کد مطلب: 173
تاريخ: سه شنبه ۲۷ شهريور ۱۳۸۶
منبع: عباس سليمينمين
درجه: فوري
يادداشت: باسلام، نوشتار شما تحت عنوان «خطاها و سجاياي مصدق» كه در هفتهنامه شهروند امروز شماره 12 به چاپ رسيد هرچند گردآوري نسبتاً جامعي در مورد عملكرد دكتر مصدق است، اما در آن بدون توجه به شرائط زمان و مكان به استنتاجات و قضاوتهاي تاريخي مبادرت شده كه خالي از اشكال نيست چراکه مسائل و رخدادهاي تاريخي را بايد صرفاً با لحاظ كردن شرائط اجتماعي خاص آنها مورد تجزيه و تحليل دقيق قرار داد.
جناب آقاي قوچاني
سردبير محترم مجله شهروند امروز
باسلام، نوشتار شما تحت عنوان «خطاها و سجاياي مصدق» كه در هفتهنامه شهروند امروز شماره 12 به چاپ رسيد هرچند گردآوري نسبتاً جامعي در مورد عملكرد دكتر مصدق است، اما در آن بدون توجه به شرائط زمان و مكان به استنتاجات و قضاوتهاي تاريخي مبادرت شده كه خالي از اشكال نيست چراکه مسائل و رخدادهاي تاريخي را بايد صرفاً با لحاظ كردن شرائط اجتماعي خاص آنها مورد تجزيه و تحليل دقيق قرار داد.
آنچه سبب شده تا در اين مقاله برخي سجاياي دكتر مصدق خطا پنداشته شود و بالعكس، محك زدن رفتارهاي گذشتگان با شرائط كنوني است. براي نمونه برخورد تهاجمي دكتر مصدق در برابر تهديدات رزمآرا در مجلس را غيرمنطبق با قانونگرايي خواندن و در نهايت تائيد حذف فيزيكي وي توسط فدائيان اسلام را غيردموكراتيك ياد كردن ناشي از عدم عنايت به چگونگي تحليل درست تاريخ است. در اين مقاله به هر دليلي هيچگونه اشارهاي به فضاي سياسي حاكم بر دهه 20 نميشود، همچنين به اين نكته كه انگليسيها بعد از غيرقابل استمرار يافتن ديكتاتوري متمركز منويات خود را چگونه حاكم ميساختند كمترين توجهي صورت نمیگيرد. به طور كلي در مقام تحليل نهضت ملي شدن صنعت نفت و رهبران آن نميبايست از شيوه عملكرد انگليسها به عنوان نقطه مقابل مطالبات مردم غفلت كرد. تا قبل از شهريور 20 ديكتاتوري سياه رضاخاني زمينه تسلط مطلق انگليس را بر شئون مختلف جامعه ايراني و به ويژه ثروت ملي يعني نفت فراهم آورده بود. در اين سالها تاراج در پناه خفقان غيرقابل تصور به نوعي صورت ميگرفت كه قرارداد دارسي به صورت بسيار خفتآورتري تمديد شد و هيچكس از محتواي آن مطلع نگشت. اما تغيير شرائط داخلي ايران به تبع تحولات بينالمللي در جريان جنگ دوم جهاني موجب شد تا لندن در چارچوب تصميمي عاجل رضاخان را از كشور دور سازد. هرچند به سرعت فرزند جوان ديكتاتور جايگزين شد با اين وجود قدرت حاكم بر نفت ايران به خوبي بر اين امر واقف بود كه دستكم تا مدتي محمدرضا پهلوي قادر نخواهد بود نقشي همانند پدرش - حتي به صورت محدودتر- ايفا كند. بنابراين ارعاب و وحشت غيرمتمركز را جايگزين ديكتاتوري رضاخاني ساخت. در چارچوب اين سياست علاوه بر ايجاد دارودستههاي سركوبگر، همه عناصر تعيين كننده مرتبط با سياستهاي انگليس به اين سو سوق داده شدند تا عدهاي بزن بهادر را گرد خود جمع كنند. از اينرو هژير عدهاي شرور را سامان داد، رزمآرا، اشرف، برادران رشيديان و... هريك به فراخور توانمنديهاي خود جماعتي چاقوكش و قدارهبند همچون شعبان جعفري (معروف به شعبون بيمخ) را گرد خود جمع كردند. گروههاي مخفي نيز با تابلوهاي شوونيستي شكل گرفت كه مستقيماً توسط افرادي چون خانم لمبتون (جاسوس برجسته انگليس) و افراد معروفي چون فاتح، بهرام شاهرخ و ... هدايت ميشدند. ناصر انقطاع يكي از اعضاي باسابقه پانايرانيست ضمن اذعان به ارتباط افرادي چون پزشكپور (بنيانگذار اين تشكل) با خانم لمبتون در اين زمينه مينويسد: «تنها كارهايي كه انجمن (پانايرانيست) توانست انجام دهد اين بود كه يك بار، نارنجكي دستساز را به
خانه «كريم كشاورز» (برادر يا برادرزاده دكتر فريدون كشاورز عضو كميته مركزي حزب توده و وزير فرهنگ بعدي در كابينه قوامالسلطنه) انداخت... دو- سه ماه پس از آن نيز يك نارنجك بزرگتر و سنگينتر را به خانهي «شكرالله صفوي» مدير روزنامه كوشش پرتاب كردند كه خبر آن نيز گويا در ارديبهشت 1325 در روزنامه اطلاعات چاپ شد.» (پنجاه سال تاريخ با پانايرانيستها، ناصر انقطاع، شركت كتاب، لوسآنجلس، ژانويه 2001 م، ص12-10) و در ادامه ميافزايد: «رزمآرا با شناخت نام كليه هموندان (اعضا) اين گروه، عمداً از بهمپاشي آن پيشگيري كرد تا بتواند آنها را در اختيار داشته باشد و وسيله ايشان برنامههاي دلخواه خود را اجرا كند.» (همان، ص14)
پانايرانيستها كه شرح چاقوكشيهاي آنها و ايجاد جو تهديد و ارعاب از طريق انداختن نارنجك به منازل نويسندگان به تفصيل در اين اثر آمده مستقيماً توسط خانم لمبتون هدايت ميشدند: «خانم لمبتون در زير پوشش پژوهشهاي علمي... ديدارهاي پيدا و پنهان نيز با رهبران حزبهاي سياسي ايران انجام ميداد... لشكری گفت كه ما آگاه شدهايم كه پزشكپور و عاملي دور از نظر شوراي رهبري مكتب و بگونهاي پنهان، با ميسلمبتون ديدارهايي داشتهاند. وي سخنان خود را دنبال كرد و گفت: گذشته از اين، گزارش رسيده است كه محسن پزشكپور در برخي از شبها به خانهي «سيدمهدي پيراسته» كه از سردمداران مخالف دكتر مصدق است، ميرود و تا نيم شبها در آن جاست و روشن نيست چه زد و بندهايي را انجام ميدهد...» (همان، ص44)
انگليسيها فقدان خفقان دوران قبل از شهريور 20 را در اين ايام با گروههاي بزن بهادر جبران ميكردند. همچنين فضاي آنارشيستياي كه گروههايي از اين دست (اعم از چپ يا راست) حاكم ميساختند بهترين زمينه را براي شكلگيري مجدد ديكتاتوري فراهم ميساخت. مهمتر از همه، از اين گروههاي سركوبگر بيشترين استفاده جهت ايجاد اختلاف بين شخصيتهاي مستقل و رهبران برجسته نهضت ملي شدن صنعت نفت ميشد. يك نمونه از اين گونه عملكردهاي تفرقهافكنانه را به بهانه دفاع از دكتر مصدق و تصميم وي به انحلال مجلس، از زبان آقاي انقطاع ميتوان شنيد و مورد تامل قرار داد كه انگليسها به كمك چه شيوههاي دمكراتيكي! به اهداف خود نائل ميآمدند: «هنگامي كه دكتر مصدق اعلام كرد كه بعلت كارشكنيهاي مجلس هفدهم در كار دولت و با نگرش به اينكه همه نيروها از ملت سرچشمه ميگيرند، دولت در روز دوازدهم امرداد در تهران، و در روز نوزدهم امرداد در شهرستانها به راي مردم مراجعه ميكند و انحلال مجلس را به همهپرسي ميگذارد، سيد ابوالقاسم كاشاني با اين تصميم دولت مصدق مخالفت ميكند و براي كارشكني در كار دولت چند شب پيدرپي روضهخواني مفصلي در خانهاش برپا ميدارد تا پس از نماز مغرب و عشا، ضمن سخناني مردم را عليه حكومت تحريك كند... داريوش فروهر و پانايرنيستهاي حزب ملت ايران به مجلس حمله ميكنند و با پرتاب سنگ از بيرون و قطع برق بهنگامي كه صفايي نماينده قزوين كه يكي از نمايندگان مخالف دولت در مجلس بود سخنراني ميكرد، مجلس را بر هم ميزنند. بيدرنگ برخي از حاضران به كوچه ميريزند و با پانايرانيستهاي همراه فروهر درگير ميشوند، و در اين زدوخورد يكي از هواداران كاشاني بنام حدادزاده كه هموند جمعيت «مسلمانان مجاهد» بود كشته ميشود.» (همان، 98) از اين واقعه ميتوان حدس زد زماني كه آيتالله كاشاني به عنوان يك روحاني والامقام كه تا چندي قبل از آن رياست مجلس را بعهده داشت در منزل خود امنيت نداشته، افراد سياسي در ردههاي پائينتر به چه ميزان از شر تعرضات چاقوكشاني كه توسط انگليسيها هدايت ميشدند مصون بودند. در چنين فضايي، شدت عمل دكتر مصدق در برابر تهديدات آشكار رزمآرا (به عنوان يك عنصر برجسته وابسته به انگليس) در مجلس غيردمكراتيك خوانده ميشود. اين قضاوت بناحق زماني بيشتر خودنمايي ميكند كه هيچگونه اشارهاي به عملكرد لندن و
پيروان سياستش در ايران صورت نمیگيرد. حتي اگر نطق رزمآرا در مجلس براي خوانندگان مقاله بازگو ميشد كه چگونه طي آن مجلس و طرفداران ملي شدن صنعت نفت آشكارا تهديد شدند، آن سردبير محترم به سهولت نميتوانست عملكرد مصدق را كه براي شكستن جو خفقان انگليسي ضروري بود تخطئه كند. در فضايي كه پرچمدار دمكراسي وقت در ايران ايجاد كرده بود نه امكان ورود نمايندگان غيروابسته به مجلس بود و نه به تبع آن لايحه ملي شدن صنعت نفت به تصويب ميرسيد. پيوند بين مصدق و فدائيان اسلام در واقع ضرورتي انكارناپذير براي خنثي كردن چنگالهاي دمكراسي انگليس بود و اين واقعيتي است كه همه محققين به آن معترفند: «از ديدگاه «جبهه ملي»، رزمآرا عامل خارجي، يعني انگليس بود كه براي تامين منافع اين كشور و شركت نفت انگليس و ايران بر سر كار آمده بود. اعتقاد «جبهه ملي» بر اين بود كه او آمده بود تا لايحه ساعد-گس (گس- گلشايان) كه منافع انگلستان را تامين ميكرد به تصويب برساند... مصدق سپس به قرائت اعلاميه آيتالله كاشاني در مخالفت با نخستوزيري رزمآرا پرداخت... مصدق و كاشاني بر اين باورند كه رزمآرا ديكتاتور و عامل خارجي است. آنها نگران نابودي نظام دموكراسي پارلماني در ايران هستند.» (نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي، علي رهنما، انتشارات گام نو، سال 84، ص152) آقاي علي رهنما نيز معتقد است كه اتكا طرفداران ملي شدن صنعت نفت به نيروهاي مردمي كه فدائيان اسلام در اختيار داشتند ميتوانست فضاي ارعاب ايجاد شده توسط انگليسها را خنثي سازد والا با وجود افرادي چون هژير كه دستورات لندن را مو به مو به اجرا ميگذاشت هيچ عنصر مستقلي نميتوانست به مجلس راه يابد: «به مجرد اينكه گردن كلفتهاي دولتي وارد ميشدند نيروهاي ملي- مذهبي به دنبال گردن كلفتهاي خود ميفرستادند و بالعكس... گويا سيدحسين امامي شخصاً ناظر تعويض آرا در مسجد سپهسالار بوده و اين امر بر تصميم او به ترور هژير اثر گذارده بود... به دنبال انتقال صندوقها به عمارت فرهنگستان (دانشكده معقول و منقول) درردهبندي حائزين بالاترين آراء در ميان نمايندگان تهران رفته رفته تغييرات محسوس بوجود آمد. كانديداهاي «جبهه ملي» كه قبل از حركت صندوقها، جزء هشت نفر اول بودند جاي خود را به «وكلاي دولتي» دادند.» (همان، ص116) آقاي رهنما در ادامه پژوهش خود اذعان ميدارد: «... كتمان نيز نميتوان كرد كه بدون فشار انگشت سيدحسين امامي بر ماشه طپانچهاش تاريخ ايران به نحوي ديگر نوشته ميشد و «جبهه ملي» حضوري در مجلس نمييافت و احتمالاً قرارداد گس-گلشاييان نيز تصويب ميشد.» (همان ص118) به طور قطع پيوند بين مصدق با فدائيان اسلام و درخواست از آنان براي از سر راه برداشتن عناصر كليدي وابسته به انگليس همچون هژير و رزمآرا موجب شد تا زمينه براي ملي شدن صنعت نفت فراهم آيد و زماني كه دكتر مصدق اين پيوند را شكست و خود را بينياز از متحدين ديروز قلمداد كرد منزلش نيز توسط چاقوكشان سازمان داده شده توسط انگليس به غارت رفت. بدون اينكه بخواهيم از برخي خطاهاي فدائيان اسلام چشم پوشيم بايد آنان را بحق بازوي اجرايي مردمي نهضت به حساب آوريم. بدون چنين بازويي نهضت محكوم به شكست بود نه به دليل اينكه مصدق «در پارلمان رزمآرا را به مرگ تهديد كرد»، بطور قطع حساسيت انگليسيها نسبت به قابليتي كه پيوند كاشاني، مصدق و فدائيان اسلام به عنوان سه ركن نهضت ايجاد كرده بود، موجب تفرقهاي شد که به ناكامي نهضت انجاميد: «... كاشاني توسط علاء از فشار دولت انگليس جهت بازداشت «فدائيان اسلام» و محدود كردن فعاليتهاي خودش كاملاً آگاه بود...» (همان، ص205)
سردبير محترم به نوعي در اين زمينه سخن ميگويد كه گويا انگليسيها كاملاً براساس اصول دمكراسي رفتار ميكردند و تنها اين مصدق بود كه با تهديد رزمآرا و تائيد عملكرد فدائيان اسلام در حذف فيزيكي مهرههاي برجسته انگليس فضاي دمكراتيك آن ايام را مخدوش ساخت و زمينه شكست نهضت ملي را فراهم آورد. چگونه ميتوان به تجليل از
نهضت ملي شدن صنعت نفت پرداخت و ملزومات آن را نفي كرد؟ در حاليكه انگليس به كمك وابستگاني چون هژير راه را كاملاً بر ورود عناصر غيروابسته به مجلس بسته بود آيا جز از اين طريق مصدق ميتوانست چنين سدهايي را از ميان بردارد؟ در آن مقطع تاريخي كه آگاهي اجتماعي به عنوان بالاترين ابزار قدرت در ايران شكل نگرفته بود اگر خيزش عليه سلطه انگليس را مثبت ارزيابي ميكنيم، اين خيزش راهي جز اين نداشت و از اين بستر ميبايست عبور ميكرد. اين به معني درست پنداشتن حذف فيزيكي در تحولات اجتماعي نيست. اصولاً حركتهاي مسلحانه نميتواند بستر لازم را براي تحقق آگاهي اجتماعي و ساختن انسان قدرتمند فراهم آورد، از اينرو هرگز مورد تائيد رهبري انقلاب قرار نگرفت. اما به عنوان يك تجربه نميتوانيم از يك سو در مقام تجليل از نهضت ملي شدن صنعت نفت برآئيم و از سوي ديگر ملزومات آن را كه همه محققين به ضرورت آن معترفند، منكر شويم. يا مصدق ميبايست در آن مقطع تاريخي در مقابل تاراج نفت كشور به پا ميخاست و خلاء قدرت مردم را با توصيه به از ميان برداشته شدن هژير و رزمآرا جبران مينمود يا صرفاً به يك مبارزه طولاني مدت فكري ميپرداخت؛ استراتژيای كه امام به آن تمسك جست و ضمن نفي مبارزات مسلحانه كه سازمانها و تشكلهاي قدرتمند را بوجود ميآورد، صرفاً در مسير آگاهي مردم گام برداشت و نهضتي را بنا گذاشت، براساس ساختن انسانهاي قدرتمند و آگاه.
نكته ديگري كه به عنوان خطاي مصدق برشمرده شده مناسبات ضعيف وي با محمدرضا پهلوي بعد از 9 اسفند 1331 است. «مصدق همين بيتدبيري را در مناسبات خود با محمدرضا پهلوي نشان داد. محمدرضا تا قبل از 28 مرداد پادشاهي ضعيف، افسرده و سرخورده بود. هنوز كاملاً حمايت انگليس و آمريكا را به دست نياورده بود. روانشناسي رفتار او در 25 مرداد نشان ميدهد به راحتي امكان اداره شاه وجود داشت.»
ظاهراً سردبير محترم، ايران قبل از كودتاي آمريكايي و انگليسي 28 مرداد را كاملاً رها شده ميپندارد كه طي آن مصدق ميتواند با محمدرضاي جوان مسائل كشور را حل و فصل كند. اين بخش از سخن درست است كه محمدرضا فردي ضعيفالنفس و بياراده بود اما مگر كشور در دهه بيست توسط اين جوان بيتجربه و خوشگذاران اداره ميشد؟ در واقع بايد گفت ساختار ايجاد شده برای اداره كشور توسط بيگانه به دلائلي در اين مقاله مغفول مانده است. اگر آمريكا و انگليس در اين ايام هنوز به اين جمعبندي نرسيده بودند كه فرزند ديكتاتور ميتواند ديكتاتور جديد مطلوب آنان باشد و گاهي گوشهچشمي به رزمآرا و حتي گاهي به برادر محمدرضا كه از استحكام شخصيتي بيشتري برخوردار بود نشان ميدادند اما اين بدان معني نبود كه مصدق ميتوانست مسائل خود را در راستاي منافع ملي با شاهي كه دست نشانده بيگانه بود حل و فصل كند. ضمن اينكه آيا همين فرد در 9 اسفند 1331 از برنامه ترور مصدق بعد از خروج از دربار مطلع نبود؟ مصدق اگر از اين روز رابطه مستقيم خود را با محمدرضا قطع كرد به اين دليل بود كه از اين جنبه علاوه بر توطئههاي مختلف، احساس امنيت جانی نيز نمينمود. برعكس آنچه در اين مقاله ادعا شده است، عدم تلاش مصدق براي پايان دادن به استبداد سلطنتي ازجمله ضعفهاي وي به حساب ميآمد؛ توصيهاي كه به كرات از سوي دكتر حسين فاطمي به درستي مطرح شد. مصدق قدرت آن را داشت تا به عمر دربار فاسد و كانون توطئههاي بيگانگان در ايران پايان دهد. به طور قطع وي از اين واقعيت غافل نبود كه زماني كه استبداد داخلي با سلطه خارجي پيوند يابد هرگز نميتوان به اصلاح ديكتاتور پرداخت زيرا چنين دستنشاندگاني هرگز بقاء خود را در ارتباط با مردم نميدانند. مصدق در خاطرات خود در اين زمينه مينويسد: «همه ميدانند كه سلسله پهلوي مخلوق سياست انگليس است، چونكه تا سوم اسفند 1299 غير از عدهاي محدود كسي حتي نام رضاخان را هم نشنيده بود و بعد از سوم اسفند كه تلگرافي از او بشيراز رسيد هر
كس از ديگر سئوال ميكرد و ميپرسيد اين كي است، كجا بوده و حالا اينطور تلگراف ميكند. بديهي است شخصي كه با وسايل غيرملي وارد كار شود نميتواند از ملت انتظار پشتيباني داشته باشد. بهمين جهات هم اعليحضرت شاه فقيد و سپس اعليحضرت محمدرضاشاه هركدام بين دو محظور قرار گرفتند. چنانچه ميخواستند با يك عده وطنپرست مدارا كنند از انجام وظيفه در مقابل استثمار باز ميماندند و...» (خاطرات و تالمات مصدق، انتشارات علمي، سال 1365، ص344) دكتر مصدق همچنين در فرازي ديگر به دلايل تمايل شديد قدرتهاي استعماري به استبداد اشاره دارد. بنا بر اين نظر، هم سلطهگران منافع حداكثري خود را در روي كار آوردن يك ديكتاتور ميبينند و هم ديكتاتور بقاء خود را در هرچه بيشتر خدمت كردن به نفع بيگانه ميداند: «تشكيل دولت ديكتاتوري هم كه بيست سال بمعرض آزمايش قرار گرفت ثابت نمود كه بهترين وسيله براي پيشرفت سياست بيگانگان در اين قبيل ممالك حكومت فردي است، چونكه با يك نفر همه چيز را ميتوانند در ميان بگذارند و او را هم طوري اداره نمايند كه هر وقت خواست كمترين تمردي بكند بيكي از جزاير اقيانوس تبعيدش كنند. بطور خلاصه هركس را بخواهند وارد مجلس كنند و هركس را بخواهند متصدي كار نمايند و هر چه بخواهند از چنين مجلس و دولت بگيرند. اگر دولت ديكتاتوري تشكيل نشده بود قرارداد دارسي تمديد نميشد، چنانچه آن مجلس نبود قرارداد 1933 بتصويب نميرسيد.» (همان، ص261)
براساس اين باور بحق مصدق هرگز نميتوانست به اين سو سوق يابد كه ميتواند با برقراري ارتباط قويتر با محمدرضا به اصلاح امور بپردازد زيرا كانون تصميمسازي دربار نبود بلكه چنان دربار فاسدی را چيزي جز مجري منويات بيگانه نميتوانست به حساب آورد. انتقاد سردبير محترم به مصدق زماني معنا مييابد كه بخواهيم ردپاي پرچمداران دمكراسي ليبرال جهان سرمايهداري در ايران را كمرنگ سازيم؛ نكتهاي كه در اين مقاله مورد سئوال خواننده واقع ميشود.
البته دكتر مصدق در كنار خدمات خود خطاهاي ديگري داشت كه از نظر نويسنده محترم پنهان مانده است و آن خويشاوندگرايي اين شخصيت است. از آن جمله است انتخاب احمد متين دفتري به عنوان عضو هيات اعزامي به نيويورك كه به دليل وجود اسم او در ليست حقوق بگيران از انگليس مورد اعتراض شديد اعضاي جبهه ملي قرار گرفت اما مصدق به اين اعتراضات وقعي ننهاد. منصوب كردن برادرزادهاش به عنوان رئيس شهرباني بعد از اينكه مشاركت وي در مرحله اول كودتا در 25 مرداد كاملاً محرز شده بود و ...
مصدق ميتوانست با اتكا به همان تركيبي از نيروهاي غيروابسته و مبارز كه نهضت ملي شدن صنعت نفت را به پيروزي رسانده بود زمينه خروج كامل كشور از سلطه بيگانه را فراهم سازد اما منوط به آنكه برخلاف آنچه در اين مقاله آمده است قدرت بيگانه را در كشور ناچيز نميپنداشت تا به كمك ياران اصيل احساس بينيازي كند.