نقد كتاب:  
 
 
پنجاه سال تاريخ با پان‌ايرانيستها
 
کد مطلب: 403
تاريخ: جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۸۸
منبع: عباس سلیمی نمین
درجه: فوري

يادداشت: ايران بعد از شهريور 1320 هرچند فرصتي براي تنفس يافت، اما ترفندهاي گوناگون همچون ايجاد قحطي كاذب (كه طي آن خيل كثيري از ملت ايران جان باختند) به مثابه كنترل‌هاي نامحسوس به كار گرفته شد تا مطالبات مردم مهار گردد. تا آن زمان، ديكتاتوري مطلق و نظامي‌گرانه رضاخاني زمينه تسلط كامل انگليس را بر شئون مختلف جامعه ايراني و به ويژه ثروت ملي آنها يعنی نفت، فراهم آورده بود. تغيير شرايط داخلي ايران به تبع تحولات بين‌المللي در جريان جنگ جهاني دوم موجب شد تا لندن در چارچوب تصميمي عاجل رضاخان را از كشور دور سازد؛ زيرا از نگاه اين قدرت مسلط بر ايران خوف آن مي‌رفت كه جو ضد ديكتاتوري همزمان با حضور نيروهاي روسيه در تهران منجر به محاكمه پهلوي اول شود.
 
 
 
  زندگي‌نامهناصر انقطاع در تهران متولد شد و دوران آموزش ابتدايي را در همين شهر سپري ساخت. هنوز مقطع دبيرستان را به پايان نبرده بود كه در سن 14 سالگي همكاري‌اش را با هفته‌نامه كودكانه «يويو» آغاز كرد. بعد از شهريور 1320 به دليل داشتن روحيه ماجراجويي تحصيل را رها كرد و جذب گروههاي پان‌ايرانيست شد و همزمان در برخي هفته‌نامه‌هاي جريانات وابسته به انگليس مطالبي به چاپ مي‌رساند. با آغاز نهضت ملي شدن صنعت نفت، عمده وقت انقطاع به درگيريهاي فيزيكي بسيار خشونت‌بار مي‌گذشت. وي بعد از كودتاي 28 مرداد براي طي مراحل رشد و ترقي در دستگاه پهلوي ناگزير بود تحصيلات متوسطه را به پايان برساند و به اخذ مدرك تحصيلات عالي اقدام كند كه چنين كرد و عاقبت در سال 1352 توانست ليسانس خود را از دانشكده علوم ارتباطات كسب نمايد. در همين ايام مجله سپاهيان دانش را كه خود تنها نويسنده آن به حساب مي‌آمد منتشر مي‌ساخت، اما بعدها براي جلب نظر دربار پهلوي، مطالب تند و توهين‌آميز عليه مصدق در نشريات به ويژه هفته‌نامه «ايرانيان» ارگان حزبی به همين نام، كه سردبيري آن را برعهده داشت، مي‌نوشت. بعد از انحلال حزب ايرانيان، وي جذب حزب رستاخيز شد و در روزنامه ارگان اين حزب قلم فرسايي مي‌نمود. انقطاع با پيروزي انقلاب اسلامي تا سال 59 در ايران با نشريات مختلف از جمله سپيد و سياه به همكاري پرداخت و در نهايت به دليل نگراني از عاقبت همكاري با يك گروه مخفي سلطنت‌طلب از ايران گريخت و از طريق پاكستان به اروپا و از آنجا به آمريكا رفت. در اين کشور انقطاع همكاري با سازمانهاي يهودي ضدايراني را آغاز كرد. سخنراني‌هاي متعدد وي در كلوپ روتاري رنچوپارك كه توسط صهيونيستها اداره مي‌شود يكي از نشانه‌هاي اين نوع همكاري‌هاست. در همين سالها در كنار فعاليت پنهان، گروهي را به نام «انجمن پاسداري از زبان و فرهنگ پارسي» شكل داد. وي هم‌اكنون در يك شبكه تصويري به نام تلويزيون ملي ايران (NITV ) برنامه اجرا مي‌كند. شبكه‌هاي تصويري متعدد از قبيل NITV در آمريكا مي‌كوشند با پخش برنامه‌هاي بسيار تند عليه ايران از كمكهاي رسمي آمريكا بهره بيشتري ببرند. ناصر انقطاع با اخذ پناهندگي از آمريكا هم‌اكنون در اين كشور زندگي مي‌كند.نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايرانايران بعد از شهريور 1320 هرچند فرصتي براي تنفس يافت، اما ترفندهاي گوناگون همچون ايجاد قحطي كاذب (كه طي آن خيل كثيري از ملت ايران جان باختند) به مثابه كنترل‌هاي نامحسوس به كار گرفته شد تا مطالبات مردم مهار گردد. تا آن زمان، ديكتاتوري مطلق و نظامي‌گرانه رضاخاني زمينه تسلط كامل انگليس را بر شئون مختلف جامعه ايراني و به ويژه ثروت ملي آنها يعنی نفت، فراهم آورده بود. تغيير شرايط داخلي ايران به تبع تحولات بين‌المللي در جريان جنگ جهاني دوم موجب شد تا لندن در چارچوب تصميمي عاجل رضاخان را از كشور دور سازد؛ زيرا از نگاه اين قدرت مسلط بر ايران خوف آن مي‌رفت كه جو ضد ديكتاتوري همزمان با حضور نيروهاي روسيه در تهران منجر به محاكمه پهلوي اول شود. بدون شك اين امر از يك سو به اعتبار قدرتي كه وي را روي كار آورده بود به شدت لطمه مي‌زد و از ديگر سو ممكن بود اعتراضات و مطالبات ملت را از كنترل خارج سازد. البته نبايد فراموش كرد كه در نهايت، جنايات خارج از شمار رضاخان فضايي را به وجود آورده بود كه انگليس و دربار ناگزير از تن دادن به بررسي محدود برخي شكايات شدند. در واقع محاكمه پزشك احمدي، سرپاس مختاري و... (كه ابزارهاي اجرايي ديكتاتور بودند)، همچنين بازگرداندن بخشي از املاك تصاحب شده از طريق محاكم به مردم، نوعي محاكمه غيابي رضاخان به حساب مي‌آمد و هدف آن كاستن از التهابات و شرايط انفجاري جامعه بود.انگليسي‌‌ها در اين ايام به خوبي بر اين واقعيت وقوف داشتند كه دستكم تا مدتي محمدرضا پهلوي قادر نخواهد بود نقشي همانند پدر حتي به صورت محدودتر ايفا كند؛ بنابراين تمهيداتي سياسي لازم بود تا خلأ ستون خيمه ديكتاتوري انگليس در ايران پر شود. تجزيه و تحليل دقيق رخدادهاي دهه 20 از اين منظر مي‌تواند بسيار آموزنده باشد، زيرا نقش ديپلماسي لندن با رفتن رضاخان به مراتب پررنگ‌تر مي‌شود، در حالي ‌كه در دو دهه قبل از آن به ويژه در ايام روي كار آوردن پهلوي‌ها بيشتر نظاميان انگليسي ميدان‌دار تصميم‌سازي‌ها بودند. پيچيدگي‌هاي سياسي دهه 20 از اين جهت كه طي آن انگليسي‌ها توانستند از يک سو رقيب قدرتمند خويش را- با وجود استقرار در شمال ايران- بدون كمترين امتياز نفتي از صحنه خارج سازند و از ديگر سو جو ضد سلطه را كه همزمان با افزايش اعتراض مردم از عملكرد رضاخان تشديد مي‌شد، به نوعي مهار نمايد، دارای عبرتها و دستاوردهای تاريخی بسياری برای اهل نظر است. اين كه لندن چگونه و با توسل به چه ترفندهايي توانست كرملين را دست خالي از ايران بيرون راند و جامعه ايراني در حال انفجار عليه غارت نفت كشورش را تخليه كند، كمتر مورد مطالعه محققان و پژوهشگران قرار گرفته است. كتاب «پنجاه سال تاريخ با پان‌ايرانيستها» مي‌تواند بستر مناسبي براي بررسي دقيق يكي از دو محور مورد اشاره ايجاد نمايد.مؤلف اثر آقاي ناصر انقطاع به دليل اين‌كه راوي دست اول عملكردهاي برخي جريانات و احزاب است كه انگليس در آن نقش اصلي را ايفا مي‌كرده در اين راستا، زمينه‌هاي مناسبي براي طرح مباحث ارزشمند تاريخي فراهم آورده است. هرچند جهت‌گيري‌هاي از سر عداوت‌ وي با نهضت احياي انديشه اسلامي در ايران از اعتبار اثر كاسته است، اما با اين وجود بايد آن را ازجمله منابع نادر در شناخت جريان‌سازي بيگانه در كشور دانست. مشاهدات كسي كه تعلق خاطر شديدي به احزاب پان‌ايرانيست داشته و اكنون نيز جز انتقاداتي چند از پزشكپور همچنان در مقام دفاع از كليت اين جريان برآمده است، ابهامات بسياري را از تاريخ معاصر برطرف مي‌سازد و به شكل‌گيري تجربيات گرانسنگ كمك مي‌نمايد. از جمله موضوعات محوري اين كتاب هدايت همزمان جريانات راست افراطي و چپ افراطي توسط انگليس در دهه 20 در ايران است.بازي با دو برگه ظاهراً متعارض و متضاد، قدرت مانور بي‌بديلي به لندن مي‌دهد كه شناخت آن تا سال‌ها براي صاحب‌نظران سياسي به سهولت ممكن نبود و حتي امروز با توجه به رشد سياسي ملت‌ها هنوز بسياری از اين ترفندها براي توده‌ها ناشناخته مانده است.در عرف سياسي، ظاهراً جريانات تندرو در هر گرايشي بالاترين مطالبات و خواسته‌ها را در آن زمينه پي مي‌گيرند، اما در كارنامه‌اي كه لندن در دهه 20 در عرصه چالش‌هاي سياسي ايران از خود به ثبت رساند، تعريف ديگري پيش روي محققان قرار مي‌دهد؛ به عبارت ديگر، در اين ايام تندروهاي افراطي هر جريان سياسي دقيقاً در خدمت عكس اهدافي قرار دارند كه به ظاهر دنبال مي‌كنند و شعار آن را مي‌دهند. براي نمونه، جريانات افراطي طرفدار ايرانيت و انسجام ملي همه اقوام ايراني، وابستگي بيشتر ايران را به بيگانگان مسلط پي مي‌گرفتند و مبلغان و مروجان افراطي چپ نيز در خدمت تخريب پايگاه شوروي در ايران بودند. در منازعات هدايت شده اين دو جريان به ظاهر متعارض، بدون اينكه نقش بيگانه روشن شود جريانات اصيل و پايبند به مصالح و منافع ملي قرباني مي‌شدند. به گواه تاريخ مبارزات ملت ايران، به كرات تجربه شده كه ايرانيان، از هر سليقه و تمايلي، در برابر هجمه بيگانه اختلافات داخلي خود را كنار مي‌نهاده‌اند و همين موقعيت سنجي و درك شرايط، پيچيد‌گي‌هايي را در رفتار سياسي نيروي حاكم بر منابع نفتي ايران موجب شده است؛ لذا نقش‌آفريني انگليس در تضعيف اركان نهضت ملي شدن صنعت نفت نه تنها موجب انسجام بيشتر ملت نشد، بلكه زمينه‌هاي كودتاي 28 مرداد 1332 را با هزينه‌اي به مراتب كمتر از حد پيش‌بيني شده، فراهم آورد. شايد اگر از ابتداي دهه بيست كه به تدريج انگليس گروه‌هايي را با شعار جذاب مقابله با نفوذ شوروي سامان مي‌داد، با حساسيت اهل فكر و نظر جامعه مواجه مي‌شد اين گروه‌ها مشروعيت نمي‌يافتند و پيچيده‌تر نمي‌شدند و به طريق اولي تجربيات لندن براي شرايط حساس فزوني پيدا نمي‌كرد. دكتر مصدق در خاطرات خود واكنش شركت نفت انگليس را در برابر اظهاراتش در مجلس در مخالفت با پيشنهاد «كافتارادزه» اين‌گونه نقل مي‌كند: «روز بعد اول وقت مصطفي فاتح معاون شركت نفت ايران و انگليس بمن تلفن نمود و گفت فردا (15 اسفند) عده‌‌اي شما را به مجلس خواهند برد كه من چيزي نگفتم و مذاكرات خاتمه يافت و بعد بخود گفتم كه با شركت نفت ارتباطي ندارم كه بمن اين تلفن را كرده‌اند و بهواخواهي من قيام نموده‌اند... عصر همان روز هم اديب فرزند اديب‌الممالك فراهاني شاعر معروف از طرف كلنل فريزر نزد من آمد و همين طور پيام آورد كه باز مزيد تعجب گرديد و فكر مي‌كردم با كساني كه از طرف شركت نفت جنوب و وابسته‌ي نظامي سفارت انگليس مي‌آيند چه بگويم و چه رويه‌اي اتخاذ كنم... روز بعد ابتدا عده‌اي آمدند كه مورد توجه واقع نشد. سپس جمعيت زيادي از دانشجويان و اشخاص ديگر از هر قبيل و هر قسم وارد شدند و گفتند بين خانه من و خيابان نادري آنقدر جمعيت است كه بزحمت مي‌توان عبور نمود. اين بود همگي بقصد مجلس حركت كرديم.»(خاطرات و تالمات دكتر مصدق، انتشارات علمي، سال 1365، صص2-131)دكتر مصدق در مواجهه با همراهي نيروهاي طرفدار انگليس صف خود را از آنان جدا نمي‌سازد در حالي‌كه جا داشت به طرق مختلف اعلام نمايد كه اگر وي با واگذاري امتياز نفت به شوروي مخالفت كرده از موضع انگليس نبوده است. متأسفانه عدم عنايت به جدا‌سازي صفوف كساني كه از موضع انگليس با شوروي مخالفت مي‌كردند و افرادي كه از موضع دفاع از مصالح ملي هر نوع وابستگي به بيگانه را نفي مي‌كردند موجب مشروعيت يافتن جريانات پان‌ايرانيست وابسته به انگليس شد. آقاي انقطاع در مورد نفوذ جاسوسان حرفه‌اي انگليس در جمع اولين گروه پان‌ايرانيست‌ مي‌نويسد: «در يكي از روزهاي تيرماه سال 1330، عليمحمد لشكري، تني چند از كوشندگان مكتب پان‌ايرانيست را (كه من نيز چون يك نيرو «حوزه» را اداره مي‌كردم، يكي از آن‌ها بودم)، به خانه‌ي خود... فراخواند، و گفت: بدان‌گونه كه آگاه شده‌ايم، محمدرضا عاملي‌تهراني و محسن پزشكپور، تماس‌هاي محرمانه‌اي با «ميس لمبتون انگليسي» دارند. (توضيح اين كه: «ميس لمبتون» در دوران جنگ جهاني دوم كه انگليسي‌ها و روس‌ها به ايران تاختند، به ايران آمد و در مركز تبليغاتي بزرگي كه انگليسي‌ها در خيابان فردوسي شمالي نرسيده به ميدان فردوسي برپا كرده بودند، سرگرم كار شد و چون تحصيلات عالي خود را در زبان پارسي گذرانيده بود، در اين مركز ظاهراً به آموختن زبان انگليسي به ايراني‌ها پرداخت... خانم لمبتون دبير اين مركز نيز بود، و روشن بود كه كار او تنها درس دادن نيست. زيرا پس از رفتن نيروهاي انگليسي از ايران، وي در همين مركز ماند و شروع به مسافرت‌هاي گوناگون به سراسر كشور، بويژه به بخش‌هاي جنوبي سرزمين ما كرد و سال‌هاي چند تا ملي شدن نفت در ايران ماند. وي با بسياري از مقامات، از آن ميان، با عبدالحسين هژير كه به مقام‌هاي وزارت و نخست‌وزيري و وزير دربار رسيد نيز، دوستي صميمانه! داشت.) خانم لمبتون، در زير پوشش پژوهش‌هاي علمي... ديدارهاي پيدا و پنهاني نيز با رهبران حزب‌هاي سياسي ايران انجام مي‌داد... سرانجام، در دوران ملي شدن نفت، چون شايع شد كه وي در استان فارس و بختياري سرگرم توطئه و تحريك عشاير است، بدستور دكتر مصدق از ايران اخراج شد.(پرانتز کجا بسته می-شود؟)(صص4-43)اشاره آقاي انقطاع به ارتباط جاسوس برجسته انگليس در ايران با آقاي پزشكپور به عنوان بالاترين مقام تشكيلات اصلي پان‌ايرانيست‌ها- كه البته همين امر موجب تجزيه اين جريان به سه دسته مي‌شود- حكايت از ميزان نقش‌آفريني بيگانه در هدايت اين جريان افراطي دارد. البته بعدها ارتباط انگليس با اين نوع گروه‌هاي راست‌گرا وسيع‌تر شد: «(در آغاز سال 1331)، ناگهان يكي- دو تشكيلات نوظهور ديگر پا به ميدان گذاردند، كه از همان آغاز روشن‌ بود كه با پول شركت نفت و پشتيباني دربار براي لجن‌مال كردن پان‌ايرانيست‌ها پديد آمده‌اند... يكي از آن‌ها حزب سومكا برهبري داوود منشي‌زاده بود (نام سومكا از حرف‌هاي نخست واژه‌هاي «سوسياليست ملي كارگران ايران» ساخته شده بود) اين حزب پس از اعلام موجوديت در همه‌ي سخنراني‌ها و نوشته‌هايش تقليد «نازي‌»‌هاي آلمان را درمي‌آورد... دكتر ضياء مدرس (كه پس از انقلاب در سال 1360 اعدام شد و شرح آن خواهد آمد) و شاپور زندنيا و داريوش همايون بعنوان همكاران داوود منشي‌زاده به اين حزب پيوستند.»(صص7-56)آقاي انقطاع به دليل وابستگي آشكار اين جريان به بيگانه در فراز ديگري ضياء مدرس را پان‌ايرانيست‌ قلمداد نمي‌كند، بلكه صرفاً وي را دوست نزديك خود مي‌خواند: «با اينكه او (ضياء مدرس) پان‌ايرانيست  نبود و هرگز هم پان‌ايرانيست نشد، ولي پيوند دوستي ما چنان استوار شد كه بيشتر روزها يكديگر را مي‌ديديم... بهمن 57 پيش آمد و دستگاه فرمانروايي ايران يكسره زيرورو شد. ولي ما، باز هم در كنار يكديگر بوديم و با اينكه پس از 28 امرداد 1332 در دو جبهه سياسي مخالف يكديگر قرار گرفتيم (يعني او بسختي هوادار محمد رضاشاه بود، و من شديداً پيرو مصدق) با اينهمه اين اختلاف افق انديشه كوچكترين آسيبي به رشته‌ي استوار دوستي ما نرسانيد.»(صص4-203)البته اينكه پان‌ايرانيست‌ها طرفدار دكتر مصدق بودند يا خير، در ادامه سخن، مورد بررسي خواهد گرفت، اما در اين فراز از بحث آنچه حائز اهميت است اينكه ضياء مدرس در اين تشكيلات مستقيماً توسط انگليس‌ها تغذيه مي‌شده است. آقاي انقطاع در كنار اعتراف به وابستگي گروهي كه ضياء مدرس به آن تعلق داشته سعي مي‌كند صف آنها را از پان‌ايرانيست‌ها جدا سازد، در حالي ‌كه ساير منابع همگون با ايشان چنين ادعايي را مورد تأييد قرار نمي‌دهند. براي نمونه، آقاي محمود تربتي‌سنجابي در كتاب كودتاسازان مي‌نويسد: «سازمان يگانگي ملي و گروه ناسيوناليست‌هاي انقلابي (گنا) كه توسط شاپور زندنيا و سيروس رامتين و جهانگير مقدادي و ضياء مدرس تشكيل شدند و هدفشان دست‌اندازي بر حكومت از طريق كمپلو و ساختن ايراني صنعتي و نيرومند با به هم پيوستن مجدد اقوام ايراني از آسياي ميانه تا مديترانه و ايجاد شاهنشاهي اقوام ايراني در يك دولت تام تعاون ملي بود كه اصول عقايدشان را در كتابي با عنوان «براي پان‌ايرانيسم» ارائه داده بودند.»(كودتاسازان، محمود تربتي سنجابي، مؤسسه فرهنگي كاوش، چاپ اول 1376، ص152)در ابتداي دهه بيست بعد از برداشته شدن موقت ديكتاتوري، سلطه انگليس از سوي سه جريان (نيروهاي مذهبي، ماركسيست‌ها و مليون غيروابسته) مي‌توانست مورد تهديد قرار گيرد، لذا تلاش شد گروه‌هايي شكل گيرند كه بتوانند اين تهديدات را از دو طريق مهار كنند؛ اول سركوب اجتماعات و حذف فيزيكي افراد تعيين‌كننده و دوم ايجاد جرياني سياسي با شعارهاي پرجاذبه براي جوانان كم اطلاع كه پان‌ايرانيست‌ها در هر دو مورد، اين قابليت را داشتند: «اين گروه، (پان‌ايرانيست‌ها) با اينكه شمارشان چندان چشم‌گير نبود، و نزديك به همه‌شان بسيار جوان و بظاهر ناپخته! و پر شر و شور، ولي توانستند نخست: يك سازمان آرمانخواه (ايدئولوژيك) در برابر حزب توده برپا دارند»(ص3) البته ابتدا اين گروه صرفاً‌ به صورت مخفي به اعمال آنارشيستي و به تعبير آقاي انقطاع «پر شر و شور» اهتمام داشت و نيروها و گروه‌هاي مخالف سياست لندن را به شيوه‌هاي گوناگون تهديد مي‌نمود، اما بعدها شاخه سياسي نيز يافت كه حلقه مكمل سركوب و ايجاد جو ارعاب بود. در اينجا لازم به يادآوري است كه نويسنده اثر به منظور پنهان داشتن اين جهت‌گيري روشن ادعا مي‌كند پان‌ايرانيست‌ها ترور وثوق‌الدوله را نيز قبل از دستگيري برخي از افراد گروه در دستور كار خود داشتند، اما فرصت انجام آن را نيافتند: «دو- سه ماه پس از آن نيز يك نارنجك بزرگتر و سنگين‌تر را به خانه‌ي «شكرالله صفوي»، مدير روزنامه كوشش پرتاب كردند كه خبر آن نيز گويا در ارديبهشت 1325 در روزنامه‌ي اطلاعات چاپ شد. پس از اين دو رويداد بلندپايگان امنيتي و انتظامي بسختي بدنبال كشف و شناسايي انجام دهندگان اين كارها افتادند ولي كوچكترين سرنخي گير نياوردند. درست در همان زمان كه ماموران سرگرم پي‌گيري بودند، شوراي رهبري «انجمن» برنامه‌ي ترور «وثوق‌الدوله» نخست‌وزير ايران پس از جنگ جهاني يكم را كه امضا كننده قرارداد ننگين دادن امتياز نفت به انگليسي‌ها و تحت‌الحمايگي ايران از سوي انگليس بود، تنظيم مي‌كرد ولي...»(صص12-10)اين ادعاي غريب در حالي مطرح مي‌شود كه در فراز ديگري آقاي انقطاع، هم به پنهان ماندن ليست كساني كه قرار بوده ترور شوند اذعان دارد و هم‌اينكه آقاي رزم‌آرا (به عنوان يك نيروي برجسته وابسته به انگليس) كليه امور اين تشكيلات را در اختيار مي‌گيرد: «دسته‌اي ديگر بر اين باور بودند كه نفوذ رزم‌آرا در جريان بازجويي و سپس دادرسي دستگير شدگان و دستور محرمانه نگهداشتن بخش بزرگي از محتويات پرونده از سوي وي سبب شد كه متهم رديف يك و ديگر متهمان تبرئه و آزاد شوند، و نام ديگر هموندان انجمن براي مردم و رسانه‌ها اعلام نشود. ضمناً هرگز روشن نشد كه چه كساني در فهرست ترورشوندگان گروه انتقام (انجمن) بودند... بگفته ديگر «انجمن» يكسره از ميان نرفت. ولي در لاك خود خزيد و بنظر مي‌رسيد كه رزم‌آرا با شناخت نام كليه هموندان اين گروه، عمداً از بهم پاشي آن پيشگيري كرد، تا بتواند آنها را در اختيار داشته باشد و وسيله‌ي ايشان برنامه‌هاي دلخواه خود را اجرا كند.»(صص14-13)خواننده كتاب به هيچ وجه نمي‌تواند بپذيرد كه اين گروه پان‌ايرانيست قصد ترور وثوق‌الدوله را داشته باشد و به اين ميزان مورد محبت و لطف يك عنصر برجسته وابسته به انگليس واقع شود! ضمن اينكه اگر فهرست ترور مخفي مي‌ماند و هيچ‌كس از آن مطلع نمي‌شود پس چگونه آقاي انقطاع از بودن نام وثوق‌الدوله در اين ليست خبر مي‌دهد؟ در نهايت با توجه به اذعان آقاي انقطاع به ارتباط سران تشكيلات با جاسوسان حرفه‌اي انگليس آيا مي‌توان تصور كرد لندن به گروهي كمك كند كه در صدد حذف عواملش در ايران باشد؟ بر هر صاحبنظري روشن است كه نويسنده اثر براي كمرنگ كردن وابستگي گروهي كه به آن تعلق دارد چنين ادعاي ناهمخوان با شيوه عملكرد پان‌ايرانيست‌ها را مطرح مي‌سازد.پيوند رزم‌آرا با اين سركوبگر و آنارشيست به سرعت منجر به وسعت تشكيلات آنان مي‌شود و نقش پان‌ايرانيست‌ها را در حفاظت از منافع بيگانه پررنگتر مي‌سازد: «پس از رويداد تركيدن نارنجك در خانه عليرضا رئيس و دستگيري عاليخاني و يكي- دو تن ديگر، و برائت آن‌ها... در روز پانزدهم شهريور 1326 در يكي از زمين‌هاي مسطح درون محدوده دانشگاه تهران (در گوشه‌ي باختري دانشكده دندانپزشكي و فني)، چهار جوان دانشجو در كنار هم ‌نشستند و هسته‌ي فعاليت مكتبي را ريختند بنام «مكتب‌ پان‌ايرانيسم». دو تن از ايشان از بنيادگذاران نخستين «انجمن» بودند (پزشكپور و فريد سياح سپانلو) و دو تن ديگر از جوانان كه بعداً به گروه پيوسته بودند (محمدرضا عاملي و پرويز صفي‌ياري)... در حقيقت گردانندگان انجمن (و يا كسي كه پس از تركيدن نارنجك در خانه عليرضا رييس، انجمن را زير نظر گرفته بود!) به اين نتيجه رسيده بودند كه با پنهان‌كاري و كوشش‌هاي زيرزميني و تروريستي، بهره‌اي بدستشان نمي‌افتد و دير يا زود گرفتار، و از هم پاشيده مي‌شوند. و بر آن بودند كه انجمن بايد يك شاخه‌ي بيرون و علني داشته باشد تا بتواند در اجتماع به ستيز با بيگانه‌گرايان و كوشش در راه آگاه كردن جوانان و ميهن دوستان بپردازد.»(صص16-15)براي مشخص شدن نوع رفتار و تعاملات پان‌ايرانيست‌ها به روايات آقاي انقطاع در اين زمينه مي‌توان بسنده كرد، اما مقدم بر آن ذكر اين نكته ضروري مي‌نمايد كه پان‌ايرانيست‌هاي خواهان بازگشت بخش‌هاي تجزيه شده از ايران مانند هرات، از سوي كشوري تغذيه مي‌شدند كه در تضعيف دولت ايران و كوچك‌ كردن ميهنمان نقش محوري در تاريخ معاصر داشت: «مقاله‌ي گسترده‌اي بقلم «رسول پرويزي» كه آن روزها توده‌اي بود، در روزنامه «نيسان» زير سرنويس «قاچ زين را بگيريد اسب سواري پيشكشتان» چاپ شده بود كه بسختي پان‌ايرانيست‌ها را بباد مسخره و ريشخند گرفته بود. همچنين روزنامه ايران ما در بخشي از مقاله خود در آن روزها نوشت:‌ «ما، شش هزار سال تاريخ داريم، ملت ايران شش هزار سال عمر دارد اكثريت فرزندانش يك تنبان درست و حسابي و بي‌وصله ندارند. كودك دبستاني آن براي ده‌شاهي روزانه، بايد دوات همسالان خود را بدزدد. حالا چگونه مي‌خواهيم قفقاز و ازبكستان را بگيريم؟ من در آن روزها هنوز پان‌ايرانيست‌ نشده بودم و توجهي هم به اين مسائل نداشتم. ولي درست يك هفته پس از چاپ آن مقاله، شنيدم كه گروهي نوجوان به دفتر نشريه‌ي «نيسان» رفته و ميز و صندلي‌هاي آن را شكسته و بايگاني آن را درهم ريخته و گريخته‌اند... از آن پس، مخالفان اين گروه نوبنياد بسيار دست به عصا راه مي‌رفتند و از سويي ديگر تبليغات پان‌ايرانيست‌ها گسترده‌تر شد. و چون سخنان آنان ريشه درخواست‌هاي دروني و تاريخي ايرانيان و نوجوانان 18 تا 28 ساله داشت...».(ص23)هرچند طرح شعار «فلات ايران به زير يك پرچم» از سوي يك جريان هدايت شده توسط انگليس مورد مضحكه همه صاحبنظران قرار مي‌گرفت، امّا زبان برنده! و استدلال‌هاي كوبنده! اين جماعت موجب مي‌شد كه كسي جرئت بيان واقعيت‌هاي پشت پرده را در مورد آنان نداشته باشد؛ زيرا انتقادات بسيار جزئي تنبيهاتي اين‌گونه‌ در پي داشت و متأسفانه نوجوانان فريب اين جريان هدايت شده توسط بيگانه را مي‌خوردند و با چاقوكشي و قداره‌بندي فضاي سركوب مورد نظر انگليسي‌ها فراهم مي‌آمد. در ميان پان‌ايرانيست‌ها دستكم با توصيف انقطاع، آقاي فروهر گل سرسبد به حساب مي‌آمد، اما زماني‌كه همين آقاي فروهر درخواست وحدت با گروه ديگري از پان‌ايرانيست‌ها را كه آقاي انقطاع عضويت آن را دارد مطرح مي‌سازد مسائلي مطرح مي‌شود كه در شناخت كليت پان‌ايرانيست‌ها مي‌توانند تعيين كننده باشد: «سه روز پس از آزادي از زندان ده روزه، عليمحمد لشكري مرا خواست و گفت: امروز داريوش فروهر و يكي دو تن از يارانش به اينجا مي‌آيند تا در زمينه يكي شدن و همبستگي دو سازمان صحبت كنيم، گفتم: داريوش كه پيشنهاد ما را داير بر همبستگي و آمدن به سازمان ما پس از اينكه از پزشكپور جدا شده بود، نپذيرفت. چگونه حالا خود براي اينكار پيشگام شده است؟ گفت: نمي‌دانم. ولي امروز وضع درست به عكس شده است... گفتم: از يك ديدگاه، سخن تو درست است. ولي بايد دانست كه هموندان حزب ملت ايران، همان بچه‌هاي پيشين هستند كه با ما يكي بوده‌اند، چرا ما يكي نشويم كه نيروي چشمگيرتري را پديد آوريم؟ لشكري پاسخ داد: من كه گفتم: نيمي بيشتر از هموندان كنوني «حزب ملت ايران بزن بهادرهاي حرفه‌اي هستند، كه در ميان نيمي ديگر كه معناي پان‌ايرانيسم را مي‌فهمند راه يافته‌اند و روش آنها را هم دگرگون كرده‌اند، و اين در شأن ما نيست كه با چماق در خيابان‌ها راه بيفتيم و عربده بكشيم».(ص77)فروهر كه به كرات از سوي آقاي انقطاع به عنوان برجسته‌ترين پان‌ايرانيست ايران مطرح مي‌شود (ص85) داراي چنين خصوصيات و ويژگي‌هاي فردي و تشكيلاتي بوده و در عرصه سياسي و تظاهرات‌ها اين‌گونه ظاهر مي‌شده است. دقيقاً همين شاخصه بارز پان‌ايرانيست‌ها مورد توجه انگليس‌ها قرار مي‌گيرد؛ زيرا فقدان خفقان دوران رضاخاني بعد از شهريور 1320 توسط گروه‌هاي بزن بهادر جبران مي‌شد و همچنين فضاي آنارشيستي‌اي كه گروه‌هايي از اين دست (اعم از چپ يا راست) حاكم مي‌ساختند بهترين زمينه را براي شكل‌گيري مجدد ديكتاتوري فراهم مي‌ساخت. مهمتر از همه، از اين گروه‌ها بيشترين استفاده جهت ايجاد اختلاف بين شخصيت‌هاي مستقل مي‌شد. از آنجا كه در جريان نهضت ملي شدن صنعت نفت گروه‌هاي پان‌ايرانيست توانسته بودند تظاهر به همراهي با اين نهضت بنمايند به سهولت مي‌توانستند در زمينه ايجاد اختلاف ايفاي نقش كنند. يك نمونه از اين‌گونه عملكردهاي آشكار پان‌ايرانيست‌ها را از زبان آقاي انقطاع مي‌توان مورد تأمل قرار داد: «هنگامي كه دكتر مصدق اعلام كرد كه بعلت كارشكني‌هاي مجلس هفدهم در كار دولت و با نگرش به اينكه همه نيروها از ملت سرچشمه مي‌گيرند، دولت در روز دوازدهم امرداد در تهران، و در روز نوزدهم امرداد در شهرستان‌ها به راي مردم مراجعه مي‌كند و انحلال مجلس را به همه‌پرسي مي‌گذارد، سيدابوالقاسم كاشاني با اين تصميم دولت مصدق مخالفت مي‌كند و براي كارشكني در كار دولت چند شب پي‌درپي روضه‌خواني مفصلي در خانه‌اش برپا مي‌دارد تا پس از نماز مغرب و عشا، ضمن سخناني مردم را عليه حكومت تحريك كند و در اين نشست بسياري از روضه‌خوانها، و از آن ميان روضه‌خواني بنام «سيدروح‌الله خميني» نيز حضور داشتند. داريوش فروهر و پان‌ايرانيست‌هاي حزب ملت ايران به اين مجلس حمله مي‌كنند و با پرتاب سنگ از بيرون و قطع برق بهنگامي كه «صفايي» نماينده قزوين كه يكي از نمايندگان مخالف دولت در مجلس بود سخنراني مي‌كرد، مجلس را برهم مي‌زنند. بيدرنگ برخي از حاضران به كوچه مي‌ريزند و با پان‌ايرانيست‌هاي همراه فروهر درگير مي‌شوند، و در اين زد و خورد يكي از هواداران كاشاني بنام حدادزاده كه هموند جمعيت «مسلمانان مجاهد» بود كشته مي‌شود.»(ص98)در زمينه برخوردهاي اين‌چنيني به نام حمايت از دكتر مصدق چند نكته حائز اهميت است؛ اول اينكه آيا حمله با قمه و چماق به منتقدان برخي عملكردهاي دولت از روي علاقه‌مندي مفرط به مصدق صورت مي‌گرفت يا خير؟ در اين زمينه دستكم به استناد اظهارات آقاي انقطاع بايد گفت به هيچ وجه پان‌ايرانيست‌ها سمپاتي‌اي به مصدق نداشتند و در درون تشكيلات خود نامي از وي نمي‌بردند: «تشكيلات پان‌ايرانيست‌ها ضمن همكاري با جنبش ملي شدن نفت، هرگز نامي از رهبران جنبش (دكتر محمد مصدق،‌ دكتر حسين فاطمي... سيدابوالقاسم كاشاني و ...) به ميان نمي‌آورد و تنها از انديشه‌ي ناسيوناليسم در راستاي اين جنبش ملي پشتيباني مي‌كرد.»(ص35)بنابراين برخلاف تظاهر به دفاع از دكتر مصدق، پان‌ايرانيست‌ها در داخل تشكيلات خود به هيچ وجه پيرو رهبران جنبش ملي شدن صنعت نفت نبوده‌اند، لذا حمله به مجلس روضه‌خواني آيت‌الله كاشاني (ولو اينكه در آن انتقاداتي نيز به تعطيلي مجلس مطرح مي‌شد) نمي‌تواند از روي علاقه‌مندي به مصدق صورت گرفته باشد. ثانياً مگر مخالفت با اين اقدام مصدق منحصر به آيت‌الله كاشاني و اطرافيان ايشان بود؟ بسياري از عناصر تعيين كننده در جبهه ملي همچون دكتر سنجابي نيز با اين اقدام به صراحت مخالفت مي‌ورزيدند: «مستقيماً رفتم به ديدن مصدق او را در حال عصبانيت و آشفتگي مطلق ديدم. به من گفت: آقا! ما بايد اين مجلس را ببنديم، گفتم چطور ببنديم؟ گفت: اين مجلس مخالف ما است و نمي‌گذارد كه ما كار بكنيم، ما آن را بايستي با راي عامه ببنديم. بنده گفتم: جناب دكتر من با اين نظر مخالف هستم... گفت: فردا صبح زود اول وقت بيائيد... تنها خدمت ايشان رسيدم و گفتم: جناب دكتر!... هر حكومت را معمولاً سه قدرت حفظ مي‌كند. اول قدرت زور كه نيروي نظامي باشد متاسفانه شما نداريد و ارتش با شما نيست؛ اينها اكثراً با شاه هستند... اين افكار عمومي زياد مورد استفاده قرار گرفته و خيلي خسارت و آسيب بر آن وارد آمده است... مي‌ماند قدرت قانوني. قدرت قانوني براي آوردن حكومت و حفظ آن در نظام مشروطيت از دو عنصر مركب است يكي مجلس و ديگري شاه. اما شاه با شما مخالف است. بنابراين تنها مجلس مي‌ماند. شما در اين مجلس اكنون اكثريت داريد... گفت: نخير، آقا! اين مجلس ما را خواهد زد... بعد گفتم آقا! من يك عرض اضافي دارم اگر شما مجلس را ببنديد در غياب آن ممكن است با دو وضع مواجه شويد. يكي اينكه فرمان عزل شما از طرف شاه صادر شود ديگر اينكه با يك كودتا مواجه بشويد آن وقت چه مي‌كنيد؟ گفت: شاه فرمان عزل را نمي‌تواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمي‌دهيم. اما امكان كودتا قدرت حكومت در دست ماست و خودمان از آن جلوگيري مي‌كنيم.(خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر، 1381، ص151-149)بنابراين ياران نزديك دكتر مصدق نيز همان نظرات آيت‌الله كاشاني را داشتند و همان نگراني‌هاي ايشان را در مورد امكان وقوع كودتا - كه مكتوب به رئيس دولت منعكس شده بود -  تكرار مي‌كردند.ثالثاً آيا انتقاد كنندگان به يك تصميم مصدق بايد با قمه و چماق مورد حمله قرار گيرند، به ويژه در منزل آيت‌الله كاشاني كه علاوه بر جايگاه تعيين كننده‌اش در نهضت تا چندي قبل از آن رياست مجلس را برعهده داشت؟ كشتن يك نفر و زخمي كردن تعداد زياد در مجلس روضه‌خواني آيت‌الله كاشاني به بهانه انتقاد از بستن مجلس قطعاً هدف ايجاد تفرقه بين رهبران نهضت را دنبال مي‌كرد. رابعاً مشي شخص دكتر مصدق در برابر انتقادات، اين‌گونه نبود و وي در برابر انتقادات بي‌پايه و اساس نمايندگان وابسته به دربار، بسيار محترمانه واكنش نشان مي‌داد؛ لذا مي‌توان گفت اين نوع عملكرد پان‌ايرانيست‌ها ناشي از تعلق خاطر آنان به دكتر مصدق نمي‌توانست باشد، اما به طور قطع موجب اختلاف بين آيت‌الله كاشاني و دكتر مصدق مي‌شد؛ زيرا كسي نمي‌توانست باور كند كه چنين برخوردهاي خونيني بدون هماهنگي با دولت صورت گرفته باشد، به ويژه اينكه حتي وابسته‌ترين جريان پان‌ايرانيست‌ نيز سعي در نزديك نشان دادن خود به دكتر مصدق داشتند: «پس از رويداد تاريخي سي‌ام تيرماه 1331 كه مردم براي بازگردانيدن دكتر مصدق به جايگاه نخست‌وزيري بپاخاستند، و او را دوباره زمامدار اداره كشور كردند، پزشكپور به پيروي از خوي فرصت‌طلبي، ناگزير شد ولو بظاهر، گهگاه مصدق و كوشش‌هاي او را بستايد. بويژه آن كه فروهر موفق شده بود از دكتر مصدق وقت ديدار بگيرد.»(ص55)البته گروه‌هاي وابسته ديگري به طور همزمان به بيت‌ آيت‌الله كاشاني نزديك شده بودند و در هماهنگي با يك مركزيت، حلقه ايجاد اختلاف را تكميل مي‌كردند و آقاي انقطاع ترجيح داده است در مورد جرياناتي چون حزب زحمتكشان كه آنها نيز قداره‌بندان و چاقوكشاني را در اختيار داشتند و مانند پان‌ايرانيست‌ها عمل مي‌نمودند ذكري به ميان نياورد. اعتقاد زحمتكشان به آيت‌الله كاشاني تفاوت چنداني با اعتقاد پان‌ايرانيست‌ها به دكتر مصدق نداشت. به طور قطع بزن‌بهادران آقاي مظفر بقايي - رهبر زحمتكشان- نيز اقدامات مشابهي عليه مخالفان آيت‌الله كاشاني مي‌كردند تا بحران به معناي واقعي در روابط ايجاد شود. اما آنچه مسلم است گستاخي پان‌ايرانيست‌ها در حمله به منزل يك مقام روحاني عالي‌رتبه و كشتن يك نفر و مجروح كردن جمعيتي كثير، كمتر از جانب نيروهاي وابسته به ثبت رسيده است. مراجع تقليد و بزرگان ديني عموماً دهه‌اي را در منزل خود روضه‌خواني دارند و حتي بي‌قيد و بندترين افراد نيز حرمت عزاداري‌هاي دهه‌هاي محرم يا فاطميه را پاس مي‌دارند، اما پان‌ايرانيست‌ها دستكم براساس روايت اين كتاب بر عزاداران به بهانه مطرح شدن انتقاداتي به برنامه انحلال مجلس چنين مي‌كنند كه مي‌تواند در شناخت دقيق ميزان عداوت آنان با اعتقادات مذهبي مؤثر باشد.علاوه بر دو جريان هم‌سنخي كه به صورت هدايت شده به آيت‌الله كاشاني و دكتر مصدق نزديك شده بودند جريان تندرو ديگري از سنخ چپ ماركسيستي در اين ايام در صحنه سياسي نقش‌آفريني كرد كه ظاهراً انگليسي‌ها در هدايت آنها بي‌نقش نبوده‌اند. هرچند هنوز ماهيت بسياري از ارتباطات روشن نشده و نكات تاريك فراواني در نهضت ملي شدن نفت خودنمايي مي‌كند، اما نمي‌توان اين واقعيت را ناديده گرفت كه مهره‌هاي مشخص انگليس به طور همزمان با جريان‌هاي مرموز چپ و پان‌ايرانيست‌ها ارتباطات پنهان داشتند. علاوه بر نقش رزم‌آرا در فراري دادن برخي از زندانيان حزب توده ظاهراً بين شاخه نظامي اين حزب با اين عامل انگليس ارتباط گسترده‌تري وجود داشته است: «انور خامه‌اي در كتاب «فرصت‌هاي از دست رفته» مي‌نويسد: كيانوري وسيله سروان خسرو روزبه با رزم‌آرا ارتباط داشت و در تنظيم و پايه‌گذاري توطئه بهمن 1327 نقش مؤثري را بازي كرد.»(ص36) شايد باور اين موضوع كه انگليس در ايران يك جريان يا بخشي از آن را هدايت كرده باشد دشوار باشد؛ لذا بجاست كه به تجربيات جهاني كشورهاي سرمايه‌داري در نفوذ به جريان چپ در اروپا نظري افكنيم. بعد از پيروزي انقلاب سوسياليستي در شوروي موج گرايش به چپ، اروپا را نيز بشدت تهديد مي‌كرد. احزاب كمونيست در اروپا و آمريكا علي‌رغم سختگيري‌هاي اوليه شكل گرفته بودند و اين حركت مي‌رفت كه به پيروزي ماركسيست‌ها در اروپا منجر شود. در اين ايام سرويس‌هاي اطلاعاتي غرب، سازمان‌هاي يهودي و... همه دست به دست هم دادند تا مانع پيشروي چپ در اروپا شوند. يكي از شيوه‌هاي مؤثر رفع خطر گرايش به چپ در اروپا، نفوذ به داخل احزاب چپگرا بود. براي درك ابعاد اين نفوذ مناسب است بدانيم كه سرويس‌هاي اطلاعاتي و شبكه¬های فراماسوني، حتي ايراني‌هاي وابسته به خود را به عنوان عناصر چپ سامان و به داخل اين احزاب نفوذ دادند. افرادي چون نراقي، هويدا و... كه مرتبط با سازمان فراماسونري و ساير تشكل‌هاي صهيونيستي بودند در خدمت پروژه نفوذ قرار گرفتند: «به گفته خانلري، اميرعباس هويدا كه بعدها نخست‌وزير ايران شد و برادرش فريدون هويدا كه در دهة 1970 داراي مشاغل بالاي ديپلماتيك بودند در اين دوران در پاريس درس مي‌خواندند و از هواداران حزب توده بودند. اما سازمان دانشجويي تحت كنترل توده‌اي‌ها بيشتر فعاليت‌هاي خود را بر بورس تحصيلي تهيه مسكن يا برنامه‌هاي فرهنگي از قبيل جشن نوروز يا مهرگان متمركز كرده بود.»(كنفدراسيون، تاريخ جنبش دانشجويان ايراني، انتشارات شيرازه، سال 1378، ص69)البته آقاي انقطاع نيز به نفوذ داده شدن ايرانيان وابسته به غرب به احزاب چپ اروپا اشاراتي دارد: «در ماه‌هاي پاياني سال 1327 يا 1328 نيز عاليخاني براي ادامه تحصيلات به فرانسه رفت و در آن جا به جهانگير تفضلي كه سرپرست دانشجويان ايراني در فرانسه بود، نزديك شد و تفضلي، دانشجوي ديگري بنام «غلامرضا تاجبخش» را با عاليخاني آشنا كرد و پس از بنيادگذاري ساواك هر دو باستخدام سازمان امنيت درآمدند و عاليخاني (شايد به دستور سازمان امنيت و در چارچوب همكاري ميان سازمان‌هاي امنيتي فرانسه و ايران به گروه سوسياليست‌هاي فرانسه پيوست. و از راست‌گراي تندرو ناگهان چپ‌گرا شد و سال‌ها بعد به ايران آمد و مدير كلي مالي (اقتصادي) ساواك شد و تاجبخش هم در بخش ديگري از ساواك بكار پرداخت.»(ص29) با همين برنامة نفوذ گسترده به داخل تشكيلات چپ، ماهيت احزاب چپ‌گراي اروپا كاملاً قلب شد و به تدريج اين احزاب خطر خود را براي جوامع سرمايه‌داري از دست دادند. امروز مي‌توان تأثيرات شگرف نفوذ اعضاي سازمان‌هاي يهودي چون فراماسونري را در احزاب چپ اروپا به خوبي دريافت؛ زيرا برخي از آنان سمپاتي بيشتري به صهيونيسم حاكم شده بر فلسطين در مقايسه با احزاب راستگرا دارند.همين تجربه، يعني نفوذ به داخل احزاب چپ و به كارگيري آنها در راستاي اهداف سرمايه‌داري، در مقاطع مختلف تاريخ معاصر ملت ايران تكرار ‌شده است. حتي بعضاً احزاب چپ‌گرايي با شعارهاي بسيار تند ضد آمريكايي و انگليسي ايجاد شده‌اند تا در شرايط ويژه منافع آنها را به طور غيرمستقيم تأمين نمايند. در جريان نهضت ملي شدن صنعت نفت در كنار فعاليت احزاب چپ وابسته به مسكو، جريان چپي شكل گرفت كه برخي بر آن «توده نفتي» نام نهادند و برخي آن را جرياني نفوذي به داخل حزب توده پنداشتند. هرچند هنوز ابهامات زيادي در اين زمينه وجود دارد، اما نمي‌توان در بهره‌برداري مؤثر انگليس و آمريكا از اين جريان چپ‌گرا كه هدايت آن را در دست داشتند ترديد داشت. آقاي انقطاع در چند فراز به برخي ارتباطات جريان چپ با انگليس‌ها اشاره دارد و پول نفت را در آن جريان‌سازي‌ها مؤثر اعلام مي‌كند: «يادآوري اين نكته شايسته است كه حزب توده در تمام دوران زمامداري مصدق گستاخانه و بي‌شرمانه با اين پيرمرد ميهن‌دوست درافتاد. و كوشش‌ها و تظاهرات و كارشكني‌هاي اين سازمان نامردمي انگيزه‌ي پديد آمدن تشنج و ناآرامي‌هاي فراوان شد. و همين حركات كه با هزينه پنهاني شركت نفت انجام مي‌گرفت، سبب شد تا دولت انگلستان، آمريكا را از چيرگي كمونيست‌ها بر ايران به هراس اندازد و اين دولت را با خود در پديد آوردن كودتاي 28 مرداد همداستان كند.»(ص81)نويسنده كتاب در كنار اعتراف به نفوذ چشمگير انگليس در حزب توده به نكاتي نيز اشاره دارد كه با واقعيت‌هاي مسلم تاريخي مطابقت ندارد؛ اول اينكه حزب توده با مصدق رابطه تيره‌اي داشته است. در اين زمينه بايد گفت يكي از اشتباهات تاريخي دكتر مصدق ميدان دادن بيش از حد به حزب توده بود. همين اشتباه موجب شد كه انگليسي‌‌ها بتوانند از نفوذ خود در حزب توده استفاده وافري ببرند. مماشات مصدق با برنامه تفرقه‌افكنانه چپ‌هاي افراطي كه وحشت جدي مردم را به دنبال داشت مورد انتقاد شديد ياران نزديك دكتر مصدق بود: «روز سالگرد 30 تير بود كه آن تظاهرات صورت گرفت و مرحوم خليل ملكي آمد و نگراني خودش را به من اظهار كرد. آقا! ديگر چه براي ما باقي مانده، توده‌اي‌ها امروز آبروي ما را بردند. اين آقاي دكتر مصدق مي‌خواهد با ما چه كار كند... بنده هم آمدم خليل ملكي و داريوش فروهر و مرحوم شمشيري و يك نفر از حزب ايران و يكي دو نفر از بازاريها جمعاً هفت هشت نفر را با خود نزد دكتر مصدق بردم خليل ملكي آنجا تند صحبت كرد... چه دليلي دارد كه شما قدرت توده را اين همه به رخ ملت مي‌كشيد و اين مردم را متوحش مي‌كنيد...»(خاطرات سياسي دكتركريم سنجابي، تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي‌معاصر، سال 1381، ص154)دكتر مصدق در خاطرات خود علت آزادي عمل دادن فراوان به حزب توده را اعتقاد به دمكراسي اعلام مي‌دارد: «راجع باظهارات بعضي از نمايندگان كه در زمان دولت اين جانب حزب توده آزادي عمل داشته است و چنانچه دولت سقوط نمي‌كرد بر اوضاع مسلط مي‌شد بايد عرض كنم كه حزب توده‌اي وجود نداشت، افراد همان حزب بنام احزاب و دستجات ديگر مثل ساير احزاب از اصول دمكراسي برخوردار بودند. دولت نه مي‌توانست اين آزادي را از مردم سلب كند چونكه در سايه‌ي اين آزادي بود كه مملكت به آزادي و استقلال رسيد و نه مي‌توانست يك عده نامعلومي را از اين اصول محروم نمايد.»(خاطرات و تألمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال 1365، ص288) البته دكتر مصدق در فراز ديگري از خاطرات خود اذعان دارد كه به صورت ديرهنگام دستور جلوگيري از تظاهرات حزب توده و تمامي كساني را كه  عليه سلطنت شعار مي‌دادند صادر كرده است: «و اما اينكه اين جانب و همكارانم تصور كنيم كه دوره كاملاً دست ما افتاده است چنين تصوري بهيچوجه نشد و عصر 27 مرداد بود كه دستور داده شد هر كس حرف از هر رقم جمهوري بزند مورد تعقيب واقع شود.»(همان، ص277) اگر اقدامات حزب توده قانوني و به نفع ملت بود چرا بايد در روز 27 مرداد با واكنش شديد دولت مواجه شود و در كنار برخورد با اين حزب، ديگر مخالفان سلطنت نيز گوشمالي شوند، به نوعي كه شرايط براي كودتا در فرداي آن روز فراهم آيد و اين روايت را تقويت كند كه مصدق به درخواست سفير آمريكا چنين دستورالعملي را صادر كرده بود. دكتر مصدق ظاهراً نگراني آمريكا از رشد چپ در ايران را باور كرده بود و به اين ترتيب در صدد رفع نگراني برآمده بود. همين تحليل دور از واقعيتي كه آقاي انقطاع در مورد چرايي همراه شدن واشنگتن با لندن در زمينه كودتا ارائه مي‌دهد. در حالي ‌كه  وي در فراز ديگري اذعان دارد كه آمريكايي‌ها خود در دامن زدن به تحركات چپ‌گرايان نقش داشته‌اند: «حمله به چهار مركز سياسي مليون، يك برنامه حساب شده بود كه از سوي «اينتليجنس سرويس» و گردانندگان كودتا تنظيم، و وسيله كارگزاران چپ‌نماي آنها اجرا شد. و يكبار ديگر نشان داد كه سخن دكتر مصدق كه مي‌گفت: «اينها توده‌اي‌هاي نفتي هستند و در راستاي خواستهاي شركت نفت انگليسي كار مي‌كنند» درست است و پس از 47 سال، اعلاميه وزارت خارجه آمريكا كه در تاريخ 16 اپريل سال 2000 در روزنامه نيويورك تايمز زير عنوان (28 امرداد 32 پايه‌گذار22 بهمن 57) بخوبي از اين ترفند پرده برداشت زيرا نوشته بود: ما خود به تظاهرات چپ‌گرايان دامن مي‌زديم. اين اعلاميه نشان داد كه همه‌ي تظاهرات چپ‌گرايانه در روزهاي 25 تا 28 امرداد با نقشه و برنامه‌ي از پيش ريخته‌ شده‌ي كودتاگران بوده است.»(ص96)متأسفانه دكتر مصدق با علم به نفوذ دشمنان در حزب توده نه تنها صفوف آنان را از صفوف ملت جدا نساخت و محدوديت‌هاي لازم را درباره‌شان اعمال ننمود تا اين چپ‌گرايان تندرو موجب وحشت مردم نشوند، بلكه به زعم خود در صدد بهره‌برداري سياسي از آنها برآمد: «مصدق توده‌اي‌ها را خوب مي‌شناخت. يك وقتي خود او به من گفت: من سه بار سوار توده‌اي‌ها شده‌ام».(خاطرات سياسي دكتركريم سنجابي، تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر، سال 1381، ص213) بنابراين هم آمريكايي‌ها به عملكرد حزب توده اشراف داشتند و هم شخص دكتر مصدق و اين سخن كه آمريكايي‌ها به دليل نگراني از گسترش چپ در ايران با كودتا همراه شدند از اساس خلاف واقع است. سفير واشنگتن در تهران يك روز قبل از كودتا اين‌گونه وانمود مي‌كند كه گويا كشورش از گسترش چپ در ايران نگران است و دولت مصدق براي رفع اين نگراني بايد محدوديت‌هايي در تظاهرات اعمال كند، امّا اعمال محدوديت دير هنگام متأسفانه موجب شد كه مردم در روز كودتا به ميدان نيايند و زمينه براي جولان بيگانگان و عوامل داخلي‌شان كاملاً مهيا شود.آنچه در اين زمينه حائز اهميت و درخور توجه خواهد بود ارتباط پنهان بين جريانات پان‌ايرانيست‌ و چپ‌گرايان تندرو است. علاوه بر ارتباط دو جريان تندرو چپ و راست با رزم‌آرا، متأثر از اين امر يا به دليل وجود اشتراك در اهداف، ارتباطاتي نيز مستقيماً بين آنها وجود داشته است. همان‌گونه كه اشاره شد، پان‌ايرانيست‌ها مقابله با حزب توده را جزو اهداف خود قرار داده بودند و برخورد با ايادي مسكو را از افتخارات خود قلمداد مي‌كردند، اما ارتباطات پنهان آنان بسيار تأمل برانگيز بود تا جايي كه حتي سالم‌ترين عنصر پان‌ايرانيست يعني فروهر نيز در اين وادي، ارتباطات تأمل برانگيزي داشته است: «يكي ديگر كه در مورد او جمع بين ضدين شده بود داريوش فروهر رهبر و سرور پان‌ايرانيستها بود. رفقاي حزبي فروهر و پروانه فروهر و دانشجويان وابسته به حزب آنها كه در سازمان دانشجويان جبهه ملي بودند بيشتر با همان عناصر چپي افراطي همكاري داشتند تا با دانشجويان در خط جبهه ملي... مسئول سازمان دانشجويان آقاي هدايت‌الله متين دفتري هم بيشتر با همين گروه‌هاي مخالف مربوط بود و آنها را تقويت مي‌كرد. من به عنوان مسئول كل تشكيلات يكي دو بار به ايشان تذكر دادم ولي تغييري در روش او حاصل نشد.»(همان، ص261) متأسفانه به دليل ضديت پررنگتر پان‌ايرانيست‌ها با اسلامگرايان، حتي عناصر غيروابسته اين جريان نه تنها در مورد وابستگي‌هاي آشكار افراد پان‌ايرانيست به انگليس واكنش درخوری از خود بروز نمي‌دادند، بلكه با عناصر چپ‌گراي تندرو كه وجهه همت خود را مقابله با اعتقادات مذهبي جامعه قرار داده بودند به نوعي احساس نزديكي مي‌نمودند. آقاي ناصر انقطاع در اين اثر مي‌خواهد اينگونه وانمود نمايد كه بعد از مشخص شدن ارتباط پزشكپور با انگليس، افرادي چون فروهر و حتي خودش از وي فاصله ‌گرفتند، اما اين‌گونه نيست. به اعتراف روايات همين كتاب حتي بعد از محرز شدن ارتباط پزشكپور با انگليس و شكل‌گيري سه دسته مستقل پان‌ايرانيست باز هم ارتباطات بين آنها وجود داشته است: «در اين زمان، انشعاب‌هاي يكم و دوم پان‌ايرانيستها رخ داده بود، و سه سازمان جداگانه (حزب پان‌ايرانيست، حزب ملت ايران و سازمان پان‌ايرانيست) هر يك براي خود تشكيلات مستقلي داشتند. ولي چون هموندان هر سه سازمان در آغاز يكي بودند، و از اين گذشته يك خطر بزرگ، جنبش مردمي ايران را تهديد مي‌كرد، پان‌ايرانيست‌ها با اين استدلال كه همه ايراني هستيم و ايراني بودن برتر از تشكيلات و سازمان‌هاي سياسي است، بسان هموندان يك گروه، در كنار يكديگر در راه‌پيمايي‌ها و تظاهرات ملي سي‌ام تير شركت كردند.» (ص59) بنابراين به هيچ وجه وابستگي پزشكپور مانع همكاري تنگاتنگ آنها نبوده است. بعد از انقلاب نيز كه ارتباط پزشكپور با ساواك آشكار مي‌شود باز هم ارتباط پان‌ايرانيست‌ها با وي ادامه مي‌يابد و اين بدان معني است كه اختلافات بين سه سازمان پان‌ايرانيست به دليل وابستگي برخي از سران آنها به بيگانه و ساواك نبوده است. محمدحسين موسوي - قائم‌مقام حزب رستاخيز- در خاطرات خود در مورد ارتباط پزشكپور با ساواك اين‌گونه‌ مي‌گويد: «پرويز ثابتي مقام امنيتي معروف در انتخابات رستاخيزي درباره دو نفر با من صحبت كرد: محسن پزشكپور از خوزستان و احمد بني‌احمد از تبريز. اين صحبت نه به صورت درخواست بلكه به صورت بحث درباره ضرورت‌هاي روز بود.» (يادمانده‌ها از بربادرفته‌ها، خاطرات سياسي و اجتماعي دكتر محمدحسين موسوي، انتشارات مهر در كلن، سال 1382 ص252) همچنين ارتشبد قره‌باغي به صراحت مي‌گويد رياست ساواك آقاي پزشكپور را از خودشان معرفي مي‌كرده است: «در همان روزهاي اول كه ما به مجلس رفتيم براي معرفي كابينه و گرفتن راي اعتماد، من به معاون پارلماني وزارت كشور گفتم ميل دارم در پايان جلسه با آقاي پزشكپور كه رهبر حزب پان‌ايرانيست‌ و از مخالفين دولت بود صحبت كنم... ولي من يك بار، حالا يادم نيست كه دقيقاً چه وقت بود، سپهبد مقدم را ديدم و صحبت كردم. گفت بله، اينها مال خودمان هستند و اشكال ندارد كه اين صحبت‌ها بشود.» (چه شد كه چنان شد؛ بررسی وقايع سال¬های 1356 و 1357، گفت و گوی احمد احرار با ارتشبد عباس قره¬باغی، سانفرانسيسکو: نشر آران، 1377، صص34-33)با وجود ارتباط روشن پزشكپور با انگليس‌ و در خدمت ساواك بودن، هم قبل از انقلاب روابط پان‌ايرانيست‌ها با او به گونه‌اي نبود كه وي را خائن به آرمانهاي خود بدانند و هم بعد از انقلاب كه پزشكپور از كرده‌هاي خود در خارج ابراز ندامت نمود و به كشور بازگشت، فروهر از جمله كساني بود كه به ديدار وي رفت و در مقام تجليل از او برآمد. از اين‌رو به نظر نمي‌رسد موضعگيري‌هاي آقاي انقطاع در مورد اولين رئيس پان‌ايرانيست‌ها مبناي آرماني داشته باشد، بلكه بيشتر بايد آن را ناشي از مسائل شخصي دانست؛ زيرا نويسنده نيز برخلاف تصويري كه امروز از خود ارائه مي‌دهد با تفاوتهايي عملكردي مشابه با پزشكپور در وابستگي به ديكتاتوري داشته است. آقاي انقطاع انتظار دارد خواننده كتاب بپذيرد مقالاتي كه با امضاي وي عليه دكتر مصدق در نشريه حزب ايرانيان به چاپ مي‌رسيده مربوط به ساواك بوده است؛ همچنين همكاري با حزب رستاخيز و مقاله ‌نويسي در ارگان اين حزب فراگير نيز مي‌بايست به نوعي توجيه مي‌شد. نويسنده كه مايل است امروز به عنوان عنصري طرفدار نهضت ملي معرفي شود براي پاك ‌كردن عملكرد خويش در دوران پس از كودتاي 28 مرداد توجيهاتي دارد كه بر ابهامات عملكردهايش بيشتر مي‌افزايد. آقاي انقطاع مدعي است مطالب منتشر شده در نشريه تحت سردبيري وي، كاملاًً توسط ساواك مشخص مي‌شده و حتي برخلاف ميل وي مقالاتي به نامش در نشريه به چاپ مي‌رسيده است؛ در حالي كه خواننده بلافاصله در برابر اين توجيهات خواهد گفت چه اجباري به كار در نشريه‌اي كه آقاي انقطاع كمترين شأن حرفه‌اي و انساني در آن نداشته احساس مي‌شده است؟ و اگر باز هم به اين نوع كار ادامه ‌داده تا حزب ايرانيان با تشكيل حزب رستاخيز عملاً منحل گرديد، اين بدان معناست كه به درج مطالب سراسر تملق شاه¬پرستانه! و فحاشي عليه دكتر مصدق رضايت داشته است. هرچند نويسنده مدعي است كه با انحلال حزب و ادغام آن در حزب رستاخيز وجدانش آسوده شده و يك شب خواب راحت كرده است، اما نمي‌گويد كه مجدداً به عنوان همكار ثابت ارگان تنها حزب ديكتاتوري پهلوي به فعاليت مطبوعاتي خود ادامه داده است؛ بنابراين تلاش آقاي انقطاع براي معرفي خود به عنوان طرفدار مصدق، بيشتر به شوخي مي‌ماند. جالب اين‌ كه ايشان بعد از پيروزي انقلاب اسلامي با نيروهاي سلطنت‌طلب داخل كشور به همكاري مي‌پردازد، در حالي‌ كه مليون طرفدار دكتر مصدق همچون دكتر سنجابي، فروهر و... از انقلاب اسلامي استقبال و با آن همكاري ‌كردند. انقطاع كه به دليل مواضع تند خود عليه مذهب و نيروهاي مذهبي مدعي است رژيم جمهوري اسلامي خفقاني به مراتب سخت‌تر از رژيم شاه برقرار كرد معترف است كه بلافاصله بعد از پيروزي انقلاب مقاله‌اي به چاپ رسانده كه در آن از فروهر به دليل همكاري با جمهوري اسلامي انتقاد كرده است، با اين وجود كسي متعرض روزنامه‌نويس حزب رستاخيز نمي‌شود، يعني فردي چون آقاي انقطاع بعد از انقلاب نه تنها از آزادي كامل برخوردار بوده است، بلكه به صراحت نيز از انقلاب مردم كه به سلطه بيگانه بر كشور پايان داد انتقاد مي‌كند. نويسنده براي حمله به انقلابي كه چند روز از عمر آن بيشتر نگذشته است جمله‌اي را به امام نسبت مي‌دهد كه هرگز وجود خارجي‌ ندارد. اين جمله كه «اينها (پان‌ايرانيست‌ها) از پس‌مانده‌ي گبرهاي متعدد(!) هستند كه صحبت از شئون ملي و از پان‌ايرانيسم مي‌كردند (!)» به هيچ‌وجه از سوي امام خميني(ره) مطرح نگرديده است، اما ظاهراً‌ آقاي انقطاع براي توجيه خواننده خود مجبور گشته چنين نسبتي را به ايشان بدهد، وگرنه هر محقق منصفي سؤال خواهد كرد بر چه اساسي انقلاب اسلامي مستحق چنين حملاتي بوده، در حالي ‌كه هنوز عملكردي نداشته كه بتوان بر آن تاخت: «بهر روي در همان روزها، با شنيدن سخنان خميني، مقاله‌اي را در صفحه يكم هفته نامه جوانان چاپ تهران (گويا در تاريخ ارديبهشت يا خردادماه 1358 بود) به سردبيري «ر. اعتمادي» زير عنوان «آقاي فروهر با شما هستم» نوشتم و ضمن سرزنش وي در همكاري با رژيمي كه ملت گرايان را بي‌دين يا از دين برگشته مي‌خواند، بويژه يادآور شدم كه: «اكنون كه بيشتر ايرانيان آزادانه بهرگونه كه مي‌توانستند از ايران گريخته و يا خانه‌نشين شده‌اند، «تو چرا با خليفه بيعت كرده‌اي؟» (ص188) به راستي يك‌ ماه بعد از پيروزي انقلاب جز ساواكي‌ها و وابستگان بسيار نزديك به دربار پهلوي چه كساني از ايران گريخته بودند؟ كدام آزاد انديشي در عرض چند روز به اين نتيجه رسيده بود انقلاب مردم ايران كه به استبداد و حاكميت بيگانه پايان داده، قادر نخواهد بود آزادي را تامين كند؟ آيا اتخاذ چنين مواضعي جز از آن است كه افرادي چون آقاي انقطاع برخلاف توصيه‌هاي خود به ديگران برخورد از سر خصومت با انقلاب اسلامي داشتند: «در روزها و ماههاي هراس‌انگيز و پرتشنج پس از 22 بهمن 1357، بويژه در روزهاي دوازدهم تا بيست و دوم بهمن كه شاه رفته و خميني هنوز رشته‌ي كارها را به دست نگرفته بود، چيزي كه بيش از همه رواج داشت، بازار تهمت و افترا و بهتان بود كه از هر سوي نسبت به هر كس روا مي‌شد. بسياري از ما ايراني‌ها، در دشمني‌هاي خود نسبت به ديگران، هرگز رعايت جوانمردي و انصاف را نمي‌كنيم و زماني كه بهر انگيزه‌اي، يا بعلت حسادت، يا بدليل برخوردهاي عقيدتي و يا حتا به انگيزه‌هاي زيان‌هاي اندك مالي، و يا شغلي که از کسی ديده‌ايم، اگر دستمان برسد، و نيرو پيدا كنيم، تا پاي گرفتن جان آنكس كه وي را دشمن مي‌دانيم، ايستاده‌ايم.»(ص190) خواننده كتاب به سهولت مي‌تواند قضاوت كند كه چه كسي برخورد از روي حب و بغض دارد؛ افرادي چون آقاي انقطاع كه در تثبيت ديكتاتوري پهلوي نقش كليدي داشتند و حتي بعد از تشكيل نظام تك حزبي و كشتار و شكنجه گسترده مبارزان و آزاديخواهان توسط ساواك همچنان نقش مبلغان ديكتاتوري را ايفا مي‌كردند و بعد از انقلاب نيز آزادانه به قلم فرسايي عليه انقلاب مي‌پرداختند و كسي متعرض آنان نمي‌شد يا مردم منزجر از ديكتاتوري؟ حتي آقاي فروهر به عنوان موجه‌ترين عنصر پان‌ايرانيست‌ كه در حمله به خانه آيت‌الله كاشاني و قتل يکی از حاضران در آنجا نقش داشت از آنجا كه بعد از كودتا با حكومت كودتا همكاري نكرده بود به عنوان وزير در دولت موقت به كار گرفته شد؛ بنابراين هرگز انقلاب اسلامي درصدد برخورد تلافي‌جويانه نبود. قدرناشناسي نسبت به لطف و كرامت بي‌مثال مردم ايران كه اين‌گونه با مروت از خطاهاي وابستگان به دربار پهلوي مي‌گذشتند، نشانه خصومت و عداوت با چنين نهضتي است. آقاي انقطاع مدعي است كه در طول يك سال بعد از انقلاب 682 نفر به مجازات رسيدند و اين آمار مجازات شدگان را نشانه «سبعيت» انقلاب اسلامي مي‌داند. اين در حالی است که در ايران چند هزار ساواكي وجود داشت، گارد شاهنشاهي به جنايت زيادي دست زده بود، دربار پهلوي و حواشي آن جنايات زيادي را مرتكب شده بودند، فرماندهان حكومت نظامي در سراسر كشور در خيابانها به قتل عام مردم پرداخته بودند، ركن دوم ارتش و شهرباني در شكنجه و قتل فرهيختگان و صاحبان فكر مبارز اين سرزمين با ساواك مشاركت مي‌كردند و... اما از ميان اين خيل قابل توجه كه مستقيماً در كشتار مردم ايران دست داشتند به ادعاي آقاي انقطاع صرفاً 682 نفر مجازات ‌شدند. آيا اگر اين رقم ادعايي نيروهاي مخالف جمهوري اسلامي را دقيق بپنداريم مي‌توانيم ادعا كنيم كه بعد از انقلاب بدتر از زمان حاكميت پهلوي عمل شده است؟ جالب اين كه اين ادعا  از جانب كسي مطرح مي‌شود كه مجازات انتقاد بحق از عملكرد دكتر مصدق در مورد تعطيلي مجلس را مرگ مي‌داند، اما محاكمه عاملان كشتار مردم را به غيرمنصفانه‌ترين شكل محكوم مي‌سازد و جالب‌تر اينكه آقاي انقطاع براي موجه نشان دادن تبليغات غيرمنصفانه خود به اظهارات مسعود رجوي استناد مي‌جويد: «يادم مي‌آيد زماني كه مسعود رجوي رهبر مجاهدين خلق از ايران گريخت و به پاريس رفت، خبرنگار بي‌بي‌سي با او گفتگويي را انجام داد كه از راديو بي‌بي‌سي پخش شد. رجوي در پاسخ خبرنگاري كه از او پرسيده بود: آيا شاه بيشتر شما را آسيب رسانيد يا خميني؟ بروشني پاسخ داد: شاه در برابر خميني، مانند گوسفند بي‌آزاري بود.» (ص235) توسل به تبليغات مسعود رجوي كه حتي اپوزيسيون به وي عنوان توپخانه اتهام زني داده است نشان از ناتواني آقاي انقطاع براي اثبات برخوردهاي غيرمنصفانه‌اش دارد. جمهوري اسلامي براي اولين بار در تاريخ معاصر اين مرز و بوم اثبات كرد كه بيش از هر مدعي ايران¬خواهي از كيان اين مرز و بوم دفاع كرده است. پان‌ايرانيستها كه در زمان تصويب كاپيتولاسيون ترجيح دادند سكوت نمايند در حالي ‌كه چنين لايحه‌اي عملاً حاكميت ملي ايران را نقض مي‌كرد، چگونه مي‌توانند خود را بيشتر از امام خمينی دوستدار ايران جلوه‌گر سازند؟ بر اساس مستندات مسلم تاريخي كسي كه در اوج خفقان از عزت ملي كشور دفاعی غيرتمندانه كرد هيچ‌يك از مدعيان وطن‌پرستي از سنخ پان‌ايرانيست‌ها و حتي مليون نبودند؛ زيرا همزمان با نقض حاكميت ملي كشور، همه مليون سياست سكوت و صبر را در پيش گرفته بودند: «شوراي عالي جبهه ملي در پائيز 1342 چند بار تشكيل جلسه داد اما در اتخاذ يك سياست هماهنگ و فعال براي مقابله با رژيم به نتيجه‌اي نرسيد و در عوض آنچه را كه به «سياست صبر و انتظار» معروف شد در پيش گرفت... از اين زمان به بعد سازمان دانشجويي جبهه ملي به صورت يك نيروي مستقل سياسي درآمد.» (كنفدراسيون؛ تاريخ جنبش دانشجويان ايراني در خارج از كشور 57-1332، انتشارات شيرازه، سال 1378، صص3-172) شاپور بختيار و ابوالحسن بني‌صدر نيز در خاطرات خود به اين واقعيت اذعان دارند. بنابراين در شرايط سخت مبارزه كه تمامي مليون داخل كشور صحنه مبارزه را ترك كرده بودند و فقط در خارج كشور سازمان دانشجويان جبهه ملي فعاليت خود را دنبال مي‌كرد فقط امام خميني(ره) بود كه به اعتراف موافق و مخالف از منافع ملي كشور مردانه دفاع مي‌كرد: «با از ميان رفتن جبهه ملي دوم آيت‌الله خميني به صورت تنها صداي اعتراض اپوزيسيون در آمده بود... در پائيز همان سال منصور طي لايحه‌اي كه تقديم مجلس كرد، مصونيت كامل ديپلماتيك نظاميان آمريكايي و وابستگان آنان را خواستار شد. از ديد بسياري چنين كاري نقض حاكميت ملي ايران بود، به طوري كه حتي مجلس «دست نشانده» لايحه مزبور را فقط با 70 رأي موافق در مقابل 60 رأي مخالف و با تعداد زيادي آراي ممتنع به تصويب رساند... اين رويداد سبب خشمي سراسري شد و مقدم بر همه آيت‌الله خميني طي سخناني هم دولت و هم شخص شاه را شديداً مورد انتقاد قرار داد.»(همان، صص2-190) بنابراين قبل از پيروزي نهضت اسلامي كه بسياری از مدعيان، صحنه مبارزه را ترك كرده بودند و حاضر نبودند هزينه سنگين مقابله با نقض حاكميت ملي توسط بيگانگان را تحمل كنند اين امام خميني بود كه از كيان كشور به دفاع پرداخت. پس از انقلاب نيز دفاع از تماميت ارضي كشور به نوعي از سوي رهبري ايران وظيفه ملي و ديني قلمداد و كارنامه‌اي درخشان آفريده شد كه ساليان سال درسي براي كساني خواهد بود كه چشمداشتي حتي به يك وجب خاك ايران داشته باشند؛ زيرا از تماميت ارضي كشور براي اولين بار افرادي تا پاي جان دفاع كردند كه تربيت شده مكتب اسلام به رهبري خميني بودند. همچنين فراموش نكرده‌ايم كه برخي افراد بعد از سقوط رژيم پهلوي قصد داشتند نام «خليج‌ اسلامي» را به جاي «خليج فارس» در افکار عمومی جا بيندازند، اما اين حركت به شدت از سوي كسي كه آقاي انقطاع به طور كاملاً غيرمنصفانه‌اي به عداوت با او پرداخته محكوم شد. نويسنده همچنين در مورد جزاير سه‌گانه متعلق به ايران با آن ‌كه به خيانت شاه در اين ارتباط اذعان دارد حاضر نيست حتي در اين زمينه به تحسين از عملكرد رهبري انقلاب اسلامي بپردازد، علي‌رغم اينكه ضمن نقل خاطراتي به واقعيت‌هايي در مورد جزاير اعتراف دارد: «مهمترين بخش از نوشته‌ي تيمسار دريابد فرح‌الله رسايي آنجاست كه مي‌نويسد: ...از آن تاريخ جزيره ابوموسا به دو بخش تقسيم گرديد و قسمت شرقي آن در اختيار دولت ايران قرار گرفت... ولي حقيقت آن است كه دولت شاه ضمن بستن پيماني كه هرگز آن را براي ملت ايران در آن روزها فاش نكرد، پذيرفت كه جزيره‌هاي ياد شده را با امارات متحده مشتركاً اداره و فرمانروايي كنند، و شايد تصرف نكردن دو جزيره تنب بزرگ و كوچك نيز بهمين انگيزه بود. اين نكته محرمانه، پس از انقلاب بهمن سال 57 اندك اندك فاش شد. و اكنون آخوندها بگفته‌ي معروف «دبه» درآورده و آن بخش باختري را نيز از آن ايران كرده‌اند، و امارات متحده از اين نكته خشمگين است و همه‌ي سروصداهايي كه در اين سالها بلند است مربوط به اين بخش از جزيره ابوموسا است.»(صص161-160)بررسي عملكرد پان‌ايرانيست‌ها در مورد تجزيه بحرين از خاك ايران نيز به روشني خيانت‌بار بودن آن را عيان می¬سازد و همان‌گونه كه آقاي انقطاع معترف است حتي افرادي چون آقاي پزشكپور در سناريوی فريب مردم شركت كردند و بدون ايفاي نقش آنان اين خيانت به سهولت نمي‌توانست رسميت يابد. بالاترين اقدام موجه‌ترين پان‌ايرانيست يعني آقاي فروهر، كفن پوشيدن و سر چهارراه ايستادن بوده است. در واقع همين آقاي فروهر که در واكنش به يك انتقاد منطقي اقدام به قتل نفس مي‌كند، در جريان اين خيانت بزرگ به طور مسالمت‌جويانه¬ای واكنش نشان مي‌دهد و به آرام‌ترين شكل ممكن با آن مخالفت مي‌ورزد. اين كه چرا پان‌ايرانيست‌هاي مدعي دفاع از تماميت ارضي كشور (كه حتي شعار بازگرداندن بخش‌هاي جدا شده از ايران را سرلوحه برنامه‌هايشان قرارداده بودند) در زمان جدايي بحرين از ايران، كارنامه سياهي از خود ارائه مي‌دهند حديث مفصلي دارد. قطعاً اگر روس‌ها به دنبال تجزيه بخشي از خاك ايران بودند واكنش پان‌ايرانيست‌ها نه تنها همراهي نبود بلكه جنجال‌ها به پا مي‌كردند، اما در برابر انگليس‌، دريغ از واكنشي! همچنين در مورد جزاير سه گانه، همان‌گونه كه مي‌دانيم انگليسي‌ها براي اينكه خيانت شاه نزد ملت آشكار نگردد اجازه دادند نيروهاي ارتش ايران در جزيره ابوموسي پياده شوند، اما هرگز به تركيب جزيره كه كاملاً تحت حاكميت امارات بود دست زده نشد. يعني جزيره ابوموسي توسط شُرطه (پليس) امارات اداره مي‌شد، تأمين همه مايحتاج جزيره به عهده امارات بود، صرفاً اتباع امارات در آن زندگي مي‌كردند و خدمات فرهنگي مانند آموزش و پرورش و خدمات رفاهي و غيره جملگي توسط اين كشور عرضه مي‌گشت. حتي ساكنان ابوموسي ماهيانه رقم چشمگيري به عنوان حقوق دريافت مي‌داشتند. حضور نظامي ايران صرفاً در جزيره ابوموسي تشريفاتي بود؛ زيرا بافت جزيره كاملاً حكايت از مالكيت امارات بر آن داشت. آيا اين فريب بزرگ از ديد پان‌ايرانيست‌ها پنهان مانده بود؟ رهبري انقلاب اسلامي ايران بعد از پيروزي انقلاب به اين فريب پايان داد و امروز علاوه بر حضور نيروهاي ايران در سه جزيره تمامي ساكنان جزاير، ايراني هستند و حاكميت واقعي ايران بر اين بخش از سرزمين خود بعد از سالها تثبيت شده است. در اين شرايط، آيا خواننده اثر نخواهد پرسيد چرا عداوت‌هاي بي‌منطق و كور افرادي چون آقاي انقطاع مانع از اذعان به اين واقعيت مي‌شود كه بعد از چندين سده براي اولين بار حكومتي در ايران شكل گرفته كه قاطعانه پاسدار تماميت ارضي كشور است و اين امر را نه در شعار و گفتار زيبا، بلكه در ميدان عمل به اثبات رسانده است.از آنجا كه آقاي انقطاع اصل را بر پذيرش واقعيت در اين كتاب نگذاشته است تناقضات بسياري در گفتارش رخ مي‌نمايد. وي از يك سو خود را به شدت ضد چپ نشان مي‌دهد و از سوي ديگر از چپ‌هاي وابسته به غرب دفاع چشمگيري مي‌كند. دفاع از مجاهدين خلق كه با وجود ظاهر چپ، امروز در خدمت سرويس‌هاي اطلاعاتي غربي، حتي اسرائيل، قرار دارند براي خواننده بسيار تعجب برانگيز است، به ويژه كه آقاي انقطاع معترف است در جريان فراري دادن بني‌صدر از ايران توسط مجاهدين خلق، پان‌ايرانيست‌ها با اين سازمان همكاري تنگاتنگي داشته‌اند. ازجمله گروهي كه نويسنده از آنان تجليل فراوان مي‌كند گروه اتحاديه كمونيست‌هاست كه در اوايل انقلاب توسط آمريكايي‌ها شكل گرفت و براي ايجاد جنگ قوميت‌ها در ايران به كار گرفته شد. آقاي انقطاع براي اينكه بتواند از اين گروه كه هويت ظاهري آن كاملاً ماركسيستي بود دفاع كند اين‌گونه مي‌گويد: «در سال‌هاي 59 و 60 گروه ديگري در برابر فرمانروايان خودكامه جمهوري اسلامي بپاخاستند و در اندك زمان هواداران فراواني را در شمال ايران (استان مازندران) پيدا كردند. «كمونيست‌ها» اين گروه را وابسته به خود مي‌دانند. ولي در حقيقت كاملاً چنين نيست. و بايد دانست هنگامي كه بر شمار هواداران اين گروه افزوده شد، باز هم مانند بيشتر سازمان‌هاي سياسي ايران دچار انشعاب و دو دستگي شدند. يك دسته راه ملايم‌تري را در پيش گرفتند و گرايش بيشتري را به مليون پيدا كرده و گفتند: «ما بايد با مردم و با ملت همراه شويم و بحث‌هاي كمونيستي و ديالكتيك‌هاي پيچيده را رها كنيم و پايه‌هاي فكري خود را در ميان مردم استوار كنيم.» دسته‌ي ديگر بعكس هوادار ايستادگي و پايداري سخت و مسلحانه در برابر رژيم شدند و تشكيلات اينها گسترده‌تر از گروه نخست شد، و در جنگل‌هاي خاوري مازندران در نزديكي‌هاي آمل (پيرامون زركه و محمودآباد) پايگاهي را پديد آوردند... در شامگاه روز پنجم بهمن 1360 ناگهان تفنگ‌داران سربدار در چهار ستون مهم به شهر تاختند و در ظرف مدتي كمتر از سه ساعت بدون درگيري و خونريزي سراسر آمل را زير چيرگي گرفتند...» (صص2-221) حتي اگر اين اظهارات درست باشد كه گروه مزبور به دو دسته تقسيم شده بود و برخي به امور تئوريك تمايل بيشتري يافته بودند و برخي به حركت مسلحانه اصرار مي‌ورزيدند، به طور قطع آنان كه به شهر آمل حمله‌ور شدند ظاهر ماركسيست را براي خود برگزيده بودند؛ بنابراين دفاع از اين گروه ماركسيستي كه در شمال كشور دست به سلاح برده بودند براي خواننده محل تأمل مي‌شود، زيرا مگر جز اين تبليغ مي‌شد كه پان‌ايرانيست‌ها، گروههاي چپ را كه خواهان تجزيه شمال كشور بودند، دشمن خود ‌می¬پنداشتند، پس چگونه يك گروه ماركسيستي كه رسماً درصدد اشغال شهرهايي از كشور برآمده بود اين‌گونه محبوب آقاي انقطاع به عنوان يك پان‌ايرانيست!! مي‌شود تا جايي‌كه بعد از مقدمه‌چيني‌ها در مورد اين ‌كه عده‌اي از اين گروه كه به مبارزه مسلحانه پشت كردند به مليون روي آورده بودند، با اين جمله اذعان مي‌دارد كه اين گروه صرفاً ظاهري ماركسيستي داشته است: «شيوه انديشه‌ي سياسي اين دلاوران درخور نگرش نيست آنچه درخور نگرش است آن است كه اين قهرمانان، در راه انديشه و آرمان خود جان باختند.»(ص231) با اين اظهار آقاي انقطاع همه صغرا و كبرا چيدن‌هايش براي كمرنگ نشان دادن ظاهر ماركسيستي پان‌ايرانيست‌ها رنگ مي‌بازد و ضديت با ماركسيست‌ها به فراموشي سپرده مي‌شود.اين اظهارات براي خواننده به خوبي روشن مي‌سازد كه مسئله افرادي چون آقاي انقطاع ضديت با ماركسيسم نيست، بلكه برای آنها به عنوان دست پروردگان يک قطب قدرت، مقابله با نفوذ اتحاد جماهير شوروي در ايران موضوعيت دارد والا اگر يک گروه ماركسيستي دست ساخته لندن و واشنگتن باشد همچون قهرمان از آن تجليل مي‌شود.حمايت آشكار آقاي انقطاع از برخي گروه‌هاي ماركسيستي وابستگي اين گروه‌ها را به غرب روشن مي‌سازد، والا اگر اين گروه‌هاي ماركسيستي وابسته به شوروي بودند در پرتو شعار پان‌ايرانيسم به مقابله با آنها برمي‌خاستند. در اين ميان دفاع آقاي انقطاع از شاخه نظامي حزب توده براي مورخان و تاريخ‌نگاران بسيار محل تأمل است. شاخه نظامي حزب توده در زماني كه كيانوري رهبري آن را به عهده داشت در ارتباط با رزم‌آرا اقداماتي را صورت داد كه هنوز بعد از گذشت سال‌ها در پرده ابهام قرار دارد. اين‌ كه فردي چون آقاي انقطاع در كتاب خاطراتش به صورت كاملاً بي‌ارتباط، صرفاً از چند گروه ماركسيستي دفاع مي‌كند آيا به اين معني نيست كه وي از نفوذ قدرت‌هاي غربي در آنها مطلع است؟ پاسخ به اين سؤال هرچه باشد مي‌تواند زمينه تحقيقي گسترده را در مورد گروه سازي در دهه 20 فراهم آورد، گروه‌هايي كه به حسب ظاهر با هم متفاوت بودند، اما يك هدف را دنبال مي‌كردند و آن فراهم كردن زمينه مجدد استيلاي انگليس بر منابع نفتي ايران بود. راست‌گرايان پان‌ايرانيست و توده نفتي‌ها هر دو توانستند با عملكرد خود موجبات يأس و سرخوردگي اقشار مختلف مسلمان كشور را فراهم آورند. قطعاً بدون همراهي اين گروه‌ها دشمنان ملت ايران قادر نبودند با كودتا بار ديگر محمدرضا پهلوي را به قدرت رسانند.در آخرين فراز از اين نوشتار مناسب خواهد بود به اين نكته اشاره شود كه در كنار تناقض‌هاي بسيار اين كتاب، اشتباهات فراواني نيز خودنمايي مي‌كند كه برخي از آنها احتمالاً به دليل عدم اطلاع دقيق نويسنده از تاريخ است. براي نمونه در صفحه 130 آمده است كه در سال 1334 جبهه مترقي مركب از مديران وابسته به آمريكا و انگليس شكل گرفت. در حالي ‌كه گروه مديران انگليسي در اين سال گروه ترقيخواه را به رياست احمد آرامش تشكيل دادند و بعدها در سال 1339 آمريكايي‌ها كانون مترقي را به رياست حسنعلي منصور به وجود آوردند تا بتوانند جاي پاي خود را در ايران در رقابت با لندن مستحكم سازند. با كشته شدن احمد آرامش اين رقابت به نفع واشنگتن پايان يافت. عنوان كانون ترقيخواه براي جناح مديران انگليسي غلط است و صحيح آن گروه ترقيخواه است. همچنين در صفحه 200 آمده است: «حسين شريعتمداري برادر حسن شريعتمداري مدير مسئول كيهان اشغال شده تهران است». بايد عرض شود مدير مسئول كيهان همان حسين شريعتمداري است و حسن شريعتمداري فرزند سيدكاظم شريعتمداري است و اين دو رابطه برادرانه‌اي با هم ندارند، مگر اينكه دو شخصيت ذكر شده اول يكي باشند. همچنين نمي‌توان از اشتباهات عامدانه فراوان در اين اثر چشم پوشيد، ازجمله اين ادعا كه در قبل از انقلاب اسلامي، ايراني پناهنده سياسي نداشتيم. بر هيچ‌كس پوشيده نيست كه بزرگترين جنبش دانشجويي در دوران رژيم پهلوي در خارج از كشور شكل گرفت؛ زيرا خفقان سال‌هاي بعد از كودتاي 28 مرداد موجب پناهندگي روزافزون به خارج كشور مي‌شد و همين پناهندگان بزرگترين جنبش دانشجويي را در تاريخ ايران و حتي ساير كشورها به وجود آوردند. ادعاي اين‌ كه آيت‌الله كاشاني در كودتاي 28 مرداد دخالت داشت كاملاً خلاف واقع است، همچنين حضور امام خميني در ميان نيروهاي حمله كننده به حزب پان‌ايرانيست خلاف واقع ديگري است كه هر خواننده‌اي آن را به حساب ضديت بيش از حد آقاي انقطاع با رهبري انقلاب اسلامي خواهد گذاشت؛ زيرا در آن زمان امام علاوه بر داشتن سني بالاي 60 سال يكي از مدرسان بزرگ حوزه علميه قم بودند. البته چون نويسنده خود مي‌داند كه ادعاي مزبور، دروغ بسيار بزرگي است آن را به مسعودي نسبت مي‌دهد. ضديت آقاي انقطاع در اين كتاب با شخصيت‌هاي مذهبي به قدري پررنگ است كه حتي حاضر نمي‌شود از قيام 15 خرداد 42 به رهبري امام عليه استبداد و سلطه بيگانه ذكري به ميان آورد يا زماني كه از افراد دخيل در كودتاي 28 مرداد ياد مي‌كند در ذيل نام مصطفي كاشاني نام پسر سيدابوالقاسم كاشاني را قيد مي‌كند، اما زماني كه نام سرلشكر دفتري را قيد مي‌كند نسبت وي را با دكتر مصدق مشخص نمي‌سازد. با وجود همه اين‌ عداوت‌ها و خطاها در كتاب «پنجاه سال تاريخ با پان‌ايرانيست‌ها» بايد اذعان داشت اين اثر مي‌تواند در شناخت تاريخ معاصر بسيار مؤثر باشد و شايد بدون شناخت عملكرد گروه‌هاي تندرو و اعمال غلط‌انداز آنها قادر به تحليل دقيق رخدادهاي تاريخي نباشيم. اين اثر با وجود اين ‌كه توسط كسي به نگارش درآمده كه از اعتبار سياسي چنداني برخوردار نيست اما ناگزيريم جريان‌هاي افراطي دست ساخته را از زبان دست‌اندركاران آن بهتر بشناسيم.                                                                با تشكر                                                              دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران