آدرس: تهران - خيابان جنت آباد جنوبی - كوچه ریاحی- پلاك 55 - واحد 1- دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران. تلفن: 44617615 فكس: 44466450 ايميل: i n f o @ i r h i s t o r y .ir
پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
  
      
 
 جستجو  
 عضویت در خبرنامه  - لغو
  
 
     يادداشتها و مقالات:  
 
 
نقدي بر گفتگوي دكتر سروش با سايت روز
  تاريخ: چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۴
نام نویسنده: مسعود رضائي
 
    عبدالكريم سروش در گفتگو با سايت روز
جريان مصباح يعني فاشيسم
10 بهمن 1384
اين روزها، جدا از خبرها و يارگيري هاي سياسي، سخن از انديشه حاکم بر ايران نيز زياد مي رود. از تحجر گفته مي شود و از واپسگرايي. و اينکه بايد ريشه را شناخت. با دکتر عبدالکريم سروش درباب اين ريشه ها و اين انديشه ها سخن گفته ايم.
.....................................................................................................................................................................................................
 
آنچه در جمهوري اسلامي زير اسم آقاي مصباح شکل گرفته، چه مختصاتي دارد و علل پا گرفتن آن چيست؟
من هرگاه که مي خوانم و مي شنوم که آقاي مصباح گل کرده و سر برآورده و در امور سياسي، سلسله جنباني مي کند، حقيقتاً هم نگران و هم شرمنده مي شوم. چون مصباح را خوب مي شناسم و مي دانم به لحاظ عملي و نظري چنين ظرفيت هايي ندارد. او نه فقيه است، نه از تاريخ اسلام چيزي مي داند، نه از تاريخ ايران. نه حافظه خوبي در اين زمينه ها دارد، نه معلومات درستي. نه از ادبيات با خبر است، نه هنر، نه علم جديد، نه سياست مدن و مدرن. اکنون هم مدت هاست که مطالعه نمي کند چون وضع عصبي اش به او اجازه نمي دهد. تنها اندوخته او فلسفه کلاسيک اسلامي است، يعني بحث از قوه و فعل و جوهر و عرض و معقول اول و معقول ثاني و امثال اينها. و حالا کسي با اين مايه از دانش بخواهد بر کشتي سياست سوار شود و ناخدايي کند، مايه شرمندگي است و بايد به خدا پناه برد. و نگرانم چون چنين کسي با چنان نارسايي هايي اگر کار به دستش بيفتد بلايي بر سر اين قوم خواهد آورد که علاجش و جبرانش قرن ها طول مي كشد.
ولي برخي او را با مطهري مقايسه مي کنند.
به خدا قسم نابجاست. "چراغ مرده کجا، شمع آفتاب کجا". البته مطهري هم تعصبات آخوندي داشت، اما در فقه و فلسفه و تاريخ و ادبيات و... صد سر و گردن از مصباح بالاتر بود. همين آقاي مصباح يزدي، در اوايل انقلاب روزي به من گفت مطهري مارکسيسم زده است. آقاي مصباح يزدي علاوه بر کم دانشي فرديست از نظر رواني بسيار بي تحمل و کم طاقت و به شدت عصبي و پرخاشگر. اطرافيانش او را به اين صفات مي شناسند. وقتي در سال 1360 ستاد انقلاب فرهنگي از جانب آقاي خميني مامور شد با قم تماس بگيرد، قرعه فال به نام آقاي مصباح خورد. دکتر احمد احمدي که خودش عضو ستاد بود، به عنوان رابط ستاد با دستگاه آقاي مصباح تعيين شد. او پس از چند هفته به ستاد گزارش داد که نمي تواند با مصباح يزدي کار کند. چون به تعبير او پس از دو سه جمله حرف زدن با مصباح دعوا مي شود و بايد دست به يقه شد. اين حرف کسي بود که آن موقع دوست 20 ساله مصباح يزدي بود. داستان هاي برخوردهاي تندش با شريعتي را همه مي دانند که چگونه او راتکفير کرد تا آنجا که آقاي بهشتي در مقابل او ايستاد و نظر او را باطل شمرد. رابطه اش با انصار حزب الله را حجت السلام پروازي که سال ها پيش از حزب الله جدا شد، خبر داد. قاضي قتل هاي فجيع کرمان در دو سال اخير فاش کرد که قاتلان، مجوز ديني از آقاي مصباح يزدي داشتند. اين خصلت عصبي و خوي تند و دست و دهان گشاده به تکفير و فتواهاي تندروانه بود که او را شايسته کرد تا جناح هايي او را جلو بيندازند و از او کار بکشند. من هيچگاه گمان نمي کنم که او خود سردمدار و پرچمدار باشد. به عکس، او کارگزاريست که در وقتش او را باز نشسته خواهند كرد.
او کارگزار چه کساني است؟
فعلا که دست در دست بسيج و... کارگرداني مي کند و آنگاه دستاوردهايش را به امام زمان و خدا نسبت مي دهد. درست مثل آقاي خزعلي که در دوران مبارزه خاتمي و ناطق نوري براي رياست جمهوري در مسجدي از مساجد يزد، بر منبر گفت که از يک جوان حافظ قرآن پرسيده اند نظر خدا را راجع به جامعه مدرسين قم بگو. و او آيه اي را خوانده بود که معنايش اين بود: "خدا اينها را هدايت کرده، تو هم پيرو هدايت آنان باش." يعني ناطق نوري را انتخاب کن، نه خاتمي را. و آنگاه گفت: [ اين را به گوش خود شنيدم] ببينيد، اين را من نمي گويم، خدا مي گويد که به حرف جامعه مدرسين گوش كنيد.
حالا همين آقاي خزعلي که آن حرفش را يا سفاهت بايد لقب داد يا تقلب، حامي همه جانبه آقاي مصباح يزدي شده است. آقاي خاتمي هم در دوران رياست جمهوريش چند بار به تئوريزه کنندگان خشونت اشاره داشت و البته منظورش آقاي مصباح يزدي بود. مصباح هم در نماز جمعه در جواب گفت: "در جامعه چند صدايي شما آيا براي صداي من جايي نيست؟" گويي خشونت پروري او جايي هم براي صداهاي ديگر باقي مي گذارد. يک بار هم در خطبه هاي پيش از نماز جمعه آيه اي از قرآن را خواند و از کلمه ارهاب که در آن آيه بود، سوءاستفاده کرد تا تروريسم را تاييد کند. [در زبان عربي امروز، ارهاب به معني ترور به کار مي رود، ولي معناي پيشين اين کلمه البته اين نبوده است]. ولي چنين شخصي با سابقه چنين افکاري البته به درد گروه هاي تند رو مي خورد تا او را به کار گيرند و به مقاصد خود برسند. به هر حال فتنه ايست براي درون و ننگي براي بيرون. من اگر چه از روحانيت دل خوشي ندارم [به دليل سکوت شان در برابر مظالم] اما دستکم براي آبروي خودشان نبايد بگذارند چنين افرادي پيش افتند و نماد حوزه شوند. به قول آن شاعر:
بر کشتزار تشنه ما اشگ غم مبار                                                  اي آسمان ببار پي آبروي خويش
گفته مي شود آبشخور اين "ماجرا" حجتيه است...
نسبت دادن جريان احمدي نژاد و يا مصباح به حجتيه به نظر من نسبت چندان صحيحي نيست. بلي حجتيه اي ها به امام زمان ارادت مي ورزند، اما اين ارادت ورزي خاص آنان نيست، و در هر فرد شيعه اي يافت مي شود. حجتيه اي ها ضمنا غير سياسي هم بودند و هستند. من مي خواهم در اينجا به کساني اشاره کنم که کمتر ديده مي شوند و آن فرديدي ها هستند. به نظر من سهم بيشتر از آن کسي است به نام احمد فرديد که سال ها در دانشگاه تهران استاد فلسفه بود. پس از آن هم که بازنشسته شد، همچنان در نشر افکارش فعال بود. فرديد، شخصي بود به شدت مريد باز. قبل از انقلاب، بعضي از افرادي که اکنون نامدار هستند، مانند آقاي آشوري و آقاي شايگان، از اطرافيان و حتي مروجان انديشه او بودند. اما بعد از انقلاب، پاره اي از اينان برگشتند و آقاي آشوري نقد ويرانگري بر فرديد نوشت و حق روشنفکري را ادا کرد. فرديد يک شبه پس از انقلاب صورت و سيرت عوض کرد. يعني تاقبل از انقلاب، ذره اي از ديانت و از رسالت در سخنان او ذکري نمي رفت. نه فقط ذکري نمي رفت، که شاگردان نزديک او مي گفتند اعتقادي به هيچ چيز ندارد، و حتي در عمل هم مبالات هيچ يک از محرمات و منهيات شرعي را نداشت. من خودم از آقاي حداد عادل، رئيس کنوني مجلس شوراي اسلامي، شنيدم که فرديد را به ... تشبيه مي کرد. از آقاي دکتر احمد احمدي، نماينده فعلي مجلس شوراي اسلامي، شنيدم که او را ديو مي شمرد. از آقاي دکتر کريم مجتهدي، استاد فلسفه دانشگاه تهران شنيدم که او را خبيث مي خواند. اما پس از انقلاب، ناگهان از آقاي بازرگان و شريعتي هم در دينداري پيشي گرفت. به طوري که آنها را محکوم مي کرد که بنده واقعي خداوند نيستند. يعني فرديدي که به پيروي از هايدگر، دوران متافيزيک را پايان يافته مي دانست، به يکي از عاميانه ترين اشکال متافيزيک رجعت نمود و در اين کار انگيزه اي جز حسادت و طلب قدرت نداشت. اگر هم چيزهاي ديگر بود، خدا مي داند. و چنين آدمي، به ظاهر انقلابي دو آتشه و بلکه صد آتشه شده بود. مرام او، اگر بخواهم برايتان خلاصه کنم، درست همان چيزي است که امروز از دهان آقاي احمدي نژاد و جريان وابسته به مصباح بيرون مي‌آيد.
ويژگي هاي تفکر فرديد چه بود؟
فرديد به شدت طرفدار خشونت بود. من، خودم به ياد دارم که يکي از شاگردان فرديد، که در کلاس هاي فلسفه علم من هم شرکت مي کرد، يک بار برخاست و به صراحت خطاب به من گفت که هميشه نمي توان با مخالفان استدلال کرد، در مواردي بايد شمشير به کار برد، کاري که بعدا انصار حزب الله به نحو احسن انجام دادند.
فرديد، طرفدار مطلق آقاي خلخالي هم بود . تمام اعدام هاي او را تاييد مي کرد و خلخالي را ذوالفقار علي و پرچم اسلام مي دانست. فرزند خلخالي هم از سرسپردگان فرديد بود و تاييدات فرديد را به پدر منتقل مي کرد. مدتي هم در رايزني هاي خارج از کشور کار مي کرد. اصولا ، يکي از کارهايي که نمي دانم از کجا سازماندهي شد، اين بود که اطرافيان فرديد درپاره اي از نهادهاي فرهنگي رخنه کردند. رخنه اي که تا امروز هم برقرار و باقي است. پاره اي از اينها خصوصا در بولتن هاي محرمانه اي که براي بزرگان کشور، تهيه مي شد، نفوذ کردند. و از اين طريق، افکار خشونت گرايانه را به خورد بزرگان کشور دادند. من اطمينان دارم که پاره اي از تحليل هايي که عليه بازرگان و به اصطلاح ليبرال ها، و بعدها اصلاح طلب ها تهيه شد و به گوش اولياي امور رسيد، دستپخت شيطنت ها و خباثت هاي همين افراد بود.
فرديد، همچنين ضد يهودي بود. ضد يهودي به معناي واقعي کلمه. يعني يهودي ستيزي، که ما نمونه اش را هيچ جا در تاريخ فرهنگ ايران نديده ايم و نشنيده ايم. من در همان اوقات مصاحبه اي کردم و اين نکته را به صراحت گفتم که در کشوري ـ يعني ايران ـ که هيچگاه با يهوديان مسئله نداشته، سخن ضد يهود گفتن، هيچ نيست جز آب به آسياب دشمن ريختن و تفرقه بيهوده و ناروايي پديد آوردن.
از نظر آقاي فرديد، فيلسوفان به دو دسته تقسيم مي شدند. فيلسوفان يهودي و فيلسوفان غير يهودي. فيلسوفان يهودي، هر چه بودند و هر چه گفته بودند، مردود بود و حاجت به تامل و تفکر در سخنانشان نبود. [مثل برگسن، سپينوزا، پوپر و ...]. او اين ضد يهودي بودن را از استادش، هايدگر، آموخته بود که البته طرفدار نازيسم و فاشيسم بود و امروزه هيچکس در اين موضوع شکي ندارد و کتاب ها در اين زمينه نوشته شده است؛ گرچه طرفداران ايرانيش سعي در پوشاندن آن دارند.اينان اگر حمله به ليبراليسم مي کنند، از موضع فاشيسم است نه اسلام يا سوسياليسم يا چيز ديگر. حمله شان به فراماسونري هم از همين موضع است. به ياد داشته باشيم که موسوليني هم مي گفت دشمن ترين دشمنان نازيسم، فراماسون ها هستند. يعني متاسفانه قسمت منفي و منفور فلسفه هايدگر سهم ما ايرانيان شده است.اينکه مي گويم قسمت منفي و منفور آن به اين دليل است که تقريبا تمام کساني که در ايران دم از هايدگر مي زنند زبان آلماني هيچ نمي دانند، حتي خود فرديد هم با اينکه مدتي در آلمان مانده بود زبان آلماني درستي نمي دانست. نه او و نه شاگردش رضا داوري، هيچگاه حتي يک پاراگراف از کتاب هاي خود هايدگر را در سر کلاس درس مطرح نمي کردند و هميشه در اطراف فلسفه هايدگر بدون استناد سخن مي گفتند و نهايتا هم براي استبداد نظريه پردازي مي‌كردند.
فرديد، ضد حقوق بشر هم بود . يکي از شاگردانش، يعني آقاي رضا داوري، سال ها پس از مرگ فرديد در روزنامه بيان ـ که صاحب امتيازش آقاي محتشمي پور بود ـ صريحا مقاله اي بر ضد حقوق بشر نوشت که حقوق بشر، حيله کثيف بورژواها عليه کارگران و محرومان است. آقاي داوري به اين طريق، در همان بحبوحه که انصار حزب الله تازه سر برآورده بودند و عرصه را بر اهل فکر و فرهنگ، تنگ کرده بودند، چنين امتيازي را به آنها داد، و چنين باجي را پرداخت، تا بعد بتواند سر از مقامات بالا درآورد.او امروز بر مسند رياست فرهنگستان علوم جمهوري اسلامي نشسته و پاداش خود را گرفته است. رضا داوري قبلا هم چنين دروغي را، يعني مخالفت با محرومان و کارگران، در روز روشن به پوپر نسبت داده بود و وقتي که ناقدان از او خواستند که جاي نقل قول رادر کتاب جامعه بازنشان دهد، که البته هرگز در کتاب يافت نمي شود، از آن طفره رفت و در عوض نوشت: من پوپري نيستم که دروغگو باشم.
يک تعليم ديگر آقاي فرديد به شاگردانش، اين بود که به آنها مي گفت هر چه در جهان درباب عدالت، حقوق بشر، دموکراسي، مدارا و آزادي گفته مي شود، همه دروغ است. و همه سازمان هاي فرهنگي و سياسي جهاني توطئه گرند و مدار عالم بر عدم صداقت و بر ريا و بر قدرت شيطاني، مي گردد؛ و لذا شما هم در ايران اصلا گرفتار اين الفاظ و مفاهيم قشنگ نباشيد و کار خود را با خشونت پيش ببريد. به گمان وي جهان يک استاد اعظم دارد که همان فراماسون ها و صهيونيست ها هستند و تمام سازمان هاي بين المللي آلت دست آنها و همه چيز بازي و تئاتر است. شما ديديد که کيهاني ها در مصاحبه با احسان نراقي نزديک به 20 سال پيش درست همين مطالب را ساده لوحانه و طوطي وار تکرار مي کردند. نراقي هم در جواب شان گفت برويد چهار بمب در چهار گوشه زمين بگذاريد و آن را منفجر کنيد و همه را راحت کنيد. ما به وضوح خشونت پروري و خشونت ستايي را در فرديد مي ديديم، و همين طور در شاگردانش؛ تا جايي که من حتي شنيدم سعيد امامي هم دورا دور شاگرد فرديد بوده است. خشونت پروري و خشونت ستايي، گوهر مکتب فرديد بود.
خوشمزه اينکه آقاي فرديد، پس از انقلاب، يک امام زماني تمام عيار هم شد. او چنان شوق مزورانه اي به امام زمان نشان مي دادکه هيچ عضو حجتيه به گرد او نمي رسيد. به همين دليل، من امروز حرف هايي را که در اين باب مي شنوم، به حجتيه نسبت نمي دهم، و احساس مي کنم آنچه فرديد و شاگردانش مي خواستند، عملا اتفاق افتاده است؛ و حرف هاي او از دهن مصباح واحمدي نژاد و ديگران بيرون مي‌آيد.
اين تفکر به چه مسيري مي رود؟
اين مجموعه باعث مي شود که نشانه هاي يک انحطاط فاجعه آميز را در مسير انقلاب ببينم. به ويژه آنکه شاگردان و اطرافيان فرديد، به مقامات بالا هم رسيده و جاهايي را در نهان و آشکار، اشغال کرده اند. در رايزني هاي فرهنگي، در نهادهاي فرهنگي، در بولتن ها، در روزنامه ها، در وزارت ارشاد، خصوصا روزنامه کيهان و غيره. يهودي ستيزي او، الان به شکلي افراطي [و ناآگاهانه] از دهان احمدي نژاد بيرون مي آيد. همين طور است قصه امام زمان. نفوذ اينها در همه جا هست. من خود حدود يک سال پيش از زبان رهبري چيزي شنيدم که برايم بسيار تکان دهنده بود. آقاي خامنه اي در همدان براي جمعي از جوانان سخنراني کرد. در آنجا ـ چنانکه در روزنامه ها آمد ـ به جوانان گفته بود "به سراغ افکار بلند و تازه برويد، نه به سراغ افکار منسوخ. مثلا فيلسوفي به نام پوپرکه افکارش منسوخ شده، اما هنوز کساني دنبال او مي روند." اين حرف براي من مهم بود، نه از آن جهت که حرف ناصحيحي بود [حرف ناصحيح در دنيا بسيار است] بلکه از اين جهت که اين سخن از دهان آقاي خامنه اي بيرون مي آمد. همه مي دانند که آقاي خامنه اي نه فلسفه مي خواند، نه فلسفه مي داند [برخلاف آقاي خميني]، و شايد بنا بر تربيتي که در مکتب مشهد پيدا کرده، به فلسفه ورزي اعتقادي هم نداشته باشد. بالاتر از آن، او با فلسفه جديد اروپايي هيچ آشنايي ندارد، و مطمئنم که از محتواي فلسفه پوپر هم اطلاعي ندارد. اما چرا اين پوپر ستيزي از دهن آقاي خامنه اي شنيده مي شود؟ من هيچ پاسخي ندارم جز نفوذ مکتب فرديد در آن بالا. يکي از کارهايي که فرديد کرد، و شاگرد او داوري هم ادامه داد، يک نوع پوپر ستيزي هيستريک در ايران بود. آنها پوپر را مورد حمله قرار دادند تا از وراي او به دموکراسي و آزاديخواهي حمله کنند. موضع شان چنانکه گفتم فاشيسم بود. دليل فرديد عليه پوپر دليل فلسفي نبود، بلکه اين بود که هلموت اشميت، صدر اعظم آلمان، بر کتاب پوپر مقدمه نوشته است! دليل داوري هم اين بود که پوپر ولايت ندارد. اينها مطالبي بود که به نام فلسفه به خورد دانشجويان دپارتمان فلسفه داده مي‌شد.
شايد هم از اين طريق براي شما پيام مي فرستادند.
بله، اينکه درست است، اما همه سخن اين است که چرا پيام را در قالب هاي فرديدي مي دادند. نکته اينجاست. اگر قرار بر مخالفت با فلسفه و فلاسفه غرب است، ده ها فيلسوف ملحد و غير ملحد هستند که مي توان از آنها نام برد و محکوم شان کرد. مگر برتراند راسل، سارتر، کارناپ و امثال اينها انديشه هايشان صائب يا اسلامي است؟ يا خواننده ندارد؟ و حتي هايدگر و متافيزيک ستيزيش، مگر با اسلام سازگار است؟ آقاي داوري در اين ميان سخني گفت که در تاريخ فلسفه برق مي زند. او براي دفاع از ولايت فقيه چنين مطرح کرد که افلاطون مدافع ولايت بوده است و آقاي پوپر، مخالف ولايت. و با گفتن اين حرف جايزه خود را هم گرفت.
آقاي دکتر، عجب ملغمه اي شد. فرديد و مصباح و...
بله. اين ايده که مردم هيچ و پوچند و راي شان کمترين بهايي ندارد، که حرف دل و زبان مصباح و ياران اوست، عين حرف هاي فرديد است. او به تبع نازي ها و هيتلر، دموکراسي و راي دادن را در جميع سطوح مسخره مي کرد و فقط به پيشوا معتقد بود.
دولت پنهان. منافع اقتصادي باندهاي مختلف. گروه هاي طالباني...با چه مجموعه پيچيده اي رو به رو هستيم به اين ترتيب.
بله، بگوييد فاشيسم پنهان. مجموعه بسيار پيچيده، زشت، کريه المنظر و کريه الباطني پديد آمده است. من واقعا فرديد را براي دولت کنوني، مثل اشتراوس مي دانم براي دولت بوش.
لوي اشتراوس؟
بله، مشهور است که نئوکان ها به او متکي هستند و وامدار و الهام گيرنده از او. فرديد هم کم و بيش دارد چنين نقشي را بازي مي کند. با اين تفاوت که اشتراوس يک فيلسوف منظم بود با تاليفات متين و سنگين [اگر فرديد نگويد او هم يهوديست] اما فرديد چه داشت، جز يک ذهن پريشان و يک زبان هذيان گو و دشنام گو؟ کمترين دشنامش به مخالفانش اين بود که آنها فراماسون هستند.
مصباح هم ادامه دهنده راه او؟
بلي، البته مصباح تئوريسين جريان خشونت پروري نيست، کارگزار آن است. آن کساني که افکار اصلي را پروراندند و خشونت گرايي را تئوريزه کردند، يهودي ستيزي را در جامعه و حداقل در ميان عده اي ترويج کردند، استفاده افراطي و نادرست از ظهور امام زمان را آموزش دادند و به طور کلي از دين استفاده ابزاري کردند، مردم و راي شان را هيچ و پوچ دانستند، تمام سازمان هاي جهاني را مشغول توطئه عليه جمهوري اسلامي نشان دادند، دموکراسي غربي را مسخره کردند، حقوق بشر را مورد تحقير و تمسخر قرار دادند، همه دستاوردهاي نيکوي بشري را زير لواي مفهوم بي معناي غربزدگي تقبيح و تکذيب کردند، و مدارا و تسامح را مخنث بودن نام گذاري کردند و ... همين طايفه فرديدي ها بودند. همه کساني که فرديد را مي شناسند، و پاره اي از اطرافيان او را، مي دانند که اينها مطلقا اعتقادي به دين و به خدا ندارند. آنچه برايشان مهم است، مطرح بودن است و به قدرت رسيدن؛ و پاره اي از آنها هم به مقاصد خود رسيده اند. حالا که چنين اتفاق شومي در پيش چشم ما در جامعه افتاده، بايد ريشه هايش را شناخت.
اين بحث اسلاميت و جمهوريت...
اينها همه جنگ زرگريست. به قول مولانا "همچو جنگ خر فروشان صنعت است". آقاي خميني هم مردم دار بود، مردم مدار نبود، و از سخناني که گفته، هم مي شود به نفع جناح مصباح استفاده کرد، و هم عليه او. لذا استنادات نقلي، هيچ کس را به جايي نمي رساند. وقت آن است که عقلاي قوم با بازشناسي و با بررسي آسيب شناسانه اين پديده، دوباره آب رفته را به جوي برگردانند. البته اگر شدني باشد. بايد با در نظر گرفتن مصالح قوم، بنا را بر عقلانيت و بر مديريت علمي بگذارند، و از اين همه تکيه بر عاطفه و جهالت و گاه حتي تقلب ديني، بپرهيزند و از دستاوردهاي نيکوي بشري با اعتماد به نفس و شجاعت استفاده كنند.
حتما صحبت هاي آقاي خاتمي را شنيده ايد. در باب تحجر و پيوستن به صفي که بن لادن در رأس آن است. اما براي من نکته جالب اين است که اينها کجا بودند؟
اينها که من گفتم، بودند، اما تک افتاده و ناتوان بودند. به تعبير رايج، آبي براي شنا پيدا نمي کردند. بعد از انقلاب، رفته رفته اين آب براي شنا، پيدا شد. انقلاب معمولا افراد پاتولوژيک و آنورمال را بالا مي آورد. ضمن اينکه هميشه وقتي يک جريان دموکراتيک و اصلاح طلب، ناموفق مي شود، راه بر خشونت گرايي و خشونت ستايي، باز مي شود. يعني دور به دست افراد راديکال مي افتد و اين آرايي که قبلا در حاشيه بود، مي تواند به متن راه بيابد. يک عده هم به دليل مرعوب بودن، در مقابل اين جريانات دم نمي زنند. در عين حال بي انصافي است اگر بگوييم عموم مردم جامعه ما به اين افکار دل بسته اند، يا از اينان طرفداري مي کنند. قطعا چنين نيست. مخصوصا جامعه درس خوانده و کتاب خوان ما، تمايلي به اينگونه مشي هاي افراطي ندارد، اما متاسفانه قدرت هم ندارد و سخنانش فعلا ناشنيده مي ماند، تا وقتي که فرصت مناسبي پيدا شود. آقاي خاتمي لطف مي کنند و نام متحجر بر آنها مي گذارند. اين جريان افراطي شايسته هيچ نامي جز فاشيسم نيست. همه آثار و علامت هاي آن را دارد. اين حررفي نيست که من الان بگويم. در سال 1365 در دانشگاه تهران دو سخنراني کردم تحت عنوان مباني تئوريک فاشيسم و هشدار لازم را دادم، اما کو گوش شنوا؟ آقاي خاتمي آن وقت از سخنراني خوشش نيامد و پيام تندي براي من فرستاد، اما بعدها خودش گرفتار آنها شد و امروز همه مملکت گرفتار آن جريان واپسگراست. حالا جالب اين است که شهرداري آقاي احمدي نژاد به بنياد فرديد قول فضا و بودجه داده است تا خيمه و خرگاهي به پا کنند و آش فاشيسم فرديدي را بيشتر هم بزنند. روابط را ببيند؟
اين جريان، ايران ما را به چه سمتي مي برد؟
باور کنيد اين جريان ما را از طالبان هم عقب تر خواهد برد. طالباني ها، آن طور که مي ديديم و مي شناختيم، افرادي بودند که در اسلاميت شان صادق بودند، و به خيال خودشان به وظيفه ديني شان عمل مي کردند؛ ولي من در کثيري از کساني که در اين جريان فرديدي حضور دارند، مطلقا صداقت ديني نمي بينم. صرف منفعت پرستي و قدرت پرستي است و اين بسيار فاجعه آميزتر است. در موقع حساس، نه دفاع از وطن خواهند کرد، نه دفاع از دين. طالبان به هر حال، به معناي واقعي راديکال بودند، و حتي وقتي آمريکا گفت بن لادن را تحويل بدهيد، ندادند و پاي جنگ و ويراني رفتند؛ اما در اين افراد شما چنين ايستادگي را نمي بينيد. يک کمي اوضاع سخت بشود، اينها اولين کساني خواهند بود که همه چيز را رها و به ملت پشت خواهند کرد. کاش اينها سابقه درخشان انقلابي داشتند، کاش صداقت ديني شان را به اثبات رسانده بودند، کاش اهل وطن دوستي بودند. هيچ کدام اين چيزها نيست و همين ما را به آينده بسيار بدبين مي‌كند.
پس عجيب نيست که متحدين اينها هم مافياهاي اقتصادي باشند، و بي وطنان و...
دقيقا. اينجا انواع منافع خوابيده، چه منافع مربوط به قدرت، چه منافع مربوط به ثروت. به همين سبب قصه مبارزه با مفاسد اقتصادي هم هيچ وقت به جايي نمي رسد. فقط بعضي از افرادي که متعلق به جناح مقابل اند، رسوا و بدنام مي شوند و همين و بس. مي دانم که اين منافع چنان دل ها را سخت کرده که حرف هاي امثال ما به جايي نمي رسد، اما به دينداران مي گويم، دستکم به خاطر دين تان مراقب اين دين فروشان ولايت فروش بي اعتقاد باشيد.
نيکخواهان دهند پند وليک                                                        نيک بختان بوند پند پذير
پند من گرچه نيک خواه توام                                                 کي کند در تو سنگدل تاثير؟
حالا اگر سئوالات شما تمام شده من هم نکته اي را در پايان بيفزايم.
بفرماييد
قصه و غصه اصلي من اين است که آنچه به نام استبداد بر کشور ما مي رود، همه اش را به پاي دينداران و فقيهان نبايد نوشت و "دين خويي" را نبايد عامل اصلي آن پنداشت. در اين ميان پاره اي از فيلسوف نماهاي بي اعتقاد هم بودند و هستند که براي منافع عاجل و مادي خود و براي نزديکي به مراکز قدرت، نظريه پردازي براي استبداد کردند، و از افلاطون و هايد گر و ... مايه گذاشتند و آن را به خورد بعضي روحانيون دادند و آنها هم شاد از اينکه پشتوانه فلسفي و روشنفکري را با خود دارند، راحت بر اريکه استبداد تکيه زدند و دمار از روزگار آزادي برآوردند و اطمينان يافتند که آزادي، مدارا و حقوق بشر، همه مظاهر نفسانيت غرب اند و لذا مطرودند. اين داستان تراژيک فلسفه در کشور ماست. فلسفه در طول تاريخ ايران زمين، هيچگاه اينقدر سياسي نبوده است. آن هم به معناي منفي و مذمومش. به نام ها نگاه کنيد: مصباح يزدي، حداد عادل، احمد احمدي، احمد فرديد، رضا داوري، علي لاريجاني و...همه پايي سست در فلسفه و پايي محکم در استبداد سياسي دارند.
در ايام حج، به آيين اسلام مي انديشيدم و به موسس آن محمد ابن عبدالله، که رحمت للعالمين بود و اينکه به نام او چه بي رحمي ها و جفاها با خلق مي کنند. قصيده اي بر قلم رفت:
خرد آن پايه ندارد که بر او پاي گذاري                                           بختياري تو و بر مرکب اقبال سواري
چون توان در تو رسيدن؟ به دويدن؟ به پريدن؟                               نورپايي که چنين با دگران فاصله داري
دولتي، اختر اقبال بلندي که بخندي                                               رحمتي، سينه آبستن ابري که بباري...
                   تا آنجا که:            
به خدايي که تو را شاهد سوگند قلم کرد                                          که حريفان قلم را به فقيهان مسپاري.
ديدم انصاف نيست ما در کشور با فلسفه دراياني رو به روييم که از شر آنان بايد به فقيهان پناه برد. نعوذ بالله من الشيطان الرجيم.
 
 
نقدي بر گفتگوي دكتر سروش با سايت روز
در جستجوي فاشيسم !
 
جناب آقاي دكتر سروش
باسلام، مصاحبه جنابعالي را با سركار خانم مريم كاشاني كه با تيتر «جريان مصباح يعني فاشيسم» در سايت «روز آنلاين» منعكس شده بود، خواندم و بسيار لذت بردم زيرا ديدم آنچه در اين گفتگو بر زبان جنابعالي جاري گشته، روشنگر بسياري از مسائل است. نخستين نكته‌اي كه بيش از هر زمان ديگري در اين گفتگو برخوانندگان روشن مي‌شود، نوع برخورد جنابعالي با مخالفان فكري خود است. البته آنها كه پيش از اين نيز شنونده يا خواننده موضعگيريهاي شما در قبال ديگران بوده‌اند با اين رويه شما آشنايي كامل دارند و بخوبي مي‌دانند كه حضرتعالي همواره در ذي‌المقدمه بحث خود پيرامون چارچوب فكري «دگرانديشان» و يا در مقام پاسخگويي و مباحثه با هريك آنها، ابتدا به تخريب و لجن‌مال كردن شخصيت آنها مي‌پردازيد. مهارتي هم كه در اين زمينه كسب كرده‌ايد، انصافاً مثال زدني است. البته دليل آن هم مشخص است كه گفته‌اند: كار نيكو كردن از پركردن است. بنده اگر خواسته باشم شرحي از اين رويه جنابعالي را بيان كنم و آنچه از زبان و قلم شما بر شخصيت و آبروي ديگران رفته است را متذكر شوم، مطلب به درازا خواهد كشيد. همين قدر اشاره مي‌كنم كه پركاري و ممارست شما در پيگيري اين رويه، آن را به ملكه اخلاقي جنابعالي مبدل ساخته و لذا كافي است كسي كمترين حرفي در مخالفت با شما بيان دارد تا سر و كارش به دستگاه برچسب‌زني ادبي و غيرادبي جنابعالي بيافتد. كمترين و مهربانانه‌ترين عنواني هم كه بر پيشاني فرد دگرانديش مي‌چسبانيد، «ناداني» و «نفهميدن» است و البته كسي كه صرفاً به همين مقدار مفتخر شود، بايد خداوند را شاكر باشد كه از دست و زبان شما بيش از اين مستفيض نگرديده است. به يقين از جمله شاكران در اين زمينه، يكي هم آقاي محمدسعيد بهمن‌پور بوده است. هنگامي كه ايشان در پاسخ به مطالبي كه در سوربن پيرامون تشيع و دمكراسي بيان كرده بوديد، مطالبي را عنوان داشت، در نخستين پاراگراف از جوابيه خود به ايشان، با همان لحن مليح، ابتدا ايشان را به «نفهميدن» اصل حرف و موضوع سخنراني مفتخر كرديد و منتقدانه و طلبكارانه ايشان را مخاطب قرار داديد كه چرا به «متن ‌نارساي» تنظيم شده از سوي دانشجويان حاضر در جلسه مراجعه كرده است و نه به اصل سخنراني تا حق مطلب را به درستي «بفهمد». به دنبال اين تذكر جنابعالي بنده در پي اين برآمدم كه به اصل سخنراني شما مراجعه كنم تا تفاوت متن نارساي مورد اعتراض جنابعالي را با حاق مطالب عرضه شده در آن سخنراني بسنجم. طبعاً بهترين جا براي يافت اصل آن سخنراني نيز سايت خود شما بود كه آخرين مطالب ارائه شده از سوي جنابعالي را به مخاطبان عرضه مي‌دارد. اما با كمال تعجب ديدم كه در آنجا نيز فقط همان «متن نارساي» تنظيم شده توسط دانشجويان موجود است و لاغير. با خود انديشيدم كه براستي غرض از آن تذكر جنابعالي به آقاي بهمن‌پور چه بوده است. ابتدا اين ظن و گمان به ذهنم خطور كرد كه گويا قصد اعزام ايشان به دنبال نخود سياه را داشته‌ايد تا كمي تفريح كنيد، اما با اندكي تامل و يادآوري سابقه برخورد جنابعالي با ديگران، متوجه شدم هرگز خداي ناكرده چنين فكري را در سر نمي‌پرورانده‌ايد بلكه به اقتضاي طبيعت و ملكه اخلاقي خود چون به دنبال زمينه‌اي براي برچسب‌زدن به ايشان بوده‌ايد و نمي‌توانسته‌ايد كسي را مستثني از اين قاعده بدانيد، لذا به چنين مسأله‌اي تمسك جسته‌ايد. البته وقتي كه ايشان به خود اجازه داد تا همچنان از همرأيي با شما سر باز زند و در مقابل نظر شما نظري را عنوان دارد، آن وقت مستحق آن شد تا به حقوق بگيري و جيره ‌خواري نيز مفتخر شود. بديهي است ايشان براي آن كه بيش از اين از مراحم جنابعالي بهره‌مند نشود و دستكم آبروي خود را در معرض نيش قلم و زبان شما قرار ندهد، ديگر هرگز فكر مباحثه با جنابعالي حتي به مخيله‌اش هم خطور نكند.
اين دقيقاً همان تصميمي بود كه سالها پيش آقاي صادق لاريجاني و عده‌اي ديگر به آن رسيدند. حتماً به ياد داريد زماني كه بحثهاي پيرامون قبض و بسط تئوريك شريعت توسط جنابعالي مطرح شده بود، آقاي صادق لاريجاني نقدي بر اين ديدگاه شما به رشته تحرير درآورد. به دنبال آن، طبعاً اين اميدواري در بين علاقه‌مندان به اين مباحث شكل گرفت كه شاهد يك سلسه بحث‌هاي علمي، منطقي و آكادميك خواهند بود و از اين بحثها، حظ معرفتي فراواني خواهند برد. اما با انتشار پاسخ شما به آقاي لاريجاني كه حاوي جمله‌اي توهين‌آميز و بلكه فحاشي آشكار به ايشان بود همه اين اميدها، بر باد رفت. نوشته بوديد: «مه فشاند نور و سگ عوعو كند». نمي‌دانم آقاي لاريجاني چقدر خود را به خاطر خيال خامي كه در سر براي آغاز و ادامه يك بحث عالمانه با شما پرورده بود، سرزنش كرد اما به يقين ايشان از اين كه ديگر وارد بحث با شما شود، توبه‌اي نصوح به جاي آورد. ديگراني هم كه گام در اين راه گذاردند نيز غالباً به اين نتيجه رسيدند كه بهترين كار، همانا اعراض از مباحثه با جنابعالي است.
 اين چنين است كه ميدان شما از حريف خالي مي‌شود كما اين كه مي‌بينم شده است و سالهاست كسي رغبت به حضور در چنين ميداني را ندارد و البته در چنين عرصه‌اي، جنابعالي مي‌توانيد هر چه دلتان خواست بگوييد و بنويسيد.
راستش وقتي داشتم راجع به اين روش مؤثر شما فكر مي‌كردم، ناخودآگاه ذهنم متوجه جاهاي ديگري شد. نمي‌دانم چرا زندان ابوغريب و گوانتانامو و عكسهايي از شكنجه‌هاي خلاف اخلاق زندانيان پيش چشمم ظاهر گشت. بلافاصله از خود پرسيدم چطور با اين همه دم و دستگاههاي حفاظتي و امنيتي كه آمريكاييها برخوردارند، چنين عكسهايي توانسته است به بيرون درز پيدا كند؟ احتمالات متعددي در اين باره به ذهنم رسيد از جمله اين كه عكسهاي مزبور توسط خود آنها و با قصد و غرض خاصي به بيرون فرستاده شده‌اند. مي‌پرسيد چه قصد و غرضي؟ ببينيد، يك فرد ممكن است در برابر ضرب و جرح و زدن و بستن، از خود مقاومت به خرج دهد اما هنگامي كه پاي هتك حيثيت او پيش آيد، بشدت به لحاظ روحي آسيب‌ مي‌بيند و در هم مي‌شكند. بنابراين يكي از احتمالاتي كه دادم اين بود كه آمريكاييها با بيرون فرستادن اين‌گونه تصاوير مي‌خواستند به همه مخالفان خود اين پيغام را دهند كه در درون زندان قصه از چه قرار است. مسلماً وقتي پاي اين‌گونه مسائل در ميان باشد، پاي خيلي‌ها مي‌لرزد و سست مي‌شود چرا كه اگر هم طاقت تحمل شديدترين شكنجه‌هاي بدني را داشته باشند، اما طاقت هتك حرمت و حيثيت را ندارند.
اگر يادتان باشد، زماني در ساواك هم بعضاً به اين‌گونه اعمال و رفتار دست يازيده شد و خبر آن هم به بيرون درز كرد. چرا ساواك به اين روشها روي آورد؟ براي اين كه مي‌ديد با اين گونه‌ كارها، بسرعت و براحتي مي‌تواند شخصيت افراد را خرد كند و روحيه‌شان را در هم بشكند و در دل ديگران نيز اين ترس و وحشت را بياندازد كه ممكن است در صورت پاي گذاردن در اين ميدان، با چنين مسائلي مواجه شوند. به اين ترتيب هزينه مبارزه را به حدي بالا مي‌برد كه براستي خوف برانگيز بود.
بگذاريد يك مورد ديگر را نيز در اين زمينه خاطرنشان سازم. مشهور است كه دكتر مصدق پس از وقوع كودتا، از خانه مسكوني خود به همراه تعدادي از همراهانش فرار كرد و بشدت مترصد آن بود تا هر چه زودتر خود را به فرمانداري نظامي تسليم كند. بعضي‌ها اين نحوه اقدام مصدق را به نوعي تحليل و تفسير كرده‌اند كه از آن مثلاً بوي خيانت و سست ارادگي و امثالهم مي‌آيد. البته بحث درباره آن برهه تاريخي بسيار است و بنده هم قصد ورود به آن را ندارم. تنها در اين مورد خاص مي‌خواهم عرض كنم كه اگر مصدق پا به فرار گذاشت و صحنه را ترك كرد و پس از آن هم در به در دنبال آن بود تا هر چه زودتر در اختيار فرمانداري نظامي قرار گيرد براي اين بود كه جمعي اراذل و اوباش از دارودسته شعبان بي‌مخ در پي او بودند. لذا مصدق كه از سوابق اين جماعت بي‌حيا آگاه بود- و شعبان بي‌مخ نيز در خاطراتش به مواردي از بي‌اخلاقي‌هاي خود اشاره مي‌كند- بشدت نگران عواقب گرفتار آمدن در دست اين طايفه بود.
اينك در گفتگويي كه از جنابعالي انتشار يافته بخوبي مي‌توان مشاهده كرد كه هركس به هر دليل نامي از او به ميان آمده است را مورد ضرب و جرح كلامي خود قرار داده‌ايد. حتي از استاد مطهري هم كه ذكر خيري مي‌كنيد، بلافاصله او را بي‌بهره نمي‌گذاريد: «البته مطهري هم تعصبات آخوندي داشت» و خلاصه به همه، بي‌ربط و باربط، مي‌تازيد. خوشمزه اينجاست كه در همين حال كه كلمات و عبارات آتشين از جنابعالي صادر مي‌شود، مي‌فرماييد: «آقاي مصباح يزدي علاوه بر كم‌دانشي فرديست از نظر رواني بسيار بي‌تحمل و كم‌طاقت و به شدت عصبي و پرخاشگر.» حتماً به ياد داريد كه در اوايل انقلاب فردي به استاد اخلاق معروف بود و كتابي هم در اين زمينه داشت اما تنها چيزي كه در وجود او يافت نمي‌شد، همين اخلاق بود. بي‌اخلاقي‌هاي او در راديو بغداد هم شهره عام و خاص بود و سرانجام هم براي او كه هرزه‌درآييهايش هر روز شداد و غلاظ بيشتري مي‌يافت، چيزي جز روسياهي باقي نماند. بله، ما در اين دنيا چيزهاي زيادي مي‌توانيم بياندوزيم: ثروت، شهرت، جاه و جلال، مقام و موقعيت و امثالهم. چه خوب است يكي از چيزهايي هم كه در پي اندوختن آن مي‌رويم، عبرت باشد.
خوب؛ اجازه دهيد از اين جزئيات بگذريم و به اصل مطلب بپردازيم. راستش اگر آن گونه كه در تيتر اين مصاحبه آمده است، مطالب شما فقط راجع به آقاي مصباح بود، يا مثلاً انتقاد و اعتراض و حتي بد و بيراه‌گويي به يك گروه و افكار و اعمال خشونت آميز آن  بود، يا به عنوان نمونه به برخي رفتارها و احكام قضايي تاخته بوديد، يا مواردي از اين قبيل، فارغ از اين كه حق گفته بوديد يا ناحق، بنده اصلاً هيچ داعيه و انگيزه و علاقه‌اي براي ورود به اين بحث نداشتم. اما مسأله شما اين چيزها نيست. مسأله شما اصلاً اين نيست كه فلان گروه چه تفكري دارد و چگونه عمل مي‌كند، فلان عنصر قضايي چه حكمي صادر كرده است، فلان آقا به چه دليل ديگري را تكفير كرده است و الخ. همه مي‌دانند كه اگر دل و ديده امثال ما از اين گونه تفكرات و رفتارها پرخون باشد، امثال شما از رهگذر اينها به چنان نام و ناني رسيده‌ايد كه در خواب هم نمي‌ديديد.
پس بايد كمي از متن مصاحبه شما فاصله بگيريم و آن را از ارتفاع بالاتري مورد توجه قرار دهيم. در اين صورت ديگر مسائل پيش گفته و موضوعاتي از قبيل چنگ انداختن جنابعالي به چهره اين و آن يا غرور و تبختر غير قابل توصيف شما كه خود را نقطه مركزي پرگار علم و دانش و فلسفه مي‌انگاريد و از اين قبيل، كمتر جلب توجه مي‌كند بلكه يك خط كلي در اين مصاحبه مشاهده مي‌شود كه جا دارد به آن بپردازيم. درست مثل ديوار چين كه مي‌گويند از روي كره ماه وقتي به زمين نگريسته شود، اين ديوار فارغ از عوارض و پستي و بلنديهاي اطراف آن، همچون خطي بر روي اين كره خاكي به چشم مي‌خورد.
هدف كلي شما در اين گفتگو اثبات حاكميت فاشيسم بر ايران امروز است. براي اين منظور ابتدا به سراغ آقاي مصباح يزدي مي‌رويد و از مجموع سئوال و جوابي كه در اين زمينه صورت مي‌گيرد، مقدمتاً چنان مي‌نمايانيد كه «آنچه زير اسم آقاي مصباح شكل گرفته»، مولد و مبلغ جريان فاشيسم در كشور است. بعد مي‌گوييد خير، مصباح «به لحاظ علمي و نظري چنين ظرفيت‌هايي ندارد» و البته كيسه‌اي حسابي هم به تن ايشان مي‌كشيد: «او نه فقيه است، نه از تاريخ اسلام چيزي مي‌داند، نه از تاريخ ايران. نه حافظه خوبي در اين زمينه‌ها دارد، نه معلومات درستي. نه از ادبيات باخبر است، نه هنر، نه علم جديد، نه سياست مدن و مدرن.» در ادامه هم ايشان را به مبتلا به اختلالات عصبي و رواني مي‌سازيد و قس علي‌هذا.
در گام بعدي به سراغ فرديدي‌ها به عنوان كساني كه كمتر ديده مي‌شوند و بيشتر سهم در اشاعه فاشيسم در ايران داشته‌اند، مي‌رويد: «به نظر من سهم بيشتر از آن كسي است به نام احمد فرديد كه سالها در دانشگاه تهران استاد فلسفه بود.» سپس طبق روش و روية مألوف خويش به ايشان مي‌تازيد و از انسانيت و ديانت و اخلاق و علم و غيره و غيره، هيچ برايش باقي نمي‌گذاريد و سكه يك پولش مي‌كنيد. بعد در پاسخ به سؤال محتوم مخاطبان و خوانندگان اين مصاحبه در اين باره كه مگر فرديد چه مي‌گفت كه مستحق چنين توصيفاتي است، در يك اظهارنظر كاملاً علمي و دقيق! مي‌فرماييد: «مرام او، اگر بخواهم برايتان خلاصه كنم، درست همان چيزي است كه امروز از دهان آقاي احمدي‌نژاد و جريان وابسته به مصباح بيرون مي‌آيد.»
اما هنوز مخاطبان عمق اين پاسخ علمي و فلسفي را درنيافته‌اند كه مي‌گوييد فرديد هم كاره‌اي نبود. اصل قضايا برمي‌گردد به يك فيلسوف آلماني به نام هايدگر و هرچه آتش فاشيسم و نازيسم و امثالهم است از گور او برمي‌خيزد.
تا اينجا علي‌الظاهر نوعي تبارشناسي يك انديشه و جريان فكري توسط جنابعالي صورت گرفته و مسأله مهمي هم نيست. اما قسمت مهيج داستان از اينجا شروع مي‌شود. گفتيم كه شما هايدگر را به عنوان منبع الهام‌بخش فرديدي‌ها معرفي كرديد. بعد به معرفي انديشه هايدگر مي‌پردازيد: «از نظر آقاي فرديد، فيلسوفان به دو دسته تقسيم مي‌شدند. فيلسوفان يهودي و فيلسوفان غيريهودي. فيلسوفان يهودي، هر چه بودند و هر چه گفته بودند، مردود بود و حاجت به تأمل و تفكر در سخنانشان نبود [مثل برگسن، سپينوزا، پوپر و ...] او اين ضديهودي بودن را از استادش، هايدگر، آموخته بود كه البته طرفدار نازيسم و فاشيسم بود و امروزه هيچكس در اين موضوع شكي ندارد و كتاب‌ها در اين زمينه نوشته شده است؛ گرچه طرفداران ايرانيش سعي در پوشاندن آن دارند.»
پس از اين زمينه‌سازي و برقرار كردن پيوند ميان فرديدي‌ها و فاشيسم از كانال هايدگر، بلافاصله بحث خود را به داخل كشور مي‌كشانيد. در اين مرحله دو كار را به صورت توأمان انجام مي‌دهيد. نخست آن كه حوزه تفكر فرديدي‌ها- يا به عبارت ديگر فاشيسم- را توسعه داده و به تمامي سطوح مي‌كشانيد: «شاگردان و اطرافيان فرديد، به مقامات بالا هم رسيده و جاهايي را در نهان و آشكار، اشغال كرده‌اند. در رايزني‌هاي فرهنگي، در نهادهاي فرهنگي، در بولتن‌ها، در روزنامه‌ها، در وزارت ارشاد، خصوصاً روزنامه كيهان و غيره. يهودي ستيزي او الان به شكلي افراطي [و ناآگاهانه] از دهان احمدي‌نژاد بيرون مي‌آيد… چرا اين پوپرستيزي از دهن آقاي خامنه‌اي شنيده مي‌شود؟ من هيچ پاسخي ندارم جز نفوذ مكتب فرديد در آن بالا»
و دوم اين كه تمامي مواضع سياسي و فرهنگي و تاريخي اتخاذ شده در چارچوب نظريات و تفكرات انقلاب اسلامي در قبال مسائل جهاني را ملهم از فاشيسم تلقي مي‌كنيد: «اينان اگر حمله به ليبراليسم مي‌كنند، از موضع فاشيسم است نه اسلام يا سوسياليسم يا چيز ديگر، حمله‌شان به فراماسونري هم از همين موضع است. به ياد داشته باشيم كه موسوليني هم مي‌گفت دشمن‌ترين دشمنان نازيسم، فراماسون‌ها هستند.» يا در جاي ديگر مي‌گوييد: «يك تعليم ديگر آقاي فرديد به شاگردانش اين بود كه به آنها مي‌گفت هر چه در جهان در باب عدالت، حقوق بشر، دموكراسي، مدارا و آزادي گفته مي‌شود، همه دروغ است و همه سازمانهاي فرهنگي و سياسي جهاني توطئه‌گرند و مدار عالم بر عدم صداقت و بر ريا و بر قدرت شيطاني مي‌گردد؛ و لذا شما هم در ايران اصلاً گرفتار اين الفاظ و مفاهيم قشنگ نباشيد و كار خود را با خشونت پيش ببريد. به گمان وي جهان يك استاد اعظم دارد كه همان فراماسون‌ها و صهيونيست‌ها هستند و تمام سازمان‌هاي بين‌المللي آلت دست آنها و همه چيز بازي و تئاتر است.»
اگرچه عبارات ديگري نيز با اين مضامين يافت مي‌شود اما به نظر مي‌رسد همين مقدار نيز براي نتيجه‌گيري درباره آنچه شما درصدد القاء آن به افكار عمومي و كسب نتايج مطلوب، برآمده‌ايد كافي باشد.
1- تلاش شما براي اثبات حاكميت «فاشيسم» _ آن هم رونوشت برابر اصل _ بر ايران در اين برهه از زمان، بسيار معنادار است. منظور بنده اين است كه شما درصدد اثبات صرفاً نوعي حاكميت استبدادي بر ايران نيستيد چرا كه در اين صورت مي‌توانستيد از واژه‌هاي ديگري مثل استبدادي، ديكتاتوري، مطلقه، بنيادگرايي، فردي و امثالهم بهره بگيريد. جنابعالي فقط و فقط اصرار داريد تا بگوييد «فاشيسم» بر ايران حاكم است و اتفاقاً اين فاشيسم كه بارها آن را تكرار مي‌كنيد، مستقيماً در ارتباط با همان فاشيسمي است كه در زمان حاكميت هيتلر بر آلمان، در اين كشور نيز وجود داشت و آمريكايي‌ها به همراه همپيمانان اروپايي‌شان در يك جنگ مقدس، توانستند آن را سركوب كرده و ريشه‌كن كنند. به همين خاطر نيز «افسانه فرديد» را مي‌سازيد تا نشان دهيد آنچه بر ايران حاكم است، همان انديشه‌هاي هايدگر است كه زماني تغذيه كننده نازيها و فاشيستها بود.
اينك نگاهي به حساسيت برهه كنوني بياندازيم. امروز شاخ و شانه كشيدنهاي آمريكا و همراهان اروپايي‌اش در برابر ايران، شدت گرفته است. آنها مي‌گويند ايران حق برخوردار بودن از چرخه غني سازي اورانيوم و دستيابي به سوخت اتمي و حتي تحقيقات علمي در اين زمينه را ندارد. اين در حالي است كه ايران با  نظارت گسترده آژانس بر فعاليتهاي اتمي خود موافقت كرده و به اين ترتيب تمامي بهانه‌ها را از دست بدخواهان گرفته است. در اين حال آمريكا و اروپا همچنان بر «بي‌اعتمادي» به ايران اصرار مي‌ورزند بدون اين كه هيچ دليل قانع‌كننده‌اي بر اين مسأله داشته باشند. بنابراين متوسل به يك مشت شعار شده‌اند كه البته نه خودشان را قانع مي‌كند و نه ديگران را. در چنين شرايطي، ساخت و پرداخت «افسانه فرديد» و «حاكميت فاشيسم بر ايران» توسط جنابعالي، براستي خدمتي بزرگ و قابل تقدير به آمريكا محسوب مي‌شود. اين طور نيست؟ آنها با تمسك به چنين افسانه‌اي نه تنها مي‌توانند ايران را از حق قانوني و ملي خويش محروم سازند بلكه زمينه‌ براي به راه انداختن يك «جنگ مقدس عليه فاشيسم»، نيز برايشان فراهم مي‌گردد.
اتفاقاً يكي از مريدان جنابعالي نيز سال گذشته يعني دقيقاً در 28 خرداد 83 طي سرمقاله‌اي تحت عنوان «جنگ، صلح است» و درست در يكي از مقاطع حساسي كه شوراي احكام در آستانه تصميم‌گيري پيرامون پرونده هسته‌اي ايران بود، دست به چنين ابتكاري زد و به استقبال از حضور نيروهاي نظامي آمريكا در خاورميانه شتافت: «آمريكاييها همان‌گونه كه در ساحل نورماندي پياده شدند تا با دخالت در اروپا برادر بزرگتر خويش را از چنگال فاشيسم نجات دهند، از ساحل خليج‌فارس وارد خاك خاورميانه شدند تا فاشيسم خاورميانه را نيز نابود كنند.»
ملاحظه مي‌فرماييد كه سخن از ورود نيروهاي آمريكايي به «عراق» نيست و نيز سخني از فاشيسم حاكم بر عراق به ميان نيامده است بلكه «خاك خاورميانه» و «فاشيسم خاورميانه» مورد تاكيد قرار دارد. ايشان در ادامه سرمقاله اين‌گونه از اهداف بشردوستانه و متمدنانه آمريكا در جريان جنگ جهاني دوم تجليل به عمل مي‌آورد: «آمريكايي‌ها فقط وقتي با تمام قوا وارد جنگ با فاشيسم شدند كه آن را در چند قدمي دسترسي به انرژي هسته‌اي ديدند». سپس با كمي مقدمه‌چيني درباره «فاشيسم خاورميانه‌اي» و «بنيادگرايي»، هشدار مي‌دهد كه «بمب اتم در عصر ما همان آب حيات خضر است كه حكومتها سر مي‌كشند. دستيابي بنيادگرايان به بمب اتم آغاز دوره‌اي جديد از صلح مسلح در جهان است» و در نهايت اين چنين به دعوت از آمريكا مي‌پردازد كه در زمان حاضر نيز به رسالت تاريخي و مقدس خود عمل كند: «دستيابي بنيادگرايي به قدرت هسته‌اي به آن فرصتي طلايي خواهد داد تا در درون كشورهاي تحت سلطه خويش نيز ديكتاتوري تأسيس كند. در واقع اين تنها توان هسته‌اي اتحاد شوروي بود كه هفتاد سال ديكتاتوري پرولتاريا را در بلوك شرق سرپا نگهداشت. اينك از خاك آن ققنوس پرنده تازه‌اي سر برآورده است. پرنده‌اي كه ترانه‌اي تلخ مي‌خواند: جنگ صلح است.»
مفاد و محتواي كلام و پيام اين سرمقاله به ويژه در آستانه تصميم‌گيري شوراي حكام درباره پرونده هسته‌اي ايران و تندخوييهاي زورگويانه آمريكا، روشن‌تر از آن است كه نيازي به شرح و بسط بيشتر داشته باشد. قصدم از يادآوري اين جملات تلخ براي ملت ما و شيرين براي دشمنان ايران، صرفاً آن بود كه اشاره‌اي به هماهنگي مراد و مريد در بهره‌گيري از يك فرهنگ واژگاني، يك برنامه، يك گفتمان و يك هدف در مقاطع حساس تاريخي كشورمان كرده باشم. مسلماً آن سرمقاله در آن مقطع و اين مصاحبه در اين مقطع، هيچگاه از حافظه تاريخي مردم ايران پاك نخواهد شد.
2- گذشته از زمينه‌سازي تئوريك، تبليغاتي و رواني كه براي اعمال فشارهاي فزاينده و بلكه تهاجم آمريكا به ايران صورت مي‌دهيد، دفاع جانانه و البته زيركانه جنابعالي از فراماسونري نيز بسيار در خور توجه است. در واقع خواسته‌ايد وسط دعوا، نرخ فراماسونري را هم تعيين كنيد و به يكباره قلم عفو بر تمامي اعمال و كردار اين فرقه بكشيد. اما آيا واقعاً فكر مي‌كنيد قضيه به اين راحتي قابل رفع و رجوع است؟ آيا براستي تصور مي‌كنيد يك سازمان مخفي و با تشكيلاتي كاملاً بسته و غيردموكراتيك كه در طول دو سه قرن گذشته به عنوان يكي از مهمترين بازوهاي اجرايي نظامهاي استعماري براي به ذلت كشاندن ملتها و چپاول منابع و ثروتهاي آنها فعال بوده است، به سادگي و سهولت قابل تبرئه و تطهير باشد؟
بر اساس گفته شما، حمله به فراماسونري در ايران- كه فرديدي‌ها در همه اركان آن نفوذ كرده و مستقر شده‌اند- از موضع فاشيسم است. نتيجه اين سخن شما به نفع فراماسونري كاملاً معلوم و واضح است و نيازي به تشريح آن نيست. اما در اينجا مي‌خواستم از جنابعالي خواهش كنم براي تصحيح ديدگاهها و نگرشها، نظر خودتان را مشروحاً راجع به فراماسونري بيان فرماييد تا ما ديگر اسير ديدگاههاي فرديدي و فاشيستي در مورد اين فرقه نباشيم. طفره رفتن از بيان اين مسأله نيز به هيچ وجه پذيرفتني نيست. نمي‌توانيد بگوييد اين مسأله داراي اهميت نيست چرا كه اگر اهميتي نداشت، لزومي به اشاره به آن در اين مصاحبه نبود. پس حتماً آن را داراي آنچنان اهميتي دانسته‌ايد كه به افشاي يك ديدگاه نادرست درباره آن پرداخته‌ايد. نمي‌توانيد بگوييد اطلاعات تاريخي و سياسي لازم را درباره اين موضوع نداريد زيرا شما كه به خود حق مي‌دهيد درباره ميزان اطلاعات ديگران در زميه فقه، تاريخ اسلام، تاريخ ايران، ادبيات، هنر، علم جديد، سياست مدن و مدرن و فلسفه اظهارنظر كنيد، لابد از چنان اطلاعات وسيعي در تمامي اين حوزه‌ها برخورداريد كه چنين اجازه‌اي را به خود داده‌ايد والا اين‌گونه اظهارنظرها در صورت عدم احاطه علمي بر عرصه‌هاي مزبور، جسارتاً چيزي جز زياده‌گويي نخواهد بود. حال كه از چنين گستره عريض و طويلي در همه مسائل فوق برخورداريد، پس هيچ عذري نيز براي عدم ارائه يك تحليل جامع درباره فراماسونري از شما پذيرفته نيست و چه خوب است كه با گام نهادن در اين مسير، به اصلاح ديدگاهها در اين زمينه بپردازيد.
در اين چارچوب، از جمله موضوعات مهمي كه شايسته است به صورتي روشن به آن پرداخته شود، نوع نگاه فراماسونري به دين است. خوشبختانه موضوع «فراماسونري و دين» مركب از دو مؤلفه‌اي است كه جنابعالي در آنها استاد اعظم به شمار مي‌آييد و ديدگاههاي خاص خود را نيز داريد.
به عنوان نمونه بحثهاي مفصل جنابعالي راجع به «دين» معرف حضور همگان است. مثلاً در مقاله «خدمات و حسنات دين» به ارائه تعريف خود از «دين» و كاركردهاي آن مي‌پردازيد كه بنده به چند فراز از آن اشاره مي‌كنم: «مگر دين آمده تا تجربه‌هاي ايماني آدميان را يكدست كند؟ مگر چنين چيزي ممكن است؟ به شماره آدميان و به تنوع شخصيتهاي آنان تجربه‌هاي ديني داريم. هركس دركي از خداوند دارد و به تعبير عارفانه‌تر، خداوند بر هركس به نحوي تجلي مي‌كند. همه اين تجليات محترمند و دين بر آنها صحه مي‌گذارد.»، «به گمان بنده تعليمات ديني علي‌الاصول براي حيات اخروي جهت‌گيري شده‌اند، يعني براي تنظيم معيشت و سعادت اخروي هستند. انتظار اصلي ما هم از دين همين است.»، «سخن ما اين است كه خداوند اولاً و بالذات دين را براي كارهاي اين جهاني و سامان دادن به معيشت درمانده ما در اين جهان فرو نفرستاده است، چون لازمه دنيايي بودن دين است كه حتي اگر آخرتي هم در كار نبود، باز هم دين فرستاده مي‌شد، ولي تأكيد عظيم دين بر امر آخرت، اين فرض را نامقبول مي‌سازد. سخن حق اين است كه اين جهان را بايد عقلا با تدبيرهاي عقلاني اداره كنند و در واقع تاكنون نيز چنين كرده‌اند.»، «اعتقادات در يك شكل بسيار كلي و از يك ارتفاع رفيع، اين حيات و معيشت را در آغوش مي‌گيرد و به زندگي آدميان در طول تاريخ جهتي بسيار بسيار كلان مي‌بخشد... نوعي جهان‌بيني كلان‌اند كه در بالا پرواز مي‌كنند و سايه‌شان بر سر مردم است، اما روي زمين نمي‌آيند.»
چه نيكوست جنابعالي با يك ديدگاه غيرفاشيستي براي همگان روشن فرماييد كه «دين» از منظر فراماسونري چه تعريفي دارد و كدام كاركردها را براي آن در نظر مي‌گيرند؟ همچنين مشخص فرماييد كه نقش فراماسونري در تاريخ ايران چه بوده است. آيا خدمت كرده‌اند يا خيانت؟ يا آن كه خنثي و بي‌تاثير بوده‌اند؟ نقش فراماسونري در جهان معاصر چه بوده و كدام اهداف را دنبال كرده است؟ به هر حال شخصاً بيصبرانه در انتظار شنيدن و خواندن نظرات شما در باره اين موضوع هستم كه به نظرم مي‌تواند روشنگر بسياري از مسائل باشد.
3- جنابعالي برمبناي «افسانه فرديد»، بر تمامي سؤظن‌ها و ترديدها درباره محتواي نظام بين‌المللي معاصر نيز خط بطلان مي‌كشيد. البته بايد اعتراف كنم اين كار با هوشياري و زيركي بسياري صورت مي‌گيرد كه در نوع خود قابل تحسين است.
شيوه شما در اين زمينه آن است كه مخاطب را از طريق برهان خلف به مقصد و مقصود خود رهنمون مي‌شويد بدين معنا كه مي‌فرماييد تمامي سوءظن‌ها نسبت به وجود عدالت، حقوق بشر، دموكراسي، مدارا و آزادي در جهان امروز، ساخته و پرداخته فرديد بود كه به شاگردانش تعليم مي‌داد و آنها اين نوع تفكرات را در جامعه و در ميان مسئولان مي‌گستراندند. از طرف ديگر، فرديد هم به عنوان يك فرد فاشيست و خشونت‌پرور معرفي مي‌گردد. طبعاً برهان خلف اين مسأله آن مي‌شود كه جهان كنوني برخلاف نظر فاشيستها، جهاني عادلانه، حقوق بشري، دموكراتيك و اهل مدارا و آزادي است. اين در حالي است كه ساختار نظام بين‌المللي حاضر و بازيگران مهم آن نيز ناشناخته نيستند. پس نتيجه معلوم است.
زيركي شما در طرح اين موضوع آن است كه مستقيماً نامي از سردمداران نظام بين‌المللي معاصر به ميان نياورده‌ و به طور كلي از مسائلي تحت عنوان عدالت و حقوق بشر و دموكراسي، سخن گفته‌ايد و لذا در مقام پاسخ مي‌توانيد توجيهاتي را ارائه دهيد. اما به هر حال محتواي كلي سخن شما در اين زمينه و آنچه در نهايت به ذهن مخاطب القاء مي‌گردد، و آنها كه در چارچوب چنين تحليلي تطهير مي‌شوند، بر اهل فكر و انديشه پوشيده نيست.
در همين جا، مقايسه‌اي بين اظهارنظرهاي شما درباره وضعيت داخلي ايران و اظهارنظر درباره اوضاع جهان يا ديگران، خالي از لطف نيست. يكي از بامزه‌ترين روشهاي شما اين است كه وقتي نگاه خود را به درون كشور مي‌اندازيد و قصد اندازه‌گيري ميزان و مقدار دموكراسي و حقوق بشر و عدالت و آزادي را در اين محدوده جغرافيايي مي‌كنيد، از چاه عريضه در مسجد جمكران گرفته تا سخنراني در يكي از مساجد يزد و اظهارات حجت‌الاسلام پروازي و حلقه فرديد و ديدگاههاي هايدگر و مقاله چاپ شده در روزنامه بيان و خلاصه بگير تا وضعيت روحي و رواني آقاي مصباح، همه و همه در زير ذره‌بين شما قرار گرفته و از يكايك آنها به عنوان سند و مدرك و شاهد و ملاك و معيار دموكراسي سنجي بهره مي‌گيريد و در نهايت نيز با استناد به همين دلايل و براهين واضح و آشكار! حاكميت فاشيسم (كپي برابر اصل) را بر ايران به اثبات مي‌رسانيد اما به محض آن كه نگاهتان به بيرون از اين محدوده مي‌افتد ديگر نه آدمي، نه صدايي، نه بمبي، نه موشكي، نه تجاوزي، نه اشغالي، نه سركوبي، نه شكنجه‌اي، نه استثماري، نه استمعاري و نه هيچ چيز ديگري به چشمتان نمي‌خورد و آن ذره‌بين‌ ريزبينتان بكلي بلااستفاده مي‌ماند. در اين حال تنها چيزي كه مي‌بينيد يكسري كليات ابوالبقاء تحت عنوان آزادي، دموكراسي، حقوق بشر، عدالت و امثالهم است كه به مدح و ثناي آنها مشغول مي‌شويد و البته اين مدح و ثنا، مجراي خاص خود را در ذهن مخاطبان شما براي اطلاق بر كشورها و نظامهاي سياسي خاص، پيدا مي‌كند.
من براستي در تعجبم كه چرا شيوه تحليل جنابعالي از اينجا به آنجا، از اين رو به آن رو مي‌شود و براستي براي درك اين دگرگوني بايد به دنبال دليل گشت يا علت؟ البته فكر مي‌كنم اگر به دنبال «علت» باشيم، زودتر و دقيق‌تر به نتيجه برسيم.
بنده پيشنهاد مي‌كنم با توجه به اين كه ما بارها ديدگاههاي جنابعالي را راجع به اوضاع و احوال حكومت و سياست و جامعه و دين در ايران شنيده‌ايم، يكبار هم توفيق درك نظرات شما را درباره اين موضوعات در ديگر مناطق جهان داشته باشيم. جنابعالي ديدگاههاي خود را همان‌گونه كه درباره ايران مطرح كرده‌ايد، درباره مثلاً انگليس هم بيان فرماييد. مسلماً سالها سكونت جنابعالي در آن سرزمين براي تحصيل و نيز رفت و آمدهاي كنوني شما به آنجا، زمينه آشنايي با بسياري از مسائل را در آن ديار برايتان فراهم آورده و مشكلي براي تجزيه و تحليل ميزان آزادي، دموكراسي، حقوق بشر، عدالت و امثالهم در نظام حكومتي بريتانياي كبير! نخواهيد داشت.
همچنين چه نيكوست نوع برخورد نظام و سازمانهاي بين‌‌المللي حاضر را با حقوق هسته‌اي ايران مورد ملاحظه و ارزيابي قرار دهيد و نظرتان را راجع به ميزان عدالت، مدارا و دموكراسي در اين نظام بيان فرماييد. به اين ترتيب مسلماً تا حد زيادي مي‌توان از كلي گويي فاصله گرفت و به نحو دقيق‌تري به ارائه مطالب براي روشنگري افكار عمومي پرداخت. آيا به نظر شما اين طور نيست؟
4- يكي از نكات جالب اين كه حتي «صهيونيسم» هم از مواهب «افسانه فرديد» شما بي‌بهره نمانده و به همان طريق كه فراماسونري و نظام بين‌المللي را تطهير كرده‌ايد، صهيونيسم را نيز مورد خشم و غضب افكار فاشيستي نشان داده‌ايد و آنچه به آن نسبت داده مي‌شود را سمپاشيهاي پيروان اين مسلك و مرام قلمداد كرده‌ايد. در كنار اين مسأله، تأكيد مكرر شما بر «يهودي ستيزي» در ايران گام ديگري در جهت دفاع از صهيونيسم به شمار مي‌آيد. در واقع جنابعالي و مريدانتان با قلب واقعيت ضديت ايران با صهيونيسم به «يهودي‌ستيزي» اساساً قصد لوث كردن اين مسأله و بلكه مبدل ساختن اين حركت عدالت طلبانه و ظلم ستيزانه را به ضد آن، يعني حركتي ظالمانه و غيرانساني داريد. البته شما در اين زمينه يك گام جلوتر از مريدانتان هستيد چرا كه علاوه بر اين، با برچسب زدن يهودي ستيزي به مسئولان بلندپايه نظام، تلاش مضاعفي را براي هرچه بيشتر همسان نشان دادن وضعيت كنوني ايران با دوران حاكميت انديشه فاشيسم و نازيسم در آلمان به خرج داده‌ايد و طبعاً مراتب خشنودي بيشتر آمريكا و انگليس را در حركتهاي ضدايراني آنها فراهم آورده‌ايد.
من در اين شكي ندارم كه جنابعالي و مريدانتان از اين مقدار هوش و انديشه برخوردار هستيد كه با شنيدن اظهارات آقاي احمدي‌نژاد درباره «افسانه هولوكاست» متوجه شويد به هيچ وجه مواضع يهودي ستيزانه در آن وجود ندارد. ايشان در صحبتهاي خود بر دو مسأله تأكيد داشت. نخست آن كه هولوكاست يك افسانه بيش نيست كه با اهداف خاص طراحي و منتشر شده است. دوم آن كه به فرض صحت هولوكاست با تمام ابعاد و گستره آن، چرا ملتهاي مسلمان بايد تاوان اين گناه اروپايي را بدهند بلكه خود اروپاييها مي‌بايست براي آن در درون جامعه خودشان راه‌حلي را پيدا مي‌كردند.
آيا واقعاً شما كه مي‌فرماييد: «يهودي ستيزي او [فرديد] الان به شكلي افراطي از دهان احمدي‌‌نژاد بيرون مي‌آيد» قادر به اثبات اين ادعاي خود هستيد؟ مسلماً شما كه اهل فلسفه و منطق هستيد مي‌دانيد كه حرفهاي كلي و فله‌اي براي اثبات يك موضوع خاص، خريداري ندارد و مقبول نمي‌افتد. بنده پيشنهاد مي‌كنم حال كه سخني از دهانتان بيرون آمده، براي آن كه اثبات كنيد اين سخن را با حواس جمع و هوشياري تام و تمام ادا كرده‌ايد، ابتدا كليه سخنان آقاي احمدي‌نژاد را راجع به هولوكاست و صهيونيسم جمع‌آوري كنيد، سپس هر آن كس را كه مي‌خواهيد به ياري بگيريد و بعد با استناد به كلمات و وژاه‌ها و عبارات ايشان، ادعاي خود را درباره يهودي ستيزانه بودن اظهارات آقاي احمدي‌نژاد ثابت كنيد. اگر موفق به اثبات اين مسأله شديد، آقاي احمدي‌نژاد از جامعه يهوديان كشورمان عذرخواهي كند و اگر نتوانستيد، شما از آقاي احمدي‌نژاد و از مردم ايران عذرخواهي كنيد. آيا اين پيشنهاد منصفانه‌اي نيست؟
اما تا شما چنين بررسيهايي را انجام دهيد، بنده توجه شما را به يكي از احكام ديگري كه صادر كرده‌ايد جلب مي‌كنم تا هم خود شما و هم ديگران، متوجه ميزان صحت اين احكام و قضاوتها بشويد. فرموده‌ايد: «جالب اين است كه شهرداري آقاي احمدي‌نژاد به بنياد فرديد قول فضا و بودجه داده است تا خيمه و خرگاهي به پا كنند و آش فاشيسم فرديدي را بيشتر هم بزنند. روابط را ببينيد؟» نوع كلام و بيان شما در اينجا به گونه‌اي است كه القائاتي كاملاً خلاف واقع را به ذهن مخاطبان وارد مي‌سازد. براي تصحيح اين القائات، لازم به ذكر است كه «بنياد فرديد» با حمايت شهرداري تهران البته نه در زمان آقاي احمدي‌نژاد بلكه در زمان آقاي كرباسچي تأسيس شد به اين ترتيب كه شركت توسعه فضاي فرهنگي شهرداري خانه آقاي فرديد را خريداري و آن را به بنياد فرديد مبدل ساخت و بودجه و فضا و امكانات در اختيار آن قرار داد و ضمناً  آقاي محمد عطريانفر نيز _ كه در حال حاضر رياست شوراي سياستگذاري روزنامه شرق را برعهده دارد _ به عنوان يكي از اعضاي هيأت مديره اين بنياد منصوب شد. حال ملاحظه مي‌فرماييد كه تنها با آشكار شدن همين حقيقت به عمد پنهان شده در سخن جنابعالي، تا چه حد در آثار و تبعات فرمايش شما تغيير و تحول به وجود مي‌آيد. حال اگر به اين نكته نيز توجه داشته باشيم كه اساساً مسئولان «بنياد فرديد» و آقاي احمدي‌نژاد به لحاظ فكري و نگرشي در دو طيف مختلف قرار مي‌گيرند، آن وقت بيشتر مي‌توان به غيرواقعي بودن اين سخن شما پي برد. از سوي ديگر، واقعيت آن است كه در زمان شهرداري آقاي احمدي‌نژاد مساعدتي به اين بنياد صورت نگرفت.
ضمناً تذكر اين نكته نيز شايد خالي از لطف نباشد كه فيلسوف يهودي مورد نظر شما به عنوان پشتيبان تئوريك دولت بوش، «لوي اشتراوس» نيست بلكه «لئو اشتراوس» است. لوي اشتراوس يك صاحبنظر جامعه‌شناسي است. به هر حال به نظر مي‌رسد جنابعالي در پردازش «افسانه فرديد» دچار چنان هيجاني شده‌ايد كه بسياري از مسائل در ذهنتان به عمد يا به سهو، قاطي شده است و طبعاً نتيجه‌اي هم كه بر مبناي آنها گرفته مي‌شود داراي استحكام نيست.
شما بخوبي مي‌دانيد كه در ايران پس از انقلاب، مواضع يهودي ستيزانه جايي نداشته و ندارد بلكه ضديت انقلاب اسلامي و ايران با «صهيونيسم» به عنوان يك مرام و مسلك و رژيم اشغالگر، ظالم و دشمن ملتهاي منطقه است. بنابراين اصرار شما براي جايگزين ساختن يهودي ستيزي به جاي ضديت با صهيونيسم قطعاً دليل منطقي و قانع‌كننده‌اي ندارد، هرچند علت اين نوع موضعگيري بايد بسيار جالب و مهيج باشد!
5- نكته آخري كه در انتهاي آن رشته اصلي مشهود در مصاحبه جنابعالي مي‌خواهم عرض كنم اين كه شما بدان خاطر كه خود مستغرق در انديشه‌ها و تئوريهاي مغرب زميني هستيد و ساليان درازي است كه با ترجمه و شرح و بسط آنها در داخل كشور، روزگار مي‌گذرانيد دچار اين بينش شده‌ايد كه هر آنچه ديگران نيز مي‌گويند و مي‌نويسند لاجرم بايد برگرفته از تفكرات و آراء يكي از فيلسوفان يا فيلسوف‌نمايان غربي باشد.
اما نه چنين است برادر! واقعاً اين طور نيست كه تمام ايراني‌ها غرق در انديشه‌هاي غربي از انواع مختلف آن باشند؛ اگر عده‌اي خشونت مي‌ورزند حتماً آن را از هايدگر گرفته باشند يا اگر جمعي به دنبال آزادي هستند الا و لابد مريد و مقلد پوپر باشند. تقاضاي بنده از جنابعالي آن است كه قدمي از پوسته‌اي كه به دور خود كشيده‌ايد فراتر نهيد و شأني در تفكر و انديشه براي ايراني‌ها نيز قائل شويد. خشونت‌طلبي و آزاديخواهي در همه جاي دنيا وجود داشته و دارد. البته حرف و حديث درباره اين مفاهيم و حواشي آنها بسيار زياد است. سابقه اين بحثها به ابتداي خلقت بشر مي‌رسد و به يقين تا يك روز مانده به قيامت نيز ادامه خواهد داشت (احتمالاً در آن يك روز باقيمانده، چون آثار ظهور قيامت آشكار گرديده است، مردم متوجه مي‌شوند كه بايد عجالتاً اين بحثها را رها كرده و به فكر كارهاي ديگر باشند). در ايران ما نيز اين بحثها جريان داشته و خواهند داشت. اين كه بخواهيم بر مبناي «افسانه فرديد» به يكباره تمامي مباحث و به دنبال آن كليه تغيير و تحولات سياسي و اجتماعي و فرهنگي را در يك پرونده كوچك چند صفحه‌اي، جاي داده و اين پرونده را نيز جزئي از يك پرونده بزرگتر غربي بدانيم، ظلمي آشكار بر مردم ايران به شمار مي‌آيد.
خوب؛ در اينجا به انتهاي آن رشته و محتواي اصلي سخنان شما رسيديم. همان‌گونه كه عرض شد در كنار اين رشته اصلي، عوارض و پستي و بلنديهاي زيادي وجود دارد كه بحث درباره يكايك آنها، به درازا خواهد كشيد و از حوصله بنده و شما و خوانندگان نيز خارج است ضمن آن كه مسائل حاشيه‌اي، ارزش چنداني نيز ندارند كه وقت خود را صرف آنها كنيم. تنها يك نكته ديگر باقي مي‌ماند كه ذكر آن را ضروري مي‌دانم.
جناب آقاي سروش! اين همه جنابعالي وقت مي‌گذاريد و انرژي صرف مي‌كنيد تا بگوييد در ايران فاشيسم حاكم است. اين همه شبكه‌هاي ماهواره‌اي در گوش مردم ما مي‌خوانند كه در ايران ديكتاتوري وجود دارد. اين همه آقاي بوش و خانم كاندوليزا رايس براي مردم ما پيغام و پسغام مي‌فرستند كه خود را از زير بار استبداد رها كنند و خلاصه اين همه تبليغات منفي توسط امپرياليسم سياسي و تبليغاتي عليه نظام جمهوري اسلامي تدارك ديده شده و به مرحله اجرا گذارده مي‌شود. اما مي‌دانيد چرا همه اين تلاشها و وقت‌گذاردنها و انرژي صرف كردنها بي‌تاثير است و به عنوان نمونه روز 22 بهمن ماه چشم جهان از مشاهده آن جمعيت عظيم در خيابانهاي تمامي شهرهاي كشور، مات و مبهوت مي‌ماند؟ پاسخ آن بسيار ساده است: چون خلاف واقع مي‌فرماييد.
مَثل شما و امثال شما، مَثل آن سوفسطايي است كه در كنار حوض آبي با فرد ديگري نشسته بود و براي او هزار دليل آورد كه در اين حوض، آب نيست. آن فرد گفت من به يك دليل براي تو ثابت مي‌كنم كه در اين حوض آب هست. گفت كدام دليل؟ آن فرد دست بر سر سوفسطايي گذارد و آن را داخل حوض آب كرد و بعد از لحظاتي دست خود را برداشت و پرسيد: آيا در اين حوض آب هست يا نه؟
شما اگر صدهزار دليل هم بياوريد و صدهزار بار ديگر مسيرخانه آقاي مصباح در قم تا منزل جناب هايدگر در آلمان را برويد و برگرديد تا به مردم بباورانيد كه در ايران فاشيسم حاكم ست، فقط زحمت بيخود برخود روا داشته‌ايد چون مردم به يك دليل همه آنچه را كه جنابعالي در اين باب فرمايش كرده‌ايد، چيزي جز مشتي شعارهاي سياسي با هدف تخريب به شمار نخواهند آورد و آن يك دليل هم اين است كه آنها در اين جامعه و كشور زندگي مي‌كنند و مي‌بينند و مي‌فهمند كه فاشيسم حاكم نيست. نمي‌گويم عيب و ايراد و اشكالي در كار نيست. هست، كما اين كه در همه كشورها و جوامع، كم و بيش هست. مردم هم اين‌گونه كمبودها و كاستي‌ها را مي‌بينند و لمس مي‌كنند. گلايه و انتقاد و اعتراض هم دارند. بحثها و جدلها هم حول اين مسائل الي ماشاءالله وجود دارد و در رسانه‌ها انعكاس مي‌يابد. همه اين مسائل و مباحث به جاي خود محفوظ. اما اينها كجا و فاشيسم كجا؟ واقعاً نمي‌دانم اين ره كه شما مي‌رويد به كجاست و بر اين كرشمه‌هاي بيگانه‌پسند چه نامي بايد نهاد.
آقاي دكتر سروش! دوستانه و دلسوزانه عرض مي‌كنم: براي يافتن فاشيسم و فاشيست اصلاً لازم نيست كوچه پس كوچه‌هاي اين شهر و آن شهر را زير پا بگذاري و به نبش قبر اين و آن بپردازي و مسير ايران- آلمان را بروي و برگردي و آفاق را درنوردي. چرا اين قدر زحمت؟ لحظه‌اي درنگ كن. كمي از خودت فاصله بگير. نفس و نفسانيتت را پيش روي خود بگذار. خوب به آن خيره شو. پرونده‌اش را ورق بزن. ببين چقدر تحمل شنيدن صدايي غير از صداي خود را داشته است؟ ببين هر آن كس كه به خود اجازه داده تا رأي و نظري خلاف رأي و نظر آن ابراز دارد، به چه القابي ملقب گشته است: فاشيست، بي‌سواد، چراغ مرده، خشونت‌پرور، هرزه‌گو، مزور، مايه شرمندگي، نظريه‌پرداز استبداد، هذيان‌گو، كريه‌المنظر، كريه‌الباطن، بي‌تحمل، پرخاشگر، بي‌اعتقاد، پريشان ذهن، هيستريك، پاتولوژيك، آنورمال، متقلب، آلت دست، واپسگرا، خشونت‌ستا، دين فروش، فيلسوف‌نما، ولايت فروش، عصبي، رواني، تندخو، سفيه، فتنه‌گر، لكه‌ننگ، مريدباز، كم‌دانش، قدرت‌طلب، خبيث. (اين همه دُرفشاني و اين فرهنگ لغات و القاب مشعشع فقط از متن همين مصاحبه جنابعالي استخراج شده است. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل) حال دوباره خوب به خودت نگاه كن. اينك صادقانه و جوانمردانه بگو چه مي‌بيني؟
                                            والسلام علي من اتبع‌الهدي
                                           مسعود رضائي
                                                              ۸۴/۱۲/۲۴             

 
     
 
 
      ديدگاهها:  
 

پست الکترونيک:



حروف عکس را با رعایت بزرگ و کوچکی حروف تایپ کنید

۰۷/۰۴/۱۳۸۸
-> سلام علیکم
عمو جان نقد زیبا و جالبی است و از نکته سنجی شما در جریان شناسی استفاده کردم
یک مطلبی است که می گویند در زمان خفقان دوران شاه اگر کسی بطور آزاد در قالبی غیر از مجموعه های بی طرف سخن می گفت او را بازداشت می کردند و انجمن حجتیه مکانی برای سخنرانی بی دقدقه بوده است و اگر آیت الله مصباح سخنی گفته در آن انجمن در این مسیر بوده است ؟ این دلیل می تواند باشد ؟ ممنون


 
بازگشت

 






info[at]irHistory.ir Copyright All right Reserved