يادداشتها و مقالات:  
 
 
تبرئه رضاشاه؟!
 
کد مطلب: 396
تاريخ: چهارشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۸
منبع: مسعود رضائي
درجه: فوري

يادداشت: نقدي بر دو قسمت از مجموعه تاريخي «در چشم باد»
 
 
 
 
  پخش مجموعه «در چشم باد» جمعه‌ شب‌ها از شبكه يك سيما، دريچه‌اي را به روي مردم ايران براي نگاهي به مسائل تاريخي كشورمان در نخستين دهه‌هاي اين قرن گشوده است كه سير ماجراهاي آن تا دهه‌هاي بعدي و شايد تا وقوع انقلاب اسلامي نيز ادامه خواهد يافت. بايد منتظر بمانيم و ببينيم.در وهله نخست بايد از رويكرد سازمان صداوسيما به ساخت سريالهاي تاريخي كه مي‌توانند نقش مهمي در ارتقاء سطح بصيرت جامعه داشته باشند، تشكر و تقدير به عمل آورد اما در كنار آن بايد به خاطر داشت كه اين مجموعه‌ها چنانچه روايت صحيحي از تاريخ را به تصوير نكشند، آن‌گاه دقيقاً در جهت معكوس اهداف اوليه و مطلوب، حركت كرده و به بار خواهند نشست. بنابراين بايد دقت بسياري صورت گيرد تا از هزينه‌هاي گزافي كه صرف ساخت اين‌گونه مجموعه‌‌ها مي‌شود، نتيجه مطلوب كه همان واقع‌نمايي تاريخ است، حاصل گردد.در دو قسمت از مجموعه «در چشم باد»، وقايع آخرين روزهاي سلطنت رضاشاه در شهريور 1320 به تصوير كشيده شد. در اين دو قسمت، تمركز موضوع بر نحوه عملكرد ارتش رضاشاهي در قبال تجاوز نيروهاي نظامي بيگانه قرار داشت كه در خلال آن نقش و تأثير فرماندهان بلندپايه و بويژه شخص رضاشاه نيز به نمايش گذارده شد. ارزيابي ميزان انطباق آنچه در اين دو قسمت به نمايش درآمد با واقعيات تاريخي، منظور نظر اين مقال است.نخستين نكته‌اي كه بايد در اين باره مورد لحاظ قرار داد، تحليل كلي از ارتش رضاشاهي است. همان‌گونه كه مي‌دانيم رضاشاه پيش از كودتاي 1299، يكي از فرماندهان نيروي قزاق بود كه مورد توجه مقامات سياسي و نظامي انگليس در ايران واقع گرديد و سپس با قرار گرفتن در رأس اين نيرو توسط انگليسي‌ها، كودتاي 1299 را به انجام رساند و با برخورداري از حمايتهاي لندن و با تكيه بر نيروي نظامي تحت امر خود، سرانجام در سال 1304 به سلطنت ‌رسيد. بنابراين از همان ابتدا نيروي قزاق كه بعداً استخوان‌بندي ارتش جديد رضاشاهي را تشكيل مي‌دهد، ابزار دست شاه جديد براي استقرار پايه‌هاي ديكتاتوري خود به شمار مي‌آمد و درطول دوران سلطنت 16 ساله وي نيز اصلي‌ترين و بلكه تنها مأموريت آن سركوبگري هرگونه مخالفت داخلي و حمايت و حفاظت از ديكتاتوري رضاشاه بود. در اين باره در كتب تاريخي مطالب فراواني مي‌توان يافت. به عنوان نمونه سپهبد پاليزبان كه از امراي ارتش شاهنشاهي در دوران پهلوي دوم بود، در خاطرات خود اگرچه قصد تعريف و تمجيد از رضاشاه را به خاطر پايه‌گذاري «ارتش نوين» ايران دارد اما به نكاتي نيز اشاره دارد كه دقيقاً كاركرد داخلي اين ارتش را بيان مي‌دارد: «اين همت والاي رضاشاه بود كه ارتش منظم به وجود آورد و تحت هدايت و آموزش فرانسويان قرار داده و قانون نظام وظيفه را به تصويب مجلس رساند و ارتشي بسيار جوان كه فاقد وسائل مدرن آن روزي بود پايه‌گذاري كرد و اين ارتش مركب از هفت لشگر و يك لشگر گارد بود كه در مقابل صفر، اقدامي خارق‌العاده بود. روحيه‌اي قوي داشت و با سرعت به سوي آموزش عالي و دستيابي به سلاحهاي سنگين و وسائط مكانيزه و نيروي هوايي و دريايي پيش مي‌رفت و در قليل مدتي تعدادي از اين سلاحها به عنوان نمونه آن هم نه از نوع خيلي عالي خريداري شد. ارتش جوان ايران سريع سركشان داخلي را كه در خوزستان و كردستان و آذربايجان غربي و تركمنستان و لرستان بودند سر جاي خود نشاند و يك آرامش و امنيت بي‌نظير كه از دو قرن پيش تا آن موقع در ايران موجود نبود پديد آورد.» (خاطرات سپهبد عزيز پاليزبان، لس‌آنجلس، انتشارات نارنگستان، 2003، صفحه 104)آنچه سپهبد حاجعلي رزم‌آرا نيز در خاطراتش بر آن تأكيد مي‌ورزد، مي‌تواند مكمل و مؤيد اين مطلب باشد كه ارتش رضاشاهي اساساً‌ به عنوان ابزاري براي سركوب داخلي شكل گرفته بود، به گونه‌اي كه حتي آرايش و پراكندگي آن در سطح كشور به هيچ وجه متناسب با مأموريت دفاع از مرزهاي ميهن نبود: «اينجانب ضمن بازرسي‌ها و مسافرتهاي بسياري كه در كشور كرده بودم، هميشه در تمام موارد حساس اين موضوع را خاطرنشان كرده و متذكر مي‌شدم كه ارتش ايران و طرز استقرار آن طوري است كه براي عمليات دفاعي و حفاظت كشور مفيد نبوده و در موقع عمل و پيش‌آمدي از آن نمي‌توان استفاده كرد. حتي اين مطالب را شخصاً در گزارشات عديده تشريح و متذكر شده بودم.» (خاطرات و اسناد سپهبد حاجعلي رزم‌آرا، به كوشش كامبيز رزم‌آرا و كاوه بيات، تهران: نشر شيرازه، 1382، ص132-131)البته رضاشاه از همان دوران اوليه پس از كودتاي سياه و تصدي مقام سردار سپهي و وزارت جنگ، باتوجه به قدرتي كه در ساختار سياسي كشور يافته بود، بخش اعظم بودجه كشور را به بهانه تشكيل ارتش نوين به سمت دستگاه سركوب خود سوق داد و اين مسأله بويژه با دستيابي وي به مقام سلطنت، با شدت بيشتري دنبال شد. اما اين‌ كه بودجه‌هاي مزبور براستي صرف چه كارهايي شدند و به چه حسابهايي واريز گرديدند، خود بحث بسيار مفصلي دارد كه جاي آن در اين مقال نيست. آنچه روشن است اين كه رضاشاه با اتكاء به اين ارتش توانست، رعب و وحشت را بر سراسر كشور مستولي سازد و بر جان و مال و سرنوشت مردم، مستبدانه حكم راند.بنابراين در يك نگاه كلي بايد گفت ارتش رضاخاني از ابتدا تا انتها، اساساً‌ هيچگاه به مأموريت اصلي يك ارتش ملي كه دفاع از مرزها و پاسداري از حريم ارضي كشور در مقابل تهديدات خارجي است، نزديك نشد. البته اين تحليل به هيچ‌وجه به معناي نفي حضور افراد و اشخاص دلسوز، شجاع و وطن‌پرست در اين ارتش نيست. چه بسا افرادي كه به لحاظ ويژگي‌هاي شخصيتي خود، حتي حاضر بودند شجاعانه تا پاي جان در برابر متجاوزان به خاك ميهن بايستند و از دين و ملت و ناموس و شرافت خود دفاع كنند.آنچه در مجموعه «در چشم باد» به نمايش درآمد، غلبه «استثناء» بر «قاعده» بود به صورتي كه تصوير و مفهومي غيرواقعي از ارتش رضاشاهي را به ذهن بينندگان القاء مي‌كرد. مقاومت «سروان بايندر» در شمال كشور در برابر نيروهاي روسي و نيز تصميم تعداد انگشت‌شماري از خلبانان براي مقابله با هواپيماهاي متجاوز- اگرچه في‌نفسه ارزشمند و افتخارآفرين و قابل تقدير به شمار مي‌آيد- ولي در اين مجموعه به حدي پررنگ نشان داده شد كه وجه غالب ارتش رضاخاني را بكلي تحت‌الشعاع قرار داد و نهايتاً‌ تصوير يك ارتش ملي را به ذهن بينندگان متبادر ساخت. اما نكته بسيار مهمتر و تأسف‌بارتري كه در اين مجموعه به چشم خورد، تطهير و تبرئه رضاشاه و بلكه تصوير كردن وي به عنوان فردي شجاع و مقيد به دفاع از ايران و مردم در مقابل متجاوزان خارجي است. اين مسأله بدين طريق صورت گرفت كه فرماندهان بلندپايه ارتش- به درستي- بي‌كفايت و بزدل و بي‌شخصيت نشان داده مي‌شوند و لذا تمامي بار عدم توانايي ارتش براي مقابله با متجاوزان بر دوش آنها گذارده شده و در نهايت مسئوليت صدور دستور خلع سلاح و ترك مقاومت ارتش نيز متوجه يكي دو تن از همين فرماندهان از جمله تيمسار نخجوان مي‌گردد. در اين حال رضاشاه چنان با خشم و عصبانيت بر سر و روي اين فرماندهان «خائن» مي‌كوبد و از «خيانت» آنها به خود سخن مي‌گويد و حتي ازخشم قصد اعدام في‌المجلس آنها را دارد كه گويي عِرق وطن‌پرستي و خون شجاعت در تمام رگها و سلولهاي بدنش به جوش آمده است و اين مسأله با بيان جمله‌اي توسط وي مبني بر اين كه حتي از كشته شدن در مقابل نيروهاي متجاوز روسي باكي ندارد، به اوج خود مي‌رسد.حال ببينيم واقعيت تاريخي چه بوده است. نخستين نكته‌اي كه در اين زمينه بايد گفت تأكيد بر همان عدم شكل‌گيري ارتش رضاشاهي براي دفاع از ميهن در برابر تجاوز خارجي است. در اين زمينه نيز تصويري كه سپهبد پاليزبان از وضعيت بخشي از نيروهاي نظامي كه خود با درجه ستوان دومي شاهد بوده است، مي‌تواند گوياي واقعيات بسياري باشد: «روسها بمباران را قطع نمي‌كردند. منظورشان تخريب روحيه بود، اما واقعاً اوضاع بسيار اسف‌انگيز بود، زيرا مشتي انسان كه عنوان سرباز داشتند، گرسنه، بي‌دارو، بدون داشتن وسايل ضدهوايي با تعدادي اسلحه و مقاديري مهمات در صحراها و كوهستانها رها شده بودند و در مقابل قدرت فوق‌العاده دشمن، دست و پا مي‌زدند. در مدت اين هشت روزه يكي به ما نگفت كه وضع دشمن چيست، فقط در انتظار سرنوشت به سر مي‌برديم. بي‌غذا و بي‌دارو... احسنت به خون پاك تو اي سرباز ايراني! يك نفر نگفت كه سربازخانه در چهاركيلومتري ماست و هنوز هم قواي زميني دشمن وارد عمل نشده چرا به ما يك نان خالي نمي‌دهند كه شكم خود را سير كنيم. آنها مي‌رفتند از ايرانيان نجيب‌تري از ده مجاور نان و غذا مي‌آوردند.» (خاطرات سپهبد پاليزبان، ص101-102) اين تصوير بخوبي بيانگر آن است كه پس از حدود 20 سال تخصيص بخش اعظم بودجه كشور به ارتش تحت عنوان تشكيل ارتش نوين ايران، اين نيرو به محض مواجه شدن با اولين زبانه‌هاي تهاجم يك نيروي خارجي، از كمترين كارآمدي حتي در انجام ساده‌ترين امور نيز برخوردار نيست. موضوع بعدي آن است كه چه كسي فرمان ترك مقاومت را صادر كرد؟ آيا آن‌گونه كه در اين مجموعه تصوير شد، تيمسار نخجوان و برخي ديگر از فرماندهان ارتش رأساً و بدون اجازه رضاشاه دست به اين كار زدند يا آن كه مسئوليت اين مسأله تماماً برعهده رضاشاه بود؟ در پاسخ به اين سؤال، قبل از هر نكته ديگري بايد به يك سؤال ديگر پاسخ داد: آيا فرماندهان ارتشي در فضاي ديكتاتوري و استبداد سنگيني كه سالها بر سرجامعه مستقر بود و بويژه در چارچوب تشكيلات ارتش كه رضاشاه حساسيت ويژه‌اي بر آن داشت، اساساً مي‌توانستند به خود جرئت صدور چنين فرماني را بدهند؟ سپهبد حاجعلي رزم‌آرا كه خود يكي از افسران ارشد دوران رضاشاه به شمار مي‌آيد در خاطرات خود مطالبي را بيان مي‌دارد كه براي بحث حاضر بسيار روشنگر است: «تمام سازمان‌هاي اين بيست‌ساله تظاهري بيش نبود، چه واقعيت امر شخص رضاشاه بود كه به واسطه قدرت و عظمت و مراقبت دائمي او جريانات به صورت بسيار مرتب و منظمي فقط و فقط با اراده و نظر شخصي او جريان مي‌يافت. در زمان رضاشاه تشخيص براي مأمورين لازم نبود چه دستورات جزئي و كلي از طرف او داده مي‌شد و هر قدر مأمور بي‌تصميم‌تر و مطيع‌تر بود شايد براي پيشرفت اسلوب آن روز بهتر و مفيدتر به نظر مي‌رسيد. اگر سربازي را براي فرماندهي لشگر مي‌گماردند همان نتيجه از وجود و عمل او حاصل مي‌شد كه يك شخص تحصيلكرده مجربي گمارده مي‌شد. كما آن كه روي همين اصل اشخاصي مثل جعفرقلي‌آقا، كريم‌آقا و غيره كه شخصيت و اهميتي در اين كشور نداشتند، بدون كوچكترين سابقه تحصيلات و اطلاعي، به سرلشگري و زمامداري امور كشور رسيده و در حقيقت مرجع امور و كليه اوامر و دستورات بودند.» (خاطرات و اسناد سپهبد حاجعلي رزم‌آرا، ص 139-138) در قالب همين وضعيت بود كه بنا به گفته رزم‌آرا، «وزارت جنگ براي خريد يك جعبه گچ كه قيمت آن از سي ريال تجاوز نمي‌نمود ناگزير از كسب اجازه بود.» (همان، ص131) حال با چنين اوضاع و احوالي، براستي چگونه مي‌توان باور داشت كه سرلشكر احمد نخجوان وزير جنگ، خودسرانه اقدام به صدور دستور ترك مقاومت كرده باشد؟! اتفاقاً بنا به نوشته رزم‌آرا، رضاشاه حتي در زماني كه تهديدات نظامي از طرف مرزهاي شمالي و غربي احساس مي‌شد، به پيشنهاداتي كه مبني بر استقرار نيروهاي نظامي در مناطق حساس از سوي برخي فرماندهان ارتشي مي‌شد، اعتنايي نمي‌كرد: «در شهريور 1320 با چنين ارتشي ايران غفلتاً در مقابل يك امر واقع شده قرار گرفت. يعني در موقعي كه تمام مرزهاي شمالي و غربي مورد تهاجم واقع شده بود، يك ارتش بي‌وسيله و بدون احتياجات را در قدرت و در دست داشت. من شخصاً در شوراي جنگي و ستاد جنگي اين عمليات بودم و از روز اول كليه جريانات را ديده و از جزئيات آن باخبر بودم. از مدتي پيش كراراً پيشنهاد شد كه اگر جنگ و زد و خوردي در وسط است بايستي طرفاً وضع جنگي به خود گرفته قواي موجود را به نقاط حساس سوق و احتياجات ضروري و آني آنها را فوراً تأمين نماييم، والا آن قواي ناچيز هم با وضع فعلي قادر به كوچكترين كاري نيست. شاه جواب مي‌داد كه خير لازم نيست، اگر عملياتي لازم شود خود من چهارده روز قبل خبر داده، شما را با خبر خواهم ساخت. نبايستي به اين قسم عجله در كار كنيد.» (همان، ص134-133)در نهايت نيز به جاي هرگونه حركت دفاعي، فرمان ترك مقاومت از سوي شخص رضاشاه صادر مي‌شود: «قرار شد صورت مجلسي نوشته شود. فوري صورت مجلس نوشته شد كه چون عمليات مفيد و مؤثر نيست اجازه داده شود كه شوراي دفاع ملي تشكيل شود. فوري به عرض رسيد، قبول شد. كليه وزرا در باشگاه حاضر شده وضعيت براي آنها تشريح و تصميم گرفته شد كه فوري انجام دهند. بلافاصله با شاه مذاكره و امر عدم مقاومت صادر شد. پس از صدور اين امر بود كه اداره باقيمانده ارتش موجود هم به كلي از هم گسيخته شده، يك بي‌نظمي حاصل شد.» (همان، ص137-136)سپهبد پاليزبان نيز در خاطرات خود اين نكته را مورد اشاره قرار مي‌دهد كه فرمان مزبور از سوي رضاشاه صادر شده بود: «صبح هشتم شهريور فرمانده لشگر سرلشگر احمد معيني به جبهه آمد و افسران را احضار نمود و به سخنانش چنين ادامه داد: برحسب فرمان شاهانه ترك مخاصمه آغاز شده است و واحدهاي تابعه لشگر بايد به طرف مهاباد و سردشت و بانه و به سوي سقز عقب‌نشيني نمايند.» (خاطرات سپهبد عزيز پاليزبان، ص104)اما بالاتر از همه اين كه محمدرضا پهلوي خود در كتاب «پاسخ به تاريخ» در مورد اين واقعه، صرفاً پدر خود را مسئول مي‌داند و از هيچ مقام سياسي يا نظامي ديگر، نامي به ميان نمي‌آورد: «روز 28 اوت 1941 [6 شهريور 1320] رضاشاه به واحدهاي ارتش ايران دستور داد اسلحه خود را زمين بگذارند.» (محمدرضا پهلوي، پاسخ به تاريخ، ترجمه دكتر حسين ابوترابيان، تهران، نشر زرياب، چاپ هشتم، 1381، ص95)بنابراين جاي شكي باقي نمي‌ماند كه ترك مقاومت ارتش ايران، به دستور شخص رضاشاه صورت پذيرفته است. در عين حال، مؤاخذه تيمسار نخجوان و برخي ديگر نيز يك واقعه تاريخي غيرقابل انكار است اما دليل اين مؤاخذه، آني نيست كه در مجموعه «در چشم باد» نشان داده شد. در اين زمينه نيز براي پي بردن به حقيقت مي‌توان از خاطرات سپهبد رزم‌آرا كمك گرفت. وي پس از تشريح اوضاع نابسامان پايتخت و از هم پاشيدگي رشته امور در مسائل نظامي در پي صدور فرمان ترك مقاومت از سوي شاه، خاطر نشان مي‌سازد: «در اين ضمن، بعضي از امرا با يك بي‌حالي بي‌سابقه تصميمي اتخاذ مي‌نمايند كه خوب است قواي طهران تقليل يابد. در آن موقع قواي طهران چهل هزار بود و قرار شد هر لشكر فقط چهار هزار نگاهداري و بقيه افراد را مرخص نمايند. متأسفانه چون فرماندهان قدرت اجراي اين امر را نداشتند يك مرتبه رشته كليه امور از هم گسيخته و تمام افراد يك مرتبه از سربازخانه‌ها خارج و يك نوار سياهي از طهران تا قم، ساكت و بي‌حركت در راه بودند. تمام اثاثيه و لوازمات لشكرها از بين رفت، تمام هستي و ثروت نظامي به دست افسران و عمال ناپاك غارت شد و سربازخانه‌ها صورت اسف‌آوري را به خود گرفت. شاه كه از بدي صدور اين امر مطلع شد شخصاً‌ به سربازخانه‌ها آمده و دستور براي جمع‌آوري افراد داد. ولي ديگر بي‌نتيجه بود زيرا تمام پراكنده شده رشته نظم و ترتيب به كلي از هم گسيخته شده بود. بعضي از امرا گزارش داده بودند كه افراد وظيفه بكلي مرخص و افراد داوطلب گرفته شود كه بي‌نهايت باعث تغيّر شاه شده، درجه نخجوان و رياضي را كنده آنان را زنداني نمود.» (خاطرات و اسناد سپهبد حاجعلي رزم‌آرا، ص138- 137)به اين ترتيب ملاحظه مي‌شود تفاوت موضوع از آنچه در واقعيت رخ داده تا آنچه در اين مجموعه به نمايش درآمد و به تبرئه و تطهير رضاشاه انجاميد، از كجا تا به كجاست. درواقع عصبانيت و تغير رضاشاه نه به خاطر صدور خودسرانه فرمان ترك مقاومت از سوي نخجوان يا حتي شوراي دفاع ملي بلكه به خاطر برخي بد عمل كردنها در مورد حواشي اين ماجرا بود.و اما در مورد اعلام آمادگي رضاشاه براي كشته شدن در مقابل قواي متجاوز روس كه شجاعت و دلاوري وي در راه دفاع از خاك ايران زمين را به بينندگان القا كرد نيز سخن بسيار است كه در اينجا تنها به دو مورد از خاطرات شخصيتهاي برجسته رژيم پهلوي اشاره مي‌شود. جعفر شريف‌امامي كه سالها رياست مجلس سنا در دوران پهلوي دوم را برعهده داشت و در علاقه و وابستگي‌ وي به اين رژيم جاي شكي وجود ندارد، در خاطرات خود مشاهداتش را از نحوه رفتار و عملكرد رضاشاه در آن روزها بيان مي‌دارد. وي در آن هنگام يكي از مديران شركت راه‌آهن بود و اين خاطرات بي‌آن كه نياز به توضيح اضافه‌اي داشته باشد، مي‌تواند ما را به واقعيت رهنمون سازد: «روزي موقع خروج ديدم كه سرگرد لئالي، معاون پليس راه آهن، در ايستگاه راه‌آهن يك گوشي تلفن به دست راست و گوشي تلفن ديگر را به دست چپ گرفته و مطالبي را (كه) از يك طرف شنيد به طرف ديگر بازگو مي‌كند. چند دقيقه ايستادم. ديدم مي‌گويد كه روس‌ها از قزوين به سمت تهران حركت كرده‌اند و ايستگاه بعد نيز مطلب را تأييد كرده و بدون (تحقيق) موضوع را به رئيس شهرباني با تلفن اطلاع مي‌دهد و او موضوع را به هيئت وزيران و از آن‌جا به دربار و به اعيحضرت خبر مي‌دهند كه روس‌ها به سمت تهران سرازير شده‌اند. ايشان (رضاشاه) دستور مي‌دهند كه فوراً اتومبيل‌ها را آماده كنند كه به طرف اصفهان حركت كنند... زودتر رفتم به منزل. ولي از آن‌جا به راه‌آهن تلفن كرده و خط قزوين را گرفتم. پس از بررسي و پرسش از ايستگاه‌ها، معلوم شد چند كاميون عمله كه بيل‌هاي خود را در دست داشتند به طرف تهران مي‌آمد‌ه‌اند و چون هوا تاريك بود، نمي‌شد درست تشخيص دهند، تصور كرده‌اند كه قواي شوروي است كه به طرف تهران مي‌آيد. لذا بلافاصله مطلب را به اعليحضرت گزارش (دادم تا) از حركت خودداري مي‌شود.»(خاطرات جعفر شريف‌امامي، به كوشش طرح تاريخ شفاهي هاروارد، تهران، انتشارات سخن، 1382، ص52ـ53) سپهبد رزم‌آرا نيز كه در آن دوران در ستاد مركزي ارتش حضور داشته و شاهد تمامي وقايع بوده است، اشاره‌اي به وضعيت روحي رضاشاه به هنگام ورود قواي بيگانه به داخل كشور دارد كه هيچ نشانه‌اي از شجاعت و آمادگي براي كشته شدن در مقابل متجاوزان را در آن نمي‌توان مشاهده كرد. وي مي‌نويسد: «روز سوم شهريور ماه ساعت هشت صبح در دانشگاه بودم تلفن شد كه فوري در ستاد حاضر شويد كار فوري با شما دارند. من فوري به ستاد ارتش آمدم. سرتيپ هدايت با رنگ پريده گفت جنگ شروع شده، تعدادي هم تلگراف به من داد. تمام تلگراف‌ها حاكي از تجاوز قواي انگليس و روس، بمباران شهرها، اضطراب و وحشت كليه سكنه و فرماندهان بود. فوري ستاد جنگي در باشگاه افسران تشكيل شد، جريانات را مرتباً به نظر شاه مي‌رساندند ولي متأسفانه پادشاه كه تاكنون با اين قدرت و عظمت انجام كار و وظيفه مي‌نمود به محض وصول اين تلگرافات بكلي خونسردي و متانت را از دست داده حتي آخرين مرتبه روز سوم شهريور ماه وقتي گزارشات را سرهنگ ارفع متصدي دفتر براي ملاحظه ايشان برده بودند ديده بود كه شاه ديوانه‌وار از قصر خارج، سوار اتومبيل شده، مدتي رفته باز برگشتند، دوان دوان شروع به رفتن نمود. از مجموع اين پيش‌آمدها و وضع‌ شاه به خوبي درك مي‌شد كه رشته امور ارتش و اداره آن از همان اوليه لحظه از هم گسيخته شده بود.» (خاطرات و اسناد سپهبد حاجعلي رزم‌آرا، ص136-135)اميد آن كه با دقت نظر در ساخت مجموعه‌هاي تاريخي كه با صرف هزينه و انرژي بسيار زيادي ساخته مي‌شوند و از مخاطبان گسترده‌اي نيز برخوردارند، حقايق تاريخي به جامعه منتقل گردند.