نقد كتاب:  
 
 
خاطرات صدر انقلاب
 
کد مطلب: 442
تاريخ: چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹
منبع:
درجه: فوري

يادداشت: احمد صدر حاج سيدجوادي سال 1296 خ. در قزوين متولد شد. تحصيلات ابتدايي و سه سال اول متوسطه را در مدرسه «اميد»اين شهر گذراند. سپس در دبيرستان پهلوي به تحصيل پرداخت و به طور همزمان دروس مقدماتي حوزوي را در مدرسه قديمي «التفاتيه» قزوين طي كرد. براي اخذ ديپلم ناگزير به تهران آمد و در دبيرستان «ثروت» تحصيلات متوسطه را به پايان برد. از دانشگاه تهران موفق به اخذ ليسانس حقوق شد. بعد از گذراندن دوران خدمت نظام وظيفه در سال 1322 خ. به استخدام دادگستري درآمد و به عنوان داديار دادسراي رشت كار خود را آغاز كرد. وي رئيس شعبه 2 دادگاه‌هاي عمومي اراك، دادستان ساوه (1326خ)، رئيس دادگستري اين شهر، بازپرس كل كشور (1329 تا 1340) بوده است. فعاليت‌هاي سياسي صدر حاج سيدجوادي با الهام‌گيري از آيت‌الله زنجاني آغاز شد و در همين ارتباط نيز بعد از تشكيل نهضت مقاومت ملي مسئوليت كميته ادارات آن را بر عهده ‌گرفت. وي در سال 1340 همراه ساير دوستان مذهبي خود همچون مهندس بازرگان كه از كنگره جبهه ملي كناره‌گيري كرده بودند اقدام به تأسيس نهضت آزادي كرد، اما چون براي قضات دادگستري طبق قانون شركت در احزاب ممنوع بود نام وي در اين حزب مخفي ‌ماند. در دولت علي اميني به عنوان دادستان عمومي تهران منصوب ‌شد، اما با سقوط اين دولت، از دادگستري بازنشسته شد و با دريافت پروانه به امر وكالت ‌پرداخت. در جريان مبارزات ملت ايران وكالت شخصيت‌هاي برجسته و روحاني همچون آيت‌الله خامنه‌اي را در محاكم به عهده ‌گرفت. همزمان با اوج‌گيري نهضت سراسري مردم، وي از جمله كساني است كه به تأسيس انجمن طرفداران حقوق بشر مبادرت ‌ورزيد. صدر حاج سيدجوادي در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي به عضويت شوراي انقلاب درآمد و در دولت موقت پست وزارت كشور را عهده‌دار شد. در انتخابات اولين دوره نمايندگي مجلس شوراي اسلامي منتخب مردم قزوين شد و به مجلس راه يافت. از سال 1362 تاكنون نيز سرپرستي دايره‌المعارف تشيع را بر عهده دارد.
 
 
 
 

زندگي‌نامه
احمد صدر حاج سيدجوادي سال 1296 خ. در قزوين متولد شد. تحصيلات ابتدايي و سه سال اول متوسطه را در مدرسه «اميد»اين شهر گذراند. سپس در دبيرستان پهلوي به تحصيل پرداخت و به طور همزمان دروس مقدماتي حوزوي را در مدرسه قديمي «التفاتيه» قزوين طي كرد. براي اخذ ديپلم ناگزير به تهران آمد و در دبيرستان «ثروت» تحصيلات متوسطه را به پايان برد. از دانشگاه تهران موفق به اخذ ليسانس حقوق شد. بعد از گذراندن دوران خدمت نظام وظيفه در سال 1322 خ. به استخدام دادگستري درآمد و به عنوان داديار دادسراي رشت كار خود را آغاز كرد. وي رئيس شعبه 2 دادگاه‌هاي عمومي اراك، دادستان ساوه (1326خ)، رئيس دادگستري اين شهر، بازپرس كل كشور (1329 تا 1340) بوده است. فعاليت‌هاي سياسي صدر حاج سيدجوادي با الهام‌گيري از آيت‌الله زنجاني آغاز شد و در همين ارتباط نيز بعد از تشكيل نهضت مقاومت ملي مسئوليت كميته ادارات آن را بر عهده ‌گرفت. وي در سال 1340 همراه ساير دوستان مذهبي خود همچون مهندس بازرگان كه از كنگره جبهه ملي كناره‌گيري كرده بودند اقدام به تأسيس نهضت آزادي كرد، اما چون براي قضات دادگستري طبق قانون شركت در احزاب ممنوع بود نام وي در اين حزب مخفي ‌ماند. در دولت علي اميني به عنوان دادستان عمومي تهران منصوب ‌شد، اما با سقوط اين دولت، از دادگستري بازنشسته شد و با دريافت پروانه به امر وكالت ‌پرداخت. در جريان مبارزات ملت ايران وكالت شخصيت‌هاي برجسته و روحاني همچون آيت‌الله خامنه‌اي را در محاكم به عهده ‌گرفت. همزمان با اوج‌گيري نهضت سراسري مردم، وي از جمله كساني است كه به تأسيس انجمن طرفداران حقوق بشر مبادرت ‌ورزيد.
صدر حاج سيدجوادي در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي به عضويت شوراي انقلاب درآمد و در دولت موقت پست وزارت كشور را عهده‌دار شد. در انتخابات اولين دوره نمايندگي مجلس شوراي اسلامي منتخب مردم قزوين شد و به مجلس راه يافت. از سال 1362 تاكنون نيز سرپرستي دايره‌المعارف تشيع را بر عهده دارد.


نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
از چهار فصل كتاب «خاطرات صدر انقلاب»، دو فصل از اهميت بيشتري برخوردار است؛ فصلي كه به خاطرات و روايات آقاي احمد صدر حاج سيدجوادي تعلق دارد و فصل ديگري كه به يادداشت‌ها و توضيحات ويرايشگر اثر اختصاص يافته است. شايد بتوان مدعي شد برخلاف فصل دوم، روزانه‌نگاري وزير محترم كشور دولت وقت (از تاريخ شنبه 9 دي ماه 1357 تا شنبه 11 بهمن همين سال) از صراحت و صداقت بيشتري برخوردار است.
اين ويژگي محسوس خاطره‌نگاري آقاي حاج سيدجوادي، هر محقق و پژوهشگر تاريخ معاصر را در نگاه اول به سبب دربرگيري بخش كوتاهي از زندگي و حيات سياسي اين شخصيت متأثر مي‌سازد؛ زيرا تعدد منابع در زمينه خاطره‌نگاري (از سوي عناصر درگير در رخدادهاي مهم) به ويژه اگر در مقام نگارش آنها حفظ امانت و رعايت اصول شده باشد، مي‌تواند بسياري از ابهامات تاريخي را برطرف سازد.
به طور كلي در مورد نوع نگرش سياسي اعضا و هواداران «نهضت آزادي ايران» بحث‌هاي گوناگوني را به ويژه در سه دهه گذشته شاهد بوده‌ايم. اين مباحث گاهي بر نيروهاي صديق اين جريان بسيار سنگين آمده و بر همين اساس قضاوت‌ها در زمينه بررسي و نقد عملكردها، به ويژه پيرامون ضعف‌ها و تبعات نوع گرايش‌هاي اين حزب، بعضاً ناعادلانه پنداشته ‌شده است. در اين ميان به طور قطع يكي از بهترين منابع براي تحقيقي منصفانه و قضاوتي قرين به صحت در مورد فعاليت‌هاي اين نحله فكري، آثار به جاي مانده از نيروهاي مؤثر اين تشكيلات سياسي است. در اين راستا خاطرات شخصيتي چون آقاي صدرحاج سيدجوادي به شناخت ويژگي‌هاي فكري و سلائق سياسي شخصيت‌هاي وارسته نهضت (به لحاظ فردي) و متمايز ساختن نيروهاي غيرصديق اين جريان- كه از عرصه تمايلات انديشه‌اي به فرهنگ غرب فراتر رفتند و به وادي مناسبات زيانبار و مخل استقلال كشور غلتيدند- کمک شايان توجهي خواهد نمود.
بسياري از محققان بر اين امر واقفند كه نهضت آزادي ايران به عنوان حزبي از احزاب تشكيل دهنده «جبهه ملي» و تا حدودي متأثر از مشي آن، در مبارزات سياسي خود توجه ويژه‌اي به معادلات بين‌المللي داشته است. به عبارت ديگر، در هر مقطعي از تاريخ معاصر كه از سوي قدرت خارجي مؤثري در ايران فضايي براي فعاليت سياسي به ‌رسميت شناخته مي‌شد يا انجام تغييراتي سطحي و روبنايي ضرورت مي‌يافت، اين جريان به طور چشمگيري بر فعاليت‌هاي خود مي‌افزود و بالعكس زماني كه قدرت خارجي مسلط بر ايران را مخالف اعتراض عملي عليه استبداد حاكم شده مي‌يافتند، رسماً سياست «صبر و انتظار» را در پيش مي‌گرفتند. براي مثال، برنامه كارتر براي ايجاد رفرم‌هاي سطحي در كشورهاي تحت سلطه آمريكا در سال 1356 و تأثيرات آن در برخي گروه‌هاي سياسي در ايران مي‌تواند از جمله مصاديق اين بحث به حساب آيد. در اين راستا خاطرات آقاي صدرحاج سيدجوادي نيز ملاك مناسبي براي قضاوت در زمينه اين تاثيرات متقابل خواهد بود. در فرازهايي از اين كتاب خوانندگان عمده فعاليت‌هاي سياسي نيروهاي نهضت آزادي را در پيوند و به تعبير ديگر با اتكا به نيروهاي خارجي مي‌يابند: «بر اثر شكايت اهالي نجف‌آباد به آقاي آيت‌الله منتظري و رجوع ايشان به «جمعيت ايراني دفاع از آزادي و حقوق بشر»... ساعت 9 پرواز كرديم و ساعت 10 به اصفهان ساعت 5/10 به نجف آباد رسيديم و راستي صحنه‌هائي ديديم كه انسان رقت مي‌كرد و اشك از چشمان سرازير مي‌شد... در بيمارستان تحقيق ما تمام شد. به محض اينكه از آنجا خارج شديم يك كامانكار شهرباني پر از پاسبان و سرپاسبان آمدند جلوي بيمارستان و چهار نفر از ما: رالف شونمن و مهندس اقبال و دكتر متين دفتري و اين جانب را مقداري كتك زده و دوربين و ضبط‌ها را گرفته و بردند شهرباني.» (صص21-20)، «ساعت 9 در دفتر جمعيت ايراني دفاع از آزادي و حقوق بشر حاضر شديم (دكتر علي اصغر سيدجوادي- ميناچي- دكتر تابنده- دكتر لاهيجي) هيئت اجرائيه، به اضافه آقاي مهندس عباس اميرانتظام منتظر آمدن آقاي كاتم آمريكايي شديم كه براي بررسي مسائل ايران آمده است.» (ص28)، «هيئت آمريكايي مركب از سه نفر به سرپرستي رمزي كلارك كه به ايران آمده و امروز صبح به قزوين رفته بودند و همراه آنها آقاي سيدعلينقي اخوي براي ترجمه رفته بود مراجعت كرده و اخوي ساعت 10 شب به منزل من آمد و شرح مسافرت را داد كه خيلي براي آمريكايي‌ها جالب و ديدني بود.» (ص63)، «كريم سنجابي دبير كل وقت جبهه ملي... مي‌گويد: در اين هنگام آقاي مهندس بازرگان و چند نفر ديگر پيشنهاد كردند كه جمعيتي به اسم طرفداران حقوق بشر تشكيل بدهيم... در همين ايام بود كه از طرف سازمان حقوقدانان بين‌المللي، شخصي كه به نظرم، اگر اشتباه نكنم، به نام ويليام باتلر وارد ايران شد و در منزل احمد صدر حاج سيدجوادي... دعوتي از كميته جمعيت به عمل آمد كه در آنجا جمع شديم... از آنجا دريافتم كه تشكيل اين جمعيت ما مرتبط با سوابقي است و با دستگاههاي خارج هم ارتباط دارد و از آن تاريخ به بعد بنده در اين جمعيت طرفداران حقوق بشر ايران شركت نكردم.» (ص169) و ...
البته ويراستار محترم كتاب به دلايل مشخصي‌ ترجيح داده‌اند قسمت اصلي اين جمله را از وسط فراز نقل شده خارج كنند و به جاي آن نقطه‌چين بگذارند. با مراجعه به اصل كتاب خاطرات آقاي دكتر كريم سنجابي عبارت حذف شده را مرور مي‌كنيم: «وقتي بنده وارد آنجا شدم و دختر آقاي مهندس بازرگان مترجم جلسه بود و انگليسي را با رواني صحبت مي‌كرد، متوجه شدم كه اين آقاي باتلر در جمع رفقاي مهندس بازرگان بيگانه نيست و به اصطلاح سلمان منا اهل البيت است و با آنها از سوابق كارها و فعاليت مشتركشان صحبت مي‌كند.» (خاطرات سياسي دکتر کريم سنجابي، انتشارات صداي معاصر، چاپ اول، سال 1381، ص315) برخلاف ويرايشگر محترم كه حسابگرانه در ذكر منابع و مآخذ اعمال سليقه كرده است، خوشبختانه در اين زمينه آقاي صدر با صداقت و صراحت در فرازهاي متعددي اتكاي نيروهاي نهضت آزادي به عوامل سازمان‌هاي غربي به ويژه آمريكايي را بازتاب مي‌دهد. البته همان‌گونه كه اشاره شد، ميزان اين پيوندهاي آشكار نيز به‌گونه‌اي بوده كه بعضاً با اعتراض شخصيت‌هايي چون دكتر کريم سنجابي مواجه ‌شده است. بدون ترديد اين ارتباطات را مي‌بايست به دو دسته متمايز و متفاوت از يكديگر تقسيم كرد؛ زيرا بخشي از اين روابط مبتني بر همان تفكر و بينش نهضت آزادي يعني اعتماد فوق‌العاده به عناصر غربي پايه‌گذاري ‌شده است و در چارچوب آن شخصيت‌هايي چون مرحوم بازرگان، دكتر سحابي، صدرحاج سيد جوادي و ... به نمايندگان آمريكا اتكا مي‌كردند. اما با توجه به مستندات پيش‌روي نمي‌توانيم بخش ديگري از ارتباطات اعضاي نهضت آزادي با عوامل بيگانه را بر همين اساس ارزيابي كنيم. براي نمونه آقاي صدر مي‌نويسد: «علت اينكه مهندس اميرانتظام را من خبر كرده بودم اين بود كه كاتم در سالهاي بين 38 تا 41 و 1342 در سفارت آمريكا در تهران سمت مهمي داشت كه غالباً با اعضاي نهضت مقاومت ملي ايران تماس داشت... مهندس عباس اميرانتظام با كاتم تماس داشت و واسطه بود.» (ص28)
هرچند آقاي صدر به درستي نمي‌داند مسئوليت ريچارد كاتم در سفارت آمريكا چه بوده است، اما با صداقت خاص خويش اذعان ‌دارد كه اميرانتظام رابط نهضت آزادي با اين آمريكايي بوده كه «سمت مهمي» در سفارت آمريكا در تهران داشته است. براي روشن شدن اين واقعيت كه اين عضو نهضت آزادي طي سال‌هاي طولاني رابط چه مقام و جايگاهي در سفارت آمريكا بوده و اين فرد مهم يعني آقاي كاتم از اين طريق چگونه بر افرادي از نهضت آزادي كه به دليل  سلامت فردي داراي مقبوليتي بودند تاثير مي‌گذاشته، مي‌بايست بر تحولات دو مقطع تاريخي مهم يعني دوران نهضت ملي شدن صنعت نفت و دوران انقلاب اسلامي مروري گذرا داشته باشيم. اما قبل از آن به دو نكته بايد اشاره كرد؛ اول اينكه فعاليت‌هاي آقاي كاتم در ايران در پوشش ديپلماتيك از سال 38 آغاز نمي‌شود بلكه وي در جريان نهضت ملي نفت در تهران بوده است. همچنين دليل اهميت سمت ايشان را بايد عضويت در سازمان اطلاعات آمريكا (سيا) دانست. آقاي يرواند آبراهاميان در مورد آقاي كاتم و نقش وي در به شكست كشاندن نهضت ملي شدن صنعت نفت مي‌نويسد: «سيا در تهران يك مامور جوان به نام ريچارد كاتم (cottam) نيز داشت. اين جوان با استعداد بعدها استاد علوم سياسي دانشگاه ييتسبورگ پنسيلوانيا شد. او اطلاعات مختلفي را نه تنها در مورد حزب توده بلكه در خصوص حزب زحمتكشان بقايي و حزب راستي افراطي آريا و سومكا (حزب ناسيونال سوسياليست كارگران ايران) جمع‌آوري كرده بود... كاتم همچنين مقالاتي را براي چاپ در روزنامه‌هاي مزدبگير به رشته تحرير درمي‌آورد. در يكي از اين مقالات ادعا شده بود كه فاطمي قبلاً محكوم به سوءاستفاده از اموال شده، به همجنس‌بازي معروف است و دين خود را به مسيحيت و همچنين به بهاييت تغيير داده است. اين اتهامات، فاطمي را در ديد بنيادگراها دست كم به سه بار اعدام محكوم مي‌نمود. جاي تعجب نيست كه فدائيان اسلام سعي كردند وي را به قتل برسانند. سيا همچنين بي‌علاقه نبود كه براي مصدق اصل و نسب يهودي دست و پا كند.» (كودتاي 28 مرداد 1332 در ايران، نوشته يرواند آبراهاميان، ترجمه لطف‌الله ميثمي، مجله چشم‌انداز ايران، شماره 25، سال 1383)
بدون ترديد يكي از عوامل اساسي شكست نهضت ملي شدن صنعت نفت در ايران نفوذ عوامل بيگانه به صفوف جريانات سياسي كشور و خط‌دهي برنامه‌ريزي شده براي ايجاد اختلاف و مأيوس كردن مردم از مبارزه با سلطه بيگانه بود. افرادي چون ريچارد كاتم از طريق ابراز همراهي با گروه‌هاي مختلف به آنان نزديك مي‌شدند و بر قوت‌ها و ضعف‌هاي آنان اشراف اطلاعاتي مي‌يافتند. اين اطلاعات، دشمنان ملت ايران را قادر مي‌ساخت تا نقش مؤثرتري در ضربه زدن به اتحاد جامعه ايفا كنند. همان‌گونه كه مي‌دانيم اتحاد و اتفاق سه ركن تأثيرگذار (روحانيت به رهبري آيت‌الله كاشاني، ملّيون به رهبري دكتر مصدق و تشكل عملياتي و مردمي فداييان اسلام به رهبري نواب صفوي) نهضت ملي شدن صنعت نفت را به اهداف خود نزديك ساخت، اما با هدف قرار گرفتن اتحاد اين سه ركن شرايط لازم براي كودتا فراهم شد. قابل تأمل آنکه علاوه بر تلاش عوامل خارجي براي نزديك شدن به برخي تشكل‌هاي سياسي، اعضايي از آنان نيز همت ويژه‌اي در جلب نظر مراجع غربي داشته‌اند. برخي اسناد سفارت آمريكا گوياي اين واقعيت است: «صورت مذاكرات- سري - شركت كنندگان: مهندس مهدي بازرگان، جبهه آزاديبخش ملي، محمدتوكلي، مهندس ساختمان، جبهه آزاديبخش ملي، جان.دي.استمپل، سفارت آمريكا- زمان و مكان: 30 مه 1978- 9/3/57- خانه شخصي در دروس. موضوع: مذاكرات بيشتر با مقامات نهضت آزادي ايران. من به گرمي توسط توكلي و بازرگان خوشامد گفته شدم... توكلي به ميان حرفم دويد و گفت كه مسئله‌اي هست كه مقدم بر هر چيز بايد روشن شود: آيا مديريت كارتر «كانال جداگانه‌اي» در سفارت دارد؟ در جواب كنجكاوي من گفت كه نهضت شنيده بود كه مديريت كارتر منابع «خاص خود» را در سفارت دارد... من سپس به بازرگان اظهار داشتم كه صحبتهايمان را فقط با سفير، قائم‌مقام سفير و مشاور سياسي در ميان مي‌گذارم... بعد از يك صحبت مختصر با بازرگان، توكلي موضوع صريحتري را اظهار داشت. نهضت آزادي مي‌خواست كه پاسخگوي تمايل ما براي اطلاع بيشتر از نهضت باشد. آنها اميد داشتند كه تبادلات مفصل صادقانه ادامه يابد (او بر كلمه صادقانه تاكيد ورزيد) اما آنها حتي آمادگي داشتند به طور يكجانبه به ما اطلاعات بدهند، زيرا كه نهضت اعتقاد دارد كه انجام اين كار به نفع اوست. او اشاره كرد زماني كه ريچارد كاتم كارمند وزارت خارجه بود، نهضت اطلاعات زيادي در اختيار او گذارد و به اين كار ادامه مي‌دهد. نهضت فكر مي‌كرد كه در آن مورد اين كار خيلي سودمند بوده است... رفتار توكلي امروز بعد از ظهر آشكارا نشان داد او يكي از اعضاي محترم كادر مركزي نهضت آزادي است. بازرگان در دو يا سه مورد موضوع را به او واگذار و او هم از جانب خودش نه به عنوان مترجم صرف، صحبت نمود. كارمند بخش سياسي: استمپل». (اسناد لانه جاسوسي آمريكا، كتاب سوم، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، سال 1386، صص8-105)
ساير اسناد نيز اين واقعيت را تأييد مي‌کنند كه آقاي ريچارد كاتم كه در دهه 30 آقاي اميرانتظام رابط وي با نهضت بوده و از اين طريق اطلاعات زيادي را در اختيار عامل سيا قرار مي‌داده، همچنان در جريان انقلاب اسلامي نيز به عنوان يك عامل اطلاعاتي عمل ‌كرده است: «از سفارت آمريكا تهران به وزارت امور خارجه واشنگتن- گزارشگر: پاترسون- تاريخ 28ژانويه1979-8/11/57 موضوع: تماسهاي پيشنهاد شده، تمام متن محرمانه است. از شما قدرداني مي‌كنيم اگر شماره تلفن برادر مشاور خميني، بني‌صدر را دوباره امتحان كنيد. ما شماره 847956 را دريافت كرده‌ايم و اين شماره او نيست. اگر كاتم شماره ديگري براي بني‌صدر ندارد، لطفاً بپرسيد كه آيا او كانالهاي ديگري (دوستان، همكاران، خويشان) را مي‌شناسد كه پاترسون بتواند از طريق آنها با بني‌صدر تماس بگيرد. از كاتم براي ليست تشكر كنيد- سوليوان» (همان، كتاب دوم، ص476)
برخلاف آنچه جريان نهضت آزادي و برخي منابع ترويج مي‌دهند كه آقاي كاتم بعد از كودتا از عملكرد خود در جريان نهضت ملي شدن صنعت نفت، نادم شد، اسناد مربوط به دوران اوج‌گيري و پيروزي انقلاب اسلامي به وضوح ثابت مي‌كند كه وي همچنان يكي از مشاوران كليدي سياست سلطه‌طلبانه آمريكا بر ايران بوده است: «از سفارت آمريكا در تهران به آژانس روابط بين‌الملل در واشنگتن دي.سي. فوري- تاريخ 10- سپتامبر 79-19 شهريور 58- خيلي محرمانه موضوع: ايران: محيط ارتباطات – مساله توضيحي 1- (تمام متن خيلي محرمانه)... 4- ما معتقد هستيم كه نياز مبرم كنوني ما يك «كارمند امور فرهنگي عالي» به اضافه يك ايرانشناس است كه فارسي را خيلي خوب بداند و يك رابط عالي باشد. چنين شخصيتي براي پر كردن فاصله ارتباطي و فعاليت براي ايجاد ارتباط فرهنگي خصوصاً در بخش دانشگاه و حتي شايد در ميان رهبريت اسلامي ضروري است. به اين منظور پيشنهاد مي‌كنم كه با ريچارد كاتم براي توصيه افراد مناسب تماس گرفته شود.» (همان، كتاب سوم، ص463)
براساس اين اسناد نقش آقاي كاتم در جريان كودتاي 28 مرداد 1332 و در دوراني كه مستقيماً در ايران حضور داشت، حتي پس از پايان مأموريتي با پوشش ديپلماتيك، در معادلات ايران همچنان استمرار داشته و وي در چارچوب برنامه‌هاي آمريكا براي ايجاد انحراف در روند انقلاب اسلامي فعال بوده است.
ارتباطات چنين افراد كار آزموده و مجربي با برخي فعالان سياسي در ايران اين باور را در واشنگتن تقويت كرده بود كه هر زمان ضروري پنداشتند مي‌توانند با استفاده از غفلت و فريب، بار ديگر كودتايي را در ايران به اجرا درآورند. همان‌گونه كه بعدها براي همگان روشن شد در حالي‌كه آمريكايي‌ها با تمام توان برنامه كودتا را با هماهنگي دولت بختيار دنبال مي‌كردند، همچون مقدمه‌سازي كودتاي 28 مرداد به مليون اطمينان مي‌دادند كودتا از برنامه‌هاي واشنگتن حذف شده است. ارائه اطلاعات غلط و خلاف واقع از سوي كاتم به رهبران نهضت آزادي مورد اشاره آقاي صدر قرار گرفته است: «... همچنين كاتم مي‌گفت كه قرار بود 60 نفر كارشناس آمريكايي ضدشورش كه در جنگهاي ويتنام هم شركت داشته‌اند به ايران بيايند ولي اين فكر از بين رفت و نيز قرار بود با يك كودتاي نظامي شاه مجدداً قدرت را به دست گيرد ولي اين فكر هم كه مربوط به گروه يك بود عملي نشد.» (ص29)
تأثيرات اين القائات عوامل سيا را مي‌توان در روز بيست بهمن 1357 ديد. در اين روز فرمانداري نظامي تهران ساعات ممنوعيت عبور و مرور را افزايش داد تا بتواند شرايط را براي كودتا در آن شب فراهم سازد و اگر نبود نفوذ فوق‌العاده امام در ميان توده‌هاي مردم و تبعيت بي‌چون و چراي اقشار مختلف از منويات و تدابير ايشان، يك‌بار ديگر فريب آمريكايي‌ها كارساز مي‌افتاد؛ زيرا مهندس بازرگان و تحت تأثير دريافت‌هاي ايشان، آيت‌الله طالقاني در چنين شرايط خطيري مردم را به ترك صحنه و رعايت مقررات حكومت نظامي فرا مي‌خوانند. روايت حوادث اين روز را از زبان جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني پي مي‌گيريم: « شب بيست و يكم بهمن ناگهان شهر حالت عادي خود را از دست داد و اضطراب و نگراني بر مردم شهر تهران حكمفرما شد. گزارش رسيد يك دسته از افراد گارد جاويدان با حمله به پادگان دوشان‌تپه به طرف سربازان تيراندازي مي‌كنند و سربازان با فرياد «الله اكبر» از مردم تقاضاي كمك دارند... آيت‌الله طالقاني نيز در پيامي از طرفين قضيه مي‌خواهد كه به ستيزه‌جويي و درگيري خاتمه دهند... اما، افشاكننده‌ترين خبر، اعلاميه فرمانداري نظامي تهران بود كه از راديو پخش شد و ساعات منع عبور و مرور را افزايش داد. به موجب اين اعلاميه از ساعات چهار و نيم عصر تا پنج بامداد، رفت و آمد در تهران و حومه ممنوع شد... امام با طمأنينه خاصي فرمودند: «بايد بگوئيم، مردم فرمان حكومت نظامي را اطاعت نكنند» اين سخن امام بر نگرانيهاي جمع ما افزود. آيت‌الله طالقاني و مهندس بازرگان تأكيد داشتند كه اگر چنين شود، حتماً حمام خون راه مي‌افتد. به همين دليل تلاش كردند كه نظر امام را تغيير دهند، اما موفق نشدند. امام تصميم خودشان را گرفته بودند. بيانيه‌ دادند و از ارتشي‌هايي كه به مردم پيوسته بودند، حمايت و تشكر كردند و از بخشي از نيروهاي مسلح انتقاد كردند و به مردم هم گفتند: «اعلاميه امروز حكومت نظامي خُدعه و خلاف شرع است و مردم به هيچ وجه به آن اعتنا نكنند... اين فرمان امام يك وديعه آسماني بود. در آن لحظه اين تصميم بسيار مهم و سرنوشت‌ساز بود و بايد آن را اوج حركت و تصميمات مهم امام در راه هدايت انقلاب دانست؛ اگر مردم به خانه‌ها مي‌رفتند، قطعاً نيروهاي مسلح خيابانها را اشغال مي‌كردند و بر اوضاع مسلط مي‌شدند...  مطلع شده بوديم كه با هدايت و همفكري ژنرال هايزر آمريكايي و با حضور برخي از فرماندهان ارتش، از جمله بدره‌اي و حبيب‌اللهي، فرماندهان نيروي زميني و دريايي رژيم، «گروه كودتا» تشكيل شده است. اين گروه كه با جلب نظر شاه و چراغ سبز آمريكا، خود را براي كودتا آماده مي‌كرد، ستاد كار خود را در پادگان لويزان مستقر كرده بود و به نظر مي‌رسيد كه عمليات خود را هم از چشم فرماندهان ديگر پنهان كرده باشند. از كارهاي برنامه‌ريزي شده اين گروه اعلان حكومت نظامي و كاهش ساعت رفت و آمد مردم بود...» (انقلاب و پيروزي، كارنامه و خاطرات سالهاي 1357و1358 هاشمي‌رفسنجاني، به كوشش عباس بشيري، سال 1383، صص6-182)
در مورد ابعاد و وسعت طرح كودتا و چگونگي مقابله مردم با آنان در درگيري‌هاي وسيع خياباني در آن شب تاريخي منابع مختلف سخن گفته‌اند؛ لذا به دليل پرهيز از اطاله كلام از آن درمي‌گذريم و صرفاً بر اين نكته تأكيد مي‌ورزيم كه اگر امام همان اعتماد آقاي مهندس بازرگان به نمايندگان آمريكا را مبناي تصميم‌گيري‌ها در روند انقلاب اسلامي قرار مي‌دادند، مي‌توان حدس زد که صرفاً در ابعاد انساني چه فاجعه‌اي رخ مي‌داد. بدون شك در آن شب اگر تهران بيدار نبود و هر حركتي را در نطفه خفه نمي‌کرد، قتل عام گسترده‌اي به وقوع مي‌پيوست؛ زيرا ملت در برابر دستگيري رهبر خود توفان‌وار به خيابان‌ها مي‌ريخت و حتي با جنايتي در اين حد نيز خشم توده‌هاي مردم قابل کنترل نبود. در صورت موفقيت كودتا يك‌بار ديگر همان خسارتي بر اين مرز و بوم وارد مي‌آمد كه با اعتماد دكتر مصدق به قول سفير آمريكا (كه با كودتا مخالفند و جلوي آن ‌را مي‌گيرند) متوجه کشور شد. طيف نهضت آزادي علي‌رغم برخورداري از يك تجربه تاريخي پرهزينه همچنان به نمايندگان آمريكا حسن ظن داشتند كه اين ريشه در مباني فكري و نوع نگاه آنها به غرب داشت. آقاي صدر در اين زمينه كنه مشكل را بيان مي‌کند: «مهندس مي‌گفت من تمام اشخاص را با حسن نيت و حسن‌ظن مي‌نگرم و اظهارات آنها را با حسن قبول تلقي مي‌كنم (اگر منطقي و قابل قبول باشد) و نسبت به اتفاقات و مسائلي كه پيش مي‌آيد داراي سوءظن نيستم مگر خلاف اين مطلب پيش بيايد ولي بعضي آقايان اينطور نيستند، باز هم اضافه كرد كه مثلاً اظهارات نمايندگان آمريكا و يا سران ارتش را كه نسبت به بعضي از مسائل اظهار توافق مي‌كنند من آن را با سوءظن نمي‌نگرم.» (صص7-136)
حسن ظن به نمايندگان كشوري كه يك‌بار با توسل به فريب، كودتايي را بر ملت ايران تحميل كردند، آيا مي‌تواند ريشه در آموزه‌هاي ديني يا تدابير بشري داشته باشد؟ جالب اينكه اين اعتماد بيش از حد حتي اعتراض دبيركل جبهه ملي را به دنبال داشت، اما همچنان تداوم ‌يافت. اين اعتماد غيرمنطقي بدون شک متوجه شهروندان معمولي آمريكا نمي‌شد بلكه نمايندگان دولتي را در بر مي‌گرفت كه اهداف سلطه‌طلبانه آن دستكم به لحاظ تجربه‌هاي تاريخي كاملاً شناخته شده بود، و در دو بعد تأثيرات منفي آن را مي‌توان رصد كرد: اول؛ تلاش براي منحرف كردن جامعه از مسير استقلال و دوم؛ نتايج مخرب آن بر نيروهاي سست بنياد نهضت آزادي.
خوشبختانه به دليل عدم پايگاه اجتماعي وسيع تمايلات فكري و سياسي نهضت آزادي در ميان اقشار مختلف، اين حسن ظن به عوامل قدرت‌هاي سلطه‌گر، نتوانست در روند مبارزات استقلال‌طلبانه ملت ايران انحرافي ايجاد كند. حال آن‌که اگر ملت رهبري نهضت آزادي را در جريان قيام سراسري خود برمي‌گزيد، با هدايت غيرمستقيم افرادي چون ريچارد كاتم، ويليام باتلر و ... به چاه ويلي گرفتار مي‌آمد که بيرون آمدن از آن سال‌ها طول مي‌کشيد. برخلاف اين وجه، تاثيرات مخرب اين نگاه دستكم بر برخي اعضاي نهضت آزادي قابل كتمان نيست. آيا نتايج همراه كردن و مرتبط ساختن عناصري چون كاتم- كه در جنگ رواني و حيله و نيرنگ بسيار كارآمدند- با افراد فاقد باورهاي قوي ملي و ديني همچون عباس اميرانتظام، قابل پيش‌بيني نبود؟ آيا به تعبير آقاي دكتر سنجابي «سلمان منا» قلمداد كردن معاون سازمان اطلاعات مركزي آمريكا (سيا) در جلسات خصوصي لطمات جدي به سلامت سياسي نيروهاي نهضت وارد نمي‌ساخت؟
شخص آقاي عباس اميرانتظام به اعتراضات اعضاي برجسته نهضت به تغييرات وي اشاره دارد: «بارها دكتر ابراهيم يزدي به من گفت كه اگر او نخست‌وزير بود، هرگز مرا براي همكاري در هيئت دولت موقت دعوت به كار نمي‌كرد. تنها دليلي كه من از حرفهاي او درك كردم اين بود كه من در نظر او مسلمان غيرمذهبي بودم و شباهتي با اكثريت اعضاي مذهبي هيئت دولت نداشتم.» (آن سوي اتهام، خاطرات عباس اميرانتظام، انتشارات نشرني، 1381، جلداول، ص39) متفاوت شدن معاون نخست‌وزير دولت موقت از ساير اعضاي اين جريان صرفاً اعتراض آقاي يزدي را برنيانگيخته بود بلكه ساير اعضاي نهضت نيز از وي برائت مي‌جستند كه از آن‌جمله است اطلاعيه رسمي مهندس سحابي در نفي اميرانتظام كه آن‌را در اختيار جرايد قرار داد: «روزنامه كيهان در يكي از شماره‌هاي خود در صفحه آخر، ستون دست راست، اطلاعيه‌اي را منتشر كرد مبني بر اينكه اميرانتظام عضو نهضت آزادي نيست... در يك لحظه به ذهنم رسيد كه مهندس سحابي اين اطلاعيه را منتشر كرده است، وقتي به ايشان رسيدم، سؤال كردم كه چرا اين كار را كردي؟! ايشان جواب داد: مگر تو عضو حزب بودي؟» (همان، ص 35) البته به دليل همين عدم همخواني آقاي اميرانتظام با اعضاي شناخته شده نهضت به لحاظ قيود فردي، شخصيت‌هاي بزرگي چون امام و آيت‌الله طالقاني نيز به آقاي بازرگان توصيه مي‌نمودند تا وي از معاونت نخست‌وزيري كنار گذاشته شود: «... شبيرخاقاني اين مسئله را به شكل ديگري به اطلاع قم و آيت‌الله خميني رسانيده بود كه باعث ناراحتي ايشان شد و به مهندس بازرگان تأكيد كرد كه من را از كابينه خارج كند... مهندس بازرگان پاسخ داد كه يا مهندس اميرانتظام هست و من هم هستم يا اگر او برود، من هم خواهم رفت. آيت‌الله طالقاني نيز كه از جريان مطلع شده بود با لحن خشني مهندس بازرگان را تحت فشار قرار داده بود و جواب مهندس بازرگان همان بود كه به آيت‌الله خميني گفته بود.»(همان، ص26)
بنابراين حتي قبل از كشف ارتباطات ويژه آقاي اميرانتظام با آمريكايي‌ها، به دليل بروز برخي تاثيرات ارتباطات درازمدت پنهان با عوامل بيگانه، از يك سو برخي نيروهاي نهضت با حضور او در حزب و دولت موقت علناً مخالفت ورزيدند و از ديگر سو برخي شخصيت‌هاي فرا حزبي به آقاي بازرگان توصيه ‌كردند كه وي را از خود دور سازد. اما متأسفانه آقاي بازرگان به اين نصايح مشفقانه در اين مقطع نه تنها توجهي نکرد بلكه حتي بعد از آشكار شدن ارتباطات تهديد كننده مصالح ملي، بر مبناي همان حسن‌ظن، به دفاع بي‌دريغ از معاون خود پرداخت. در اين زمينه اگر آنچه آقاي اميرانتظام ادعا مي‌كند صحت داشته باشد در سال 1332 دقيقاً بعد از كودتاي 28 مرداد كه تنفر ملت ايران از آمريكا در اوج خود بود و دانشجويان به سفر پيروزمندانه نيكسون به تهران اعتراض خونين داشتند و جوانان در دانشگاه تهران هدف گلوله قرار مي‌گرفتند، سردمداران و دارندگان بينش حسن‌ظن به آمريكا به آقاي اميرانتظام اجازه ‌دادند هرچند وقت يك‌بار با مأمور سفارت آمريكا (كه نمي‌توانست مأمور اطلاعاتي نباشد) تماس برقرار كند؛ آن‌هم نه بر اساس يك برنامه خاص.
امير انتظام در اين زمينه در نامه‌اي به نماينده دادستان كل انقلاب مي‌نويسد: «در سفري كه نيكسون به ايران آمد كميته مركزي نهضت مقاومت ملي تصميم گرفت نامه اعتراضيه براي او بنويسد و هم‌زمان نيز اعتراضات وسيعي در تهران از طرف نهضت انجام گرفت. براي رساندن اين نامه به سفارت آمريكا، نهضت مقاومت به من ماموريت داد كه آن را به سفارت تحويل دهم. ‍ در زمان تسليم نامه، كسي كه در سفارت آمريكا نامه را از من گرفت شخصي بود به نام «ريچارد كاتم» كه خودش را عضو سياسي سفارت معرفي كرد و گفت كه او و عدة زيادي در سفارت از نقشه كودتا خبر نداشتند و بعد كه فهميدند با آن مخالفت كردند و نسبت به ملت ايران ابراز همدردي كرد. ضمناً پيشنهاد كرد چنانچه نهضت مقاومت بپذيرد، هر چند وقت يك‌بار همديگر را ببينيم. پيشنهاد او را با كميته مركزي نهضت مقاومت طرح كردم. تصويب كردند كه بر حسب ضرورت او را ببينم و به همين دليل هر وقت نهضت، مطلبي را صلاح مي‌دانست كه به‌عنوان اعتراض بدهد، به كاتم داده مي‌شد و به من مأموريت مي‌دادند كه او را ببينم. جمعاً چند بار بنا به دستور نهضت مقاومت ايشان را ديدم و مشكلات و مصائب ناشي از كودتا را كه بر مردم ايران تحميل شده بود به او منعكس مي‌كردم و او هميشه ابراز همدري مي‌كرد. بعد از چندي هم كه از ايران رفت. قبل از رفتن گفت كه بعنوان اعتراض به سياست دولت آمريكا از سفارت و وزارت امور خارجه آمريكا استعفا خواهد داد و به كار تدريس خواهد پرداخت.» (همان، ص67) در اين روايت، هم خلاف واقع‌گويي‌هاي آقاي كاتم و هم آقاي اميرانتظام براي هر خواننده‌اي با هر سطح از سواد سياسي كاملاً بيّن است. براي نمونه با وجود اذعان به ارائه پيشنهاد «هرچند وقت يكبار همديگر را ببينيم» از طرف آقاي كاتم، هرگز به ملاقات‌هايي كه به دعوت وي صورت ‌مي‌گرفته است و موضوعات مورد بحث در آن اشاره‌اي نمي‌شود. همچنين ادعا مي‌شود «او و عدة زيادي در سفارت از نقشه كودتا خبر نداشتند و بعد كه فهميدند با آن مخالفت كردند» در حالي‌كه براساس اسناد، كاتم يكي از عناصر مؤثر در كودتاي 28 مرداد بوده است.
براي ارزيابي ادعاي آقاي اميرانتظام مبني بر بي‌اطلاعي عده زيادي از ديپلمات‌هاي مستقر در سفارت آمريكا از كودتا مروري بر مطلب تحقيقي آقاي يراوند آبراهاميان مي‌کنيم: «از سوي ديگر، آمريكايي‌ها نيز سهم خود را به كودتا پرداخت نمودند، مهم‌ترين آورده آنها ساختمان سفارتخانه بود. پس از اكتبر 1952- يعني زماني كه مصدق با استناد به مداخلات انگلستان در امور ايران، روابط ديپلماتيك با لندن را قطع كرد- اهميت ويژه‌اي پيدا نمود. طبق محاسبه وزارت خارجه انگلستان، تعداد پرسنل برخوردار از وضعيت ديپلماتيك در سفارت ايالات متحده به 59 تن مي‌رسيد، در حالي كه اين رقم در مورد سفارت شوروي 21 نفر، سفارت فرانسه 9 نفر و سفارت خود آن كشور پيش از تعطيلي 21 نفر بود. روشن بود كه افراد سيا در سفارتخانه با عناوين معمول وابسته فرهنگي، مطبوعاتي، امور كار و تجاري حضور دارند. آمريكايي‌ها همچنين 123 مشاور نظامي در ارتش و ژاندارمري داشتند. اين نيروها كه از سال 1942 ماموريت خود را در ايران آغاز كردند، تحت رهبري ژنرال مك كلور (mc clur) متخصص جنگ‌هاي رواني بودند كه به تازگي از كره به ايران اعزام شده بود. اين افراد با افسران عملياتي به طور روزانه ارتباط برقرار مي‌كردند و خصوصاً با فرماندهان دسته‌هاي تانك در تماس بودند. از سال 1946، پنتاگون به طور منظم شروع به صدور تانك به ايران كرد. فقط در سال 1952، 42 تانك شرمن به ايران صادر و حدود 300 افسر ايراني براي آموزش‌هاي مربوطه به امريكا اعزام شدند. سفارت آمريكا در سال 1952 با خوشحالي گزارش كرد كه حتي افسران دست چين شده توسط دولت مصدق نيز به مستشاران آمريكايي دوستي و وفاداري نشان داده‌اند.
مك‌كلور و همكارانش در مراحل تدارك كودتا با افسران كليدي ارتش- حتي ژنرال تقي رياحي رئيس ستاد مشترك و مورد اعتماد مصدق- تماس گرفتند. متخصص اصلي سيا در امور ايران ويلبر بود. او كه اغلب به عنوان «جاسوس جنتلمن» شناخته مي‌شد، در حقيقت يك مامور مخفي حرفه‌اي بود كه از دهه 1930 تحت عناوين مختلف- از قبيل باستانشناس، متخصص تاريخ هنر و كارشناس نسخ جعلي- به خاورميانه سفر مي‌نمود. موفقيت قبلي وي اين بود كه شاعر معروف ايراني و مقيم مسكو به نام لاهوتي را تا دم مرگ پيش برد. ويلبر خاطرات وي را جعل نمود و منتشر ساخت و ادعا كرد كه اين خاطرات به صورت مخفيانه از مسكو ربوده شده است... سيا دست‌كم چهار مامور محلي مهم داشت: سرهنگ عباس فرزانگان، احسان لنكراني و دو جاسوس معروف به برادران بسكو (Boscoes)، سرهنگ فرزانگان كه افسر ستاد بود به تازگي پس از گذراندن دوره فشرده عمليات مخفي در واشنگتن، به ايران بازگشته بود. فرزانگان پس از كار در ستاد مشترك، بيشتر افسران عملياتي در تهران را مي‌شناخت. لنكراني از فعالان حزب توده بود كه مشكل مواد مخدر داشت. اگرچه او در رده رهبران حزب حضور نداشت، اما از يك خانواده سرشناس بود و به عنوان يك انقلابي افراطي شناخته مي‌شد. به عبارت ديگر، او بهترين نامزد براي جاسوسي بود. برادران بسكو كه ويلبر آنها را كيواني و جلالي مي‌ناميد، به احتمال زياد همان فرخ كيواني و علي جلالي بودند. نفر اول خبرنگار روزنامه اطلاعات و نفر دوم رابط روزنامه ديلي تلگراف بود و همچنين مجله ايران‌پرستان را منتشر مي‌ساخت. اين دو نفر با باشگاه ورزشي تاج و همچنين با وزنه برداران، لوطي‌ها و چاقوكشان عضو زورخانه‌هاي سنتي ارتباط داشتند. آنها وجوه دريافتي از سيا را نه تنها در روزنامه‌هاي خود بلكه در ديگر روزنامه‌ها از قبيل كيهان، ملت ايران، ملت ما، آرام، ستاره اسلام و آسياي جوانان خرج مي‌كردند. روزولت در خاطرات خود به اين نكته اشاره مي‌كند كه سيا از برادران بسكو خواسته بود كه در روز ورود هريمن به تهران در ژوئيه 1951 به گردهمايي حزب توده حمله كنند. نكته‌اي كه وي نگفته آن است كه حمله مزبور منجر به تلفات سنگين شد و از طرفداران حزب نازي در آن استفاده به عمل آمد.» (كودتاي 28 مرداد 1332 در ايران، يرواند آبراهاميان، ترجمه لطف‌الله ميثمي، مجله چشم‌انداز، شماره 25، 1383)
همچنين ابراز برائت آقاي كاتم از كودتا و در اعتراض به سياست‌هاي آمريكا وزارت خارجه را ترك گفتن، فريبي بيش نيست که اسناد حكايت از آن دارند. قابل توجه آن که وي حتي در دوران انقلاب اسلامي مشاور برجسته سياست سلطه بر ايران است.
موضوع ديگري كه در خاطرات آقاي صدر به طور مفصل به آن پرداخته شده است بحث وجود دو ديدگاه در مورد انتقال قدرت در آستانه فروپاشي كامل رژيم پهلوي است: «مردم به صورت راهپيمايي و انواع ظهور و تظاهري كه كرده‌اند به امام خميني اختيار كامل داده و ايشان با اختيار كاملي كه به اين نحو از مردم دريافت داشته‌اند، دستور تشكيل شوراي ملي را خواهند داد و اين شورا، پس از رفتن شاه با انجام يك رفراندوم، نوع حكومتي را كه مردم مي‌خواهند، از مردم سئوال مي‌كنند و هر نوع كه مردم مي‌پسندند و اظهار نظر كردند مقدمات همان نوع حكومت از طرف آن شورا ترتيب داده مي‌شود. مثل اينكه مجلس مؤسسان بنا به انتخاب مردم تشكيل و قانون اساسي حكومت جمهوري تدوين مي‌گردد و راه دوم اينكه شاه يك نفر نايب‌السلطنه طبق اصل... قانون اساسي (غير از شهبانو) از بين مليون صالح تعيين مي‌كند و آن نايب‌السلطنه ترتيب رفراندوم و انتخاب مؤسسان و غيره را مي‌دهد. قرار شد آقاي بني‌صدر اين دو راه را بنويسند و به من بدهند تا مورد مطالعه قرار گيرد و علت هم اين بود كه آقاي جان آمريكايي روز سه‌شنبه مي‌پرسيد اگر ما آمريكايي‌ها با شما موافق باشيم و بخواهيم با توجه به جنبه قانوني بودن قضيه راه‌حل انتقال قدرت حكومت را پياده كنيم. شما چه طرح و نقشه‌اي در اين مورد داريد كه نتيجه آن امروز به اين شرح گرفته شد ولي به نظر من... شايد راه‌حل اولي مورد قبول آمريكايي‌ها قرار نگيرد.» (ص54)
ويراستار خاطرات آقاي صدر در ادامه براي روشن‌تر شدن اين بحث مي‌نويسد: «استمپل برخي تلاشها براي انتقال قانوني قدرت را در فصول و صفحات مختلف كتاب خود توضيح داده است، در يك جا مطالبي نوشته كه در ارتباط با اين بخش از يادداشتهاي جناب استاد صدر حاج سيدجوادي است. او مي‌نويسد: «تحت چنين شرايطي، كميته دفاع از آزادي و حقوق بشر براي مذاكرات و پيدا كردن راه‌حل‌ها به صورت مهمترين ابزار سازماني درآمد. تمام گروههاي مخالف ميانه‌رو در آن نماينده داشتند. گروه از احترام برخوردار بود، و به دليل انتقادي كه از موارد نقض حقوق بشر به عمل مي‌آورد براي شاه كاملاً شناخته شده بود... پيشنهاداتي دادند كه همه حاكي از تشكيل شوراي سلطنت بود. آنها مي‌گفتند كساني كه براي شوراي سلطنت انتخاب مي‌شوند هم بايد مورد تأييد و پسند باشند و هم از عناصر حكومت نباشند تا هنگام خروج شاه براي گذراندن تعطيلات و يا به طور دائم بتوانند قدرت را به دست گيرند.» (ص192) اما چون رهبري انقلاب به طور كلي نظام دست نشانده را نامشروع و غيرقانوني مي‌دانستند و اجازه به رسميت شناخته شدن هر نهاد وابسته به رژيم پهلوي را نمي‌دادند، تمايل نهضت براي مشاركت در شوراي سلطنت با مخالفت ايشان مواجه شد: «بعد از جلسه به اتفاق رفتيم به دفتر آقاي دکتر يدالله سحابي و ديديم دکتر علي اميني نزد آقاي دکتر است. بعد از رفتن او، ما جريان ملاقات خود را با آقاي جان امريکايي به اطلاع دکتر رسانيديم و قرار شد براي انجام هر دو قسمت بنده مأمور اقدام باشم. بدين شرح که بعد از نهار رفتيم منزل آقاي شيخ مرتضي مطهري و از منزل ايشان با پاريس تماس گرفتيم و هر دو مطلب را بيان کردم. يکي اينکه اعلاميه‌اي از طرف امام خميني راجع به منع آدم‌کشي و پاک کردن حساب خصوصي و کشت و کشتار افراد ساواکي و افسران صادر شود. ديگر اينکه راجع به پيشنهاد محرمانة دکتر اميني به دکتر سحابي که ايشان به فرمان شاه عضو شوراي سلطنتي بشوند، آقاي خميني چه نظري دارد؟ دکتر يزدي نسبت به مطلب اول قول عمل و اقدام داد ولي راجع به مطلب دوم گفت فعلاً نظر امام خميني مخالف با هرگونه قبول پست و شغل است که از طرف شاه مخلوع و دولت غيرقانوني پيشنهاد مي‌شود.» (ص50)
زماني كه اين خط‌دهي عوامل آمريكايي براي پيوند زدن رژيم پهلوي با برخي از چهره‌هاي موجه نهضت آزادي- كه با امام بيعت كرده بودند- در چارچوب شوراي سلطنت به نتيجه نرسيد، سياست انحرافي ديگري پي گرفته شد و آن پيوند زدن بختيار با تغييرات سياسي مورد مطالبه مردم بود. اگر اين ترفند دشمنان استقلال ملت به نتيجه مي‌رسيد هر نوع تغييري كاملاً در كنترل كامل آمريكايي‌ها قرار مي‌گرفت و آنان مي‌توانستند ضمن حفظ اهرم‌هاي قدرت، بعد از فروكش كردن امواج انقلاب مجدداً ديكتاتوري را بازگشت دهند. براساس روايت آقاي صدر اولين بار سفير آمريكا چنين بحثي را با آقاي بازرگان مطرح مي‌سازد: «آقاي مهندس بازرگان مقدار مختصري از شرح ملاقات خود را با سفير آمريکا در منزل فريدون سحابي با حضور آقاي موسوي اردبيلي، بي‌حضور صاحب‌خانه بيان کرد و بطور خلاصه اينکه آقاي سوليوان سفير امريکا قبول دارد که اين جنبش يک انقلاب بوده و به پيروزي رسيده و شاه را بيرون رانده و شاه ديگر برنمي‌گردد ولي بايد آقايان به بختيار مهلت بدهند تا او بتواند از طريق راه‌حلهاي قانوني (قانون اساسي) به مردم امريکا بگويد که يک کار قانوني انجام شده و تغيير رژيم هم مانعي ندارد... معذلک بهتر است که از طريق قانون اساسي باشد. يعني خود اين دولت رفراندوم کند يا مجلس مؤسسان مرکب از جمع هر دو مجلس، تغيير رژيم را رأي بدهد... به منزل آقاي موسوي‌ اردبيلي رفتيم. آقايان (اعضاي شوراي انقلاب) آمدند. از روحانيون فقط آقاي بهشتي و آقاي دکتر باهنر و مهدوي‌کني بودند... با آقاي موسوي اردبيلي در مورد يافتن يک راه‌حل عاقلانه قانوني بحث کرديم و پيشنهاد آقاي لامبراکيس امريکائي را که به سرلشکر قرني گفته بود مطرح کرديم. پيشنهاد اين بود: ‌«بقية وزراي کابينه از طرفداران امام اشغال شود. از جمله پست وزارت کشور و رفراندوم از طرف دولت در مدت کوتاهي اعلام شود و طرفداران امام علاوه بر اينکه در کابينه هستند در رفراندوم هم نظارت کامل انجام دهند و دولت حتي از سازمان ملل هم نماينده‌اي براي نظارت بخواهد». در اطراف اين پيشنهاد بحث مختصري شد و به اتفاق آراء رد شد.» (صص120-119)
در اين جلسه پيشنهاد آقاي لامبراكيس كه چگونگي عملياتي كردن سخن جناب سفير است مطرح و به اتفاق آرا رد مي‌شود. علت اينكه حتي يك‌ نفر از اعضاي نهضت آزادي در بحث‌هاي شوراي انقلاب پيرامون اين موضوع به آن رأي نمي‌دهد كاملاً روشن است؛ زيرا همگان مي‌دانستند كه آمريكا به دنبال آن است که خروش مردم را براي پايان دادن به بساط استبداد و سلطه بيگانه از تب و تاب بيندازد، سپس آن‌را به كانالي منحرف سازد كه همه ابزارهاي قدرت در آن در اختيار اوست؛ به اين ترتيب در يك چرخة نه چندان طولاني مدت، امور به تدريج به روال گذشته خود باز مي‌گشت. اما اكنون بايد ديد با وجود اينكه در مقام استدلال و در فضاي بحث‌هاي منطقي هيچ‌يك از نيروهاي برجسته نهضت آزادي از برنامه منحرف كردن انقلاب به وادي طراحي شده توسط آمريكايي‌ها دفاع نمي‌كند، چرا در لايه‌هاي پنهان اين تشكل تلاش چشمگيري براي عملي شدن اين ترفند آمريكايي‌ها صورت مي‌گيرد؟ جناب آقاي ويراستار اثر براي توجيه اين امر مي‌نويسد: «استاد صدر حاج سيدجوادي در اين باره چنين توضيح دادند: «چون بختيار در انجام مهمترين شرط نخست‌وزيري‌اش، يعني بيرون فرستادن شاه از كشور موفق شده بود و ما فكر مي‌كرديم دارد در مسير خواست مردم گام برمي‌دارد، طرحي به نظرمان رسيد به اين صورت كه بختيار به خدمت امام برسد و استعفاي خود را تقديم كند و امام هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار كنند. بختيار نگران عدم قبول امام بود. به او قول داديم در اين صورت عين نامه و امضاي او را پس مي‌دهيم، قبول كرد، متن استعفا را برايش فرستاديم و پس از دستكاريهايي به خط خود كه عين آن نزد من است آن را فرستاد و موافقت شد، ولي وقتي كه آن را براي بختيار فرستاديم، حاضر به امضا نشد. اين درست در روز پنج‌شنبه قبل از كشتار تهران بود. يادآوري مي‌كنم تا آن وقت، يعني در نخست‌وزيري بختيار، كشتاري در تهران اتفاق نيفتاده بود.» (مصاحبه مطبوعاتي وزير كشور، آقاي احمد صدرحاج سيدجوادي، كيهان، مورخ 13 اسفند 1357).» (صص5-254)
در اين زمينه بايد گفت اولاً محمدرضا پهلوي به دنبال اوج‌گيري نهضت ملت ايران و مؤثر واقع نشدن كشتار مردم براي خارج شدن از كشور لحظه‌شماري مي‌كرد. زيرا وي به دليل عدم شناخت مسائل سياسي و بيگانه بودن با جريان‌هاي مختلف نمي‌توانست اصولاً با پديده پيچيده‌اي مثل انقلاب مواجه شود. در مواجهه با يك انقلاب سراسري كشتار يكي از ابزارهاي قدرت به حساب مي‌آيد. آنچه مي‌تواند بيش از اعمال خشونت- كه عمدتاً انقلاب را شعله‌ورتر مي‌سازد- مثمر ثمر واقع شود، ايجاد اختلاف بين نيروهاي مؤثر در انقلاب، دنبال كردن طرح خدعه و فريب، عقب‌نشيني‌هاي تاكتيكي و... است. محمدرضا پهلوي به دليل بيگانه بودن با مطالعه و اينكه همواره مسائل پيچيده سياسي را براي وي آمريكايي‌ها حل و فصل مي‌كردند، قادر نبود در برخورد با انقلاب كار مؤثري جز كشتار انجام دهد. آقاي نراقي (مشاور خانم فرح ديبا) عجز شاه را در بي‌اثر بودن كشتار اين‌گونه بيان مي‌كند: «در اين موقع، شاه كه گوئي ناگهان به وخامت اوضاع پي برده باشد، با حالتي منفعل و تسليم شده، به سمت من خم شد و گفت: «با اين تظاهركنندگاني كه از مرگ هراسي ندارند، چه كار مي‌توان كرد، حتي انگار، گلوله آنها را جذب مي‌كند.
ـ دقيقاً، به همين دليل است كه ما نمي‌توانيم به كمك نظاميان آنها را آرام سازيم.» (از كاخ شاه تا زندان اوين، احسان نراقي، ترجمه سعيدآذري، انتشاراتي رسا، سال 1370، ص154)
شاه آموخته بود كه در بحران‌هاي گسترده همچون نهضت ملي شدن صنعت نفت ابتدا تهران را ترك کند و در نقطه‌اي از كشور اقامت جويد، سپس از كشور خارج شود تا آمريكايي‌ها و انگليسي‌ها مسائل را حل و فصل و زمينه بازگشت وي به قدرت را فراهم کنند. در جريان انقلاب اسلامي كه حركت توده‌هاي ملت بسيار وسيع‌تر و رهبري آن بسيار هوشمندانه‌تر و با انسجام‌ بيشتري بود، محمدرضا پهلوي به دليل عدم ‌آشنايي با ديدگاه‌هاي گروه‌هاي سياسي و شخصيت‌هاي فكري و ... قدرت مانوري نداشت جز محوّل كردن همه امور به آمريكايي‌ها.
بنابراين خروج از كشور – آن‌هم براي مدتي كوتاه- تمايل محمدرضا پهلوي بود، كما اينكه هنگام تلاش امريکايي‌ها براي مذاکره با نيروهاي جبهه ملي به منظور پذيرش نخست‌وزيري، اولين فرد، آقاي دكتر صديقي، شرط پذيرش اين پست را عدم ترك كشور از سوي محمدرضا پهلوي عنوان کرد که مورد قبول شاه قرار نگرفت. هوشنگ نهاوندي در اين زمينه مي‌نويسد: «ديدار «صديقي» و شاه، به گونه‌اي بسيار رضايت‌بخش صورت گرفت. خود «صديقي» روز بعد، آن را با جزئياتش برايم شرح داد. شاه همه‌ي استعداد خود در جذب مخاطبانش را در مورد اين دانشگاهي گران‌قدر به كار گرفته بود. به او قول داده بود كه همه چيز كاملاً در اختيار وي خواهد بود و نيروهاي انتظامي و ارتش از او پشتيباني خواهند كرد... هنگامي كه پس از ديدارهاي از سر احترام با شهبانو، بازگشت تا باز با شاه ملاقات كند، فقط يك شرط را مطرح كرد: «شاه از تهران دور شود، ولي كشور را ترك نكند.» به آن ترتيب، دست رئيس دولت در انجام آنچه مي‌خواست، باز مي‌ماند. همراه با اين خواهش از شاه كه ايران را ترك نكند، به او پيشنهاد كرد به پايگاه دريايي «بندرعباس» در تنگه‌ي «هرمز» برود... شاه اين شرط را رد كرد... (آخرين روزها، دكتر هوشنگ نهاوندي، ترجمه بهروز صوراسرافيل و مريم سيحون، شركت كتاب، آمريكا، سال 1383، ص291)
حتي مظفر بقايي نيز از محمدرضا پهلوي خواسته بود كه كشور را ترك نكند و در صورت نگراني از تظاهرات وسيع مردم براي مدتي در پايگاه هوايي همدان اقامت جويد: «اردشير زاهدي... سپهبد «ربيعي» فرمانده‌ي نيروي هوايي، «شيرواني» و «بقايي» (كه شيرواني خود به دنبالش رفته و او را آورده بود). اين چهار تن به گفتگو پرداختند تا طرح «بقايي» را به سرانجام برسانند. او، مي‌خواست كه شاه پايتخت را ترك كند، ولي در كشور، در «پايگاه وحدتي» در همدان، كه پايگاهي بسيار مجهز بود بماند.»(همان، ص293)
احسان نراقي نيز به بي‌ارتباط بودن بختيار با تصميم محمدرضا به خروج از كشور اشاره كرده است: «شاه در واقع مي‌خواست مسئوليت عزيمت خويش را به گردن ديگران بيندازد، حال هر كه مي‌خواهد باشد، بختيار، آمريكائي‌ها، خدا مي‌داند، يا هركس ديگر...» قبول پيشنهاد صديقي و ماندن در كشور، نياز به دگرگوني شديد رواني داشت كه براي گناه خود بزرگ‌بيني كه او ساليان دراز مرتكب شده بود، جنبه نوعي مجازات و پس دادن تقاص پيدا مي‌كرد. به منظور آنكه تحت چنين آزمايش سختي قرار نگيرد، شاه ترجيح مي‌داد كشور را ترك كند و يكي از اغوا كننده‌ترين تاج و تخت‌هاي دنيا را رها سازد. به همين دليل، اطمينان دارم او، حتي قبل از پيشنهاد نخست‌وزيري به بختيار تصميم خود را گرفته بود.» (از كاخ شاه تا زندان اوين، ص236)
بنابراين نسبت دادن خارج ساختن محمدرضا پهلوي از كشور به عنوان يكي از خدمات بختيار براي توجيه به رسميت شناختن نخست‌وزيري وي چندان مقبول نخواهد افتاد، به‌ويژه كه خط‌دهي آمريكايي‌ها در اين زمينه کاملاً محسوس است. جالب اينكه در اين ايام حتي جبهه ملي طي بيانيه سه ماده‌اي رژيم پهلوي را نامشروع اعلام كرده بود: «خلاصه سه ماده مذكور اين بود: :[1] سلطنت كنوني به سبب تجاوز به قانون اساسي و حذف آزادي‌هاي لازمه مشروطيت فاقد پايگاه قانوني و شرعي است. [2] تا زماني كه وضع سلطنت استبدادي كنوني باقي است جنبش ملي و اسلامي ايران حاضر به شركت در هيچ تركيب حكومتي نخواهد بود... [3] اين بود كه: نظام مملكت ايران بايد با مراجعه به آراء عمومي معلوم بشود.» (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، ص329)
ثانياً در چنين شرائطي كه استبداد در حال فروپاشي كامل است نهضت آزادي به بختيار قول مي‌دهد تلاش خواهد كرد امام او را به عنوان نخست‌وزير منصوب محمدرضا پهلوي بپذيرد و وي در اين ملاقات استعفاي خود را تسليم دارد به شرط آنكه رهبري انقلاب هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار كنند. ثالثاً به بختيار تضمين داده مي‌شود اگر امام مجدداً وي را به نخست‌وزيري تعيين نكرد عين دستخط استعفا را به وي باز خواهند گرداند.
اين تدابير كه دقيقاً در راستاي عملي ساختن برنامه آمريكا براي منحرف كردن قيام ملت ايران بود احتمالاً توسط عناصري در نهضت دنبال مي‌شد كه به دليل ارتباط طولاني با عوامل بيگانه چندان به مصالح ملي نمي‌انديشيدند. امام بعد از خنثي شدن اين ترفند به آقاي بازرگان مي‌نويسند: «فقط در صورت اعلام استعفاي بختيار، قبل از ديدار، خواه در تهران، خواه در پاريس، ملاقات امكان‌پذير است. صحيح نبود نخست‌وزير (بختيار) را بپذيرم و درست هم نبود كه بيايد و نپذيرم. با شما (بازرگان) هم اگر مي‌آمد و نمي‌پذيرفتم بدتر مي‌شد، لذا ملزم بودم كه بنويسم. مطمئن باشيد كه كسي به شما اين ظن را نمي‌برد، جبران خواهم كرد.» (صص271-270)
اين عبارت امام «که كسي به شما اين ظن را نمي‌برد» بدين معناست كه درون نهضت کساني در هماهنگي با بختيار مترصد بودند امام را در مقابل عمل انجام شده‌اي قرار دهند و ايشان با هوشمندي آن‌را منتفي ساختند و به بازرگان دلداري دادند كه كسي ظن مشاركت در اين ترفند را متوجه شما نخواهد ساخت. جالب اينجاست كه براساس روايت آقاي بختيار نيز زماني كه وي اين برنامه را با آقاي بازرگان در ميان مي‌گذارد، بلافاصله اين جمله بر زبان  مهندس مي‌آيد که «آيت‌الله خميني خيال مي‌كند ما با اين كار برايش دامي گسترانيده‌ايم.» ويراستار محترم اين فراز را به نقل از آخرين نخست‌وزير محمدرضا پهلوي اين‌گونه روايت مي‌کند: «بختيار، خود در خاطراتش مدعي شده است كه: «...با بازرگان مشورت كردم، جوابش اين بود:- فكر بسيار خوبي است، ولي ترتيبش را چطور بدهيم، چون [آيت‌الله] خميني خيال مي‌كند ما با اين كار برايش دامي گسترانيده‌ايم- كافي است مقدمات را درست بچينيم. همان كاري را خواهد كرد كه با سنجابي كرد، يعني مي‌گويد: اول امضا كنيد، بعد بياييد، يعني قبل از اينكه درش را حتي نيمه باز كند، استعفاي شما را خواهد خواست- خود ما، متن پيام را تهيه مي‌كنيم، چون طبعاً من به شرايطي اينچنيني تن نخواهم داد...» (يكرنگي، شاپور بختيار، چاپ خارج كشور- متن افست داخلي- صفحات 191تا 193). (صص270-269)
در اين فراز كاملاً روشن است كه بختيار به هيچ وجه قصد استعفا قبل از ديدار با امام نداشته است، بعد از ديدار نيز او حداقل به برخي از اهدافش يعني به رسميت شناخته شدن توسط رهبري انقلاب مي‌رسيد. به زعم طراحان اين برنامه اگر در اين ملاقات امام تداوم نخست‌وزيري بختيار را تأييد مي‌كردند همه اهداف تأمين شده بود و مسير انقلاب عوض مي‌شد و به دامان امريكا مي‌افتاد؛ زيرا علاوه بر محفوظ ماندن شاكله ابزارهاي قدرت آمريكا در ايران همچون ارتش، سيستم امنيتي و ... مديريت اجرايي مطالبات مردم نيز در چارچوب رژيم پهلوي استمرار مي‌يافت. به اين ترتيب در يك بازي درازمدت، فرصت لازم براي درهم شكستن پايه‌هاي وحدت و انسجام بي‌نظير مردم مشتاق پايان دادن به استبداد و سلطه بيگانه در كشور كه توفندگي يك نهضت سراسري تاريخي را موجب شده بود، به دست مي‌آمد. اما اگر در اين ملاقات، امام نخست‌وزيري بختيار را تاييد نمي‌كردند از يك سو همان‌گونه كه آقاي صدر با صداقت تمام ابراز مي‌دارد متن دستخط استعفا - كه به امانت نزد زعماي نهضت آزادي نگهداري مي‌شد- بدون اطلاع كسي از محتواي آن عيناً به جناب نخست‌وزير مسترد مي‌گشت و از سوي ديگر انقلاب با مشروعيت بخشيدن به رژيم پهلوي يك گام از موضعش عدول كرده بود. بنابراين در هر دو حالت، بختيار و طراحان اين ترفند به يك موفقيت دست مي‌يافتند. هرچند هوشمندي امام آنچه را در چارچوب يك اقدام چندجانبه صورت گرفته بود خنثي ساخت، اما جا دارد در حاشيه مطالعه خاطرات ارزشمند جناب آقاي صدر، بر اين تجربه بسيار خطير تأمل لازم را داشته باشيم. بدون شك از آنجا كه بختيار آخرين تير تركش آمريكا براي ايجاد انحراف در نهضت مردم به حساب مي‌آمد- فردي كه سال‌ها به درون جبهه مليون نفوذ داده شده و براي روز بحران حفظ گشته بود- سرمايه‌گذاري سياسي همه‌جانبه‌اي براي حفظ او صورت مي‌گرفت. يكي از دلايل به تعويق افتادن كودتاي طراحي شده توسط آمريكايي‌ها اميد فراوان به موفقيت بختيار در منحرف ساختن نهضت مردم بود. ساليوان در گزارشي به وزارت امور خارجه آمريكا شرح مذاكرات استمپل با اميرانتظام را در اين زمينه اين‌گونه بيان مي‌دارد: «انتظام گفت: خميني در حال حاضر مشروعيت هيچ ارگاني را نمي‌پذيرد، نه شوراي سلطنت، نه نخست‌وزير و نه مجلس. مامور سفارت بي‌پرده گفت كه شايد وقت آن است كه كسي به خميني توضيح دهد كه توافق و سازش تنها راه حل جدي اجتناب از خونريزي است. به نظر نمي‌رسد كه دولت آماده تسليم باشد و يا ارتش به آن اجازه چنين كاري را حتي، اگر بخواهد، نمي‌دهد. تلاش خميني به منظور تشكيل يك دولت رقيب بعد از ورودش مي‌تواند خطرناك باشد. انتظام بعد از كمي تامل پرسيد: كه آيا منظور از اين حرف احتمال وقوع كودتاست؟ مامور سفارت گفت: كه اين احتمال كاملاً از صحنه بيرون نرفته است، در روزهاي اخير (احتمال وقوعش هست) هيچ‌كس، نه ارتش، نه آمريكا و نه مخالفين حقيقتاً نمي‌خواهند كه كار به اينجا بكشد... ساليوان.» (سند شماره 1/1077، اسناد لانه جاسوسي، كتاب اول، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، سال 1386، ص509)
اما همگان واقف بودند که به سبب اتحاد مستحكم و صفوف يکپارچه مردم، كودتا در اين مقطع به معني يك قتل عام گسترده و برانگيختن همه جهان اسلام عليه آمريكا، و در نهايت پرداخت هزينه‌اي بسيار سنگين است. هيچ‌كس تضمين نمي‌داد كه اين قتل عام بتواند انقلاب را در ايران سركوب كند. همه كارشناسان طرفدار آمريكا بر اين باور بودند اين اقدام انفجاري عظيم و غيرقابل مهار را به دنبال خواهد داشت؛ لذا بي‌دليل نيست كه برخي از نيروهاي نهضت آزادي به‌شدت در پي دستيابي به توافق سياسي ميان امام و بختيار مي‌افتند. در حالي‌كه رهبري انقلاب به هيچ وجه حاضر نيست نخست‌وزير محمدرضا پهلوي را به رسميت بشناسد اين توافق سياسي بدون ترفند ممكن نخواهد بود. ساليوان در سند ديگري در گزارش خود به وزارت خارجه آمريكا برنامه افرادي چون اميرانتظام را در اين زمينه اين‌گونه توصيف مي‌كند: «... عضو نهضت آزادي، انتظام، معتقد است كه بختيار بايد يك معامله كامل سياسي در پاريس انجام دهد، چون در غير اين صورت وقتي كه موقع توافق در تهران برسد، او گروگان ارتش خواهد بود. يك سناريو بختيار را نشان مي‌دهد كه به نوعي از خميني حرف‌شنوي دارد و رضايت آيت‌الله مبني بر اينكه تا زمان برگشت و سناريو بعدي بختيار توافق را جور مي‌كند و براي آرام كردن ارتش و استقبال از امام برمي‌گردد.» (همان، ص511) در گزارش ديگري ساليوان نظر اميرانتظام را در مورد كساني که در پاريس مي‌توانند به اين سازش كمك كنند بدين‌گونه به واشنگتن منعكس مي‌سازد: «اميرانتظام گفت: اين مسئله مهم است كه خميني به ايران آورده شود و افراد واسطه كنار گذاشته شوند. مأمور سفارت: كه منظور اشخاصي كه در پاريس هستند، مي‌باشند؟ انتظام خيلي با دقت جواب داد يزدي خوب است و او (انتظام) مدت زيادي است كه او را مي‌شناسد، مامور سفارت نسبت به بقيه همراهان خميني نظر انتظام را خواست، و روشن است كه او چيزي را نمي‌گفت مگر چيزهاي خوب و بنابراين هيچ چيز نگفت. رهبران مذهبي داخل كشور و نهضت آزادي خيلي ميانه‌روتر از گروه پاريس هستند، موقعيت مملكت را بهتر درك مي‌كنند و احترام سالمتري براي توانايي‌هاي چپي‌هاي راديكال دارند تا گروه پاريس. مامور سفارت نهضت آزادي را تشويق كرد كه مناسبات را ترتيب دهد. انتظام گفت: او خودش مقام مسئول نهضت آزادي است كه با بختيار مذاكره كرده است و مايل است كه هرگاه ضرورت داشته باشد، مجدداً آن كار را بكند. فعلاً نهضت آزادي فعاليتش را در ايجاد تفاهم با نيروهاي امنيتي متمركز كرده است مذاكرات با اين نتيجه كه نهضت آزادي به تلاشهاي خود براي رسيدن به توافق خواهد افزود و آنهايي كه باعث درهم شكستن توافق مي‌شوند، شناسايي خواهد كرد و آمريكا هم خواهان عدم خشونت در مقابله با مردم خواهد شد. پايان گرفت... سوليوان» (همان، ص514)
اسناد به روشني اين واقعيت‌ را تأييد مي‌کنند كه نه افراد داراي سلامت فردي نهضت آزادي، بلكه افرادي از اين حزب كه ارتباطات گسترده آنها با آمريكاييان علاوه بر گرايش‌هاي فكري، شاخص‌هاي منافع ملي‌شان را دستخوش تغيير كرده بود، در اجرايي كردن اين ترفند نقش داشته‌اند.
آقاي ابراهيم يزدي علاوه بر آنچه آقاي اميرانتظام در مورد ايشان مي‌گويد در اين زمينه ضمن ابراز ناراحتي از انتشار موضع امام مبني بر ضرورت استعفاي بختيار قبل از ملاقات در روايات خود دچار تناقضاتي است كه احتمال مشاركت وي را در اين برنامه تقويت مي‌كند. ديدگاه‌هاي اين فعال نهضت آزادي در بخش توضيحات ويراستار كتاب اين‌گونه بيان شده است: «دكتر يزدي ضمن بر شمردن تبعات و آسيبهاي مترتب بر اين اتفاق، درباره اين موضوع، يعني اعلامية مورخ 8 بهمن 1357 آيت‌لله خميني (مندرج در جلد 5 صحيفه امام، ص536) مي‌گويد: «... بلافاصله آنجا، در خود نوفل‌لوشاتو، اين اطلاعيه كوچك آقاي خميني را گرفتند و براي همه خبرگزاريها پخش كردند. انتشار اين اطلاعيه، عملاً برنامه را برهم زد. اگر بختيار در ايران استعفا مي‌داد كه ديگر نخست‌وزير نبود و اهميتي نداشت بيايد پاريس. او يك شهروند عادي شده بود، مثل خيلي از ايرانيان كه مي‌آيند پاريس. خواست مي‌آيد، نخواست نمي‌آيد، ديگر آن اهميت خودش را نداشت و اگر هم در تهران استعفا مي‌داد نخست‌وزير نبود و ديگر ارتش به او اجازه نمي‌داد كه با هواپيماي نظامي به پاريس بيايد.» (صص268-267)
آقاي ابراهيم يزدي در اين زمينه عامدانه خود را به تغافل زده است؛ زيرا هيچ‌كس مطالبه نكرده بود كه بختيار در تهران استعفا دهد. تمام وابستگان به رژيم پهلوي همچون رئيس شوراي سلطنت در پاريس قبل از ملاقات با رهبري انقلاب رسماً استعفا مي‌دادند و كپي آن‌را به دفتر امام ارسال مي‌کردند، سپس ملاقات صورت مي‌گرفت. آقاي يزدي در اين فراز دوبار تكرار مي‌كند كه اگر بختيار در تهران استعفا مي‌داد سفر به پاريس هيچ‌گونه ارزشي نداشت. اين‌گونه طفره رفتن از اصل حقيقت و طرح مسئله‌اي كه به هيچ‌وجه شرط ملاقات نبوده است به خوبي روشن مي‌سازد برنامه‌اي كه امام آن‌را بر هم زد برگزاري ديداري بين امام و بختيار به عنوان نخست‌وزير محمدرضا پهلوي بوده است وگرنه آقاي بختيار حتي دقايقي قبل از ملاقات با امام در پاريس مي‌توانست استعفا دهد. ويراستار محترم به دلايلي كاملاً مشخص براي خوانندگان سعي کرده است موضوع را غامض‌ كند تا كشف حقيقت به سهولت امكان پذير نباشد. وي ضمن معتقد خواندن بازرگان به انتقال مسالمت‌آميز قدرت، تلاش ايشان را براي استعفاي بختيار در همين راستا قلمداد مي‌سازد. در حالي‌كه اين دو موضوع به هيچ‌وجه همسنخ نبودند. آن‌گونه كه همگان از «انتقال مسالمت‌آميز قدرت» استنباط مي‌كنند، منظور استفاده از ساختار رژيم پهلوي براي انجام هر تغييري بود كه شرط اول آن مشروع دانستن رژيم پهلوي بود. همان‌گونه كه اشاره شد، در آن مقطع حتي جبهه ملي رژيم پهلوي را مشروع نمي‌دانست. به همين دليل نيز بعد از پيوند رسمي بختيار با رژيم پهلوي بلافاصله وي را از جبهه ملي اخراج كرد. اينكه آقاي بازرگان براي استعفاي بختيار تلاش مي‌كرد امري پسنديده و مستحسن است و هرگز از آن تلقي اعتقاد به انتقال مسالمت‌آميز قدرت نمي‌شود. در آن ايام همه دلسوزان كشور تلاش داشتند تا نهادها و سازمان‌هاي تشكيل دهنده شاكله رژيم پهلوي را از طريق واداشتن افراد به استعفا به تعطيلي بكشانند. استعفاي نمايندگان مجلس شوراي ملي، استعفاي رئيس‌ شوراي سلطنت و... دقيقاً به دليل قانوني ندانستن رژيم پهلوي صورت مي‌گرفت، يعني دقيقاً عكس آنچه ويراستار محترم مي‌خواهد وانمود سازد: «آنچه در اين زمينه قطعي و مسلم است اينكه مهندس بازرگان براي انتقال مسالمت‌آميز قدرت و استعفاي بختيار تلاش بسياري انجام داد و اساساً معتقد به ختم خشونت و گذار قانوني از سلطنت به جمهوري بود. استمپل مي‌گويد: «... بازرگان از طرف نهضت آزادي، چند روز با اميدواري كامل براي ترتيب دادن بازگشت پيروزمندانه خميني، با بختيار تماس گرفت. او تشويش خود را از قصد بختيار، مبني بر ادامه حكومت- با اين ارتش متزلزلي كه در پشت سر او ايستاده بود- ابراز داشت. روز 22 ژانويه، ناصر ميناچي كه به آيت‌الله شريعتمداري نزديك بود، براي قطعي كردن بازگشت خميني بدون دخالت ارتش، با بختيار ملاقات كرد. پاسخ مبهم بود. دولت و ارتش خواستار مذاكره با رهبران اسلامي بودند، اما حاضر به معامله نبودند.» (درون انقلاب ايران، همان، صفحات 237-238). اما دكتر يزدي بر خلاف استمپل معتقد بود كه بختيار پذيرفته است استعفا دهد و در واقع حاضر به معامله بود: «... بله، راضي بود، منتها وقتي كه شلوغش كردند، ديگر معنا نداشت بيايد. بعد از آن كشتار جلوي دانشگاه رخ داد و آقاي خميني هم گفت كه بختيار ديگر دستش به خون مردم آغشته شد و من نمي‌پذيرمش. بر فرض هم بيايد، استعفا هم بدهد، نمي‌پذيرم.» (دكتر يزدي، همان، صص 9-268)
ظاهراً بر اساس برنامه‌ريزي‌اي كه به كمك افرادي از نهضت آزادي در داخل و در پاريس صورت گرفته بود، صرفاً ابقا بختيار دنبال مي‌شد. همان‌گونه كه اشاره كرديم، خوشبختانه صداقت آقاي صدر برنامه ‌فريبي را كه آقاي يزدي نيز در درون آن تعريف مي‌شد آشکار مي‌سازد: «طرحي به نظرمان رسيد به اين صورت كه بختيار به خدمت امام برسد و استعفاي خود را تقديم كند و امام هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار كنند. بختيار نگران عدم قبول امام بود. به او قول داديم در اين صورت عين نامه و امضاي او را پس مي‌دهيم.» اين بدان معني است كه با دو پيش فرض استعفاي بختيار منتشر مي‌شد؛ اول آنكه امام او را در مقام نخست‌وزير پهلوي دوم بپذيرد، و دوم في‌المجلس وي به عنوان نخست‌وزير مورد تاييد خود ابقا كند. جالب اين كه با اين شرائط هم در نهايت استعفانامه امضا نمي‌شود ولي وقتي كه آن را براي بختيار فرستاديم، حاضر به امضاء نشد» بايد اذعان داشت كه تلاش آقاي يزدي براي وارونه نشان دادن حقيقت بيش از هر چيز نقش‌آفريني ايشان را در طرح فريب به اثبات مي‌رساند. جالب آنكه آقاي يزدي در گفتگو با نشريه «ايران فردا» كه آقاي ويراستار محترم در بخش توضيحات به نقل آن پرداخته است در تعارض با روايات ديگرش تصريح مي‌كند كه قرار بود بختيار استعفا را تسليم امام نمايد (يعني امام او را به رسميت بشناسد) و سپس خود را در اختيار امام قرار دهد: «پس از پذيرفتن نخست‌وزيري از سوي بختيار، كه با واكنش‌هاي زيادي ازسوي مخالفان رژيم شاه همراه بود، زمزمه استعفاي او مطرح شد، دوستان نهضت و دوستاني كه در شوراي انقلاب بودند، آمدند طرحي دادند مبني بر اينكه يك كاري بكنيم كه بختيار هم مثل سيدجلال تهراني استعفا بدهد. مهمترين مسئله براي ما در آن تاريخ اين بود كه مرحله انتقال قدرت با حداقل تلفات و خونريزي صورت بگيرد... دوستاني كه در ايران بودند با بختيار صحبتهاي مفصلي كردند و متن‌هاي مختلفي تهيه شد. آقاي مهندس بازرگان زنگ زدند و به پاريس و چهار- پنج آلترناتيوي را كه پيش‌بيني كرده بودند اطلاع دادند و طرح مورد قبول دوستان داخل را نيز توضيح دادند كه عبارت بود از اينكه بختيار مي‌رود به پاريس، استعفايش را در پاريس مي‌دهد به آقاي خميني، مبني براينكه اين مسئوليت را از طرف شاه پذيرفتم، فقط براي اينكه اين بن‌بست سياسي حل بشود، اما حالا كه شاه رفته است و انقلاب در آستانه پيروزي است، خود را در اختيار رهبر انقلاب قرار مي‌دهم... منتها در اينجا يك چيزي اتفاق افتاد كه موضوع را به هم زد ابتدا قرار بود بختيار با هواپيماي نظامي اختصاصي از ايران بيايد به پاريس، چون كه بعد از خروج شاه از ايران، فرودگاه بسته شده بود. در پاريس ابتدا استعفا بدهد، بعد به ديدن آقاي خميني بيايد. اما حادثه‌اي اتفاق افتاد كه نفهميديم از كجا سرچشمه گرفت؛ بعضيها مي‌گويند آقاي خلخالي! ولي بعضيها مي‌گويند كسان ديگري بوده‌اند و خلخالي آلت دست آنها بوده است. ولي در هر حال موضوع اين بود كه به آقاي خميني، ساعت 5/10-11 شب زنگ مي‌زنند كه گفته شده است كه شما بختيار را به عنوان نخست‌وزير مي‌پذيريد؟ آقاي خميني هم همان شب يك چيزي نوشتند و اين را تكذيب كردند، گفتند من بختيار را به عنوان نخست‌وزير نمي‌پذيرم.» (گفتگو با دكتر يزدي، ايران فردا، همان). (صص262-261)
آقاي يزدي در اين مصاحبه دو قول كاملاً متفاوت را در معرض قضاوت قرار مي‌دهد. خواننده به سهولت مي‌تواند دريابد كه كدام به حقيقت نزديكتر است. اگر توافق آن‌گونه باشد كه در انتهاي اين فراز آمده يعني بختيار در پاريس قبل از ملاقات با امام استعفا دهد، چرا امام مي‌بايست اطلاعيه‌اي صادر و اعلام كنند که «من بختيار را به عنوان نخست‌وزير نمي‌پذيرم». بايد يادآور شد آقاي سيدجلال تهراني در پاريس قبل از ديدار امام استعفاي خود را از شوراي سلطنت اعلام كرد.
ويراستار محترم بدون كمترين اشاره‌اي به تناقض‌گويي‌هاي آقاي ابراهيم يزدي و ارتباطات پرمسئله‌ افرادي چون اميرانتظام با بيگانگان تلاش کرده تا آيت‌الله بهشتي را به داشتن روابط اعلام نشده با آمريكايي‌ها متهم سازد: «در فضاي ضدامپرياليستي صدر انقلاب كه همگان در خصومت افراطي با آمريكا از يكديگر سبقت مي‌جستند، كشف هر نوع رابطه‌اي به مثابه جرمي نابخشودني تلقي مي‌شد. كما اينكه گفتگوهاي مهندس بازرگان و وزير خارجه‌اش با زيبگنيو برژينسكي مشاور رئيس‌جمهور آمريكا، ضربه‌اي سهمگين به نخست‌وزير و دولت موقت وارد كرد. در مورد دكتر بهشتي نيز همين فضاي سنگين و اتهامات افراطي وجود داشت. تنها تفاوت اين بود كه اطلاعات مربوط به بازرگان و اقران وي، درباره گفتگو با آمريكايي‌ها و سران ارتش، صريح و بي‌پرده منتشر مي‌شد، اما آنچه مربوط به مرحوم بهشتي بود در لفاف ابهام و همراه با شايعات بسيار بيان مي‌گرديد.» (صص246-245)
تذكر چند نكته در اين زمينه خالي از لطف نخواهد بود؛ اول آنكه ادبيات به كار گرفته شده در اين عبارت برگرفته از ادبيات انقلابيون فصلي نادم است كه به مقتضاي شرايط زماني عمل مي‌كنند وگرنه هرگز ملت ايران با آمريكايي‌ها برخوردي افراطي نداشتند بلكه در جريان انقلاب اسلامي جز تعداد معدودي ترور كه توسط مجاهدين خلق صورت گرفت هرگز كسي متعرض اتباع آمريكايي نشد، در حالي‌كه كودتاگران، استقلال و شئونات ملت ايران را نشانه رفته و با تشكيل ساواك، استبداد را به بدترين شكل حاکم کرده بودند، سال‌ها منابع ايران غارت و فقير و تنگدستي حاكم شد، هر اعتراضي عليه سلطه آمريكا صورت مي‌گرفت به سبوعانه‌ترين شكلي سركوب مي‌شد و به همين دليل سال‌ها نخبگان كشور در تبعيد يا زندان به سر ‌بردند. در سفر نيكسون به تهران در سال 1332 با اشاره مستقيم وي اعتراضات بسياري به خاك و خون كشيده شد و اين رويه تا پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت. ويليام شوكراس در اين زمينه مي‌نويسد: «اسكورت رياست‌جمهوري به منظور پرهيز از تظاهرات، تهران را دور زد و از طريق تپه‌هاي خالي از سكنه شمال شهر به فرودگاه رفت. اما حتي در آنجا دانشجويان در انتظارش بودند. اتومبيلهاي رسمي زير باران سنگ قرار گرفت. به دنبال اين واقعه صدها دانشجو طبق توصيه نيكسون جمع‌آوري و بازداشت شدند.»(آخرين سفر شاه، ص204)
اكنون بايد ديد در پاسخ به اين حجم عظيم از جنايات و هزاران تعرضي كه به اين مرز و بوم صورت گرفت ملت ايران بعد از پيروزي كدام اقدام تندروانه را عليه اتباع آمريكايي داشت؟ حتي يك گزارش نمي‌توان يافت كه ملت ايران اقدام تلافي‌جويانه‌اي بعد از پيروزي داشته باشد. متأسفانه دولت آمريكا نه تنها از اين همه بزرگواري شرمنده نشد و استقلال اين مرز و بوم را محترم نشمرد که مجدداً همان تحركات زمان نهضت ملي شدن صنعت نفت را براي عملي كردن كودتايي جديد دنبال کرد. غائله‌سازي‌ها در استان‌ها، اختلاف‌افكني‌ها در ميان صفوف ملت، ايجاد گروهك‌هاي رنگارنگ به ظاهر ماركسيستي، ترور شخصيت‌هاي كليدي انقلاب در پوشش گروه‌هايي كه بعدها مشخص شد با سفارت آمريكا مرتبط بوده‌اند و ... از جمله اقداماتي بود كه ملت ايران را نسبت به استمرار سياست‌هاي غيراصولي آمريكا حساس مي‌ساخت. اين كه ادعا شود «خصومت افراطي با آمريكا» در ابتداي انقلاب حاكم بوده است به نوعي توهين به فهم عمومي جامعه ايران از اقدامات خصمانه سياستمداران آمريكايي است. آيا با ناديده گرفتن حجم انبوهي از عملكردهاي ضدايراني دولت آمريكا مي‌توان ملت ايران را به خصومت بي‌دليل با آمريكا متهم ساخت؟
نكته دوم (كه يادآوري آن ضروري به نظر مي‌رسد) اين كه اعتراضات گسترده مردم به سياست‌هاي دولت موقت كه كابينه را مجبور به استعفا كرد محدود به ملاقات نخست‌وزير با مشاور رئيس‌جمهور آمريكا نبود، بلكه در شرايطي كه همگان شاهد عملكرد خصمانه واشنگتن بودند؛ اقداماتي چون تلاش براي حفظ هيئت مستشاري آمريكا در ايران، پافشاري بر حفظ سپهبد مقدم رئيس ساواك، مماشات با جريانات غربگرايي كه خط تجزيه را در برخي استان‌هاي کشور دنبال مي‌كردند و منصوب نمودن مسؤلاني كه با اين جريانات به لحاظ فكري همراه بودند، ميدان‌دار شدن افرادي در دولت موقت كه به دليل ارتباطات غيراصولي با آمريكا و باورهاي غيرهمگون با مطالبات و اعتقادات ملت انقلاب كرده، حتي برخي اعضاي نهضت آزادي آنها را صالح نمي‌دانستند و ... اين خلاف واقع است كه مخالفت اقشار مختلف – اعم از دانشگاهي، كارمند، بازاري و ... - با عملكرد ضعيف و انحرافي نهضت آزادي را محدود به يك ملاقات عنوان كنيم.
نكته سوم در مورد دكتر بهشتي است. ويراستار محترم به‌گونه‌اي وانمود مي‌سازد كه گويا ملاقات‌هاي اين شهيد بزرگوار با برخي مسئولان لشكري و كشوري و ديپلمات‌هاي خارجي در قبل از انقلاب بسان ملاقات‌هاي افرادي چون اميرانتظام بوده است، به‌طور مسلم نفس ملاقات مورد سؤال نيست بلكه چگونگي و كيفيت ملاقات‌ها مدنظر است.
كافي است صرفاً به حجم ملاقات‌هاي آقاي اميرانتظام با ديپلمات‌هاي آمريكايي در سفارتشان در ماه‌هاي پاياني عمر رژيم پهلوي توجه شود. گويي ايشان هيچ‌گونه وظيفه‌اي جز روشن كردن امور براي عوامل به ظاهر ديپلمات سفارت آمريكا نداشتند. تازه اين جدا از محتواي اين ديدارهاست كه عمدتاً در آن مصالح غربگرايان و در راس آن كاخ سفيد ملحوظ است. خوشبختانه جناب آقاي صدر صادقانه به نوع ملاقات‌هاي عزتمندانه شهيد بهشتي اشاره دارد: «در شوراي انقلاب بحث راجع به آمدن امام خميني بود و ملاقات آقاي دكتر بهشتي و مهندس بازرگان با ارتشبد قره‌باغي و سپهبد مقدم و متاسفانه آقاي دكتر بهشتي حاضر نشدند كه در جاي ديگري جز منزل خودشان با آقايان تماس داشته باشند.» (ص90) صرف‌نظر از آنكه دکتر بهشتي در نهايت جان خود را در پاي دفاع از مصالح ملت داد و به دليل مواضع اصولي‌اش در آتش خشم آمريكا سوخت، به گواه آقاي صدر كسي كه از چنين موضع عزتمندي حاضر به ملاقات مي‌شود هرگز در مسير تأمين مصالح بيگانگان قرار نمي‌گيرد. حال اين موضع‌گيري را با خط گرفتن از آمريكايي‌ها و تكرار مواضع آنها مقايسه كنيم.
همان‌گونه كه اشاره شد، آقاي سوليوان در ملاقاتي به روشني پيشنهاد پيگيري مطالبات از مجاري قانوني را مطرح مي‌سازد و مي‌گويد: «آقايان به بختيار مهلت بدهند تا او بتواند از طريق راه‌حلهاي قانوني (قانون اساسي) به مردم آمريكا بگويد كه يك كار قانوني انجام شده و تغيير رژيم هم مانعي ندارد... يعني خود اين دولت رفراندوم كند يا مجلس مؤسسان مركب از جمع هر دو مجلس، تغيير رژيم را راي بدهد.» (ص119) همچنين در نقل به مضمون آقاي صدر از نامه بختيار به امام آمده است: «دكتر بختيار اميدوار است امام اجازه بدهند هر تغييري كه منظور نظر ايشان است از طريق قانوني و دموكراتيك عملي گردد.» (ص91) براي درك تأثير ملاقات‌ها بر نيروهاي نهضت آزادي كافي است مواضع آنان را در اين زمينه مدنظر قرار دهيم. حتي امروز بعد از روشن شدن ترفندهاي آمريكا براي حفظ رژيم پهلوي از طريق مهره‌اي چون بختيار، ويراستار محترم كتاب براي پوشاندن خطاهاي سياسي نهضت آزادي به دفاع از مواضعي مي‌پردازد كه تأمين كننده نظرات بيگانگان بود: «تلاشهاي چندي صورت مي‌گرفت و فلسفه آن، تغيير قانونمند و به دور از خشونت نظام، براي كاهش هزينه‌ها و جلوگيري از هرگونه خونريزي و خسارت و گسيختگي اجتماعي و انتظامي بود. اما هيچيك از اين تلاشها به نتيجه نرسيد. تمايلات راديكال، اين نوع تلاشها را سازشكاري مي‌دانست و به صور مختلف با آن مخالفت مي‌كرد.» (توضيحات و يادداشتهاي ويراستار، ص259)
در اين زمينه بايد چند نکته را يادآور شد؛ اولاً چگونه مي‌توانيم مدعي شويم که با قانوني اعلام كردن رژيم پهلوي مطالبات مردم به صورت كم هزينه‌تر محقق مي‌شد در حالي‌كه مردم در تظاهرات 4 ميليوني در تهران و به همين نسبت در شهرستان‌ها عدم مشروعيت آن را فرياد زده بودند. امروز ديگر ترديدي باقي نمانده كه آمريكا با روي كار آوردن بختيار با شعار رسيدن به مطالبات عمومي از طريق قانون به دنبال دستيابي به زمان براي خارج کردن مردم از صحنه بود تا بعد از مدتي با سركوبي شديد ملت، مجدداً با رفرمي سطحي مناسبات گذشته را حفظ كند. ثانياً در شرايطي كه نهضت سراسري مردم از مرحله آگاهي به عدم مشروعيت رژيم پهلوي گذشته بود آيا مواضع نهضت آزادي در اين زمينه بزرگترين امتياز به استبداد و آمريكاييان نبود؟ در هر نهضتي تلاش و مجاهدت زيادي صورت مي‌گيرد تا اهداف آن نهضت تبديل به وجدان عمومي شود. قاطبه مردم از سال 56 به بعد ديگر رژيم پهلوي را كاملاً‌ نامشروع و غيرقانوني مي‌دانستند و همان‌گونه که اشاره شد به تبع اين خواست عمومي جبهه ملي نيز طي اطلاعيه‌اي رژيم پهلوي را نامشروع خواند و هر نوع همكاري با آن را حركتي نابخشودني اعلام ‌كرد. حال چگونه است كه مواضع نهضت آزادي در ارتباط با قانوني خواندن دولت بختيار اقدامي مترقي خوانده مي‌شود، در صورتي‌كه نتيجه‌اي جز انحراف در خيزش سراسري ملت و دادن فرصت به دشمن براي مسلط شدن بر امور نداشت؟ ثالثاً ادعا مي‌شود راه‌حل‌هاي متأثر از خط‌دهي سوليوان براي كاهش هزينه‌ها و جلوگيري از هرگونه خونريزي و خسارت بوده است. دستكم در يك مورد يعني حوادث روز بيست بهمن 57 کذب اين سخن به خوبي روشن شد. اگر آنچه آقاي بازرگان از روي حسن‌ظن به سران ارتش و ديپلمات‌هاي آمريكا پذيرفته بود يعني اينکه كودتا منتفي است مورد پذيرش ملت نيز قرار مي‌گرفت برنامه كودتا با دستكم يك ميليون كشته و زخمي به اجرا درمي‌آمد. بنابراين اگر منصفانه‌ در مقام تجليل از مديريت مدبرانه امام برنمي‌آييم دستکم از سياست‌هايي كه دشمنان ديكته كننده آن بوده‌اند نيز دفاع نكنيم.
همچنين جا دارد در اين زمينه نكته‌ ديگري را خدمت عزيزاني يادآور شويم كه ظاهراً براي ابراز ندامت هيچ‌گونه حدي (؟) قائل نيستند و آن بحث ريشه تاريخي عدم مشروعيت رژيم پهلوي است. كساني كه در سال 57 عنوان مي‌نمودند هر نوع تغييري بايد از مجراي قانوني يعني دولت بختيار صورت گيرد آيا توجه داشتند كه ملت را به چه بازگشتي دعوت مي‌کردند؟ حتي دست نشاندگان رژيم پهلوي بعد از كودتاي 28 مرداد ‌پذيرفتند كه مشروعيت آنها زير سؤال رفته است. براي نمونه عبدالمجيد مجيدي- وزير مشاور و رئيس سازمان برنامه و بودجه در سالهاي 56-1351 - در مصاحبه با تاريخ شفاهي هاروارد در اين زمينه مي‌گويد: « جريان 28 مرداد واقعاً يك تغيير و تحولي بود كه هنوز [كه هنوز] است براي من [اين مسئله] حل نشده كه چرا چنين جرياني بايد اتفاق مي‌افتاد كه پايه‌هاي سيستم سياسي- اجتماعي مملكت اين طور لق بشود و زيرش خالي بشود- چون تا آن موقع واقعاً كسي ايرادي نمي‌توانست بگيرد. از نظر شكل حكومت و محترم شمردن قانون اساسي ... ولي بعد از 28 مرداد، خوب، يك گروهي از جامعه ولو اين كه يواشكي اين حرف را مي‌زدند ترديد مي‌كردند... يعني مي‌گفتند كه مصدق قانوناً نخست‌وزير است و سپهبد زاهدي اين حكومت را غصب كرده و به زور گرفته...» (خاطرات عبدالمجيد مجيدي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات گام نو، سال 1381، ص42)
در دهه 30، حتي در محافل خصوصي وابستگان به دربار بحث عدم مشروعيت رژيم كودتا طرح مي‌شده است. تلاش‌ها و مجاهدت‌ها طي دو دهه موجب شد تا اين حقيقت آنچنان گسترش يابد كه همگان آن‌را در خيابان‌ها فرياد زنند. اكنون جا دارد كساني كه سال‌ها عوامل سلطه را «سلمان منا» مي‌دانستند به تأثيرات چنين اعتمادهايي توجه بيشتري کنند.
در آخرين فراز از اين نوشتار ضمن تأكيد مجدد بر اين نكته كه بخش اعظم اين كتاب مربوط به افاضات و چينش‌هاي خاص ويراستار محترم است، آن‌هم بدون بهره‌مندي از آن ميزان صداقت كه در بخش اول ديده مي‌شود، ناگزير از اشاره به برخي خطاهاي سهوي و حسابگرانه در فصل دوم كتاب هستيم. در صفحه 184 در مورد شهيد كامران نجات‌اللهي مي‌خوانيم: «هم‌اكنون يكي از خيابانهاي منتهي به دانشگاه به نام آن مرحوم نامگذاري شده است.» حال‌ آن كه خيابان استاد نجات‌اللهي (ويلاي سابق) از خيابان كريمخان منشعب شده و در نزديكي ميدان فردوسي به خيابان انقلاب پيوند مي‌خورد و به هيچ دانشگاهي منتهي نمي‌شود. در صفحه 194 ادعا شده است كه «هميشه اكثريت را در شورا معممين تشكيل مي‌دادند كه مقرب‌تر بودند». اين مطلب در حالي مطرح مي‌شود كه با شمارش ليستي از اعضايي كه در پي همين جمله آورده‌اند اعضاي روحاني 7 نفر و اعضاي غيرروحاني 9 نفرند. در صفحه 196 عنوان شده است كه «عضويت دكتر سنجابي در شوراي انقلاب حضوري كوتاه مدت بود» در حالي‌كه ايشان به هيچ وجه به عضويت شوراي انقلاب در نيامد. در صفحه 212 در مورد برخورد غيرمنطقي دولت موقت با سپهبد قرني آمده است: «در جريان جنگها و شورش‌هاي كردستان در اسفند 1357، وي از سوي گروهك‌هاي مخالف نظام نوين انقلابي متهم به كشتار غيرنظاميان و قتل‌عام مردم كردستان شد. اين امر تبليغات زيادي را عليه وي دامن زد و مجبور به بركناري و استعفايش كرد.» با اين جمله حسابگرانه، جناب آقاي ويراستار خواسته‌ است، هم حقيقت را گفته باشد و هم تأثيرپذيري دولت موقت را از تبليغات گروه‌هاي مسلح مرتبط با آمريكا پنهان سازد زيرا شهيد قرني يا بركنار شده يا استعفا داده است. بركناري فعلي است كه ديگران در حق فرد روا مي‌دارند و استعفا تصميمي كه خود فرد اتخاذ مي‌كند. حال كدام حقيقت است؟ اما واقعيت آن است كه قرني مردانه در برابر گروهك‌هاي آمريكايي كه به پادگان‌ها حمله مسلحانه مي‌كردند و آنها را در كنترل خود در مي‌آوردند، ايستاد و به عنوان سربازي صديق مانع از عملي شدن برنامه‌هاي تجزيه‌طلبانه شد. در حالي كه ايشان ناجوانمردانه آماج حملات تبليغاتي جريان‌هايي قرار گرفته بود كه هم در تهران رسانه‌هاي مختلف را در اختيار داشتند و هم در استان كردستان خط تجزيه‌طلبي را دنبال مي‌كردند. دولت موقت، وي را بركنار كرد كه به نوعي مهر تاييدي بر تبليغات مغرضانه عوامل بيگانه بود. همچنين برخي مسائل از جمله جنگ تبليغاتي دو عنصر مرتبط با نهضت آزادي به صورت مبهم مطرح شده است: «لازم است توضيحي درباره يكي از همراهان آقاي صدر در سفر نجف‌آباد، به نام رالف شونمن (يا شانمن) داده شود: اين فرد كه يك آمريكايي بود، قبل از انقلاب وارد ايران شد و با برخي رجال سياسي ايران نيز نشست و برخاستي داشت. در اسفند ماه 1357، وي با توجه به اينكه دكتر صدر حاج سيد جوادي در اين زمان وزير كشور شده بود، مي‌كوشيد بهره‌اي ببرد و جايگاهي براي خود بتراشد. مدتي مجادلات وي و سرهنگ نصرت‌الله توكلي- كه مورد اعتماد مهندس بازرگان بود- تيتر روزنامه‌هاي يوميه قرار گرفت تا آنكه در تاريخ 24 اسفند 1357، روزنامه‌ها خبر از اخراج وي دادند.» (ص172) واقعيت آن است كه اين دو فرد مرتبط با نهضت آزادي (شانمن و توكلي) مشتركاً يك سناريوي تبليغاتي به نفع چپ آمريكايي را سازمان‌دهي كردند. چپ قرار بود بلافاصله ابزار بسياري از توطئه‌ها شود؛ لذا ابتدا لازم بود مظلوم جلوه‌گر شود تا اذهان جوانان به سوي آن جلب گردد. جنجال تبليغاتي ساخته و پرداخته اين دو نفر آنچنان اوج گرفت كه در نهايت نهضت آزادي مجبور شد يكي از عناصر مورد اعتماد خود را از ايران اخراج كند.
البته اين قبيل خطاهاي سهوي يا عمدي كه به دليل پرهيز از اطاله کلام صرفاً به برخي از آنها اشاره شد، از ارزش بخش اصلي كتاب يعني خاطرات جناب آقاي صدر حاج سيدجوادي نخواهد كاست و قطعاً محققان و پژوهشگران تاريخ از آن براي شفاف كردن نقاط تاريك تاريخ معاصر بهره وافري خواهند برد. 


 



                با تشكر
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
               بهمن 89