه سند جعلي مورد بحث به نوعي طراحي شده بود كه اذهان افراد با گرايش‌هاي سياسي مختلف در مورد مرگ مشكوك رائين به دلايل گوناگون منحرف شود. نكته قابل توجه اينكه جوابيه نويسان آقاي جعفري بسيار زيركانه در پاسخ تنظيمي خود به اعتراض آقاي كمره‌اي در مورد اين سند جعلي كاملاً سكوت كرده‌اند و صرفاً به نامه آقاي رائين اشاره مي‌كنند: «منظورتان از اوراق ساختگي و مجعول كه بدان اشاره كرده‌ايد همان نامه‌اي است كه كارگران در دست داشتند و در آن به صراحت به مقام رهبري انقلاب توهين شده است؟ اصل اين نامه اكنون در دادستاني انقلاب موجود است و درستي و نادرستي آن را كارشناسان تعيين خواهند كرد.» (روزنامه كيهان، مورخ 13/10/58)
اينكه جوابيه نويسان آقاي جعفري در پاسخ خود به آقاي كمره‌اي صرفاً به نامه آقاي رائين اشاره مي‌كنند كه مطلب جديدي نبود و قبل از مرگ مشكوك آقاي رائين توسط مدير وقت اميركبير توزيع شده بود، موضوع قابل تأملي است؛ زيرا اين بحث بعد از آن حادثه منجر به مرگ و جعل سند به ميان آمده و مراد آقاي كمره‌اي از اوراق ساختگي همان سند جعلي است، اما از سوي آقاي جعفري در مورد اين سند جعلي، كاملاً سكوت مي‌شود.
خانواده آقاي اسماعيل رائين نيز طي اطلاعيه مستقلي به طور روشنتر در اين زمينه فرياد اعتراض برمي‌آورند كه هيچ گونه پاسخي به آن از سوي مدير وقت اميركبير داده نمي‌شود: «اعضاي خانواده مرحوم اسماعيل رائين در ارتباط با چاپ و تكثير يك نشريه جعلي اطلاعيه‌اي منتشر و ضمن آنكه اين نشريه را كذب محض اعلام كرد آن را به شخصي نسبت داد كه در ارتباط با مرگ مشكوك آن مرحوم ارتباط مستقيم دارد. در اين اطلاعيه آمده است اخيراً عبدالرحيم جعفري پس از مرگ نابهنگام و مجهول مرحوم اسماعيل رائين براي مهدورالدم معرفي نمودن آن مرحوم و لوث كردن خون او و مشوب كردن اذهان عمومي نشريه‌اي سراپا دروغ و مجعول حاوي توهين به مقدسات ملي و مذهبي را مونتاژ و در تيراژ وسيع در داخل و خارج مملكت توزيع و متعاقب هر نامه پستي به اشخاص سرشناس نيز تلفناً آنرا به رائين منتسب مي‌نمايند. حتي يك نسخه هم براي خود خانواده رائين فرستاده است كه ظاهراً قصد او تهديد به انصراف از تعقيب پرونده مرگ مشكوك رائين بوده است...» (روزنامه كيهان، مورخ6/11/58) (كليشه روزنامه تقديم مي‌شود)
اين سند جعلي به نوعي طراحي شده است كه تمامي شخصيتهاي ملي و مذهبي آن زمان را وابسته به يك لژ مجهول‌الهويه تحت عنوان «اسلام» معرفي مي‌كند و انتشار اين سند به اسماعيل رائين نسبت داده مي‌شود. طبعاً وقتي جامعه با سندي منسوب به رائين مواجه مي‌شود كه طي آن به مراجع بزرگي چون حضرت امام و شخصيتهاي فرهنگي و ديني چون آيت‌الله طالقاني، آيت‌الله بهشتي، آيت‌الله خامنه‌اي، مرحوم دكتر شريعتي و... و چهره‌هاي سياسي همچون مهندس بازرگان، سيدموسي صدر، هاشمي‌رفسنجاني، يدالله سحابي و... و رجال نظامي همچون ظهيرنژاد، ولي‌الله قرني، فلاحي و ... نسبت وابستگي داده ‌شده، به طور قطع به رائين بسيار بدبين مي‌شود و از اينكه چنين فرد افترا زننده‌اي به شخصيتهاي مورد احترام، مرده است (به هر صورت طبيعي يا غيرطبيعي) نه تنها متأثر نمي‌شود بلكه احساس مي‌كند جامعه از شر عنصري نامطلوب رهايي يافته است. از جمله مسائل مورد توجه ديگر در اين سندسازي، مونتاژ آن به دو صورت متفاوت براي مخاطب داخلي و خارجي است. متأسفانه به دليل بسامان نبودن دقيق همه امور در ابتداي انقلاب، نظر مقامات مسئول در زمينه اين سندسازي با تأخير فراوان يعني چند سال بعد اعلام مي‌شود و طي آن رسماً نظر خانواده رائين مبني بر جعل شدن اين سند توسط آقاي جعفري مورد تأييد قرار مي‌گيرد. اين اعلام نظر رسمي و مكتوب طي نامه‌اي به شماره 70/1539/م مورخ 15/4/70 در دبيرخانه محرمانه قوه قضائيه به ثبت رسيده و در پرونده قضايي آقاي جعفري عيناً مندرج است (سندهاي جعلي جهت كليشه شدن توسط روزنامه شرق تقديم مي‌شود)
اكنون اين سؤال وجود دارد كه اگر مسئله آقاي رائين همان خوردن روزي يك استكان سركه به صورت روزانه بوده است (آن گونه كه ستون نويس محترم مطرح مي‌سازند) چرا مي‌بايست براي انحراف اذهان اقداماتي همچون سندسازي صورت گيرد؟ و اگر واقعيت همان است كه جعفري و جرياني كه وي وابسته به آن بوده عنوان مي‌دارند و آقاي رائين با مرگ طبيعي در دفتر آقاي جعفري‌ دار دنيا را وداع كرده است چرا بايد چنين تناقضات آشكاري در اظهارات به وجود آيد كه در جايي اعلام شود در روز حادثه، آقاي جعفري به هيچ وجه وكيل آقاي رائين و شخص وي را مضروب نساخته و در جايي ديگر پذيرفته شود كه وكيل رائين به شدت توسط مدير اميركبير مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. همان گونه كه خوانندگان قضاوت خواهند كرد، اين جعليات و تناقضات مسائلي نيست كه محقق و تاريخ پژوه بتواند آنها را ناديده بگيرد حتي اگر اين ناديده نگرفتن واقعيت تاريخي موجب «بدذات» خواندن وي از جانب كساني شود كه از طريق خاطره‌ نويسي براي افراد كم‌سوادي چون آقاي جعفري درصدد جعل تاريخ باشند.
 خلاف‌گوييهاي ديگري نيز در ستون «نام نيك اميركبير» وجود دارد كه پاسخگويي به آن را به زماني ديگر موكول مي‌كنيم و در پايان، ضمن آرزوي صبر و تحمل و بردباري براي همه جريانات فكري و سياسي كشور به ويژه عزيزان مسئول در روزنامه شرق به منظور مواجهه اصولي‌تر با نظرات مخالف، بابت فرصت به وجود آمده در همين حد، براي آنكه يك بحث تاريخي به مناظره گذاشته شود، از اين جريده وزين سپاسگزارم.

 
     
 
 
      ديدگاهها:  
 

پست الکترونيک:



حروف عکس را با رعایت بزرگ و کوچکی حروف تایپ کنید

 
بازگشت

 






info[at]irHistory.ir Copyright All right Reserved