کد مطلب: 161
تاريخ: چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۵
منبع: عباس سليمينمين
درجه: فوري
يادداشت: با سلام، از آنجا كه جناب آقاي ابراهيم يزدي طي مصاحبهاي با يادنامه شرق (ويژه امام خميني(ره) مورخ 10 خرداد 1385 به تكرار مطالبي پرداختهاند كه در يادداشتي تحت عنوان «فانتزي انقلابي» در ويژه نامه نوروز آن جريده محترم نيز مطرح شده بود ، ارائه توضيحات جديدي را ضروري ميبينم:
جناب آقاي قوچاني
سردبير محترم روزنامه شرق
با سلام، از آنجا كه جناب آقاي ابراهيم يزدي طي مصاحبهاي با يادنامه شرق (ويژه امام خميني(ره) مورخ 10 خرداد 1385 به تكرار مطالبي پرداختهاند كه در يادداشتي تحت عنوان «فانتزي انقلابي» در ويژه نامه نوروز آن جريده محترم نيز مطرح شده بود[1]، ارائه توضيحات جديدي را ضروري ميبينم:
متأسفانه آقاي يزدي در مصاحبه اخير به مستنداتي كه در مورد خلاف واقع بودن مصاديق عرضه شده براي اثبات نظريه خود مبني بر اينكه «در انقلاب اسلامي ايران، روحانيون نقش بسيج مردم را داشتند. اما روشنفكران، بخصوص روشنفكران ديني، كه به شرايط پيچيده جامعه كنوني و روابط جهاني آشنايي دارند، نقش مهندسي انقلاب را بر عهده داشتند». (سالنامه شرق، شماره 2، سال 1384، ص19) ارائه گرديد، نپرداختهاند و به طور كلي ترجيح دادهاند نسبت به پاسخ اينجانب در اين زمينه كه در روزنامه شرق شماره 740، مورخ دوم ارديبهشت 1385، ص6 منتشر شد سكوت پيشه كنند. البته تكرار همين ادعا و يا نظريه! در مصاحبه اخير همراه است با بيان مصاديق جديد، و در صحت و سقم آنها نيز همان بس كه مديريت محترم روزنامه ناگزير از حذف بخشهايي از آن در آخرين دقايق انتشار در «لياوت» صفحه شده است. اصلاحات صورت گرفته علاوه بر مخدوش كردن آرايش حروفچيني و صفحهبندي، متن را نيز بهم ريخته و بعضاً مخاطب آن نامشخص شده است كه در ادامه به آن خواهيم پرداخت.
نظرية آقاي يزدي در مصاحبه اخير اينگونه تكرار شده است: «روحانيون قدرت بسيج توده مردم را داشتند. اما بسياري از آنها در آن مقطع مقتضيات زمان و مكان را نميشناختند. از شرايط و مناسبات جهاني بياطلاع بودند. اما روشنفكران به طور عام و روشنفكران ديني به طور خاص با اين مسئله بيشتر آشنايي و سر و كار داشتند. به تعبيري كه من به كار بردم مهندسي انقلاب را روشنفكران بر عهده داشتند. ولي روحانيون بودند كه مردم را بسيج ميكردند... بعضي از آقاياني كه هوادار روحانيون هستند برداشت منفي از اين گفته دارند. فكر ميكنند براي آقاي خميني كسر شأن بوده است كه بعضي چيزها را ديگران به ايشان بگويند. در حالي كه آقاي خميني معصوم نبود و طبيعي است از خيلي از مسائل اطلاعاتي نداشته باشد. بنابراين ما احساس وظيفه ميكرديم اين اطلاعات را در اختيار ايشان قرار بدهيم». (يادنامه شرق، مورخ 10 خرداد 1385، ص15)
در اين زمينه بايد عرض كنم اولاً اگر مراد ايشان «از آقاياني كه هوادار روحانيون هستند برداشت منفي از اين گفته دارند» اينجانب هستم كه طي پاسخي در مقام بازخواني اين تاريخ پردازي برآمدم بايد يادآور شوم من نه طرفدار روحانيون و نه روشنفكران و نه جماعت محترم ديگر - به عنوان صنف – بلكه همواره سعي داشتهام از حق طرفداري كنم و اميدوارم حق نزد هر كسي باشد در برابرش خاضع باشم. ثانياً بر چه اساسي اگر كسي مستنداً ثابت كرد ادعاهاي آقاي يزدي كه براي خود نقش محوري مهندسي انقلاب را قائل شده، خلاف واقع است، بايد بلافاصله در دسته و گروه خاصي قرار گيرد. ثالثاً آيا معصوم نبودن امام - و اينكه ايشان اطلاعات خود را از افراد يا منابع مورد وثوق دريافت ميداشته - بدان معني است كه هر ادعايي از سوي آقاي يزدي مطرح شد قرين صحت و غير قابل خدشه است؟ اگر اين اصل ابداعي را بپذيريم كه چون امام معصوم نبوده هر مطلبي را از سوي مدعيان مهندسي انقلاب بايد پذيرفت ولو اينكه با مسلمات تاريخي در تعارض باشد، چه چيزي از واقعيت تاريخ معاصر باقي خواهد ماند؟ رابعاً در پاسخ ارائه شده قبلي با ذكر تاريخ و به طور مستند، ادعاي ايشان در مورد مبتكر طرح خروج ايران از پيمان سنتو بودن، محك خورد و مشخص شد اين تصميم در زمان تصدي مرحوم سنجابي بر وزارت خارجه در اسفند 1357 اتخاذ شده است و نه در دوران وزارت خارجه آقاي يزدي در سال 1358 آنگونه كه ايشان مدعي شده بودند.(پس از پيروزي انقلاب اسلامي هنگامي كه به وزارت خارجه منصوب شدم اولين گام، اعلام تصميم دولت ايران در خروج از پيمان سنتو بود) همچنين ادعاي ايشان درباره ايفاي نقش مهندسي در ايجاد نهادهاي انقلاب همچون تشكيل جهاد سازندگي با تاريخ اعلام تأسيس اين نهاد از سوي امام خميني مقايسه شد و اين سؤال مطرح گرديد كه چگونه آقاي يزدي مدعياند بعد از بازگشت از هاوانا در شهريور 1358 اين ايده را در جلسات روز جمعه با دانشجويان مطرح و سپس طرح جهاد سازندگي را تقديم امام كردهاند؟ در حاليكه رهبر انقلاب در تاريخ 26 خرداد 1358 طي يك پيام راديو تلويزيوني اين نهاد را بنيان گذاشت. آيا وارد آوردن اين قبيل خدشهها به مفروضات نقش آقاي يزدي در مهندسي انقلاب، به معني طرفداري از روحانيون است؟ در واقع اينگونه كه آقاي يزدي استدلال ميكنند بايد ايشان را به عنوان معصوم پذيرفت و حق خدشه كردن در ادعاهاي ايشان را نداشت ولو اينكه تماماً با مسلمات ثبت شده در تاريخ كشورمان در تعارض كامل باشد، والا محقق منتقد، متهم به برخورد جانبدارانه خواهد شد.
اما زمينه طرح ادعاهاي جديد آقاي يزدي در مصاحبه اخير با مطرح ساختن سؤالي از سوي روزنامه شرق فراهم ميآيد: «در سالهاي بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 سفارت آمريكا در ايران گزارشي براي مقامات آمريكا تهيه كرده كه در مجموعه اسناد سفارت آمريكا آمده است. در آنجا اعلام خطر شده كه نيروهاي ملي در ايران رشد و توسعه زيادي پيدا كردهاند و ميتوانند براي رژيم تهديد جدي بوجود آورند. تظاهرات جلاليه در سالهاي 1339 و 1340 هم اين واقعيت را نشان ميداد. در همان سند توصيه شده بايد اقداماتي صورت گيرد كه اين مبارزات ابتر شود. اما در سال بعد روحانيت وارد صحنه شد و نيروهاي سنتي و مذهبي وجه غالب مبارزات را در دست گرفتند. قبل از آن هم مهندس بازرگان و دوستانش تأكيد شديدي داشتند كه روحانيت بايد وارد عرصه سياست شود و به مسائل فقهي و فردي اكتفا نكند اين تحول چگونه صورت گرفت؟»(يادنامه شرق، 10/3/1385، ص14) بخش اول اين سؤال در مورد رشد خطر آفرين نيروهاي مليون براي حاكميت آمريكا بر ايران علاوه بر اينكه بر اساس خاطرات همه شخصيتهاي تراز اول جبهه ملي همچون آقاي دكتر سنجابي كاملاً خلاف واقع است و معلوم نيست مصاحبهكننده به كدام سند اشاره دارد؟ آقاي يزدي نيز با اين جمله اين ادعا را نفي ميكند: «گروه مكنامارا و كندي آمدند علاوه بر اينكه بازسازي ارتشهاي مختلف از جمله ارتش ايران و آموزش مقابله با جنگهاي پارتيزاني را داشتند، پيشنهادهايي هم براي تغيير وضع اقتصادي به حاكميت ايران دادند. آنها به شاه گفتند با توجه به اينكه... ديگر هيچ نيروي مخالف بالفعلي در برابر دولت وجود ندارد...»(همان)
بنابراين صغرا و كبراي صورت گرفته براي ايجاد رابطه منطقي بين بخش اول و دوم سؤال از آنجا كه با هيچ يك از روايات تاريخي تطبيق ندارد و حتي مصاحبه شونده نيز تهديد بودن نيروهاي ملي را براي استبداد منتفي ميداند، ما را از پرداختن به آن بينياز ميسازد. اما در مورد بخش دوم سؤال، يزدي ميگويد: «نكته دومي كه شما فرموديد چرا مهندس بازرگان و دوستانش رفتند سراغ روحانيون به ساختار اجتماعي جامعه باز ميگردد... شورش (جنبش) تنباكو در اينجا يكه نقطه عطفي شد. يعني قدرت عميق روحانيت را در جامعه سنتي ايران نشان داد. به تعبير يكي از مورخان و تحليلگران تاريخ، در شورش تنباكو سه قدرت از وجود يك قدرت عميق سياسي اجتماعي آگاه شدند كه تا آن تاريخ از آن بيخبر بودند. اين قدرت كشف شده نفوذ روحانيون در ميان تودههاي مردم بود. آن سه قوه قدرتهاي خارجي، دربار و مبارزين راه آزادي بودند. بنابراين آزاديخواهان ايران، مشروطهطلبان ايران و بعدها مليون ايران نميتوانستند از چنين قدرتي كه در جامعه وجود دارد صرف نظر كنند. يك پتانسيل عظيمي داشت كه قادر بود در مناسبات سياسي اثر گذار باشد».(همان)
اين كه روشنفكران ما در تاريخ معاصر از اين واقعنگري و روشنبيني برخوردار بودند كه از چنين پتانسيلي بهره گيرند يا خير، همچنين تركيب عناصر آزاديخواه به ويژه در سطح رهبريت جنبشهاي معاصر در تبريز، رشت، تهران و... چگونه بوده است ميتواند موضوع تحقيق مستقلي باشد تا صحت و سقم اظهارات آقاي يزدي را در اين بخش محك زند. اما ايشان دستكم در مورد نهضت اخير ملت ايران به رهبري امام ميپذيرد كه اين نهضت زماني حركت مردمي خود را آغاز كرد كه «هيچ نيروي مخالف بالفعلي در برابر دولت» وجود نداشت. بنابراين حتي اگر به سوابق مبارزات استقلالطلبانه امام قبل از دهه چهل توجهي نكنيم، از آنجا كه پيش از آغاز مبارزات علني امام از دهه چهل، يأس و نااميدي همه نيروهاي مليون را فراگرفته بود، آنان به هيچ وجه نميتوانستند مشوق روحانيت براي ورود به صحنه مبارزه بوده باشند.
يكي از نكات قابل توجه در اين مصاحبه مصاديق عرضه شده براي اثبات نقش آقاي يزدي در كشاندن روحانيون به صحنه مبارزه است. اما براستي ايشان با شرح شش هفت جلسه ملاقات با آقاي خويي چه چيزي را ميخواهد ثابت كند؟ مگر قبل از آقاي يزدي روحانيون آگاه و مبارز تلاش نكرده بودند نظر شخصيتهايي چون آقاي خويي را به ضرورت مبارزه با سلطه بيگانه و استبداد داخلي در ايران جلب كنند؟ در ثاني آقاي يزدي براي اثبات تأثيرگذاري خود بر روحانيت دستكم ميبايست به ذكر مصاديقي ميپرداخت كه تماس وي با آنها توانسته باشد افراد روحاني را وارد جرگه مبارزان كرده باشد. بطور قطع در مورد مبارزات امام و نقش پيشتازي ايشان از آنجا كه اين نظريه نميتواند به هيچ وجه صادق باشد، در مورد ايشان تلاش مي شود رويه ديگري در پيش گرفته شود و آن داشتن نقش جدي در مسير مبارزات امام است: «نظرشان اين بود كه برود كويت و هر از چند روز برود به سوريه. سفر به پاريس را مطرح كردم. بعد از وقايع مرز كويت - عراق بود كه ايشان پذيرفت ... من به ايشان گفتم آقا فايده ندارد. تأكيد كردم، ايشان هم راضي نبود. اما بعد از آن حوادثي كه در مرز كويت اتفاق افتاد كه ما را شب گرفتند و صبح بردند بصره پيش ايشان ، اولين حرفي كه به من زد اين بود كه من پيشنهاد تو را پذيرفتم و ميروم به پاريس ( همان) ( در اين بخش بعد از صفحه بندي، قسمتهايي توسط دست اندركاران روزنامه حذف شده كه كمي مطلب را گُنگ ساخته است)
امام خميني در اين زمينه علاوه بر تكذيبي حضوري بعد از اظهارات مهندس بازرگان در اوائل پيروزي انقلاب، در پايان وصيتنامه خويش به ذكر چهار نكته مي پردازند كه سومين آن اين گونه است: « از قرار مذكور، بعضيها ادعا كردهاند كه رفتن من به پاريس به وسيله آنان بوده، اين دروغ است. من پس از برگرداندنم از كويت، با مشورت احمد پاريس را انتخاب نمودم، زيرا در كشورهاي اسلامي احتمال راه ندادن بود، آنان تحت نفوذ شاه بودند ولي پاريس اين احتمال نبود. » (صحيفه امام، بيانات، پيام ها، مصاحبه ها، احكام، اجازات شرعي و نامه ها، جلد بيست و يكم، چاپ سوم، ص 452 )
اما ادعاي قابل تأملتر به گونهاي طرح شده كه گويا امام درصدد نوعي مصالحه با شوراي سلطنت بوده است: «اما آن پيشنهاد شوراي سلطنت كه از قم فرستاده شده بود كه چون شوراي سلطنت جانشين شاه است و همه اختيارات شاه را دارد. بنابراين آقاي خميني هر كس را ميخواهد نخست وزير شود معرفي كند، شوراي سلطنت بختيار را عزل ميكند. آن كس را كه آقاي خميني معرفي مي كند از مجلس رأي اعتماد ميگيرد، سپس شوراي سلطنت مجلس را منحل ميكند. بنابراين آقاي خميني ميماند با نخست وزيرش و شوراي نيابت سلطنت هم خودش استعفا ميدهد و قضيه تمام ميشود. در آن نامه عين اين پيشنهاد نوشته شده بود. گفتم 80 سال است داريم ميگوييم شاه حق انحلال مجلس و عزل و نصب نخست وزير را ندارد، حالا اگر شما اين را بپذيريد آيا تضميني داريد كه انقلاب پيروز شود و شاه برنگردد؟ گفتم انقلاب خودش قانون مندي دارد، داراي بار حقوقي است. بعد از آن بود كه من يك برنامه سياسي نوشتم به ايشان دادم . نوشتم بايد شوراي انقلاب داشته باشيم، دولت موقت معرفي كنيم، بعد رفراندوم كنيم. گفتم با همين وزير كشوري كه بختيار دارد اعلام ميكنيم زير نظر نظارت سازمان ملل رفراندوم ميكنيم. مردم! سلطنت را ميخواهيد يا جمهوري؟» (يادنامه شرق، مورخ 10/3/1385، ص15)
(اين قسمت نيز به دليل تغييرات اعمال شده توسط دست اندركاران روزنامه بر روي «ليآوت» صفحه تا حدودي مخدوش است)
آقاي يزدي در اين فراز خود را به مراتب انقلابيتر از امام عرضه داشته و اينگونه وانمود ميسازد كه گويا امام قصد برسميت شناختن شوراي سلطنت را داشته اما با مخالفت وي مواجه شده است. حال آنكه واقعيت دقيقاً عكس آن است كه يزدي سعي در تحريف آن دارد. البته ايشان تصور ميكنند محققين حتي مطالب مكتوب شده ايشان را در مورد مواضع مليون ونهضت آزادي مطالعه نخواهند كرد: «... امام پذيرفتن ايشان (رهبر جبهه ملي) را مشروط به اعلام صريح مواضعشان در مورد سلطنت و شاه نمودند. يكي از علل تعيين چنين شرايطي آن بود كه دكتر سنجابي طي مصاحبهاي قبل از سفر به پاريس در تهران انجام داده بودند و در مطبوعات يوميه چاپ شده بود، اعلام كرده بودند كه براي ايشان مسألة عمده و اساسي، دمكراسي و آزادي است نه رژيم سلطنتي يا جمهوري.» (آخرين تلاشها در آخرين روزها، ابراهيم يزدي، انتشارات نهضت آزادي، سال 1363، ص 31 ) شايد براي جلوگيري از ادامه اين گونه ذكر مصداقها به منظور اثبات نقش مهندسي يزدي در انقلاب بهترين توصيه اين باشد كه ايشان يكبار ديگر دستكم مكتوبات سالهاي اخير خودشان (نهضت آزادي) را كه براي توجيه مواضع اتخاذ شده در قبل از انقلاب به نگارش در آمده است، مطالعه بفرمايند. براي نمونه مهندس بازرگان در انتقاد از مواضع قاطع امام در برابر اقداماتي كه شريف امامي براي فرونشاندن نهضت سراسري مردم صورت داد، مي نويسد: «شريف امامي، روحاني زاده مردمدار، اعلام آزادي براي مطبوعات نمود، حقوق كاركنان دولت را بدون توجه بكسر بودجه هنگفت و ورشكستگي بيشتر مملكت، بالا برد و براي كم كردن فشار مسكن روي طبقات ضعيف و متوسط، محدوده پنج ساله تهران را تا محدوده 25 ساله توسعه داد و مهمتر آنكه سال شاهنشاهي را كه از مظاهر تسلط فرهنگ باستاني استبدادي عليه روح اسلامي بود القاء (الغاء) نموده تقويم ها را بسال هجري شمسي بازگردانيد. احزاب ملي و انقلابي و روحانيون مبارز بجاي آنكه اين اقدامات را بحساب پيشروي خود و شكست خصم گرفته با استقبال از آنها، عقب نشيني دشمن و پيروزي ملت را تعقيب و تسريع نمايند حمل بر فريبكاري و دام اندازي كرده...» (انقلاب ايران در دو حركت، مهندس مهدي بازرگان، چاپ سوم، سال 63 ، ص 31 ) صرفنظر از برخورد مثبت بازرگان با بالاترين مقام فراماسونري (استاد اعظم) ايران كه علاوه بر فساد سياسي در زمينه تخلفات اقتصادي به وي لقب «آقاي پنج درصدي» داده بودند، ايشان چند سال بعد از انقلاب كه بر همه روشن شد تغيير نخست وزيران و دستگيري برخي از عناصر فاسد دست چندم صرفاً براي فريب جامعه بود تا به نوعي مردم دست از شعار نفي سلطنت بردارند، از اينكه امام طي اطلاعيهاي مردم را به ادامه خواستههاي خود و نخوردن فريب از دشمن دعوت كرده بودند به شدت انتقاد مي كند. با مرور اين فراز از اطلاعيه امام تعارض آن با شعار محوري نهضت آزادي (شاه بايد سلطنت كند نه حكومت) كه تا نزديكي هاي پيروزي انقلاب به آن پايبند بود روشن ميشود: «خواست ملت را بايد از تظاهراتي كه در اين چند ماهه ميشود بدست آورد. عموم ملت در تظاهرات خود ميگويند ما شاه و سلسله پهلوي را نميخواهيم. خواست ملت اين است نه وعده پوچ احترام بعلما و بستن موقت قمارخانهها و... به كار بردن تاريخ اسلامي بطور فريبكارانه و موقت ... لازم است نهضت شريف اسلامي خود را تا برچيده شدن رژيم ظالمانه و قلدري ادامه دهيد ... و از اختلاف در اين موقع حساس احتراز كنيد و عدم پيوستگي خود را به رژيم ثابت كنيد.» انتقاد از اين موضع بحق امام حتي چند سال بعد از پيروزي انقلاب به وضوح نشان از تعلقات سياسي آقايان به روحاني زادههاي مردمدار !؟ دارد و مشخص ميسازد كه آقايان مدعي نقش مهندسي انقلاب اسلامي در همان زمان با بزرگنمايي فريبكاريهاي دشمن سعي در خوشبين كردن مردم به رفرمها داشتند و خطاب امام نيز دقيقاً به عملكرد همين جريانات باز ميگشته لذا بعد از انقلاب فرصت را براي پاسخگويي ازدست ندادهاند.
همچنين اين قبيل اعضاي محترم نهضت آزادي كه خود را معمار و مهندس انقلاب اسلامي معرفي ميكنند (جهت اطلاع آقاي يزدي، مهندس سحابي كه در همين ويژه نامه مصاحبه اي از ايشان به چاپ رسيده و داراي سابقه مبارزاتي با رژيم پهلوي نيز ميباشد، هرگز چنين ادعاهايي را مطرح نميسازد) لابد فراموش نمودهاند كه زماني تحت عنوان «جمعيت ايراني دفاع از حقوق بشر» نامهاي به كارتر رئيسجمهور وقت آمريكا نگاشتند و به صراحت از حفظ منافع آمريكا به شرط پذيرش كاهش فشار استبداد سخن گفتند: «اما مساله منافع اقتصادي و سياسي منطقهاي دولت آمريكا و احتراز از سقوط ايران در دام بلوك مخالف، آيا حتماً و صرفاً در سايه حكومت استبدادي دشمن حقوق بشر تأمين ميشود؟»(اسناد نهضت آزادي، تاريخ معاصر ايران، جلد 9، دفتر دوم، صص8-205)
آقاي بازرگان همچنين از اينكه امام حاضر نبوده است وزن شاه و آمريكا را در معادلات سياسي بپذيرد و تن به طرحي توافقي مبتني با اين واقعيتها؟! بدهد به شدت انتقاد ميكند: «گفتم (به امام) يك فاكتور فرض كنيم ملت، ملت و روحانيت، راجع به اينها حرف نميزنم خودتان بهتر ميدانيد و مردم هم دنبال شما هستند و از اين حرفها، فاكتور دوم شاه و دربار است. فاكتور سوم آمريكا و غرب است. ايشان طوري حرف ميزند كه يعني اصلاً اينها را كان لم يكن ميدانست ديگر من بقيه حرفهايم را نزدم، وقتي ايشان اصلاٌ نميخواست. حتي تا اينجا جلو رفتيم كه و گفتيم بالاخره آمريكا خوب، بد، ولي اينها يك نوع واقعيتي است... ديدم ايشان اصلاً وزني براي خودي و شاه قائل نيست... ايشان نه براي آمريكا ارزش و اثري قائل است و نه حاضر است متديكال كار بشود...»(مواضع نهضت آزادي، مصاحبه با حامد الگار، ص133)
بنابراين آنچه آقاي بازرگان با صداقت مطرح ميسازد آن است كه نهضت آزادي در مقابله با استبداد (يعني پيروي از همان تز شاه بايد سلطنت كند و نه حكومت) به دنبال لحاظ كردن وزن شاه و آمريكا و تلاش داشت تا متناسب با وزن آنها به توافقي نائل آيند. اكنون چگونه است با چنين سوابق مكتوبي كه ديگر نميتوان همچون اسناد لانه جاسوسي آنها را به زير سؤال برد آقاي يزدي ادعاي ايفاي نقش مهندسي در اين انقلاب را مينمايد؟ البته خواننده اين مصاحبه خود به تناقضات مدعي تا حدي در چارچوب همين مصاحبه واقف ميشود: «گفتم با همين وزير كشوري كه بختيار دارد اعلام ميكنيم زير نظر نظارت سازمان ملل رفراندوم ميكنيم مردم! سلطنت را ميخواهيد يا جمهوري؟» (يادنامه شرق، 10 خرداد 1385، ص15) اين جمله مصاحبه شونده با جمله قبلي آن كه مدعي است به امام گفتم: «80 سال است داريم ميگوييم ساه حق انحلال مجلس و عزل و نصب نخستوزير را ندارد، حالا اگر شما اين را بپذيريد آيا تضميني وجود دارد كه انقلاب پيروز شود و شاه برنگردد؟» كاملاً در تناقض است. به رسميت شناختن نخستوزيري بختيار و تن دادن به رفراندومي كه دولت وي برگزار ميكند آيا جز به رسميت شناختن حق عزل و نصب نخستوزير توسط شاه بود؟ آقاي يزدي در همين عبارت آخر نه تنها ثابت ميكند آنچه به امام نسبت ميدهد كاملاً خلاف واقع است بلكه اين خود وي بوده است كه تلاس داشته به نوعي نظر امام را نسبت به رفرمهاي شاه جلب كند. پاسخ امام نيز همان است كه به بازرگان داد. همچنين آيا خواننده مصاحبه نخواهد پرسيد فردي كه اينچنين مدعي هدايت همه امور در انقلاب بوده است چرا حتي خود در شوراي انقلاب عضويت نداشته است؟ يا اينكه چرا تدوين قانون اساسي به آقاي حسن حبيبي محول شد؟ (لابد از همان ابتدا حق چنين تأثيرگذاراني در روند انقلاب ناديده گرفته ميشده است!)
براي احتراز از مطول شدن سخن نگاهي به معني مهندسي انقلاب اسلامي شايد بتواند به تبيين بحث ما كمك كند. مهندسي يك حركت و اقدام، عليالقاعده بدين معني است كه مسير آن حركت طراحي شود. خيزشي كه به رهبري امام از خرداد 42 آغاز شد به اعتراف همگان دو ويژگي بارز داشت: 1- بُعد مقابله با سلطه بيگانه (ضدامپرياليستي). 2- بُعد ضديت با سلطنت (براندازي استبداد).
اكنون مواضع مكتوب روشنفكران ديني و مليون در دسترس محققان و پژوهشگران قرار دارد و بسهولت غير همسنخ بودن مواضع آنان با مواضع انقلاب قابل احصاء است. اصولاً دوستان نهضت آزادي نه داعيه مبارزه ضدامپرياليستي داشتند و نه قائل به براندازي رژيم سلطنتي بودند. شواهد فراوان تاريخي و در راس همه، گفتههاي صريح مرحوم مهندس بازرگان حكايت از آن دارد كه شعار محوري نهضت آزادي "شاه سلطنت كند و نه حكومت" بوده است. هرچند اين خط مشي سياسي در دو دهه بيست و سي شعاري مترقي به حساب ميآمده است اما دستكم پايبندي اين جريان روشنفكري ديني به اين شعار حتي تا ماههاي پاياني سرنگوني رژيم شاهنشاهي نشان از آن دارد كه اين عزيزان در دهههاي چهل و پنجاه هيچ نقشي به لحاظ مهندسي در شكلگيري نهضت اسلامي به رهبري امام نداشتهاند.
به عنوان نكته پاياني بايد عرض شود بدون شك مراقبتهاي گلخانهاي روزنامه محترم شرق از برخي از مدعيان، به نفع اين قبيل روشنفكران نخواهد بود. آيا جا نداشت خبرنگار محترم روزنامه در مصاحبه اخير دستكم در مورد برخي از خلاف واقعگوييهاي مسلم كه اينجانب مستنداً ارائه كرده و در آن روزنامه چاپ شده بود، سؤالي مطرح ميكرد؟ اين كه تصور شود با حمايتهاي ويژه قادر خواهيم بود منزلت و جايگاه فردي را رفيع سازيم، به خطا رفتهايم. مصاحبه اخير كه در ادامه همان مطلب «فانتزي انقلابي» صورت گرفته بود ميتوانست آقاي يزدي را وادار به مستند سخن گفتن نمايد. عزيزان رسانه خود بيش از ديگران بر اين امر واقفند كه تبليغاتي ظاهر شدن، بردي كوتاه داشته و بيشتر از اينكه ظلمي به جامعه باشد، جفايي در حق خويش خواهد بود.