جناب آقای عباس سلیمی نمین
با سلام و اعتذار از تصدیع، به استحضار میرساند:
دو سه روز پس از آن که از یک حبس ۳۴ روزه در سلول انفرادی آزاد شدم، نشریهای به نام نسیم بیداری به دستم رسید که ویژه نامهای در رثای رحلت مرجع عالیقدر تشیع و عالم آزادیخواه جهان اسلام، حضرت آیتالله العظمی منتظری(ره) بخشی از صفحات آن را تشکیل میداد. در این میان گفتگوی کوتاهی با جنابعالی داشت که توجهم را جلب کرد.
بنده و شما در بیست سال گذشته، به دفعات دربارهی شخصیت و دیدگاههای فقیه عالیقدر، مذاکرات و مراوداتی داشتیم که دوستانه و خیرخواهانه بود. جز این، بنده بسیاری از نقدهای شما را بر نوشتهها و نظرات صاحبنظران کشور خواندهام، امّا اینبار انصاف را همراه گفتگوی شما با «نسیم بیداری» ندیدم. من نمیگویم این بیانصافی ناشی از علاقهی بی حد شما به کسانی است که مورد انتقاد مرحوم آیتالله منتظری قرار گرفتهاند و یا به دلیل گرایش سیاسی خاصی است، که به آن تعلق دارید، بلکه ناشی از بیاطلاعی شما از مستندات تاریخی و رویدادهای انقلاب اسلامی است. لذا به نظرم رسید که نقدی بر آنچه در گفتگوی مذکور بیان کردهاید٬ تقدیم کنم. به این امید که در زمانهی نیاز به مبادلات فکری و سیاسی، دست همدیگر را برای رسیدن به حق و حقیقت بگیریم و راه رضای حق تعالی را بپیمائیم.
یادآوری: این نقد برگرفته از محفوظات بنده و احیاناً مراجعه به اینترنت میباشد، چرا که همفکران جنابعالی، به هنگام دستگیری بنده، کلیهی اسناد، مدارک، کتابهای مربوطه، عکسها، CDها و تجهیزات اصلی کامپیوتر مرا با خود بردند و اکنون دستم از ارائه سند به کلی خالی است. انشاءالله پس از بازگرداندن مجموعهای که آن را پشتوانهی سرمایهی فرهنگی خود میدانم، میتوانم مستندات این نوشته را خدمت شما ارائه نمایم. با این وجود سعی میکنم از حافظهام به درستی بهره گیرم که خطای آن ناچیز و قابل اغماض باشد.
1- گفتهاید:«آیتالله منتظری در دوران آیتالله بروجردی طلبهای در تشکیلات ایشان بودند.»
این اولین جملهای است که از قول شما در نشریهی فوقالذکر نقل شدهاست. در این جمله یک تعریض و یک ناروا وجود دارد. میدانید که دوران آیتالله بروجردی، حداقل آن بخشی که در قم اقامت داشتند، ۱۶ سال بودهاست. عبارت شما این است که آیتالله منتظری در این ۱۶ سال طلبهای بیش نبودهاست. در صورتی که وقتی آن مرجع بزرگوار به قم آمدند، فقیه عالیقدرـ که در بروجرد نیز پای درس ایشان نشسته بود ـ قریب الاجتهاد بود و با تکمیل آموختههای خود نزد آن بزرگوار، پس از یکی دو سال، به عنوان یک مجتهد مسلّم در حوزهی درس آیتالله بروجردی شناخته میشد. هنوز مرحوم آیتالله بروجردی در قید حیات بودند که شاگرد برجستهی ایشان با عنوان «آیتالله منتظری» در حوزهی قم و خارج از آن آوازه یافته بود. حتی ۶ سال پیش از درگذشت زعیم بزرگ شیعیان، که فعالیتهای فقیه عالیقدر در نجفآباد٬ دستگاه جبّار پهلوی را به چالش کشیده بود، رکن ۲ ارتش وقتی گزارش جلوگیری از تحرکات [یعنی اقدامات سیاسی] وی را به ستاد ارتش فرستاد(مرداد ماه ۱۳۳۴) از عنوان «آیتالله آقای منتظری» برای ایشان استفاده کردهاست.(کتاب ستیز با ستم، دفتر اول، ص۳۱)
ضمن صرفنظر کردن از ارائه دلائل متعدد که نشان میدهد مقام علمی آیتالله منتظری در دوران آیتالله بروجردی تا چه حد بالا بوده است، بهکار بردن کلمهی«طلبه» برای آن دوره از زندگی فقیه عالیقدر، به دور از انصاف است و این تعریض را، طالبان حقیقت نمیپذیرند. اگرچه ایشان تا آخرین روزهای زندگی پر از تلاش علمی و سیاسی و اجتماعی خود، خویشتن را طلبهای بیش نمیدانست، امّا سوءاستفاده از فرهنگ متعالی تواضع، در تاریخ نگاری، بهره پسندیدهای نیست که بدان دست یازیدهاید.
ناروای دیگری که در جمله آغازین گفتهی شما پیش آمده این است که آیتالله منتظری در تشکیلات آیتالله بروجردی بودهاست. در صورتی که آگاهان حوزهی علمیهی قم میدانند که وی از شاگردان طراز اول آیتالله بروجردی و از سر آمدان ممتحنین درس خارج حوزهی قم در زمان آن مرجع بزرگ بوده و هیچگاه در تشکیلات معظم له ـ به عنوان این که در بیت و دفتر آیتالله بروجردی مسؤولیتی داشته باشد ـ نبوده است. همچنان که قریب به اتفاق شاگردان برجستهی فقیه عالیقدر، در بیت و دفتر ایشان مسؤولیتی نداشتهاند. البته چندان مهم نیست که کسی در دفتر و بیت و تشکیلات استاد خود نقشی داشته باشد، امّا روایت صحیح تاریخ، دارای ارزشی است که باید آن را پاس داشت. لازم میدانم جناب عالی را به مطالعه نوشتهها و خاطرات شاگردان سرشناس آیتالله بروجردی، سفارش کنم که اطلاعات خوبی در این مورد به شما خواهند داد.
۲- گفتهاید:« براساس خاطرات ایشان، وی در مسائل سیاسی وارد نمیشدند و در این زمینهها نیز تسلط و اشرافی نداشتند.»
بر عکس آنچه شما گفتهاید، براساس خاطرات، ایشان هم در مسائل سیاسی وارد میشدند و هم در این زمینهها تسلط و اشراف داشتهاند. متأسفانه جنابعالی برای این که به پیش فرضهای خود نزدیک شوید، بخش اول عبارت لا اله الا الله را نقل کردهاید و از بخش دوم آن چشم پوشی نمودهاید. اسناد باقی مانده از دوران قبل از تأسیس ساواک، نشان میدهد که آیتالله منتظری، هشت سال قبل از ورود به مبارزهی علنی با رژیم پهلوی، وارد مبارزه شده و پیش از آن نیز در ارتباط مکرر با مرحوم آیتالله کاشانی، آن هم در مورد مسائل سیاسی بودهاست و از نظر سیاسی در حدی فعال بوده که جمعی از رجال سیاسی ـ مذهبی نجفآباد، در پی نامزدی ایشان برای نمایندگی مجلس شورای ملّی بودهاند که پس از مشورت با آیتالله بروجردی، از پذیرش آن خودداری کردهاست. من نمیدانم از کجای این فعالیتها و رفت و آمدها و ارتباطات، شما متوجه شدهاید که آیتالله منتظری وارد مسائل سیاسی نمیشدند و در این زمینهها نیز تسلط و اشرافی نداشته است؟! البته برای اینکه خود را از این قضاوت راضی کنید، نمونهای از خاطرات ایشان را نقل میکنید که آن هم با تحریف و نارواهایی همراه است. لطفاً به جملاتی که نقل کردهاید، یک بار دیگر توجه کنید:« امام سعی میکند ایشان را به لحاظ سیاسی رشد بدهد، از جمله نکاتی که ایشان بیماری چشم پیدا میکنند و آیتالله خمینی ایشان را به آیتالله کاشانی در تهران معرفی میکنند و به ایشان میگویند که هم برای چشم شما خوب است هم برای مسائل دیگر شما. یعنی امام میخواهند ایشان وارد مسائل سیاسی بشوند. ایشان میگویند که من خدمت آقای کاشانی آمدم به محض اینکه دیدم خبرنگاران و عکاسان برای عکس گرفتن به آنجه آمدند بلافاصله منزل ایشان را ترک کردم به دلیل این که افراد در بیت آیتالله بروجردی احساس نکنند که من قاطی مسائل سیاسی شدهام. میخواهم بگویم حتی در این حد وارد مسائل نبودند و امام تلاش میکردند که ایشان را به نوعی وارد مسائل بکنند. در این دوران آقای منتظری حداکثر سیاست و عنایتش به مسائل اجتماعی و سیاسی، مبارزه با بهائیان بود.»
جناب آقای سلیمی! اگر خاطرات فقیه عالیقدر را به دقت میخواندید و به درستی نقل میکردید٬ ایرادی برای شما وارد نبود، امّا چون چنین نکردهاید، چند جملهای برای کشف حقیقت برایتان مینویسم:
اول: میدانید که مبارزه با بهائیت در آن زمان عین سیاست بود و اگر سیاست را حضور در عرصهی مبارزه بدانیم ـ که چنین است ـ آیتالله منتظری وارد مبارزه با بهائیت شد که با رژیم پهلوی که حامی سر سخت بهائیان بود؛ مبارزه کند. مراقبتهای دائمی شهربانی وقت از ایشان و احضارهای مکرر ایشان توسط شهربانی اصفهان و جلوگیری از تحرکات ایشان ـ که رکن ۲ ارتش آن را به ستاد ارتش گزارش میکرده ـ نشان دهند فعالیتهای سیاسی ایشان است که هم با علاقه پیگیری میکرده و هم برآن تسلط و اشراف داشته است و این در شرائطی بوده که در حوزهی علمیهی قم کوچکترین تحرک سیاسی وجود نداشته و زمینهی فعالیتهای سیاسی هم در آن نبودهاست. دلیل روشن و تاریخی آن هم، برخورد با نواب صفوی و همرزمانش در حوزه بوده که مجبور میشوند حوزه را ترک نمایند. تشریح تفضیل آن شرائط، تقریباً در همهی کتب سیاسی و خاطرات آن دوران ثبت و ضبط است.
دوم: میدانید که مرحوم آیتالله العظمی بروجردی و مرحوم آیتالله کاشانی، در برخورد با مسائل روز، دو نوع نگرش و عملکرد داشتند، به گونهای که آیتالله بروجردی مشی آیتالله کاشانی را نمیپسندید و آیتالله کاشانی نیز از زعیم حوزهی علمیهی قم، گلایههایی داشتند. آیتالله منتظری، شاگرد شناخته شدهی آیتالله بروجردی بود و علاقمند نبود که اطرافیان ایشان، ذهن استاد را نسبت به شاگردش مسأله دار کنند، لذا پرهیز داشت از این که کاری برخلاف نگرش استاد خود بکند. اتخاذ چنینی روشی، ضمن این که یک سیاست ناشی از شناخت به موقع مسائل سیاسی است، یک ملاحظه کاری شخصی است. لذا کوچکترین نشانهای از نداشتن تسلط و اشراف در سیاست و نیز گویای بی علاقگی ایشان به سیاست نیست.
سوم: امام خمینی(ره) وقتی ایشان را به آیتالله کاشانی، برای معرفی چشم پزشک معرفی کردهاند، به ایشان به عنوان یک روحانی مستعد، توصیه کردهاست که از «اخلاق» آیتالله کاشانی استفاده کند و شما به عمد یا سهو، کلمهی «مسائل» را به جای کلمهی «اخلاق» گذاشتهاید. امام به آیتالله منتظری در سفر به تهران توصیه کردهاند که از اخلاق آیتالله کاشانی استفاده کند و شما نوشتهاید که «برای مسائل دیگر شما خوب است» شما کلمهی چند پهلوی «مسائل» را جایگزین کلمهی تعریف شدهی اخلاق کردهاید که آن مسائل را سیاسی هم تفسیر کنید. وانگهی آیتالله منتظری پس از آن سفر بارها به تهران سفر میکرد و به دیدن آیتالله کاشانی هم به طور مکرر میرفت تا جایی که مسائل انتخاباتی زادگاه خود را با ایشان در میان میگذاشت و آیتالله کاشانی هم نسبت به این روحانی اندیشمند جوان عنایت بسیار داشت.
چهارم: شما چنان وانمود کردهاید که آیتالله منتظری فقط یکبار، آن هم به سفارش امام خمینی(ره)، به دیدار آیتالله کاشانی رفت و در همین سفر چون فیلمبرداران و عکاسان آمدند، به خاطر اینکه وارد مسائل سیاسی نشود، منزل میزبان را ترک کرد. در صورتی که واقعیت چیز دیگری است. آیتالله کاشانی و آیتالله منتظری، با هم روابط دامنهداری داشتند و همدیگر را خوب میشناختند، موضوع پرهیز از عکس گرفتن، در سفر دیگری بوده و در سفری که برای معالجهی چشم رفته بودند. ضمناً این رویداد در منزل آیتالله کاشانی نبودهاست و در یک مجلس سخنرانی و تکریم از آیتالله کاشانی بودهاست. به اضافه این که ایشان نمیخواسته که عکسش در کنار آیتالله کاشانی در جراید چاپ شود تا اطرافیان آیتالله بروجردی، که احتمال داده میشود که از مخالفان آیتالله منتظری هم در میانشان بوده باشند، از آن برداشت سوء ننمایند و آن را به مسألهای تبدیل نکنند که مناسب آن شرائط در پیش رئیس حوزهی علمیهی قم نباشد. این چه ربطی به سیاسی بودن و سیاسی نبودن آیتالله منتظری دارد. به طور مثال اگر جنابعالی این روزها در جلسهای حضور پیدا کنید که مهندس میر حسین موسوی در صدر نشسته باشد و شما نخواسته باشید با ایشان عکس بگیرید که همفکرانتان سرزنشتان نکنند، به معنی این است که نه سیاسی هستید و نه تسلط و اشراف به مسائل سیاسی دارید؟!
پنجم: اینکه نوشتهاید امام خمینی(ره) تلاش میکرد آیتالله منتظری را سیاسی کند و سیاست بیاموزد، از کجا آوردهاید؟ در خاطرات و دیگر گفتهها و نوشتههای آیتالله منتظری که نیست. در سخنان و نوشتههای امام خمینی(ره) همچنین چیزی نیست. در بسیاری از کتب خاطرات حوزویان هم من ندیدهام. آیا شما سند و مدرکی برای اثبات آن دارید، یا فقط از معرفی ایشان به آیتالله کاشانی چنین استنباط کردهاید؟ اگر از همین معرفی، برداشت کردهاید که برداشت شما اشتباه است، به ویژه که آیتالله منتظری از همان جوانی یک چهرهی سیاسی بود و پیوستن ایشان به نهضت امام خمینی(ره) در شروع آن، نشان میدهد که دارای پختگی سیاسی بوده و سابقهی ممتد سیاسی داشتهاست که نمونههای آن را ذکر نمودم.
اینکه بخواهید به هر بهانهای، شخصیت مستقل یک نفر را تابع شخصیت دیگری، معرفی کنید تا نتیجهی سیاسی خاصی بدهد، کار مطلوبی نیست، در عین حال نمیتوان تأثیرپذیری افراد از استادان و بزرگان خود را نادیده گرفت. امّا هویت جامع افراد را خدشهدار کردن، خداپسندانه نیست .
ششم: عبارت«در بیت آیتالله بروجردی احساس نکنند که من قاطی مسائل سیاسی شدهام» را از خودتان درآوردهاید، چون در خاطرات آیتالله منتظری چنین عبارتی نیست و این عبارت با آنچه که فقیه عالیقدر در توجیه پرهیز از عکس گرفتن با آیتالله کاشانی و مظفر بقائی گفتهاند، تفاوت ماهوی دارد. ایشان گفتهاند:« در بیت آیتالله بروجردی مسأله درست میشود که تو اینجا پیش آیتالله بروجردی هستی، آنجا[پیش آقای کاشانی] هم هستی!».
پس «قاطی مسائل سیاسی نشدن» و «مسأله درست کردن در ذهن افراد بیت استاد» از زمین تا آسمان تفاوت دارد.
هفتم: نکته دیگر این که بسیاری از شاگردان برجستهی آیتالله العظمی بروجردی، فرزندان روحانیون و علمای دوران مشروطه بودهاند. که قبل از نهضت امام خمینی(ره) اوج فعالیت سیاسی علما و روحانیون بودهاست. از این اشخاص که بعد از آن به مقامات عالی دینی رسیدند، کدامیک در زمان آیتالله بروجردی، سیاسی بودند که با یک کشاورز زاده نجفآبادی مقایسه شوند؟ قریب به اتفاق آن رجال دینی که نزد مرجع بزرگ تقلید درس خواندهاند و در مجموعه 8 جلدی «گلشن ابرار» معرفی شدهاند، به همان میزان که به قول شما: «آقای منتظری، حداکثر سیاست و عنایتش به مسائل اجتماعی و سیاسی مبارزه با بهائیان بود.» در مسائل سیاسی و حتی اجتماعی فعال نبودهاند.
۳- گفتهاید: «در این ایام [دوران نهضت امام خمینی] ؛گرچه آیتالله منتظری محوریت سیاسی نداشتهاند، امّا به ویژه پس از تبعید حضرت امام، در حوزه نقش مهمی را ایفاء کردهاند.»
خوب است جنابعالی به کتابهایی که در مورد نهضت امام خمینی نوشته و خاطراتی که رجال بلندپایهی دینی و سیاسی داشتهاند و بهویژه سخنانی که آیتالله خامنهای و آیتالله هاشمی رفسنجانی و آیتالله آذری قمی و بزرگان دیگر در جریان معرفی حضرت آیتالله منتظری به عنوان رهبر آینده نظام اسلامی، در اولین مجلس خبرگان رهبری بیان کردهاند، مراجعه نمایید تا محوریت سیاسی آیتالله منتظری در زمان مبارزه برایتان روشن شود. البته در زمانی که حداقل سه مرجع پرآوازه همچون آیات عظام گلپایگانی، نجفی مرعشی و شریعتمداری در حوزه علمیه قم حضور داشتند، اقرار جنابعالی مبنی بر اینکه آیتالله منتظری پس از تبعید حضرت امام، در حوزه نقش مهمی را ایفا کردند، به مفهوم این است که ایشان محوریت سیاسی داشتهاند. زیرا اگر ایشان محوریت سیاسی نداشتند، در حوزه قم با وجود مراجع یاد شده، نقش مهم دیگری باقی نمیماند که بر عهده آیتالله منتظری بودهباشد. به خصوص که در ادامه گفتهاید: «ایشان یکی از شاگردان مورد وثوق امام در حوزه بودند و از این طریق قطعاً تاثیر جدی در نهضت استقلال بخش ملت ایران داشتند.» از طرفی، بالاخره در غیاب امام خمینی، یک نفر الزاماً میبایست محوریت سیاسی در قم میداشت، بفرمائید ببینیم، آن یک نفر چه کسی بود؟
۴- در پاسخ به سوالی پیرامون نقش آیتالله منتظری در تثبیت مرجعیت امام خمینی گفتهاید: «نه! آقای منتظری در این قضیه یک جانبه افراط میکنندکه مثلاً من نقش اساسی را بر عهده داشتم ....» در جواب باید عرض کرد که مرحوم آیتالله منتظری هیچجا نگفتهاند که من نقش اساسی را برعهده داشتهام که ایشان را افراطی معرفی کنید. ایشان هرجا در مورد تثبیت مرجعیت امام سخن گفتهاند، همراهان خود مانند آقایان ربانیشیرازی، امینی، غیوری، مطهری و دیگران را نام بردهاند، در عین حال آیتالله منتظری و آیتالله امینی، به هنگام حضور مراجع و علمای معترض به دستگیری امام خمینی در تهران(۴۲/۴/۲۷)، نامهای نوشتند و به امضای علمای مهاجر رساندند که عنوان آن چنین است:
«محضر مبارک آیتالله العظمی آقای خمینی، مرجع عالیقدر تقلید....» (از پروندهی ساواک مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی)
این عنوان دقیقاً برای تثبیت مرجعیت امام خمینی، هم برای رژیم پهلوی، هم برای علما و هم برای مردم بوده است. حتماً میدانید که تمامی امضاءها را شخص آیتالله منتظری و آیتالله امینی گرفتهاند.
۵- درخور توجه جنابعالی، حتی بدیهیترین واقعیات تاریخی را منکر شدهاید، مثلاً وقتی از شما در مورد نقش آیتالله منتظری در زمینهی تبیین و تئوریزه کردن اصول و مبانی تئوریک انقلاب پرسیدهاند، پاسخ دادهاید که:«در تئوریک انقلاب نقشی نداشتند، اما در مسائل حوزوی چرا!»
این پاسخ را پای بیاطلاعی جنابعالی از فعالیتهای علمی و سیاسی مرحوم آیتالله منتظری در تبعیدگاههای متعدد و در جلسات بحث و گفتگوی ایشان میگذاریم. شما میدانید که بنده شخصاً شاهد اقدامات ایشان در نجفآباد و سایر بلاد بودهام. فقیه عالیقدر در نجفآباد، نماز جمعهی واقعی را احیاء کردند که در خطبههای آن اصول و مبانی انقلاب اسلامی را تبیین کردند. جلسات تفسیر قرآن، سخنرانی پس از نماز جماعت گفتگوهای رو در رو با مردم در سقز، خلخال، طبس، بهانههایی بود که ایشان برای تعمیق اندیشههای مردم در راستای حمایت آنان از انقلاب اسلامی، راه انداخته بود.
من نمیدانم چگونه برای آقای دکتر پیمان نقش قابل ذکر قائلید، امّا برای تئوریپرداز شناخته شده انقلاب، که به دلیل مطالعات گسترده از معدود نظریهپردازان این عرصه بودند، همه چیز را تکذیب میکنید. حتی تدریس چندین ساله و تألیف کتاب چند جلدی مبانی حکومت اسلامی را یک کار تئوریک حوزوی میدانید. البته برای بنده که امام خمینی را از بزرگان حوزههای علمیه میشناسم و ایشان و هر آنجه برای مبارزه با رژیم شاه در دست داشته، قال الصادق(ع) و قال الباقر(ع) بودهاست، و با آیه و حدیث انقلاب را رهبری کردهاند، جدا کردن تئوریهای انقلاب اسلامی سال۵۷ و تئوریهای حوزوی یک دهه قبل از آن و یک دهه بعد از آن، از ناحیهی فردی مثل آیتالله منتظری که نفر دوم آن انقلاب بودهاند، چه مفهومی دارد؟ مگر کسانی را سراغ دارید که در سطح فقیه عالیقدر باشند و مبانی فکری انقلاب۵۷ را خارج از مباحث حوزوی، تئوریپردازی کردهباشند؟
این هم که گفتهاید:«برای مسائل تئوریک جلساتی در تهران وجود داشت که در آن آیتالله خامنهای، آقای هاشمی و برخی شخصیتهای مکلّا مانند دکتر پیمان بودند و دربارهی مسائل تئوریک بحث میکردند.» بدون مدرک است. این مطلب را از کجا آوردهاید؟ ای کاش نشانه یا نشانهای از آثار آن جلسات را ارائه میکردید تا علاقمندان به وجود آن پی ببرند.
۶- در پاسخ به این پرسش که نقش آیتالله منتظری در هماهنگی نیروهای انقلاب به چه صورت بود؟ سکوت کردهاید و وقتی پرسشگر توضیح میدهد که «تعبیری هست که ازغدی بازجو به ایشان گفته بود نمیگذارم در حوزه بمانی تا خمینی دیگری به وجود آید، اکتفا کردهاید به این جمله که:«این مسأله را آقای منتظری در خاطرات خود مطرح میکند.» و بلافاصله موضوع را به شورای انقلاب میکشید که مورد پرسش نبودهاست، اما نوع برخوردی که به موضوع شورای انقلاب و نظر امام خمینی(ره) در مورد عضویت آیتالله منتظری داشتهاید، بسیار جالب است!
اولاً: بدیهی است که عبارت خمینی دوم و خمینی دیگر را، یا خود آیتالله منتطری در خاطراتشان نقل کنند، یا ازغدی بازجو و شکنجهگر، آن را در خاطرات خود یا جای دیگرنقل میکرد. با توجه به شناختی که راقم این سطور از مخالفان فقیه عالیقدر دارم، اگر ازغدی قابل دسترسی بود و وی بیان چنین عباراتی را در هنگام بازجوئی آیتالله منتظری در بیدادگاههای رژیم شاه تکذیب میکرد، جنابعالی ترجیح میدادید، به دلیل تکذیب ازغدی، گفته عالم دینی و مرجع تقلید را رّد کنید. همچنین که شما و آقای بادامچیان و حمید زیارتی(روحانی) و نقادان دیگر خاطرات آیتالله منتظری، این دانشمند رنجدیده و با تقوی را در گفتههایش ناصادق و ازغدی شکنجهگر و مأمور سفارت آمریکا در تهران و سید مهدی هاشمی و یک منافق فراری را صادق و درست گفتار میدانید.
ثانیاً: در مورد عضویت آیتالله منتظری در شورای انقلاب گفتهاید:«امام هیچ نقشی را به آقای منتظری در این شورا ندادند... محوریت شورا را به آقای مطهری داد و حتی آقای منتظری را به عضویت شورا در نیاورد و شاکلهی این حرکت سیاسی را به آقای منتظری واگذار نکردند. این قضیه نوع نگاه امام به آقای منتظری را کاملاً روشن میکند،... شاید برای شما قابل تعجب باشد که چرا در ارتباط با شورای انقلاب که مغز متفکر انقلاب بود، آقای منتظری را برنگزیدند؟ به دلیل آنکه آنجا بحث سیاسی بود و امام آقای منتظری را از نظر سیاسی توانمند نمیدیدند.... این شاخص در قبل از انقلاب است. برخلاف آن چیزی که تدوینکنندگان خاطرات آقای منتظری تلاش دارند وانمود کنند، مغایر یا شاخصهای تاریخی ماست. آقای منتظری نقش هماهنگ کنندهی نیروهای انقلاب را نداشتند و اصلاً این توان را نداشنتد. اگر کسی با آقای منتظری از نزدیک حشر و نشر میداشت، میدانست که ایشان قدرت سازماندهی نداشتند. این شاخصه پس از انقلاب برای ما مشخص شد. آقای منتظری در مجلس خبرگان قانون اساسی توسط مردم انتخاب شد، امّا یک روز هم نتوانست آن مجلس را اداره کند... مجلس را شهید بهشتی اداره میکرد و...»
من متعجب ومتاسفم ازکسی که عمدهترین فعالیت فرهنگیاش در نقد سخنان افراد خلاصه میشود، امّا حرفهائی به زبان میآورد آن هم در موضوعاتی کاملاً روشن و شفاف که ناشی از بی توجهی کامل وی به بدیهیات تاریخ انقلاب اسلامی است.
به نظر میرسد رهائی از بنبستی که شما وهمفکرانتان درموضوع آیتالله منتظری ساختهاید، کار چندان آسانی نباشد، که مجبور شوید بر خلاف همه اسناد ومدارک موجود، اظهار نظر نمائید. اگر سکوت کنید و بیشتر به مطالعه درخود و واقعیاتهای تاریخی بپردازید، کمتر به نارواگوئی دچار میشوید. آیتالله منتظری که رفت ـ رحمه اله علیه ـ من وشما هم میرویم، خوب است مانند بسیاری دیگر از منتقدان و مخالفان آن عزیز به لقاءالله پیوسته، خویش را از بنبست خود ساخته رها سازید و تسلیم حق و حقیقت شوید. اگرشما برای خدا کار میکنید نه برای تاریخ، لااقل برای خدا تاریخ را به گونهای روایت کنید که حقیقت به مسلخ مصلحت نرود.
در خصوص این بخش از ادعای جنابعالی چند نکته یادآوری میکنم:
نکته اول: شخصیت آیتالله منتظری با عضویت در شورای انقلاب، نه کم میشد و نه زیاد. همچنین است که حضرت امام چه ایشان را سیاسی بدانند، چه ندانند. امّا برای روشن شدن ذهن شما و دیگر خوانندگان این نامه، باید واقعیتهای تاریخی بیان شود.
نکته دوم: مهمترین نقشی را که امام به فقیه عالیقدر در شورای انقلاب دادند، این بود که برای انتخاب اعضای شورای انقلاب (در پاریس)، با ایشان مشورت کردهاند. حتی وقتی ایشان، آیتالله خامنهای را برای عضویت در شورا مطرح نمودند، امام گفتهاند ایشان در مشهد زندگی میکند، امّا آیتالله منتظری این را مانع عضویت ندانسته و امام پذیرفتهاند.
نکته سوم: اگر حضرت امام، آیتالله منتظری را از نظر سیاسی و مدیریتی توانمند نمیدیدند، این همه مسوؤلیتهای گوناگون که هم سیاسی بود و هم نیاز به مدیریت داشت، بعد از انقلاب به ایشان واگذار نمیکردند. چون جنابعالی و دیگران فهرست این مسوؤلیتها را میدانید از برشمردن آن میگذرم.
نکته چهارم: حضرت امام، ایشان را برای شرکت در شورای انقلاب دعوت کردند و ایشان به دلیل این که میخواستند در قم باشند نپذیرفتند. دعوت امام خمینی، توسط آقایان خامنهای و هاشمی رفسنجانی، به آیتالله منتظری اعلام شد و ایشان طی نامهای به امام، از پذیرفتن آن خودداری کردند. حضرت امام نیز ذیل نامهی ایشان با دستخط خود نوشتند:«عضویت رسمی به این معنی نیست که جنابعالی در تمام جلسات حاضر باشید، بلکه مطالب با مشورت شما انجام گیرد، و بودن جنابعالی به مصلحت اسلام و ملت است، ولی اختیار با خود شماست، هر طور صلاح میدانید عمل فرمائید. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته، روح الله الموسوی الخمینی».
حتماً میپذیرید که این یادداشت کوچک، فراتر از آن توانمندی است که شما فکر میکنید امام در ایشان نمیدیدند. تصور کنید که ده، دوازده نفر از بلند پایهترین چهرههای علمی ـ مذهبی و سیاسی انقلاب مطالبشان را در شورای انقلاب با مشورت آیتالله منتظری انجام دهند که به مصلحت اسلام و ملت است، چه برتری سیاسی و علمی برای ایشان قائلند، آنگاه شما، منکر کل این برتری میشوید؟! یعنی شاکلهی سیاسی این حرکت سیاسی را به آقای منتظری واگذار نکردند؟!
نکته پنجم: خاطرات آیتاللهالعظمی منتظری، تماماً توسط خود ایشان گفته شده و در ویرایش آن سعی وافر کردهاند که دقیقاً نقطه نظرات خودشان درج شده باشد. لذا سعی نکنید این اثر مهم تاریخی را به دیگران نسبت دهید که اگر چنین کردید، همهی نوشتههای بزرگان دیگر میتواند به آسانی زیر علامت سؤال برود، لذا بگذارید هویتها ماندگار بمانند. در بیهویتی دیگران، نه از تاک، نشان میماند و نه از تاک نشان.
نکته ششم: معلوم شد، شاخصهای تاریخی شما مغایر با واقعیتها و حقیقتهاست. لذا بد نیست شاخصهای خود را تغییر دهید تا بر حق منطبق گردد.
نکته هفتم: چون شما با آیتالله منتظری حشر و نشر نداشتهاید، ایشان را نمیشناسید و از قدرت ساماندهی و مدیریت ایشان کوچکترین اطلاعی ندارید و حتی از فرهنگ آن بزرگمرد بیاطلاع بوده و هستید. اگر جنابعالی در طول عمرتان احتمالاً چند دفعه به دیدار ایشان رفتهاید، بنده بیش از چهل و پنج سال با ایشان حشر و نشر داشتهام. از این دو مقایسه است که توانائیهای آن مرد بزرگ برایم شناخته شدهاست. البته بنده ایشان را سوپرمن نمیدانم که در همهی ابعاد فراتر از همه افراد باشند مثلاً مرحوم شهید بهشتی در آن شرائطی که آیتالله منتظری، دردها و رنجهای جسمی ناشی از زندانها و شکنجههای طاقت فرسا را هنوز با خود داشتند، بهتر از ایشان میتوانست، آن جمع متکثر را که در مجلس خبرگان گرد آمدهبودند اداره کند، لذا شما آن قدرت و توانائی معنوی را که باعث جابجائی صندلی ریاست ایشان و دکتر بهشتی(بعضی اوقات) میشد را نادیده گرفتهاید که نقصی را نمایان سازید! چه معیارهای جالبی برای شما «شاخصه» میشود.
نکته هشتم: این که گفتهاید: ایشان [آیتالله منتظری] یک روز هم نتوانست آن مجلس را اداره کند، یک اشتباه تاریخی است. حضرت آیتالله، نزدیک به ۲۰ جلسه را به ویژه جلسات مهم و حساس مجلس خبرگان قانون اساسی را اداره کردهاند(لطفاً به مشروح مذاکرات مجلس خبرگان بررسی قانون اساسی مراجعه کنید).
۷- وقتی پرسشگر در مقابل نظرات شما اعلام داشته که حضرت امام، آقای منتظری را به عنوان نمایندهی خودشان در ایران برگزیده بودند، گفتهاید: «خیر، حضرت امام، نمایندگان بسیاری داشتند. آیتالله خامنهای در مشهد، آقای صدوقی در یزد و ... همه نماینده بودند.» جناب آقای سلیمی، شما که میدانید، حضرت امام، تعدادی نمایندهی منطقهای داشتهاند و دو نفر نمایندهی ملّی. یعنی هر منطقه یا استانی یک نماینده داشتند و نمایندهی آن حضرت در کل ایران، آیتالله پسندیده و آیتالله منتظری بودند. چرا به آسانی جواب «خیر» دادهاید؟ بالاخره آیتالله منتظری نمایندهی حضرت امام بودند یا خیر؟ اگر بودند، نمایندهی ایشان در کدام منطقه و کدام استان یا شهر بودند، اگر فکر میکنید نبودند، لطفاً به صحیفهی امام مراجعه نمائید. ضمناً ایشان، یکی از دو سه نفر وصّی حضرت امام خمینی نیز بودند که بسی فراتر از نمایندهی امام در کل کشور بودهاست.
يادآوري(1): يك نكته تاريخي عرض ميكنم. اميدوارم از آن برداشت سياسي نكنيد. شما گفتهايد كه آيتالله خامنهاي نمايندهی امام در مشهد بودهاند. اسناد موجود كه مهمترين آن، مجموعة 22 جلدي صحيفه امام ميباشد، نشان نميدهد كه ايشان قبل از انقلاب ، نمايندگي حضرت امام را در مشهد يا در جاي ديگري داشتهاند. آيتالله خامنهاي، قبل از انقلاب ، يكي از حدود 600 روحاني بودند كه از طرف امام اجازة «اخذ سهمين و ايصال دو ثلث سهم و حسبيات» را داشتند.(صحيفة امام ـ ج 1. ص 455)
يادآوري(2): گفتهايد: «آقاي شيخ علي تهراني انتظار داشت به عنوان امام جمعه تهران منصوب شود اما امام ايشان را به لحاظ سياسي به شدت دچار ضعف ميديد. البته به لحاظ نظري به او اعتقاد داشت و ...» صحت اين اظهارات، اساساً زير سئوال است. زيرا اولاً شيخ علي تهراني ساكن مشهد بود و انتظار نداشت به عنوان امام جمعه تهران منصوب شود و ناراحتياش از دست امام اين بود كه چرا آيتالله خامنهاي امام جمعه تهران شدهاست، چون از سالهاي مبارزه، شيخ علي تهراني با آيتالله خامنهاي مشكل داشت، حتي وقتي مقام رهبري به ايرانشهر تبعيد بودند، آقاي تهراني حاضر نشده بود يكبار به ديدن ايشان برود. در واقع او از زاويه مخالفت با آيتالله خامنهاي به مخالفت با حضرت امام وارد شد.
ثانياً: مشكل شيخ علي تهراني، مشكل نظري بود و نه سياسي. به نطر ميرسد ، تهراني در دوران نهضت و در بدو پيروزي انقلاب اسلامي، مشكل سياسي نداشت، اما چون از نظر فكري، التقاطي بود با انقلاب و امام خميني در افتاد و به آنجا رسيد كه ديدیم. من لازم ميبينم خاطرهاي را برای روشن شدن ذهن شما نقل كنم. بنده در زمان دانشجويي (1354) به اتفاق يكي از دوستانم، طرحي داشتيم كه نظر كتبي علماء انقلابي و انديشمندان مسلمان و مبارز را در موضوع «تأثير اعتقاد به توحيد در زندگي انسان» بهدست آوريم. طرحي را نوشتيم و با انتخاب 20 نفر از چهرههاي روحاني و غيرروحاني اما فعال در نهضت امام خميني، خدمت استاد مطهري (كه نام ايشان در صدر فهرست 20 نفره بود) رسيديم. ايشان فهرست را كه ديد، ضمن اين كه ما را بسيار تشويق كرد، سفارش نمود كه به دنبال كساني كه افكارشان التقاتي است نرويم، هرچند كه جزء علماء باشند. اين جمله را استاد مطهری سربسته بيان كرد، اما بنده اصرار كردم كه شما بايد ما را راهنمايي كنيد و اگر در ميان اين 20 نفر فردي وجود دارد كه از نظر فكري مشكل دارد، به ما بگوئيد. استاد مطهري ابتدا اكراه داشت كه نام ببرد. اما چون اصرار ما را ديد، فرمود: مثلاً آقاي علي تهراني، مطالعات اسلامي و مطالعات غيراسلامي (مثل ماركسيسم) را قاطي كرده است و بعضي از كتابهايش التقاطي است. لذا، ما همانجا نام علي تهراني را خط زديم و يكي از علماي ديگر را به آن اضافه كرديم.
با توجه به نظر صريح شهيد بزرگوار آيتالله مطهري كه سه سال قبل از پيروزي انقلاب بيان كردند، نميتوان پذيرفت كه حضرت امام به لحاظ نظري به شيخ علي تهراني اعتقاد داشته بودند.
8- گفتهايد: «در سال 64 قبل از اين كه مجلس خبرگان نسبت به تأييد و تعيين ايشان [حضرت آيتالله منتظري] به عنوان رهبر آينده اقدام بكند. حضرت امام رسماً به آقاي هاشمي رفسنجاني پيغام فرستادند و ايشان را خواستند و گفتند من با اين كار مخالفم.» بعد كه پرسشگر توضيح ميدهد كه مسأله جانشيني آقاي منتظري در مجلس خبرگان و بين مردم جا افتاده بود، مردم هم پذيرفته بودند و ... شما ميگوئيد: « بله! جا افتاده بود. دو جريان اين مسأله را جا انداختند. آقاي هاشمي مدعي است كه من آقاي منتظري را جا انداختم و اولين بار آيت اللهالعظمي را در سال 61 دربارهی ايشان به كار بردم. اما با مطالعات ميداني ميبينيد كه در سال 60 اولين بار دفتر آقاي منتطري عنوان آيتالله العظمي را در مورد ايشان اقدام ميكند.»
بعد گفتهاید:«نطق آقاي مشكيني در مجلس خبرگان را نگاه كنيد. ايشان ميگويد بيت مراجع بعد از مرجعيت دچار مشكل ميشود. بيت شما [آيتالله منتظري] قبل از مرجعيت دچار مشكل است.»
جناب آقاي سليمي!