کد مطلب: 444
تاريخ: شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۹
منبع: پيرامون جوابيه آقاي عليرضا هاشمي به نقد كتاب «دفاع و سياست»
درجه: فوري
يادداشت: پاسخ به علیرضا هاشمی
باسلام و تشكر از دستاندركاران محترم مجله پنجره كه باب تقاطع دادن آراء را در جريده وزين خود گشودهاند پاسخي را به نوشتار آقاي عليرضا هاشمي تقديم ميكنم. اميدوارم آنرا نيز به زيور چاپ مزين فرماييد.
در مطلع توضيحات خود پيرامون جوابيه آقاي عليرضا هاشمي به نقد كتاب «دفاع و سياست» (خاطرات سال 1366 جناب آقاي هاشميرفسنجاني) خداوند منان را شاكرم كه مباحث مطرح شده در حوزه تاريخ معاصر، ما را يك گام به تعهد در پاسخگويي نزديك ساخته و مسئوليتپذيري شخصيتهاي برجسته سياسي را در نقل روايتهايي كه مايلند بدون كم و كاست در تاريخ به ثبت رسد افزون كرده است. نبايد فراموش كرد كه در گذشتهاي نه چندان دور حتي كوچكترين اعضاي خاندان برخي از اين والامقامان شأن خود را رفيعتر از آن ميدانستند كه در مقام توضيح تصوير خود ساخته از عملكردهايشان برآيند. اينجانب اميد بسيار دارم كه بتوانيم هر يك به سهم خويش با برخوردهاي منطقي و اصولي شكلگيري مقدمات چنين فضاي مثبت و سازندهاي را پاس داريم و ضمن پايبندي به ملزومات، در تحكيم اركان آن بكوشيم. اما در آغاز پاسخ براي همگان جاي تعجب خواهد داشت كه چرا آقاي محسن هاشمي سكان ادامه اين مناظره قلمي را ظاهراً به فرزند خويش واگذار كرده است، در حالي كه بعد از طرح ديدگاهها در قالب يك بحث دو طرفه همگان مايل بودند بدانند از نظر فرزند ذكور ارشد جناب آقاي هاشميرفسنجاني كدام يك از انتقادات طرح شده وارد است و كدام بخش از نقد، غيرمنصفانه تلقي شده است. متأسفانه قبل از اينكه بحث در يك فضاي منطقي و به دور از تخريب به نتيجهاي سازنده و رشددهنده برسد، طرف بحث به صورت غيرمنتظرهاي تغيير ميكند و اين ادامه بحث را كمي ملالآور ميسازد. برخلاف آنچه متملقان وانمود ميسازند اگر شخصيتهاي مورد بحث در چارچوبي منطقي به تبيين نظرات خود و پذيرش ضعفها و ايرادات احتمالي در عملكردهايشان مبادرت ورزند نه تنها از منزلت آنان كاسته نميشود و خدمات شايستهشان زير سؤال نميرود، بلكه جايگاهشان نزد ملت رفيعتر ميگردد. آيا ميتوان ادعا كرد دوران مديريت اجرايي شخصيتي هرچند والا مقام عاري از انحراف و لغزش بوده است؟ برخلاف تصور كساني كه حتي نقد محترمانه و منطقي را برنميتابند اينجانب در چارچوب نقد آثار تاريخي داخلي و خارجي در مقام نقد و بررسي خاطرات جناب آقاي هاشميرفسنجاني نيز برآمدهام و هرگز به دنبال تخريب شخصيت ايشان نبودهام. تخريب مربوط به كساني است كه با نگاه به قدرت، مطامع حزبي و سياسي را پي ميگيرند. در حاليكه به گواه مكتوبات باقي مانده از دوران مديريتهاي رسانهاي اينجانب هر زمان جناب آقاي هاشميرفسنجاني به دليل خطا در پيوندهاي غيراصولي با برخي احزاب و گروههاي سياسي ناهمگون با خويش مورد هجمه شديد تخريبي قرار ميگرفت (البته بعد از شكسته شدن ائتلاف) در مقام پاسخگويي به نسبتهاي ناروايي برميآمدم كه به منظور تخريب ايشان طرح ميشد. براي نمونه در جريان انتخابات مجلس ششم آقاي هاشميرفسنجاني با مؤتلفان خود بر سر رياست مجلس درگير شد و روزنامههاي جناح دوم خرداد انواع اتهامات از قبيل ترور، قتل و ... را به ايشان نسبت دادند. كافي است به آرشيو مطبوعات مراجعه شود تا صدق گفتار اينجانب به خوبي روشن شود. اگر در آن ايام در حد توان مانع از تخريب شخصيت آقاي هاشميرفسنجاني ميشدم نه به دليل عاري بودن ايشان از اشتباه و خطا بود بلكه تخريب و منزوي ساختن توانمنديهاي نيروي انساني را در تعارض با مصالح ملي ميدانم. متأسفانه نزديكان اين شخصيت با سابقه كه در دوران مسئوليتهاي طولاني به زبان تملق خو گرفتهاند هر نوع انتقاد دلسوزانه را نوعي دشمني ميپندارند و به بدترين وجهي در برابر آن موضع ميگيرند، از اينرو در دومين جوابيه ناشر آثار اين شخصيت ميخوانيم: «اهتمام آن دفتر براي تهيه نقدهاي مجزا براي هر كتاب خاطرات آيتالله هاشميرفسنجاني آن هم با ثبات كليشهاي و تكرار موضوعات (مسائل آيتالله منتظري و ماجراي مكفارلين)، جملات «آقاي هاشمي بر مبهم ماندن برخي مسائل اصرار دارد» و «آقاي هاشمي با اين نوع روايت نگاري تاريخي ميخواهد دست خود را باز بگذارد»، عبارات (مناسبات پشت صحنه و هدايت كننده مباحث ديپلماتيك پنهان، و حتي كلمات (فرد محور و مبهم) نشان از يك رويكرد خاص دارد كه جبر نهفته در آن، اختيار نقاد و به تبع آن ملزومات محتوايي نقد را سلب كرده است.» (مجله پنجره، شماره 77، ص11)
آيا در تهيه اين جوابيه تصور شده است كه هيچكس نميتواند با مراجعه به نقدهايي كه بر هر يك از آثار آقاي هاشميرفسنجاني نگاشته شده ادعاي كليشهاي و تكراري بودن را محك زند؟ نقدهاي دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران كه در سايت نيز عرضه شده، مبتني بر محتواي هر اثر و موضوعات محوري آن به نگارش درآمده است؛ لذا براي نمونه چگونه ممكن است قضيه مكفارلين در نقد كتاب خاطرات سال 63 كه هنوز به وقوع نپيوسته بود مطرح شده باشد؟ اين رخداد از سال 64 به بعد در آثار جناب آقاي هاشميرفسنجاني جايگاه ويژهاي دارد كه عليالقاعده ناقد نيز به آن ميپردازد و صدق روايات را در آن به ارزيابي مينشيند. متأسفانه در انتهاي اين فراز در هجمه به ناقد همه اصول زيرپا نهاده شده است: «جبر نهفته در آن اختيار نقاد... را سلب كرده است». خوشبختانه بعد از بيش از سه دهه نويسندگي و متعرض مسائل سياسي دشوار شدن در دورههاي مخلتف، امكان قضاوت براي همگان فراهم گشته تا به سهولت دريابند كه آيا اين ناقد به جز از روي اعتقاد مينويسد يا خير؟ لذا به صواب نزديكتر بود تا با اجتناب از طرح مسائل انحرافي و نازل به موضوعاتي پرداخته ميشد كه مستند به روايات جناب آقاي هاشميرفسنجاني طرح شده بود. متاسفانه از آنجا كه برخلاف ادعاهاي بزرگ در مورد انتقادپذيري، اذعان به خطا در حد ناممكن شده است، حتي مسائلي بسيار آشكار نيز در جوابيه پذيرفته نميشود: «از دقت نقاد محترم در تذكر نسبت به جابهجا شدن سخنان امام در پاورقي ص123 كه البته در محتوا هيچ تاثيري نداشت...» (همان)
آيا با پس و پيش شدن متن سخنراني امام- كه طي آن افراد مدافع صلح با صدام مورد سرزنش و نكوهش قرار گرفته بودند- در محتواي كلام ايشان هيچگونه تغييري حاصل نشده بود؟ خواننده حتي اگر فرصت نداشته باشد كه با مراجعه به اصل متن به يك تطبيق ساده بپردازد، آيا انتظار داريد به سهولت بپذيرد كه در متني جابجايي صورت گيرد (يعني قسمت انتهايي آن به ابتدا منتقل شود) و جملهاي نيز از ميانه حذف شود، امّا مفهوم هيچگونه تغييري نكند؟ براي روشن شدن بيشتر حقيقت ناگزيريم متن صحيفه امام آمده را با آنچه مدعياند تغييري در محتوا پيدا نكرده در كنار هم در معرض قضاوت قرار دهيم: «تقويت جبههها و كنار گذاشتن اختلافات- اينهايي كه ميگويند بايد سازش كرد، اينها ميفهمند كه ما اگر سازش كنيم، له ميشويم. اينها راضياند به اينكه سازش بشود. اينها ميگويند مطيع باشيد، هرچه ما گفتيم عمل كنيد، خودتان ديگر قدغن است كه فكر كنيد، فكر خودتان را بايد غلاف كنيد. آنها ميخواهند كه آرامش حاصل بشود در دنيا. آرامش وقتي حاصل ميشود پيش آنها كه همه تابع باشند. ملتها بايد به فكر باشند، ملت ايران بايد به فكر باشد، اگر لحظهاي سستي كند تا ابد له است.
الان كه صدام رو به جهنم دارد ميرود و انشاءالله، خواهد رفت، وقت اين است كه شما جديتتان زيادتر بشود، چه قواي مسلحه از هر صنف كه هستند و چه ملت و چه اين بسيج، اگر مهلت بهش بدهيد- هر روزي كه مهلت ميدهيد- او را تقويت ميكنند و كار مشكلتر ميشود. بايد مهلت بهش نداد، سستي نبايد كرد؛ مردم در اتصال به جبههها و جبههها در فعاليت. هر روزي كه تعويق بيفتد، اين قصه مشكلتر ميشود. و شما بايد فكر كنيد و نگذاريد كار مشكل بشود. به جاي اينكه مناقشات لفظي بين خودتان باشد، رها كنيد. اين وقتش نميگذرد. اگر باشد، همه را رها كنيد. يكصدا دنبال اين باشيد كه نگذاريد ابرقدرتها در كشور شما ديگر دخالت كنند. آنها الان مسابقه ميكنند در اينكه دخالت كنند در كشور مسلمين، در خليجفارس بايد نگذاشت، نترسيد از اين هياهو؛ هياهويي است كه ميكنند كه ما را با همان هياهو بترسانند. آنها هم خيال ميكنند كه ملت ايران از اينكه يك وقت طيارههاي آنها بيايند و بمباران كنند جايي را، ميترسند. امتحان خودشان را مردم دادهاند. ملتي كه دنبال شهادت است، ملتي كه افرادش اين است كه دست و پايشان وقتي قطع ميشود، گله ميكنند كه خدايا! چطور؟ مگر ما لايق نبوديم كه جان ما را بگيري؟ يك همچو ملتي را نترسانيد از اينكه ما چه ميكنيم. شما هر غلطي ميخواهيد بكنيد و نميتوانيد هم بكنيد.» (صحيفه امام، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)، جلد بيستم، چاپ سوم، صص2-271) اكنون مناسب است اين مطلب را با آنچه در كتاب دفاع و سياست آمده است مقايسه كنيم: «در بخشي از سخنراني حضرت امام (ره) آمده است: هياهو؛ هياهويي است که ميکنند که ما را با همان هياهو بترسانند آنها خيال ميکنند که ملت ايران از اينکه يک وقت طيارههاي آنها بيايند و بمباران کنند جايي را، ميترسند. امتحان خودشان را مردم دادهاند. ملتي كه دنبال شهادت است، ملتي كه افرادش اين است كه دست و پايشان وقتي قطع ميشود، گله ميكنند كه خدايا! چطور؟ مگر ما لايق نبوديم كه جان ما را بگيري؟ يك همچو ملتي را نترسانيد از اينكه ما چه ميكنيم. شما هر غلطي ميخواهيد، بكنيد و نميتوانيد هم بكنيد. اينهايي كه ميگويند بايد سازش كرد، اينها ميفهمند كه ما اگر سازش كنيم، له ميشويم. اينها راضياند نه اينكه سازش بشود. اينها ميگويند مطيع باشيد، هرچه ما گفتيم عمل كنيد، خودتان ديگر قدغن است كه فكر كنيد، فكر خودتان را بايد غلاف كنيد. آنها ميخواهند كه آرامش حاصل بشود در دنيا، آرامش وقتي حاصل ميشود پيش آنها، كه همه تابع باشند. ملتها بايد به فكر باشند، ملت ايران بايد به فكر باشد، اگر لحظهاي سستي كند تا ابدله است. الان كه صدام رو به جهنم دارد ميرود و انشاءالله خواهد رفت، وقت اين است كه شما جديتتان زيادتر بشود، چه قواي مسلحه از هر صنف كه هستند و چه ملت و چه اين بسيج، اگر مهلت بهش بدهيد- هر روزي كه مهلت ميدهيد- او را تقويت ميكنند و كار مشكلتر ميشود. بايد مهلت بهش نداد، سستي نبايد كرد؛ مردم در اتصال به جبههها و جبههها در فعاليت. هر روزي كه تعويق بيفتد، اين قصه مشكلتر ميشود. و شما بايد فكر كنيد و نگذاريد كار مشكل بشود. به جاي اينكه مناقشات لفظي بين خودتان باشد، رها كنيد. اين وقتش نميگذرد. اگر باشد، همه را رها كنيد. يكصدا دنبال اين باشيد كه نگذاريد اين ابرقدرتها در كشور شما ديگر دخالت كنند.جمله- آنها الان مسابقه ميكنند در اينكه دخالت كنند در كشور مسلمين، در خليجفارس. بايد نگذاشت، نترسيد از اين- حذف شده است. (دفاع و سياست، ص123) به هيچ وجه در نقد اينجانب سخن از آن نبود كه اين جابجايي و حذف در فرازي از كلام امام كه در آن مدافعان صلح با صدام مورد نكوهش قرار گرفتهاند عمدي بوده است، اما اين چه منطقي است كه حتي در قبال چنين خطاي آشكاري ادعا كنيم تغييري در محتواي اين فراز ايجاد نشده است؟! در سخن امام كساني مورد خطابند كه در داخل دم از صلح با صدام ميزنند، اما با تغييرات صورت گرفته مخاطب دشمن است و رويكرد متفاوت شده است. با توجه به واقعيتهاي پيش روي اينگونه پافشاري براي نپذيرفتن خطا، حتي در موضوعات بسيار ساده و بيّن قطعاً نشانه و شاخص خوبي نيست. تأسف برانگيزتر زماني است كه همين شيوه در نقل قول از منتقد اعمال ميشود. آيا ميتوانيم تكرار اينگونه خطاها را سهوي بپنداريم: «نويسنده محترم در لابلاي نقد دو جمله صادقانه به كار برد كه علاوه بر صراحت، اگر ابهام و تعريض نيز باشد، متوجه كساني ميشود كه اين روزها تحليلگر رويدادهاي تاريخي ميباشند. به بيان ديگر در طول يك متن طولاني، دو جمله- شايد به سهو قلم- جاري شد كه مصداق آن مَثَل است كه ميگويد: «جانا سخن از زبان ما ميگويي» و در واقع «بر زبان هست تو را آن چه مرا در دل بود». اينكه نقاد محترم اقرار نمايد كه «اخيراً تلاش ميشود تا تاريخ انقلاب جعل شود» و يا «ارائه تصوير خلاف واقع قطعاً در شكلگيري نگاه كساني كه آن ايام را درك نكردند يا مطالعه چنداني پيرامون علل واقعي ندارند، بيتاثير نخواهد بود». هرچند مربوط به يك موضوع خاص ميباشد، اما در كليات، اعتراف و تاييد آن هشدار آيتالله هاشميرفسنجاني است...» (همان)
اكنون مناسب است نظري به اصل مطلب افكنيم تا دريابيم با چه تغييراتي دو جمله دلخواه براي تطبيق با اظهارات اخير جناب آقاي هاشميرفسنجاني حاصل آمده است: «اخيراً تلاش ميشود تا تاريخ انقلاب اينگونه جعل شود كه آيتالله منتظري به دليل انتقادات فراوان از انحرافات در مديريت كشور و دفاع از حقوق مردم، حتي مخالفان نظام، از سوي امام عزل شده ارائه چنين تصوير خلاف واقعي از امام، قطعاً در شكلگيري نگاه كساني كه آن ايام را درك نكردهاند يا مطالعه چنداني پيرامون علت واقعي عزل آقاي منتظري ندارند، بيتأثير نخواهد بود.» (سومين كتاب ضميمه مجله پنجره، آبان 1389، ص4)
آيا اينگونه نقل قول كردنها به اعتبار مؤسسهاي كه صرفاً آثار جناب آقاي هاشميرفسنجاني را منتشر ميسازد لطمه جدي وارد نميسازد؟ تقطيع اين فراز و تهي ساختن آن از محتواي اصلي، بدون اينكه مشخص شود كه بخشهايي از جمله حذف شده است با كدام معيار اخلاقي سازگاري دارد؟ متأسفانه داشتن تصور غلط از انتقاد، ولو اينكه مشفقانه و دلسوزانه باشد، از يكسو و عادت كردن ذائقه اطرافيان آقاي هاشمي به چرب زبانيها و تعريف و تمجيدهاي حسابگرانه نوعي مقاومت شديد در برابر پذيرش نقد را رقم زده است. در چنين فضايي تداوم چنين مناظرات قلمي چندان مفيد به فايده نخواهد بود.
در فراز سوم مقدمه جوابيه، ناقد متهم به گرفتار آمدن در يك سفسطه فلسفي شده است: «نويسنده محترم خودآگاه يا ناخودآگاه دچار يك سفسطه فلسفي متناقض در موجبه كليه و سالبه جزئيه يا بالعكس شده است. از يك سو در ابتداي نقد، مبهم نويسي را شاخصه اصلي خاطرات آيتالله هاشميرفسنجاني معرفي ميكند و ميگويد: «هاشمي با اين نوع روايتنگاري تاريخي و در هاله ابهام نگه داشتن حقايق، دست خود را باز ميگذارد تا هر زمان ضرورت ديد، به صورت قطرهچكاني بخشي از اطلاعات مكتوم نزد خود را عمومي سازد»، اما بلافاصله از غناي اين خاطرات به عنوان «منبع ارزشمند» ياد ميكند و برخويش نهيب ميزند كه «نبايد به خطا از غناي اين منبع ارزشمند غافل شويم»! (مجله پنجره، شماره 77، ص11) صرفنظر از افاضات فلسفي كه بايد از آن عبور كرد، آيا اگر گفته شود خاطرات جناب آقاي هاشميرفسنجاني در كليت بسيار ارزشمند، اما در برخي جزئيات داراي ايراد است، دچار تناقضگويي شدهايم؟ خير. پذيرش كليات يك اقدام و مثبت تشخيص دادن آن هرگز نميبايست موجب محدوديت در انتقاد بر برخي از اجزاء شود. خاطرات جناب آقاي هاشميرفسنجاني در نقد به عنوان روزشماري كمنظير از تحولات كشور در سه دهه گذشته، بسيار ارزشمند ارزيابي شده است، اما در كنار آن براي نمونه با رمز و راز سخن گفتن در مورد مسائلي كه مستقيماً به راوي محترم و اطرافيانش باز ميگردد، ايراد و نقص تلقي شده است، چگونه ميتوان مخاطبان را قانع ساخت كه داشتن باور مثبت نسبت به كليت خاطرات و وارد دانستن انتقاداتي به اجزاء آن با يكديگر متناقضاند؟ آيا ميتوان با لفاظي و افاضه فضل بيتناسب تناقض ساخت؟
ناقد در نقد خود فراز مشخصي از خاطرات را در اين زمينه در معرض قضاوت قرار داده است و مناسب بود پيرامون آن بحث ميشد تا در صورت ناروا بودن برداشت، ذهنيتها اصلاح شود. اما متأسفانه از ورود به مصاديقي كه به دليل توسل پررنگ به مبهمنويسي هيچگونه اطلاعاتي را به مخاطب نميدهد، پرهيز شده است. اكنون براي روشنتر شدن مشي جناب آقاي هاشميرفسنجاني در نگارش پر رمز و راز آنچه را كه به اطلاع دهي قطرهاي مشهور است در خاطرات ايشان پي گيريم. همانگونه كه ميدانيم شخصيت هر صاحب انديشهاي در ميزان پايبندي و شهامت وي در دفاع از باورهايش محك ميخورد. اگر شخصيتي نظر كارشناسي متفاوت امام و رهبري داشت نميبايست آن را پنهاني دنبال كند يا براي بسط آن به روشهايي دست زند كه چندان زيبنده يك صاحبنظر برجسته نيست. صاحب اين قلم در پاسخ به جوابيه آقاي محسن هاشمي مستنداتي را پيرامون اين موضوع ارائه كرد. متاسفانه ايشان نه در آن جوابيه و نه در مطلبي كه به نام فرزند ارجمندشان ارائه شده است به آنچه جملگي از خاطرات سالهاي 62و63 نقل شده بود نپرداختند. نميتوان از اين مسئله غافل شد كه اهل نظر طي سالهاي گذشته چه از طريق اشارات مجمل جناب آقاي هاشميرفسنجاني و چه به واسطه اظهارات صريح و بيپرده نزديكان ايشان در مورد ضرورت عاديسازي ارتباط با آمريكا، به جمعبندي مشخصي در اين زمينه رسيدهاند؛ بنابراين به چه دليل نبايد انتظار شفافيت و صراحت را در مقام روايتگري خاطرات و ديدگاهها از سوي ايشان داشت؟ متاسفانه نه تنها چنين انتظار بحقي از آثار جناب آقاي هاشميرفسنجاني برآورده نميشود، بلكه نوعي اختفاكاري در بيان نقطهنظرات را شاهديم. آنچه در اين وادي بيش از همه تأملبرانگيز ميشود سهيم جلوهگر ساختن ديگر شخصيتها در ديدگاههاي انحصاري راوي است. چنانكه قبلاً اشاره شد، جناب آقاي هاشميرفسنجاني در خاطرات مربوط به سال 63 خود موافقت امام و ديگر شخصيتهاي برجسته كشور را با حذف شعار مرگ بر آمريكا مدعي شد. صرفنظر از تكذيب اين مطلب از سوي برخي مقامات نام برده شده، تناقضاتي در اين زمينه در روايات سالهاي 62 و 63 راوي محترم به چشم ميآيد كه زيبنده شخصيت روايتگر نيست. در خاطرات سال 62 بحث سياستگذاري براي رسانه ملي است و اينكه شعارهاي مردم در لابلاي خطابههاي خطيبان به دليل خصوصيت رسانه و اصل بر اختصار بودن ميبايست حذف شود. اين تصميم شوراي سران مورد تأييد امام قرار ميگيرد و به صداوسيما ابلاغ ميشود. (آرامش و چالش، كارنامه و خاطرات سال 62 هاشميرفسنجاني، ص24) اما در خاطرات سال 63، راوي ابتدا مدعي ميشود كه تصميم اصولي براي حذف شعار مرگ بر آمريكا و مرگ بر شوروي گرفته شد و امام هم موافقت كردند ولي منتظر فرصتيم (به سوي سرنوشت، كارنامه و خاطرات سال 63 هاشميرفسنجاني، ص173) جالب اينكه در انتهاي همين كتاب راوي محترم فراموش ميكند كه در ابتداي كتاب چه روايتي از خود به ثبت رسانده است، لذا مجدداً چنين ادعا ميكند كه قرار است در صورت پيروزي در عمليات پيشنهاد حذف شعار «مرگ بر آمريكا» و «مرگ بر شوروي» از سوي ايشان به امام داده شود. (همان، ص526) اين تناقضگوييها زماني رخ مينمايد كه شخصيت برجستهاي كه ميبايست با قوت به دفاع از ديدگاههاي كارشناسي خود بپردازد، بهگونهاي عمل ميكند كه گويا اعتقاد راسخي به آنچه آشكارا بيان نميشود، وجود ندارد. همين روايتهاي ضد و نقيض را در مورد ماجراي مكفارلين نيز شاهديم. آيا ميتوان احتمال داد كه نظرات كارشناسي جناب آقاي هاشميرفسنجاني در سالهاي 62 و 63 متعاقباً در سالهاي 64 و 65 بستر مناسبي براي دنبال شدن مييابد؟ قراين بسياري كه در نقد دو اثر ايشان در معرض قضاوت اهل تحقيق قرارگرفت حكايت از آن دارند كه همان پنهانكاري – براي عاديسازي روابط با آمريكا- را در بستر ماجراي مكفارلين نيز ميتوان رصد كرد. از همين رو روايات با يكديگر همخواني ندارند. در روايت آقاي علي هاشمي (برادر زاده راوي محترم) ايشان به همراه دوستانش براي تفريح به بلژيك رفته بود كه آمريكاييها با او تماس ميگيرند (شهروند امروز، شماره 50، سال سوم، 26 خرداد 1387) اما در روايت آقاي محسن هاشمي، علي به همراه همسرش براي معالجه به لندن رفته بود كه به واسطه كار دار ايران به آمريكاييها مرتبط ميشود. (ماجراي مكفارلين، فروش سلاح آزادي گروگانها، نوشته محسن هاشمي و حبيبالله حميدي، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1388، ص144)
در حاليكه آقاي ساداتيان -كاردار وقت سفارت ايران در لندن- هرگونه دخالت در پيوند زدن برادرزاده جناب آقاي هاشميرفسنجاني با آمريكاييها را تكذيب ميكند، روايت متفاوت آقاي محسن هاشمي با عموزادهاش (علي هاشمي) در كتاب خاطرات سال 1365 تكرار ميشود: «ظهر، علي اخويزاده كه از اروپا برگشته، آمد. از طريق كاردارمان در لندن، دو نفر از مقامات آمريكايي با او ملاقات كردهاند. خواستار رفع تيرگي روابط شدهاند.» (اوجدفاع، كارنامه و خاطرات سال 1365 هاشميرفسنجاني، به اهتمام عماد هاشمي، نشر معارف انقلاب، سال 1388، ص241) همچنين در پي مطرح شدن نقلهايي پيرامون سفر برادرزاده راوي محترم به آمريكا و مذاكره با مقامات واشنگتن در زمينه بهبود روابط، چنين سفري تكذيب ميشود: « عصر علي- اخويزاده- آمد؛ از خوزستان احضارش كرده بودم. گزارش ديدار و مذاكره مجدد با آمريكاييها را داد. قبل از اقدام او را نهي كرده بودم... به من گفته بودند كه به آمريكا رفته و با ريگان درباره سقوط صدام مذاكره كرده است. گفت به آمريكا نرفته، بلكه به نوعي ادامه همان رشته ارتباطهاي سابق بوده و با [اليور] نورث عضو شوراي امنيت ملي آمريكا و پويندكستر [از طراحان رابطه آمريكا با ايران]، [آلبرت] حكيم و سام صحبت كرده معلوم شد انجيل با امضاي ريگان را، او آورده و اين كار را با اصرار آقاي محسن رضايي كرده است...احمدآقا آمد. نگران عواقب همان ديدار بود كه قبلاً گفته بوديم با ريگان بوده؛ جريان جديد را گفتم، مثل من قدري خيالش راحت شد. در عين حال احتمال سوء استفاده تبليغاتي ميرود.» (اوج دفاع، كارنامه و خاطرات سال 1365 هاشميرفسنجاني به اهتمام عماد هاشمي، نشر معارف انقلاب، سال 1388، ص351) آقاي علي هاشمي يك سال قبل از چاپ اين كتاب در مصاحبهاي به صراحت سفر خود به آمريكا را تأييد ميكند، اما حتي در حد يك پاورقي كوتاه گزارش خلاف واقع به امام تصحيح نميگردد: «ه.ا- در چه كشوري اين ارتباطگيري را انجام داديد؟ ابتدا به تركيه رفتم و سپس به آمريكا، اين مذاكرات هم ادامه يافت تا زماني كه روزنامه (هفتهنامه) الشراع، براي اولين بار قضيه مكفارلين را منتشر كرد.» (شهروند امروز، شماره50، سال سوم، 26 خرداد 1387)
قبل از ادامه اين بحث شايد مناسب باشد يكبار ديگر به ميزان انتقادپذيري اطرافيان جناب آقاي هاشميرفسنجاني نگاهي افكنيم. مستند بر آنچه در ارتباط با سفر علي هاشمي به آمريكا مطرح شد- كه جملگي از منابع عرضه شده توسط اين خاندان معظم بود- گزارشي خلاف واقع خدمت امام عرضه شده است. آيا ميتوان چنين خطاهايي را با اين جملات كمرنگ ساخت: «ج) ديپلماسي پوششي و پنهان كردن مسائل از امام (ره) اگرچه اينگونه سخن گفتن درباره تاريخ انقلاب، توهين آشكار به تدبير و رهبري داهيانه امام راحل ميباشد، اما گويا براي نقاد محترمي كه هدفش تشكيك در رفتار، گفتار و نوشتار آيتالله هاشميرفسنجاني است وسيله هدف را توجيه ميكند. نكته مهمتر در اين حق ناشناسي، جفاي بزرگ در حق حاج سيداحمدآقا، يادگار و امين صديق امام در طول حيات آن حكيم فرزانه است... احمدآقا نماينده امام بودند و پيغامهاي امام را براي سران ميآوردند و گزارش جلسات را براي امام ميبردند. پنهان كردن مباحث جلسه سران از امام، تنها در صورتي قابل قبول است كه به قول نقاد محترم و مانند ديگر مسئولان كشور در مجلس، دولت و قوه قضائيه، حاج احمدآقا را هم عامل هاشميرفسنجاني بدانيم! (دومين جوابيه ناشر كتاب خاطرات هاشميرفسنجاني برنقد سليمينمين، مجله پنجره، شماره77، ص13) اي كاش براي اثبات اين ادعا جوابيهنويس محترم مصداقي ميآورد؛ زيرا در نقد هرگز سخن از پنهانكاري مباحث جلسات سران از امام به ميان نيامده بود و ناقد صرفاً در مورد اقداماتي كه ابتكار عمل آن با جناب آقاي هاشميرفسنجاني بوده است نكتهسنجي كرده كه از آن جمله است ارتباطات خويشاوندان راوي محترم خاطرات با آمريكاييها كه هم اعضاي جلسه سران از آن بيخبر بودند و هم امام. آيا اعضاي محترم خاندان آقاي هاشميرفسنجاني كه اصرار بر پنهان داشتن خطاها دارند ميتوانند ارائه اطلاع غلط به امام در مورد سفر علي هاشمي به آمريكا و... را از طريق مرحوم احمدآقا كتمان كنند؟ مگر كسي كمترين جسارتي در اين ميان به فرزند عزيز امام نمود كه با روضه «مظلوميت احمدآقا» درصدد پنهان كردن واقعيتها برآمدهاند؟! پرسش ناقد اين است كه آيا دستكم بعد از دو دهه كه اقدام به چاپ خاطرات آن دوران شده است نميبايست در پاورقي كوتاهي آنچه به غلط به امام انتقال يافته اصلاح ميشد؟
نكته قابل تأمل ديگر در مسائل كتمان شده آن دوران نزديك شدن توضيح آقاي محسن هاشمي در كتاب «ماجراي مكفارلين» به گزارش تاور(تهيه شده از سوي گروه تحقيق در آمريكا) است: «از طريق تركيه، پس از ساعتها پرواز با هواپيمايي كوچك كه براي سوختگيري توقفي هم داشته است، به مكاني ناشناخته، مورد نظر مذاكره كننده ميرسد. او ابراز ميدارد كه در ابتدا نميدانست واقعاً كجا بوده، فقط به نظر ميرسيد كه بعد از چند ساعت پرواز به يكي از شهرهاي اروپايي مانند ژنو رسيده است.» (ماجراي مكفارلين، فروش سلاح، آزادي گروگانها، نوشته محسن هاشمي- حبيبالله حميدي، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1388، صص152-145) گويا آنچه موجب ميشود كه علاوه بر تأييد گزارش سفر علي هاشمي به آمريكا بحث توقف هواپيماي اختصاصي وي در مكاني ناشناخته به ميان آيد، صراحت گزارش تاور در مورد حضور برادرزاده راوي محترم در اسرائيل است؛ از اين رو ناگزير شدهاند بهگونهاي اين مسئله را بيان كنند كه هم ايرادي بر كتاب گرفته نشود و هم موضوع از ديد خواننده ايراني پنهان بماند.
همانگونه كه ميدانيم هواپيماي مكفارلين در سر راه خود به تهران در اسرائيل به زمين نشست و متقابلاً هواپيماي حامل خويشاوند جناب آقاي هاشميرفسنجاني در مسيرش به سوي آمريكا. انتخاب اين توقفگاه بدان معني است كه هر نوع تلاشي براي تجديد رابطه با واشنگتن بايد از مسير تلآويو طي شود؛ زيرا استراتژي منطقهاي پرچمدار سرمايهداري بر حمايت و پشتيباني از پايگاه صهيونيستها و نژادپرستان بنا شده است. آيا مناسبتر نبود شخصيتي كه كرامت و عزت ملت ايران و ساير ملتهاي مسلمان را طي سالهاي طولاني طالب بوده است اين تجربه را در معرض نگاه ساير كساني قرار ميداد كه امروز نيز حل مشكلات را درگرو عاديسازي روابط با كدخداي دهكده جهاني!! ميبينند؟ ملت ايران هزينه چشمگيري براي ماجراي مكفارلين پرداخت و اگر رهبري امام(ره) نبود كسب اين تجربه براي انقلاب بسيار كمرشكن ميشد. حضور مشاور نخستوزير نژادپرستان صهيونيست در تهران و خويشاوند مرد پرقدرت ايران در تلآويو ميتوانست لطمهاي غيرقابل جبران به صداقت و اعتبار هاديان انقلاب اسلامي وارد آورد. لذا با بيان صادقانه تجربيات ميتوانستيم اين واقعيت را روشن سازيم كه واشنگتن هر نوع تمايل به خود را در ايران، ابتدا وادار خواهد ساخت تا نژادپرستان را در منطقه برسميت بشناسد. تامين اين خواسته آمريكاييها ديگر هيچگونه اعتباري براي انقلاب اسلامي باقي نخواهد گذاشت. در سه مقطع تاريخي اين مسئله را ميتوان به وضوح رصد كرد. آيا بيدليل بود كه برخي مطبوعات دوم خردادي به صراحت سخن از ضرورت تغيير مواضع كشور در قبال اشغالگران فلسطين به ميان ميآوردند. همچنين آيا اتفاقي است كه در دولت دهم به يكباره آقاي مشايي سخن از ملت اسرائيل به ميان ميآورد؟ خير. همانگونه كه تأكيد شد همه سياسيون متمايل به بهبود روابط با آمريكا ميدانند كه اولين گام در اين مسير تغيير مواضع نسبت به نژادپرستان متجمع شده در سرزمينهاي اشغالي است. لذا پنهانكارانه و غيرمستقيم مطلبي را در اين زمينه ابراز ميدارند. سؤال اينجاست كه چرا با كتمان حقايق جلو رشد سياسي ملت را ميگيريم؟
متأسفانه چون قرار نيست حتي انتقاد از خطاهاي مسلم پذيرفته شود، جوابيهنويسان محترم تلاش كردهاند همه مباحث را منحرف سازند تا فهم واقعيتها براي خوانندگان دشوار گردد... براي نمونه در نقد اشاره شده بود كه به دنبال انتقاد از آقاي هاشميرفسنجاني در ماجراي مكفارلين ايشان شورايي را به منظور پيگيري اين موضوع تشكيل ميدهد. برگزاري اولين جلسه شورا در روز اول فروردين كه عموماً مسئولان به امور خانوادگي و ديد و بازديد نوروزي مشغولند نشان از اهميت قضيه براي ايشان داشته است: « عصر آقايان [فريدون] مهدينژاد، [سيدعلياصغر] حجازي و [حسين] شيخالاسلام، به ترتيب از [اطلاعات] سپاه و وزارتخانههاي اطلاعات و امور خارجه آمدند و اولين جلسه شوراي مشاورت درباره هدايت مسألة رفتار با آمريکاييها و سياست اجرايي و تبليغي جريان مکفارلين و گروگانها و ... را تشکيل دادند.» (دفاع و سياست، كارنامه و خاطرات سال 66 هاشميرفسنجاني، به اهتمام عليرضا هاشمي، دفتر نشر معارف انقلاب، 1389، ص36) اما اعتراض يكي از اعضاي تعيين كنندهشورا در فاصلهاي اندك نشان از اين واقعيت دارد كه جناب آقاي هاشميرفسنجاني صرفاً براي حفظ ظاهر اين شوراي مشورتي را تشكيل داده بود و بر اساس مستنداتي كه از خاطرات ارائه شد، ارتباط با آمريكاييها همچنان از طريق مردان حلقه اول و به صورت پنهان دنبال ميشد. نماينده وزارت اطلاعات در ابتداي خردادماه به صورت انفرادي خدمت رياست مجلس ميرسد و گلايه خود را از جدي گرفته نشدن اين شورا ابراز ميدارد: «[سيد علي اصغر] حجازي از وزارت اطلاعات آمد از ركود كارگروه مشاور به خاطر كمتوجهي شاكي بود.» (همان، ص120)
اين سخن ربطي به ناقد ندارد. مطلبي است كه عيناً نقل قول شده و بيانگر آن است كه به فاصله كوتاهي صوري بودن اين شورا مورد اعتراض واقع شده است. حال پاسخ نزديكان آقاي هاشميرفسنجاني به اين پرسش كه چرا مجدداً مسائل به روال سابق باز ميگردد، قابل تأمل است: «اعضاي شورا آنگونه كه در خاطرات آيتالله هاشميرفسنجاني آمده، آقايان فريدون وردينژاد (از اطلاعات سپاه)، سيدعلي اصغر حجازي (از وزارت اطلاعات)، حسين شيخالاسلام (از وزارت خارجه)، علي رضا معيري (معاون سياسي نخستوزير) و محمدعلي هادي (نائب رئيس كميسيون سياست خارجي و امنيت مجلس) بودند كه اگر نگوييم نمايندگان پنج عضو سران قوا بودند، لااقل بايد بگوييم نمايندگان رئيسجمهوري، نخستوزير و رئيس مجلس بودند. بايد پرسيد: با كدام منطق فعاليت اين افراد در راستاي اقدامات فرد محوري معرفي ميشود؟!» (دومين جوابيه ناشر كتاب خاطرات هاشميرفسنجاني، مجله پنجره، شماره 77، ص12) قطعاً تشكيل اين شورا آن هم بسيار دير هنگام - اگر صوري نبود و عملكرد آن با اعتراض عضو برجستهاش مواجه نميشد از قصد جناب آقاي هاشميرفسنجاني براي قانونمند كردن تلاشهاي خود از اين زمان به بعد حكايت ميكرد، اما براساس خاطرات ايشان ميتوان به سهولت قضاوت كرد كه اين شورا به سرعت به حاشيه ميرود و مجدداً تماسهاي خارج كشور توسط افرادي چون آقاي وردينژاد و آقاي هادي پي گرفته ميشود. جوابيهنويس محترم براي اثبات عدم صحت موضوعي كه صرفاً با استناد به خاطرات جناب آقاي هاشميرفسنجاني مطرح شد، ميافزايد: «... وگرنه بعيد است مورخي در اين سطح كه كلمه به كلمه خاطرات را موشكافانه شخم ميزند، متوجه نشده باشد كه جلسات شوراي مشاورت درباره هدايت مسأله رفتار با آمريكاييها، با حضور اعضا برگزار ميشد و هر بار هم يكي از اعضاء گزارش مباحث جلسات را به يكي از سران قوا ميدادند، مثلا: «... يكشنبه 6 ارديبهشت: به جلسه سران قوا در دفتر نخستوزير رفتم، فرماندهان سپاه و مسئولان وزارت اطلاعات آمدند و درباره حدود اختيارات و وظايف سپاه و وزارت اطلاعات در خصوص امور خارج از كشور گفتوگو شد...- چهارشنبه، 20 خرداد: شب جلسه سران قوا در دفتر نخستوزير بود.آيتالله خامنهاي از اقدامات و پيشنهادهاي گروه مشاور در امر مبارزه با شيطنتهاي آمريكاييها خبر داد و حدود مسئوليت و قلمرو كار آنها تعيين شد.ظاهراً آن چه كه باعث تشديد تجاهل و تغافل نقاد محترم در خصوص برگزاري جلسات اين گروه بود، استفاده از كلمات شورا، هيات، گروه و كميته براي شرح جلسات آنها بود.» (همان) در اين زمينه يادآوري چند نكته ضروري به نظر ميرسد؛ اولاً موضوع به حاشيه رانده شدن «شوراي مشاورت درباره هدايت مسأله رفتار با آمريكاييها و سياست اجرايي و تبليغي جريان مكفارلين» از زبان يكي از اعضاي برجسته اين شورا و به نقل از خاطرات جناب آقاي هاشميرفسنجاني مطرح شد. ثانياً جوابيهنويسان محترم براي سرپوش گذاردن بر اين امر، جلسه حل اختلاف ميان اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات را در حوزه بينالملل، به عنوان نمونههايي از فعاليت اين شورا بيان ميكنند كه لابد همگان بايد از اين همه ذكاوت انگشت به دهان بمانند! ثالثاً گروه مشاور در امر مبارزه با شيطنتهاي آمريكاييها با گروه مشاور در مورد مكفارلين كاملاً با يكديگر متفاوت بودند. جهت روشن شدن اين واقعيت كه چه كسي خود را به تجاهل و تغافل ميزند بايد يادآور شد كه از نيمه دوم خرداد 1366 آمريكاييها بهتدريج شرارت خود را آشكارتر ساختند و مستقيماً تحركات نظامي را عليه ايران در خليجفارس سامان دادند. براي مقابله با اين شرارتها نيز شورايي تشكيل و در 20 خرداد در جلسه سران «حدود مسئوليت و قلمرو كار آنها تعيين شد.» (دفاع و سياست، ص140)در حاليكه ضوابط و چارچوب عملكرد شوراي مشاورت در امور اجرايي و تبليغي جريان مكفارلين اول فروردين مشخص و حيات كوتاهش از اين تاريخ آغاز ميشود. جناب آقاي هاشميرفسنجاني در مورد اين شورا مينويسد: « اولين جلسه شوراي مشاورت درباره هدايت مسألة رفتار با آمريکاييها و سياست اجرايي و تبليغي جريان مکفارلين و گروگانها... را تشکيل دادند. قرار شد آقاي [عليرضا] معيري [معاون سياسي نخستوزير] هم به اين جمع اضافه شود. محورهاي حرکت آينده و ضوابط اين شورا تعيين شد.» (همان، ص36) ضوابط كار اين شورا كه حوزه فعاليتش در خارج كشور است اول فروردين مشخص ميشود و كار خود را با ترجمه گزارش تاور و ... آغاز ميكند. اين شورا زماني شكل گرفت كه اصولاً بحث تحرك نظامي آمريكا مطرح نبود بلكه مسأله تداوم مراودات با اين كشور به صورت آشكار بر سر گروگانها در لبنان و برخي مسائل غيرآشكار دنبال ميشد. حال چرا جوابيهنويسان محترم كه مدعياند خود را به تجاهل و تغافل نزدهاند اين شورا را با شورايي كه بعد از آغاز تحركات نظامي آمريكا تشكيل و ظوابطش مشخص ميشود يكي ميگيرند؟ شوراي دوم برخلاف شوراي اول حوزه فعاليتش داخلي و نه تعامل و مراوده، بلكه مقابله با شرارتهاي نظاميان آمريكايي در خليجفارس بود. آيا كتمان حقيقت ارزش تن دادن به اعتباري را دارد؟ وقتي خاطرات از زبان دستاندركاران به صراحت روشن ميسازد كه شوراي اول در فاصله زماني كوتاهي به حاشيه رانده شده و مدتي قبل از آغاز هجمههاي نظامي آمريكا در خليجفارس عملاً ديگر وجود خارجي نداشته است با چه هزينهاي ميخواهيم حقايق را در مورد خودمحوريها پنهان سازيم؟ ناقد در نقد آثار تاريخي، خود را مقيد به طرح موضوعات در چارچوب روايت راوي ميبيند وگرنه خطاهاي فراوان ديگري از سوي جناب آقاي هاشميرفسنجاني در دوران تصدي مسئوليتهاي مختلف به ثبت رسيده كه هرگز متعرض آن نشدهايم. متأسفانه محدودنگري موجب ميشود كه ما نتوانيم از تجربههايي كه ملت براي آن هزينه زيادي پرداخت كرده است بهره لازم را ببريم و مجدداً در وادي تكرار گرفتار آييم. اگر شخصيت برجستهاي چون جناب آقاي هاشميرفسنجاني بپذيرند كه قرار نيست سرنوشت ايران در وجود ايشان خلاصه شود و ايران بدون ما و بعد از ما نيز به حياتش ادامه خواهد داد بهگونه ديگري با خطاهاي گذشته به عنوان سرمايه ملت مواجه ميشوند. اگر خودمحوري و عدول از قانون در سه دهه گذشته وجود نميداشت قطعاً برخي بدعتهاي ناشايست در تحولي به عظمت انقلاب اسلامي رخ نميداد. اگر هر يك از دستاندركاران ضمن دفاع از خدمات شايستهاي كه به اين مرز و بوم نمودهاند منصفانه ضعفهاي تأثيرگذار در سرنوشت مردم را نيز پذيرا باشند و بر غناي تجربيات مردم بيفزايند، اين ايرادات در عملكرد مسئولان آتي با سهولت بيشتري قابل مهار خواهد بود. وقتي جناب آقاي هاشميرفسنجاني و اطرافيانشان با تمام توان جلوي آگاهي جامعه از ضعفهايشان را ميگيرند چگونه ميتوان انتظار داشت كه مردم خودمحوري را در مسئولان اجرايي امروز و آينده بتوانند شناسايي كنند و ضمن بهرهمندي از توانمنديهاي آنان، وادارشان سازند كه از چارچوب قانون فراتر نروند. وقتي شخصيت برجستهاي چون راوي محترم به هيچ وجه حاضر نيست نظر همه دلسوزان و در رأس آن انتقادات فرماندهان جنگ را (كه براي پرهيز از اطاله كلام از تكرار آن اجتناب ميكنم) در اين مورد بپذيرد كه اگر خود محوري در برابر سياست امام در جنگ دستكم به عنوان تصميمات بالاترين جايگاه قانوني نبود دفع تجاوز دشمن زودتر و با توفيقاتي فراتر حاصل ميشد، آيا ميتوان انتظار داشت مديران جوانتر نسل بعدي همچون آقاي احمدينژاد در برابر قانون هيچگونه لغزشي نداشته باشند؟ اذعان به خودمحوريها و دور زدن قانون در واقع به معني مسدود كردن راهكارهاي خطا براي آيندگان خواهد بود. نكته پاياني آن كه متأسفانه بيش از خودشخصيتها متملقان گردآمده در اطرافشان كه منافع آنها در مفتوح بودن باب خودمحوري در كشور به بهترين وجه رقم ميخورد مانع كسب دستاوردهايي از موضع نقد دلسوزانه ميشوند كه يكي از بركات آن كنترل دقيقتر مسئولان كنوني و جلوگيري از خودمحوريهاي آنها و آيندگان خواهد بود.