نقد كتاب:  
 
 
دفاع و سیاست
 
کد مطلب: 437
تاريخ: يكشنبه ۹ آبان ۱۳۸۹
منبع: دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
درجه: فوري

يادداشت: مسائلي همچون حجم عمليات مدافعان کشور در اين سال، شرارت‌هاي هوايي صدام و بمباران مناطق غيرنظامي، پشتيباني و مهندس جنگ، سياست در جنگ، حزب جمهوري اسلامي، تاسيس مجمع تشخيص مصلحت نظام، اصلاح وصيتنامه امام و تبعات مورد پيگرد قرار گرفتن مهدي هاشمي بر آيت‌الله منتظري را جزو مهمترين مسائل و موضوعات در اين سال برشمرده‌اند. در بخش مربوط به آقاي منتظري آمده است: «وزارت اطلاعات آقاي مهدي هاشمي را بازداشت کرد که با توجه به مسائلي که قبل و بعد از انقلاب داشت، محاکمه و اعدام شد. اين اقدام به جاي اينکه باعث نجات آقاي منتظري شود، بر خشم و عدم رضايت و انتقادات ايشان افزود و سرانجام منجر به عزل ايشان از سمت قائم‌مقامي امام گرديد.»
 
 
 
 

زندگي‌نامه
اكبر هاشمي‌رفسنجاني در سال 1313خ. در روستاي بهرمان از توابع رفسنجان متولد شد. در پنج سالگي به دليل نبود مدرسه در روستا به مكتب رفت. وي تا چهارده سالگي علاوه بر آموزش تحصيلات ابتدايي در كارهاي كشاورزي به پدرش ياري مي‌داد، سپس براي آموختن دروس حوزوي راهي قم شد و تحت نظر حضرات اخوان مرعشي كه از خويشاوندان به حساب مي‌آمدند تحصيل را آغاز كرد. بعد از چند سال به اتفاق محمدجواد باهنر كه او نيز در زمره شاگردان امام به حساب مي‌آمد مكتب تشييع را راه‌اندازي ‌كرد. وي پس از رحلت آيت‌الله بروجردي و فراهم شدن زمينه مرجعيت آيت‌الله خميني در كنار ايشان به فعاليتهاي سياسي ادامه داد. در فروردين سال 1342 در پي يورش نيروهاي امنيتي به فيضيه، از جمله طلبه‌هايي بود كه به سربازخانه اعزام شد. بعد از حوادث 15 خرداد از سربازخانه گريخت و به جمع علماي مهاجري كه به منظور دفاع از امام در تهران گرد آمده بودند پيوست. در پي شكست برنامه رژيم پهلوي براي اعدام امام در مقام مرجعي مقتدر، محبوب و بهره‌مند از پشتيباني بي‌دريغ اقشار ميليوني مردم، زمينه‌اي براي شكل‌‌گيري تشكلي به نام «جمعيت اصلاح حوزه» فراهم شد. در پي تبعيد امام و قتل منصور در اسفند 1343 دستگير شد و به مدت پنج ماه در بازداشت به سر برد. در سال 1345 به سبب تحت تعقيب بودن، مدتي در تهران با آيت‌الله خامنه‌اي به طور نيمه مخفي زندگي كرد، اما در نهايت در تاريخ 20/8/1346 مجدداً دستگير و با وساطت آيت‌الله سيد احمد خوانساري آزاد شد.
ادامه فعاليتها، سخنرانيها و روشنگريهاي وي موجب دستگيري‌اش در تاريخ 14/7/1350 مي‌شود و وي ماه‌هاي نخستين از سال 1351 را نيز در زندان قزل‌قلعه پشت سر مي‌گذارد كه با فاصله اندكي از آزادي در رفسنجان بازداشت و پس از چند روز زنداني بودن در كرمان به قزل‌قلعه تهران انتقال مي‌يابد و چهل و پنج روز در در زندان انفرادي مي‌ماند.
در سال 1353 نيز در سفري به نوق در رفسنجان دستگير و پس از حدود پنجاه روز آزاد شد. در سال 1354 دو سفر چند ماهه به خارج كشور داشت كه در جريان يكي از اين سفرها در عراق به ديدار امام نيز نائل آمد. وي در بازگشت از سفر دستگير شد و تا پاييز 1357 در زندان به سر برد و سرانجام در جريان اوج‌گيري نهضت اسلامي مردم ايران آزاد شد.
در آستانة پيروزي انقلاب اسلامي به عضويت شوراي انقلاب درآمد و در سال 1358 معاونت وزارت كشور را نيز به عهده گرفت. آقاي هاشمي رفسنجاني در اولين دوره انتخابات مجلس به نمايندگي از طرف مردم تهران انتخاب شد و از سوي نمايندگان ملت مسئوليت رياست مجلس را به عهده گرفت.
ايشان در همين حال به عنوان يكي از اعضاي شوراي عالي دفاع محسوب مي‌شد. وي در سال 1362 به عنوان مسئول عمليات جنگ از سوي امام برگزيده شد كه تا پايان جنگ اين مسئوليت را به عهده داشت.
آقاي هاشمي‌رفسنجاني در سال 1368 در پنجمين دوره انتخابات رياست‌جمهوري از سوي مردم برگزيده شد و براي دو دوره در اين سمت باقي ماند. ايشان هم‌اكنون رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام را برعهده دارد.


نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
آيا اين برداشت که هر ساله بر پيچيدگي‌هاي نوع انتشار روزانه‌نويسي‌هاي جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني به عنوان شخصيتي تعيين کننده در تاريخ انقلاب اسلامي افزوده مي‌شود، عموميت دارد؟ آيا افزايش تدريجي رمز و راز اين سلسله مکتوبات از اهمیت و ارزشمندي اين اقدام کم‌نظير نخواهد کاست؟ و...
بايد اذعان داشت سؤالاتي از اين دست، حتي نظراتي نه چندان خوشبينانه همچون تقويت روند دخالت ملاحظات روز در زمان انتشار، از توجه تاريخ‌پژوهان به اين خاطرات نخواهد کاست؛ زيرا از جمله منابع محدودي است که دستکم تيتر رخدادها را ولو بعضاً به صورت بسيار مبهم در اختيار علاقه‌مندان مي‌گذارد. شايد اين‌گونه نگارش براي اهل مطالعه غيرمتخصص جامعه چندان مفيد فايده نباشد؛ از اين رو که فرصت تحقيق و رجوع به منابع ديگر جهت رمزگشايي برايشان فراهم نيست، اما در نقطه مقابل، اهالي تاريخ حتي يک اشاره پرابهام به يک موضوع مهم تاريخي را براي نزديک شدن به حقيقت مغتنم مي‌شمارند. براي نمونه، عبارت: «آقاي ري‌شهري آمد و درباره مساله دکتر [محمدعلي] هادي مطالبي گفت.» (ص378) از آن‌جا که به هيچ وجه محتواي اين ديدار با اهمیت را روشن نمي‌کند و کاملاً عاري از محتواست نمي‌تواند براي خواننده عادي اطلاعي فراتر از خبر يک ملاقات معمولي در بر داشته باشد. اما به طور قطع و يقين زماني که وزير اطلاعات صرفاً براي طرح يک موضوع نزد رياست مجلسي چون آقاي هاشمي مي‌آيد که در واقع نقش هماهنگ کننده غيررسمي بين قواي سه‌گانه را ايفا مي‌کند اين ملاقات نمي‌تواند از اهمیت فوق‌العاده‌اي برخوردار نباشد، به ويژه اين‌که تبادل اطلاعات و مشورت در مورد يکي از مقربترين افراد به جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني است. بنابراين به سهولت مي‌توان دريافت که در موارد حساسي از اين دست براساس روالي که راوي خاطرات در پيش گرفته، به حسب ظاهر در مقام انعکاس رخدادها برآمده، اما به صورت غيراعلام شده‌اي شأن «شاه‌کليد» بودن را در تفسير اين مباحث براي خود حفظ کرده است. به عبارت ديگر، در آينده به مقتضاي زمان، راوي مي‌تواند تفاسير مورد نظر خويش را در زمينه موضوعاتي که به صورت غامض بيان شده است ارائه دهد.
در مقام پاسخ‌گويي به اين نکته‌سنجي شايد استدلال شود که در زمان نگارش روزانه خاطرات به دليل اشتغالات متعدد و مخاطرات کثير از جمله مسائل امنيتي اصل بر ايجاز در بيان اسرار کشور و مبهم‌نويسي بوده است. اين سخن در مورد شرايط ويژه آن دوران به حق است و مي‌بايست مورد توجه واقع شود، اما اين‌که دو دهه بعد و در زمان انتشار عمومي خاطرات هيچ‌گونه اقدامي، ولو به صورت پاورقي، براي ابهام‌زدايي صورت نمي‌گيرد، ثقل اين بحث است زيرا پايدار ماندن به شيوه نگارش اوليه در زمان انتشار، اين شائبه را تقويت مي‌کند که بنا نيست استنتاج‌هاي دقيق از وقايع اين ايام به ويژه در مواردي که مستقيماً به نگارنده خاطرات باز مي‌گردد صورت گيرد. براساس اين روش، هم نقش محوري راوي و هم حق تفسير در انحصار مي‌ماند. نمي‌توان از اين واقعيت گذشت که روايتگري رخدادها بر اين روال کمک مؤثري به عمومي‌سازي قدرت تبارشناسي تاريخي نخواهد کرد.
جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني براي اولين بار در کتاب خاطرات سال 66 خود (دفاع و سياست) به برخي سؤالات در مورد علت مبهم‌نويسي پاسخ مي‌دهد و به ملاحظاتي در اين زمينه اشاره مي‌کند: « خاطرات را نوشتم. امسال هم يک دفترچه خاطرات مختصر، براي راه گم کردن ترتيب دادم. عفت و بعضي از بچه‌ها براي اينکه در جريان امور کشور قرار داشته باشند، علاقه زيادي به ديدن خاطرات من دارند. اگر آنها را نامحرم به حساب آورم، ناراحت مي‌شوند و اگر در جريان همه رخدادهاي محرمانه قرار دهم، مصلحت نيست. به ناچار سال گذشته و امسال، در يک دفتر ديگر، حوادث بي‌اهميت و غيرحساس را مي‌نويسم که ببينند.» (ص40) و در پاورقي ذيل اين مطلب توضيح داده شده است: «در تنظيم خاطرات از هر دو دفترچه استفاده شده و موارد تکراري حذف گرديده است.» اين توجيه که شناختي از مناسبات خانوادگي ايشان به دست مي‌دهد، نه تنها هيچ‌گونه کمکي به رفع ابهامات مطرح به ويژه در زمينه اصرار بر مبهم ماندن برخي مسائل حواشي راوي، نمي‌کند، بلکه اعلام خبر ادغام مطالب دو دفترچه هنگام تنظيم خاطرات از اصالت يکپارچگي روزانه‌نويسي مي‌کاهد. بايد توجه داشت ايراد اساسي که امروز متوجه خاطرات آقاي هاشمي‌رفسنجاني است و ايشان را ناگزير از ارائه توضيح نموده، صرفاً نحوه انتشار روزانه‌نويسي‌ دهه‌هاي گذشته است. اگر در آن ايام راوي محترم به هر دليل دچار محظورات و ملاحظاتي بوده است، آيا بعد از گذشت سال‌ها، در زمان بازبيني و تدوين نبايد کمترين اقدامي جهت ابهام زدايي ولو به صورت پاورقي صورت مي‌گرفت؟ آقاي ري‌شهري چه نوع مسائلي را در مورد آقاي هادي نجف‌آبادي به آقاي هاشمي منعکس ساخته است؟ بر تاريخ‌پژوهان پوشيده نيست که شخصيت مورد بحث علاوه بر قرار داشتن در حلقه ياران نزديک آقاي هاشمي از عناصر مؤثر جرياني بود که بر بيت آقاي منتظري حاکم شده بود؛ البته قبل از دستگيري مهدي هاشمي (سرشاخه اين جريان) دچار اختلاف شده بودند و عليه يکديگر موضع مي‌گرفتند، اما آقاي هادي نجف آبادي بعد از به مجازات رسيدن مهدي هاشمي، مجدداً به سر دسته جديد اين جريان يعني هادي هاشمي نزديک شد و همچنان در حلقه اداره کنندگان بيت آقاي منتظري قرار گرفت. به طور قطع اگر اطلاعات انتقال يافته به آقاي هاشمي‌رفسنجاني توسط وزير اطلاعات، موضع اين يار نزديک رياست مجلس را تقويت مي‌کرد، دليلي براي مبهم گذاشتن موضوع وجود نداشت. در هاله ابهام نگه داشتن اين مسئله مي‌تواند اين‌گونه تفسير شود که تمايلي به روشن شدن مناسبات پشت صحنه جريان چپ کشور، در ايامي که جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني در آن نقش پدرخوانده را ايفا مي‌نمود، وجود ندارد. همان‌گونه که اشاره شد، اين نوع روايت‌نگاري تاريخي دست روايتگر را باز مي‌گذارد تا هر زمان ضرورت ديد به صورت قطره‌چکاني بخشي از اطلاعات مکتوم نزد خود را عمومي سازد. البته نبايد از نظر دور داشت که افراد کمي سطح اطلاعشان در حد راوي است، لذا کمتر اتفاق خواهد افتاد که روايت ديگر مطلعان شرايط ضروري را براي ايشان رقم زند. ديگر آن که يادآوري اين نکات در مقدمه نبايد ما را به خطا به اين وادي سوق دهد که از غناي اين منبع ارزشمند غافل شويم. در شرايطي که برخي جريانات مترصدند که صددرصد واقعيت‌هاي تاريخي را به‌گونه‌اي ديگر بيان کنند آيا آثاري که حتي بخشي از واقعيت‌ها را بازگو کنند ذي‌قيمت نيستند؟ براي نمونه، برخي جريانات سياسي به منظور فراگير کردن استحاله‌اي که در دام آن گرفتار آمده‌اند يا نيروهايي که از ابتدا با اسلام سرآشتي نداشتند، تلاش مي‌کنند شاخص‌هاي انقلاب اسلامي از جمله امام را در جامعه کم‌رنگ سازند. بديهي است تخريب شخصيت پرفروغ پرچمدار احياگران دين در قرن حاضر به سهولت ممکن نيست. با درک اين واقعيت چنين سياستمداراني فارغ از هرگونه اعتقادي در سايه‌سار افراد مطرحي قرار مي‌گيرند تا با بهره‌مندي از پتانسيل آنان به اين هدف نايل آيند. بي‌دليل نبود که هر چه سختي و دشواري نيل به اين منظور آشکارتر گشت توسل به شخصيت‌هايي چون آقاي منتظري- که در دوران حيات امام در برابر ايشان قرار گرفت- فزوني يافت. اخيراً تلاش مي‌شود تا تاريخ انقلاب اين‌گونه جعل شود که آيت‌الله منتظري به دليل انتقادات فراوان از انحرافات در مديريت کشور و دفاع از حقوق مردم، حتي مخالفان نظام، از سوي امام عزل شد. ارائه چنين تصوير خلاف واقعي از امام قطعاً در شکل‌گيري  نگاه کساني که آن ايام را درک نکرده‌اند يا مطالعه چنداني پيرامون علت واقعي عزل آقاي منتظري ندارند، بي‌تاثير نخواهد بود.
خاطرات آقاي هاشمي‌رفسنجاني خاطرات شخصيتي است که در آن ايام علاوه بر حسن روابط معمول با آقاي منتظري، داراي تعاملات گسترده با بخشي از اطرافيان ايشان (همچون طيف‌ آقاي هادي نجف‌آبادي) و داراي ارتباطات حسابگرانه با بخشي ديگر بود، لذا از سوي اين طيف به سهولت قابل تکذيب نيست. به ويژه اين‌که امروز هم جريانات پيشتاز در مسير سوءاستفاده از موقعيت آقاي منتظري در انقلاب اسلامي براي مقابله با ميراث امام در صدد بهره‌مندي از جايگاه آقاي هاشمي‌رفسنجاني نيز هستند. همين ملاحظات موجب مي‌شود تا به سهولت نتوانند در مقام تکذيب خاطرات ايشان برآيند. البته هر محقق منصفي با هر گرايشي صرف‌نظر از تمايلات و گرايش‌هاي آقاي هاشمي مي‌تواند با مطالعه اين اثر و ساير آثار مؤلف، به اين حقيقت نزديک شود که ريشه اختلاف امام با آقاي منتظري به چه موضوعي باز مي‌گردد. قبل از مرور اين موضوع در خاطرات آقاي هاشمي‌ بر اين نکته تاکيد مي‌ورزيم که در آن زمان بر اداره کنندگان بيت آقاي منتظري کاملاً روشن بود که موضع رياست محترم مجلس در مورد تعقيب مهدي هاشمي به اتهام ارتکاب 27 قتل با دستورات امام تفاوتي چشمگير دارد: «پنجشنبه 11 ارديبهشت... سيدمهدي هاشمي آمد. از خودش دفاع کرد و داشتن گروه مخفي و اسلحه و تندروي و پخش اعلاميه عليه بعضي از مسئولان را تکذيب کرد. گفتم به خاطر حفظ اعتبار آيت‌الله منتظري بايد جنبه اثباتي قضيه درست شود. من پيشنهاد کردم که به عنوان سفير به خارج برود.» (اوج دفاع، کارنامه و خاطرات هاشمي‌رفسنجاني در سال 1365، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1388،ص289) حتي بعد از تاکيد امام بر پيگرد قضايي باند مهدي هاشمي که تمامي امور دفتر و مدارس آقاي منتظري را در اختيار داشت و مشخص شدن ابعاد جنايات اين جريان- بعد از دستگيري تعدادي از آن‌ها- تلاش‌هايي براي آزادي چنين باندي صورت ‌گرفت: «شب مهمان آقاي موسوي اردبيلي بوديم، بيشتر بحث درباره مساله‌ آقاي منتظري بود... نظري اين بود که مانعي ندارد، سيدمهدي و افرادش را بعد از تکميل بازجويي‌ها آزاد کنند.» (همان، ص307) اين نظرات زماني ابراز مي‌شود که مستقيماً توفيقي در تغيير موضع امام به دست نيامده است: «حاج احمدآقا آمد و گفت امام نظر قاطع دارند که گروه سيدمهدي هاشمي بايد طرد و تعقيب شوند. نگرانيمان اين است که آيت‌الله منتظري سخت برنجد و ضرر کنيم پيشنهاد کردم که براي تعديل نظراتشان خدمت امام برسم.» (همان، ص270) و در فراز ديگري از خاطرات سال 65 آقاي هاشمي در اين زمينه مي‌خوانيم: «نظر امام اين است که تعقيب شوند و به آقاي منتظري هم گفته شود که دخالت نکنند و نهضت‌ها (ي آزاديبخش) هم از آنها گرفته شود. ما گفتيم ممکن است تعقيب قضيه، به افراد نزديک بيت آيت‌الله منتظري منجر شود. پيشنهاد کرديم که کوتاه بيائيم» (همان، ص189) بنا بر روايت وزير اطلاعات وقت، آقاي هاشمي‌رفسنجاني حتي بعد از اين‌که نتوانست در دستور امام تعديلي ايجاد کند، ايشان را از پيگيري قاطع فرمان رهبري پرهيز مي‌داد. (سنجه انصاف، خاطرات محمدي‌ري‌شهري، سازمان چاپ و نشر دارالحديث، قم، سال 1386،ص36) همچنين رابطه‌ آقاي هاشمي با شخص آقاي منتظري به‌گونه‌اي است که در اوج اختلافات بر سر پيگيري پرونده مهدي هاشمي بر کتاب ايشان مقدمه مي‌نويسد: «عصر قسمتي از مقدمه کتاب اظهارات آقاي منتظري درباره جنگ را نوشتم.» (ص185) يا در فراز ديگري روابط دوستانه در اوج دلگيري آقاي منتظري از امام اين‌گونه ترسيم مي‌شود: «با پاسداران به سوي قم حرکت کرديم عفت هم با من آمد. ظهر به منزل آيت‌الله منتظري رسيديم. ناهار مهمان ايشان بوديم هنوز سخت تحت تاثير ناراحتي‌هاي ناشي از فشار روي باند سيدمهدي [هاشمي] و مخصوصاً سيدهادي است... خودشان را مظلوم مي‌دانند و از شخص امام و ماها ناراحتند» (صص7-124) اکنون با چنين شناختي از مواضع جناب آقاي هاشمي نظري بر ابعاد واکنش‌هاي آقاي منتظري در قبال موضع به‌حق امام مبني بر يکسان بودن همه در برابر قانون مي‌افکنيم و اين‌که هيچ‌کس نبايد در حاشيه امن شخصيت‌هاي برجسته قرار گيرد و تخلفاتش تعقيب نشود: «آقاي عبدالله نوري [نماينده امام خميني در جهاد سازندگي و رئيس کميسيون برنامه و بودجه مجلس] آمد. شرح مذاکراتش با آيت‌الله منتظري را داد که ايشان را تشويق به عادي‌تر کردن وضعشان کرده است» (ص49) همان‌گونه که مي‌دانيم آقاي منتظري براي منصرف کردن امام از دستور پيگرد خويشاوندش که مرتکب 27 فقره قتل نفس شده بود تهديد به کناره‌گيري از همه مسئوليت‌ها کرده و ضمن تعطيلي درس خود ملاقات‌هايش را نيز به حالت تعليق درآورده بود، اما قاطعيت رهبري انقلاب شرايط و رفتار غيرمعمولي را از سوي آقاي منتظري به دنبال داشت که حتي براي جريان اصفهان قابل پذيرش نبود.
در روايت ديگري در اين زمينه واکنش آقاي منتظري حتي براي افرادي چون آقاي طاهري اصفهاني نيز قابل هضم نيست: «پيش از ظهر آقاي [جلال‌الدين] طاهري اصفهاني [امام جمعه اصفهان] آمد. جريان مذاکرات با آيت‌الله منتظري را نقل کرد، تلخ است» (ص185) در فراز ديگري آقاي هاشمي به صراحت عامل ناراحتي آقاي منتظري را صرفاً قاطعيت امام در پيگيري پرونده مهدي هاشمي عنوان مي‌کند و عاملي را که موجب غيرعادي شدن وضعيت ارتباطات ايشان و سپس فاصله گرفتن از استاد خويش و در نهايت تقابل آشکار با رهبري انقلاب شد اين‌گونه برمي‌شمارد: «به سوي قم حرکت کرديم. بعد از مغرب به منزل آيت‌الله منتظري رسيديم. خودشان و پاسدارهايشان ظاهراً خوشحال شدند و بحث کردند. گفتم آقاي سيدهادي دامادشان هم آمدند. بيشتر صحبتها درباره مسائل گروه سيدمهدي بود. ايشان از فشاري که بر افراد پائين‌ گروه وارد مي‌شود، ناراضي است و بيشتر از وزارت اطلاعات و سرسختي امام در اين خصوص و از گرفتن مدارسشان و کتابخانه سياسي هم ناراضي است و خواستار اعاده آنها است.» (ص402)
متأسفانه آقاي منتظري با وجود اذعان به برخي از قتل‌هاي خويشاوند خويش در خاطراتش (خاطرات آيت‌الله منتظري صص4-601) از آن‌جا که انعکاس عمومي اين مسئله را در جامعه- که اداره کنندگان بيت و مدارس ايشان چگونه افرادي بوده‌اند- مخرب شخصيت خود مي‌پنداشت به شدت در برابر مواضع به‌حق استادش در اين زمينه ايستادگي کرد. در اين حال تلاش آقاي منتظري براي استثنا کردن وابستگانش از قانون، تقابلش را با رهبري انقلاب تا بدان‌جا رساند که تا آخر عمر همواره به بهانه‌هاي مختلف تلاش داشت اثبات کند نه تنها اطرافيانش انحرافي نداشته‌اند، بلکه نزديکان امام داراي لغزش بوده‌اند. تاسف‌بارتر اين‌که در اين وادي بعضاً عنان سخن از دست مي‌داد و کلماتي بر زبان مي‌آورد که به هيچ وجه زيبنده حتي فردي معمولي نبود. براي نمونه، زماني که آقاي عبدالله نوري (يکي از شاخص‌هاي جريان اصفهان و بسيار نزديک به آقاي منتظري) از ايشان مصرانه مي‌خواهد نظر دلسوزانه امام در طرد افراد منحرف و جنايتکار را بپذيرد کلمات ناصوابي به زبان مي‌آورد: «بعد از دو سه ساعت مشاجره آقاي نوري گفت: شما بنويسيد منافقين در بيت من نفوذ داشتند امام خوشش مي‌آيد. من گفتم: امام از دروغ خوشش مي‌آيد؟! ايشان گفتند لابد چيزي بوده است! آقاي نوري که اين جمله را گفت من خيلي عصباني شدم و گفتم: ...خورده است هر که مي‌گويد منافقين در خانه من نفوذ کرده‌اند.» (خاطرات آيت‌الله منتظري، صص8-677)
در اين مختصر درصدد پرداختن به مستندات فراواني نيستيم که به وضوح روشن مي‌سازد پايه و اساس اختلاف بين امام و آقاي منتظري چيزي جز عدالت‌طلبي رهبر انقلاب و تلاش براي احقاق حقوق بستگان کساني نبود که به دست باند مهدي هاشمي کشته شدند و در رأس همه جلوگيري از پايه‌گذاري بدعت مصون بودن دست‌اندرکاران از قانون بود. متأسفانه آقاي منتظري- به عنوان يک شخصيت زجر کشيده در ديگر صحنه‌هاي مبارزات استقلال‌طلبانه ملت ايران- نه تنها از اين آزمون سربلند بيرون نيامد، بلکه ابتدا با تهديد استاد خود تلاش کرد ايشان را از پيگيري جنايات خويشاوندش باز دارد. پس از ناکامي در اين مسير، قهر و تعطيلي فعاليت‌هايش را پيشه ساخت. تلخ‌تر آن‌که در اين موضع نيز متوقف نماند، بلکه روز به‌روز بر فاصله‌اش از رهبر انقلاب افزود و به هر بهانه‌اي آن‌چه را که در مورد خودش صادق بود به استاد بزرگوارش نسبت مي‌داد. در اين ميان، خاطرات آقاي هاشمي‌رفسنجاني از جمله منابعي است که مبدأ جدايي اين شاگرد از استادش و سير و تداوم آن را به خوبي روشن مي‌کند؛ لذا تحرک جريانات بهره‌برداري کننده از آقاي منتظري را با اهداف مورد اشاره به لحاظ مستندات تاريخي با دشواري مواجه مي‌سازد.
دومين موضوع حائز اهمیت در خاطرات سال 66 جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني تلاش براي تداوم تعاملات غيررسمي و پوششي (هرچند به صورت بسيار کمرنگ) با آمريکاست. در اين سال آمريکايي‌ها به اين جمع‌بندي رسيدند که تمامي تلاش‌هاي وسيع و همه‌جانبه‌شان در سالهاي 64 و 65 براي باز کردن راه نفوذ ديپلماتيک به درون جبهه انقلاب با هوشمندي و مديريت کم‌نظير رهبري انقلاب نه تنها خنثي شد، بلکه بي‌اعتباري غيرقابل جبراني براي آنان رقم زد، لذا در تاکتيک‌هاي خود تغييراتي دادند و بر اين اساس تحرکات فريب بر پايه ديپلماسي، فرعي شد و برخوردهاي خصمانه با انقلاب مجدداً وجه غالب را به خود گرفت. در چنين فضايي متقابلاً آقاي هاشمي‌رفسنجاني نيز به عنوان هدايت کننده مباحث ديپلماتيک با احتياط به مراتب بيشتري تعاملات غيررسمي را در اين حوزه پي گرفت. تشکيل «شوراي مشاورت درباره هدايت مسئله رفتار با آمريکايي‌ها و سياست اجرايي و تبليغي جريان مک‌فارلين و گروگان‌ها» را در ابتداي سال 66 از مصاديق اين احتياط مي‌توان به شمار آورد. براساس شواهد و قرائن و تحقيقي که صاحب اين قلم از برخي اعضاي اين به اصطلاح شورا به عمل آورده، مبتکر تشکيل آن صرفاً جناب آقاي هاشمي بوده است. دستکم مستند به خاطرات ايشان بحث تشکيل و ترکيب اعضاي چنين شورايي در هيچ‌يک از جلسات سران يا در حضور امام طرح نمي‌شود. اولين خبر در مورد چنين تدبيري اين‌گونه منعکس است: «عصر آقايان [فريدون] مهدي‌نژاد (وردي‌نژاد)، [سيدعلي اصغر] حجازي و [حسين] شيخ‌الاسلام، به ترتيب از [اطلاعات] سپاه و وزارتخانه‌هاي اطلاعات و امور خارجه آمدند و اولين جلسه شوراي مشاورت درباره هدايت مسألة رفتار با آمريکايي‌ها و سياست اجرايي و تبليغي جريان مک‌فارلين و گروگان‌ها... را تشکيل دادند. قرار شد آقاي [عليرضا] معيري [معاون سياسي نخست‌وزير] هم به اين جمع اضافه شود. محورهاي حرکت آينده و ضوابط اين شورا تعيين شد.» (ص36)
تشکيل نخستين جلسه اين شورا در روز اول فروردين در منزل آقاي هاشمي نشان از اهمیت اين اقدام براي ايشان دارد. در اين زمينه دو احتمال مي‌بايست مدنظر قرار گيرد. اول اين که رياست محترم وقت مجلس شوراي اسلامي جهت کاستن از برخي انتقادات نسبت به مسائل پشت صحنه سفر مک‌فارلين به ايران، نمايندگاني از مراکز و نهادهاي ذي‌ربط را براي ادامه پيگيري اين موضوع دخيل مي‌کند تا شفافيت لازم را بر اين مناسبات حاکم نمايد. احتمال ديگر اين‌که خبر تشکيل شورا صرفاً آرايش ظاهري است و مسائل حساسي همچون ديپلماسي پنهان همچنان از مجراي افرادي مشخص و در چارچوب روابط، پي گرفته مي‌شود.
براي نزديک شدن به واقعيت، مروري بر روزانه‌نگاري‌هاي سال 66 کمک شايان توجهي خواهد نمود: «آقايان [عليرضا] معيري، [محمدعلي] هادي، [سيدعلي‌اصغر] حجازي و [فريدون] مهدي‌نژاد (وردي‌نژاد)، اعضاي کميسيون مشورتي مسائل آمريکا آمدند. گزارش کار و ترجمه جزوه [گزارش] تاور را آوردند و مشکل ادامه طرح تعمير موشک‌هاي فونيکس را گفتند. قرار شد دوباره و با صراحت و توضيح، موضوع را از امام سئوال کنيم. نخست‌وزير سئوال مبهم کرده‌اند و جواب هم ابهام دارد و هم مشکل‌زا است.» (صص4- 73) در دومين جلسه آقاي هادي نجف‌آبادي يکي ديگر از ياران نزديک آقاي هاشمي به جمع اعضاي شورا اضافه مي‌شود و از ظواهر امر اين‌گونه برمي‌آيد که در برنامه تعمير موشک‌هاي فونيکس مشکلي پيش آمده زيرا آقاي نخست‌وزير نتوانسته است به درستي نزد امام طرح موضوع کند. لذا آقاي هاشمي مستقيماً مسئله را با امام مطرح مي‌کند: «ساعت هشت صبح خدمت امام رفتم و وضع جنگ را گفتم. امام تاکيد کردند که جنگ بايد تا سقوط صدام ادامه داشته باشد. در مورد آمدن چند مهندس اروپايي براي تعمير فونيکس‌ها توسط آلبرت حکيم پرسيدم؛ موافقت کردند. قبلاً نخست‌وزير سئوال را مبهم کرده بود و قرار شد در جلسه سران قوا مطرح شود و با راي آنها عمل کنيم.» (ص88)
در اين فراز چند نکته مهم وجود دارد. اولاً امام در ديدار خصوصي به آقاي هاشمي تأکيد دارند که جنگ بايد تا سقوط صدام ادامه يابد. ثانياً با سفر آلبرت حکيم به ايران موافقت نمي‌شود، بلکه تصميم‌گيري پيرامون آن‌ را به جلسه سران ارجاع مي‌دهند. ثالثاً چرا به يکباره سخن از مهندسان اروپايي به ميان مي‌آيد، در حالي‌که آقاي هاشمي در اواخر سال 65 بدون هماهنگي با رهبري انقلاب اذن مذاکره با اين تيم را به ياران نزديک خود يعني آقايان هادي نجف‌آبادي و وردي‌نژاد داده بود و در آن زمان ماهيت جريان روشن‌تر بيان شده بود که در ادامه نقد به آن خواهيم پرداخت. رابعاً چرا بايد تردد اروپاييان به ايران نياز به مجوز امام داشته باشد، مگر در اين زمينه منعي وجود داشت؟ از اين ابهامات که بگذريم در همين روز آقاي هاشمي موضوع سفر به اصطلاح مهندسان اروپايي را در جلسه سران مطرح مي‌کند: «جلسه سران قوا در منزل آقاي موسوي اردبيلي [رئيس قوه قضائيه] (ايشان رئيس شورايعالي قضايي بود در اين زمان عنوان رئيس‌ قوه در قانون اساسي نداشتيم) بود. با دستور امام درباره استفاده از مهندسان معرفي شده از سوي آلبرت حکيم براي فونيکس‌ها بحث و به تصويب رسيد» (ص89) نکته‌اي که در اين زمينه مغفول مي‌ماند اين‌که چرا بلافاصله در جلسه بعدي سران قوا با سفر مهندسان اروپايي؟! مخالفت مي‌شود: «شب جلسه سران قوا در دفتر من بود درباره حمله به کشتي شوروي بحث شد. با اينکه بدون دستور بوده و دليل بي‌نظمي است، اثرات آن تاکنون مثبت بوده است. درباره وضع جنگ و درخواست‌هاي سپاه براي مديريت جنگ بحث و مخالفت شد. با آمدن افراد البرت حکيم براي تعمير فونيکس‌ها مخالفت شد.» (ص100) سکوت راوي در اين زمينه که چرا در اين فاصله اندک نظر سران تغيير مي‌کند ابهامات زيادي را برمي‌انگيزد؛ مبني بر اين که آيا اين تغيير نظر ارتباطي با اروپايي بودن يا نبودن اين افراد داشته است؟ آيا اينان تعمير کار فونيکس بوده‌اند يا ترميم کننده روابط سياسي؟ با وجود اين مخالفت، نيروهاي نزديک به جناب آقاي هاشمي‌ دستکم به ارتباط خود با آلبرت حکيم ادامه مي‌دهند: «عصر آقاي [فريدون] مهدي‌نژاد (وردي‌نژاد) آمد. گزارش سفر به ژاپن و مذاکره با آلبرت حکيم را داد. اين يهودي ايراني آمريکايي شده که مامور سيا است، درباره تعمير موشک‌هاي فونيکس که مي‌خواهد انجام دهد، مدعي است مخفي از آمريکايي‌ها و با کمک متخصصان اروپايي و با استفاده قطعات تهيه شده از منابع متفرقه، مي‌تواند تعمير کند، تعمير موشک‌ها براي ما مهم است. [هواپيماهاي] اف چهارده‌ ها (ما) بدون اين موشک‌ها، کم اثرند و تعدادي موشک معيوب داريم.» (ص281)
در اين زمينه بايد اذعان داشت عضو برجسته «سيا» که بدون هماهنگي با سازمان متبوعش در اين سطح وارد تعامل با ايران مي‌شود لياقت آن‌ را دارد که حتي در صورت موافق نبودن سران کشور موضوع تعميرات؟! را دنبال کند. قبل از دنبال نمودن اين بحث در سال 66 مناسب است به همين موضوع در خاطرات سال 65 آقاي هاشمي نگاهي افکنيم: « شب آقاي مهدي‌نژاد و دكتر هادي آمدند. درباره پيشنهاد تعمير موشك‌هاي فونيكس توسط مهندسين خارجي از طريق يك ايراني آمريكايي شده، مذاكره شد. قرار شد پذيرفته شود.» (اوج دفاع، کارنامه و خاطرات هاشمي‌رفسنجاني در سال 65، به اهتمام عماد هاشمي، دفتر نشر فرهنگ انقلاب، سال 88، ص470) و در فرازي ديگر در اين زمينه ابعاد تعميرات، بسيار وسيع‌تر عنوان مي‌شود و ترميم فضاي سياسي در کشور را نيز در برمي‌گيرد: « آقاي مهدي‌نژاد (وردي‌نژاد) آمد. توضيح مذاكراتش با [آلبرت] حكيم در تركيه، در خصوص همكاري براي تعمير اسلحه‌هاي آمريكايي و پيشنهادهاي او در جهت ايجاد محيط بهتر در آمريكا در ارتباط با انقلاب اسلامي گفت. قرار شد با دكتر روحاني مذاكره را ادامه دهند.»(همان، ص481)
براي روشن شدن اين حقيقت که آلبرت حکيم چه نقشي ايفا مي‌کرده است مناسب است روايت آقاي علي هاشمي (برادرزاده آقاي هاشمي‌رفسنجاني)- واسطه  طرف ايراني در دور دوم گفت‌وگو با آمريکايي‌ها- را در اين زمينه در پاسخ به «شهروند امروز» مرور کنيم: «ه‍ .ا- شما از چه مقطعي وارد اين ماجرا شديد؟ بعد از اينكه طرح تهاجمي آمريكا براي پياده شدن در تهران و مذاكره با مقامات عالي‌رتبه شكست خورده بود... من به همراه چندتن از دوستان در آن زمان سفري به بلژيك داشتم. شهريور 1365 بود و من 25 سال بيشتر نداشتم. در آنجا تماسي با من گرفته شد و گفتند كه ما مي‌خواهيم مسائلي را با شما در ميان بگذاريم تا به گوش آقاي هاشمي‌رفسنجاني برسد... وقتي ملاقات انجام شد مشخص شد... كساني هستند كه با شوراي امنيت آمريكا كار مي‌كنند. يكي از آنها فردي به نام حكيم بود... يكي ديگر از آنها فردي به نام ريچارد سيكورد بود كه قبلاً معاون وزير دفاع آمريكا بوده...» (شهروند امروز، شماره 50، سال سوم، 26 خرداد1387)
بنابراين باز گذاشتن باب مراوده با آلبرت حکيم که از عناصر اصلي مذاکرات پنهان در پوشش تلاش براي آزادي گروگان‌ها‌، اما به منظور ترميم روابط بين آمريکا و ايران بود بي‌ترديد هدفي به مراتب فراتر از اعزام چند مهندس اروپايي براي تعمير موشک‌هاي فونيکس را دنبال مي‌کرد. ضمن اين‌که براي ورود چند مهندس اروپايي به ايران علي‌القاعده مشکلي وجود نداشت که نيازي به مجوز مسؤلان عالي‌رتبه نظام باشد. نفس تلاش براي به رسميت شناخته شدن پوشش اين ارتباط مي‌تواند مؤيد اين مسئله باشد که اين دعوت محدود به برنامه ظاهري آن نيست. اعتراض آقاي حجازي - معاون وقت وزارت اطلاعات- به دليل کم‌توجهي به گروه مشاوران در مأموريتي که ظاهراً به آن محول شده است نيز روشن مي‌سازد که شوراي تشکيل شده به ابتکار آقاي هاشمي براي نظارت بر رفتار با آمريکايي‌ها جنبه صوري دارد: «آقاي [سيدعلي اصغر] حجازي از وزارت اطلاعات آمد. از رکود کار گروه مشاوره به خاطر کم توجهي شاکي بود.» (ص120) اين‌که چه عاملي موجب شده نماينده وزارت اطلاعات در گروه مشاوران تصور کند بعد از جنجال ناشي از علني شدن سفر مک‌فارلين به تهران در سال 65، آقاي هاشمي ديپلماسي پنهان خود را با هماهنگي نهادهاي رسمي اجرايي همچون نخست‌وزيري، وزارتين اطلاعات و امور خارجه، و... دنبال مي‌کند محل تأمل بسيار دارد. حتي شناخت مختصري از شخصيت ايشان کفايت مي‌کرد تا بدانيم موانع جدي هرگز اين چهره سياسي برجسته را از آن‌چه به آن باور دارد و در قالب برنامه مشخصي به صورت پيدا و پنهان دنبال مي‌کند، باز نمي‌دارد. کما اين‌که ايشان در سال 66 به منظور تغيير فضاي سنگين سياسي شکل گرفته در برابر تحرکات فردمحورانه خويش، شورايي را براي نظارت بر ارتباطات با آمريکاييان تشکيل مي‌دهد، اما عمر آن بسيار کوتاه است و مستند به همين خاطرات بيش از دو سه جلسه از فعاليت آن به ثبت نرسيده است. شايد گمان رود به طور کلي اين‌گونه فعاليت‌هاي پنهان متوقف شده، لذا ضرورتي بر ادامه حيات چنين شورايي وجود نداشته است، اما فرازي ديگر بعد از اعتراض نماينده وزارت اطلاعات، روشن مي‌سازد که مأموريت‌هاي پنهان صرفاً توسط حلقه خواص دنبال مي‌شوند: «آقاي [فريدون] مهدي‌نژاد [=وردي‌نژاد] آمد. درباره فعاليت‌هاي خارج مشورت کرد و اسناد جريان خريد سلاح از آمريکايي‌ها را که نزد من بود، براي تدوين کتاب مورد نظر گرفت.» (ص133) بنابراين ديپلماسي فردمحورانه پنهان چه از طريق آلبرت حکيم و چه از مجاري ديگر در سال 66 نيز پي گرفته مي‌شود. همان‌گونه که مي‌دانيم در سال‌هاي 64 و 65 رياست مجلس شوراي اسلامي براي پايان دادن به جنگ براساس استراتژي متفاوت از آن‌چه رهبري انقلاب بارها بر آن تأکيد کرده بود، ديپلماسي پنهاني را پي گرفت، اما در اين مسير هر بار كه با مانعي مواجه مي‌گشت، بعد از توقفي کوتاه، به شكل ديگر آن ‌را دنبال مي‌کرد. ممکن است گفته شود ايشان از ابراز تمايل آمريکايي‌ها به برقراري رابطه صرفاً براي رفع نيازهاي جنگ بهره برداري نموده و در تعاملات با عوامل آمريکايي از اين حد فراتر نرفته است: «ظهر، علي اخوي‌زاده که از اروپا برگشته آمد. از طريق کاردارمان در لندن دو نفر از مقامات آمريکايي با او ملاقات کرده‌اند. خواستار رفع تيرگي روابط شده‌اند.» (اوج دفاع، کارنامه و خاطرات هاشمي‌رفسنجاني در سال 65، به اهتمام عماد هاشمي، دفتر نشر فرهنگ انقلاب، سال 88، ص470) قبل از ادامه بحث از يک سو بايد به اين سؤال پرداخت که علي‌الاصول در شرايطي که فضاي سياسي في‌مابين تهران و واشنگتن بسيار تيره است، آمريکايي‌ها تمايل خود را به برقراري رابطه مي‌بايست به چه جرياني منعکس مي‌ساختند تا نتيجه بخش باشد؟ مسلماً چنين سرمايه‌گذاري و اقدام پرريسکي نمي‌توانست در ارتباط با جرياني صورت گيرد که هيچ‌ اعتقادي به ضرورت نزديکي به آمريکا نداشته باشد. از سوي ديگر مباحثي به صورت همزمان در اين زمينه در بالاترين سطوح تصميم‌سازي کشور در جريان بود که نوعي همراهي با تمايلات آمريکايي‌ها را به نمايش مي‌گذاشت: «شب با ديگر سران قوا مهمان احمدآقا بوديم... درباره اصرار آمريکا به تجديد رابطه با ايران مذاکره کرديم. مخالف و موافق صحبت کردند به نتيجه نرسيديم. بنا شد در جلسات بعد بحث و قبلاً با حضرت امام مذاکره شود.» (همان، ص128) هرچند راوي محترم به شيوه خاص خود مشخص نمي‌سازد در اين جلسه چه کسي سياستي متفاوت با سياست امام را در مورد آمريکا پي مي‌گيرد، اما کشف آن براي خواننده چندان دشوار نيست.
صرف‌نظر از اين که در جمع سران قواي کشور چه کسي بحثي نظري را در زمينه ضرورت تجديد رابطه با آمريکا مطرح مي‌سازد بايد بر اين نکته تأکيد کرد كه صاحب‌نظران نه تنها مي‌توانند بلکه ضروري و لازم است که ديدگاه‌هاي کارشناسي خود را فارغ از هرگونه دغدغه‌اي در محافل فکري و تصميم‌سازي مطرح سازند، اما زماني که سياستي اتخاذ و اعلام شد حتي در حد اعلام نظر، تضعيف آن سياست منطقي به نظر نمي‌رسد زيرا دوگانگي در مديريت کشور را موجب مي‌شود. آن‌چه در اين بحث با آن مواجهيم ايجاد دوگانگي در عرصه عمل است که ابعاد تخريبي آن متفاوت ارزيابي مي‌شود. با آن که تقريباً هر سال اين مباحث در بالاترين سطوح تصميم‌سازي مطرح شده و امام با آن به درستي مخالفت کرده‌اند با اين وجود، هم در عرصه نظر و هم در عرصه عمل دامن زدن به دوگانگي را شاهديم. کما اين‌که در سال 66 شاهد تکرار همين مباحث هستيم: «شب جلسه سران قوا در دفتر نخست‌وزيري بود... بحث ديگري مطرح شد که آيا بايد اصالت را به حفظ ايران به عنوان پايگاه اسلام انقلابي بدهيم و بر اين اساس، توجه به مسائل خارج از ايران و از جمله نهضت‌هاي آزاديبخش، تحت‌الشعاع آن قرار گيرد و با دولتها در پرتو اين اصل برخورد کنيم، يا اينکه وضع موجود را ادامه دهيم؛ به جايي نرسيديم. بحث ديگري مطرح شد که مذاکره را به جز با اسرائيل ممنوع نکنيم و آماده مذاکره، حتي با آمريکا باشيم قرار شد اين بحث را با امام مطرح کنيم.» (صص1-300)
تکرار اين مباحث در حالي است که دستکم آقاي هاشمي رفسنجاني شخصاً مخالفت امام با هرگونه مذاکره با آمريکاييان را در روز 13 آبان 65 در يک سخنراني عمومي بيان مي‌کند: «امام فرمودند که با آن‌ها صحبت نشود و پيام آنها را نگيريد.» (روزشمار جنگ ايران و عراق، ماجراي مک‌فارلين: جلد چهل و چهارم، مرکز مطالعات و تحقيقات جنگ، سال 1380، ص585) اين منع صريح امام در شرايطي است که برخي تصور مي‌کردند اگر مقامات آمريکايي با چهره‌اي متفاوت و از موضع نرمش در برابر انقلاب اسلامي به تهران بيايند، زمينه مذاکره فراهم خواهد شد. اما ديديم آرايش ظاهري جديد نيز تغييري در مواضع رهبري انقلاب ايجاد نکرد و همچون گذشته اين تحرک سياسي مخالفت شديد ايشان را به دنبال داشت. در رفتارشناسي جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني نبايد از اين نکته غفلت کرد که در سال 66 نيز همچون سال 65 بعد از عدم موافقت امام و مخالفت ساير سران قوا با مذاکره با آلبرت حکيم و ورود عوامل وي به ايران به بهانه تعمير موشک‌هاي فونيکس، مجدداً نقطه ثقل مذاکرات به خارج کشور انتقال مي‌يابد تا فرصتي جديد فراهم آيد، اما در ادامه اين سال پافشاري رهبري انقلاب بر مصالح ملت ايران موجب ‌شد که آمريکا موضع خصومت آميز خود را عليه استقلال اين مرز و بوم آشکارتر سازد و عملاً از پشت صحنه طراحي جنگ به منظور تعديل مواضع انقلاب خارج و مستقيماً وارد جنگ با مدافعان ايران زمين شود. با درگير شدن علني واشنگتن در جنگ به نفع صدام نقاب فريب کنار رفت و طبعاً‌ ديپلماسي مذاکره نيز رنگ باخت.
از جمله موضوعات مهم و با اهميت در خاطرات سال 66 جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني تأکيدات امام بر داشتن استراتژي واحد در دفاع مقدس يعني «ادامه جنگ تا حذف صدام» و مشکلات نيروهاي مدافع در خطوط نبرد است. هرچند در اين سال روايت کننده محترم از موضع شخصي خويش در مورد چگونگي پايان بخشيدن به جنگ کمتر سخني به ميان مي‌آورد، اما خوانندگان تيزبين از لابلاي نقل قول‌هاي غيرمستقيم متوجه احتياطي جدي در اين زمينه مي‌شوند. اين احتياط زماني تأمل برانگيز است که بدانيم سابقه طرح شعارهاي متفاوت از جانب آقاي هاشمي به سال 62 باز مي‌گردد: «براي اولين بار، بحث مهمي را با آنها (در جمع فرماندهان قرارگاه نجف) در ميان گذاشتم که عکس‌العملهاي متفاوتي داشت؛ بعضي پسنديدند و بعضي نپسنديدند. گفتم، نظر من و بعضي از مسئولان رده بالاي نظام اين است که اگر يک عمليات موفق در داخل خاک عراق انجام دهيم و منطقه‌اي از دشمن را تصرف نماييم که با آن بشود بعد از [پذيرش] آتش‌بس، بر عراق فشار آوريم و حق‌مان را بگيريم، بايد با آتش‌بس موافقت شود. اين منطقه مي‌تواند همان باشد و چون هنوز چيزي در دست نداريم، مناسب نيست ولي اگر اين هدف تامين شود، قابل طرح با امام است، آنها که مخالف بودند، گفتند شعار «جنگ جنگ تا پيروزي» يا «جنگ جنگ تا رفع فتنه از جهان» تبديل به «جنگ جنگ تا يک پيروزي» شده و گفتند اظهار اين نظر، ممکن است باعث دلسردي رزمندگان شود.» (آرامش و چالش، کارنامه و خاطرات هاشمي‌رفسنجاني در سال 62، به اهتمام مهدي هاشمي، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 81، ص502)
در ادامه اين روايت، از طرح بحث مشابهي در ميان جمع ديگري از فرماندهان جبهه نبرد سخن به ميان مي‌آيد: «بعداز مغرب به قرارگاه کربلا رسيديم. نماز جماعت خوانده شد. براي حضار- فرماندهان - صحبت کردم و باز مسئله عمليات سرنوشت‌سازي که مي‌تواند جنگ را تمام کند، مطرح کردم. آن‌گونه که انتظار داشتم، عنوان ختم جنگ مقبول نيفتاد. معلوم مي‌شود، مسئله مهم براي بسياري از رزمندگان، ادامه جنگ است و همه چيز هم، همين را نشان مي‌دهد و شايد به همين جهت، امام موافق طرح ختم جنگ نيستند و اگر در قلبشان هم قبول داشته باشند، برزبان نمي‌آورند.» (همان، ص504)
در اين زمينه چند نکته قابل ذکر است: 1- آيا مي‌توان مدعي بود که امام و رزمندگان موافق ختم جنگ نبودند يا اختلاف‌نظر در مورد چگونگي نيل به صلحي پايدار بود؟ رهبري انقلاب و به تبعيت از ايشان جملگي مدافعان کشور معتقد بودند با وجود صدام در قدرت، دست‌يابي به آرامش ناممکن است. 2- آيا علت اين‌که جناب آقاي هاشمي‌ ابتدا چنين طرحي را در ميان فرماندهان جبهه مطرح مي‌سازد تا زمينه طرح آن نزد امام فراهم آيد جز اين است که رهبري انقلاب به شدت با آن مخالف بودند؟ 3- تأثيرات منفي طرح اين مطلب در ميان فرماندهان ميدان‌هاي نبرد که «قرار است حل نهايي مسئله جنگ در جبهه سياسي به دست آيد» آيا دستکم توجه برخي از آنان را از جنگ به معادلات سياسي متوجه نمود يا خير؟ 4- چرا آقاي هاشمي‌رفسنجاني مشخص نمي‌سازند مرادشان از «نظر من و بعضي از مسئولان رده بالاي نظام اين است» چه کساني‌اند؟ با توجه به اين‌که معترفند «به همين جهت، امام موافق طرح ختم جنگ نيستند» (البته بدون محاکمه و مجازات صدام) چه کساني با نظر امام در اين زمينه مخالف بودند و چرا آنان نظر خود را رسماً اعلام نمي‌کردند؟
جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني به عنوان فرمانده عمليات جنگ از سال 62 ديدگاهي در مورد پايان مسئله تحميل شده بر ملت ايران دارد که به اذعان ايشان بر استراتژي امام تطبيق ندارد. رهبري انقلاب به‌حق به دليل بي‌اعتمادي به پيشنهادهاي صلح قدرت‌هاي مسلط بر جهان (به ويژه که جزء حاميان صدام به حساب مي‌آمدند) براي خاتمه دادن به تهديد نظامي ديکتاتور بغداد و دست‌يابي به صلحي پايدار، نقطه اتکاي اصلي را مقاومت و پايداري ملت در برابر متجاوز قرار مي‌داد، اما تز آقاي هاشمي‌رفسنجاني در اين زمينه اتکا به رزمندگان صرفاً براي آفرينش يک موفقيت در صحنه نبرد و سپس حل مشکل از طريق ديپلماسي و طبعاً در غياب فرماندهان جبهه بود. آن‌چه متأسفانه در اين زمينه بر ابعاد تأثيرات مخرب مي‌افزايد تلاش فرمانده عمليات جنگ براي فراهم آوردن شرايطي است که امام ناگزير از تغيير استراتژي خود در جنگ شود. از اين رو شاهديم که در هر فرصتي ايشان تز خود را مطرح مي‌کند. براي مثال در سال 64 اين بحث را به صورت جدي دنبال مي‌نمايد که: «شب با سران ديگر قوا، مهمان آقاي خامنه‌اي بوديم. درباره آينده جنگ صحبت كرديم. بحث در اين بود كه حالا كه نقطه مهمي از عراق مثل فاو در دست ما است و ارتباط عراق با دريا قطع شده، بهتر اين است كه آتش‌بس را بپذيريم و با اين اهرم براي گرفتن حقوقمان و سقوط صدام از طريق محاكمه اقدام كنيم و يا اينكه به جنگ ادامه دهيم تا صدام برود...» (اميد و دلواپسي؛ کارنامه و خاطرات هاشمي‌رفسنجاني در سال 64، به اهتمام سارا لاهوتي، نشر معارف انقلاب، سال 87، ص433) در اين فراز تز آقاي هاشمي در برابر استراتژي امام که همان «ادامه جنگ تا حذف صدام» است صف آرايي مي‌کند. هرچند به سياق معمول راوي محترم مشخص نمي‌شود که راه‌حل اول از آن اوست. در اين سال به کرات ديدگاه رياست‌ مجلس شوراي اسلامي تبليغ مي‌شود تا جايگاه وي در جامعه وسيعتر گردد: «شب مهمان آقاي موسوي اردبيلي بوديم. درباره جنگ بحث شد. قرار شد كه سياست ما در جنگ اين باشد كه نقطه مهمي را از عراق تصرف كنيم و سپس خواستار صلح شويم تا وسيله‌اي براي بازپس گرفتن حقوق و احتمالاً سقوط صدام باشد. همين نظر را خدمت امام مطرح خواهيم كرد. دو نظر ديگر مبني بر صلح از موضع قدرت يا جنگ تا سقوط صدام فعلاً مقبول نشد.» (همان،ص53) با وجودي که آقاي هاشمي‌ بر اين مسئله کاملاً وقوف داشت که ديدگاه ايشان يعني پذيرش آتش‌بس بعد از يک عمليات موفق، سپس از طريق مجاري غيرقابل اتکاي ديپلماتيک و نهادهاي بين‌المللي به دنبال احقاق حقوق ملت ايران رفتن با مشي امام در تعارض است. همچنين قاطبه کارشناسان و صاحبنظران معتقد بودند در شرايطي که بخش‌‌هاي مهمي از خاک ايران همچنان در اشغال بيگانه بود پذيرش آتش‌بس و چشم دوختن به وعده‌هاي سياستمداران غربي، جز افتادن در چرخه‌اي باطل حاصلي نخواهد داشت. براساس اين نظر چنين راه‌حلي براي پايان جنگ از يک سو فرصت تجديد قوا را براي صدام فراهم مي‌ساخت و از سوي ديگر حلقه نيازي براي واداشتن انقلاب اسلامي به پيروي از منويات غرب شکل مي‌گرفت. ترويج تز آقاي هاشمي در محافل سياسي و نظامي البته در اين سال نيز با واکنش امام مواجه شد: «اخوي محمد بعد از ديدار عمومي امام آمد و گفت كه امام در اظهاراتشان بر مقاومت و ادامه جنگ تأكيد كرده‌اند.» (همان، ص55)
امام در سال 66 مرتب در ملاقات‌هاي خصوصي بر شعار محوري‌ «جنگ تا سقوط صدام» تاکيد مي‌ورزند: «ساعت هشت صبح خدمت امام رفتم و وضع جنگ را گفتم. امام تاکيد کردند که جنگ بايد تا سقوط صدام ادامه داشته باشد.» (ص88)
هرچند جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني در اين اثر هيچ‌گونه نشاني از خود باقي نمي‌گذارد که آيا در سال 66 نيز همين تز را در ارتباط با جنگ پي مي‌گرفته است يا خير، اما هشدارهاي رهبري انقلاب نشان از فعال بودن تفکري دارد که مترصد خاتمه دادن به جنگ از طريق تعامل با قدرت‌هاي بزرگ حامي صدام (ديپلماسي) است: «براي زيارت امام به مناسبت روز عيد [فطر] به دفتر امام رفتم. سران ديگر قوا هم بودند. با هم به حسينيه جماران رفتيم. امام سخنراني متين و نيرومندي (ضرورت ادامه جنگ تا نابودي صدام) انجام دادند.»(ص123)
هرچند در پاورقي موضوع سخنراني مشخص شده، اما متأسفانه به دليل جابجايي روند منطقي بحث و پس و پيش شدن جملات امام تشخيص مخاطب ايشان تا حدودي دشوار شده است. بيانات امام در تقبيح صلح از طريق سازش با آمريکا اين‌گونه آغاز مي‌شود: «اينهايي که مي‌گويند بايد سازش کرد، اينها مي‌فهمند که ما اگر سازش کنيم، له مي‌شويم. اينها راضي‌اند به اينکه سازش بشود... آنها مي‌خواهند که آرامش حاصل بشود در دنيا. آرامش وقتي حاصل مي‌شود پيش آنها، که همه تابع باشند. ملتها بايد به فکر باشند، ملت ايران بايد به فکر باشد، اگر لحظه‌اي سستي کند تا ابد له است. الان که صدام رو به جهنم دارد مي‌رود و ان‌شاءالله خواهد رفت، وقت اين است که شما جديتتان زيادتر بشود، چه قواي مسلحه از هر صنف که هستند و چه ملت و چه اين بسيج، اگر مهلت بهش بدهيد- هر روز که مهلت مي‌دهيد- او را تقويت مي‌کنند... نترسيد از اين هياهو؛ هياهويي است که مي‌کنند که ما را با همان هياهو بترسانند آنها خيال مي‌کنند که ملت ايران از اينکه يک وقت طياره‌هاي آنها بيايند و بمباران کنند جايي را، مي‌ترسند... يک همچو ملتي را نترسانيد از اينکه ما چه مي‌کنيم. شما هر غلطي مي‌خواهيد، بکنيد و نمي‌توانيد هم بکنيد.» (صحيفه امام، مجموعه آثار امام خميني، ج20، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، سال 78، ص270) همان‌گونه که اشاره شد در پاورقي کتاب «دفاع و سياست» ذيل روايت آقاي هاشمي بيانات امام اين‌گونه ارائه شده است: «هياهو، هياهويي است که مي‌کنند شما هر غلطي که مي‌خواهيد، بکنيد و نمي‌توانيد بکنيد. اينهايي که مي‌گويند بايد سازش کرد، اينها مي‌فهمند که اگر ما سازش کنيم، له مي‌شويم...». همان گونه که مشهود است فرازي از انتهاي فرمايش امام در ابتدا قرار گرفته و سپس فراز ابتدايي با حذف جمله‌اي ذيل آن آمده است و جملات به‌گونه‌اي به هم پيوسته ارائه شد‌ه‌اند که گويي سياق آن‌ها به همين‌گونه بوده است.
نکته حائز اهميت ديگر در اين زمينه کم‌توجهي به اين جمله از امام در اين سخنراني است: «يک دسته‌اي نصيحت کنند ما را که بايد صلح بکنيد. اين مال ضعفاست، اين اشخاص ضعيفي که هميشه در دام آمريکا بوده‌اند يا امثال اينها از اين مسائل مي‌گويند لکن ما تازه خارج شديم از اين دام، دوباره حاضر نيستيم وارد بشويم.» (همان، ص272)
همان‌طور که اشاره شد، آقاي هاشمي براساس آن‌چه خودشان روايت مي‌کنند در اين سال به تبليغ تز خود در مورد جنگ نمي‌پردازند، اما بعضاً نظرات دستياران و ياران بسيار نزديک منعکس است: «عصر با دکتر روحاني، مدتي در محل سپاه قدم زديم و درباره جنگ و مشکلات ادامه آن و نداشتن راهي براي ختم جنگ بحث کرديم. ايشان تقريباً معتقد است جنگ را بايد از موضع قدرت خاتمه بدهيم و منتظر فتح سرنوشت‌ساز نمانيم، ولي چون برخلاف نظر امام است، صراحت ندارد.» (ص61) يا در فراز ديگري مجدداً در اين زمينه بر عامل بازدارنده يعني موضع قاطع امام تأکيد مي‌شود: « شب سران قوا مهمان من در مجلس بودند. درباره پيشنهاد حمله به کويت بحث شد؛ مخالفند. آيت‌الله خامنه‌اي در جلسه نبودند. در مشهدند. درباره وضع خليج‌فارس و حضور انبوه کشتي‌هاي جنگي آمريکا، فرانسه و انگليس در منطقه مذاکره شد. خطر درگيري هست و راه مشخصي براي جلوگيري از آن به نظر نمي‌رسد. مگر کوتاه آمدن ما در جنگ که آن هم مصلحت ديده نمي‌شود و امام هم نمي‌پذيرند. کيفيت برخورد با عربستان هم مطرح شد و به جائي نرسيديم.» (ص235) اما از قرائن و واکنش‌ها مي‌توان دريافت در برخي محافل موضعي متفاوت از آن‌چه رهبر انقلاب بر آن تأکيد داشتند به عنوان موضع ايران طرح مي‌شود و انتظاراتي را به وجود مي‌آورد که امام ناگزير دستور مي‌دهند موضع ايشان از طريق خطبه‌هاي نماز جمعه تهران به عنوان رويکرد نظام بيان شود: «آقاي خامنه‌اي و احمدآقا، بعد از زيارت امام آمدند و اطلاع دادند که امام دستور داده‌اند در نماز جمعه بگويند سازشي در پيش نداريم، جز با تنبيه متجاوز.» (ص291) هرچند اطلاع دقيقي در اين زمينه در دست نيست و جناب آقاي هاشمي نيز ترجيح داده‌اند از کنار آن بگذرند، اما علاوه بر ياران نزديک ايشان با نظراتي متفاوت در اين زمينه - چنان‌چه اشاره شد- برخي، تماس‌ها با افرادي چون آلبرت حکيم را دنبال مي‌کردند که مي‌توانست تلقي سازش از آن شود. همچنين از سوي رياست محترم مجلس طبق دستورالعملي که بعضاً به نيروهاي قوه مجريه ‌داده مي‌شد، تماس‌هايي بر محور ترميم روابط ايران و آمريکا در جريان بود: «آقاي [سعيد] رجائي خراساني، نماينده [دائم] ايران در سازمان ملل آمد... گفت آمريکايي‌ها از طريق نماينده الجزاير، پيغام دادند که مي‌خواهند مشکلشان با ايران را حل کنند. گفتم اول بايد با آزاد کردن اموال‌ ما، حسن نيت خود را نشان دهند و اجازه دادم که مستقيماً با آنها حرف بزند.» (ص136) بنابراين در اوج درگيري‌هاي مستقيم نيروهاي آمريکايي در خليج‌فارس با مدافعان ايراني باب مذاکره مستقيم از طرق مختلف همچنان باز نگه‌ داشته شده بود.
اکنون مناسب است منطبق بر روايات جناب آقاي هاشمي رفسنجاني تأثيرات منفي کشانيده شدن مسائل سياسي به ميان نيروهاي اداره کننده جبهه‌هاي نبرد را مرور کنيم. بنابر اظهار ايشان براي اولين بار بحث حل جنگ از طريق ديپلماتيک در ميان فرماندهان در سال 62 مطرح و از آن زمان به بعد، هم در ابعاد نظري و هم عملي تحرکاتي براساس اين تز دنبال مي‌شود تا جايي که حتي برخي شخصيت‌هاي سياسي با آقاي هاشمي همراه مي‌شوند: «..احمدآقا آمد و دربارة مذاكراتش با آقاي منتظري نقل كرد كه ايشان با ختم جنگ به صورت آتش‌بس موافق است كه بايد پس از تنظيم امور، در موقع مناسب در اين زمينه اقدام شود.» (اميد و دلواپسي، کارنامه و خاطرات هاشمي‌رفسنجاني در سال 64، به اهتمام سارا لاهوتي، نشر معارف انقلاب، سال 87، ص84) همچنين در فرازي ديگر همراهي مرحوم احمد آقا با راه‌حل سياسي براي جنگ اين‌گونه روايت مي‌شود: «عصر احمدآقا آمد و در مورد اصلاح قانون اساسي، دولت آينده، جنگ و... مذاكره كرديم. او طرفدار ختم جنگ است.»(همان، ص193) از سوي ديگر فرمانده کل وقت سپاه بعد از اطلاع هدايت شده از تحرکات پنهان سياسي براي خاتمه دادن به جنگ در جريان مک‌فارلين، خود را محق مي‌بيند وارد چنين ديپلماسي پنهاني شود، غافل از اين‌که با دريافت امتيازي، خود به امتيازي در خدمت تز آقاي هاشمي مبدل شده است. صرف‌نظر از اين موضوع، به طور کلي نفس شايع شدن اين برداشت، ولو غلط، که عده‌اي مي‌خواهند با استفاده از ايثار و از جان گذشتگي نيروهاي رزمنده برگ برنده‌اي به دست آورند تا در صحنه سياسي، پرچمدار حل مسئله جنگ شوند، فضاي پايداري و معنوي جبهه‌هاي رزم‌ را شکننده مي‌ساخت. قطعاً موفقيت شعار «جنگ جنگ تا يک پيروزي» آقاي هاشمي درگرو موفقيت ديپلماسي پنهان ايشان براي جلب نظر آمريکا بود. رياست محترم مجلس بدون عنايت به تأثيرات آن‌چه در طول چند سال در چارچوب تز خويش دنبال مي‌کرد مسائلي را در سال 66 در ارتباط با سياسي‌کاري برخي فرماندهان مطرح مي‌سازد که مي‌تواند ظلمي به کليه رزمندگان تلقي شود. نبايد از اين برداشت عمومي غفلت کرد که چون فرماندهي عمليات جنگ اعتقادي به پايان دادن جنگ از طريق نظامي يعني «جنگ تا سقوط صدام» نداشت برنامه‌ريزي و سياست‌گذاري را در مديريت کلان کشور به‌گونه‌اي ديگر دنبال مي‌کرد. ولو اين‌که آقاي هاشمي خالصانه اساس مديريتش را مبتني بر استراتژي امام قرار مي‌داد اين شائبه رفع شدني نبود. متأسفانه بسياري از نيروهاي تعيين کننده در جبهه‌ها به اين جمع‌بندي نزديک شده بودند که شخصيت هماهنگ کننده بين ارتش و سپاه به دليل عدم اعتقاد به راه‌حل نظامي همه امکاناتش را در خدمت جنگ قرار نمي‌دهد و همين امر مديريت جنگ را عملاً به بن‌بست رسانده بود. براساس اين برداشت که قطعاً جامع نبود و همه مسائل کشور را نمي‌ديد چگونه ممکن بود اين شخصيت سياسي که در زمينه پايان جنگ با امام هم عقيده نبود و همواره نگاه محوري خويش را متوجه عرصه سياست براي پايان جنگ مي‌کرد، برنامه‌ريزي کلان کشور را حول پيروزي نظامي متمرکز سازد؟ در چنين شرايطي برخي فرماندهان به دليل اين تلقي که همه امکانات کشور به راه‌حل نظامي جنگ اختصاص نمي‌يابد و برخي با ورود به عرصه امتياز‌گيري و اين‌که چرا آن‌ها از شرايط پيش آمده بهره‌برداري سياسي نکنند، طالب امکانات بيشتر بودند و طبعاً اين همصدايي با انگيزه مختلف نوعي سياسي کاري را منعکس مي‌ساخت: «شب سران قوا، مهمان احمدآقا بودند. [آقاي محمدي‌ري شهري] وزير اطلاعات و [آقاي علي فلاحيان] جانشين او هم آمدند. امام در جلسه شرکت کردند. من گزارش جبهه‌ها را دادم و از کمي نيرو گفتم. امام نظرشان اين بود که ارتش و سپاه، حرکت‌هاي سياسي دارند که براي جنگ مضر است و امکانات بيشتري که نسبت به گذشته بدست آمد، روحيه توکل در آنها را ضعيف کرده است.»(ص67) و در فرازي ديگر در مورد استعفاي آقاي محسن رضايي آمده است: «عصر احمدآقا آمد. گفت نامه استعفاي آقاي محسن رضايي به امام رسيده، ولي امام نمي‌پذيرند و تصور امام اين است که اينها حرکات سياسي دارند.» (ص91) آقاي هاشمي در ادامه علت استعفاي فرمانده سپاه را اين‌گونه بيان مي‌دارد: «آقاي محسن رضايي بعد از ملاقات امام آمد؛ امام استعفايشان را نپذيرفته‌اند. باز همان حرف‌هاي سال گذشته را مطرح کرد که امکانات کشور در خدمت جنگ نيست و بايد يکپارچه وارد جنگ شد. پيشنهاد داشت که امام به خود ايشان، درجه اميري ارتش بدهد که بتواند بر امکانات ارتش دست داشته باشد و از موضع قدرت، همه چيز را در خدمت جنگ بگيرد و با ارتشي‌ها برخورد کند و براي اينکه بر تعصب سپاهي حمل نشود، از فرماندهي سپاه هم استعفاء نمايد. اشکالات اين طرح را گفتم، ولي قانع نشد. قرار شد طرحش را بنويسد و بياورد.» (صص94-93) صرف‌نظر از اين‌که آقاي محسن رضايي در گفت‌وگو با صاحب اين قلم قسمت اول اين فراز را به‌حق مي‌دانست، اما قسمت دوم آن‌، يعني استعفا از سپاه براي انتصاب به فرماندهي ارتش را به خاطر نداشت، آيا مي‌توان تأثيرات وارد ساختن سياست پيشگي را به عرصه حساس نيروهاي دفاع فراموش کرد و به قضاوت در مورد اين مطالب، ولو اين‌که صددرصد منطبق بر واقعيت باشد، پرداخت؟ خوشبختانه بسياري از فرماندهان با اعتقاد راسخ به استراتژي امام در جنگ همه سختي‌ها را تحمل کردند و نه لحظه‌اي به وادي سياستمداران گام گذاردند و نه در انجام وظيفه خود ترديدي روا ‌داشتند، اما بدون شک برخي نيز در چرخه امتياز‌طلبي سياسي افتادند و مورد انتقاد رهبري انقلاب قرار گرفتند: «امام از وضع روحي ضعيف بعضي از فرماندهان ابراز تأسف کردند و بعضي را هم ستودند و قبول کردند که براي بسيج نيرو مطلبي بفرمايند.» (ص105) آقاي هاشمي در اين فراز ضمن اشاره به برخي کاستي‌ها در جبهه‌ها از جمله کمبود نيروهاي انساني، به تلاش امام براي رفع اين معضل اذعان دارند که اين خود گواهي است بر دردمندي برخي فرماندهان. در همين حال با استعفاي آقاي شمخاني مجدداً احتمال سياسي کاري نزد آقاي هاشمي به صورت جدي‌تري مطرح مي‌شود: «نامه استعفاي آقاي [علي] شمخاني از فرماندهي نيروي زميني سپاه را آوردند؛ نگران شدم. به نظر مي‌رسد از آقاي محسن رضايي ناراضي است؛ اگر سياسي کاري براي گرفتن امتيازات بيشتر نباشد.»(ص106) و در ادامه در فراز ديگر اين احتمال تقويت مي‌شود: «عصر آقاي شمخاني [جانشين فرمانده کل سپاه و فرمانده نيروي زميني] آمد. از علت استعفايش پرسيدم. حرف حسابي ندارد، جز اينکه خسته شده و آن‌گونه که ميل دارند، به خواسته‌هاي آنها در رابطه با ارتش و امکانات جنگ توجه نمي‌شود. به مشکلات کشور توجه ندارند و فکر مي‌کنند بايد براي تأمين جنگ، بقيه امور کشور را مورد توجه قرار نداد.» (ص117)
بدون اين‌که درصدد نفي اين احتمالات باشيم صرفاً بر اين نکته تأکيد مي‌ورزيم که وقتي باب امتيازدهي براي تقويت موضع آقاي هاشمي در معادلات داخلي سياسي در سال 64 و در تعاملات پنهان بين‌المللي در سال 65 گشوده مي‌شود چگونه مي‌توان انتظار داشت همواره کنترل اين باب در چارچوب اراده ما باقي بماند؟ رياست محترم مجلس در سال 66 آن‌گونه که خود روايت مي‌کند با امتيازطلبي آزار دهنده‌اي مواجه است که اي کاش پيش از اين بنيادش را نمي‌گذاشت.
از جمله ديگر مباحث مهم در خاطرات آقاي هاشمي‌رفسنجاني در سال 66 مسئله به بن‌بست رسيدن فعاليت حزب جمهوري اسلامي است که در اين مختصر نمي‌توان به تحليل عواملي پرداخت که منجر به انحلال اين تشکل تأثير گذار در سال‌هاي اوليه انقلاب اسلامي شد. اما، گذري بر آن مي‌کنيم. آقاي هاشمي دليل عدم شرکت در جلسات شوراي مرکزي حزب را يکسويه شدن آن عنوان مي‌کند: «دکتر [عبدالله] جاسبي آمد. گزارش وضع دانشگاه آزاد اسلامي را داد و خواست که من بيشتر به حزب جمهوري اسلامي برسم. گفتم دارد يک بعدي مي‌شود و براي من مشکل است که در اين وضع همکاري کنم.» (ص84)
و در فرازي ديگر در اين زمينه آمده است: «عصر به شوراي عالي انقلاب فرهنگي رفتم. افطار مهمان آيت‌الله خامنه‌اي بوديم. بعد از نماز با آقاي خامنه‌اي درباره حزب [جمهوري اسلامي] و آينده آن بحث کرديم. قرار شد در جلسه بعدي شوراي مرکزي شرکت کنم؛ مدتي است که به خاطر يک بعدي شدن حزب، شرکت نمي‌کنم.» (ص102)
در پاورقي ذيل اين روايت آمده است: «حزب جمهوري اسلامي داراي دو جناح عمده بود. جناح چپ که جناح غالب حزب بود شامل افرادي چون آقايان ميرحسين موسوي، مسيح مهاجری، محمدرضا بهشتي، جواد اژه‌اي، ابوالقاسم سرحدي‌زاده، حسين کمالي، عبدالمجيد معاديخواه و رسول منتجب‌نيا مي‌شد. جناح راست حزب جمهوري اسلامي هم افرادي مانند آقايان عبدالله جاسبي، اسدالله بادامچيان، جواد منصوري، محمدرضا باهنر، مصطفي ميرسليم، اکبر پرورش، سيدرضا زواره‌اي و مرتضي نبوي را دربرمي‌گرفت.» آقاي هاشمي در اين فراز به يک بعدي شدن حزب اشاره دارد، حال آن که خود در اين ايام به عنوان ليدر جريان چپ خودنمايي مي‌کند و علاوه بر جريان غالب بر حزب، ارکان آن نيز در اختيار چپ است. آقاي عبدالله جاسبي نيز گرچه ظاهراً در جناح راست ارزيابي مي‌شود، اما به عنوان عنصري تابع قدرت و اين‌که اساساً با علم به گرايش وي به مظفر بقايي، آقاي هاشمي عامل رشدش تا قائم مقامي حزب شده کاملاً تابع رياست محترم مجلس است. پس علت چيست که آقاي هاشمي در جلسات شوراي مرکزي شرکت نمي‌کند؟ آيا جريان چپ که در حزب نيز اکثريت دارد از ايشان تبعيت نمي‌کند؟ باور اين‌که چپ از هدايت آقاي هاشمي سر باز زند براساس اين مشخص مي‌شود: «دفتر تحکيم وحدت، درباره محتوا و شکل راهپيمايي عليه دخالت ابرقدرت‌ها در خليج‌فارس و کويت مشورت کردند. گفتم به کويت اهميتي ندهند و به شوروي خيلي بد نگويند و بيشتر به آمريکا حمله شود.» (ص136) حتي جريان چپ  راه‌اندازي تشکل‌هاي مختلف را با رياست مجلس هماهنگ مي‌کند: «اعضاي شوراي مرکزي انجمن اسلامي مدرسين دانشگاه‌ها آمدند توضيح کار را دادند و مشورت کردند. اين تشکل در مقابل «جامعه اسلامي دانشگاهيان» تشکيل شده است.» (ص300)
براي پاسخ به اين سؤال، طرح اين پرسش ضرورت دارد که آيا موقعيت آقاي هاشمي در ميان جريان چپ به دليل همگوني فکري‌اش با اين طيف بود يا دلايل ديگري را مي‌توان به آن مرتبط دانست. کافي است حلقه نزديک به آقاي هاشمي در اين ايام مورد مطالعه قرار گيرد تا به سلايق ايشان دست يابيم. حتي لازم نيست بر برخي تمايلات پنهان و غيرآشکار ايشان نظري موشکافانه افکنيم يا زماني را که عملاً مجبور به اتخاذ تصميم در پست رياست‌جمهوري بودند ملاک قضاوت قرار دهيم. آن‌چه در سال‌هاي رياست آقاي هاشمي بر مجلس شوراي اسلامي موقعيتي را براي ايشان در ميان جريان چپ رقم مي‌زد عمدتاً به شيوه مديريتي وي باز مي‌گشت. در اين  چارچوب، دارندگان تمايلات و گرايش‌هاي مختلف در تماس و ارتباطشان با اين شخصيت سياسي راضي باز مي‌گشتند. چنين شيوه‌اي در فعاليت حزبي نه تنها کاربرد ندارد، بلکه عامل فروپاشي آن خواهد بود. حزب براساس مواضعي مشخص و ارتباطاتي تعريف شده مي‌تواند اداره شود، در حالي‌که در اين ايام آقاي هاشمي تمايل زيادي به روشن کردن مواضع خود ندارد و از سوي ديگر بيشتر معتقد به آزادي عمل در روابط است تا مقيد ساختن خود به اصول حزبي. کما اين‌که به محض تصدي پست رياست‌جمهوري که در چارچوب آن رئيس‌جمهور ناگزير از اتخاذ مواضع مشخص بود، روابط جريان چپ با آقاي هاشمي به يکباره تيره شد و در مقابل هم صف‌آرايي شديدي کردند. بنابراين مي‌توان ادعا کرد آقاي هاشمي‌ واقعي همان آقاي هاشمي دوران رياست‌جمهوري است و جايگاهي که تلاش داشت در دوران رياست مجلس براي خود رقم بزند ملاحظاتي را برايشان ديکته مي‌کرد که بر کار حزبي منضبط و قانونمند چندان منطبق نبود. مسائل بعد از انحلال حزب، تسلط واقعي آقاي هاشمي را بر اين حزب روشن مي‌کند. حزبي که داراي ثروت بسيار زيادي بود و به دليل نقطه اميد طرفداران خط امام بودن در بحران‌هاي مختلف همچون غائله بني‌صدر، نيروهاي انقلاب و در رأس آن شخص امام امکانات زيادي را به آن اهدا کرده بودند، بعد از انحلال، تمامي امکاناتش در کنترل آقاي هاشمي باقي ماند. به منظور روشن‌تر شدن موضوع، روايت ايشان را در اين زمينه مرور مي‌کنيم: «جلسه شوراي مرکزي حزب [جمهوري اسلامي] براي اموال حزب جلسه داشت. قرار شد من و آقاي خامنه‌اي دو هيأت براي اموال و اسناد حزب انتخاب کنيم.»(صص206) و در روايت ديگر در اين زمينه مي‌افزايد: «من و آقاي خامنه‌اي به دفترم آمديم. راجع به نيروي زميني ارتش و ضرورت تعويض‌هايي براي فعال کردن نيرو و عمليات آينده و در ارتباط با کويت مذاکره کرديم و تصميم‌گيري شد. آقايان کمالي، حائري و جاسبي را به عنوان هيأت اداره اموال حزب [جمهوري اسلامي] تعيين کرديم؛ همچنين با واگذاري دفتر حزب [جمهوري اسلامي در] مشهد به بنياد قرآن- که آقاي خامنه‌اي پيشنهاد کردند- موافقت شد.» (صص244-243) اين حزب قدرتمند در سراسر ايران داراي امکانات فراوان بود، اما در مورد همه اموال و اسناد آن آقاي هاشمي ترجيح مي‌دهد در اين اثر سکوت پيشه کند و صرفاً وضعيت تملک ساختمان حزب در مشهد مشخص مي‌شود، البته يک مورد اعتراض يکي از علماي کرمان را نيز نسبت به واگذاري ساختمان حزب به دانشگاه آزاد منعکس مي‌سازد: «[شيخ‌عباس] پورمحمدي آمد. از مخالفانش در رفسنجان گله داشت و از دادن ساختمان حزب به دانشگاه آزاد اسلامي ناراضي است...» (ص374) جالب است بدانيم بعد از انحلال حزب نيروهاي شاغل در آن که چندين سال حقوق بسيار ناچيزي دريافت کرده بودند و هيچ‌گونه حق بيمه‌اي براي آنان پرداخت نشده بود درخواست حق سنوات نمودند و طوماري بدين‌منظور امضا کردند، اما اين حق ابتدايي از آنان دريغ شد و اموال و اسناد در انحصار آقاي جاسبي درآمد. آقاي جاسبي که تاکنون حاضر نشده است اصل اسناد حزب را به عنوان سرمايه ملت به مراکز قانوني تسليم دارد چند جلد از اين اسناد را به نام خود به چاپ رسانده است. متأسفانه حزبي که منشأ خدمات فراواني به انقلاب بود در اواخر، سکوي پرتاب افرادي شد که صرفاً‌ نگاه به قدرت داشتند.
آخرين فراز قابل توجه مسائلي است که در حاشيه حج اين سال به وقوع مي‌پيوندد. متأسفانه در حادثه‌اي تلخ بيش از 400 تن از حجاج ايراني توسط عمال وهابي به شهادت مي‌رسند. نکته حائز اهميت در اين زمينه ضربه خوردن نظام جمهوري اسلامي از يک منشأ واحد است: «آقاي عبدالله نوري آمد. او از مکه برگشته است. کمي از وقايع درگيري با سعودي‌ها را گفت. ترديد دارد که همه تقصيرها از سعودي‌ها باشد. ضمن اينکه جنايت آنها را غيرقابل گذشت مي‌داند. گفتم ديشب همين موضوع مطرح شد و قرار شد خود ايشان، موضوع را به صورت «سري» بررسي کند و گزارش نمايد.» (ص225) و در روايت ديگري در اين زمينه ماهيت جريان بيشتر روشن مي‌شود: «عصر آقايان عبدالله نوري و دکتر هادي آمدند. توضيحاتي درباره جمعه خونين مکه دادند. معتقدند نفوذ گروه تندرو در بعثه در بروز حادثه بي‌اثر نبوده و مهار از دست در رفته بود.» (ص234)
هرچند گزارش نهايي اين بررسي به خاطرات آقاي هاشمي راه نمي‌يابد، اما معاون سياسي بعثه در دوران آقاي ري‌شهري در مقاله‌اي تحت عنوان: «سلام» بر امام؛ جناح چپ را تهديد به افشاي برخي واقعيت‌ها در اين زمينه نمود. متأسفانه قبل از اين نيز جريان مهدي هاشمي مواد منفجره (سي4) در ساک‌هاي حجاج جاسازي کرده بود و هراس کاذبي را از انقلاب اسلامي در کشورهاي عربي موجب شد. هرچند تأمل در عملکرد افرادي چون مهدي هاشمي به معناي چشم فرو بستن بر خوش‌خدمتي سعودي‌ها براي صهيونيست‌ها نيست، اما اين وقايع مي‌بايست ما را نسبت به ماهيت نيروهاي تندرو در همه طيف‌هاي فکري و سياسي حساس نمايد و همواره نفوذي بودن آنان را محتمل بپنداريم.
در پايان ضمن تاکيد مجدد بر اين که خاطرات آقاي هاشمي‌رفسنجاني از جمله منابع ذي‌قيمت براي تحقيق در تاريخ انقلاب اسلامي است اميدواريم اهميت آن از يک سو مدنظر راوي محترم و از ديگر سو مورد توجه کساني باشد که مي‌خواهند بر زواياي رخدادهاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي اشراف يابند. متأسفانه برخي گويا سازي‌ها و پاورقي‌‌هاي غيردقيق مي‌تواند بر اين نوع آثار ارزشمند لطمه وارد سازد. براي نمونه در صفحه 124 «عبدالعزيز حکيم» به عنوان رئيس مجلس اعلاي انقلاب اسلامي و در صفحه 264 آقاي محمد خاتمي به عنوان مدير روزنامه کيهان معرفي شده است، در صفحه 377 (در پاورقي) سخن از جنگ هشت ساله ايران با عراق به ميان مي‌آيد که ظاهراً فراموش شده اين کتاب مربوط به سال 66 است و ... هرچند با وجود چنين خطاهايي، اين اثر و ساير آثار آقاي هاشمي همچنان قادر است کمک شاياني به تاريخ‌‌نگاري کشور و انقلاب بنمايد.



               باتشکر
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
                مهر89