کد مطلب: 21
تاريخ: چهارشنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۳
منبع: عباس سليمي نمين
درجه: فوري
يادداشت: كتاب خاطرات خانم آذر آريانپور همسر دكتر شجاعالدين شيخالاسلامزاده - وزير بهداري رژيم پهلوي - كه بيست و سه فصل دارد، همه بخشهاي زندگي نويسنده به استثناي دوران وزارت همسر ايشان را شامل ميشود. در اين اثر جز يكي- دو اشاره بسيار گذرا به اين ايام، نويسنده به طور كلي ترجيح داده است با يك جهش، از اين مقطع تاريخ عبور كند، در حالي كه رويكرد اصلي كتاب به همين ايام بوده و به حسب ظاهر خانم آريانپور به دنبال اثبات اين ادعاست كه در اين دوران هيچ عملي توسط همسر ايشان جز خدمت صورت نگرفته و عدم رضايت مردم و مقامات دولت انقلاب از عملكرد وزارت بهداري در اين مقطع كاملاً بيمورد بوده است، اما براي منطقي و طبيعي جلوهگر ساختن اين رويكرد، بجا بود كه نويسنده دستكم روايت خود را از اين دوران حساس زندگي سياسي و حكومتي همسرش بيان ميكرد تا خوانندگان كتاب ضمن آشنايي با حوادث و رخدادها از منظر و نگاه ايشان، بهتر و سهلتر به حقيقت نزديك شوند، حال آنكه هيچگونه شرحي از دوران وزارت آقاي دكتر شيخالاسلامزاده داده نميشود.
زندگينامه
خانم آريانپور در سال 1318 خ. در تهران به دنيا آمد و دوران ابتدايي و دبيرستان را در همين شهر سپري ساخت در كلاسهاي فوق برنامههاي هنري با آقاي شجاعالدين شيخالاسلامزاده - دانشجوي سال آخر پزشكي - آشنا شد و پس از ازدواج، به اتفاق وي براي ادامه تحصيل به آمريكا رفت. نويسنده كتاب پس از پنج سال با اخذ مدرك فوق ليسانس آموزش و پرورش در حاليكه هنوز يك سال از دوره تخصصي همسرش باقي مانده بود به ايران بازگشت و در يك مؤسسه آموزش عالي مشغول به كار شد و همزمان كار ترجمه را نيز پي گرفت كه از آن جمله كتاب تاريخ تكامل انسان تحت عنوان «چگونه انسان غول شد» را به فارسي برگرداند. دكتر شيخالاسلامزاده نيز پس از بازگشت از آمريكا در بيمارستان پارس به امر طبابت مشغول شد و در سال 1348 سازمان توانبخشي معلولين را در تهران راهاندازي كرد.در سال 49 ابتدا شيخالاسلامزاده به وزارت رفاه منصوب شد و پس از دو سال به دنبال ادغام دو وزارتخانه رفاه و بهداري به عنوان وزير رفاه و بهزيستي فعاليت خود را ادامه داد. همزمان با اوجگيري قيام سراسري مردم عليه سلطنت پهلوي و استيلاي آمريكا بر ايران، دكتر شيخالاسلامزاده از عضويت در دولت آموزگار استعفا كرد و از پستهاي دولتي كنار كشيد، اما به فاصله كوتاهي، در 19 شهريور 57 به اتهام تباني وزارت بهداري با شركت آمريكايي اي.دي.اس. بازداشت شد و تا پيروزي انقلاب در زندان پادگان جمشيدآباد باقي ماند. بعد از پيروزي انقلاب دكتر شيخالاسلامزاده محاكمه و در سوم مرداد 58 به حبس ابد محكوم شد. در اين حال تحول عميق فكري و اعتقادي وي موجب تقليل محكوميتش به پنج سال و آزادياش در 17 شهريور 62 گرديد. خانم آريانپور كه بلافاصله بعد از محكوميت همسرش يعني در اوايل پائيز 58، ايران را براي سركشي به فرزندانش در آمريكا ترك كرده بود، اقامت كوتاه مدت خود را بتدريج به يك اقامت دائمي تبديل ساخت تا جايي كه حتي درخواستهاي مكرر همسرش نيز براي تغيير اين برنامه مؤثر واقع نشد. دكتر شيخالاسلامزاده بعد از آزادي، دو ديدار از خانوادهاش در آمريكا داشت، اما متاسفانه نتوانست همسرش را براي بازگشت به كشور راضي كند. در شهريور 65 خانم آريانپور براي اقامت كوتاهي به ايران آمد. در اين سفر نيز اصرارهاي دكتر شيخالاسلامزاده براي ماندن وي در وطن بينتيجه بود. اين جداييهاي خود خواسته سرانجام در فروردين 71 موجب گسسته شدن زندگي مشترك اين زوج شد. دكتر شيخالاسلامزاده ضمن بنيان گذاشتن زندگي مشترك ديگري هماكنون در بيمارستان پارس به امر طبابت مشغول است. خانم آريانپور نيز در آمريكا فعاليتهاي خود را ادامه ميدهد.
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
كتاب خاطرات خانم آذر آريانپور همسر دكتر شجاعالدين شيخالاسلامزاده - وزير بهداري رژيم پهلوي - كه بيست و سه فصل دارد، همه بخشهاي زندگي نويسنده به استثناي دوران وزارت همسر ايشان را شامل ميشود. در اين اثر جز يكي- دو اشاره بسيار گذرا به اين ايام، نويسنده به طور كلي ترجيح داده است با يك جهش، از اين مقطع تاريخ عبور كند، در حالي كه رويكرد اصلي كتاب به همين ايام بوده و به حسب ظاهر خانم آريانپور به دنبال اثبات اين ادعاست كه در اين دوران هيچ عملي توسط همسر ايشان جز خدمت صورت نگرفته و عدم رضايت مردم و مقامات دولت انقلاب از عملكرد وزارت بهداري در اين مقطع كاملاً بيمورد بوده است، اما براي منطقي و طبيعي جلوهگر ساختن اين رويكرد، بجا بود كه نويسنده دستكم روايت خود را از اين دوران حساس زندگي سياسي و حكومتي همسرش بيان ميكرد تا خوانندگان كتاب ضمن آشنايي با حوادث و رخدادها از منظر و نگاه ايشان، بهتر و سهلتر به حقيقت نزديك شوند، حال آنكه هيچگونه شرحي از دوران وزارت آقاي دكتر شيخالاسلامزاده داده نميشود. پر واضح است كه ايام مورد بحث ميبايست دوران پر خاطرهاي در زندگي خانم آريانپور (به سبب مسافرتها، ميهمانيهاي دربار، ملاقاتها، مذاكرات و ...) بوده باشد، اما ايشان بدون عرضه كردن خاطرات اين دوران در فرازهاي متعددي از كتاب صرفاً بر اين نكته پافشاري ميكند كه در ايام تصدي همسرش در وزارت بهداري هيچگونه تخلفي صورت نگرفته و اين وزارتخانه تماماً در مسير صواب گام برداشته است. اولين سؤالي كه اين گونه تاريخ پردازي براي خواننده پيش ميآورد اين است كه چرا راوي اصلي شاهد و ناظر بر رخدادهاي اين ايام(يا نزديكترين فرد به راوي اصلي) از ارائه اطلاعات خود پرهيز كرده است؟ مگر نه اين كه نويسنده بنا دارد ديگران را نسبت به موضع خود متقاعد بسازد و هرگونه اتهام همراهي با استبداد و وابستگي مطلق به بيگانگان را به عنوان بلاي خانمان برانداز آن دوران منتفي قلمداد كند. در اين صورت چرا خاطرات وزير و خانوادهاش در كنار ديگر روايات منابع مختلف بيان نميگردد؟نپرداختن به مسائل و خاطرات اين ايام كه مورد مناقشه قرار دارند از يك سو و حركت بسيار كند نويسنده روي رخدادهاي بسيار جزئي بعد از انقلاب و بعضاً بزرگنماييهاي اغراقآميز برخي مسائل، از سوي ديگر اين شائبه را تقويت ميكند كه خانم آريانپور هرچند اينگونه مينماياند كه خاطرات خود را با نقش محوري همسر سابقش آقاي دكتر شيخالاسلامزاده و به منظور اثبات صداقت و پاكي ايشان به نگارش درآورده، اما در واقع بايد آن را دفاعيهاي دانست كه نويسنده طي آن در مقام توجيه انتخاب نهايي خود و كمرنگ كردن عواقب چنين انتخابي برآمده است؛ انتخابي كه دقيقاً پس از رفع گرفتاري همسر، حاصل زندگي مشترك چندين ساله وي را با پاياني تلخ و شايد به مراتب تلختر از پنج سال زندان مواجه ميسازد و هرگز نميتواند مصداقي بر عشق ادعايي در جاي جاي كتاب باشد.در نگاهي گذرا به اين مسئله بايد گفت وزارت بهداري در زمان تصدي دكتر شيخالاسلامزاده (در دوره نخستوزيري هويدا و سپس آموزگار) داراي عملكردي بود كه براساس بخشي از آن، در اواخر حكومت پهلوي مسئولان بلندپايهاش به همراه دو تن از مديران شركت آمريكايي «اي.دي.اس» (به اتهام تباني در يك قرار داد كلان) بازداشت ميشوند و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نيز وزير مربوطه محاكمه ميشود و مدت پنج سال را در زندان سپري ميسازد. اكنون ضرورتي در مورد ورود به اين بحث نميبينيم كه حساسيتهاي جامعه انقلابي آن دوران نسبت به عناصر كليدي اجرايي و تصميم ساز در دوران پهلوي تا چه اندازه منطبق بر اسناد و ادله متقن و به چه ميزان ناشي از فضاي طبيعي ناشي از يك انقلاب و خيزش عمومي عليه بيعدالتيها، جنايتها و ظلمهاي بيشمار، بوده است؛ زيرا بعد از صداقتي كه آقاي دكتر شيخالاسلامزاده در پايبندي به سوگندش، در جريان محاكمه از خود نشان داد و بعد از آزادي، وفاداري به اين پيمان و عهد با ملت خويش را به اثبات رساند، شايد چندان منطقي نباشد كه به كاوش در گذشتهها بپردازيم؛ لذا صرفاً به فرازي از مدافعات وي در جلسه محاكمه اشاره ميكنيم: «من در اينجا عوض شدهام. من در دانشگاه زندان حداقل 50 كتاب مذهبي مطالعه كردم. من براي اولين بار 3 بار نهجالبلاغه خواندم، براي اولين بار تمام كتابهاي اقتصادي توحيدي، نبوت و امامت دكتر شريعتي را خواندم. من كتابهاي بسيار راجع به حضرت محمد و زندگي ايشان و راجع به شيعه خواندم. من اگر در گذشته يك مسلمان ارثي بودم به عنوان اينكه فرزند و نوه شيخالاسلام آذربايجان و فرزند سيدحسين هستم. امروز خود را يك مسلمان با ايمان واقعي ميدانم كه مطالعه كرده است… من در برابر اين دادگاه عرض ميكنم جز به پروردگار به هيچ كس توسل نميكنم و بجز پروردگار از هيچ كس براي گناهان گذشته خودم تقاضاي عفو نميكنم. در خاتمه خواهم گفت اگر دادگاه فرصتي بمن بدهد يك روزي اين مسئله را ثابت خواهم كرد كه واقعاً يك مسلمان متعهد در لباس يك پزشك، يك لباس متخصص بتوانم به مردم، واقعي ايندفعه بفهمانم.» (روزنامه اطلاعات، شماره 15906 مورخ 26/4/1358)بنابراين زماني كه آقاي شيخالاسلامزاده شجاعانه در مورد آنچه در اين ايام صورت گرفته از خداوند متعال طلب مغفرت ميكند، سخن بدون پشتوانه استدلالي همسر ايشان مبني بر اين كه هيچ گونه خطايي در اين دوران حتي توسط معاونان وزير صورت نگرفته نميتواند كششي داشته باشد، بويژه آنكه خانم آريانپور پا را فراتر نهاده و در مقام تطهير دو آمريكايي هم پرونده كه به جرم اختلاس دستگير شده بودند نيز برميآيد. از سوي ديگر كاملاً مردمي جلوهگر ساختن عملكرد يكي از وزارتخانههاي دوران پهلوي دوم با برخي اظهارات نويسنده محترم در مورد اين حاكميت وابسته و منحط، در تعارض است. ايشان در فرازهايي بدرستي محمدرضا را ديكتاتوري ميخواند كه همه امور را در مسير تباهي سوق داده بود. در اين صورت بايد پرسيد چگونه براي چند سال يكي از وزارتخانههاي مهم ميتوانسته خارج از چارچوب نظام مستبدانه و تحت كنترل بيگانه عمل كند؟ به اعتراف شخص شاه بسياري از پروژهها در اين دوران بركشور ايران تحميل ميشد كه در تعارض با منافع ملت بود و شاه به عنوان عنصري دست نشانده خود را ناگزير از پذيرش آنها ميديده است. مشاور خانم فرح ديبا در اين زمينه به نقل ملاقاتي با محمدرضا ميپردازد و ميگويد: «شاه به ناگهان فكري را ابراز كرد كه حاكي از ابراز يأس او نسبت به خارجيها و خصوصاً آمريكائيان بود: متاسفانه بايد بگويم، خارجيها، در عمل بعضاً طرحهايي را تحميل كردند كه منافع ما، اصلاً در آنها منظور نشده بود.« (از كاخ شاه تا زندان اوين، نوشته احسان نراقي، انتشارات رسا، چاپ اول، ص 214)زماني كه پهلوي دوم صراحتاً از تحميل طرحها برايران سخن ميگويد، خانم آريانپور با قطعيت تمام و بدون در نظر گرفتن كمترين احتمال خطا! به دفاع از پروژه ماشيني كردن سازمان تأمين اجتماعي توسط يك شركت آمريكايي ميپردازد كه طي آن ميليونها دلار به جيب آمريكاييان سرازير ميشود. در اين ارتباط نكته حائز اهميت اينكه با اوجگيري و گسترش اعتراضات مردمي و خيزش سراسري غيرقابل سركوب، آمريكاييها و شاه براي متقاعد ساختن مردم به حركت در مسير تغيير روند گذشته، انتقادات از وزارت بهداري و قراردادش با شركت آمريكايي «اي.دي.اس» را پذيرفتند. منطقاً چنين ادعايي پذيرفته نيست كه براي اولين بار در ايران بعد از تصويب كاپيتولاسيون به مقامات اجازه داده شود دو مقام عاليرتبه يك شركت آمريكايي را در ايران دستگير كنند در حالي كه اختلاسي بزرگ با بازتابي گسترده صورت نگرفته باشد. نيازي به توضيح نيست كه زماني حتي تظاهر به برخورد با متخلفان ميتوانست مردم را آرام كند كه افراد دستگير شده در قضاوت عمومي جامعه دستكم مجرم دست دوم (بعد از درباريان) ارزيابي ميشدند. طبعاً اگر در قالب اين مانور سياسي براي كاستن از ابعاد قيام سراسري، افراد خدوم و خوشنام را دستگير ميكردند علاوه بر نقض غرض، بر نفرت مردم از آمريكا و شاه و همچنين بر دامنه بحران ميافزود.طرحي كه از سوي شركت آمريكايي اي.دي.اس براي ماشيني كردن سيستم تأمين اجتماعي به وزارت بهداري ارائه شده و به صورت قراردادي چند ميليون دلاري با معاون اين وزارتخانه (رضا نقابت) به امضاء رسيده بود و براساس آن ماهانه يك ميليون و چهار صد هزار دلار به شركت پرداخت ميشد در همان زمان ابعاد سياسي- اجتماعي گستردهاي يافت و بحثهاي مختلفي حول آن در جامعه مطرح گشت. همين مسئله نيز سبب شد كه مقامات وزارت بهداري در زمره اولين كساني باشند كه قرباني مانور اصلاحي آمريكا و شاه شوند.خانم آريانپور در اين كتاب هرچند دستگيريهاي مقامات عاليرتبه دولت هويدا و شخص وي را توسط شاه محكوم ميكند، اما موضع واحدي در مورد عملكرد وزارتخانهها و سازمانهايي كه مسئولان آنها دستگير شدهاند ندارد. براي نمونه، وي عملكرد ساواك را وحشتناك ترسيم ميكند (دستكم در مورد خود و در جريان ملاقاتهايش با دكتر شيخالاسلامزاده) بنابراين نميتوان مدعي شد دستگيري تيمسار نصيري به عنوان شكنجهگر و قاتل هزاران متفكر و روشنفكر مبارز مخالف با سلطهآمريكا بر ايران درست بوده و به عنوان يك مانور سياسي از سوي آمريكا و شاه ميتوانسته در التيام بخشي به آلام مردم مؤثر واقع شود، اما همين قاعده در مورد مقامات دستگير شده وزارت بهداري صادق نبوده است. آنچه پرونده وزارت بهداري را در اين ميان مهمتر و حائز اهميتتر ميسازد دخالت مستقيم آمريكائيها در آن بود. به طور قطع مشاركت كساني كه مصونيت قضايي داشتند و از تمامي حقوق ديپلماتيك بهره ميگرفتند، هرگونه اقدامي را براي بررسي قرار داد و برخورد با متخلفان پيچيدهتر ميساخت؛ لذا نميتوان باور كرد كه بدون هيچگونه جرمي در نظام پهلوي چند آمريكايي دستگير شوند. در ادامه، اصرار بر بيگناهي دستگير شدگان در ماههاي پاياني حكومت پهلوي، خانم آريانپور را به جايي ميرساند كه رئيس ساواك را نيز كه از جمله خشنترين و خونريزترين ايادي شاه بود مبرا از جرم معرفي نمايد: «شاه كه تختطاوس خود را در شرف سقوط ميديد، ناگزير از اعتراف به اشتباهاتي در اداره مملكت شد. ولي گناه آنها را به گردن دولتهاي پيشين انداخت و براي كسب وجهه دستور توقيف بعضي از مقامات مسئول سالهاي اخير را صادر كرد. نصيري رئيس سابق ساواك وعده زيادي از وزرا و امراء كشور جزو بازداشت شدگان بودند» (ص67) هرچند اين قضاوت نويسنده بيانگر بخشي از حقيقت است، اما آيا نصيري كه فرمانبر صرف دستورات شاه در سركوب خشونتآميز شخصيتهاي علمي و روحاني مبارز بود خطايي مرتكب نشده بود؟ وزارت بهداري نيز ممكن است با اشاره محمدرضا تن به انعقاد چنين قرارداد سنگيني با آمريكاييها داده باشد، اما آيا مسئولان آن به عنوان كارشناسان ذيربط نميبايست در برابر چنين قراردادهاي خفتباري براي ملت ايران مقاومت ميكردند؟ اين سخن پذيرفته شدهاي است كه در نظام ديكتاتوري شاه همه تصميمات توسط وي اتخاذ ميشد، اما اين واقعيت از جرم مجريان و مسئولان بلندپايه اداري وقت به دليل گام برداشتن عليه مصالح ملي نميكاهد. بيترديد تدبير مشترك آمريكا و شاه براي دستگيري افرادي كه مطيع كامل دستورات بودند يك اقدام فريبآميز بود تا آنان را از بحران ايجاد شده رهايي بخشد، اما آيا ميتوان گفت بسياري از متخلفان (در ردههاي بعد از درباريان و وابستگان به خانواده پهلوي) بدرستي و با عنايت به داشتن چهره منفي در ميان مردم انتخاب شده و برخي از اين قاعده مستثني بودند؟ بايد توجه داشت حتي زماني كه شاه از ايران فرار كرد و بختيار به عنوان عضوي از جبهه ملي در مقام نخستوزيري قدرت كامل داشت نه تنها شرايط دستگير شدگان را تغييري نداد، بلكه تدابير سختتري چون ممنوعالمعامله شدن را در مورد آنان اعمال كرد. بنابراين اگر در آخرين روزهاي حكومت پهلويها بر ايران قرار بود اين عده براي تطهير عملكرد آمريكا و دربار، قرباني شوند قطعاً قربانيان نميتوانستند از عناصر بياعتبار از نظر اجتماعي نباشند. خانم آريانپور براي به كرسي نشانيدن ادعاي خويش حتي به ضرس قاطع در مقام دفاع از آمريكاييهاي دستگير شده و عملكردشان در ايران برميآيد: «در آن سال (1355خ) وزارت بهداري و بهزيستي، پس از مطالعه دامنهدار، از يك شركت پرتجربه آمريكايي به نام الكترونيك داتا (ديتا) سيستمز يا به طور اختصار اي.دي.اس دعوت كرد كه مسئوليت ايجاد يك سيستم مدرن كامپيوتري را برعهده بگيرد و سيستم دقيق و منظمي جهت رسيدگي به امور بيمه حقوق بگيران به وجود آورد. اين پروژه بزرگ به خوبي پيش ميرفت تا آنكه وزير بهداري و بهزيستي- يعني همسر من- بازداشت شد، و سه ماه بعد از آن دو تن از مسئولان شركت اي.دي. اس در ايران به نامهاي يالشاپارون و بيل گيلرد، به اتهام كاذب ارتشاء دستگير شدند تا جرم آنها مورد بررسي قرار گيرد.» (ص114) نويسنده همچنين در فراز ديگري از خاطرات خود با استناد به كتاب ضدايراني «بربال عقابها» (On Wings of Eagles) كه در ايران ترجمه آن تحت عنوان «فرار عقابها» به چاپ رسيده است مجدداً همين ادعا را تكرار ميكند: «در اين ايام در آمريكا كتاب پرفروش «پرواز بر بال عقاب» به قلم نويسنده معروفي انتشار يافت كه براساس بازداشت و فرار دو نماينده شركت آمريكايي اي.دي.اس قرار داشت. اين همان شركت كامپيوتري بود كه توسط سازمان تأمين اجتماعي وابسته به وزارت بهداري استخدام و بعدها متهم به اختلاس شده بود. نويسنده ضمن شرح واقعه، از زبان قهرمانان واقعي كتاب شمهاي از خدمات شجاع را در زمان تصدي وزارت بهداري و بهزيستي شرح داده و اتهام سوءاستفاده در خريد كامپيوتر را تكذيب كرده بود.» (ص322)جهت اطلاع خانم آريانپور، نويسنده اين كتاب آقاي كن فالت در مصاحبه با روزنامه هرالد تريبون مورخ 14 اكتبر 1983م. صريحاً اعلام ميكند كه «بر بال عقابها» را به سفارش رئيس مؤسسه اي.دي.اس نوشته تا ثابت شود كه دو تن از كارمندان عاليرتبه اين مؤسسه در ايران به اتهام ساختگي و دروغين رشوه و فساد زنداني شده بودند...همچنين شايد توجه به اصرار و سماجت غيرعادي رئيس مؤسسه اي.دي.اس براي آزاد كردن دو تن از كارمندان عاليرتبه خويش، همراه با صرف صدها هزار دلار براي فراري دادن آنها از ايران نيز بتواند علاوه بر اسناد موجود در دادگستري تهران در مورد اين دو متهم، به نوعي ديگر بر تلاش آمريكاييها براي دستيابي به چنين قرارداد كلاني از طريق پرداخت رشوه صحهگذارد و درجه وحشت رئيس اين مؤسسه را از احتمال افشاي عملكرد فساد انگيزشان - كه قطعاً با محاكمه آن دو آمريكايي برملا ميشد - آشكار سازد. از اينها گذشته كتاب بر «بال عقابها» خود به تنهايي نيز ميتواند بهترين سند بر فساد چنين نيروهايي در ايران به شمار آيد. براي نمونه در اين كتاب مكرراً اعتراف شده است براي انجام هركار غيرقانوني در ايران، آمريكاييهاي شاغل در شركت اي.دي.اس متوسل به پرداخت رشوه ميشدند: «صبح روز جمعه 8 دسامبر، اعضاي تيم تداركاتي كابورن، در حالي كه هر كدام حدود هزار تومان در جيب داشتند در فرودگاه مهرآباد حاضر شدند تا هر جا كه مشكلي پيش آمد بلافاصله حق و حسابي بدهند و كار را پيش ببرند. غير از آنها، كابورن در هر قسمت فرودگاه قبلاً يك نفر را تطميع كرده بود تا امر تخليه آمريكائيها بدون كارشكني انجام شود» (فرار عقابها، ترجمه دكتر حسين ابوترابيان، نشر نو، چاپ دوم، صص 3-22) گرچه برهمگان روشن است كه در آن ايام كسي جرئت كارشكني در امور آمريكائيان را نداشت، اما توضيحات بعدي بخوبي روشن ميسازد اين رشوه براي پيشبرد چه مسائلي پرداخت ميشده است. «... ولي با همه اين تدابير دو مورد پيدا شد كه نزديك بود براي كابورن درد سر ايجاد كند. همسر يكي از كارمندان آمريكايي گذرنامه استراليايي داشت و به دليل اعتصاب كليه ادارات دولتي در چند روز گذشته نتوانسته بود خروجي بگيرد... مورد ديگر به يك كودك سر راهي ايراني ارتباط داشت كه توسط يك خانواده آمريكايي به فرزندي قبول شده بود و چون آنها هنوز فرصت نكرده بودند براي اين كودك كه چند ماهي بيشتر از عمرش نميگذشت گذرنامهاي بگيرند، لذا براي بردنش از ايران نيز گرفتار مشكل شده بودند.» (همان، ص23) بنابراين مسائلي چون خروج بدون مدرك معتبر از كشور يا خارج ساختن يك بچه ايراني به صورت غيرقانوني و عدم ثبت آن در مراجع ذيربط كه حكم آدمربايي را دارد از جمله مواردي است كه براي حل آن پيشاپيش رشوه پرداخت ميشود. در ضمن اعتصاب ادارات اخلالي در انجام امور گذرنامه نميتوانست ايجاد كند؛ زيرا خدمات گذرنامهاي مربوط به پليس است و پليس هرگز در اعتصاب! به سر نميبرد. همچنين براي روشن شدن هويت آقاي كابورن كه نفر سوم اين مؤسسه كامپيوتري در ايران به حساب ميآيد و عليالقاعده بايد تجربيات طولاني در اين زمينه داشته باشد اين كتاب كمك شايستهاي به محققان ميكند: «كابورن شخصاً از صداي گلوله هرگز وحشت نميكرد. او در جواني آنقدر گلوله شليك كرده بود كه حساب نداشت. در ويتنام، خلباني هليكوپترهاي توپدار به عهدهاش بود و در موارد متعددي براي پشتيباني از عمليات زميني با نقل و انتقال نفرات و تجهيزات، ميبايست در ميان رگبار گلولهها به زمين بنشيند يا برخيزد. او طي اين ماموريتها عده كثيري را كشته بود. كابورن در بازگشت به آمريكا 39 مدال به سينه داشت و علاوه بر آن توانسته بود 2 مدال افتخار «صليب پرنده» و يك مدال «ستاره نقرهاي» دريافت كند.» (همان، ص 7)بنابراين اگر خوانندگان كتاب خاطرات خانم آريانپور از محتواي «بر بال عقابها» بيشتر مطلع شوند نه تنها آن را گواهي بر بيگناهي دو آمريكايي دستگير شده نخواهند پنداشت، بلكه با نحوه كار آمريكائيها در آن ايام بيشتر آشنا ميشوند و حتي بدون مطالعه اسناد و مدارك نيز اين گمان و احتمال در آنها تقويت ميشود كه آمريكاييها با پرداخت رشوه توانستند چنين قرارداد سنگيني را با دكتر رضا نقابت در وزارت بهداري به امضاء رسانند.تهيه يك نرمافزار كامپيوتري به منظور ساماندهي به وضعيت سازمان تأمين اجتماعي به همراه سختافزارهاي مورد نياز حداكثر با يك قرارداد چند صد هزار دلاري به خوبي امكانپذير بود، حال آنكه بر اساس آنچه در كتاب «بر بال عقابها» آمده طي چند سال ماهانه يك ميليون و چهار صد هزار دلار به مؤسسه «اي.دي.اس» براي چنين كار نه چندان پيچيدهاي پرداخت ميشده است: «به اين ترتيب، هر ماه كه ميگذشت مبلغ حدود يك ميليون و چهارصد هزار دلار بر طلبكاري مؤسسه «اي.دي.اس» از وزارت بهداري اضافه ميشد.» (همان،ص16)كتاب «بر بال عقابها» همچنين روشن ميسازد كه آمريكا بعد از شكست خفتبارش در ويتنام براي رهايي از بحرانهاي داخلي بلافاصله در پوششهاي مختلف نيروهاي درگير در جنگ ويتنام را به كشورهاي تحت سلطه خود گسيل ميداشته است. عدهاي به عنوان مستشار نظامي و عدهاي ديگر در پوششهاي مختلف به كشورهايي چون ايران اعزام ميشدند تا سياستگذاران كاخ سفيد از بحران مواجهه با بيكاري نظاميان شكست خورده بازگشته از ويتنام به دور مانند. حال اين نظاميان خشونتطلب و خونريز چه ارمغان و دستاوردي ميتوانستند براي كشورهايي چون ايران داشته باشند، خود حديث مفصلي است و در حوصله اين نقد نميگنجد. اما به طور كلي ميتوان گفت از آنجا كه هرگز ارتقاي شرايط زندگي ايرانيان مدنظر نبود، نتايج اين موضوع براي اين برنامهريزان اهميت چنداني نداشت. مهم اين بود كه چنين افرادي با حقوقهاي كلان (از جيب ملتهاي محرومي چون ايرانيان) در پوششهاي مختلف راهي ماموريتهايي به نقاط مختلف جهان شوند و ايران در اين ميان بهشت رؤيايي براي اين افراد وا خورده به شمار ميآمد؛ زيرا در آن هم مصونيت قضايي داشتند و هيچ كس نميتوانست معترض تخلفات آنان شود و هم حقوقهاي كلان و بيحسابي دريافت ميداشتند كه در هيچ كجاي جهان امكان دستيابي به آن نبود.شايد اگر خانم آريانپور زحمت مطالعه دقيق اين كتاب را به خود ميداد هرگز به آن استناد نميكرد؛ زيرا كتابي كه سراسر به تحقير ملت ايران پرداخته و تعابير ناشايستي چون ديوانه و ... به مردم ما نسبت داده است نميتواند گواهي براي تبرئه آمريكاييان و همدستانشان در وزارت بهداري باشد.موضوع ديگري كه شايد نويسندة خاطرات غفلتاً به آن وادي سوق يافته، بيمبنا نشان دادن خشم و نفرت آحاد جامعه از هئيت حاكمه و وابستگان به دربار در جريان اوجگيري انقلاب و مدتي پس از پيروزي آن است. در اين خاطرات، سهواً يا عمداً سخني از جنايات، غارت اموال عمومي، تحقير ملت از طريق به زير سلطه بيگانه بردن آن، تعديگريها به مال و نواميس مردم و از همه مهمتر شكنجه و كشتار نخبگان ملت در دوران پهلوي به ميان نيامده و اگر هم اشاراتي بسيار گذرا بوده (در مورد آيتالله طالقاني) صرفاً به عنوان فردي داراي سوابق مبارزاتي و زندان و به همين دليل برخوردار از محبوبيت فوقالعاده در ميان مردم ازوي ياد شده است. حتي در مورد شكنجهها و مدت زندان و تبعيد اين انديشمند و عالم بزرگ چيزي بيان نميشود. در حاليكه متفكران بزرگي چون آيتالله سعيدي، آيتالله غفاري، و ... در زير بدترين شكنجهها به شهادت رسيدند و روشنفكراني چون دكتر شريعتي در گوشه زندان به سر بردند و دانشجويان و دانشگاهيان بيشماري با ددمنشانهترين رفتارها مواجه بودند و مبارزات مردم در اين سالهاي سياه خفقان، بشدت سركوب ميشد. البته چون دقيقاً در همين سالها همسر خانم آريانپور وزير اين رژيم بود نميتوانند از آنچه در مورد اهل فكر و انديشه اعمال ميشد بيخبر بوده باشند.شايد تصور شود خانم آريانپور به عنوان همسر وزير در جريان جنايات پهلويها قرار نميگرفته است و به همين دليل در خاطرات خود نيز ذكري از اين مسائل كه خشم و نفرت مردم را از دربار و وابستگان آنها برميانگيخت به ميان نميآورد، اما برخي فرازهاي كتاب حكايت از آن دارد كه وي بياطلاع از اين جنايات نبوده است: «چون مدتي گذشت و از محاكمه يا آزادي شجاع خبري نشد، به فكر افتادم كه با يك وكيل مدافع مشورت كنم. پس از مدتي پرسوجو، به دفتر هدايت متيندفتري راهنمايي شدم و از او تقاضاي كمك كردم... وي كه به بيگناهي شجاع معتقد بود، اظهار كرد حاضر است وكالت او را در دادگاه برعهده بگيرد. در عوض متوقع بود كه شجاع با افشاي حقايق مكتوم، به رسوايي بيشتر شاه كمك بكند. از آنجايي كه شاه هنوز برمسند سلطنت و قدرت قرار داشت، جرئت نكردم كه وضع شجاع را بيشتر به مخاطره بيندازم. ناچار پيشنهاد كمك متين دفتري را رد كردم.» (ص99) اگر در آن زمان كه همه اقشار مختلف همه امكانات - حتي جان خود- را در راه تعالي ايران عزيز سخاوتمندانه عرضه ميداشتند خانم آريانپور به دليل مصالح شخصي آگاهي را از ملت خود دريغ ميداشت چرا اكنون، با گذشت بيش از ربع قرن از سقوط پهلويها هيچ نكتهاي از مسائل پنهان آنها توسط نويسنده محترم خاطرات بيان نميشود؟ به طور قطع نتيجه به تصوير كشيدن يكجانبه مسائل انقلاب حتي اگر به دور از غرض ورزي و بزرگنمايي باشد، نميتواند حقگويي تلقي شود. نوع عملكرد خانم آريانپور مانند آن است كه نويسندهاي جريان دستگيري فردي را كه در برابر مجريان قانون مقاومت ميكند و ماموران بناچار براي انتقال وي به بازداشتگاه به زور متوسل ميشوند با ذكر جزئيات و قلمفرسايي احساسي ترسيم كند و ترحم خوانندگان را نسبت به وي برانگيزد، اما هرگز نگويد اين فرد چند كودك خردسال را سربريده يا جنايات هولناك ديگري مرتكب شده است. طبعاً نوع قضاوت خوانندگان نسبت به فرد دستگير شده ارتباط تنگاتنگي با اعمال و رفتار مجرمانه وي دارد. حال اگر ما صرفاً بخشي از حقيقت، يعني آنچه را كه در خيابان مشاهده كردهايم، بيان كنيم، آيا حقيقت را منعكس كردهايم؟خانم آريانپور در كتاب خود با قلم شيوايي نفرت و كينه برخي نيروهاي جوان و احساسي اوايل انقلاب را از افراد مرتبط با رژيم پهلوي يا منتسب به آنها ترسيم ميكند، اما هرگز دليل اين كينه و نفرت را به عنوان بخش ديگري از حقيقت كه موجب پيدايش يك انقلاب مردمي بزرگ شد كالبد شكافي نميكند. در اينجا هرگز قصد دفاع از برخي عملكردهاي صرفاً احساسي اوايل انقلاب را نداريم (هرچند آن را تا حدودي غير قابل اجتناب ميپنداريم) چرا كه به طور قطع چنين عملكردهايي با آموزههاي اسلامي مغايرت دارد. اما اگر خانم آريانپور اين را نيز يادآور ميشدند كه «ممكن است يكي از خويشاوندان پاسداري كه با من برخورد تندي داشت، توسط ساواك بسختي شكنجه شده باشد، ازجمله اين كه ناخنهاي وي كشيده شده يا پاهايش در درون روغن داغ گذاشته شده باشد و … » خواننده برداشت ديگري از اين برخورد احساسي ميداشت. هرچند بعد از پيروزي انقلاب در مقايسه با جنايات و خيانتهايي كه بر اين ملت روا داشته شده بود شاهد عملكردهاي گسترده و مشهودي ناشي از نفرت و كينه چندين ساله از دربار و آمريكا نبوديم، اما نميتوان انكار كرد كه احتمالاً افرادي نتوانستهاند بر احساسات خود غلبه يابند و در مواردي تحت تأثير آن واقع شدهاند. در اين ميان وجدان حكم ميكند تا رشد فرهنگياي را كه ملت ايران در جريان شكلگيري اين انقلاب بزرگ از خود به نمايش گذاشت، با بزرگنمايي اغراقآميز آن موارد اندك مخدوش و ملكوك نسازيم. كافي است تحول سياسي ملتمان را با قتلها و كشتارهاي تلافيجويانه بعد از انقلاب فرانسه يا انقلاب اكتبر روسيه مقايسه كنيم، آن گاه خود را ناچار از كرنش در مقابل اين ملت بزرگ خواهيم ديد.آيا سراغ داريم كه مردم ايران در جريان تظاهرات ميليوني خود به يك خانه يا مقر آمريكاييها حمله كرده و به آنان آسيبي وارد ساخته باشند؟ ملت ايران حتي در برابر نيروهاي گارد شاهنشاهي كه براي سركوب آموزش ديده و بارها در جريان اين نهضت ثابت كرده بودند كه از قتلعام كودك و پير و جوان ابايي ندارند، شاخه گل به دست ميگرفت و آن را به نشانه صلح و پرهيز از هرگونه خشونت بر لوله مسلسلهاي آنان قرار ميداد. آمريكاييها با كودتاي 28 مرداد ضمن ساقط كردن دولت قانوني دكتر محمد مصدق هزاران نفر را كشتند. اموال ملت ايران را طي سالها به غارت بردند. ساواك را بلافاصله بعد از كودتا راهاندازي نمودند و مخوفترين شكنجهها را به نيروهاي آن آموزش دادند، اما ملت ايران هرگز درصدد تلافيجويي برنيامد، در حالي كه صرفاً پنجاه هزار نفر مستشار نظامي به همراه خانوادههايشان در كشور به سر ميبردند. لذا شايد از اين جهت بتوان انقلاب اسلامي ايران را فرهنگيترين و اصيلترين انقلاب جهان دانست.نكته ديگري كه در برخوردهاي خانم آريانپور با نيروهاي جوان - كه با ايثار و فداكاري وصفناپذيري به سلطه چندين و چند ساله بيگانگان بر كشور پايان دادند - نبايد فراموش كرد، اقدام به تحريك آنان از روي عمد است. معلوم نيست ايشان بر اساس چه منطقي و با چه معياري در مراجعه به زندان پس از انقلاب، همسرشان را زنداني سياسي ميخواندهاند؟ قطعاً بكارگيري اين تعابير يك نوع موضعگيري آشكار در برابر نيروهايي به حساب ميآيد كه موجب اين تحول شده بودند. «روز بعد از راديو اعلام كردند كه كار تعمير داخلي زندان قصر تمام شده و عدهاي از زندانيها را به آنجا منتقل كردهاند. فوراً به حوالي زندان كه پشت سربازخانه حشمتيه واقع شده بود و با ما فاصله زيادي نداشت، رفتم. با احتياط از پاسدار جواني كه شانههايش زير سنگيني دو مسلسل خم شده بود، پرسيدم: - آقا زندانيهاي سياسي را به اين جا منتقل كردهاند؟ چنان نگاه تندي به من كرد كه ترسيدم. – منظورت جنايتكارهاي رژيم سابق است؟ با نفرت گفت: «اول برو دعا كن كه اعدامشان نكنند، بعد به فكر ملاقات بيفت!».» (ص146)از آنجا كه تعبير «زنداني سياسي» پيوسته و در فرازهاي مختلف توسط خانم آريانپور در جايگاه يك فرد تحصيلكرده به كار ميرود روشن نيست از چه رو اصرار داشتهاند با اتخاذ اين شيوه غير دوستانه، راه زخمزبان زدن بر پيكر رنجور نيروهاي انقلاب را در پيش گيرند. حتي اگر ايشان باور قطعي داشتند كه همسرشان از اتهامات مطرح شده مبرا هستند باز هم نميتوانستند تعبير زنداني سياسي را در مورد ايشان به كار گيرند.ميتوان گمان كرد كه علت اين امر نداشتن موضع روشن در مورد انقلاب مردم بوده است: « شب عاشورا همه دور كرسي خواهرم نشستيم... شوهر خواهرم كه مرد وطنپرست و پرشوري بود، به ما گفت: - قرار است فردا تظاهرات وسيعي در شهر صورت گيرد به عقيده من بهتر است كه ما نيز همبستگيمان را با مبارزه مردم نشان بدهيم و در آن تظاهرات شركت كنيم. مادرم كه از طرفداران ديرين جبهه ملي و مخالف رژيم شاه بود، از پيشنهاد او استقبال كرد. من و بابك هم تصميم گرفتيم كه به مبارزان بپيونديم. حالا كه رژيم به ما وفاداري نشان نميداد، دليلي نداشت كه ما به آنها وفادار بمانيم... اين روحيه عالي انساني در جامعه ايراني كمنظير و كمسابقه بود. امروز همه مثل اعضاي يك خانواده متحد رفتار ميكردند. من كه به سبب وزارت شوهرم، جزو طبقه حاكم محسوب ميشدم و مطرود بودم، حالا تا حدي در كنار ديگران احساس تعلق و ايمني ميكردم.» (صص94-91) خانم آريانپور در اينجا ضمن اعتراف به مزيتهاي با مردم بودن به صراحت اعلام ميدارد كه اصولاً با شاه به علت وابسته و فاسد بودن تعارضي نداشته، بلكه به سبب بيمهري او با خود وهمسرش، ديگر دليلي نميديده است كه همچنان به آن رژيم وفادار بماند، به عبارت روشنتر اگر شاه همسر ايشان را دستگير نميكرد تا آخرين روز سقوط پهلوي اين وفاداري حفظ ميشد. بنابراين ميتوان چنين برداشت كرد كه خانم آريانپور گرچه بعد از اطلاع از عدم كشتار مردم در تظاهرات ميليوني روز تاسوعا در تظاهرات روز عاشورا شركت ميكند و از با مردم بودن در آن روز لذت معنوي ميبرد، اما خود را با مردم كاملاً همراه نميسازد؛ لذا بلافاصله بعد از پيروزي انقلاب از صفوف مردم به شدت فاصله ميگيرد. قطعاً بهانههايي نيز توجيهگر اين فاصله گرفتنهايند. در صورتي كه در مورد آقاي دكتر شيخالاسلامزاده عكس آن صادق است.شايد اگر نويسنده محترم به توصيه برادر مرحومشان «دكتر اميرحسين آريانپور» گوش فرا ميدادند كتابي به مراتب همه جانبهتر به خوانندگان عرضه ميداشتند: «اميرحسين به من هشدار داد كه خاطرهنويسي امر دشواري است و نويسنده را در محظورات مختلف قرار ميدهد. بايد بكوشم كه در نوشتن اسير خيالپردازي و غرضورزي نشوم و از جاده بيطرفي پا بيرون نگذارم.»(ص351)براي اينكه مشخص شود تا چه حد خانم آريانپور به اين توصيه عمل كردهاند ناگزير به ذكر مواردي هستيم: «چند پاسدار مسلح به خانه كه خالي افتاده بود، حمله كرده بودند تا آن را آتش بزنند. آنها مشغول شكستن قفل در بودند كه من و بابك سراسيمه رسيديم. با ترس و احتياط جلو رفتم و پرسيدم: - ببخشيد، با كي كار داشتيد؟ يكي از آنها كه سبيل درشت و نگاه نفرتباري داشت، بانگ زد: آمدهايم خانه شيخالاسلامزاده را كه از زندان فرار كرده آتش بزنيم، توضيح دادم كه شوهرم فراري نيست و شب گذشته خودش را به مقامات جديد تسليم كرده است… يكي از انقلابيها محتواي پيت نفتي را كه با خود حمل ميكرد، در پاي يك درخت تنومند سپيدار خالي كرد و كبريت را كشيد.» (صص129-128)«يك ماه پس از ملاقاتم با حاكم شرع، از كميته محل كليد خانه سابقمان را پس فرستادند من كه تا چند لحظه قبل در تمام دنيا يك غاز نداشتم ناگهان احساس دولتمندي كردم. چون هيچ كس داوطلب همراهي با من نشد، تنها و با احساسات متضاد روانه خانه غارت شده خودمان شدم... داخل ساختمان وضع خرابتر بود بوي مشمئز كنندهاي مشامم را آزار ميداد. از سرسرا به حمام رفتم تا علت را دريابم. از لگن دستشويي و توالت اثري نبود. در عوض دو سطل آشغال مدفوع جمع كرده و براي ما به يادگار گذاشته بودند.» (ص253)يادآور ميشويم كه بسياري از وابستگان به رژيم پهلوي مدتي قبل از سقوط رژيم، از كشور فرار كردند حتي آنان كه چون عبدالمجيد مجيدي (رئيس سازمان برنامهوبودجه همزمان با وزارت شيخالاسلامزاده) از زندان گريختند هرگز كسي خانه و كاشانه آنها را به آتش نكشيد و در تاريخ چنين چيزي به ثبت نرسيده است كه در روز 23 بهمن كه نيروهاي انقلاب بشدت درگيريهاي پراكندهاي با بقاياي ساواك و ... داشتند با مراجعه به منازل فراريان اقدام به آتش زدن آنها كرده باشند وگرنه امروز نميبايست نشاني از كاخها و منازل اشرافي درباريان و وابستگانشان وجود ميداشت. علاوه برآن، در ايران حتي افراد با پايينترين سطح فرهنگ هم آن گونه كه خانم آريانپور توصيف نمودهاند لگن توالت را نميكنند تا به جاي آن از سطل آشغال استفاده نمايند. اين كار علاوه برآنكه عملاً ممكن نيست، امكان زيستن براي هركسي با هرسطح فرهنگي را در چنين شرايطي اصولاً غيرممكن ميسازد. بخصوص آن كه ايشان به اقامت نيروهاي انقلاب در منزل مصادره شدهاشان اشاره دارند متأسفانه بيگانگي خانم آريانپور با مردم، آن هم مردمي كه به تعبير دقيق خود ايشان ارزشي والا و كمنظير آفريدند، محدود به مسائل سياسي نيست، بلكه در زمينه اعتقادي و ديني نيز قرابت چنداني وجود ندارد. براي نمونه نوع برخورد وي با روزهداري همسرش در يكي از ملاقاتها نميتواند حكايت از اقبال ايشان به ارزشهايي داشته باشد كه حتي براي غير مسلمانان نيز محترم است: «گوشي را برداشتم و با زحمت از او پرسيدم:- شجاع، چطوري؟ – خوبم - پس چرا اينقدر ضعيف شدهاي؟ غذاي كافي نميخوري؟- مسئلهاي نيست روزه هستم. - روزه؟ براي خدا يا خلق؟» (ص225)اينكه چرا تحول فكري و روحي آقاي دكتر شيخالاسلامزاده اينچنين با نيش زبان و برخورد تحقيرآميز خانم آريانپور مواجه ميشود قابل تأمل است، زيرا حتي غير معتقدان به ديانت و دينداري، به افراد خودساخته به ديده احترام مينگرند. ممكن است كسي نماز را براي خودنمايي و تظاهر بخواند، اما در مورد روزهداري چنين حالتي نميتواند صادق باشد، چون فرد غير معتقد ضمن تظاهر به آن نزد خلق، اگر در طول روز خلوتي بيابد مواد غذايي تناول ميكند. بنابراين روزه داري حقيقي نميتواند براي خلق باشد و جز در ارتباط با خالق معنا نمييابد. پس چنين برخورد ناخوشايندي ريشه در مسائل ديگري بايد داشته باشد كه در ادامه به آن ميپردازيم.همانگونه كه هر خوانندهاي به آن اذعان خواهد داشت مهمترين و حساسترين موضوع در اين كتاب، شكست پيوند زناشويي خانم آريانپور و دكتر شيخالاسلامزاده و نوع تبيين علل آن است. آيا ميتوان آنگونه كه نويسنده خاطرات سعي در القاي آن دارد يك انقلاب تاريخي را علت شكلگيري اين پايان تلخ عنوان كرد: «نوروز 1371 به آخرين بستگي عميق ما با گذشته خاتمه داد. پس از سي و پنج سال زناشويي، طلاق من و همسرم رسماً اعلام گرديد. سيزده سال انتظار كشنده و توأم با وفاداريام به انتها رسيد. اگر چه من خود استقلال فردي را بر انقياد برگزيده بودم، ولي احساس پيروزي نميكردم. تاواني كه براي حصول اين آزادي پرداخته بودم، به بهاي از دست دادن وطن و همسرم تمام شده بود. راستش را بخواهيد، من و او هر دو قربانيان يك انقلاب تاريخي شده بوديم.» (ص357)هرچند در اين فراز، بحث از آزادي و پايان بخشيدن به انقياد است، اما در نهايت فروپاشي اين زندگي به نوعي به انقلاب نسبت داده شده است. در واقع، سايه اين جمعبندي نهايي را بر بسياري از مطالب كتاب ميتوان ديد. به عبارت بهتر، خانم آريانپور خاطرات خود را به مثابه دفاعيهاي كرده كه طي آن علت فروپاشي زندگي ايشان، انقلاب اسلامي قلمداد ميشود. عليرغم اين تلاش عيني، خواننده بخوبي درمييابد كه همزمان با تحولات فكري آقاي شيخالاسلامزاده در جهت نزديكي به مردم اين مرز و بوم، تغييراتي در نوع بينش همسر ايشان متأثر از زندگي در آمريكا ايجاد و عامل فروپاشي يك زندگي بعد از سي و پنج سال ميشود. در همين ارتباط علت بزرگنمايي برخي مشكلاتي كه بعد از انقلاب نويسنده با آن مواجه ميشود توسط وي بخوبي قابل درك است. مرور برخي از فرازهاي از اين خاطرات، سير تغيير را در كسي كه زندگي را باعشق آغاز كرده است روشن ميكند: «آذرجان، خبر نويدبخش اين كه حاجيگيلاني اخيراً در زندان اوين مرا ديد و گفت كه فلاني، با امام راجع به تو صحبت كردهام و زمينه براي تغيير حكم حبس ابدت مناسب است... فقط عشق خودتان را از من دريغ نكنيد. آذرجان برگرد! من به وجود تو احتياج دارم!…» برخلاف هميشه، نامة امروز شجاع مرا عصباني كرد... آيا من هنوز شوهرم را ميشناختم؟… البته كه آرزو داشتم نزديك شوهرم باشم ولي به چه قيمتي؟ (صص306-305)همزمان با افزايش مدت اقامت خانم آريانپور در آمريكا خلجانات ذهنياي در ايشان به وجود ميآيد كه كاملاً مخرب مباني خانواده است: «من به عنوان يك زن تحصيلكرده و روشنفكر، از زندگيم احساس رضايت نميكردم. تا به ياد ميآوردم، در جامعه ايراني از آزادي بيان و تفكر اثري نديده بودم. بويژه زنان كه در دوران چند هزار ساله تاريخ ما، به صورت تحقيرآميزي مورد استثمار قرار گرفته بودند. امتيازات اندكي كه شاه به زنان اعطاء كرده بود عمقي نداشت. هويت من هم مثل ساير زنان ايراني تابع شوهرم بود.» (ص320) در واقع همانگونه كه به وضوح ميتوان ديد اين مشكلات بعد از انقلاب نيست كه بنيان اين خانواده را متزلزل ساخته بلكه احساس استقلالي است كه به واسطه زندگي در آمريكا به خانم آريانپور دست دادهاست: «يك روز با يك دوست آمريكايي كه آسيستان روانشناسي در دانشگاه بود، به درد دل نشستم... از من پرسيد:.. - « اگر شوهرت آزاد شد و پيش تو آمد، از نظر عاطفي آمادگي برخورد با او را داري؟» لحظهاي مكث كردم و بعد گفتم: - «احساس متضادي دارم. از يك طرف، بيصبرانه انتظارش را ميكشم. از طرف ديگر، از روبه رو شدن با او باك دارم. قريب پنج سال است كه از يكديگر جدا شدهايم و در دو قطب مخالف زندگي كردهايم… دوستم گفت: - «خوشحالم كه لااقل خودت را فريب نميدهي. طبيعي است كه با گذشت زمان و جدايي طولاني، شور عاشقانهات از بين رفته باشد…» (صص324-323)نتيجه «امتيازات اندكي» كه از ديدگاه خانم آريانپور شاه به زنان اعطاء كرده بود و بر اين اساس عليالقاعده انبوهتر آن را در آمريكا ميتوان به دست آورد تنها عامل فروپاشي اين زندگي شده است. اولين پيامد ناگوار چنين امتيازات دروغين و فريبندهاي متلاشي شدن كانون خانواده به عنوان هسته اصلي تضمين كننده سلامت جامعه است كه بعد از تجربه شدن در بسياري از مجامع صنعتي اكنون، براي برخي بانوان ايراني مقيم غرب يا متمايل به فرهنگ غربي همچنان داراي جاذبههايي است. مسلماً نتيجه تقليد راه بيحاصل ديگران (كه شاه و اشرف مبلّغ آن بودند) گوياتر از آن است كه نيازي به بررسي جامع داشته باشد؛ زيرا دستكم در مورد خانم آريانپور به اعتراف خودشان گسستن از همه پيوندهاي فرهنگي و عاطفي را موجب شده است: «صادقانه پاسخ دادم كه خودم هم نميدانم. متاسفانه با وطن و شوهرم هر دو بيگانه شدهام…» (ص351)در آخرين فراز از اين نوشتار لازم است اشاراتي نيز به برخي لغزشهاي قلمي كتاب داشته باشيم. براي نمونه نخستوزيري مرحوم مهندس بازرگان بعد از همهپرسي (رفراندوم فروردين 58) رسميت نيافت، بلكه رسماً كابينه خود را در 23 بهمن 57 معرفي كرد. ديگر آنكه مجتمع آموزشي تحت عنوان مدرسه رفاه علوي وجود خارجي ندارد، بلكه دبيرستان علوي و رفاه دو مؤسسه آموزشي خصوصي و جدا از يكديگرند. آيتالله مفتح توسط يك گروه معتقد به نظام اسلامي به شهادت نرسيد بلكه توسط يك گروه مرتبط با سازمان مجاهدين خلق ترور شد. همچنين عبارت «خواهرم حجاب تو نجابت است، ما را وسوسه نكن...» صرفاً ميتواند در ذهن خانم آريانپور شكل گرفته باشد و....كلام آخر؛ آنچه از مطالعه سرگذشت اين خانواده ميتوان كسب كرد نقش موثر و تعيين كننده فرهنگ و باورهاي ديني در دور يا نزديك ساختن آنها به ملت و وطن است. آقاي دكتر شيخالاسلامزاده با انتخاب آگاهانه و از روي مطالعه و در ضمن صادقانه خويش، هرگز از ملت خود جدا نميشود و حتي با وجود قبولي در امتحان جواز پزشكي آمريكا با بيان آن كه: «دل گسستن از وطن دشوار است» ترجيح ميدهد به ايران بازگردد و در خدمت مردمي باشد كه به وي نيازمندند. اما خانم آريانپور در پي فرهنگي ديگر ميرود و راه بيگانگي از سرمايههاي عظيم خود را ميپيمايد. از اينرو خاطرات خانم آريانپور جدا از اغراقها و بزرگنماييهايي كه براي توجيه عملكرد خود، در مورد نيروهاي سرنگون كننده ديكتاتور وابسته ترسيم كرده است ميتواند مفيد باشد هرچند اگر ايشان خاطرات خود را از دوران محشور بودن با دربار بيان ميداشت ميتوانست منبع مناسبي در اختيار تاريخپژوهان بگذارد.
با تشكر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران