کد مطلب: 63
تاريخ: شنبه ۱۵ شهريور ۱۳۸۲
منبع: مسعودرضائي
درجه: فوري
يادداشت: كتاب «شنود اشباح» در نگاه اول، خود را به عنوان مرجعي كه ميتواند بسياري از زواياي پنهان مسائل و ماجراها را روشن سازد و به سؤالات و شبهات موجود پيرامون برخي وقايع و اتفاقات و اشخاص و گروهها پاسخ دهد، مينمايد. انتخاب عنواني با تركيب دو كلمه «شنود» و «اشباح» كه هر دو داراي بار منفي هستند و با رنگي زرد در زمينهاي سياه بر روي جلد كتاب حك شدهاند و قرار داشتن تيتر فرعي «مروري بر كارنامهي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» به طور مشخصتري براي خواننده اين نكته را بيان ميكند كه مؤلف در كتاب خود تلاش داشته است تا پرده از عملكردها و رفتارهاي اسرارآميز اين سازمان بردارد و حقيقت را به صورت آشكار و عريان در پيش روي خوانندگان قرار دهد.
نقدونظر دفتر مطالعات وتدوين تاريخ ايران
كتاب «شنود اشباح» در نگاه اول، خود را به عنوان مرجعي كه ميتواند بسياري از زواياي پنهان مسائل و ماجراها را روشن سازد و به سؤالات و شبهات موجود پيرامون برخي وقايع و اتفاقات و اشخاص و گروهها پاسخ دهد، مينمايد. انتخاب عنواني با تركيب دو كلمه «شنود» و «اشباح» كه هر دو داراي بار منفي هستند و با رنگي زرد در زمينهاي سياه بر روي جلد كتاب حك شدهاند و قرار داشتن تيتر فرعي «مروري بر كارنامهي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» به طور مشخصتري براي خواننده اين نكته را بيان ميكند كه مؤلف در كتاب خود تلاش داشته است تا پرده از عملكردها و رفتارهاي اسرارآميز اين سازمان بردارد و حقيقت را به صورت آشكار و عريان در پيش روي خوانندگان قرار دهد.اين كه آقاي «رضا گلپور» چه تصويري را از سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي در ذهن خود داشته و با چه فرضيهاي به «تحقيق و تأليف» پرداخته، طبعاً موضوعي است كه به شخص ايشان مربوط ميشود و در گام نخست، قابل مناقشه نيست. آنچه در آن ميتوان اما و اگر كرد و به ارزيابي نقاط ضعف و قوتش پرداخت، روش ايشان در اثبات فرضيه خويش و ميزان موفقيت در اين امر است.هنگامي كه كتاب شنود اشباح را ملاحظه ميكنيم، با مجموعهاي از فيشها كه در يازده فصل به دنبال يكديگر قرار گرفتهاند، مواجه ميشويم بدون اين كه توضيح و تفسيري را راجع به آنها در متن كتاب بيابيم. در واقع متن كتاب، چيزي جز همين فيشها نيستند و اين شايد براي نخستين بار باشد كه چنين روش و رويهاي را در تدوين كتاب در كشورمان شاهديم. معمولاً چنين است كه نويسنده براي اثبات نظريه خويش، مستنداتي را به كمك ميگيرد. لذا در كتابهاي تحقيقي متعارف، شاهد متن و استنادات و ارجاعات در كنار يكديگريم ولي در اين كتاب، متن، صرفاً همان ارجاعات است و زحمت توضيح و تفسير اين فيشها و ارجاعات و پيدا كردن ارتباط منطقي ميان آنها و سرانجام استنتاج از اين مجموعه به خواننده واگذار شده است.اين كه اساساً نفس اين كار تا چه حد ميتواند مقبول باشد، خود جاي سخن فراواني دارد ولي هنگامي كه به فيشهاي گردآوري شده در اين كتاب مينگريم، نكات مهمتري جلب توجه ميكند. نخست آن كه اين فيشها از منابع مختلف - از روزنامه كيهان گرفته تا لسآنجلس تايمز و از خاطرات بيان شده توسط شخصيتهاي داخلي درباره سير زندگي سياسي خود گرفته تا ادعاهاي نويسندگان و مقامات خارجي راجع به ديدگاهها و فعاليتهاي سياسي آنها- اخذ شدهاند و مهم اين كه نويسنده راجع به صحت و سقم محتويات اين فيشها هيچگونه اظهار نظري نكرده است. البته از زاويهاي ديگر نيز بايد گفت كه نويسنده اگر چه بصراحت اظهارنظري راجع به فيشهاي مزبور نكرده اما به نوعي دچار تناقضگويي درباره برخي از آنها شده است. به عنوان نمونه در فصل چهارم تحت عنوان «پاتريس لومومبا» نويسنده فيشهايي را از روزنامههاي اروپايي راجع به حجتالاسلاموالمسلمين سيدمحمد موسويخوئينيها آورده است كه در آنها ادعا شده ايشان در دانشگاه پاتريس لومومباي مسكو تحصيل كرده و از آنجا فارغالتحصيل شده است اما هنگامي كه نويسنده خود در بخش پينوشتهاي اين فصل به بيان زندگينامه آقاي خوئينيها ميپردازد، شخصاً هيچگونه اشارهاي به تحصيل ايشان در دانشگاه پاتريس لومومبا ندارد. لذا اين سؤال مطرح ميشود كه اگر نويسنده شخصاً چنين اعتقادي ندارد، به چه دليل صرف ادعاهاي برخي از جرايد غربي را كه در اوايل انقلاب به منظور سياه كردن چهرههاي انقلابي و نزديك به امام و به منظور القاي وابستگي انقلاب به بلوك شرق، مطرح و منتشر ميشدند، در صفحات كتاب خود جاي ميدهد و اگر واقعاً به صحت ادعاهاي مزبور اعتقاد دارد، چرا هنگامي كه خود شخصاً توضيحاتي را راجع به شخص مورد نظر ميدهد، از ذكر سوابق تحصيلي وي در دانشگاه پاتريس لومومبا امتناع ميورزد؟از اين گونه تناقضگوييهاي تلويحي را به دفعات ميتوان در اين كتاب مشاهده كرد و يكي از عمدهترين اشكالاتي است كه ميتوان بر آن وارد دانست. در واقع بايد گفت چنانچه نويسنده خود معتقد به صحت ادعاهاي منابع گوناگون غربي و شرقي راجع به شخصيتهاي سياسي كشورمان كه با اهداف و اغراض خاصي مطرح شدهاند و همچنان نيز ادامه دارند، نبوده يا دستكم دچار ترديد در اين ادعاها بوده اما در عين حال به گونهاي از آنها در كتاب خود بهره گرفته كه استنباط صحت را در خواننده دامن ميزند، اخلاق علمي و پژوهشي را زير پا گذارده است و اگر واقعاً اعتقاد به صحت اينگونه ادعاها داشته و به همين دليل نيز آنها را در كتاب خويش آورده ولي از اعلام صريح اين اعتقاد خود طفره رفته، فاقد شجاعت علمي لازم بوده است.به هر حال جاي ترديدي نيست كه با اين شيوه، يعني رديف كردن ادعاهاي منابع غربي، هر فردي ميتواند بنا به ذوق و سليقه و گرايشهاي سياسي خود، با گردآوري مقاديري از ادعاهاي مطرح شده از سوي منابع غربي و همراه ساختن آنها با اظهار نظرهايي از سوي شخصيتهاي داخلي، هر فرد يا گروهي را به زير سؤال بكشد.نكته دوم در مورد فيشهاي موجود در اين كتاب، عدم ارتباط منسجم آنها با يكديگر است. به عبارت ديگر حال كه نويسنده تصميم گرفته است تا فيشهايي را بدون اظهار نظر درباره آنها، به دنبال يكديگر بياورد، حداقل انتظار اين بود كه دقت و حساسيت لازم براي مرتب ساختن منطقي آنها به خرج داده ميشد به گونهاي كه خواننده با سهولت بيشتري بتواند دست به استنتاج بزند. اين هماهنگي در سه زمينه ضرورت داشت: اول هماهنگي ميان فيشها و عنواني كه براي فصل مزبور انتخاب شده است، دوم هماهنگي فيشهاي يك فصل با يكديگر و سوم هماهنگي ميان فصلهاي مختلف.البته بايد گفت از آنجا كه فيشهاي موجود در اين كتاب، به هر حال راجع به مسائل مختلف كشورمان هستند، لاجرم نوعي ارتباط ميان آنها برقرار است اما براي نمونه هنگامي كه فصل اول تحت عنوان «هاشمي هشتم» نامگذاري شده است، ابتدائاً براي خواننده اين سؤال مطرح ميشود كه منظور از چنين عنواني، «هاشمي هشتم»، چيست و در صفحه 19 كتاب با ملاحظه يك فيش كه در آن از ارتباط ميان سرتيپ منوچهر هاشمي رئيس اداره كل هشتم ساواك با انگليسيها سخن به ميان آمده است، اين نكته برايش روشن ميشود اما با مطالعه ديگر فيشها كه عمدتاً مربوط به مصطفي شعائيان و ارتباط بهزاد نبوي با وي و سپس مسائلي راجع به محمدرضا سعادتي و سرويس جاسوسي شوروي و غيره است، اين سؤال به ميان ميآيد كه ارتباط اين فيشها با «هاشمي هشتم» چيست و در كل از مجموع نام فصل و فيشهاي مندرج در اين فصل، چه نتيجهاي بايد گرفت؟و اين نتيجه چگونه ميتواند به عنوان مبنايي براي مطالعه فصل دوم قرار گيرد؟لذا به نظر ميرسد ما در اين كتاب با مجموعهاي از فيشها و فصلها مواجهيم كه داراي ارتباط منسجم و مرتب منطقي - آن گونه كه شايسته يك اثر تحقيقي و روشنگر است - با يكديگر نيستند بلكه پس از خواندن هر فصل و همچنين در پايان كتاب ميتوان استنباطي كلي از آنچه نويسنده قصد القاي آنها را دارد، در ذهن تصور كرد.نكته سوم، وجود فيشهاي متعددي در اين كتاب است كه به نظر زائد و غيرضروري ميآيند، بدين علت كه يا از محتواي تكراري برخوردارند، يا داراي محتواي بياهميت و كم اهميت هستند و يا ارتباط آنها با اصل موضوع كتاب، عنوان فصل و همچنين ديگر فيشها، چندان روشن نيست. بنابراين به نظرميرسد اگر نويسنده نسبت به پالايش فيشها اقدامي جدي به عمل آورده بود، ضمن كاستن از حجم زياد كتاب و صرفهجويي در وقت و هزينه خواننده، ارتباط منسجمتري را نيز بين فيشها به وجود ميآورد و تا حدي از پراكندگي مطالب در ذهن خواننده جلوگيري ميكرد.در اين زمينه آنچه بيش از همه جلب توجه ميكند، ميزان ارتباط فيشها با اصل موضوع كتاب يعني «مروري بر كارنامه سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» است. به نظر ميرسد در اين كتاب به بهانه بررسي وضعيت سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، عمداً يا سهواً، بسياري از شخصيتهايي كه غالباً به نوعي طي دو دهه گذشته در چارچوب يك طيف سياسي و فكري خاص، در صحنه بودهاند همراه با سازمان مزبور به زير علامت سؤال قرار گرفتهاند. اگر اين اقدام به عمد صورت گرفته باشد، بهتر آن بود كه از ابتداي نامي ديگر براي اين كتاب در نظر گرفته ميشد و اگر سهواً بوده باشد بايد گفت خطايي فاحش است كه بايد در چاپهاي بعدي مورد اصلاح قرار گيرد.اگر سؤال اساسي ما اين باشد كه با توجه به نام كتاب، آيا نويسنده موفق شده است كارنامهاي روشن از سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي را در پيش روي خوانندگان خود قرار دهد؟ در پاسخ بايد گفت پس از مطالعه نزديك به هزار صفحه، خواننده نه تنها كارنامهاي روشن را از اين سازمان در پيش روي خود ملاحظه نميكند بلكه خود را مواجه با شبهات و شائبههاي جديد و متعدد در مورد بسياري اشخاص و گروههاي ديگر مييابد. البته شايد آنان كه خود در بطن حوادث و مسائل سياسي بوده و از مطالعات عميقي نيز درباره تاريخ دو دهه گذشته كشورمان برخوردارند، بتوانند خود را از گرفتار آمدن در كلاف چنين شبهاتي برهانند، اما به يقين نسل جوان كشور پس از مطالعه مجموعهاي از اين دست فيشها، با انبوهي از شبهات و سؤالات در ذهن خود راجع به «همه چيز و همه كس» روبرو خواهد بود كه در اين كتاب پاسخي براي آنها ارائه نشده است.البته اين نكته ناگفته نماند كه كتاب مزبور به لحاظ گردآوري فيشهاي متعددي از منابع مختلف راجع به موضوعات گوناگون، ميتواند به عنوان يك بانك فيش مطرح باشد. در واقع هر يك از فيشهاي موجود در اين كتاب به تنهايي اين ارزش را دارند كه مورد استفاده و بهرهبرداري كساني قرار گيرند كه با لحاظ داشتن اصول يك كار پژوهشي، قصد نگارش كتاب درباره تاريخ انقلاب اسلامي را دارند اما مجموعه و تركيب اين فيشها، بيش از آن كه روشنگر و مبين مسائل باشد، بر اذهان و افكار غبار شائبه و شبهه ميافشاند و مسير دستيابي به حقايق را ناهموارتر و لغزندهتر ميسازد.
با تشكر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران