آدرس: تهران - خيابان جنت آباد جنوبی - كوچه ریاحی- پلاك 55 - واحد 1- دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران. تلفن: 44617615 فكس: 44466450 ايميل: i n f o @ i r h i s t o r y .ir
چهارشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۳
  
      
 
 جستجو  
 عضویت در خبرنامه  - لغو
  
 
     يادداشتها و مقالات:  
 
 
اسلام بدون شريعت؟!
  تاريخ: چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۲
نام نویسنده: مسعود رضائي
 
    به دنبال اعطاي جايزه صلح نوبل به خانم شيرين عبادي، شاهد اظهار نظرهاي فراوان و متفاوتي در مورد اين واقعه بوديم. اين اظهار نظرها عمدتاً حول ماهيت جايزه صلح نوبل و علل و عوامل و انگيزه‌هاي تعلق گرفتن آن به خانم عبادي دور مي‌زد و همچنين در لابلاي آنها، شخصيت كاوي دريافت كننده اين جايزه نيز به چشم مي‌خورد.
اما در اين ميان، سرمقاله روزنامه شرق (پنجشنبه 24 مهر 82 ) به قلم آقاي محمد قوچاني تحت عنوان »اسلام فرهنگ، اسلام ايدئولوژي« با دستمايه قرار دادن تعلق گرفتن جايزه صلح نوبل به اين »زن ايراني و مسلمان« به طرح بحثي درباره ماهيت دين اسلام، پرداخت كه جاي تأمل بسيار دارد. البته ارائه چنين تعاريف و مشخصاتي از دين، به هيچ وجه تازگي ندارد و گذشته از قدمت چند ساله آن در مغرب زمين، شاهد تكرار اين مباحث توسط روشنفكران وطني طي حدود يك قرن اخير بوده‌ايم. اما آنچه اين مطلب را درخور توجه مي‌كند، تلاش براي برقراري نوعي ارتباط ميان جايزه صلح نوبل و ماهيت دين اسلام و ارائه شاخصه‌هاي دينداري بر مبناي شخصيت برنده اين جايزه است. به عبارت ديگر، گرچه تاكنون نيز تلاشهاي بسياري براي انطباق معيارها و ملاكهاي دينداري اسلامي بر اصول و موازين دينداري عرفي در مغرب زمين با هسته مركزي »لائيسم« صورت گرفته است، اما اين بار شاهد ارائه مصداقي در اين زمينه هستيم كه البته از جاذبيتهاي خاص خود نيز برخوردار است. لذا جا دارد در اين زمينه، به بحث بنشينيم.
اين نكته را نيز بايد متذكر شد كه در لابلاي نثر و انشاي زيباي آقاي قوچاني موضوعات و مسائل متنوعي در امتداد يكديگر آورده شده و همان گونه كه شيوة اين نحله ادبي فكري به شمار مي‌آيد، دست به استنتاج از آنها زده شده است. لذا اين گونه مطالب اگرچه بظاهر كوتاهند اما حرفهاي بسياري را در خود جاي داده‌اند و بررسي و تحليل آنها، لاجرم به كوتاهي اصل مطلب، ميسر نخواهد بود. اما بناچار در اين مقال صرفاً به امهات سرمقاله مزبور مي‌پردازيم و چنانچه مسئولان محترم روزنامه شرق مقتضي دانستند، اين آمادگي وجود دارد كه بحثهاي گسترده‌‌تري را در اين باب  داشته باشيم.
 1- سرمقاله نويس محترم، مطلب خود را با يادكردي از مرحوم دكتر شريعتي، در قالب اين جمله آغاز كرده است: »گفته‌اند بزرگترين هنر شريعتي جز آن نبود كه اسلام را از سيماي »فرهنگ« به صورت »ايدئولوژي« دگرگون ساخت. آئين زندگي را به روش مبارزه تبديل كرد و ايدئولوگ‌ها را بر جاي فيلسوفان نشاند.«
بي ترديد اگر ما مبدأ تاريخ »مبارزات اسلامي« را از زماني بگيريم كه مرحوم دكتر شريعتي با طرح آرا و افكار خود، گام در اين راه نهاد و همچنين ايشان را تنها نظريه‌پرداز مسلمان و انقلابي در عصر و زمانه خود به شمار آوريم، آنگاه قطعاً گزارة آقاي قوچاني، صحيح است. اما اگر حقيقت اسلام را در نظر داشته باشيم و واقعيتهاي تاريخي در طول بيش از هزار و چهارصد سال گذشته در جوامع و سرزمينهاي اسلامي را نيز از ياد نبريم، ديگر نمي‌توان چنين قضاوتي درباره اين گزاره داشت.
»آئين زندگي« و »روش مبارزه« هردو در اسلام به گونه‌اي عجين شده‌اند كه اساساً تفكيك آنها از يكديگر مشكل مي‌نمايد. آنچه در اسلام تحت عنوان »جهاد« مطرح است، عرضي عريض و گستره‌اي وسيع دارد؛ گستره‌اي كه از »جهاد با نفس«‌‌ شروع مي‌شود و تا »جهاد با طاغوت« ادامه مي‌يابد و اين قطعاً بخشي مهم از زندگي اسلامي را تشكيل مي‌دهد. بنابراين اساساً لازم نبود تا مرحوم شريعتي رنج و زحمت دگرگون سازي يك »آئين زندگي« را به يك »روش مبارزه«  بر خود هموار سازد. لذا صحيح آن است كه بگوييم: هنر بزرگ شريعتي - و البته بسياري بزرگان ديگر- اين بود كه در عصر و زمانه‌اي كه از يك سو»ماركسيستها« و از سوي ديگر»مرتجعين« و البته در كنار اين دو، »غربزده‌ها« ، هر يك به نوعي، اسلام را فاقد اصول، قابليتها و روشهاي مبارزه براي رهايي ملتها از زير سلطه استثمار و استعمار مي‌نماياندند، بر اين اصول، قابليتها و روشهاي موجود در متن و بطن اسلام، نور معرفت تاباند و با بيان و قلم رسا و توانمند خويش، آنها را در معرض ديد مردم ايران و بويژه قشر جوان قرار داد. بنابراين كاري كه شريعتي و ديگران كردند، نه تنها آن نبود كه»صورت اسلام را بر جاي سيرت آن بنشانند« بلكه دقيقاً از صورت عبور كردند و به سيرت رسيدند.
2 - »ايدئولوژي«، واژه‌ و مفهومي است كه آقاي قوچاني براي طرح بحث و استنتاجات خود، از آن بهره مي‌گيرد. من بي آن كه قصد انگيزه‌كاوي ايشان را در به كارگيري اين واژه و مفهوم داشته باشم، به عنوان يك مسأله كلي معتقدم جايگزين شدن واژه »ايدئولوژي« - با معنا و مفهوم خاصي كه خواهم گفت- به جاي »شريعت« در ادبيات دين پژوهي دو دهه اخير در كشور ما، كلاه گشادي است كه بر سر »ما« رفته و موجبات انحرافها و اعوجاجات زيادي را در اين مباحث به وجود آورده است.
به طور كلي با كمي دقت نظر مي‌توان متوجه اين مسأله شد كه در كشور ما براي واژه »ايدئولوژي« چند معنا و معادل، مورد نظر بوده است. نخستين معناي ايدئولوژي [ يا علم شناخت عقيده] همان عقيده و طرز تفكر است كه معنايي تحت‌الفظي، متعارف و مرسوم به شمار مي‌آيد. معناي ديگري كه براي ايدئولوژي مي‌توان ذكر كرد، »راهكارهاي اجرايي يا بايدها و نبايدها يا اوامر و نواهي« است. اين معنا غالباً در مقابل مفهوم فرهنگ به كار مي‌رود كه عبارت است از يكسري اصول و كليات عقيدتي و رفتاري.
هرگاه هر يك از دو معناي فوق مورد نظر باشد و از »ايدئولوژي اسلامي« سخن به ميان آيد، اشكال و ايرادي در بيان مطلب بروز نخواهد كرد چراكه با در نظر داشتن معناي اول، منظور»عقيده و تفكر اسلامي« خواهد بود و در معناي دوم، جنبه‌هاي عملي و راهبردي و اوامر و نواهي اسلام مورد نظر قرار خواهد داشت و در واقع اسلام به عنوان ديني با بايدها و نبايدها در كليه امور و ازجمله در امور سياسي مطرح مي‌شود. مرحوم دكتر شريعتي عبارت »ايدئولوژي اسلامي« را با در نظر داشتن يكي از اين دو معنا به كار مي‌برد قصد تأكيد بر اين نكته را داشت كه در اسلام نيز روش مبارزه در امور سياسي وجود دارد.
اما واقعيت اين است كه فارغ از خواست و نظر ما، »ايدئولوژي« در جريان تحولات فكري و سياسي اروپا، مفهوم خاص ديگري نيز به خود گرفت كه كمي پيچيده‌تر بود و همين معنا و مفهوم است كه امروز موجبات مغالطات فراواني را فراهم آورده است. اصولاً از زماني كه سوسياليسم و ماركسيسم به عنوان يك »ايده« در اروپا مطرح شد و همزمان با اوج گيري اين طرز فكر ( ايدئولوژي) و شكل گيري احزاب و گروههايي برمبناي آن و سپس حاكميت يافتن اين احزاب بر برخي سرزمينها و در پيش گرفتن روش حكومتي خاص خود، شاهد نقد اين مكتب فكري و روش حكومتي آن تحت عنوان »ايدئولوژي ماركسيسم« از سوي منتقدان غربي بوده‌ايم. در اين حال، اتفاقي كه به مرور ايام افتاد آن بود كه جميع معايب، نواقص و اشكالات موجود در نگرش و روش حاكميت ماركسيستي، در واژه و مفهوم »ايدئولوژي« جمع شد. به اين ترتيب از ايدئولوژي كه ديگر به عنوان مابه‌ازاي ماركسيسم تلقي مي‌شد، موجودي مهيب، خشن، ايستا و سركوبگر همراه با دهها لقب و صفت ديگر از اين دست، به تصوير كشيده شد كه البته درخور شأن ماركسيسم و حكومتهاي كمونيستي مبتني بر آن نيز بود.  
حال در چنين شرايطي، متفكران مسلمان و ازجمله مرحوم دكتر شريعتي در ارائه آرا و افكار خود پيرامون اسلام و ابعاد و زواياي آن، از اصطلاح »ايدئولوژي اسلامي« نيز بهره گرفتند. به اين نكته بايد توجه داشت كه در آن دوران، بهره‌گيري از واژه‌هاي غربي و ادغام آنها با مفاهيم اسلامي بويژه توسط روشنفكران مسلمان و تحصيلكرده در دانشگاههاي اروپايي، رواج زيادي يافته بود. »رنسانس اسلامي«، »پروتستانتيزم اسلامي«، »دمكراسي اسلامي« و امثالهم از جمله اصطلاحاتي است كه فارغ از معنا و ريشه هاي فلسفي دقيق واژه‌هاي غربي آن و صرفاً با هدف بيان يك مفهوم كلي، در اين دوره مورد استفاده قرار گرفته و با توجه به شرايط فرهنگي و سياسي روز، رواج گسترده‌اي نيز مي‌يابند. »ايدئولوژي اسلامي« را نيز بايد در اين زمره دانست كه معناي مورد نظر براي آن چيزي جزء برجسته ساختن جنبه‌هاي راهبردي و بايدها و نبايدهاي موجود در متن دين و فرهنگ اسلامي نبوده است، بويژه آن كه در آن هنگام، اين اصطلاح براي عرض اندام در مقابل پيروان »ايدئولوژي ماركسيسم« كه مدعي پرچمداري مبارزه با رژيم شاه بودند، از كار‌آيي بسيار بالايي برخوردار بود.
سالها بعد، يعني در اواسط دهه 60 بود كه شاهد بوديم ناشران ديدگاههاي خاص در مورد دين، براي اثبات اين نظريات، با بهره‌گيري از اصطلاح »ايدئولوژي اسلامي« به يادگار مانده از آن دوران، ابتدا جامة »ايدئولوژي« را با همان ويژگيها و مختصات معادل »ماركسيسم« ،‌ بر تن دين اسلام فرض گرفتند و سپس به نقد اين مفروضة خودپرداخته، پرداختند و با تأكيد بر فربه‌تر بودن دين از ايدئولوژي، هدف خويش را بيرون آوردن جامة تنگ »ايدئولوژي« از آن تن فربه »دين« اعلام داشتند. طبعاً غلبه بر »ايدئولوژي« در معناي معادل »ماركسيسم« آن، بسان چيره شدن بر حريفي رسوا، نحيف و از سكه افتاده بود و كاري مشكل نبود و مسلماً دين مداران نيز پيراسته شدن دين از چنان معنا و مفهومي را روا مي‌دانستند.
اما هنگامي كه گرد و خاك آن كشاكش فرو خوابيد و چشمهاي بيدار و هوشيار بر پيكر »دين« افتاد، بخوبي دريافتند كه به بهانه بيرون آوردن جامة »ايدئولوژي« از تن »دين« جامة »شريعت« را از تن آن برگرفته‌اند و اين، تردستي و شعبده‌اي بود كه صورت گرفت. جالب‌تر آن كه هر كس، به لخت و عور بودن دين در شرايط تازه اشاره‌اي كرد، متهم به بلاهت و نفهمي گرديد و چه بسيار كسان كه به خاطر فرار از اين اتهام، در اوهام خود لباس فاخر تقدس را بر تن دين ديدند و به تعريف و تمجيد از دين در اين پوشش قدسي پرداختند! 
3 - برمبناي همين نگره است كه وقتي دين، ظاهراً ايدئولوژي‌زدايي شد و در حقيقت عاري و خالي از شريعت گشت، آنگاه صورتي از اسلام و مسلماني رخ مي‌نمايد كه طرفه حكايتي است، چراكه مي‌توان »شرط ضروري اسلام گرايي را بجاي نياورد« و در عين حال مسلمان بود، آن هم نه مسلماني درخور نصيحت و موعظه بلكه مسلماني راستين، اصيل، پيشتاز و صدالبته الگويي براي جامعه مسلمانان.
البته در طول تاريخ اسلام، كمابيش بوده‌اند كساني كه خود را مسلمان مي‌خواندند و مي‌دانستند اما شرط ضروري اسلام گرايي را بجاي نمي‌آورند و كسي هم به خود اين حق را نمي‌داد كه آنان را نا‌مسلمان بخواند زيرا بجاي نياوردن ضروريات، از باب »انكار ضروري دين بودن آنها« نبود بلكه به لحاظ كاهلي و بي‌توجهي بود. در عين حال، هيچكس هم به خود اين جرأت را نمي‌داد كه چنين افرادي را مسلمان راستين و كامل بخواند. بدون شك، همان گونه كه ريا كاران و زهد فروشان و مردم فريباني كه دين خدا و دين مداري خود را دستمايه رسيدن به هوا و هوسهاي نفساني و دنيايي كرده‌اند، مستحق لعن و نفرينند، آنان كه به اسم، مسلمانند و رسم مسلماني را پاس نمي‌دارند نيز درخور نصيحت و سرزنش هستند. اما اگر گامي وارونه در اين راه برداشته شود و بجاي اصلاح مدبرانه و هوشمندانه اسلام چنين مسلماناني، به تئوريزه كردن مباني و تحكيم و تثبيت پايه‌هاي آن پرداخته شود، آنگاه چه آينده‌اي در انتظار جامعه اسلامي خواهد بود؟ پاسخ اين سؤال چندان مشكل نيست و اساساً نيازي هم به آن نيست كه منتظر آينده بمانيم. از هم اكنون طليعه‌هاي آن آشكار شده است. هنگامي كه شريعت كنار گذاشته شد، ديگر حتي بحث از »عشقهاي بدون ازدواج« نيز فرصت طرح مي‌يابد، و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
4 - خانم شيرين عبادي طي روزهاي پس از دريافت جايزه صلح نوبل، بارها بر مسلمان بودن خويش تأكيد ورزيده است و لذا ما نيز او را يك مسلمان مي‌دانيم ولو آن كه »سر برهنه در برابر دوربين رويتر و فرانس پرس عكس گرفته باشد« يا »كسي نماز بجاي آوردن او را نديده يا روزه‌اش را در جمع به ياد نمي‌آورد.« اما براستي چه حكمتي در اين ماجرا نهفته است كه فردي - به تعبير آقاي محمد قوچاني- »با اشتهار به لاييسيزم« پس از اعطاي جايزه صلح نوبل به وي، به عنوان مدافع و شاخصه »اسلام فرهنگ« مطرح مي‌شود؟ آيا پيوندي ميان اين جايگاه و جايزه وجود دارد؟ خانم عبادي اهل و ساكن ايران است و افكار و عقايد و عملكردهاي او براي همگان آشكار. پس چرا تاكنون چنين جايگاهي به ايشان اعطا نشده بود؟
نه تنها طي هفته‌هاي اخير بلكه طي سالها و دهه‌هاي گذشته، »سياسي بودن جايزه صلح نوبل« به عنوان يكي از موضوعات مطرح در بين صاحبنظران مورد بحث قرار داشت. اينك هنگامي كه پس از اعطاي جايزه صلح نوبل به خانم عبادي، ملاحظه مي‌شود كه ايشان مدعي »جمع بين اسلام و انسان، فقه و حقوق و دينداري و دموكراسي« مي‌گردد و ديگران نيز بر محوريت ايشان در اين زمينه، تأكيد مي‌ورزند و حتي وي را »ميراث‌دار روشنفكري ديني« مي‌خوانند، آن هم با اين رسالت و وظيفه سنگين كه »دين را بر جايي مستقر كند كه هيچ دين‌ستيز و دين‌سالاري نتواند آن را از جاي خويش جابجا كند«، آيا جاي آن ندارد كه شائبه سياسي بودن جايزه صلح نوبل و شخصيت‌سازي و فرهنگ‌تراشي آن براي ملتها، بيش از پيش در ذهن آدمي جان بگيرد؟ چگونه است كه در اين زمينه، حوزه‌هاي علميه با سابقه چندين قرن و ميراث فكري علما و فضلاي بزرگ سابق و لاحق، دور زده مي‌شوند و پرچم اين رسالت بزرگ بر دوش »زني با اشتهار به لاييسيزم« قرار مي‌گيرد؟ براستي صدور اين حكم، از سر سادگي است يا زيركي؟
5 - مردم ايران زمين از جمله نخستين ملتهايي به شمار مي‌آيند كه تقريباً همزمان با تولد اسلام، آن را با آغوش باز پذيرفتند و اينك قرنهاي متمادي است كه اسلام به عنوان فرهنگ رايج و عمومي، در اين مرز و بوم حضور دارد. طي اين مدت بزرگان و انديشمندان بسياري از سنخ و صنف روحاني و غيرروحاني در جهت شرح و بسط و تعميق اسلام در ميان اين ملت كوشيده‌اند و حاصل اين همه آن بوده است كه از نظر مردم ايران، اسلام هم طريقت دارد و هم شريعت، هم آئين زندگي دارد و هم روش مبارزه، هم فقه دارد و هم عرفان، هم تساهل و تسامح دارد و هم شدت و غلظت، هم آرامش بخش روح فرد است و هم سامان بخش جامعه و حكومت.
اين سخن قطعاً بدان معنا نيست كه آنچه تاكنون پيرامون شناخت اسلام و ابعاد و زواياي آن صورت گرفته كافي و وافي است. بويژه پس از پيروزي انقلاب اسلامي و استقرار نظام جمهوري اسلامي، به عينه براي همگان روشن و واضح گرديد كه چه كار عظيم و سنگيني در پيش روي علما، انديشمندان و متفكران اسلامي قرار دارد. در اين ميان، خانم شيرين عبادي نيز به عنوان يك فرد كارشناس حقوق و مسلمان، مي‌تواند در اين مسير گام بردارد و يافته‌ها و نظريات او نيز در جامعه مطرح شود اما در اين كه ايشان، به لحاظ دريافت جايزه صلح نوبل، حائز شرايط  مرجعيت ديني بوده و بايد شاخصه‌هاي فرهنگ اسلامي مردم ايران را در ويژگيهاي فكري و اخلاقي ايشان جستجو كرد، ترديد جدي وجود دارد.

 
     
 
 
      ديدگاهها:  
 

پست الکترونيک:



حروف عکس را با رعایت بزرگ و کوچکی حروف تایپ کنید

 
بازگشت

 






info[at]irHistory.ir Copyright All right Reserved