يادداشتها و مقالات:  
 
 
پاسخی به مکتوب آقاي علي شکوهي
 
کد مطلب: 438
تاريخ: يكشنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۹
منبع: عباس سلیمی نمین
درجه: فوري

يادداشت:
 
 
 
 
 


اجازه بدهيد در مطلع سخن به اين نکته اشاره کنم که به اکراه وارد چنين بحثي شده‌ام؛ زيرا در نگارش هر مطلبي اگر نويسنده فايده‌اي ولو اندک بر آن مترتب ببيند با رضايت خاطر به آن اهتمام مي‌ورزد، اما به دلايلي چند صرف وقت و عمر را در اين وادي مفيد براي تاريخ کشور نمي‌دانم:
1- در يک بحث به ظاهر تاريخي با متني مواجهيم که با بديهيات تاريخي کاملاً بيگانه است. بر صاحب‌نظران پوشيده نيست که نقد اينجانب بر روايتگري آقاي هاشمي‌رفسنجاني از وقايع بعد از انقلاب، به هيچ وجه تاريخ‌نگاري نيست، کما اين که خاطره‌گويي‌هاي ايشان نيز از سوي هيچ تاريخ‌پژوهي تاريخ قلمداد نمي‌شود، بلكه جملگي مآخذ و متوني قابل بررسي براي تدوين تاريخ در آينده‌اند. متأسفانه در مقاله مورد اشاره با فردي بيگانه با اصول ابتدايي تاريخ‌نگاري و ملزومات آن مواجهيم که آن چه را از سوي آقاي هاشمي ادعا شده است مُرّ تاريخ، و نقد صاحب اين قلم را «تاريخ‌نويسي دلبخواه» مي‌خواند.
2- نقد خاطرات سال 65 آقاي هاشمي اولين نقد جدي اينجانب بر آثار ايشان نيست. سال‌هاست که در مجموعه نقد و بررسي کتب تاريخ معاصر، به آثار انتشار يافته از سوي اين شخصيت تأثير‌گذار در روند انقلاب اسلامي نيز پرداخته (آثار ايشان از سال 57 تا 66 نقد شده است) و حتي در برخي موارد، حضوري‌ با صاحب خاطرات مباحثه نيز شده است. اين كه بعد از انتخابات دهم رياست‌جمهوري افرادي مانند آقاي شکوهي جناب آقاي هاشمي را «نعمت سياسي» براي خود پنداشته و اين‌گونه به يکباره وارد مباحث تاريخي شده‌اند و ضمن دفاع از مظلوميت!! ايشان به طور غيرمنطقي به ناقد حمله‌ور مي‌شوند خود به قدر کافي گوياي انگيزه‌هايي جز کمک به روشن شدن رخدادهاي تاريخي است.
3- هدف از نقد چنين آثاري هرگز بيان يک روايت قطعي نيست، بلکه فراهم کردن زمينه‌هاي ثبت و ضبط اطلاعات بيشتر براي تاريخ‌نگاري در آينده است. برخي راويان يا بسيار مبهم مي‌نويسند تا فهم ديگران از رخدادهاي مهم و تعيين کننده از کنترل آنان خارج نشود يا يکسره به نفع خود مي‌نگارند؛ نقد آثار روايتگراني از اين دست از يک سو مي‌تواند آنان را ناگزير به ارائه اطلاعات بيشتر کند و از ديگر سو مي‌تواند ساير افراد حاضر و ناظر بر اين رخدادها را به تکميل يا اصلاح آنچه يکجانبه و بعضاً خطا عنوان شده ترغيب ‌نمايد؛ بنابراين بحث با کسي که نه در جريان آن موضوعات غامض تاريخي بوده و نه انگيزه تاريخ‌پژوهي دارد، کمکي به اهداف مورد نظر نمي‌کند.
4- بدبيني يا خوشبيني ناقد به روايات يک شخصيت سياسي از رخدادهاي تاريخي- که بستگي به ميزان شناخت دارد- في‌نفسه نه قبح است و نه حسن. اگر تاريخ‌پژوهي در تحقيقات خود به کرات، خلاف واقع‌گويي سياستمداري برايش مسجل شد، عقل‌ و منطق حکم مي‌کند که در بررسي ادعاهاي وي دقت بيشتري بکار بندد. در اين ميان آيا با کسي که بدبينانه‌ترين تحليل‌ها را درباره شخصيت‌هاي غيرمؤيد خود دارد، اما در بررسي‌هاي تاريخي نفس بدبين بودن به روايات سياستمداري را جرم مي‌داند، مي‌توان بحثي منطقي و علمي داشت؟: «سليمي‌نمين با طرح اين ادعا که هاشمي‌رفسنجاني براي آوردن آمريکائيان به تهران و انجام مذاکرات روياروي سياسي تلاش مي‌کرده، بدبيني خود به ايشان را به نمايش مي‌گذارد و تحليل بافي در اين زمينه را به اوج مي‌رساند»
5- آقاي علي شکوهي به رسم همه گلادياتورهاي جناح‌هاي سياسي، توپخانه خويش را روي رگبار قرار داده و تصور کرده است که اگر در هر جمله به کرات از کلمات «تحليل‌بافي»، «تاريخ‌نويسي دلبخواه»، «اوج تاريخ‌سازي آقاي سليمي‌نمين» استفاده کند، همچنين با توسل به جملاتي تحقيرآميز همچون: «اظهارات تاريخي وي وقتي از نوشتار به گفتار سير مي‌کند سطحي‌تر و بي‌منطق‌تر مي‌شود»، «وي در محافل دانشجويي، رسماً يک تحليل‌گر سياسي داراي جهت‌گيري روشن است و انگيزه اصلي خود در نقدهاي تاريخي‌اش را برملا مي‌کند و نشان مي‌دهد که در صدد اثبات کدام ادعا و کدام تحليل سياسي روز به مدد نقب به حوادث تاريخي و تفسير دلخواه رويدادهاست. دقيقاً به همين دليل است که در اين محافل، ادعاهاي سليمي‌نمين درباره موضوعات تاريخي، سطحي‌تر و بي‌منطق‌تر مي‌شوند»، قادر است براي مرعوب کردن ناقد فضاسازي ‌کند. حال آن که ايشان بي‌اطلاع نيست که قبل از انگيزه‌مندي‌اش در اين عرصه، سال گذشته دفتر نشر آثار آقاي هاشمي‌رفسنجاني به اصطلاح جوابيه‌اي به  صاحب اين قلم ارسال داشت که در آن فضاسازي و تخريب را بسيار وسيع‌تر از اين مکتوب به نمايش گذاشته بود. از قضا چاپ آن توسط دفتر مطالعات به همراه توضيحاتي، نتيجه‌اي معکوس را متوجه کساني ساخت که با ارعاب قلمي و فضاسازي در حوزه‌هاي تخصصي از بررسي موشکافانه روايات شخصيت‌هاي سياسي برجسته ممانعت مي‌کنند.
بعد از اين مقدمه، حال که به هر دليل به بحثي نه چندان سودمند کشانيده شده‌ام اجازه مي‌خواهم سخنم را با مطايبه‌اي آغاز کنم. در مظلوميت تاريخ همان بس که آقاي شکوهي و آن دوست عزيزشان خشمگين از نتيجه يک وزن‌کشي سياسي، ديواري کوتاه‌تر از تاريخ نيافته‌اند تا حرکت خود را براي حفظ پيوندهاي نامأنوس سياسي خويش در اين بستر ادامه دهند و ظاهراً فردي بي‌پناه‌تر از حقير سراغ نگرفته‌اند که براي اعلام وفاداري، به متحدين تاکتيکي تمام هنرمندي خود را در فضاسازي متوجه وي کنند. ظاهراً توجيه اين‌گونه خدمات متقابل نيز دفاع از حق و مظلومان تاريخ!! است.
اولين ايراد آقاي شکوهي بر نگارنده بر سر بحث تعارض دو استراتژي در جنگ است. ايشان در اين زمينه مي‌گويد:
«آقاي سليمي‌نمين تلاش مي‌کند استراتژي «جنگ جنگ تا يک پيروزي» را که از سوي آقاي هاشمي‌رفسنجاني و برخي مسئولان نظام مطرح شده بود، در تعارض و تضاد با استراتژي «جنگ جنگ تا پيروزي» جلوه دهد و همين امر را دليل ناکامي جمهوري اسلامي در کسب پيروزي نظامي در جنگ معرفي مي‌کند تا از اين طريق بهانه‌اي براي حمله به آقاي هاشمي فراهم شود اما چنين به نظر مي‌رسد که اصلاً تعارضي عيني و عملي در پيگيري اهداف اين دو استراتژي وجود ندارد. در اين باره ذکر توضيحاتي ضروري است: اول- تفاوت سياستهاي اعمالي و سياستهاي اعلامي... دوم- کسب پيروزي نه صرفاً پيروزي نظامي شعار «جنگ جنگ تا پيروزي» شعار مقاومت و ايستادگي ملت ايران و تسليم نشدن به خواسته‌هاي دشمن بوده و استراتژي کلان نظام در مقابل متجاوز را ترسيم مي‌کرد اما صرفاً «پيروزي نظامي» از آن اراده نمي‌شد... به همين دليل است که استراتژي سياسيون در زمينه «کسب يک پيروزي نظامي قاطع براي يافتن دست برتر در مذاکرات احتمالي پيش‌روي، هيچ تعارضي با استراتژي اصلي «جنگ جنگ تا پيروزي» ندارد و معناي آن کوتاه آمدن از هدف کسب پيروزي در جنگ نبود. سوم- دو استراتژي قابل جمع: بحث مربوط به کسب يک پيروزي قاطع نظامي و استفاده از دستاوردهاي آن در مذاکرات سياسي در سال 62 و در روز قبل از شروع عمليات خيبر، دوبار از سوي آقاي هاشمي‌رفسنجاني در جلسه فرماندهان ستادي و عملياتي ارتش و سپاه مطرح شد، آقاي هاشمي در تبيين اهمیت عمليات خيبر و براي تشجيع فرماندهان و اين که اين عمليات بسيار سرنوشت‌ساز است و مي‌تواند بزرگترين اهرم فشار براي تسليم شدن عراق به خواسته‌هاي ايران را فراهم کند، به طرح اين ديدگاه پرداخت: «براي اولين بار، بحث مهمي را با آنها در ميان گذاشتم كه عكس‌العملهاي متفاوتي داشت؛ بعضي پسنديدند و بعضي نپسنديدند. گفتم، نظر من و بعضي از مسئولان رده بالاي نظام اين است كه اگر يك عمليات موفق در داخل خاك عراق انجام دهيم و منطقه‌اي از دشمن را تصرف نماييم كه با آن بشود بعد از ]پذيرش[ آتش‌بس، بر عراق فشار آوريم و حق‌مان را بگيريم، بايد با آتش‌بس موافقت شود. اين منطقه مي‌تواند همان باشد و چون هنوز چيزي در دست نداريم، مناسب نيست ولي اگر اين هدف تأمين شود، قابل طرح با امام است. آنها كه مخالف بودند، گفتند شعار «جنگ جنگ تا پيروزي» يا «جنگ جنگ تا دفع فتنه از جهان» تبديل به «جنگ جنگ تا يك پيروزي» شده و گفتند اظهار اين نظر، ممكن است باعث دلسردي رزمندگاني شود كه براي رسيدن به كربلا و قدس مي‌جنگند. موافقان هم خوشحال شدند.(آرامش و چالش، کارنامه و خاطرات سال 62، هاشمي‌رفسنجاني به اهتمام مهدي هاشمي، نشر معارف انقلاب، سال 1381، صص502ـ501) آقاي سليمي‌نمين در نقل همين فراز از کتاب آقاي هاشمي‌رفسنجاني، به تقطيع جملات مي‌پردازد و هم زمان و شرائط طرح موضوع را حذف مي‌کند و هم خوشحالي جمعي از فرماندهان را نمي‌آورد تا القاء کند که اين نظرات با استقبال فرماندهان سپاه و ارتش مواجه نشده است...»
آقاي شکوهي در توجيه طرح يک استراتژي از سوي آقاي هاشمي به موازات استراتژي امام در جنگ، بحث‌هايي را مطرح مي‌‌کند که بعضاً سست بودن آن به حد کافي گوياست و ضرورت چنداني براي پرداختن به آن احساس نمي‌شود؛ از آن جمله است سياست اعمالي دانستن استراتژي آقاي هاشمي و سياست اعلامي دانستن نظرات امام در اين زمينه، اما در مورد ساير مطالب طرح شده، چند توضيح ضروري است: 1- اين ادعا که استراتژي آقاي هاشمي در راستاي استراتژي امام بود هيچ‌گونه بهره‌اي از حقيقت نبرده است؛ زيرا دستکم خود آقاي هاشمي در فراز ديگري که آقاي شکوهي چشم بر آن فرو مي‌بندد به روشني اين تفاوت را بيان مي‌دارد: «بعد از مغرب به قرارگاه کربلا رسيديم. نماز جماعت خوانده شد. براي حضار- فرماندهان- صحبت کردم و باز مسئله عمليات سرنوشت‌سازي که مي‌تواند جنگ را تمام کند، مطرح کردم، آن‌گونه که انتظار داشتم، عنوان ختم جنگ مقبول نيفتاد. معلوم مي‌شود، مسئله مهم براي بسياري از رزمندگان، ادامه جنگ است و همه چيز هم، همين را نشان مي‌دهد و شايد به همين جهت امام موافق طرح ختم جنگ نيستند و اگر در قلبشان هم قبول داشته باشند بر زبان نمي‌آورند...» (همان، ص504) رياست وقت مجلس با علم به مخالفت امام با اين استراتژي آن را در جمع فرماندهان مطرح مي‌کند، آن هم در جمع فرماندهاني که ايجاد کمترين تشويش و نگراني بابت مسائل پشت جبهه در ميان آنان، تأثير بسزايي در خط مقدم نبرد مي‌گذاشت. اما اين مدافع تازه از راه رسيده آقاي هاشمي، آن هم بعد از انتخابات دهم، که مي‌خواهد تمامي ادعاها و اظهارات اين شخصيت سياسي را عين حقايق تاريخي قلمداد کند به اين جمله توجه نمي‌کند! حتي اگر استراتژي آقاي هاشمي با آن چه امام ترسيم نموده بودند به زعم ايشان تطابق داشت زماني که امام با آن مخالف بودند و تأثيرات نامطلوب در صفوف پرچمداران مقاومت در جبهه‌ها مي‌گذاشت چه دليل عقلي براي طرح آن وجود داشت؟ هرچند بر همه صاحب‌نظران- جز کساني که از حوزه جدال‌هاي حزبي و سياسي به حوزه تاريخ روانه شده‌اند- تفاوت آن کاملاً روشن است. براي نمونه در کتاب «روند پايان جنگ» در اين زمينه مي‌خوانيم: «دوگانگي استراتژي ايران در جنگ، اصطلاحي است که براي اولين بار آقاي رضايي براي توضيح تحولات سياسي- نظامي جنگ پس از فتح خرمشهر استفاده کرد. در تعريف ايشان استراتژي دوگانه، متأثر از ادراکي متفاوت در دو سطح سياسي و نظامي است. با اين توضيح که استراتژي امري ذهني است و دوگانگي ابتدا در ذهن و بعد در عمل ايجاد مي‌شود. دوگانگي به معناي دو نظريه متفاوت براي حل يک مسئله است. اگر ادراک مشترک حاصل شود عزم ملي به وجود مي‌آيد؛ در غير اين صورت دوگانگي در استراتژي، به معناي نداشتن استراتژي است؛ زيرا موجب تجزيه قدرت مي‌شود. در مقابل، وحدت در استراتژي، استراتژي ملي را شکل مي‌دهد و در استراتژي ملي در کل کشور تکيه‌گاه اصلي براي پايان دادن به جنگ تعيين و با اجماع و توافق اجرا مي‌شود. در ادامه آقاي رضايي مي‌افزايد: «پس از فتح خرمشهر در کشور براي پايان دادن به جنگ دو استراتژي شامل استراتژي امام و استراتژي رسمي دولت وجود داشت. استراتژي امام نبرد براي سقوط صدام و حزب بعث بود. در کنار سياست امام، سياست ديگري پيدا شد که نبرد براي کسب صلح را دنبال مي‌کرد. هدف امام سقوط بغداد بود و اين هدف با استراتژي نظامي قابل تحقق بود ولي اين باور در مسئولان نبود مي‌گفتند: اگر بغداد را هم بگيريم فايده‌اي ندارد و بمب اتمي بر سر ما مي‌زنند... ايشان ضمن اينکه معتقد است بايد درباره درستي يا نادرستي اين تحليل در فرصت ديگري بحث کرد بر اين موضوع تاکيد مي‌کند که توانايي‌هاي رزمندگان ما بيش از آن چيزي بود که در صحنه مشهود بود و قبل از اينکه دشمن مانع ما باشد خودمان مانع خودمان بوديم. وي معتقد است که اگر کشور در چارچوب استراتژي امام عمل مي‌کرد جنگ زودتر تمام مي‌شد: «من دو سه بار جاهاي مختلف گفتم که اگر ما با استراتژي امام حرکت کرده بوديم جنگ به جاي اينکه هشت سال طول بکشد کمتر از پنج سال تمام مي‌شد اما با فتحي بسيار بزرگتر که به سقوط صدام منجر مي‌شد. اتفاقاً همين استراتژي محافظه‌کارانه ادامه نبرد براي تحميل صلح، باعث شد که ما نتوانيم جنگ را زودتر تمام کنيم و جنگ طولاني شد.»... آقاي رضايي در تداوم اين نگرش به کليت جنگ و راه‌حل براي اتمام آن، معتقد بود در حوزه ديپلماسي هم ديدگاه‌هاي متفاوتي وجود داشت: «دو ديپلماسي، شامل ديپلماسي انقلابي و ديپلماسي رسمي کشور فعال بود. در ديپلماسي رسمي کشور که وزارت امور خارجه، دولت، مجلس و عمدتاً قواي سه‌گانه پيگيري مي‌کردند، عموماً‌ دنبال اين بودند که جنگ زودتر تمام بشود و با همه کشورها هم صحبت مي‌کردند. سياست ديگر، سياست نيروهاي انقلاب و امام بود که مي‌گفتند جز با زور نمي‌توانيم حقوقمان را بگيريم و اين زماني انجام مي‌شود که آنها بفهمند ما قدرت داريم و در موضع دست بالايي قرار داريم». بررسي و توجه به نقش و جايگاه امام خميني در بحث دوگانگي استراتژي موضوع مهمي است. از نظر محسن رضايي، امام از دوگانگي موجود در استراتژي اطلاع داشتند و لذا در مديريت جنگ سقف و هدف نهايي را سقوط بغداد و کف و حداقل را تثبيت مرزها، تعيين متجاوز، دريافت غرامت و بازگشت اسرا تعيين کردند و امام هرگز از کف عدول نکردند. درباره عمليات‌هاي نظامي ايشان مي‌گويد: «استراتژي جنگ به جاي اينکه به شکل طرح‌ريزي سلسله عمليات باشد به طرح‌ريزي يک عمليات محدود شد...» وي براي توضيح اين موضوع دو دوره جنگ، قبل و بعد از فتح خرمشهر، را مقايسه مي‌کند: «... از آزادي خرمشهر به اين طرف هميشه براي يک عمليات آماده مي‌شديم تا ببينيم اين عمليات جنگ را تمام مي‌کند يا نه. در حالي که اگر سياست رسمي کشور خاتمه دادن به جنگ از راه نظامي بود، خوب بايد ده عمليات طراحي و همه کشور را وارد جنگ مي‌کرديم و با اين کار جنگ زودتر تمام مي‌شد». از نظر آقاي رضايي استراتژي پيروزي براساس يک عمليات، موجب طولاني شدن جنگ شد ضمن اينکه توان و امکانات کشور به جاي آنکه در فاصله‌اي کوتاه براي هدف مشخص بسيج و به کار گرفته شود و پيروزي قاطع کسب شود، در دراز مدت به فرسايش و اضمحلال دچار شد بدون اينکه پيروزي قاطع حاصل شود. ضمن اينکه دشمن براساس درک ماهيت اين استراتژي و براي مخدوش کردن دستاوردهاي سياسي- نظامي حاصل از پيروزي در يک عمليات، حملات به شهرها و انهدام زيرساخت اقتصادي و صنعتي کشور را افزايش داده، هزينه‌هاي پيروزي را بالا مي‌برد و با دستاوردها موازنه مي‌کرد و مانع از تغيير در موازنه جنگ و پايان آن مي‌شد. دوگانگي در استراتژي سبب شد استراتژي نظامي براي سقوط بغداد پيگيري نشود در حالي که پايان دادن به جنگ نيز بدون کسب پيروزي ممکن نبود، به همين دليل، نقطه اتصال و اشتراک دو تفکر، توافق بر اجراي عمليات نظامي با تضمين پيروزي بود، حال آنکه اين پيروزي‌ها بي‌نتيجه و تأثير قطعي با پيروزي قاطع نظامي بود. به همين دليل، پس از عمليات بدر با درک جديد از وضعيت سياسي- نظامي جنگ، طرح جديدي را سپاه براي اجراي عمليات در کل منطقه جنوب ارائه کرد که مسئولان نپذيرفتند و نتيجه آن بحث‌ها تنها اجراي يک عمليات در منطقه فاو بود.» (روند پايان جنگ، محمد دروديان، مرکز مطالعات و تحقيقات جنگ، سال 1384، صص5-31)
در اين اثر تحقيقي مرکز مطالعات و تحقيقات جنگ، به‌کرات و به‌صراحت بر نقش مخرب طرح استراتژي متفاوتي از سوي آقاي هاشمي در برابر استراتژي امام از زبان فرمانده وقت سپاه و ساير فرماندهان عالي‌رتبه تأکيد شده است. حال چگونه در چارچوب يک حرکت سياسي‌کارانه، فردي چون آقاي شکوهي که با بديهي‌ترين مسائل تاريخي بيگانه است مي‌خواهد اين اتهام غيراصولي را به صاحب اين قلم وارد سازد که اشاره به خودمحوري آقاي هاشمي در جنگ و دنبال کردن استراتژي متفاوت از استراتژي امام، «تاريخ‌سازي» است؟ حتي در فرازي ديگر از اين کتاب تحقيقي، آقاي محمد دروديان ابتدا به تشريح استراتژي فرمانده جنگ مي‌پردازد: «آقاي هاشمي بر اين نظر است که استراتژي ايشان مبني بر تصرف يک منطقه با اهمیت و پايان دادن به جنگ صحيح بود ولي کاستي‌ها و ناتوانايي نيروهاي نظامي مانع از تحقق آن شد؛ زيرا کليه عمليات‌هايي که پيشنهاد مي‌شد و ايشان تصويب و حمايت مي‌کرد، اهداف استراتژيک داشت و در صورت تحقق اهداف، پايان دادن به جنگ ممکن مي‌شد ليکن نيروهاي نظامي قادر به تامين اين اهداف نبودند» سپس در پاورقي ضمن اعلام مخالفت کارشناسان نظامي با آن مي‌افزايد: «نيروهاي نظامي بويژه سپاه در برابر اين تحليل معتقدند که فقدان استراتژي نظامي و تأکيد بر اجراي يک عمليات براي پايان دادن به جنگ عامل ناکامي بود. براي اثبات اين موضوع چنين استدلال مي‌شود که ما بايد پس از فتح خرمشهر همانند قبل از آن، که براي آزادسازي مناطق اشغالي، مجموعه‌اي از عمليات را طراحي و اجرا کرديم و معضل مناطق اشغالي حل شد، براي پايان دادن به جنگ نيز به پيروزي قاطع نياز داشتيم و اين مهم با استراتژي نظامي و طراحي و اجراي مجموعه عمليات ممکن بود.» (همان، ص27)
بدون اين‌که قصد موضع‌گيري در تأييد يک سوي اين محاجه و تخطئه سوي ديگر را داشته باشيم تنها صرفاً بر اين نکته تأکيد مي‌ورزيم که طرح استراتژي متفاوت با استراتژي امام از سوي آقاي هاشمي که داراي عقبه‌اي متفاوت به لحاظ نظري و عملي بود (در ادامه بحث به آن خواهيم پرداخت) چه عواقب ناگواري ميان فرماندهان به عنوان پرچمداران مقاومت در برابر دشمن داشته است. آيا در چارچوب استراتژي امام هر زمان رهبري صلاح مي‌ديد نمي‌توانست جنگ را پايان دهد؟ استراتژي کلان داشتن در جنگ قطعاً به معني قدرت مانور نداشتن رهبري در چگونگي حل مسئله جنگ نيست. آيا زماني که استراتژي جنگ براي فرماندهان و نيروهاي رزمنده از سوي رهبري، «جنگ تا سقوط صدام» ترسيم مي‌شد اگر در ميانه راه از طريق کم‌هزينه‌تري پيروزي به دست مي‌آمد امام آن را نمي‌پذيرفت و رزمندگان از آن تدبير پيروي نمي‌کردند؟! بنابراين طرح استراتژي متفاوت با استراتژي امام بدون هيچگونه هماهنگي، صرفاً يک حرکت خود محورانه تلقي مي‌شود که تبعات بسيار مخربي بر جنگ داشت و بدون شک تاريخ در اين زمينه با سخت‌گيري بيشتر به قضاوت خواهد نشست، در حالي که در نقد اينجانب بدون ورود به جزئيات تنها به نارسايي روايات و عدم همخواني آن با واقعيت اشاره شده است؛ زيرا بر خلاف تصور افرادي چون آقاي شکوهي، هرگز عداوت ورزي با راوي خاطرات هدف نيست. اگر امروز در قالب نقدي دلسوزانه، مسئولان کشور وادار به گوياسازي روايات خود از يک سو و بيان ناگفته‌هايشان از سوي ديگر نشوند، به طور قطع در آينده فرصت براي نااهلان به منظور جعل کليت تاريخ انقلاب مهيا خواهد بود. هرچند امروز پژوهشگران دلسوز در حوزه تاريخ در مقام تدوين اين مقطع از تاريخ کشورمان برنيامده‌اند (به اين دليل که زمان لازم بر آن نگذشته است) اما عجالتاً مي‌توانند نقش خود را در گوياسازي ايفا کنند. از نظر صاحب نظران شفاف‌سازي به معني پذيرش يک روايت پرتناقض يا نارسا به عنوان تمامي حقيقت يک رخداد مهم تاريخي نيست. بدون شک خاطرات ارزشمند آقاي هاشمي نه تنها همه واقعيت نيست بلکه در مواردي عدم انطباق آن بر واقعيت کاملاً آشکار يا دستکم با روايات برخي دست‌اندرکاران (همان‌گونه که از نظر گذشت) کاملاً ناسازگار است.
2- آقاي علي شکوهي به کرات مدعي مي‌شود که در نقد اينجانب، جملات آقاي هاشمي رفسنجاني به صورت تقطيع شده مورد بهره‌برداري قرار گرفته است. در اين زمينه اهل تاريخ و مطالعه کنندگان آثار دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران‌ به خوبي واقفند که در بخش اول بولتن نقد و بررسي آثار تاريخي، ابتدا فرازهاي مهم کتابي که مورد نقد قرار مي‌گيرد از نظر خوانندگان مي‌گذرد و سپس نقد کتاب. فرازي که ادعاي تقطيع در مورد آن طرح شده قطعاً در ابتداي بولتن به صورت کامل آمده است. با اين وجود  براي روشن شدن بيشتر اين موضوع که آيا فراز ذکر شده در نقد، محتواي روايت را منعکس مي‌سازد يا خير اظهارات آقاي علي شکوهي را در اين زمينه مرور مي‌کنيم:
«آقاي هاشمي در تبيين اهميت عمليات خيبر و براي تشجيع فرماندهان و اين كه اين عمليات بسيار سرنوشت‌ساز است و مي‌تواند بزرگترين اهرم فشار براي تسليم شدن عراق به خواسته¬هاي ايران را فراهم كند، به طرح اين ديدگاه پرداخت: «براي اولين بار، بحث مهمي را با آنها در ميان گذاشتم كه عكس‌العملهاي متفاوتي داشت؛ بعضي پسنديدند و بعضي نپسنديدند. گفتم، نظر من و بعضي از مسئولان رده بالاي نظام اين است كه اگر يك عمليات موفق در داخل خاك عراق انجام دهيم و منطقه‌اي از دشمن را تصرف نماييم كه با آن بشود بعد از [پذيرش] آتش‌بس، بر عراق فشار آوريم و حق‌مان را بگيريم، بايد با آتش‌بس موافقت شود. اين منطقه مي‌تواند همان باشد و چون هنوز چيزي در دست نداريم، مناسب نيست ولي اگر اين هدف تامين شود، قابل طرح با امام است. آنها كه مخالف بودند، گفتند شعار «جنگ جنگ تا پيروزي» يا «جنگ جنگ تا دفع فتنه از جهان» تبديل به «جنگ جنگ تا يك پيروزي» شده و گفتند اظهار اين نظر، ممكن است باعث دلسردي رزمندگاني شود كه براي رسيدن به كربلا و قدس مي‌جنگند. موافقان هم خوشحال شدند.» (آرامش و چالش، كارنامه و خاطرات سال 62 هاشمي‌رفسنجاني، به اهتمام مهدي هاشمي، نشر معارف انقلاب، سال 1381، صص 2-501) آقاي سلیمی‌نمین در نقل همين فراز از كتاب آقاي هاشمي رفسنجاني، به تقطيع جملات مي‌پردازد و هم زمان و شرايط طرح اين موضوع را حذف مي‌كند و هم خوشحالي جمعي از فرماندهان را نمي‌آورد تا القا كند كه اين نظرات با استقبال فرماندهان سپاه و ارتش مواجه نشده است. نكته ديگر اين كه اين نظر، تنها متعلق به آقاي هاشمي رفسنجاني نبود و همانگونه كه در فراز فوق آمده، هاشمي مي‌گويد «من و بعضي از مسئولان رده بالاي نظام» اين عقيده را داريم. اين مسئولان رده بالاي نظام چه كساني هستند؟ چنين به نظر مي‌رسد كه در سطح سران سه قوه اين ديدگاه پذيرفته شده بود كه بايد جنگ را از موضع قدرت به پايان برد و آقاي هاشمي رفسنجاني همين ديدگاه را بيان كرده است. پس از آن هرگز اين موضوع در جمع رزمندگان مطرح نشد زيرا در عمل مورد قبول همگان قرار گرفت و اگر هم كساني آن را نپذيرفته بودند ولي تعارضي هم ميان آن استراتژي با شعار «جنگ جنگ تا پيروزي» نمي‌ديدند...»
اکنون مناسب است تا به ادعاهاي مطرح شده در اين فراز بپردازيم: اولاً – علاوه بر نقل فراز مورد نظر به صورت کامل در ابتداي مجموعه‌اي که دفتر مطالعات در قالب نقد کتب تاريخي منتشر مي‌سازد، خلاصه آن در نقد آمده که به لحاظ مفهومي به هيچ‌وجه تفاوتي نکرده است. اين ادعا که شرايط زماني طرح اين موضوع حذف شده است، صحت ندارد. استراتژي آقاي هاشمي در مورد جنگ صرفاً مربوط به عمليات خيبر نبود، بلکه ايشان همواره و با استفاده از هر فرصتي به تبليغ ديدگاه خود در مورد چگونگي پايان دادن به جنگ پرداخته است. آقاي شکوهي همچنين مدعي‌ است که خوشحالي جمعي از فرماندهان از ديدگاه آقاي هاشمي، با قصد و غرض حذف شده است. خير، از آن جا که در ابتداي جمله آقاي هاشمي موافقت عده‌اي و مخالفت عده‌اي ديگر با استراتژي ايشان آورده شده است نقطه‌چين کردن ادامه جمله اين نکته را که گفته شده عده‌اي با ايشان موافق بوده‌اند از ديد خواننده پنهان نمي‌کند. ادامه جمله صرفاً بر آن چه در ابتدا طرح شده است تأکيد دارد. ثانياً شخص آقاي هاشمي در فرازي ديگر به صراحت، عکس‌العمل قاطبه فرماندهان به سخنان خود را اين‌گونه عنوان مي‌دارد: «آن‌گونه که انتظار داشتم عنوان ختم جنگ مقبول نيفتاد. معلوم مي‌شود، مسئله مهم براي بسياري از رزمندگان، ادامه جنگ است و همه چيز هم، همين را نشان مي‌دهد و شايد به همين جهت، امام موافق طرح ختم جنگ نيستند...» (همان، ص504)
ثالثاً همان‌گونه که آمد، فرمانده وقت سپاه طرح استراتژي آقاي هاشمي را نه تنها متفاوت از استراتژي امام بلکه ضربه زننده به سرنوشت جنگ مي‌داند؛ بنابراين چگونه آقاي شکوهي مدعي مي‌شود «پس از آن هرگز اين موضوع در جمع رزمندگان مطرح نشد زيرا در عمل مورد قبول همگان قرار گرفت و اگر هم کساني آن را نپذيرفته بودند ولي تعارضي هم ميان آن استراتژي با شعار «جنگ جنگ تا پيروزي» نمي‌ديدند...»؟ اين سخن فاصله فراواني با واقعيت دارد و حتي آقاي هاشمي نيز نتوانسته چنين ادعايي را مطرح سازد. رابعاً – ادعاي بعدي آقاي علي شکوهي تعجب برانگيزتر است. ظاهراً بناست ‌گوي سبقت را در طرح مطالب بي‌بديل از راوي محترم بربايد:
«هاشمي مي‌گويد: «من و بعضي از مسئولان رده‌بالاي نظام» اين عقيده را داريم. اين مسئولان رده‌بالاي نظام چه کساني هستند؟ چنين به نظر مي‌رسد که در سطح سران سه قوه اين ديدگاه پذيرفته شده بود که بايد جنگ را از موضع قدرت به پايان برد و آقاي هاشمي همين ديدگاه را بيان کرده است.»
در اين زمينه بايد يادآور شد اگر آن‌چه آقاي هاشمي به عنوان استراتژي خود مطرح مي‌سازد موضع سران قوا بود چرا خود ايشان اين ادعا را مطرح نمي‌کند و در صورتي‌که آقاي علي شکوهي با تحقيق و پژوهش به اين اطمينان رسيده است که مراد از بعضي مسئولان رده‌بالاي نظام همان سران قوا هستند به چه دليل عبارت «چنين به نظر مي‌رسد» را به کار مي‌برد؟ آيا اين نوع حمايت‌هاي نوشتاري از آقاي هاشمي توجه هيچ صاحبنظري را جلب خواهد کرد، آن هم در حالي که ايشان هرگز در خاطراتش حتي تا آخرين سال انتشار، يعني سال 1366، روايتي را دال بر موافقت سران قوا با استراتژي خود که براي اولين بار در سال 62 مطرح مي‌کند، نقل نکرده است و تنها در سال 64 به هم‌نظر بودن آقاي منتظري و احمد آقا با خود اشاره دارد: «... احمد آقا آمد و درباره مذاکراتش با آقاي منتظري نقل کرد که ايشان با ختم جنگ به صورت آتش‌بس موافق است...» (اميد و دلواپسي، کارنامه و خاطرات سال 64 هاشمي‌رفسنجاني، به اهتمام سارا لاهوتي، نشر معارف انقلاب، سال 1387، ص 84)، «عصر احمد آقا آمد و در مورد اصلاح قانون اساسي، دولت آينده، جنگ و ... مذاکره کرديم. او طرفدار ختم جنگ است.» (همان، ص193) علاوه بر اين، همان‌گونه که اشاره رفت، راوي محترم خود به موافق نبودن امام با استراتژي ايشان اذعان دارد؛ بحث در اين زمينه را با نقلي از سردار غلامعلي رشيد که در مصاحبه با آقاي محمد دروديان در تاريخ 28/7/1382 اظهار شده است پايان مي‌بخشيم: «چنانکه در جلسة تصميم‌گيري سران برخي از مسئولان پرسشي مطرح کردند بر اين اساس که بايد ببينيم بعد از فتح خرمشهر چه مسيري را در پيش گرفتيم که به اين ذلت منجر شد؟ به دليل پيامد اين‌گونه واکنش‌ها آقا سيداحمد اجازه نداد بحث شود.» (محمد دروديان، روند پايان جنگ، تهران، انتشارات مركز مطالعات و تحقيقات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، 1384، ص 267)
بنابراين ادعاي موافق بودن سران قوا با استراتژي آقاي هاشمي يا به تعبيري انعکاس نظرات آنان توسط راوي محترم خاطرات، هرچند به صورت دو پهلو مطرح شده تا راه گريزي مفتوح بماند اما مصداق واقعي همان اتهامات ناروايي است که آقاي شکوهي بر نقد و تحليل صاحب اين قلم روا مي‌دارد. جالب توجه‌ اين‌که در ادامه گفتار براي منفعل کردن کامل منتقد از موضع تهاجمي اين موضوع را مطرح مي‌سازد که: «وقتي کسب يک پيروزي بزرگ با توجه به حمايت همه‌جانبه شرق و غرب و اعراب از صدام از سويي به محاصره کامل جمهوري اسلامي در ابعاد گوناگون، ميسر نشد معلوم نيست چرا آقاي سليمي‌نمين و برخي ديگر، بر تداوم جنگ تا پيروزي کامل نظامي تأکيد مي‌کنند.» خوشبختانه خوانندگاني که نقد کتاب خاطرات سال 65 آقاي هاشمي را مطالعه کرده باشند اين موضوع را کاملاً مغالطه‌آميز خواهند يافت؛ زيرا هرگز چنين باوري نداشته‌ام و ندارم که رهبري صرفاً مي‌بايست پايان جنگ را به راه‌حل نظامي محدود مي‌ساختند؛ بلکه تنها ايراد اساسي طرح شده در آن نقد، مسئله خودمحوري آقاي هاشمي است. رهبر انقلاب طبق قانون مسئول تعيين استراتژي جنگ بودند. ايشان هر زمان مي‌توانستند در چارچوب مصالح ملت و کشور راه‌حلي را براي پايان جنگ اعلام کنند، اما مادامي که استراتژي ايشان «جنگ تا سقوط صدام» عنوان مي‌شود، تبليغ استراتژي صلح با صدام بعد از يک عمليات موفق در ميان فرماندهان خطوط دفاعي، قطعاً تضعيف استراتژي رهبري و سردرگمي نيروهاي رزم در جبهه را به دنبال مي‌آورد. کما اين‌که آقاي محسن رضايي در مصاحبه‌هاي مختلف به اين مسئله اشاره دارد و برخي از آن‌ها نقل شد.
آقاي علي شکوهي که در عبارات پيشين خود مي‌کوشيد همه رزمندگان را موافق آقاي هاشمي يا موافق عدم تعارض استراتژي آقاي هاشمي با استراتژي امام در جنگ جلوه‌گر سازد، در ادامه سخنانش در مقام پاسخ‌گويي به تبعات طرح استراتژي آقاي هاشمي برمي‌آيد:
«اصلی‌ترین دلیل‌تراشی آقای سلیمی‌نمین این است که طرح این شعار باعث تضعیف روحیه دفاعی رزمندگان شده و فرماندهان را به وادی معادلات پشت جبهه سوق داده و آنها را نسبت به وظیفه‌شان دچار تردید کرده است. این سخن یک ادعای بی‌مصداق است و هرگز چنین تردیدی در جبهه در میان رزمندگان و فرماندهان ایجاد نشد... نکته مهمتر این است که مگر سرنوشت یک جنگ را فقط انگیزه و روحیه رزمندگان تعیین می‌کند که با فرض تضعیف روحیه دفاعی سربازان، شکست نظامی یک کشور رقم بخورد؟»
شايد ذکر فرازي از کتاب «آغاز تا پايان» خلاف واقع بودن ادعاي تاثير سوء نداشتن خودمحوري فرمانده جنگ و هم اين ادعا را که آقاي هاشمي بعد از عمليات خيبر ديگر سخني از استراتژي خود به ميان نياورد «پس از آن هرگز اين موضوع در جمع رزمندگان مطرح نشد زيرا در عمل مورد قبول همگان قرار گرفت» بنماياند: «سپاه براساس درکي که از روند تحولات جنگ پس از فتح خرمشهر داشت، مشکل اساسي جنگ را در استراتژي و ميزان اختصاص منابع و امکانات کشور، براي جنگ ارزيابي مي‌کرد. شکست در عمليات بدر در چارچوب اين تحليل، به منزله شکست در «استراتژي حرکت محدود و شتابزده» تعبير مي‌شد. مشخصه اين استراتژي کسب پيروزي با يک عمليات، بدون برخورداري از برنامه درازمدت و در نظر گرفتن افزايش توان، گسترش سازمان رزم‌ و با محاسبه حرکت‌هاي احتمالي دشمن بود» (آغاز تا پايان، سيري در جنگ ايران و عراق، محمد دروديان، مرکز مطالعات و تحقيقات جنگ سپاه پاسداران، ص121) در پاورقي مربوط به اين فراز مي‌خوانيم: «آقاي هاشمي قبل از عمليات بدر در مورد اين استراتژي مي‌گويد: «ما بعد از فتح خرمشهر يک سياستي را اتخاذ کرديم که يک جايي را از دشمن بگيريم که در صورت ادامه جنگ براي دشمن اهمیت داشته باشد و نتواند تحمل کند. در اين صورت اگر جنگ هم متوقف بشود، مي‌توانيم امتيازاتي از دشمن بگيريم.» (سند شماره 221./ گ مرکز مطالعات و تحقيقات جنگ، «مسائل اساسي جنگ و سپاه پس از بدر»، آذر 65، ص30، به نقل از جلسه قرارگاه خاتم‌الانبياء 14/10/64) (همان) قطعاً اين سند، هم اثبات مي‌کند که آقاي هاشمي در هر فرصتي استراتژي‌اش را مطرح مي‌‌کرده و هم اين‌که دستکم براساس ديدگاه صاحب‌نظران سپاه پاسداران شکست در عمليات بدر با اين استراتژي مرتبط بوده است. مرور فراز ديگري از اين اثر برخي از واقعيات را بيشتر روشن مي‌سازد: «در واقع سرنوشت عمليات خيبر به دليل عدم تطابق بين ابتکار و امکانات مورد نياز، منجر به عدم حصول نتيجه مطلوب و ظهور نوعي سرگرداني شد. پيدايش وضعيت جديد دو نتيجه آشکار به دنبال داشت؛ نخست عدم ابتکار عمل و بازگشت به وضعيت قبل از عمليات خيبر و ديگري عدم تطابق امکانات موجود براي اجراي عمليات پيروز. بدين ترتيب در بهار و تابستان 1363 با وجود بحث و بررسيها که انجام گرفت شرائط لازم براي عمليات فراهم نشد. در اين جلسات براي نخستين بار فرماندهي عالي جنگ در برابر توضيحاتي که فرماندهان و طراحان عمليات در مورد مشکلات و نيازمنديهاي پشتيباني براي اجراي عمليات بيان کردند، به مسائلي اشاره نمود که تا اندازه‌اي سئوال‌انگيز بود. در واقع با توجه به مجموع مسائلي که بيان شد براي نخستين بار مشکلات ادامه جنگ و ترديدهاي موجود در اين زمينه به نحو تعجب‌آميزي اظهار شد.» (همان، صص100-99)
متأسفانه آقاي هاشمي‌رفسنجاني به جاي انتقال مسائل به رهبري و تبعيت از تصميمات ايشان، با طرح نظرات خود در جمع فرماندهان به منظور بسترسازي براي اجراي استراتژي‌اش، مشکلات و سردرگمي‌هاي بسياري را موجب مي‌شد؛ برهمين اساس بحث صلح با صدام از سوي ايشان و اطرافيانشان بارها به صراحت در اين ايام مطرح ‌شد. آقاي علي شکوهي اين واقعيت را خلاف واقع خوانده و عنوان کرده است:
«در موردي ديگر آقاي سلیمی‌نمین مي¬نويسد: «متأسفانه در كنار ايجاد تشكيك نسبت به شعارهاي محوري جنگ، برخي نزديكان آقاي هاشمي كه در جنگ نيز دستيار ويژه ايشان به حساب مي‌آمدند در پشت جبهه آشكارا به طرح صلح با عراق مي‌پردازند: «شب احمدآقا تلفني گفت به دنبال نامه‌ محسن رضايي به امام در مورد مطرح شدن صلح [با عراق] در جلسه نمايندگان با حضور دكتر روحاني، امام از من توضيح خواسته‌اند. گفتم فردا به زيارتشان مي‌آيم... صبح به زيارت امام رفتم... امام فرمودند طبق گزارش فرمانده سپاه، در جلسه‌اي جمعي از نمايندگان صحبت از مشكلات جنگ كرده و ختم جنگ را مطرح نموده‌اند. از من خواستند كه به آنها بگويم ما بايد تا آخرين فرد با صدام بجنگيم و صحبت از صلح نكنند». (ص113) هرچند آقاي هاشمي اين فراز از خاطرات خويش را بسيار مبهم و غامض مطرح ساخته است تا طرح كننده بحث صلح با صدام مشخص نگردد، اما تذكر امام به آقاي هاشمي تاحدودي مخاطب هشدار را روشن مي‌سازد.» (ص 56) ظاهرا ما هیچ دلیل تاریخی مستقلی را برای این ماجرا در اختیار نداریم و اگر خاطرات خود آقای هاشمی نبود هرگز آقای سلیمی‌نمین این ادعا را مطرح نمی‌کرد که برخی از نمایندگان به موضوع صلح با عراق اشاره کردند و همین امر باعث اعتراض محسن رضایی شد و امام هم در این زمینه هشدار دادند. ای کاش خاطرات دیگران هم از دوره جنگ منتشر شده بود و اینک می‌توانستیم به چیزی بیشتر از خاطرات آقای هاشمی استناد کنیم. در عین حال این پرسش مطرح می‌شود که از کجای این خاطره به قول سلیمی‌نمین بسیار مبهم و غامض آقای هاشمی، چنین استنباط می‌شود که برخی نزدیکان آقای هاشمی که در جنگ نیز دستیار ویژه ایشان به حساب می‌آمدند (یعنی حسن روحانی)، صلح با عراق را مطرح کردند؟ از خاطرات آقای هاشمی تنها این نتیجه گرفته می‌شود که در جمع نمایندگان مجلس که آقای روحانی هم در آن جلسه حاضر بوده، این بحث مطرح شده است و هیچ دلیل و قرینه دیگری در این باب وجود ندارد. البته آقای سلیمی‌نمین از تذکر امام به آقای هاشمی نتیجه گرفته است که مخاطب هشدار امام تاحدودی! مشخص است اما این برداشت را باید به همان قضاوت از قبل موجود در ذهن آقای سلیمی‌نمین نسبت داد که در صدد است آقای هاشمی را متهم کند. مگر آقای هاشمی ننوشته است که  «امام فرمودند طبق گزارش فرمانده سپاه، در جلسه‌اي جمعي از نمايندگان صحبت از مشكلات جنگ كرده و ختم جنگ را مطرح نموده‌اند. از من خواستند كه به آنها بگويم ما بايد تا آخرين فرد با صدام بجنگيم و صحبت از صلح نكنند»؟ با این حساب «جمعی از نمایندگان» بودند نه آقای روحانی و اصلا معلوم نیست که آقای روحانی در این جمع، چه نظری را مطرح کرده است. ضمن آن که تذکر به آقای هاشمی از سوی امام به این دلیل بوده است که او رئیس مجلس است و طبعا ایشان باید نظر امام را به نمایندگان منعکس کند. همچنین آقای هاشمی در این زمان مسئول جنگ است و از این نظر هم می‌تواند واسطه انتقال نظرات امام باشد. پس به چه دلیل باید با بدبینی و خلاف صریح خاطرات ذکر شده و به صورت دلبخواه، مدعی شد که نزدیکان هاشمی، موضوع صلح را مطرح کردند.»
در مورد اين‌که آيا نزديکان آقاي هاشمي نيز در محافل مختلف براي پايان دادن به جنگ بحث مبنا قراردادن «يک پيروزي براي صلح با صدام» را مطرح مي‌کردند يا خير، روايات زيادي وجود دارد که از آن جمله است روايت آقاي محسن رضايي در گفت‌وگو با صاحب اين قلم که از آن مي‌گذريم؛ البته آقاي شکوهي نيز اگر محقق بودند مي‌توانستند از فرمانده وقت سپاه در اين زمينه تحقيق کنند، سپس انواع نسبت‌هاي ناروا را عليه ناقد مطرح سازند. جالب اين که در اين زمينه آقاي هاشمي‌رفسنجاني در مصاحبه با آقاي محمد دروديان در تاريخ 19/4/1380 مي‌گويد: «دو عامل اساسي وجود داشت که تصميم مناسبي براي پايان دادن به جنگ گرفته نشد. يکي سپاه بود که طرح پايان دادن به جنگ از نظر سپاه چيزي شبيه کفر بود. مسئله بعدي امام بود که لحظه‌اي اجازه نمي‌داد درباره ختم جنگ بحث کنيم. در مجلس هم عده‌اي بودند به نام «مجمع عقلا» و آقاي روحاني [که براي پايان دادن به جنگ فعاليت مي‌کردند]، امام آنها را سرجايشان نشاند.» (روند پايان جنگ، محمد دروديان، مرکز مطالعات و تحقيقات جنگ، سال 1384، صص9-28) همچنين آقاي هاشمي در خاطرات سال 66 خود به صراحت به اين مطلب اشاره دارد که نظرات آقاي روحاني در مورد پايان جنگ با نظرات امام در تعارض است: « عصر با دکتر روحاني، مدتي در محل سپاه قدم زديم و درباره جنگ و مشکلات ادامه آن و نداشتن راهي براي ختم جنگ بحث کرديم. ايشان تقريباً معتقد است جنگ را بايد از موضع قدرت خاتمه بدهيم و منتظر فتح سرنوشت‌ساز نمانيم، ولي چون برخلاف نظر امام است، صراحت ندارد.» (دفاع و سياست، کارنامه و خاطرات سال 66 هاشمي‌رفسنجاني، به اهتمام عليرضا هاشمي، سال 1389، ص61) ايکاش اتهام‌زني و توهين‌هاي آقاي علي شکوهي به يک منتقد دستکم از پشتوانه مطالعاتي برخوردار بود.
3- آقاي علي شکوهي در چندين فراز تعبير بدبيني صاحب اين قلم را به خاطره‌نگاري آقاي هاشمي‌رفسنجاني به کار برده و آن را به مثابه خطايي ‌فاحش عنوان کرده است. هرچند اينجانب عدم خوشبيني خود را به صحت برخي روايات آقاي هاشمي از وقايع مهم تاريخ انقلاب کتمان نمي‌کنم، اما همواره تلاش کرده‌ام اين شناخت را در نقد و بررسي آثار ايشان دخالت ندهم. نکته‌سنجي و نپذيرفتن برخي روايات که با عقل و منطق سازگاري ندارد به معني برخورد از موضع بدبينانه نيست؛ البته در ادامه به مصاديق اين‌گونه روايات به‌ويژه در مورد ماجراي مک‌فارلين خواهم پرداخت. پيش از آن لازم است دلايل تسليم محض روايات آقاي هاشمي نبودن را مرور کنيم.
به‌طور قطع خاطرات آقاي هاشمي با وجود اهمیت زياد آن هرگز به تنهايي مورد استناد تاريخ پژوهان و مورخان نخواهد بود، بلکه به شيوه تطبيقي و بسيار موشکافانه بررسي خواهد شد، اما جمعي خاطرات مکتوب شخصيت‌هايي چون آقاي هاشمي را بدون کم و کاست جزو منابع متقن تاريخ مي‌دانند. در برابر اين ديدگاه بايد خاطرنشان ساخت ضمن اين که نمي‌توان چنين رواياتي را کم‌اهمیت پنداشت، اما در عين حال چنين اعتباري منوط به شروطي است. قبل از هر نکته‌اي به اين امر بايد عنايت شود که ميزان وثوق روايات، مستند به راوي آن است و طبعاً متأثر از ويژگي‌ها و خصوصيات راوي‌اند؛ لذا تاريخ‌پژوهان ابتدا شناخت خود را از شخصيت و چارچوب‌هاي فکري راوي سامان مي‌بخشند تا بتوانند قضاوتي کلي راجع به گفته‌هاي وي داشته باشند و پس از دستيابي به يک ارزيابي کلان، در جزئيات نقل قول‌هاي آن روايتگر تأمل مي‌کنند. در اين وادي آن‌چه هرگز از چشم محققان پوشيده نمي‌ماند، تمايلات و گرايش‌هاي روايت‌کننده خاطرات است و اين که آيا اين گرايش‌ها بر بيان خاطراتش تأثيرگذار است يا خير. يکي از شاخص‌ها براي محک زدن، چگونگي انسجام و هماهنگي ميان اجزاي خاطرات خواهد بود. اگر روايتگر در صدد برآيد تا بعضاً گرايش‌ها و تمايلات خويش را بر رخدادهاي تاريخي حاکم و مسلط سازد، يا تغيير و تحولات فکري‌اش را در پهنه تاريخ بسط دهد، بلاشک دچار تعارضاتي خواهد شد. براي نمونه، در يک بررسي نه چندان عميق، خوانندگان خاطرات سال‌هاي گذشته آقاي هاشمي نوعي عدم انسجام را حول ادعاي موافقت با حذف شعار «مرگ بر آمريکا» شاهد بودند و به همين دليل واکنش‌هايي بروز کرد و آقاي هاشمي را وادار ساخت در مصاحبه‌اي به آن پاسخ گويد: «س- بعضي از خاطرات شما خبر واحد است؛ مثل مطلب مربوط به حذف شعار مرگ برآمريکا که اخيراً بحث آن داغ بود. ج- اين مسئله خبر واحد نيست؛ آيت‌الله خامنه‌اي و آيت‌الله موسوي‌اردبيلي و مهندس موسوي در آن جلسه بودند. در جلسه سران تصميم گرفتيم و به امام گفتيم و امام دستورش را به صداوسيما داده بودند. منتها اوائل به اين شکل بود که مردم اين شعار را بدهند و صداوسيما پخش نکند. به علاوه در خاطرات سال 1362 هم اين مطلب بود که کسي اعتراض نکرد. ظاهراً وقتش الان بود که اعتراض کنند! در خصوص خبر واحد هم خاطرات فراواني با امام دارم که کسي جز من و ايشان نبود» (همشهري ماه، شماره هجدهم، بهمن‌ماه 86، ص13)
اين ادعا صرفاً توسط آقاي هاشمي در خاطرات سال 63 مطرح شد و در اين مصاحبه مورد تأکيد قرار گرفت البته با قيد «منتها اوائل» جهت‌گيري مطلوب شخصيتي را مي‌يابد که مواضع کارشناسانه خاصي در ارتباط با آمريکا داشته است. آيت‌الهو خامنه‌اي در پي انتشار اين مصاحبه در يکي از ديدارهاي هفتگي خود در پاسخ به سئوالي اين ادعا را تأييد نکردند. علاوه بر اين، مقايسه ساده مطلب طرح شده در دو سال متمادي (63و62) تعارضات قابل تأملي را پيش روي محقق قرار مي‌دهد. روايت ايشان از سال 63 که با اعتراض برخي محافل سياسي و رسانه‌اي مواجه‌ شد اين‌گونه است: «[آقاي امام موسوي] نماينده شوشتر هم آمد و پيشنهاد قطع شعار مرگ بر آمريکا و شوروي را مي‌داد. گفتم به طور اصولي تصميم گرفته‌ايم. امام هم موافقت کرده‌اند و منتظر فرصت هستيم.» (به سوي سرنوشت، خاطرات سال 63، آقاي هاشمي‌رفسنجاني، نشر معارف انقلاب، چاپ 84، ص174) در اين فراز، راوي محترم در سال 63 چنين عنوان مي‌دارد که سياستي به‌طور اصولي و کلي براي حذف اين شعار اتخاذ شده، اما بايد منتظر فرصت يعني احتمالاً فراهم شدن شرايط اجتماعي آن بود، حال آن‌که با مرور بر خاطرات سال 62 مشخص مي‌شود که در جلسه مورد اشاره، هدف صرفاً تعيين سياست براي رسانه ملي بوده است که امام نيز دستور آن را به صداوسيما داده بودند و عملي نيز شد: «احمدآقا تلفن کرد و اطلاع داد که با پيشنهاد قطع شعار «مرگ بر آمريکا و مرگ بر شوروي» از رسانه‌هاي دولتي موافقت کرده‌اند و پذيرفته‌اند که بگوئيد به امر امام قطع شده است.» (آرامش و چالش، کارنامه و خاطرات سال 62 هاشمي‌رفسنجاني، نشر معارف انقلاب، چاپ 82، ص24)
علت اين که روايت آقاي هاشمي در سال 62 هيچ واکنشي را به دنبال نداشت، به استنباط عموم از اين روايت در زمان انتشار آن (سال 82) باز مي‌گردد؛ زيرا برداشت همگان، به درستي آن بود که مسئله مورد اشاره به تعيين سياست براي رسانه ملي محدود مي‌شود. از آن‌جا که اقتضاي رسانه ملي رعايت اصل اختصار در پيام‌رساني است، امام با پيشنهاد حذف شعارهاي بسيار طولاني که گاهي در طول خطبه‌هاي نماز جمعه هنگام سخنراني‌هاي مسئولان عالي رتبه به کرات در مقام تأييد اظهارات خطيب تکرار مي‌شد، موافقت کردند. اما در خاطرات سال 63 معلوم نيست به چه دليل دامنه شمول موضوع گسترش مي‌يابد و به‌گونه‌اي عنوان مي‌شود که گويا بايد مترصد فرصت براي فراهم آمدن زمينه پذيرش اجتماعي و سياسي آن بود. اين تناقض‌گويي زماني بيشتر مکشوف مي‌شود که اهل تحقيق، اين فراز از خاطرات سال 63 آقاي هاشمي را نيز مورد تأمل قرار دهند: « آقاي دكتر ولايتي آمد. درباره سفر آينده‌ام به ژاپن و چين مذاكره كرد. گفتم در نيمه اول سال 1364 قرار بگذاريد. وقتي كه پيروزي در جنگ را كسب نموديم، براي سفر مناسب‌تر است. درباره تحسين روابط با فرانسه و شوروي هم صحبت شد؛ موافق هستم. همچنين گفتم: نظر من اين است كه در صورت پيروزي در عمليات، امام دستور بدهند كه شعار «مرگ بر آمريكا» و مرگ بر شوروي از موضع قدرت، حذف شود.»(به سوي سرنوشت، خاطرات سال 63، آقاي هاشمي‌رفسنجاني، نشر معارف انقلاب، چاپ 84، ص526) در اين فراز راوي محترم به صراحت اذعان مي‌دارد که پيشنهاد حذف عمومي اين شعار مربوط به شخص ايشان است و ربطي به سران قوا ندارد. حال اين‌که خدمت امام طرح مي‌شود يا نه اطلاعي در دست نيست، اما از آن‌جا که تغييري در مواضع انقلاب در اين زمينه ايجاد نشد، و حتي به علت فزوني يافتن خصومت آمريکا با استقلال اين مرز و بوم هم در زمان امام اين شعار در مواضع سياسي ملت ايران، هر روز پررنگتر گشت و هم در دوران رهبري آيت‌الله خامنه‌اي، نشان از آن دارد که هرگز تمايل آقاي هاشمي مورد قبول رهبري واقع نشده است. در اين زمينه از يک نکته نبايد غفلت کرد و آن پيشنهاد تغييرات سياسي کلان در مواضع کشور بعد از يک عمليات موفق است. به‌حسب ظاهر بين يک عمليات موفق و مسئله حذف اين شعار محوري نظام نبايد رابطه‌اي وجود داشته باشد. دستکم توفيق ايران در جبهه نظامي بايد ما را در مواضع بر حق سياسي‌مان راسخ‌تر مي‌کرد. پس حذف شعار ضداستکباري انقلاب اسلامي به دنبال يک پيروزي بزرگ به چه معني است؟ در ادامه در بحث مک‌فارلين به اين موضوع باز مي‌گرديم و توجه بيشتري به آن معطوف خواهيم داشت. اکنون با مشاهده چنين تناقضاتي در خاطرات آقاي هاشمي آيا نبايد به محقق تاريخ حق داد نسبت به روايات ايشان چندان خوشبين نباشد؟ به نظر مي‌رسد راوي محترم به عنوان يک شخصيت سياسي پيچيده در کنار غامض‌گويي و پرهيز از شفاف‌سازي در مورد مسائلي که مستقيماً به وي مرتبط است، تلاش دارد ديدگاه‌هاي خود را بر تاريخ مسلط کند و آن را فرا گير بنماياند. قطعاً مطالعه در منابع مختلف، افرادي چون آقاي علي شکوهي را نيز که روايات شخصيت‌هاي برجسته‌اي چون آقاي هاشمي را عين تاريخ مي‌پندارد، مجاب خواهد ساخت.
4- آقاي علي شکوهي در مقام تحليل موضوعات به خود اجازه مي‌دهد از جملاتي نظير «چنين به نظر مي‌رسد» استفاده کند، اما براي ناقد خاطرات آقاي هاشمي چنين حقي را قائل نيست. با وجود اين‌که در مورد بحث مک‌فارلين در ابتداي نقد تأکيد شده که به دليل منتشر نشدن همه اسناد، اظهارنظرها پيرامون اين رخداد مهم بيشتر مبتني بر استنباط و تحليل است، بنا را بر به سخره گرفتن گذاشته و چنين مي‌نگارد:
«... با اين مقدمات كلي از ماجراي موسوم به مك‌فارلين، به سراغ نقد نظرات آقاي سليمي‌نمين در اين زمينه مي‌رويم. اهداف دوگانه يا چهارگانه؟ آقاي سليمي‌نمين ضمن اشاره به اين نكته كه به دليل منتشر نشدن همه اسناد و خاطرات اين ماجرا، نمي‌توان قضاوت و ارزيابي دقيقي ارائه داد و اكثر اظهارنظرها پيرامون آن، مبتني بر استنباطات و تحليل است، مي‌نويسد: «به طور كلي بايد براي نزديك شدن به واقعيت، اقداماتي را كه به نوعي با آمريكايي‌ها ارتباط پيدا مي‌كرد به چهار بخش متمايز از يكديگر تقسيم نمود: 1- تهيه تجهيزات نظامي آمريكايي از بازار سياه اين كشور و دلالان 2- مذاكره غيرمستقيم با آمريكايي‌ها براي دريافت تسليحات در قبال كمك به آزادي گروگان‌هاي آمريكايي در لبنان 3- رسيدن به نوعي تفاهم با آمريكا براي پايان بخشيدن به جنگ از طريق مذاكره سياسي 4- تلاش براي عادي كردن روابط في‌مابين دو كشور. قرائن و شواهد به وضوح حكايت از آن دارند كه همه مسئولان نظام در جريان جزئيات برنامه‌ها حول دو محور اوليه بوده‌اند، اما اين مسئله محل مناقشه است ‌كه آيا در ارتباط با اقدامات حول دو موضوع ديگر نيز هماهنگي‌هاي لازم بين سران نظام وجود داشته است يا خير؟ نامه معروف آقاي ميرحسين موسوي به امام خميني(ره) كه طي آن به صراحت از اين‌كه در جريان سفر مك‌فارلين قرار نگرفته ابراز گلايه‌مندي مي‌كند، حكايت از بي‌اطلاعي رئيس قوه مجريه دارد و وي قطعاً با توجه به مواضع سياسي‌اش به طريق اولي در جريان تلاش‌ها حول محور چهارم نيز نبوده است. رياست‌جمهوري وقت كه در آن زمان وفق قانون اساسي نقش هماهنگي بين قوا را به عهده داشته نيز در جريان فعاليت‌ها حول اين دو محور نبوده است و رئيس شوراي عالي قضايي هم؛ زيرا ايشان علاوه بر اين‌كه حساسيت ويژه در مورد اين موضوعات نداشتند صرفاً در جريان آن‌چه در جلسه سران مطرح مي‌شد قرار مي‌گرفتند.» (ص 57) به نظر نگارنده، تمامي خطاهاي تحليلي آقاي سليمي‌نمين در اين ماجرا، به همين قضيه برمي‌گردد كه وي براي مخالفت با آقاي هاشمي رفسنجاني و متهم كردن ايشان به داشتن رابطه پنهاني با آمريكاييان براي تجديد رابطه، دو هدف را به صورت دلبخواه به اهداف اين ماجرا افزوده و چون دلايل عيني و قابل اعتنايي در اين زمينه وجود ندارد، به دليل‌تراشي مبادرت كرده است.»
در نقد مورد نظر ضمن تأکيد به تحليلي و استنباطي بودن آن‌چه در زمينه مک‌فارلين بيان مي‌شود قرائن و شواهدي به عنوان پشتيباني کننده برداشت‌ها از اين رخداد عرضه شده است. فرض کنيم هيچ کدام از قرائن و شواهد ذکر شده محل اعتنا نبوده است. دستکم يک مورد از قرائن دال بر عمل نکردن آقاي هاشمي در چهارچوب تصميم سران قوا و پيگيري مسائلي به صورت پنهاني وجود دارد و آن نامه اعتراض‌آميز محرمانه آقاي ميرحسين موسوي به امام در اين زمينه است. به چه دليل آقاي شکوهي نه وجود چنين نامه‌اي را تکذيب مي‌کند و نه برداشت خود را از آن ابراز مي‌دارد؟ فرض کنيد ايشان از مواضع آيت‌الله منتظري، آيت‌الله خامنه‌اي و ديگر رؤساي قوا مطلع نباشند اما آقاي ميرحسين موسوي که رسماً خدمت امام از پنهان‌کاري‌هاي رياست محترم مجلس وقت شکوه مي‌کند، آيا همين نامه بدين معني نيست که آقاي هاشمي مسائلي را که به اعتقاد اينجانب مربوط به جلب نظر آمريکايي‌ها به استراتژي خود در جنگ و ترميم روابط في‌مابين بوده، در جلسات سران مطرح نمي‌ساخته است؟ اگر موضوع آن‌گونه که راوي محترم در کتاب خود مدعي است و آقاي شکوهي آن‌را عين حقيقت عنوان مي‌کند بوده به چه دليل برخي از سران قوا نجيبانه‌تر اعتراض و گلايه خود را ابراز مي‌دارند تا مورد سؤاستفاده دشمن قرار نگيرد و برخي نيز رسماً به آن‌چه پنهان از آن‌ها صورت گرفته معترض مي‌شوند؟ اين‌که مصالح کلان کشور در آن زمان حکم مي‌کرد که صرفاً به انگيزه‌هاي آمريکا در اين ماجرا بپردازيم بدان معني نيست که سال‌ها بعد نيز در بررسي‌هاي تاريخي‌ به همان‌گونه عمل کنيم. متأسفانه معلوم نيست چرا آقاي علي شکوهي به عنوان مدعي صاحب نظر بودن تلاش مي‌کند در آن‌چه همان زمان از سوي آقاي هاشمي مطرح شد متوقف بماند:
 «سليمي‌نمين در نقد خود مي‌پذيرد كه آمريكا از سر استيصال، خواستار برقراري رابطه با ايران بود، اما براي متهم كردن آقاي هاشمي كه هدف اصلي نقد اوست، مدعي مي‌شود: «... به طور مشخص اين ابراز تمايل آمريكايي‌ها براي تجديد روابط با ايران به پشتوانه مواضع جرياني در داخل ايران طرح مي‌شد كه آنان را ميانه‌روهاي داخل نظام مي‌ناميدند. آيا ابراز تمايل جريان مورد بحث براي ترميم روابط با آمريكا يك تاكتيك فريب به منظور دريافت سلاح و تجهيزات جنگي بود؟ برخي مستندات، مؤيد اين امر است كه اعتقاد به برقراري روابط با واشنگتن به هيچ‌وجه فريب نبوده است. اين كه آمريكايي‌ها در مساله مك‌فارلين، اصل را بر تغيير موضع ايران نسبت به خود قرار داده‌اند، براساس تشخيص دقيق گرايش‌هاي موجود در ميان شخصيت‌هاي مختلف بعد از امام است.» (ص 58)‌ در اين باره طرح نكاتي را ضروري مي‌دانيم: 1 ـ همان‌گونه كه قبلا گفته شد اميدوار كردن آمريكا به احتمال رسيدن به برخي از اهداف، استراتژي فرعي جمهوري اسلامي بود كه رئيس‌جمهور وقت (رهبري كنوني)‌ آن را در جلسه سران مطرح كرده و مبناي رفتار مسوولان در مذاكره با آمريكاييان بود. 2 ـ هيچ مستندي وجود ندارد كه اعتقاد به برقراري روابط با واشنگتن، چيزي جز فريب كاخ سفيد باشد. مستندات ادعايي آقاي سليمي‌نمين را بزودي مورد نقد قرار خواهيم داد. 3 ـ آقاي هاشمي رفسنجاني در سال‌هاي 61 تا 67 در رديف ميانه‌روهاي درون حكومت قرار نداشت بلكه در حوزه‌هاي مختلف به عنوان يك روحاني متمايل به طيف چپ تصور مي‌شد. ميانه‌روهاي متمايل به ارتباط با آمريكا را ديگراني تشكيل مي‌دادند كه نام بردن از آنها، ضرورتي ندارد. آقاي هاشمي از سال 67 به بعد به عنوان يك ميانه‌رو قلمداد شد. 4 ـ فرضا كه آمريكا به توهم وجود يك طيف ميانه‌رو در درون حكومت، بحث رابطه با ايران را مطرح كرده باشد آيا اين به معناي درستي برداشت اين كشور است؟»...
آقاي هاشمي به عنوان يک سياستمدار واقع‌گرا، به زعم آقاي علي شکوهي ميانه‌رو نبوده، بلکه در آن سالها فردي چپ‌گرا بوده است. اما آن‌چه مسلم است آمريکايي‌ها باب مراوده را با وي مي‌گشايند. ولو اين‌که تصور کنيم واشنگتن در تشخيص جريان ميانه‌رو در ايران (به معني غربي آن) اشتباه کرده باشد، در يک مسئله ترديدي نيست که آقاي هاشمي رفسنجاني بدون هماهنگي با ساير سران قوا مواضعي اتخاذ مي‌کند كه اين امر موجب اميدواري سردمداران کاخ سفيد براي نفوذ به داخل جبهه انقلاب مي‌شود. گزارش سري کسينجر به رئيس‌جمهور آمريکا نشان مي‌دهد که اين کشور به صورت گسترده‌اي براي ايران بعد از امام برنامه‌ريزي کرده بود و تماس با اطرافيان رياست مجلس بر همين اساس صورت مي‌گيرد: «بنا به گزارش نشريه فارين ريپورت چاپ لندن، در گزارش سري کسينجر به ريگان ضرورت گشودن کانالهاي ارتباط مستقيم و غيرمستقيم براي مذاکره با ايران مورد تاکيد قرار گرفته است و ريگان براساس همين توصيه براي برقراري رابطه آمريکا با ايران اقدام کرده است. طبق نظر کسينجر، در صورتي که يک جناح ميانه‌رو و قدرتمند مايل به گفتگو با آمريکا در بين رهبران ايران وجود نداشته باشد، هيچ‌گونه پيوند و مصالحه‌اي ميان دو کشور برقرار نخواهد شد. بر پايه همين ملاحظه، آمريکاييها مذاکرات محرمانه‌اي را از طريق يک ميانجي در لندن آغاز کردند و اميدوار بودند با بهره‌برداري از اختلاف نظر ميان جناحهاي سياسي ايران با ارائه امتياز به ميانه‌روها براي تحکيم موقعيت آنها تلاش نمايند.» (خبرگزاري جمهوري اسلامي، بولتن گزارشهاي ويژه محرمانه، شماره 231، تاريخ 15/8/1365) همچنين اين نظريه پرداز برجسته آمريکايي طي تحليلي که در اسفند 1364 در روزنامه واشنگتن پست منتشر شد نوشت: «غرب بايد از شکست عراق جلوگيري کند، اما نه به نحوي که ايران از هم بپاشد. ايران يکپارچه که سياست ملي معتدل را دنبال کند با منافع غرب هماهنگي خواهد داشت. سياست منزوي کردن ايران تا موقعي درست است که تهران توسط متعصب‌هاي توسعه‌طلب رهبري شود لذا آمريکا بايد دروازه‌ها را به تهران نبندد، اگر يک جو واقعيت‌گرايي بر تهران حکمفرما شود، به عقيده من سياست عاقلانه آمريکا بايد دو طريق را به موازات هم بپيمايد. ايستادگي در برابر توسعه‌طلبي‌هاي ايراني‌ها همگام با برقراري يک رابطه سازنده، آنگاه که واقعيت‌ها خودشان را نشان بدهند.»
براساس اين اظهارات و مستندات فراوان ديگر، آمريکا براي نزديک شدن به جرياني در داخل ايران برنامه‌ريزي گسترده‌اي کرده بود. هرچند آقاي علي شکوهي مدعي است که آقاي هاشمي در آن ايام ميانه‌رو نبوده و چپ‌گرا محسوب مي‌شده است، اما قطعاً اين واقعيت را نمي‌تواند ناديده بگيرد که آقاي هاشمي تز صلح با صدام را دنبال مي‌کرد، در حالي که امام به صراحت به استراتژي جنگ تا سقوط صدام معتقد بود. آيا درک اين معنا که کدام يک از اين دو تز براي غرب مطلوب بود نياز به انديشيدن فراوان دارد؟! وزير خارجه ژاپن در ديدار با طارق عزيز که در نيمه دوم سال 1363 صورت گرفت با اشاره به اختلاف‌نظرهاي مسئولان عالي‌رتبه ايران در مورد جنگ مي‌گويد: «در ايران دو گروه سرسخت و ميانه‌رو و با دو عقيده مختلف وجود دارد. دسته دوم که اميدوار است جنگ از راههاي صلح‌آميز پايان يابد، براي برقراري صلح به ژاپن و کشورهاي غربي نزديک شده است و ژاپن فکر مي‌کند تشويق گروه ميانه‌رو در ايران مي‌تواند به پايان يافتن جنگ منتهي شود.» (عمليات خيبر و پيامدهاي جهاني آن، آبان 1363، روابط عمومي فرماندهي کل سپاه، ص22) اطلاع‌ يابي از نظرات آقاي هاشمي‌رفسنجاني در مورد جنگ در پايان سال 63 در همه محافل سياسي بين‌المللي فراگير مي‌شود، به‌گونه‌اي که در گزارش کميته روابط خارجي آمريکا نيز انعکاس مي‌يابد: «بعضي از رهبران اصلي ايران به اين نتيجه رسيده‌اند که هزينه ادامه اقدامات نظامي بيش از حد زياد است. ترديد ايران در شروع يک حمله به بصره تا اندازه‌اي نشان دهنده اين نگرش است...» (گزارش کميته روابط خارجي سناي امريکا، ترجمه خبرگزاري جمهوري اسلامي، دي‌ماه 1363، ص48) نويسنده محترم کتاب «آغاز تا پايان» نيز در اين زمينه معتقد است: «در ادامه تلاشهاي سياسي و ديپلماتيک، سفر آقاي هاشمي به سوريه و حل معضل گروگان‌گيري هواپيماي آمريکايي تي دبليو (T.W) و سپس اظهارات ايشان در سفر به چين و ژاپن درباره ابعاد رابطه با آمريکا بسيار مورد توجه قرار گرفت. برابر شواهد و قرائن موجود زمينه شکل‌گيري ماجراي موسوم به مک‌فارلين و برقراري رابطه پنهاني ميان ايران و آمريکا نيز از همين جا شروع شد.» (آغاز تا پايان، سيري در جنگ ايران و عراق، محمد دروديان، مرکز مطالعات و تحقيقات جنگ، ص125)
آقاي علي شکوهي هر نوع تلاش طرف ايراني را براي تعديل مواضع ايران در جريان مک‌فارلين کذب محض مي‌خواند، اما در اين زمينه سکوت مي‌کند که آيا استراتژي آقاي هاشمي در جنگ و پايان دادن به آن از طريق صلح با آن‌چه آمريکايي‌ها دنبال مي‌کردند داراي اشتراکاتي بود يا خير. به عبارت ديگر، آيا ايشان از تلاش آمريکا براي نفوذ در جبهه انقلاب به منظور تقويت استراتژي خويش استفاده مي‌کند يا خير. آقاي شکوهي برداشت مرا از آن‌چه در جلسه سران مطرح مي‌شود غلط مي‌پندارد: «شب با ديگر سران قوا مهمان احمد آقا بوديم... درباره اصرار آمريکا به تجديد رابطه با ايران مذاکره کرديم. مخالف و موافق صحبت کردند به نتيجه نرسيديم. بنا شد در جلسات بعد بحث و قبلاً با حضرت امام مذاکره شود.» (اوج دفاع، کارنامه و خاطرات سال 65 هاشمي‌رفسنجاني، به اهتمام عماد هاشمي، نشر معارف انقلاب، سال 88، ص128) ايشان مدعي است مراد از تجديد رابطه همان ادامه مذاکرات با نيروهاي آمريکايي در ارتباط با گروگان‌هاي آمريکايي بوده و قس‌علي هذا. اگر فرض را بر آن گذاريم که در جمع سران قوا بحث تجديد رابطه در ميان نبوده است اما برخي از واقعيت‌ها را نمي‌توان کتمان کرد. همان‌گونه که از نظر گذشت، از سال 63 آقاي هاشمي اين هدف را دنبال مي‌کرده است که بعد از يک عمليات موفق و همزمان با پذيرش آتش‌بس، شعار «مرگ بر آمريکا» و «مرگ بر شوروي» حذف شود. آيا تلاش براي حذف شعار «مرگ بر آمريکا» به دنبال يک عمليات موفق بدان معني نيست که متقابلاً آقاي هاشمي نيز موفقيت برنامه‌هاي خود را در ارتباط با جنگ در گرو همراهي آمريکايي‌ها مي‌دانسته است؟ آقاي علي شکوهي براي اين‌که ثابت کند آقاي هاشمي هيچ‌گونه مسائل پنهاني با آمريکايي‌ها نداشته است حتي اظهارات تبليغاتي ايشان را در روز 13 آبان 65 مبني بر اطمينان نداشتن از هويت فردي که خود را مک‌فارلين مي‌خوانده با قطعيت تکرار مي‌کند:
«آقاي هاشمي رفسنجاني حتي به هنگام افشاي خبر سفر مك‌فارلين در تاريخ 13 آبان 65، با ترديد درباره مك‌فارلين سخن مي‌گويد چون هنوز هيچ مقام آمريكايي در اين باره، اظهارنظر نكرده بود و شايد فرد مورد نظر، مك‌فارلين نبوده باشد. هاشمي رفسنجاني مي‌گويد: «قيافه يكي از آنها به قيافه مك‌فارلين شبيه بود. البته ما هنوز صددرصد مطمئن نيستيم كه همان بوده است يا نه، چون كسي تا حالا صحبت نكرده است و كساني كه از طرف ما با آنها روبه‌رو بودند همان ماموران امنيتي ما در منطقه هستند و يكي از كساني كه در خريد اسلحه با آن دلال‌ها بود...» (روزشمار جنگ ايران و عراق، ج 44، مركز مطالعات و تحقيقات جنگ، سال 1380، ص 585)‌. 4 ـ در گزارش تاور نوشته شده است كه مك‌فارلين در سفرش به تهران تا هنگامي كه به اسرائيل رسيد نمي‌دانست قرار است يك اسرائيلي به نام «نير» كه مشاور نخست‌وزير اسرائيل در امور مربوط به تروريسم بود، او را در سفر به تهران همراهي كند (ماجراي مك‌فارلين، ص 119)‌. حال چگونه است كه آقاي هاشمي رفسنجاني از تركيب هيأت مطلع بوده است؟ واقعيت اين است كه دشمني آقاي سليمي‌نمين با آقاي هاشمي در حدي است كه او را از اعتدال خارج كرده و باعث شده كه او نه‌تنها بدون ادله سخن بگويد و حتي خلاف مستندات حرف بزند بلكه به تهمت و نسبت‌هاي خلاف واقع هم روي بياورد.»
براي روشن شدن اينکه در همين فراز نقل شده چند ادعاي خلاف واقع بيان شده است به خاطرات خود آقاي هاشمي از روز ورود هيات آمريکايي رجوع مي‌کنيم: «آقايان [محسن] کنگرلو [مشاور نخست‌وزير] و [احمد] وحيدي [مسئول اطلاعات سپاه] آمدند. گزارش وضع هيات آمريکايي را دادند. يک چهارم قطعات هاک درخواستي را آورده‌اند. آقاي مک‌فارلين مشاور ويژه ريگان و شخصيت‌هاي حساس ديگر آمريکا در هيأت‌اند.» (اوج دفاع، کارنامه و خاطرات سال 65 هاشمي‌رفسنجاني، به اهتمام عماد هاشمي، نشر معارف انقلاب، سال 88، صص8-107)
در بيان اين فراز از خاطرات در روز 4 خرداد نه تعجبي از اين‌که مک‌فارلين در هيئت آمريکايي است ابراز مي‌شود و نه ترديدي در مورد هويت وي، لذا چگونه مي‌توان پذيرفت که آقاي هاشمي چندماه بعد در زمان اعلام عمومي اين خبر در مورد هويت فردي که خود را مک‌فارلين معرفي کرده شک داشته است؟ همچنين آقاي هاشمي در روز 13 آبان ادعا مي‌کند: «کساني که از طرف ما با آنها روبرو بودند همان ماموران امنيتي ما در منطقه هستند و يکي از کساني که در خريد اسلحه با آن دلال‌ها بود». براي روشن شدن صحت اين ادعا نيز روايت ديگري را مرور کنيم: «قرار شد هديه را نپذيريم و ملاقات ندهيم و مذاکره را در سطح دکتر هادي و دکتر روحاني و مهدي‌نژاد مخفي نگهداريم.» (همان، ص108) بنابراين اظهارات آقاي هاشمي را مبناي قضاوت قطعي قرار دادن مي‌تواند تعارضات فراواني را موجب شود. ايشان شخصيتي سياسي است که با توجيه‌هاي مختلف، مطالب مغاير با حقيقت را عنوان مي‌دارد. در اين رويکرد گاهي انگيزه، ايجاد يک حرکت تبليغاتي است، گاهي فريب دشمن و گاه... متأسفانه آقاي شکوهي براي بدبينانه‌ ترسيم کردن اين تحليل که آيا ممکن است چند مقام عالي‌رتبه آمريکايي و اسرائيلي بدون هيچ‌گونه هماهنگي با جرياني در ايران به يکباره سر از تهران درآورند، مي‌گويد:
«آقاي هاشمي رفسنجاني حتي به هنگام افشاي خبر سفر مک‌فارلين در تاريخ 13 آبان 65 با ترديد درباره مک‌فارلين سخن مي‌گويد: «... هاشمي رفسنجاني مي‌گويد: «قيافه يکي از آنها به قيافه مک‌فارلين شبيه بود. البته ما هنوز صددرصد مطمئن نيستيم که همان بوده است يا نه»... حال چگونه است که آقاي هاشمي رفسنجاني از ترکيب هيأت مطلع بوده است؟»
فرض کنيم اين برداشت و تحليل آقاي علي شکوهي دقيق باشد که يک مقام عالي‌رتبه آمريکايي بدون هماهنگي وارد کشوري که در اوج دشمني با آمريکا قرار داشت مي‌شود و مذاکرات نيز در اين زمينه بي‌‌هيچ‌ هماهنگي انجام گرفته باشد. قبل از پرداختن به اين برداشت تاکيد مي‌کنم هم صاحب اين قلم و هم ايشان مي‌توانيم برداشت مستقل از يکديگر از اين مسئله داشته باشيم و ديگران نيز قضاوت خواهند کرد که کدام برداشت دقيق‌تر است. اما اگر از يک سو به تحليل ناقد، برچسب‌هاي «دشمني و تحليل بافي» زده شود و از ديگر سو، اظهارات تبليغاتي آقاي هاشمي که با ديگر سخنانش در تعارض است، به عنوان سند متقن تبليغ گردد، بدون ترديد غيرمحققانه عمل شده است. براي نزديک شدن به حقيقت در اين موضوع کافي بود آقاي شکوهي اظهارات آقاي هاشمي و اطرافيان ايشان را در اين زمينه در کنار يکديگر قرار مي‌داد. حجم تعارضات در بيان ابعاد يک رخداد به وضوح روشن ‌مي‌سازد که حتي بعد از گذشت ربع قرن نيز بناست برخي حقايق مکتوم بماند. اگر در سال 65 مصالح ملي حکم مي‌کرد که صرفاً‌ به يک سوي اين ماجرا توجه شود تا مانع از انتقال بحران سياسي از آمريکا به ايران شويم، امروز در مقام کسب تجربه از رخدادهاي مهم سياسي کشور بايد مسئولان آن دوران را در وادي شفاف‌سازي امور قرار دهيم. عملکرد افرادي چون آقاي علي شکوهي را مي‌توان خدمت به مسئولي دانست که مايل نيست همه واقعيت‌ها به جامعه انتقال يابد، اما قطعاً هيچ‌گونه خدمتي به تاريخ نخواهد بود، زيرا فرصت گريز از پاسخ‌گويي را براي مسئول ذي‌ربط فراهم مي‌سازد.
آقاي هاشمي رفسنجاني موافقت با سفري سري به تهران را اين‌گونه بيان مي‌کند: «آقاي کنگرلو آمد و گزارش مذاکره با آمريکايي‌ها را داد. اطلاعات چندان مهمي نداده بودند و خواستار آمدن به ايران- به طور سري- براي بررسي نيازهاي جنگي ما بودند، گفتم اگر مي‌خواهند ما در لبنان براي آزادي گروگانهايشان کمک کنيم بايد 100 موشک فونيکس بدهند.» (اميد و دلواپسي، کارنامه و خاطرات سال 64 هاشمي‌رفسنجاني به اهتمام سارا لاهوتي، دفتر نشر معارف اسلامي، سال 1387، ص435)
هرچند در اين فراز آقاي هاشمي موضع خود را به صراحت در مورد سفر سرّي کساني که داراي حدود اختيارات و همچنين اطلاعات در حاکميت آمريکا هستند، بيان نمي‌کند، اما براي مخاطب مشخص است که موافقت تلويحي صورت گرفته است. همچنين روشن است که در اين سفر سرّي قرار نيست فقط سلاحي به ايران انتقال يابد، بلکه قرار است به همراه تسليحات، افرادي نيز به ايران بيايند که داراي مقام و موقعيتي‌اند. براي روشن‌تر شدن اين موضوع جا دارد خبر منعكس شده در مورد محموله ديگري كه قبل از آن به ايران انتقال يافته بود را مرور كنيم: «صبح زود برادر محسن کنگرلو، تلفني اطلاع داد که امروز يک محموله موشک تاو از طرف آمريکايي‌ها مي‌رسد، براي اينکه ما براي آزادي گروگانهايشان در لبنان اقدام کنيم.» (همان، ص433). براي آقاي هاشمي و حتي خواننده اين روايت، کاملاً روشن است اين سفر سري صرفاً به منظور انتقال سلاح که مذاکرات آن در خارج کشور صورت گرفته بود، نيست بلکه در جريان اين انتقال تسليحات، قرار بود مقامات آمريکايي نيز به تهران بيايند. حال اين سؤال مطرح مي‌شود كه آيا آقاي هاشمي از آقاي کنگرلو درباره سطح و رتبه مقامات آمريکائي که قصد ورود به ايران را دارند، سؤال و پرسشي نكرده است؟! چرا اين پرسش در خاطرات طرح نشده است؟ آيا مي‌توان ادعا کرد وقتي آقاي کنگرلو  از سفر سرّي افرادي خبر مي‌دهد که هم داراي اطلاعات طبقه‌بندي شده‌اند و هم براي مذاکره پيرامون نيازهاي تسليحاتي ايران اختيارات دارند آقاي هاشمي از هويت آن‌ها هيچ‌گونه شناختي ندارد؟ اگر در خاطرات آقاي هاشمي‌رفسنجاني آمده بود که مثلاً بنابر اطلاع، آقاي سرهنگ فلان و مديرکل بهمان به ايران خواهند آمد، و بعد در روز مقرر به جاي آ‌ن‌ها مقامات عالي‌رتبه‌تري به تهران وارد مي‌شدند مي‌توانستيم بپذيريم که رياست مجلس از سفر آقاي مک‌فارلين بي‌اطلاع بوده است، اما در اين زمينه هيچ‌گونه بحثي مطرح نشده است. آقاي هاشمي در سخنراني 13 آبان 65 خود مي‌گويد: «آنها در بدو ورود اسامي ايرلندي به ما داده بودند. وقتي که هواپيما وارد فرودگاه مهرآباد شد به ما اطلاع دادند که اين آقاياني که در فرودگاه از هواپيما پياده شده‌اند مي‌گويند ما آمريکايي هستيم.» در حالي که در مقدمه خاطرات سال 64 در اين زمينه مي‌خوانيم: «در چهارم خرداد 65 خبر رسيد که هيئتي براي گفت و گو درباره تحويل سلاح و حل مشکل لبنان همراه با محموله‌اي که در هواپيماي حامل آنها وجود دارد به ايران مي‌آيند. اشتباهشان اين بود که هويت اعضاي هيئت را درست نگفته بودند.» (اميد و دلواپسي، صص20-19 مقدمه) آيا از اين جمله نمي‌توان چنين استنباط کرد که اگر طبق هماهنگي‌هاي قبلي، هيئت آقاي مک‌فارلين هويت اصلي خود يعني آمريکايي بودن را مطرح مي‌ساختند مشکلي به وجود نمي‌آمد و اشتباه آن‌ها اين بود که در ابتدا خود را ايرلندي معرفي کرده بودند؟ آيا اگر اين هيئت از ابتدا براساس اعلام قبلي با هويت وارد کشور مي‌شد هيچ مشکلي به‌وجود نمي‌آمد؟ توضيحات آقاي هاشمي‌رفسنجاني در اين زمينه در روز 13 آبان قابل تأمل است: «به آنها گفتيم شما با چه جرأتي به صورت عوضي وارد کشور ما مي‌شويد.» راوي محترم نمي‌گويد که مقامات آمريکايي با چه جرئتي به ايران سفر کرده‌اند، بلکه مي‌گويد چگونه جرئت کرده‌ايد به صورت عوضي، يعني با هويت ايرلندي وارد ايران شويد. اگر آقاي هاشمي از هويت هيئت آمريکايي اطلاع نداشت و نمي‌دانست که بناست مک‌فارلين به ايران بيايد بايد ضمن ابراز تعجب از سطح هيئت، از فرود بدون مجوز چنين هيئتي بدون هيچ‌گونه هماهنگي در فرودگاه مهرآباد سؤال مي‌کرد.
ادامه ارتباط با آمريکايي‌ها بعد از جريان سفر مک‌فارلين نيز سراسر پرتناقض است: «ظهر، علي اخوي‌زاده که از اروپا برگشته، آمد. از طريق کاردارمان در لندن، دو نفر از مقامات آمريکايي با او ملاقات کرده‌اند. خواستار رفع تيرگي روابط شده‌اند.» (اوج دفاع، کارنامه و خاطرات سال 65 هاشمي‌رفسنجاني. به اهتمام عماد هاشمي، نشر معارف انقلاب، سال 88، ص241) آيا فردي چون آقاي شکوهي مي‌تواند بپذيرد که کاردار ايران در لندن قبل از هماهنگي با آقاي هاشمي و کسب مجوز، خويشاوند ايشان را با آمريکاييان مرتبط کرده‌ باشد؟ يک ديپلمات هرگز شخصاً جرئت اتخاد چنين تصميم پرهزينه‌اي را نخواهد داشت. ضمن اين‌که آقاي ساداتيان – ديپلمات مزبور - در گفت‌وگو با صاحب اين قلم اعلام کرد که بنده هرگز در جريان پيوند خوردن برادر زاده آقاي هاشمي با آمريکاييان نبودم و در اين زمينه هيچ‌گونه نقشي را ايفا ننمودم. تکذيب ايشان منتشر شد و اعتراضي نيز به آن صورت نگرفت. شخص آقاي علي هاشمي در اين زمينه اين‌گونه مي‌گويد: «بعد از اينکه طرح تهاجمي آمريکا براي پياده شدن در تهران و مذاکره با مقامات عالي‌رتبه شکست خورده بود... من به همراه چند تن از دوستان در آن زمان سفري به بلژيک داشتم. شهريور 1365 بود و من 25 سال بيشتر نداشتم. در آنجا تماسي با من گرفته شد و گفتند که ما مي‌خواهيم مسائلي را با شما در ميان بگذاريم تا به گوش آقاي هاشمي‌رفسنجاني برسد... وقتي ملاقات انجام شد مشخص شد... کساني هستند که با شوراي امنيت آمريکا کار مي‌کنند.» (شهروند امروز، شماره 50، سال سوم، 26 خرداد 1387) در اين روايت به هيچ وجه موضوع واسطه بودن کاردار ايران در لندن مطرح نيست، بلکه ارتباطات، مستقيم بوده است. روايت آقاي محسن هاشمي در اين زمينه کاملاً متفاوت و البته در صدد تقويت روايت پدر است: «بنابر اظهارات علي هاشمي، او در سن 25 سالگي زماني که دانشجو (رشته زمين‌شناسي دانشگاه شهيد بهشتي) بود به بيماري چشم مبتلا شد و در مرداد ماه 1365 به اتفاق همسرش براي معالجه عازم لندن شد. در بحث‌هاي دوستانه‌اي که جلال ساداتيان، کاردار ايران با وي داشت، ساداتيان ابراز مي‌کند برخي تماس‌ها با سفارت و او گرفته مي‌شود که او با توجه به اينکه نماينده رسمي جمهوري اسلامي ايران است نمي‌تواند پاسخگوي آن‌ها باشد. ساداتيان برخي از اين تماس‌ها را با علي هاشمي مطرح مي‌کند و از او مي‌خواهد به يکي از اين ملاقات‌هاي درخواستي برود، زيرا فرد متقاضي ابراز کرده بود مطالب خود را صرفاً با کسي در ميان مي‌گذارد که مستقيماً با مقامات عالي‌رتبه ايران در تماس باشد. ترتيب ملاقات در يکي از هتل‌هاي لندن توسط ساداتيان...» (ماجراي مک‌فارلين، فروش سلاح، آزادي‌ گروگانها، نوشته محسن هاشمي حبيب‌الله حميدي، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1388، ص144) در روايت آقاي علي هاشمي ايشان به همراه دوستانش براي تفريح به بلژيک رفته بود که آمريکايي‌ها با او تماس مي‌گيرند، اما در روايت محسن هاشمي، پسرعموي راوي محترم براي معالجه به همراه همسرش به لندن رفته بود که به واسطه کاردار ايران به آمريکايي‌ها مرتبط مي‌شود و ... همچنين زماني که سفر آقاي علي هاشمي به آمريکا در محافل سياسي مطرح مي‌شود و احمداقا از اين مسئله  ابراز نگراني مي‌کند رياست محترم مجلس به صراحت خبر اين سفر را تکذيب مي‌کند: «عصر علي- اخوي‌زاده، آمد؛ از خوزستان احضارش کرده بودم. گزارش ديدار و مذاکره مجدد با آمريکايي‌ها را داد، قبل از اقدام او را نهي کرده بودم. به من گفته بودند که به آمريکا رفته و با ريگان درباره سقوط صدام مذاکره کرده است. گفت به آمريکا نرفته، بلکه به نوعي ادامه همان رشته ارتباط‌هاي سابق بوده با [اليور] نورث عضو شوراي امنيت ملي آمريکا و پويندکستر [از طراحان رابطه آمريکا با ايران]، [آلبرت] حکيم و سام صحبت کرده معلوم شد انجيل با امضاي ريگان را او آورده، و اين کار را با اصرار آقاي محسن رضايي کرده است... احمدآقا هم آمد، نگران همان ديدار بود.» (اوج دفاع، کارنامه و خاطرات سال 65 هاشمي رفسنجاني، به اهتمام عماد هاشمي، نشر معارف انقلاب، سال 88، ص351) توجه به اين نکته خالي از لطف نيست که اين کتاب در سال 1388 منتشر شده است، در حالي که يک سال قبل از آن آقاي علي هاشمي در مصاحبه مورد اشاره به صراحت سفر به آمريکا را مورد تأکيد قرار داده بود: «ه.ا- در چه کشوري اين ارتباط‌گيري را انجام داديد؟ ابتدا به ترکيه رفتم و سپس به آمريکا، اين مذاکرات هم ادامه يافت تا زماني که روزنامه (هفته‌نامه) الشراع براي اولين بار قضيه مک‌فارلين را منتشر کرد» (شهروند امروز، شماره 50، سال سوم، 26 خرداد 1387) آيا نبايد اين سؤال مطرح شود که چرا حتي در حد پاورقي يک سال بعد در کتاب «اوج دفاع» ذکر نمي‌شود اطلاعاتي که از طريق سيداحمد آقا به امام داده شده خلاف بوده و علي هاشمي به آمريکا رفته است؟ نکته قابل تأمل‌تر اين که در کتابي که آقاي محسن هاشمي در همين سال منتشر مي‌کند به گونه‌اي غيرمستقيم حتي سفر علي هاشمي به اسرائيل در سر راه به آمريکا مورد تأييد قرار مي‌گيرد: «از طريق ترکيه، پس از ساعتها پرواز با هواپيمايي کوچک که براي سوخت‌گيري توقفي هم داشته است به مکاني ناشناخته مورد نظر مذاکره کننده مي‌رسد. او ابراز مي‌دارد که در ابتدا نمي‌دانست واقعاً کجا بوده فقط به نظر مي‌سيد که بعد از چند ساعت پرواز به يکي از شهرهاي اروپايي مانند ژنو رسيده است.» (ماجراي مک‌فارلين، فروش سلاح، آزادي گروگانها، نوشته محسن هاشمي- حبيب‌الله حميدي، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1388، صص152، 145) البته اگر آقاي محسن هاشمي توقف آقاي علي هاشمي در اسرائيل را به طور مبهم مطرح مي‌سازد به اين دليل است که در گزارش تاور اين مطلب به صراحت آمده است؛ لذا به‌گونه‌اي اين مسئله بيان مي‌شود که هم ايرادي بر اين کتاب گرفته نشود و هم مسئله از ديد خواننده ايراني پنهان بماند.
چنين تناقض‌گويي‌هايي خود بهترين گواه بر اين واقعيت خواهند بود که آقاي هاشمي‌رفسنجاني حتي بعد از ربع قرن نيز بنا ندارد پنهان‌کاري را رها کند و البته اين به چشم آقاي علي شکوهي نمي‌آيد. اگر شخصيتي که ايشان در نقد صاحب اين قلم مظلوم يافته، در صدد بود عين رخداد را بيان کند آيا اين‌همه تناقض‌گويي رخ مي‌نمود؟ پاسخ به اين سئوال کاملاً روشن است، آقاي شکوهي نقد مرا صرفاً با اتکا به يک برداشت خطاي سهوي از يک فراز از خاطرات آقاي هاشمي (انتقاد ايشان در مورد برداشت از وزارت خارجه وارد است) تاريخ‌سازي مي‌خواند، اما حجم انبوهي از خلاف‌گويي‌هاي حسابگرانه را ناديده مي‌گيرد و روايتگري شخصيت محبوب شده براي ايشان در اين دوران را عين تاريخ عنوان مي‌کند. لذا زماني که مي‌خواهد ماجراي مک‌فارلين را به زعم خود به طور دقيق بازگو نمايد صرفاً به روايات آقاي هاشمي بسنده مي‌کند و هرگز عنوان نمي‌شود که بعد از تحقيق از آقاي محسن رضايي يا ساير شخصيت‌ها به اين جمع‌بندي رسيدم که روايت آقاي هاشمي عين حقيقت است.
نکته قابل تأمل‌تر در ايرادات طرح شده بر نقد مورد بحث، مسئله ميانه‌رو نبودن رياست‌مجلس در آن دوران است. در اين زمينه بايد گفت اولاً اين‌که آمريکايي‌ها آقاي هاشمي را ميانه‌رو تشخيص دادند و با وي وارد مراوده شدند تقصير واشنگتن! است که به تحليل افرادي که بعدها وارد عرصه سياست شدند وقعي نگذاشته‌اند. ويليام کيسي - رئيس اسبق سيا- بعد از شکست تلاش آمريکا براي نفوذ به جبهه انقلاب طي مقاله‌اي در روزنامه هرالد تريبيون نوشت: «اميد جايگزين کردن رهبران ميانه‌روتر در ايران يک ساده‌انديشي و به معناي ناديده گرفتن واقعيات ژئوپولتيک و ايدئولوژيک منطقه خليج‌فارس است.» وي با تأکيد مي‌افزايد: «به قدرت رسيدن هاشمي رفسنجاني اميد بازگشت ايران به مدرنيسم و روابط متمدن بين‌المللي را به همراه نخواهد داشت.» وي همچنين پيشنهاد مي‌کند: «آمريکا برخاستن رضاشاه جديدي را ترجيحاً از ميان رده‌هاي ارتش... تشويق مي‌کند.» (روزشمار جنگ ايران و عراق، ماجراي مک‌فارلين، جلد چهل و چهارم، مرکز مطالعات و تحقيقات جنگ، سال 1380، ص37 )
راديو لندن نيز در آن زمان طي تفسيري درباره اهداف واشنگتن براي نزديک شدن به ايران گفت: «بسياري ناظران معتقدند که آمريکا هدف‌هاي بلندپروازانه‌تري از آزادي گروگانها، براي آينده دارد که آن هم فراهم کردن زمينه بهبود روابط با ايران پس از خميني است و اين امري بسيار حساس است... ايران و آمريکا با وجود خصومت دو جانبه منافع مشترک هم دارند... با اين که رژيم آيت‌الله خميني مورد نفرت آمريکاست در درازمدت آمريکا نمي‌تواند ايران را از دست رفته حساب کند و از خير آن بگذرد. ايران بالقوه توانايي آن را دارد که قدرت مسلط در منطقه خليج‌فارس بشود، بنابراين به نفع آمريکاست که با گروه معتدل‌تر در ايران به اميد روابط بهتر در آينده راه ارتباط و تماس را بگشايد. ايران هم در برقراري مناسبات با آمريکا منافعي دارد. اين کشور به آمريکا به عنوان تامين کننده سلاح و قطعات يدکي سلاح‌هاي آمريکايي خود نيازمند است. گزارش شده که روز گذشته حجت‌الاسلام هاشمي‌رفسنجاني گفته است که ايران ممکن است در ازاي دريافت اسلحه از آمريکا به آزادي‌ گروگان‌هاي آمريکا در لبنان کمک کند. اين اولين بار است که يک مقام بلندپايه ايران علناً به آمريکا پيشنهاد معامله کرده است. ضمناً اظهارات هاشمي را بايد با ملاحظه امتناع قاطع ساير مقامات ايران از جمله ميرحسين موسوي نخست‌وزير از هرگونه معامله‌اي با آمريکا مورد توجه قرار داد. گفته مي‌شود که افراد با قدرتي مانند هاشمي‌رفسنجاني و علي‌اکبر ولايتي (وزير خارجه) نسبت به آمريکا برخورد انعطاف‌پذيرتر و آشتي‌جويانه‌تري دارند. اما تا آيت‌الله خميني در قيد حيات است اين گروهها و افراد نمي‌توانند عقايد خود را علناً ابراز کنند.» (همان، ص664) هرچند بي‌بي‌سي نيز همچون ويليام کيسي معتقد است آرزوي آمريکا به اين طريق محقق نخواهد شد، اما در شناخت از آقاي هاشمي‌رفسنجاني با مقامات آمريکايي که ايشان را ميانه‌رو تشخيص داده بودند چندان اختلاف‌نظر ندارند. ثانياً با مطالعه دقيق عملکرد آقاي هاشمي آيا مي‌توان با استناد به برخي خطبه‌هاي نماز جمعه ايشان در مورد عدالت اجتماعي قضاوت بر چپ بودن وي کرد؟ جهت اطلاع آقاي علي شکوهي، رياست مجلس وقت به عنوان سياستمداري واقع‌گرا با توجه به اين‌که قدرت در آن ايام در اختيار جريان چپ بود همراهي فراواني با اين جريان داشت، اما همزمان راست‌ترين جريانات همچون مؤتلفه در طيف داخل نظام و حتي خارج از نظام همچون جريان طرفدار مظفر بقايي را زير چتر خود گرفته و به آنها امتياز مي‌داد و متقابلاً امتياز مي‌گرفت. (حمايت ايشان از اقليت مرتبط با حزب زحمتکش در حزب جمهوري اسلامي مرکب از آيت‌، زواره‌اي، احمدکاشاني و جاسبي) حتي زماني که احمدکاشاني به عنوان فرد وابسته به بقايي در سال 66 دستگير شد، متأسفانه از حمايت ايشان بي‌بهره نماند. بررسي مواضع واقعي آقاي هاشمي در اين دوران بحثي طولاني را طلب مي‌کند؛ به منظور اجتناب از طولاني‌ شدن بحث صرفاً به موضع ايشان در مورد تسخير سفارت آمريکا که در ابتدا مورد تأييد حتي جرياناتي همچون جريان بني‌صدر بود اشاره مي‌کنيم: «در 13 آبان 1358، من و آيت‌الله خامنه‌اي در مكه بوديم، كه خبر تصرف سفارت آمريكا را شب هنگام در پشت بام محل اقامتمان، هنگامي كه آماده خواب مي‌شديم، از راديو شنيديم، تعجب كرديم، زيرا انتظار چنين حادثه‌اي را نداشتيم. سياستمان هم اين نبود... يكبار هم كه [در تاريخ 25 بهمن 1357]، گروهي مسلح به سفارت آمريكا حمله كردند و آنجا را به اشغال در آوردند، از طرف دولت موقت، نماينده‌اي [ابراهيم يزدي]، رفت و مسأله را حل و فصل كرد. بنابراين واضح بود كه نه شوراي انقلاب و نه دولت موقت تمايلي به چنين اقداماتي نداشتند... اكنون ما درمقابل يك عمل انجام شده‌اي قرار گرفته بوديم كه امام نيز بعد از رويت اسناد و مدارك دخالتهاي آمريكا در اوضاع داخلي ايران، آن را تأييد كرده بودند...(انقلاب و پيروزي، کارنامه و خاطرات سالهاي 1357و 1358 هاشمي‌رفسنجاني، به کوشش عباس بشيري، نشر معارف انقلاب، سال 1383، ص370)
در آخرين فراز جا دارد که از پرداختن آقاي علي شکوهي به موضوع بازي خوردن آقاي ميرحسين موسوي از آقاي هاشمي در چند مقطع تاريخي، به نقل از سخنراني صاحب اين قلم در دانشگاه شهيد چمران ابراز شگفتي کنم چراکه کاملاً بي‌ارتباط با موضوع بحث است و پرداختن به آن مستلزم بازخواني عوامل مؤثر در پذيرش قطعنامه 598 و انتخابات دهم رياست‌جمهوري است. اما طرح آن مرا ناگزير از يادآوري چگونگي ايفاي نقش ايشان در همين بحث كرد چرا که مصداق بارزي براي روشن شدن اين واقعيت در سطوح پائين‌تر اين جريان به حساب مي‌آيد. در قابليت سطوح مختلف اين جريان همان بس که در اين جوابيه هيچ اصلي پاس داشته نمي‌شود. آنچنان که گويي تنها کسي که در حق وي ظلمي شده و هيچگونه امکان و نيرويي براي دفاع از مظلوميت خويش ندارد، رياست محترم مجمع تشخيص نظام است. همچنين در قابليت شخصيت مورد دفاع آقاي علي شکوهي همان بس که افراد دل‌بسته به کشکول درويشي‌شان را نيز به خدمت گرفته و به ميدانهايي پيچيده گسيل مي‌دارد و سپس بنا به مصلحت!! آنان را رها مي‌سازد. اگر اين مصاديق بارز، نمودهايي از بازي خوردن نيست از کنکاش در تاريخ نيز بهره‌اي نخواهيم برد.


عباس سلیمی نمین
مدیر  دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران