يادداشتها و مقالات:  
 
 
جناب آقاي مهندس ضرغامي
 
کد مطلب: 158
تاريخ: يكشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۴
منبع: عباس سلیمی نمین
درجه: فوري

يادداشت: با سلام و آرزوي توفيق روز افزون در خدمت به فرهنگ اين ديار براي حضرتعالي در سال نو، همانگونه كه وعده كرده بودم بدينوسيله نقد موجزي بر محتواي اظهارات آقاي اسلامي ندوشن تقديم حضور مي‌شود.
 
 
 
 
  جناب آقاي مهندس ضرغامي
 رياست محترم سازمان صدا و سيما
 
با سلام و آرزوي توفيق روز افزون در خدمت به فرهنگ اين ديار براي حضرتعالي در سال نو، همانگونه كه وعده كرده بودم بدينوسيله نقد موجزي بر محتواي اظهارات آقاي اسلامي ندوشن تقديم حضور مي‌شود.
سخنراني آقاي اسلامي ندوشن، درباره تاريخ ايران، بسيار آشفته، بدون پيوند منطقي و مملو از شعارهاي باستان‌گرايانه بدون مظاهر تاريخي قابل ارائه است.
آقاي ندوشن در مقدمه معتقد است كه تاريخ سرزمين ايران، مشابهي در جهان ندارد و مدعي مي‌شود كه ايران نگين مركزي تاريخ و فرهنگ بشر است و براي اثبات آن مثال مي‌زند كه شهر اصفهان در مركز جهان قرار دارد و فاصله‌ي آن تا شانگهاي در چين يعني منتهي‌اليه شرقي كره زمين، و تا ليسبون در پرتقال، كه او منتهي‌اليه غربي جهان فرض مي‌كند، يكسان است! همين اشاره، از شروع عوامانه بيانات تاريخي او حكايت مي‌كند.
ندوشن بنا را بر اين فرض مي‌گذارد كه ايرانيان زماني از چين تا مديترانه و خليج‌فارس را تحت سيطره‌ي خود داشته‌اند و دوران اين گسترش را زمان هخامنشيان قرار مي‌دهد. اما اگر امروز قابل اثبات است كه هخامنشيان هرگز نتوانسته‌اند بر بين‌النهرين و ايران نيز مسلط شوند، پس چنين ادعاهاي بدون ارزش تاريخي جز تكرار تلقينات مورخين غربي نيست.
كوشش اسلامي ندوشن در مقدمه صرف اين مي‌شود كه بگويد ايران پيش از اسلام سرزميني يكپارچه، مقتدر و توانا و ايران پس از اسلام سرزميني پراكنده و ناتوان با دولت‌هاي محلي بوده است و به ذهن شنونده اين انديشه را القاء مي‌كند كه ورود اسلام به ايران موجب تجزبه و پراكندگي وحدت و قدرت ملي شده است!
ندوشن در عين حال مدعي است كه عامل بقاي ملي، در عين پراكندگي، كاربرد سراسري زبان فارسي است كه موجب پيوند و اتحاد اقوام شده و بدين ترتيب آشكارا مي‌گويد كه ايران پس از اسلام وحدت سياسي ندارد و تنها عامل بقاي آن وحدت فرهنگي و آن هم به علت نفوذ زبان فارسي بوده است!
آقاي ندوشن در عين حال قبول مي‌كند كه تاريخ ايران هرگز بررس و مورخ ملي نداشته و باورهاي كنوني از ميان نوشته‌هاي مورخين كهن رومي و يوناني و مقدوني و غيره به دست آمده و قبول مي‌كند كه ايرانيان سنت نقل مكتوب نداشته‌اند و تكليف مي‌كند كه ما همگي قدردان و مديون مورخين كهن و از جمله هرودوت باشيم، كه البته خود مي‌گويد او دروغ زياد گفته است! در ميان اين مباحث حتي اشاره‌اي به ضرورت بررسي كارشناسانه و منتقدانه نوشته‌هاي ديگران وجود ندارد و قبول دربست و محترمانه‌ي آن تكليف مي‌شود، زيرا طبيعي است اگر دوباره‌گويي ادعاهاي مورخين غربي، از جديد و قديم، به رسيدگي اوليه‌ي متون آن‌ها موكول شود، پس آقاي ندوشن ديگر حتي كلامي براي ارائه به مستمعين خويش نخواهد داشت.
در بخش دوم در توضيح اين كه به چه سبب ايرانيان سنت مكتوب نداشته‌اند، اسلامي ندوشن مي‌گويد كه چون يونانيان براي اداره‌ي امور خود از بردگان استفاده مي‌كرده‌اند و جز پرسه‌زدن و وراجي و ولگردي كار مهمي نداشته‌اند، پس به فلسفه بافي و كتاب نويسي و قانون‌گزاري پرداخته‌اند، اما ايرانيان سخت‌كوش فرصت و فراغت فكر كردن نداشته‌اند تا حاصل آن را مكتوب كنند!!
در قسمت سوم، اسلامي ندوشن به وضوح بيان مي‌كند كه تاريخ ايران از 2700 سال پيش آغاز مي‌شود و پرداختن به ماقبل آن را ضروري نمي‌داند و مي‌گويد به آن سبب كه جغرافياي ايران از نظر آب و هوا و درجه حرارت فصول و تفاوت زمان طلوع و غروب خورشيد بسيار متنوع است، پس موجب پديد آمدن اقوام متعدد شده است و اين اقوام گرچه در همه چيز با يكديگر متفاوت‌اند، اما زبان واحدي دارند و همگي به فارسي سخن مي‌گويند. همچنين اشاره مي‌كند كه ايرانيان از آغاز يكتاپرست بوده‌اند و دليل اين يكتاپرستي را وجود آسمان پهناور و پرستاره و نيز كم‌آبي و همچنين ترس مداوم از حمله‌ي دشمن مي‌داند. اين از ناياب‌ترين انواع تفكر تاريخي- مذهبي است چراكه بر مبناي آن، سرزمين كفار را يا بايد فاقد ستاره و آسمان و نيز كاملاً امن و پرآب بدانيم و يا به آقاي اسلامي ندوشن تكليف كنيم كه در رديف كردن تصورات خويش براي عموم مردم ضابطه‌اي مقرر كند.
در قسمت چهارم، بيانات اسلام ندوشن به اوج درهم ريختگي مي‌رسد و گرچه مي‌گويد كه مسائل تاريخ ايران ده‌ها سؤال بدون پاسخ دارد، اما ناگهان به طرح مباحثي مي‌پردازد كه جز پريشان‌گويي نامي ندارد. از جمله در اثبات پيوند و يكپارچگي تمدن ايران در طول زمان، كه نوعي رد واقعه‌ي «پوريم» است، مي‌گويد كه هزاران آبادي در ايران نام‌هاي پيش از اسلام را بر خود نگه داشته، در حالي كه مثلاً در مصر يك كوچه هم نيست كه به نام فراعنه خوانده شده باشد و اضافه مي‌كند كه مردم ايران 1000 سال با صحرانشينان كه قصد تجاوز به غرب را داشته‌اند جنگيده‌اند و بدين‌وسيله موجب حفاظت تمدن غرب شده‌اند و بلافاصله مدعي مي‌شود كه ايرانيان نهصد سال هم با روميان در نبرد بوده‌اند! و در هزار سال اخير هم با حفظ زبان فارسي در واقع به نوعي با مسلمين و اعراب ستيزه كرده‌اند و بي‌توجه به اصرار قبلي خود در اين كه ايرانيان از آغاز يكتاپرست بوده‌اند از وجود خدايان متعدد اهورامزدا و ميترا و مهر و آناهيتا حرف مي‌زند.
تا اينجا ظاهراً آقاي ندوشن مقدمات تاريخ ايران را بررسي مي‌كرده و از قسمت پنجم به تاريخ منظم ايران مي‌پردازد و گرچه هنوز يك خشت و يا سرنيزه از قوم «ماد» نيافته‌ايم، يك امپراتوري ماد پرقدرت مي‌سازد كه طي جنگ‌هاي مكرر موجب سقوط آشور و بابل و بين‌النهرين شده‌اند و در ميان اين گفتارها از جمله ادعا مي‌كند كه يونان در مرز ميان اروپا و آمريكا قرار دارد!
در قسمت ششم هيچ نمي‌گويد جز آشتي دادن تمام جهان، به سبب ظهور كورش مسالمت‌خواه و مراقب حقوق بشر، كه در دوران او فرهنگ‌ها مبادله مي‌شوند و تمدن‌هاي شرق و غرب طي يك سري پراكنده‌گويي‌هاي بي‌سروته آشتي مي‌كنند و وعده داده است كه در جلسه بعد، از مقاومت ايرانيان در برابر اعراب بگويد كه البته مسائل مورد مناقشه بيشتر در اين بخش بروز خواهد كرد.
لازم به يادآوري است كه اينجانب هرگز با طرح چنين مباحثي در رسانه‌ي ملي مخالف نيستم اما معتقدم شايسته است اين تاريخ‌نگاري كه اساس آن بر ايجاد تقابل بين اسلام و ايران باستان است، در دوران مديريت حضرتعالي بر اين رسانه همراه با نقد منعكس شود.
در اوائل دوران حكومت پهلوي ابتدا مباني تاريخ باستان ايران بر هخامنشيان قرار گرفت كه در واقع تلاش در جهت نمايش زندگي مسالمت‌آميز اقوام ساكن فلات ايران با يهوديان بوده است. صرفنظر از اين امر كه اين مسئله با واقعيت مطابقت ندارد و هرگز اقوام ايراني تسلط يهوديان را بر خود پذيرا نشدند و كشتار پوريم خود گواه بارزي بر اين ادعاست، اصولاً تاريخ دو هزار و پانصد ساله تدوين شده براي ملت ايران توسط مستشرقين يهودي حتي منعكس كننده همه تاريخ باستان اين منطقه نيست. آنان با اين تاريخ سازي، از يك سو جهت تقابل اقوام ايراني را در فلات ايران از يهوديان به سمت مسلمانان منتقل ساختند و با پنهان كردن كشتار وسيع در اين منطقه كه به تحريك استر و مردخاي صورت گرفته بود، قواي اسلام را نابود كننده تمدن ايرانيان معرفي كردند و از ديگر سو براي ايجاد احساس علقه بين نيروهاي غيرمذهبي جامعه با يهوديت و به ويژه سازمانهاي صهيونيستي ريشه گرفته از آن، از اين تاريخ‌سازي بيشترين بهره‌ها را گرفتند.
اكنون به نظر مي‌رسد ضمن پرهيز جدي از دامن زدن به تقابل بين اديان، مي‌توان از طريق راه‌اندازي بحثهاي دو سويه تاريخي، تاثيرات تاريخ‌نگاري صهيونيستها را به تدريج مهار كرد. اميدوارم با ارائه نقدهاي جدي علمي به ويژه در شبكه چهار به اين مهم دست يافت.